جلسه 217
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:217 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1366 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مسأله بود غسالة الماء الحمّام ولو انسان ظنّى داشته باشد به نجاست او محكوم به طهارت است. ولكن فرمود احتياط استحبابى در تجنّب است از آن غساله. عرض كرديم اين احد القولين فى المسأله است. و جمعى ملتزم شدهاند كه غسالة الحمّام محكوم به نجاست است و عرض كرديم منشأ اين قولين روايات است. كه از بعضى روايات ظاهر مىشود كانّ شارع حكم كرده است به غسالة ماء الحمّام. البتّه اين را مىدانيد ماء الحمّام عنوان وصفى ندارد. كه هر جايى به او غساله ماء الحمّام صدق كرد، آنهايى كه قائل بوده باشند به نجاست، حكم بكنند به نجاست آن غساله و مثل صاحب العروه بفرمايد كه احتياط تجنّب است. اين عنوان وصفى موضوع حكم نيست. مراد از ماء الحمّام آن است كه در خارج آن زمان بود. كه مردم در حياض الصّغارى كه حياض الصّغار متّصل مىشد به آن مخزن آب كه خزينه حمّام بود، به او متّصل مىشد. و مردم آن جا شستشو مىكردند. آبى كه از حوض الصّغار به خارج مىآمد يا از بدن اينها مىريخت به كف حمّام اينها مىرفتند در يك بعرى كه بعر بلّوعه مىگفتند. بعر غساله مىگفتند. در آن بعر بلّوعه جمع مىشدند. ائمّه (ع) نهى كردهاند به اغتسال با آن ماء غسالهاى كه در بعر است. نهى از اغتسال على ما سنذكر اغتسال به معناى غسل الاجنابت و امثاله نيست. اغتسال به معناى لغوى است كه با او شستشو كردن را نهى كرده است. بدان جهت مثل آن حمّامات اگر در زمان فعلى هم بوده باشد، در بلدى از بلاد كه آن كه در روايات از حمّام فرض شده است و در وجه نجاست آن حمّامات ذكر شده است اگر در اين عصر ما هم مثل آن حمّامات باشند كه هستند كما ذكرنا، حمّامات عمومى كه حياض الصّغار دارند. آبشان مىرود در يك چاهى و آن جا جمع مىشود مثل آنها است. و لكن آن خصوصياتى را كه ائمّه (ع) به آن خصوصيت حكم كردهاند به نجسات، آن خصوصيت در اينها هم پيدا بشود، اينها هم حكم به نجاستش مىشود. يا الاحوط الاجتناب مىشود. و الاّ اگر آنها آن خصوصياتى را كه موجب شده است به حكم نجاست در اينها پيدا نشود، مثل حمّاماتى كه فعلاً در شهرهاى ايران آن شهرهايى كه غالبشان مؤمنين هستند، آن جاها خواهيم گفت كه اين وجه در آن جاها محقق نمىشود. ولو حمّامات مثل آن حمّامات است. ولكن وجه حكم به نجاست در اينها جارى نيست. چرا؟ براى اينكه آنهايى كه گفته بودند ماء الحمّام نجس است، عمده رواياتى كه مىشد به او تمسّك بكنيم من حيث السّند هم تمام بود، موثّقه عبد الله ابن ابى يعفور بود. كه در باب 11، جلد اوّل، از ابواب ماء المضاف محمد ابن على ابن الحسين عن محمد ابن الحسن يعنى محمد ابن الحسن ابن الوليد شيخ كه صدوق است. عن سعد ابن عبد الله الاشعرى كه شيخ محمد ابن الحسن الوليد است اصحاب سعد يعنى محمد ابن الحسن الوليد يكى از اصحاب سعد است. سعد ابن عبد الله هم نقل مىكند عن احمد ابن الحسن ابن على ابن فضّال. احمد ابن حسن ابن على ابن فضّال هم از پدرش حسن ابن على يعنى حسن ابن على ابن فضّال عن عبد الله ابن بكير كه ثقه است عن عبد الله ابن ابى يعفور عن ابى عبد الله (ع) فى حديثٍ. ايّاك ان تغتسل من غسالة الحمّام بپرهيز كه شستشو كنى از غساله حمّام. و فيها تجتمع غسالة اليهودى و نصرانى و المجوسى در او جمع مىشود غساله يهودى، نصرانى، مجوسى و النّاصبلنا اهل البيت شرّهم غساله ناصبىها كه شر اينها هستند. شرّ ما ذكر هستند. فانّ الله تبارك و تعالى
احتمال هم دارد كه اينها بدترين مخالفين ما هستند. و انّ الله تبارك و تعلى لم يخلق خلقاً انجس من الكلب انجس از كلب خلق نكرده است. و انّ النّاصبلنا اهل البيت لانجس منه انجس از كلب است. خوب معلوم است كه در مثل اين حمّاماتى كه در بلاد ايران است اينها شامل نمىشود. اينها يهودى، نصرانى، مجوسى، ناصبى ندارد. مگر در آن دورها پيدا بشود. اين شامل مىشود آنهايى كه اين جور بوده باشند. خوب اين روايت كانّ گفته شده است كه دلالت مىكند بر اينكه ماء الغساله حمّام نجس است. عرض مىكنيم اين روايت مؤيّد است به روايات ديگرى. وجه تأييدش را كه اين جور عرض مىكنم چون كه در سند آنها ضعف است. بدان جهت گفته شده است كه اينها مؤيّد است. ولكن در ما نحن فيه دو تا اشكال است.
