جلسه 217

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:217 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مسأله بود غسالة الماء الحمّام ولو انسان ظنّى داشته باشد به نجاست او محكوم به طهارت است. ولكن فرمود احتياط استحبابى در تجنّب است از آن غساله. عرض كرديم اين احد القولين فى المسأله است. و جمعى ملتزم شده‏اند كه غسالة الحمّام محكوم به نجاست است و عرض كرديم منشأ اين قولين روايات است. كه از بعضى روايات ظاهر مى‏شود كانّ شارع حكم كرده است به غسالة ماء الحمّام. البتّه اين را مى‏دانيد ماء الحمّام عنوان وصفى ندارد. كه هر جايى به او غساله ماء الحمّام صدق كرد، آنهايى كه قائل بوده باشند به نجاست، حكم بكنند به نجاست آن غساله و مثل صاحب العروه بفرمايد كه احتياط تجنّب است. اين عنوان وصفى موضوع حكم نيست. مراد از ماء الحمّام آن است كه در خارج آن زمان بود. كه مردم در حياض الصّغارى كه حياض الصّغار متّصل مى‏شد به آن مخزن آب كه خزينه حمّام بود، به او متّصل مى‏شد. و مردم آن جا شستشو مى‏كردند. آبى كه از حوض الصّغار به خارج مى‏آمد يا از بدن اينها مى‏ريخت به كف حمّام اينها مى‏رفتند در يك بعرى كه بعر بلّوعه مى‏گفتند. بعر غساله مى‏گفتند. در آن بعر بلّوعه جمع مى‏شدند. ائمّه (ع) نهى كرده‏اند به اغتسال با آن ماء غساله‏اى كه در بعر است. نهى از اغتسال على ما سنذكر اغتسال به معناى غسل الاجنابت و امثاله نيست. اغتسال به معناى لغوى است كه با او شستشو كردن را نهى كرده است. بدان جهت مثل آن حمّامات اگر در زمان فعلى هم بوده باشد، در بلدى از بلاد كه آن كه در روايات از حمّام فرض شده است و در وجه نجاست آن حمّامات ذكر شده است اگر در اين عصر ما هم مثل آن حمّامات باشند كه هستند كما ذكرنا، حمّامات عمومى كه حياض الصّغار دارند. آبشان مى‏رود در يك چاهى و آن جا جمع مى‏شود مثل آنها است. و لكن آن خصوصياتى را كه ائمّه (ع) به آن خصوصيت حكم كرده‏اند به نجسات، آن خصوصيت در اينها هم پيدا بشود، اينها هم حكم به نجاستش مى‏شود. يا الاحوط الاجتناب مى‏شود. و الاّ اگر آنها آن خصوصياتى را كه موجب شده است به حكم نجاست در اينها پيدا نشود، مثل حمّاماتى كه فعلاً در شهرهاى ايران آن شهرهايى كه غالبشان مؤمنين هستند، آن جاها خواهيم گفت كه اين وجه در آن جاها محقق نمى‏شود. ولو حمّامات مثل آن حمّامات است. ولكن وجه حكم به نجاست در اينها جارى نيست. چرا؟ براى اينكه آنهايى كه گفته بودند ماء الحمّام نجس است، عمده رواياتى كه مى‏شد به او تمسّك بكنيم من حيث السّند هم تمام بود، موثّقه عبد الله ابن ابى يعفور بود. كه در باب 11، جلد اوّل، از ابواب ماء المضاف محمد ابن على ابن الحسين عن محمد ابن الحسن يعنى محمد ابن الحسن ابن الوليد شيخ كه صدوق است. عن سعد ابن عبد الله الاشعرى كه شيخ محمد ابن الحسن الوليد است اصحاب سعد يعنى محمد ابن الحسن الوليد يكى از اصحاب سعد است. سعد ابن عبد الله هم نقل مى‏كند عن احمد ابن الحسن ابن على ابن فضّال. احمد ابن حسن ابن على ابن فضّال هم از پدرش حسن ابن على يعنى حسن ابن على ابن فضّال عن عبد الله ابن بكير كه ثقه است عن عبد الله ابن ابى يعفور عن ابى عبد الله (ع) فى حديثٍ. ايّاك ان تغتسل من غسالة الحمّام بپرهيز كه شستشو كنى از غساله حمّام. و فيها تجتمع غسالة اليهودى و نصرانى و المجوسى در او جمع مى‏شود غساله يهودى، نصرانى، مجوسى و النّاصبلنا اهل البيت شرّهم غساله ناصبى‏ها كه شر اينها هستند. شرّ ما ذكر هستند. فانّ الله تبارك و تعالى‏
احتمال هم دارد كه اينها بدترين مخالفين ما هستند. و انّ الله تبارك و تعلى لم يخلق خلقاً انجس من الكلب انجس از كلب خلق نكرده است. و انّ النّاصبلنا اهل البيت لانجس منه انجس از كلب است. خوب معلوم است كه در مثل اين حمّاماتى كه در بلاد ايران است اينها شامل نمى‏شود. اينها يهودى، نصرانى، مجوسى، ناصبى ندارد. مگر در آن دورها پيدا بشود. اين شامل مى‏شود آنهايى كه اين جور بوده باشند. خوب اين روايت كانّ گفته شده است كه دلالت مى‏كند بر اينكه ماء الغساله حمّام نجس است. عرض مى‏كنيم اين روايت مؤيّد است به روايات ديگرى. وجه تأييدش را كه اين جور عرض مى‏كنم چون كه در سند آنها ضعف است. بدان جهت گفته شده است كه اينها مؤيّد است. ولكن در ما نحن فيه دو تا اشكال است.
