جلسه 215
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:215 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1366 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه مىفرمايد اگر شك كرديم در طهارت شيئى و نجاست شيئى به اينكه شك كرديم آيا اين از اعيان نجسه است؟ اين قطرهاى كه به ثوب اصابت كرده است بول است يا اينكه اين شىء ماء است و طاهر است. يا شك كرديم شىء طاهرى به واسطه وقوع آن نجاسه نجس شده است. يا اينكه نه نجسى به او نيفتاده است. نمىدانيم اين قطره بولى كه پريد به ثوب افتاد يا به زمين افتاد يا اصلاً نپريد و نيفتاد ثوب نجس نشد و زمين نجس نشد اگر شك كرديم در طهارت شيئى و نجاست شيئى شك تارتاً در شبهه موضوعيه مىشود. كه خطاب شرعى معلوم است كه بول از اعيان نجسه است و شىء طاهر را نجس مىكند. حكم كلّى را مىدانيم. ولكن شك در خارج است. خارج از خطاب شارع است. نمىدانيم بر اينكه بول افتاده است بر ثوب يا نه، اين قطره بول است يا آب است يا شبهه، شبهه حكميه بوده باشد مثل اينكه مجتهد دليل پيدا نمىكرد بر اينكه اثير عنبى بعد از قليان نجس مىشود. به نجاستش كه از اعيان نجسه است. نتوانست دليل اقامه كند. احتمال نجاست واقعى داده مىشود. رجوع مىشد در اين موارد كما ذكرنا و اصالة الطّهاره. يا استسحاب عدم جعل النّجاسه. بدان جهت مىفرمايد در عروه كلّ مشكوك الطّهارة و النّجاسه سواءٌ كان شك در اين باشد كه اين عين نجسه است يا نيست. شىء طاهر متنجّس شده است يا نشده است. شبهه، شبهه موضوعى بوده باشد كما فى الانسلة المتقدّمه، يا شبهه، شبهه حكمى باشد مثل مثال اخير. در تمام اينها مشكوك محكوم است به طهارت. يعنى طهارت ظاهريه دارد. مكلّف با او معامله طاهر واقعى مىكند در حال جهل تا مادامى كه جاهل است.
بعد ايشان مىفرمايد اشاره است به خلاف بعضىها كه آن بعضىها از قاعده طهارت و استسحاب عدم جعل نجاست، دو مورد را استثنا كردهاند.
يك مورد مسأله اين است كه شك مىكنيم آيا اين دم، دم طاهر است يا دم نجس است. در ثوب دمى ديده شده است كه يقيناً دم است. ولكن نمىدانيم اين دم، دم نجس است. دم حيوانى است كه نفس سائله دارد يا دم خود انسان است. يا دم حيوانى است كه ليس له نفسٌ. بدان جهت دم، دم طاهر است. دم پشه است مثلاً. دم محرز است كه دم است. رنگ نيست. دم است. ولكن نمىدانيم قسم طاهر است يا قسم النّجس. بعضىها اين جا فرمودهاند بر اينكه اين دم محكوم به نجاست ظاهريه است. و بعضىها يك كمى موضوع را ضيق كردهاند. گفتهاند اين جور نيست كه هر دمى انسان شك كند كه از قسمٌ طاهر است يا از قسم النّجس اين جور نيست كه دم محكوم به نجاست بشود. بلكه دم در مورد خاص است. اگر دم در منقار طائرى ديده بشود كه آن طائر از سباع الطّير است كه شكار مىكند و شكار مىخورد. در منقارش دمى ديديم كه نفهميديم اين دم از دم قسم نجس است كه حيوانى را فرض كنيد كشته است، حيوانى كه نفس سائله دارد، او را كشته است و خورده است. اين دم همان دم است. از آن دم است. يا نه ذبيحهاى را چوپان ذبح كرده است در بيابان. چون كه خونش ريخته بود به زمين اين خون ذبيحه را خورده است. و آن وقتى كه چوپان سلّاخى مىكرد، دم متخلّف آمد بيرون از ذبيحه. اين دم متخلّف را خورده است. يا بعضى حيواناتى كه دم دارند ولكن دمشان
دم سائل نيست مثل السّمك، دمشان، دم رشتى است. سيلان ندارد. از آن حيواناتى كه شكار است و اين دم، دم آن حيوانات است. بعضىها فرمودهاند دمى كه در منقار طائر سباع ديده مىشود، و شك بشود كه اين قسم طاهر است يا قسم النّجس اين محكوم به نجاست است. منتهى منقار خصوصيت دارد. يا اين طائر سباع در پايشان خون ديده شد، كه اين قهراً روى حيوانى رفته است. خون، خون آن حيوان است. آن هم مثل اين است يا نه، الله يعلم كه اين قائل چه مىفرمايد آن جا.