اشكال اوّل اين است كه آن رواياتى كه مؤيّد شمرده شده است، آن روايات كه سندشان هم عرض كرديم ضعف دارد، از آنها ظاهر مى‏شود كه اين حكم نهى از اغتسال به جهت نجاست ظاهريه نيست. نجاست خبثيه نيست كه ائمّه (ع) حكم بفرمايند غساله ماء الحمّام مثل عرق ابل جلّاله محكوم به نجاست است يا عرق جنب از حرام محكوم به نجاست است كه آنها مثلاً بعضى‏ها فرموده بودند. از اين روايات ظاهر مى‏شود كه اين اشخاصى كه شستشو كرده‏اند خبث معنوى دارند. خباثت معنوى دارند. خباثت ماء، ماء نحثى شده است. مائى كه جارى شده است بر اين ابدانى كه ابدانشان كثيف است لكثافت و لخباثت ارواحهم، و نفوسهم، اين يك شوميتى دارد. يك...دارد اين ما به واسطه او. بدان جهت نهى شده است مثلاً در روايت على ابن جعفر كه روايت عن اب الحسن الرّضا (ع) عن محمد ابن على ابن جعفر عن اب الحسن رضا كه روايت 2 است در همين باب، آن جا فرموده است من اغتسل من الماء الّذى قد اغتسل فى فاصابه الجزام فلا يلو منّ الاّ نفسه فقلت، اب الحسن (ع) انّ اهل المدينه يقولون انّ فيه شفاعاً من العين كه سابقاً هم خوانديم كه ماء الحمّام است. همان ماء غساله است. فقال كذبوا يغتسل فيه الجنب من الحرام و الزّانى و ناصب الّذى هو شرّهما و كلّ من خلق الله. شرّ تمامى مخلوقات است. ثمّ يكون فيه شفاعٌ من العين. كسى كه شستشو كند ديگر چشمش هم دردى داشته باشد خوب مى‏شود. اين جور شيوع داده بودند كه آب را كم مصرف كنند. بروند آن جا شستشو كنند. آن جا دارد كه كذبوا اين اهل مدينه كه يقولون كذبوا دروغ گفته‏اند. چه جور شفا العين مى‏شود؟
باز در آن روايت ديگر دارد كه روايت 3 است. لا تغتسل من غسالة الحمّام. فانّه يغتسل فيه من الزّنا و يغتسل فيه ولد من الزّنا و النّاصبلنا اهل البيت. اين را مى‏دانيد كه ولد الزّنا كه نجس العين نيست مثل كلب تا او را نجس كند. ولد الزّنا مثل ولد غير زنا است. پاك است. طهارت ذاتيه دارد. يا شخصى كه جنب است يغتسل فيه من الزّنا. آن كسى كه از زنا جنب شده است مثل آن كسى است كه با حليله در جنابت فرقى ندارد. بدن جنب كه نجس نمى‏شود. آنى كه نجس است همان منى است. آن زنا كرده است و خودش را هم شسته است. خوب ولد الزّنا يا آن كسى كه زانى است مى‏رود حمّام اين آب يك خباثتى پيدا مى‏كند به واسطه اينكه بر اين ابدان نحثه، ابدان خبيثه كه خبيث نفوسهم و باطنهم، يك شوميتى در اين است. چه جور شفاعت خداوندى در اين آب مى‏شود؟ و كذا ساير روايات. بدان جهت اين روايات ديگر را كه من حيث السّند ضعيف هستند، اينها را نمى‏شود مؤيّد شمرد كه سندشان ضعيف است مؤيّد مطلب باشند. نه، در نهى آنها نكاتى ذكر شده است كه با خباثت جور در نمى‏آيد.