پس على هذا دم در مورد خاصّى مىگويند كه حكم به نجاست مىشود. در عروه مىفرمايد احتمال و قول در اين كه در دم مشكوك حكم به طهارت نمىشود، ضعيفٌ يعنى اين هر دو تا را مىزند. هم آن مطلق الدّم، مطلق الموارد يا آن مورد خاص كه منقار طائر سبع بوده باشد. هر دو ضعيف است. اين يك موردى كه استثنا شده است ضعيف است مسأله دم.
امّا يك مورد ديگر را خودش استثنا مىكند و مىفرمايد در مشكوك الطّهاره كه حكم كرديم ولو به شبهه موضوعيه بوده باشد يا حكميه باشد به طهارت يك مورد مستثنى است. آن جا به مشكوك حكم مىشود به نجاسه. آن كدام مسأله است؟ كدام مورد است؟ آن موردى است كه از شخصى كه بول كرده است و استبراء نكرده است بللى خارج بشود كه امر آن بللى مردد است ما بين بول و غير البول كه احتمال مىدهد آن آبى بوده باشد كه ودى مىگويند. وذى مىگويند. احتمال مىدهد از او بوده باشد و احتمال مىدهد كه بول باشد. علم ندارد وجداناً و اطمينان هم ندارد وجداناً كه اين بللى كه خارج شده است بول است. شك دارد. ولكن چون كه استبراء به خرطات نكرده است، يحكم كه اين بلل نجس است. يعنى حكم مىشود كه اين بلل بول است. پس شيئى كه مشكوك است بول است يا غير بول در اين مورد حكم مىشود به انّه بولٌ. و مثل اين است كه كسى از او انزال منى بشود و بعد از انزال المنى غسل كند يا نكند. فرقى نمىكند. بللى ثمره نزاع در او غسل بكند، دو ثمره ظاهر مىشود. بعد از او بللى خارج بشود كه بعد المنى استبراء به بول نكرده است. البتّه هر دو مسأله مال مرد است. چون كه در مرد مخرج البول با مخرج المنى يكى هستند. از يك مجرا مىآيد. بدان جهت وقتى كه انزال كرده است منى خارج شده است، بول بكند، بول لا يدع الشىءٌ من المنى فى المجرا. بعد هر چه خارج بشود معلوم مىشود كه منى نيست.
وامّا اگر استبراء به بول نكند. و قبل الاستبراء به بول غسل كند يا نكند، فرقى نمىكند در اين لحاظ بعد بللى از او خارج شود كه احتمال مىدهد منى بوده باشد و احتمال هم مىدهد كه نه شى پاكى بوده باشد. احتمال منى را هم مىدهد. در اين صورت حكم مىشود كه اين بلل منى است. حكم به نجاستش مىشود. ولو علم ندارد. اطمينان ندارد اين شخص كه اين بلل منى است. مشكوك است. ولكن حكم مىشود به نجاست. به جهت اينكه حكم مىشود بانّه منىٌّ. اين حكم، حكم ظاهرى است. يك نكتهاى بگويم توضيح مسأله كه هنوز وارد شرح حال نشدهايم. اين غير آن فرضى است كه بللى از انسان خارج بشود كه مردد است ما بين بول و المنى، آنجا قطعاً آن بلل نجس است. آن جاى حكم ظاهرى نيست. آن مسأله جاى اين است كه بايد وضو بگيرد و غسل كند يا يكى از آنها كافى است. آن مسألهاى كه بللى خارج بشود و مردد ما بين المنى و بول بشود، او غير اين مسأله است. در اين مسأله بللى خارج شده است. احتمال مىدهد كه اصلاً مايع طاهر بوده باشد. وذى بوده باشد كه محكوم به طهارت است. لا يوجب وضوءً يا لا يوجب غسلاً. در اين مسأله كه احتمال مىدهد اين منى بوده باشد چون كه استبراء به بول نكرده است. يا بول بوده باشد چون كه استبراء به خرطان نكرده است، و احتمال هم مىدهد كه مايع طاهرى بوده باشد، از حوائل بوده باشد كما فى الرّوايات، در اين صورت حكم به نجاست مىشود. اين يك مورد را خودش استثنا مىكند. پس دو مورد استثنا يكىاش مقبول است عند السّيد. يعنى سيّد يزدى قدس الله سرّه.
خوب برگرديم به اصل مسأله. اين صورت مسأله. برگرديم به اصل المسأله. ايشان كه فرمود مشكوك الطّهارت و النّجاسه محكوم هستند به طهارت. سابقاً عرض كرديم كه ما در ما نحن فيه احتياج به اصالة الطّهاره نداريم. بلكه اگر اصالة الطّهاره هم تشريع نشده بود، بنائاً بر اينكه استسحاب حجّت است، حكم مىكرديم در شبهات موضوعيه به طهارت شىء بالاستسحاب. چون كه مايعى در خارج است، نمىدانيم اين قطره مايع بول است يا غير البول است. خوب استسحاب را كه در عدم ازلى حجّت دانستيم. يك وقتى بود اين قطره مايع بول نبود قطعاً. بلااشكال هم همين جور است. ولو آن وقتى كه خودش نبود، بول هم نبود. چون كه گفتيم شىء به حمل شايع داخل عنوان طبيعت مىشود بعد وجوده. قبل وجوده طبيعت مسلوب است به واسطه اين است كه آن شىء در خارج وجود ندارد. اين شىء آن وقتى كه نبود بول هم نبود. الان كه موجود شده است نمىدانيم بول است يا بول نيست، استسحاب مىكنيم كه الان هم بول نيست. سابقاً نه اين شىء بود، نه اتّصافش به كونه بولً اين بود. هيچ كدامش نبود. گفتيم عدم الوصف احتياج به وجود موضوع ندارد. وجود معروض. وجود الوصف احتياج به وجود موضوع دارد. يا اهل الذّكر.
بدان جهت وقتى كه نبود وصفش هم نبود. الان كه موجود شده است احتمال مىدهم كه نه آن عدم الوصف در آن عدمش باقى است. نقض نشده است. استسحاب مىكنيم. مىگوييم اين شىء بول نيست. موضوع نجاست بول است. بول از اعيان نجسه است. منتفى شد. لازم نيست اثبات بكنيم كه اين وذى است. آنها موضوع حكم نيستند. كلّ شىءٍ كلّ اشيائى را شارع حكم به طهارت كرده است الاّ اشيائى كه سابقاً گذشت. مرحوم سيّد فرمود 12 است. ما گفتيم شايد به 9 تا نرسد. آنها محكوم به نجسات هستند. آنها را شارع حكم كرده است. بدان جهت عنوان وذى و اينها موضوع طهارت نيست. هر شيئى، هر عنوان داشته باشد طاهر است، الاّ العناوين تسعه يا اشره يا اثنى اشر على ما تقدّم. بدان جهت در ما نحن فيه اين استسحاب كافى بود. و در استسحاب در شبهات حكميه آنجا هم كه فرض بفرماييد خيلى پر واضح است. شك كرديم شارع بر اثير عنبى بعد القليان جعل نجاست كرده است يا نه، استسحاب مىگويد جعل نكرده است. نجاست موضوع حرمت است. حرمت الاكل است. نجس را نمىشود خورد. طهارت موضوع جواز الاكل نيست. لازم نيست ما اثبات بكنيم كه طهارت جعل كرده است. طهارت موضوع حكم نيست. ملتفت باشيد كه چه حرفهايى را مىگويم و چه جور تقريب مىكنم. موضوع حرمت الاكل در ما نحن فيه در اثير عنبى عنوان نجس است. نجس را نمىشود خورد. علاوه بر اينكه بعد القليان، قبل ذهاب ثلثه حرمت دارد، اگر نجس باشد دو حرام را مرتكب شده است. نجس را هم خورده است. نمىدانيم بر اينكه نجس باشد اگر به شيئى اصابت كند او را نجس مىكند. اينها تنجيس طاهر، بالملاقات از احكام نجس است. احتياج نداريم كه اثبات كنيم كه شارع به اين اثير طهارت جعل كرده است بعد القليان. استسحاب جارى است و مىگويد بر اينكه شارع نجاستى جعل نكرده است. شايد طهارت هم جعل نكند. همين عدم جعل نجاست كافى است. على هذا الاساس در ما نحن فيه استسحاب عدم جعل نجاست مىشود. بدان جهت در مثل اين موارد در شبهات حكميه كه استسحاب معارض نيست جريان دارد. على هذا الاساس، اگر ما استسحاب را در شبهات موضوعيه كه استسحاب عدم ازلى است جارى بدانيم خوب، حكم به طهارت مىشود. در شبهات حكميه استسحاب عدم ازلى نيست. بلكه عدم سابق است. عدم محمولى است. چون كه شريعت مقدّسه حادث است. اثير عنبى از قديم الزّمان بود. شارع بر او كه زمانى بود كه جعل نجاست نفرموده بود. بعد نمىدانيم جعل نجاست كرده است يا نه، استسحاب مىگويد نكرده است. بدان جهت كسى كه استسحاب را حجّت بداند در عدم ازليه و در شبهات حكميه به اين تقريبى كه عرض كردم، خيلى موارد نادر احتياج به قاعده طهارت پيدا مىكند كه در شبهه موضوعيه مثلاً استسحابها معارض باشند. تبدّل حالتين بوده باشد. روى اين اساس احتياج به قاعده طهارت پيدا مىكند.