و امّا خود اين موثّقه اگر ظهورى داشته باشد در نجاست خبثيه كه همان موثّقه عبد الله ابن ابى يعفور بود كه لم يخلق الله خلقاً انجس من الكلب و انّ النّاصبلنا اهل البيت انجس، اينها انجس هستند يعنى اين آب را نجس مى‏كنند. كانّ اگر اين جور بوده باشد، ما بايد روايت را حمل بكنيم به كراهت. يعنى استحباب تنزّه. و الاّ حكم به نجاست نمى‏شود در غساله حمّام. چرا نمى‏شود؟ اوّلاً اگر روايت نداشتيم بر فرض كه بدن ناصبى نجس العين است كما ذكرنا نجس العين است. آبى كه با كاسه‏اى يا با چيزى از حوض صغير برمى‏دارد و مى‏ريزد به آن بدن نحثش، آن آب هم نجس مى‏شود. به كف حمّام هم كه مى‏ريزد آن هم نجس مى‏شود. خوب اينها مى‏روند به بلّوعه. در بلّوعه هم آب كمتر از كر است. آن هم نجس مى‏شود. خوب اين حياض الصّغار مى‏دانيد كه وقتى كه آن حياض الصّغار وقتى كه پر شده است كه باز مى‏بندند، آن آب مى‏ريزد زمين. آب وقتى كه ريخت زمين، حوض صغير است وقتى كه پر شد مى‏ريزد زمين. اين آب هر جا جارى بشود پاك مى‏كند. آب مطهّر است. يا آن كسى كه بدنش پاك است آب را مى‏ريزد كما اينكه بدنش نجس باشد آب را مى‏ريزد، پاك مى‏كند. زمين هم اگر نجس باشد پاك مى‏كند. اين حياض الصّغار وقتى كه آب از اينها لبريز شد و رفت و همين جور از كف حمّام جارى مى‏شود. خوب راهشان به بلّوعه است ديگر. در مسير پاك مى‏كند. وقتى كه به بلّوعه رسيدند، بلّوعه هم پاك مى‏شود. ولو نجس بود قبلاً. چون كه متّصل است به كر. به واسطه اين آبى كه لبريز شده است از حياض الصّغار، اينها متّصل به حياض الصّغار است. حياض الصّغار هم متّصل به خزينه است. پاك مى‏شود همه‏اش. بدان جهت اگر روايات نبود، ما حكم مى‏كرديم به طهارت ماء الحمّام. غايت الامر در مثل اين حمّامات شخصى مى‏تواند بگويد كه من يك زمانى يقين دارم كه اين كف حمّام و ماء بلّوعه نجس شده است. يعنى مجوسى بنائاً على نجاسته يا يهودى و نصرانى بنائاً على نجاستهما كه ملتزم نشديم، يا آن كسى كه مثل ناصبى است، شسته است نجس كرده است. يا كسى كه ناصبى نيست. آدم مؤمن است ولكن منى را شسته يا بول را شسته است غسل او...اين نجس است. رفته بلّوعه را هم نجس كرده است. يك زمانى يقيناً كف حمّام به آن بلّوعه نجس شده است. اين را استسحاب مى‏كنيم بقاء نجاستش را. بعد نمى‏دانيم پاك شده است يا نشده است. اگر كسى اين استسحاب را بگويد در مقابل استسحاب مزاد است. يك زمانى هم اين كف و اين بلّوعه پاك شده است. آن وقتى كه لا محال آب از حياض الصّغار خارج شده است. يك زمانى پاك شده است. احتمال مى‏دهيم كه پاك شدن تا حالا كه من رفته‏ام در اين حمّام شستشو مى‏كنم باقى بماند. خوب استسحاب مى‏كنم بقاء طهارتش را. با آن استسحاب نجاست تعارض مى‏كنند. رجوع به اصالة الطّهاره مى‏شود. ما بوديم همين جور است. حكم به طهارت ماء غساله حمّام مى‏كرديم. انّما الكلام اين است كه اين روايات موجب مى‏شود كه ما از اصالة الطّهاره رفعيّت كنيم. اصالة الطّهاره را تخصيص بزنيم. اين موثّقه عبد الله ابن ابى يعفور. بگوييم قاعده طهارت در اين جا جارى نيست. كلام اين است. اين موثّقه هم ظهور داشته باشد كه شارع اين جور حمّامات را كه حكم كرده است به نجاست ماء بلّوعه‏اش، بايد از اين ظهور رفعيّت كنيم. و حمل كنيم بر اينكه در اين جور حمّامات از اين مائى كه ماء غساله مى‏گويند شستشو كردن در او مكروه است. حكم به نجاست نمى‏شود ولو نجاست ظاهريه كه شارع حكم كرده است آثار نجاست را بار كنيد كلاّ. چرا؟ چون كه در بين روايات صحيحه‏اى داريم كه آن روايات صحيحه مقتضايشان اين است كه ماء بلّوعه محكوم به طهارت است. و آن روايات صريحه و صحيحه موجب مى‏شود از اين نوع ظهور رفعيّت كنيم و اين ظهور را حمل كنيم به معناى كراهة الاغتسال و استحباب التّنزّه كما اينكه صاحب وسائل باب را به اين عنوان كرده است كه كراهة الاغتسال به غسالة الحمّام مع عدم العلم بنجاستها خوب معلوم است كه اگر يك علمى داشته باشيم كه نجس است، يا علم داشته باشيم كه طاهر است ديگر حكم به طهارت مى‏شود. در صورت شك روايات صحيحه داريم كه حكم به طهارت مى‏شود و قاعده طهارت در حمّام تخصيص نخورده است در غساله ماء الحمّام. از آن روايات يكى صحيحه محمد ابن مسلم است. صحيحه محمد ابن مسلم در باب 7 عدم نجاست ماء الحمّام در آن باب وارد است. روايت دوّمى است. و به اسناد الشّيخ عن الحسين ابن سعيد كه شيخ از كتاب حسين ابن السعيد اهوازى نقل مى‏كند. حسين ابن سعيد هم از ابن ابى حمير نقل مى‏كند. ابن ابى حمير هم از ابو ايّوب خزّات كه ابراهيم است نقل مى‏كند. سند اجلّا هستند عن محمد ابن مسلم. قال، قلت لابى عبد الله (ع) عن الحمّام يغتسل فيه الجنب و غيره در او جنب و غير الجنب غسل مى‏كنند اغتسل من مائه همان حمّام‏هايى كه در خارج بود و همه مى‏آمدند. اهل ذمّه بود در بلاد المسلمين. زانى بود. جنب از حرام بود. همه جور آدم بود ديگر. اغتسل من مائه؟ قال، نعم. لا بعث يغتسل منه الجنب و رغت اغتسلت فى من در حمّام غسل كردم ثمّ جئت بعد آمدم فغسلت رجلى پايم را شستم و ما غسلتهما الاّ من ما لزق بحمامنا التّراب. نشستم اين دو پاى مبارك را الاّ از آن چيزى كه چسبيده بود به اينها از تراب. آن زمان كه اين جور نبود. نه كوچه‏ها اين جور بود، نه كف حمّام‏ها اين جور بود كه مثل آينه پاك هستند. تراب چسبيده بود. بدان جهت پاك‏تر مى‏شود. تراب، گِل و اينها. اگر غساله ماء الحمّام محكوم به نجاست بود اين تعليل معنا ندارد. چون كه اين غساله‏اى كه آن جا رفته است كف حمّام رفته است ديگر. از جاى ديگر يا از آسمان كه نيامده است. غساله‏اى كه در بعل الغساله جمع مى‏شود، از كف حمّام همين جور آب مى‏رود و جمع مى‏شود آنجا. اگر بنا بشود آن آب محكوم به نجاست است، اين كه از كف حمّام مى‏رود اين هم محكوم به نجاست مى‏شود. فرقى نمى‏كند. چون كه همان غساله است. پس امام (ع) مى‏فرمايد من به واسطه كف حمّام كه پا گذاشته‏ام، پاى مبارك را، نشسته‏ام. اين ترابى كه در راه به پاهايم چسبيد به واسطه آمدن، به واسطه اين شستم. معلوم مى‏شود كف حمّام محكوم به طهارت است. كف حمّام اگر محكوم به طهارت شد، آن بعر الغساله هم همين جور است. چون كه آن آب از اين جا رفته است. بعد كه ملاقات با نجس نكرده است. آن وقتى ملاقات با نجس كرده است. اگر نجس كرده است كه قبل از اينكه به كف حمّام برسد آن بدن نحثها. پس اين روايت صحيحه صريح در اين معنا است. كف حمّام و غساله‏اى كه از كف حمّام مى‏رود و آنى كه در بعر بلّوعه جمع مى‏شود، محكوم به طهارت است. اين يك صحيحه است.