و امّا اگر كسى استسحابها را معتبر نكرد و گفت اينها اعتباراتى ندارد. خيالات است اينها و استسحاب نيست ادلّه لا تنقض اين استسحابها را نمىگيرد، كه موكول به محلّش است گفتگو كه مىگيرد اين جور نيست كه نگيرد، آن وقت به قاعده طهارت خيلى احتياج مىافتد. مستمسك در ما نحن فيه قاعده طهارت مىشود. در مشكوك الطّهارت و النّجاسه حكم مىشود به طهارت لقاعدتها. قاعده طهارت. اين قاعده طهارت ريشه و اساسش چيست؟ ريشه و اساس اين قاعده طهارت روايات است. كه از روايات مباركات استفاده شده است كه شارع شيئى را كه مشكوك الطّهارت و النّجاست است، حكم به طهارت كرده است. عمده در اين روايات كه عام است. كه همه جا است. اختصاص به موردى دون موردى ندارد، موثّقه عمّار ثاباتى است. عمّار ابن موسى الثّاباتى است. كه در جلد دوّم باب 37 از ابواب النّجاسات. روايت، روايت 4 است و به اسناد الشّيخ عن محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى عن احمد ابن الحسن، احمد ابن الحسن فضّال است. حسن ابن على فضّال پسرش احمد است. عن عمر ابن سعيد، عمر ابن سعيد مدائنى. فتحى هستند ولكن ثقات هستند. عن مصدّق ابن صدقه عن عمّار ابن موسى الثّاباتى. كه سند فتحى هستند. ولكن ثقات هستند. قال، كلّ شىءٍ نظيف. هر شيئى محكوم به نجاست است. حتّى تعلم انّه قضر. حتّى اينكه بدانى كه قضر است. قضر به معنى نجاست است. فاذا علمت فقد قضر. آن وقتى كه فهميدى، آن وقت حكم به نجاستش مىشود. كلّ شىءٍ. شبهه، شبهه حكمى باشد. موضوعى باشد. آن شيئى كه هست از قسم دم بوده باشد يا از غير قسم دم بوده باشد، همه اينها را مىگيرد. سابقاً اگر يادتان بوده باشد، بعضىها ادّعا فرموده بودند كه قضر به نجاست ذاتيه مىگويند. در آن موارد اطلاق مىشود، نقض كرديم كه اين جور نيست. قضر معنايش عام است. هم در مواردى كه نجاست، نجاست عرضى باشد يا ذاتى بوده باشد به متنجّس هم به نجاست عرضى كه نجس شده است، قضر اطلاق مىشود. داستانش گذشت. آن ادّعا شاهدى ندارد. اين روايت است.
و رواياتى هم در موارد خاصّهاى وارد شده است. يك روايتى مثلاً در باب مياه وارد شده است. آن موثّقه عمّار است. باز مال همين عمّار است. اين عمّار ولو فتحى است. ولكن خيلى رواياتى دارد در مسائلى كه به درد ما مىخورد. لولا روايت اين شخص در آن مسائل ما مبتلا به محصور بوديم. اين رواياتى دارد كه حّل عقده مىكند. خودش هم شخص ثقه است. در آن روايت داشت در حبّ مائى كه شخص ثياب با آب او شسته بود و وضو گرفته بود مدّتى، بعد فارهاى ديد در آن اناء، فاره ميته ديد، امام (ع) فرمود، اگر اين فاره را ببينى. بعد از او مصرف بكنى و استعمال بكنى يعنى فاره بوده است و مصرف كردهاى اغسل كلّ ماء اصابه ذالك الماء. آن ماء نجس است و منجّس و هر چيز كه اصابت كرده است او را بشور. و امّا اگر آن وقتى كه تو اين را مصرف كردهاى نمىدانستى كه اين فاره بوده است و افتاده است. آن وقتى آنها محكوم به طهارت هستند. اين حكم مىشود شيئى كه نمىدانيم مثل ثياب و البدن نجس شده است يا نشده است، حكم به طهارت مىشود. اين همان قاعده طهارت است. منتهى ما مىگوييم از آن جا استسحاب است كه اين آب به اين ثوب نرسيده است. اين آب در حالى كه نجس بود يعنى موش داخل آن افتاده بود و مرده بود، نرسيده است به آن ثوب، نجس اصابت نكرده است به ثوب. على هذا الاساسى كه هست در ما نحن فيه آن روايت.