سؤال؟ اگر مجلس روضه بود سينه مى‏زديم. امام (ع) از آب حياض الصّغار شستشو كرده است نه از آن بعر بلّوعه. منتهى وقتى كه از حياض الصّغار كه مائش از خزينه است، از آنها شستشو كرده است. منتهى اين كه اگر كف حمّام نجس بوده باشد، آن غساله هايى كه آنها ريخته‏اند نجس بشود، امام (ع) وقتى كه تشريف مى‏برند كف حمّام نجس است ديگر. آن قدم مبارك مى‏شود متنجّس. بايد اين را بشورد. امام (ع) مى‏فرمايد، نشستم به جهت اينكه پايم را به كف حمّام گذاشتم. نه از اين جهت نه. اين تراب چسبيده بود. به واسطه اين شستم. اين منافات ندارد. امام (ع) فعل مكروه را مرتكب نشده‏اند. با حياض و الصّغار غسل كرده‏اند. ان الحمّام يغتسل فيه الجنب و غير جنب اغتسل من ماء الحمّام من ماء الحمّام را سابقاً گفتيم كه مراد از ماء حمّام ماء در حياض صغار است كه با آن مياه من غسل كنم يا نه؟ قال، نعم. لا بعث ان يغتسل منه الجنب و اغتسلت فيه در حمّام من غسل كردم. در حمّام غير از آن آب، آب ديگرى نيست. غير از آن آب بلّوعه. يكى هم آب مخزن. آب مخزن كه كسى را نمى‏گذارند. الان هم همين جور است. عامّه نمى‏گذارند به مخزن كسى وارد بشود. اگر بدنش هم طاهر باشد و وارد بشود اشكال مى‏كنند. مى‏گويند ماء مستعمل است. نمى‏شود ديگر مردم شستشو كنند.
سؤال؟ كراهت در ماء بلّوعه است در اغتسال نه كراهت در ماء حياض الصّغار است. حياض الصّغار از مخزن مى‏آيد. سؤال؟ كسى كه حمّام مى‏رود از كدام آب غسل مى‏كند، شستشو مى‏كند در اين حمّامات؟ از آن آب‏هايى كه در حياض الصّغار است. الان شير است. شير را باز مى‏كنند. آن زمان يك تخته‏اى بود متّصل به مخزن كه اين طرف مى‏كشيدند بسته مى‏شد. آن طرف مى‏كشيند باز مى‏شد و از حياض الصّغار آب مى‏آمد. آن هم همين جور بود. فرقى نداشت از آن حياض شستشو مى‏كردند. از او كراهتى نداشت. كراهت به غسالة الحمّام شستشو كردن مكروه است كه امام (ع) فرمود ان الحمّام يغتسل فيه الجنب و غيره اغتسل من ماء؟ فرمود، نعم. لا بعث ان يغتسل منه الجنب و لقد اغتسلت فيه ثمّ جئت فغسلت رجلى و ما غسلتهما من ما لزق بهما من التّراب.
يك صحيحه ديگر دارد محمّد ابن مسلم. آن هم روايت 3 است در اين باب. باز شيخ باسناده عن الحسين ابن سعيد عن ابن ابى حمير عن فضالة ابن ايّوب عن جميل ابن درّاج چه اجلّايى هستند عن محمد ابن مسلم قال، رأيت ابا جعفر (ع) جائياً من الحمّام و بينه و بين داره قضرٌ در كوچه قضارت بود. فقال لو لا ما بينى و بين دارى. اگر اين قضارت نبود كه پايم را گذاشتم روى آن، ما غسلت رجلى. پايم را نمى‏شستم. و لا يجب بماء الحمّام در يك نسخه اين است كه لا يخبث ماء الحمّام. ماء حمّام يعنى غساله‏اى كه پا گذاشتم آن جا. آن پايم را نمى‏شستم. چون كه آن آب نجس نمى‏شود. سرّش هم عبارت از اين است. مورد اصالة الطّهاره است. يك وقتى هم نجس شد، يك وقت ديگر پاك مى‏شود. به واسطه آن لبريز شدن ماء الحياض. بدان جهت محكوم به طهارت است. فالمتحصّل من ما ذكرنا اصلاً در حمّامات آن زمان كه بود يهودى و نصرانى و مجوسى و ناصبى، زانى و ولد الزّنا و امثال ذالك كه همه غسل مى‏كردند. حمّام عمومى بود، آن حمّامات ماء غساله‏اش و كف حمّامش محكوم به نجاست نيست در صورت شك. در صورت علم به طهارت يا علم به نجاست خوب علم حجّت است. در صورت شك كه گفتيم كسى كه وارد نمى‏شود نمى‏داند چه جور است. محكوم به طهارت است حتّى در آن زمان، محكوم به طهارت است.