يكى هم اين روايت حفص است كه بعيد نيست اعتبار به او داشته باشد اين روايت. روايت 5 است. و به اسناد الشّيخ عن محمد ابن احمد ابن يحيى عن ابى جعفر، ابى جعفر احمد ابن محمد ابن عيسى است عن ابيه محمد ابن عيسى است. عن حفص ابن قياس، حفص ابن قياس اعتبار دارد. چون كه شيخ دارد كه له كتابٌ معتمد. براى شيخ الطّائفه دارد كه له كتابٌ معتمد. براى او كه عامّى است ظاهراً كتابٌ معتمد است. اعتماد بر كتاب بر اين مىشود كه صاحب كتاب ثقه است ديگر. بايد اين جور باشد. والاّ معناى ديگرى ندارد. آن جا دارد عن جعفرٍ عن ابيه عن علىٍّ (ع) ما ابالى ابولً اصابًاو ماء اذا ما اعلم. من مبالات نمىكنم كه آيا بول اصابت كرده است. انسان كه تطهير مىنشيند، بدان جهت لوله هم چكّه مىكند يا آفتابه چكّه مىكند و آب مىريزد زمين. ترشّح مىكند نمىداند به آن اصابت كرد يا آن آب اصابت كرد. مىگويد ما ابالى ابولً اصابًاو ماء اذا ما اعلم. وقتى كه ندانم چيزى براى من نيست. يعنى محكوم است به طهارت كه رجز كه ترشّح به او شده است، محكوم به طهارت است و غير ذالك. اين كه در شبهات موضوعيه و حكميه شك در تنجّس بشود يا شك بشود شيئى از اعيان نجسه است يا طاهر است قسم طاهر است حكم به طهارت مىشود، روايات وافى است. اگر استسحاب هم معتبر نبود، اين روايت موثّقه با اين رواياتى كه در مواردى هست، ولكن موارد عامّه نيستند، كافى است در مقام. بيشتر از اين نمىخواهيم. بدان جهت كلام واقع مىشود بر استثناى اوّل كه آن دمى كه نمىدانم اين دم قسم طاهر است يا غير قسم طاهر، حكم به نجاست مىشود. يك وقتى اين است كه مثلاً يك چيز قرمز رنگى در ثوب ديديم نمىدانيم رنگ است يا اينكه دم است، اين محكوم به طهارت است. براى اينكه اصل اين است كه اين دم نيست. يك وقتى دم در اين ثوب اصابت نكرده بود دم. الان هم كما كان يك وقتى اين شىء دم نبود به استسحاب عدم ازلى، استسحاب را نگوييد كلّ شىءٍ طاهر مىگويد پاك است. يك وقتى اين است كه مىدانيم دم است و لكن نمىدانيم از قسم طاهر است يا از غير قسم طاهر. در ما نحن فيه اگر شك ما در اين بود كه اين از حيوان ذى النّفس است اين دم يا از حيوانى است كه غير ذى النّفس است اطلاق داشته باشيم كه كلّ دمٍ النّجس الاّ دم حيوانى كه ليس هوه نفسٌ. من مىتوانم بگويم يك وقتى اين دم از حيوانى كه نفس ندارد، نبود. آن وقتى كه دم خودش نبود. الان نمىدانم اين از حيوانى است كه نفس ندارد يا نه، سابقاً گفتيم كه اين استسحاب جارى است كه نه از حيوانى كه نفس ندارد نيست. اثبات نمىكند كه از حيوانى است كه نفس دارد. نه. چون كه شارع فرموده است كلّ دمٍ النّجس. عامّى داريم. كلّ دمٍ النّجس الاّ دم حيوانى كه ليس له نفسٌ، بدان جهت در ما نحن فيه شك داريم كه اين داخل عنوان مخصّص است يا نه، استسحاب مىگويد داخل عنوان مخصّص نيست. دم است بالوجدان. داخل عنوان مخصّص نيست بالتّعبّد، حكم به نجاست مىشود. سابقاً ما گفتيم كه اين شبهه است. بنابراين كه ما در ادلّه نجاست دم اطلاقى داشته باشيم كه كلّ دمٍ النّجس، در جاهايى كه دم محرز بشود. ولكن شك كنيم كه از قسم طاهر است يا از قسم نجس، بايد حكم به نجاست بشود. چرا؟ چون كه استسحاب در ناحيه نفى عنوان مخصّص جارى مىشود و عام شاملش مىشود ديگر. مثل اينكه بگويد كلّ عالمٍ يجب اكرامه يا مستحب اكرامه الاّ الفسّاق منه. اين شخص يك وقتى فاسق نبود. الان هم نيست. پس اكرامش مستحب است. تمام مىشود ديگر. به استسحاب فرد مشكوك وقتى كه عنوان مخصّص نفى شد به استسحاب، داخل عنوان عام مىشود. كانّ و الله العالم آنهايى كه گفتهاند دم مشكوك دم بودنش محرز بوده باشد شك كنيم كه از قسم طاهر است يا از قسم نجس حكم به نجاستش مىشود، آنها اين حرف را مىگويند. مىگويند در ادلّه نجاست الدّم اطلاق عمومى هست كه آن قسم طاهر استثنا شده است و خارج شده است از اين عموم و از اين اطلاق و شك داشته باشيم در عنوان مخصّص و قيد، قيدى كه خارج شده است، شك داشته باشيم در او به استسحاب نفى آن عنوان مخصّص و نفى عنوان قيد مخرج جارى مىشود و مشكوك داخل عام مىشود. و منهنا سيّد حكيم قدس الله نفسه الشّريف در مسأله دم المشكوك كه دم بودنش محرز است و لكن مشكوك است كه از قسم طاهر است يا از قسم نجس، آن جا فرموده است و نعم ما قال. كه اين حكم به طهارتى كه سيّد فرموده است در دم مشكوك، اين مبتنى است بر اينكه عموم اطلاقى در ناحيه نجاست دم نداشته باشيم. و اگر داشته باشيم آن جا به آن عموم بايد تمسّك بشود. جاى اصالة الطّهاره نيست. چون كه عموم دليل اجتهادى است. و به استسحاب عنوان مخصّص تعبّداً نفى مىشود و آن عموم داخل عام مىشود على ما هو المقرّر فى محلّه كه نوبت به قاعده طهارت نمىرسد آن جا.
وامّا اگر عمومى نباشد كما اينكه بعضىها فرمودهاند كه در نجاست الدّم عموم و اطلاقى نداريم. آن جا هم اين جور است. آن را كه سيّد مىفرمايد صحيح است حكم مىشود در مشكوك الدّم هم به طهارت و آن قول ضعيف مىشود. اين نسبت به كلّيه دم مشكوك. نمىدانيم نمىدانيم قسم طاهر است يا قسم نجس.