وامّا اگر كسى گفت بر اينكه اينها محكوم به نجاست هستند، بايد جواب بدهد از اين دو تا صحيحه كه اينها صريح در اين معنا است. صريح هستند در اينكه آن ماء غساله در كف حمّام محكوم به طهارت است. و اگر جواب نداد و همين جور ملتزم شد به نجاست، حمّامات نافيه و من هذا در اين بلادى كه نه يهودى است، نه نصرانى هست، نه ناصبى هست، مؤمنين و محبّين، آنهايى كه هميشه اشك مى‏ريزند به حزن آنها، اينها را ديگر نمى‏گيرد. اين نسبت هذا كلّه به نسبت الى هذا المسأله.
بعد صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف، سؤال؟ حمّامات عمومى بود. حمّام اگر نيامده ديروز آمده. كلام در علم اجمالى نيست. آنجا هم بشود كه اين پايش را همه جا نمى‏گذارد. اين مى‏شود ملاقى شبهه محصوره. علم اجمالى هم داشته باشد فرض نشده در روايت علم اجمالى، اگر در روايت هم علم اجمالى كه فرض نشده است فرض شده بود، باز پايش محكوم به طهارت بود. چون كه پايش را آن جايى كه گذاشته است همه جا كه نگذاشته است پا را. آن خطّى كه با آن خط رفته است به حمّام و برگشته است، عيب ندارد كه آن خط، آن محلّش نجس بود. چون كه ملاقى شبهه محصوره محكوم به طهارت است ديگر. رجلينش ملاقى بعض الاطراف مى‏شد. باز محكوم به طهارت مى‏شد. بدان جهت اين روايات مباركات تخصيصى به قاعده طهارت نمى‏زند و قاعده طهارت در اعتبارش باقى است.
بعد ايشان مسأله رابعه‏اى را مى‏گويند در عروه. كانّ از مواردى كه اصالة الطّهاره آن جا اعتنا به او شده است ولكن احتياط كانّ اين است كه انسان از آن جا اجتناب بكند به اجتناب خاص، او معابد يهود و نصارا و مجوس است. انسان اگر بخواهد در اين معابد يهود و نصارا و مجوس كه احتمال مى‏دهد اين جايى كه مى‏خواهد نماز بخواند. مى‏گويد اين جا معبد يهود است. بيعه است. اين جا نماز بخوانيم ديگر. خدا را اين جا تذكّر بدهيم. كه اين زمينش هم شهادت بدهد در روز قيامت كه ما اين جا نماز ظهر و عصر خوانديم. مستحب است كسى كه مى‏خواهد در بيعه و كنايس نماز بخواند، بيوت مجوس هم همين جور است كما فى الرّوايات. ولكن در عروه ما بيوت مجوس ذكر نشده بود. نمى‏دانم در ساير نسخه‏ها ذكر شده است يا نه بيوت مجوس هم در روايات است. امر شده است به اينكه كسى كه مى‏خواهد در بيع و كنايس و بيوت مجوس نماز بخواند، رشى ماء بكند. آب بپاشد آن جا. بعد از اينكه آب را پاشيد، آن وقت نماز بخواند. بدان جهت در عروه هم فتوى مى‏دهد يستحبّ رشى الماء فى البيع و الكنايس لمن اراد ان يصلّى فيهما مع احتمال نجاست رشى در صورتى است كه احتمال نجاست اين مكان را بدهد. كه اين جا مثلاً شراب ريخته شده است. يا يك زهر مار ديگر ريخته شده است و اينجا را نجس كرده است، اين آب را بريزد. رشى كند. بپاشد اين جا.
اين روايات، روايات متعددى است. اين روايات را صاحب وسائل در جلد 3، باب مكان المصلّى در باب 13 و 14 نقل كرده است كه از آن روايات اين است. يكى‏اش را بخوانم. يكى، دو تايش را بخوانم. باب 13 از ابواب مكان المصلّى، صحيحه عبد الله ابن سنان روايت 2 است. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد چه جور جليل القدر بود اين حسين ابن سعيد گمان نمى‏كنم يك راوى در روات ما بوده باشد اكثر رواياتً بوده باشد از اين حسين ابن سعيد. به حسب تتبّعى كه ما كرده‏ايم. و غالباً هم رواياتش رواياتى است كه من حيث السّند از مشايخى نقل مى‏كند كه من حيث السّند اعتبار دارند. محمد ابن الحسن بالسناده عن الحسين ابن سعيد مى‏گفتند 30 كتاب داشت. اين جور نوشته‏اند كه صاحب 30 كتاب بود از روايات. يك راوى را كه رجاليين مى‏خواهند مدح كنند كه كثير الرّوايه است، مى‏گويند له كتبٌ. مثل كتب حسين ابن سعيد يعنى در عدد.