وامّا آن كه در مورد خاص فرمودهاند كه در اين تنقيح هم هست. دمى كه در منقار طائر السّباع ديده بشود و شك بشود كه اين قسم، قسم طاهر است يا قسم نجس حكم مىشود به النّجاسه. چرا؟ چون كه دليل داريم. شارع حكم كرده است. قاعده طهارت در ما نحن فيه تخصيص مىخورد. قاعده طهارت مثل ساير العمومات است. قابل تخصيص است و در ما نحن فيه تخصيص خورده است. مخصّصش چيست؟ باز اين موثّقه عمّار ابن موسى است كه ببينيد چه جور كثير الرّوايت است اين عمّار. در جلد اوّل، باب 4، از ابواب الاسعار، روايت 2، كلينى نقل مىكند عن احمد ابن ادريس كه ابو على الاشعرى است. و نقل مىكند از محمد ابن يحيى. از دو شيخش نقل مىكند. جميعاً عن محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى، آن هم نقل مىكند عن احمد ابن الحسن. باز احمد ابن الحسن ابن العلى ابن الفضّال است. آن هم نقل مىكند عن عمر ابن السعيد المدائنى عن مصدّق ابن الصدقه. اين سند در تهذيب و هكذا در كافى خيلى مكرّر شده است. تمام اين سند را فتحيين تشكيل مىدهند كه محمد ابن اليحيى الاشعرى از كسى كه نقل مىكند، احمد ابن الحسن الفضّال است، آن هم از پدرش تا از عمر ابن سعيد تا برسد به مصدّق ابن صدقه به عمّار. ولكن ثقات هستند كما ذكرنا. سند معتبر است. سئل ابا عبد الله (ع) امّا تشرب منه الحمامه آبى كه از او كبوتر خورده است. فقال كلّ ما اكل لحمه فتوضّء من سعره و اشرب. هر حيوانى كه مأكول الحم بوده باشد وضو بگير از آبى كه از سعر او است. يعنى با او مباشرت كرده است حيوان با او نجس نمىشود. با او وضو بگير و نوش جان هم بكن. و سئل عن ماءٍ شرب منه بازٌ او صغر اين طائر سبع است. سؤال از اينها شد. و عن ماءٍ شرب منه بازٌ او صغر او عقاب كه اينها سباع الطّير هستند. فقال كلّ شىءٍ من الطّير يتوضّء من ماء يشرب منه هر شيئى از طير وضو گرفته مىشود از آن آبى كه مىخورند اين طيور الاّ ان تَرى فى منقاره دما مگر اينكه در منقار اين طائر سباع دم ببينى. و ان تَرى فى منقاره دماً فلا تتوضّء منه و لا تشرب. اگر در منقارش دمى ديدى لا تتوضّء و لا تشرب خوب مىدانيد كه به مجرّد اينكه در منقار دم ديديم، علم پيدا نمىكنيم كه اين دم، دم نجس است. شايد آن چوپان سلّاخى كرده است در بيابان و از او خورده است. دم متخلّف است. شايد در بيابان حيوانات غير نفسٌ سائله مىشود كه دم رشتى دارد كه آنها را صيد كرده است و خورده است. دم، دم طاهر است. بدان جهت امام (ع) ديگر تفصيل نفرمود. فرمود اگر در منقارش دم ديدى، دم نجس است و منجّس. آب را هم نجس مىكند. اين حكم ظاهرى است. چون كه احتمال است كه اين دم، دم طاهر بوده باشد و آب هم آب پاكى بوده باشد. دم طاهر كه آب را نجس نمىكند. مع ذالك كه امام (ع) فرموده است ديگر نخور و وضو نگير، معلوم مىشود كه حكم به نجاست شده است در اين مورد اين فرمايشى است كه در ما نحن فرمودهاند كه مشكوك الطّهاره از دم در اين مورد خاص محكوم به نجاست است. مثل اينكه صاحب عروه اين را هم قبول ندارد. كه بايد هم قبول نشود. چرا؟ براى اينكه عرض مىكنيم بر اينكه اين روايت در مقام چه وارد شده است؟ او از چه سؤال كرد و امام (ع) از چه جواب مىدهد. آن ظاهر سؤال اين است كه احتمال مىدهد بر اينكه طيورى كه سبع هستند، اينها اصلاً از نجاسات عينيه بوده باشند. مثل كلب و الخنزير بوده باشند. آبى را كه از او خورده است ديگر آن آب نجس است. نمىشود از آن وضو گرفت. و نمىشود آن را خورد حتّى اين در مطلق الطّيور احتمال دارد كه همين جور بشود. الان واضح شده است كه اينها طاهر العين هستند. غير از كلب و الخزير البرّيين، تمام حيونات پاك هستند. اينها بعد از بيان ائمّه واضح شده است. سائلين سؤال كردهاند. ائمّه بيان كردهاند. خصوصاً كسى كه ملاحظه فتاواى عامّه را مىكند كه آنها نجس را متعدد مىدانند. از حيوانات نجس را متعدد مىدانند حيوانات متعدده را. اين سؤال مىكند اين آبى كه باز او صغر يا عقاب از او خورده است با آن آب مىشود وضو گرفت. او را مىشود خورد يا نه، اين معنايش اين است كه اين عقاب يا باز يا صغر طائر العين هستند. و مباشرت كه كردند ماء را، ماء طهارتش از بين نمىرود. مىشود خورد و وضوء گرفت. يا اينكه اينها نجس العين هستند. اين سؤال از سعر به اين لحاظ است. بدان جهت در صحيحه بغباقى كه ديروز خدمت شما عرض كرديم و ديگران هم فرمودهاند آن فضل ابن عبد الملك بغباق مىگويد حتّى...الى الكلب همه حيوانات را پرسيدهاند. كه سعرشان پاك است يا نه. حلال است سعرشان يعنى از طهارت و نجاست ذاتيه حيوانات سؤال كردند. تا اينكه حتّى...الى الكلب فقال، رجسٌ النّجس فلا يتوضّء...فسبب ذالك الماء و اغسله بتراب اوّل مرّه ثمّ بالماء اين رواياتى كه در سعر وارد شده است، نظر بر اين است كه آيا اين حيوان خودش نجس العين است. آب را نجس مىكند. يا خودش هم طاهر العين هم بوده باشد چون كه به آب منقار زد، آب نجس شد. اين چون كه منافاتى ندارد شىء طاهر. الان مىگوييم اين نمىشود به حسب ادلّه ولكن احتمال عقلى دارد كه شارع اين جور حكم جعل كند كه حيوان طاهر دهان به آبى زد آن نجس مىشود. اين عيبى ندارد.
على كلّ تقديرٍ در اين روايتى كه هست عمّار سؤال مىكند بر اينكه اين سعر نجس است يا سعر حيوان نجس نيست. بدان جهت اين حيوان نجس مىكند يا نه. امام (ع) مىفرمايد نه. اينها پاك هستند. آب هم پاك مىشود. نجس نمىشود. مىشود وضو گرفت و مىشود خورد. آن سؤالش از نجاست و طهارت ذاتيه اين حيوانات است. امام (ع) هم فرمود اينها طهارت ذاتيه دارند. اين حيوانات نجاستى اگر داشته باشند، نجاست عرضى است. يعنى آن عين نجسى كه اين حيوانات حامل او هستند، او نجس است. امام (ع) مىخواهد اين نكته را بفرمايد كه الاّ ان تَرى فى منقاره دمً، يعنى باز و صغر فى انفسها طاهر به ذات هستند. مثل كلب و خنزير نيستند. اينها اگر نجس بوده باشند، عين نجسى خارجى است كه اينها بدنشان حامل اينها هستند. و چون كه غالباً آن عين النّجس مثل باز و صغر دم مىشود. اين دم را من باب مثال فرمود. منقار را من باب مثال فرمود. رجلش هم اين جور است. منقار مدخليّتى ندارد. الاّ ان تَرى فى بدنه دمً، چون كه اينها لاشخور هستند. اين جور است. در ظاهر بدن اينها حامل نجاست بوده باشد، حامل دم مىشود. امام (ع) در مقام بيان اين است كه اينها طاهر العين هستند و آن آب را نجس نمىكنند. اين در مقام اين است.
سابقاً مىگفتيم كه امام (ع) علاوه بر اين در مقام بيان نجاست دم هم هست. كه كلّ دمٍ نجس. حكم واقعى مىگفتيم نه حكم ظاهرى. چرا؟ سابقاً مىگفتيم كه كلمه علم، رؤيت، يقين و امثال اينها در خطابى اخذ بشود، ظاهر اوّلى اين است كه اينها طريقين اخذ شدهاند. يعنى مدخليّت در موضوع حكم ندارند. الاّ ان تَرى فى منقاره دماً يعنى الاّ ان يكون فى منقاره دما. آن دم محكوم به نجاست است. اين رؤيت ديدن و نديدن اينها من باب اينكه طريق احراز اينكه دم است، رؤيت است، ذكر فرموده است. مثل اينكه...همه فرمودهاند. كه آن رؤيت فعلى آنها مأخوذ نيست. خود آن حلال اگر در افقى بوده باشد كه اگر انسان نگاه كند مىبيند او موجب وجوب الثّوم است. موضوع وجوب الثّوم است. كسى نگاه بكند يا نكند. بدان جهت اگر كسى هم نگاه نكرد. بعد معلوم شد كه بود. چون كه فردا قرينه جليهاى بود كه گذشته بود مثل اينكه قبل از ظهر ماه ديده شد. غرض اين است كه سابقاً مىگفتيم الاّ ان تَرى فى منقاره دماً يعنى الاّ ان يكون فى منقاره دماً. و مىگفتيم اصل اين است كه امام (ع) كه مىگويد الدّم نجسٌ در مقام بيان است. اين را مطلق مىگرفتيم. مىگفتيم اين يكى از مطلقات است كه الدّم نجسٌ. اين حرف سابقى ما را يك تأمّل جديدى در او كرديم يك وسوسه جديدى در او اتّفاق افتاده است كه انشاء الله فردا عرض مىكنم خدمت شما.
|