سؤال؟ آن رواياتى را كه حسين ابن سعيد از زرعة ابن محمد نقل كرده است، او هم اين جور است. اكثر آنها از برادرش است. به واسطه برادرش است. بدان جهت آن در خودش ذكر مى‏كند كه عن حسين عن الحسن عن زرعه اين حسن يعنى حسن برادر حسين ابن سعيد است. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد عن النّزر، نزر ابن سويد است عن عبد الله ابن سنان قال، سألته عن الصلاة فى البيع و الكرايث و بيوت المجوس قال، رشى و صلّ. آب بپاش و نماز بخوان. در روايت اوّلى كه روايت صحيحه عيسى ابن القاسم است آن جا دارد محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد. ان سفّان ابن يحيى عن العيسى ابن القاسم سند اجلّا هستند. قال، سألت ابا عبد الله (ع) عن البيع و الكنايث يصلّى فيها؟ قال، نعم. و سألته هل يصلح بعضها مسجدً؟ قال، نعم. اينها اطلاق است. اين را مى‏دانيد به واسطه آن قيدى كه در روايت عبد الله بود تقييد مى‏شود اين اطلاقات.
باز دارد بر اينكه در صحيحه عبد الله ابن سنان ديگر. روايت 4 است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس ابن عبد الرّحمان عن عبد الله ابن سنان سألت ابا عبد الله (ع) عن الصلاة فى البيع و الكنايث، قال، رشى و صلّ. آب بپاش و نماز بخوان. و سألته عن بيوت المجوس قال، رشيها و صلّ. آب بپاش و نماز بخوان. و هكذا و هكذا. مطلقات اگر بوده باشند. در آن مطلقات اين رشى تقييد مى‏شود كه مستحب است. اين جا دو تا نكته است.
يك نكته اين است كه اين رشى از كجا مى‏گوييد مستحب است؟ دليل بر استحباب چيست؟ ظاهر رشيها اعتبار در صلاة است. يعنى اگر بخواهى نماز بخوانى بايد رشى كنى. چرا اين را حمل بر استحباب بكنيم؟ اين يكى.
جهت ديگر اين است كه اشكال شده است كه در اين روايات قيد نيست كه احتمال نجاست را بدهى آب بپاش. اين روايات مطلق است. در اين روايات اين است كه آب بپاش و نماز بخوان. اين رشى به جهت تطهير است، قطعاً به جهت تطهير نيست. اين جور اشكال شده است كه در تنقيه هم فرموده‏اند كه اگر نجس بوده باشد اين محل آب پاشيدن كه نجس را بيشتر مى‏كند. اوّل خشك بود. انسان نماز مى‏خواند به ثوب و بدنش نمى‏چسبيد اين نجس. ثوب و بدنش نجس نمى‏شد. الان كه تَر كرديم و آب پاشيديم، ثوب و بدن هم نجس مى‏شود. اين رشى اگر به جهت تطهير بوده باشد، موجب سرايت نجاست مى‏شود به ثوب و بدن مصلّى. پس اين رشى به جهت تطهير نيست. چون كه به جهت تطهير نيست به اطلاق روايات تمسّك مى‏كنيم. در اين روايات تقييد نيست كه اگر احتمال نجاست را بدهى. در يك روايتى كه در سندش هم حكم ابن الحكم است، روايت 3 است. آن جا دارد كه سألت ابا عبد الله (ع) يقول، و سئل عن البيع و الكنايث عن الصّلاة فى البيع و الكنايث، شنيده‏ام كه مى‏گفت كه صلّ فيه قد رأيتها ما انزفها. من ديده‏ام آنى كه اينها را پاك كرده است. نماز بخوان. اين هم دلالتى ندارد بر اينكه رشيش به جهت دفع نجاست است. در اين هم دلالتى نيست. مضافٌ بر اينكه صدوق اين روايت را نقل كرده است كه در نقل صدوق اين جمله نيست. و كيف ما كان اين دو تا اشكال شده است. امّا اشكال اخيرى كه اين به جهت دفع نجاست نيست، عرض مى‏شود كه اين اشكال مختص به مقام نيست. در آن مواردى كه امر به رشى شده است، در تمام آن موارد اين شبهه است. كه رشى نجاست را بيشتر مى‏كند. چه جور امام (ع) در اين موارد امر به نزه الرّشى فرموده‏اند. نزه همه‏مان رشى است. آن موارد چندتايش را مى‏خوانم ببينيد آن جا چه مى‏شود گفت. انسان مى‏تواند چه بگويد در آن موارد. اگر در آن موارد حرفى داشته باشد در اين موارد هم درست مى‏شود مطلب در مقام.
جلد اوّل باب 11 از احكام الخلوء. روايت اوّل است. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد عن سفّان ابن يحيى عن عبد الرّحمان ابن حجّاج سند اجلّا هستند. سألت ابا ابراهيم (ع) از موسى ابن جعفر سلام الله عليه سؤال كردم عن رجلٍ يبول بالّيل شخصى شبانه بول مى‏كند در تاريكى فيحسب انّ البول ثابه اين جور خيال مى‏كند كه خودش لباسهايش را يا پايش را نجس كرد. فلايستيقن. اين جور خيال مى‏كند ولكن يقين نمى‏كند. فهل يجزئيه عن يصبّ على ذكره...جايز است همين جور آب بريزد به ذكش ديگر اعتنا نكند. و لا...استبراء هم نكند. قال، يغسل مستبانع انّه اصاب. آن مقدار كه يقين كرده است بول اصابت كرده است آن جا را مى‏شورد. و ينزه ما يشكّ فيه من جسده و ثيابه آن مقدار را كه شك دارد آب بپاشد. و ينتشف قبل ان يتوضّ‏ء قبل از اينكه وضو بگيرد، بايد استبراء هم بكند. كه استبرائى كه گذشت. بعد بلل خارج بشود. خوب اين جا آب پاشيد چه شد؟ نجاست را بيشتر كرده است. اگر قطره بولى يك جا افتاده بود، الان كه آب پاشيد آن وسيع‏تر شد و به دو جا اصابت كرد. آن جا چه جواب مى‏دهيد. باز موارد ديگرى هم هست كه آن موارد ديگر را هم خدمت شما فى الجمله عرض كنم كه زابط معلوم بوده باشد. سابقاً هم گفتيم اين رشى در مواردى ذكر شده است. اين رشى به جهت چيست. خدا مى‏داند. ما كه تا حال نفهميديم اين حكمتش براى چيست؟ در آن مسأله فاره اين جور دارد بر اينكه امام (ع) اين جور فرمود، صحيحه، صحيحه على ابن جعفر بود در باب 33، از ابواب نجاسات و باسناد شيخ عن على ابن جعفر عن اخيه موسى ابن جعفر (ع) سألته عن الفارة رتبقت وقعت فى الماء فتمشى على الثّياب ايصلّى فيه؟ قال، اغسل ما رأيت من اثرها آن روز هم يادم بود ولكن نگفتم. محتمل است كه اين اثرها همان فضله موش بوده باشد كه در آب بود. و از آب در آمده است. فضله موش هم كه تَر است اثر فاره او است. او را بشور. و ما لم تره انزهّ بلماء. آنى را كه نديدى او را آب بپاش. خوب آب بپاشيم كه بيشتر مى‏شود. نجاست بيشتر مى‏شود. و هكذا در مسح خنزير هست. باب 33 از ابواب نجاسات روايت 2 است. باز هست. در نجاست خنزير است. اين هم صحيحه على ابن جعفر است. باب 13 از ابواب النّجاسات. محمّد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن الامركى ابن على البوفكى عن على ابن جعفر عن اخيه موسى ابن جعفر. سند اجلاّ است. قال سألته عن الرّجل يصيب ثوبه خنزير فلم يغسله فذكر و هو فى صلاة كيف يسنا؟ قال ان كان دخل فى صلاة فاليمضى و ان لم يكن دخل فى صلاة...اصاب من ثوبه نزه كند. يعنى آب بپاشد. الاّ ان يكون فيه الاثر. فيغسله. آن جا بشورد. و موارد ديگر. تتبّع كرديم موارد متعددى وارد شده است. اگر اشكال در مقام بيان اين باشد كه اين رشى نجاست را بيشتر مى‏كند، آن جا هم همين جور است. الجواب، الجواب. آن اشكال جوابش همان است. از اين جا معلوم شد. چون كه رشى در مواردى كه احتمال نجاست است وارد شده است، در ذهن مى‏زند كه رشى در اين جا هم همان رشى است كه در ساير موارد هم امر شده است با احتمال نجاسه. اين تقييد به واسطه اين موارد ديگرى كه امر به رشى يا نزه شده است در موارد احتمال نجاست، آن به واسطه قرينه ساير موارد است كه در اين مورد هم رشى به آن اعتبار است. و منهنا معلوم مى‏شود از كلام در آن موارد اوّل كه اينجا شرط در صلاة نيست اين. حمل بر استحباب بايد بشود. چرا؟ براى اينكه نجاست واقعيه مانع از صلاة نيست. آنى كه مانع از صلاة است نجاست محرزه است. و در مورد اين روايات فرض شده است.