اشكال اوّل اين است كه آن رواياتى كه مؤيّد شمرده شده است، آن روايات كه سندشان هم عرض كرديم ضعف دارد، از آنها ظاهر مىشود كه اين حكم نهى از اغتسال به جهت نجاست ظاهريه نيست. نجاست خبثيه نيست كه ائمّه (ع) حكم بفرمايند غساله ماء الحمّام مثل عرق ابل جلّاله محكوم به نجاست است يا عرق جنب از حرام محكوم به نجاست است كه آنها مثلاً بعضىها فرموده بودند. از اين روايات ظاهر مىشود كه اين اشخاصى كه شستشو كردهاند خبث معنوى دارند. خباثت معنوى دارند. خباثت ماء، ماء نحثى شده است. مائى كه جارى شده است بر اين ابدانى كه ابدانشان كثيف است لكثافت و لخباثت ارواحهم، و نفوسهم، اين يك شوميتى دارد. يك...دارد اين ما به واسطه او. بدان جهت نهى شده است مثلاً در روايت على ابن جعفر كه روايت عن اب الحسن الرّضا (ع) عن محمد ابن على ابن جعفر عن اب الحسن رضا كه روايت 2 است در همين باب، آن جا فرموده است من اغتسل من الماء الّذى قد اغتسل فى فاصابه الجزام فلا يلو منّ الاّ نفسه فقلت، اب الحسن (ع) انّ اهل المدينه يقولون انّ فيه شفاعاً من العين كه سابقاً هم خوانديم كه ماء الحمّام است. همان ماء غساله است. فقال كذبوا يغتسل فيه الجنب من الحرام و الزّانى و ناصب الّذى هو شرّهما و كلّ من خلق الله. شرّ تمامى مخلوقات است. ثمّ يكون فيه شفاعٌ من العين. كسى كه شستشو كند ديگر چشمش هم دردى داشته باشد خوب مىشود. اين جور شيوع داده بودند كه آب را كم مصرف كنند. بروند آن جا شستشو كنند. آن جا دارد كه كذبوا اين اهل مدينه كه يقولون كذبوا دروغ گفتهاند. چه جور شفا العين مىشود؟
باز در آن روايت ديگر دارد كه روايت 3 است. لا تغتسل من غسالة الحمّام. فانّه يغتسل فيه من الزّنا و يغتسل فيه ولد من الزّنا و النّاصبلنا اهل البيت. اين را مىدانيد كه ولد الزّنا كه نجس العين نيست مثل كلب تا او را نجس كند. ولد الزّنا مثل ولد غير زنا است. پاك است. طهارت ذاتيه دارد. يا شخصى كه جنب است يغتسل فيه من الزّنا. آن كسى كه از زنا جنب شده است مثل آن كسى است كه با حليله در جنابت فرقى ندارد. بدن جنب كه نجس نمىشود. آنى كه نجس است همان منى است. آن زنا كرده است و خودش را هم شسته است. خوب ولد الزّنا يا آن كسى كه زانى است مىرود حمّام اين آب يك خباثتى پيدا مىكند به واسطه اينكه بر اين ابدان نحثه، ابدان خبيثه كه خبيث نفوسهم و باطنهم، يك شوميتى در اين است. چه جور شفاعت خداوندى در اين آب مىشود؟ و كذا ساير روايات. بدان جهت اين روايات ديگر را كه من حيث السّند ضعيف هستند، اينها را نمىشود مؤيّد شمرد كه سندشان ضعيف است مؤيّد مطلب باشند. نه، در نهى آنها نكاتى ذكر شده است كه با خباثت جور در نمىآيد.
و امّا خود اين موثّقه اگر ظهورى داشته باشد در نجاست خبثيه كه همان موثّقه عبد الله ابن ابى يعفور بود كه لم يخلق الله خلقاً انجس من الكلب و انّ النّاصبلنا اهل البيت انجس، اينها انجس هستند يعنى اين آب را نجس مىكنند. كانّ اگر اين جور بوده باشد، ما بايد روايت را حمل بكنيم به كراهت. يعنى استحباب تنزّه. و الاّ حكم به نجاست نمىشود در غساله حمّام. چرا نمىشود؟ اوّلاً اگر روايت نداشتيم بر فرض كه بدن ناصبى نجس العين است كما ذكرنا نجس العين است. آبى كه با كاسهاى يا با چيزى از حوض صغير برمىدارد و مىريزد به آن بدن نحثش، آن آب هم نجس مىشود. به كف حمّام هم كه مىريزد آن هم نجس مىشود. خوب اينها مىروند به بلّوعه. در بلّوعه هم آب كمتر از كر است. آن هم نجس مىشود. خوب اين حياض الصّغار مىدانيد كه وقتى كه آن حياض الصّغار وقتى كه پر شده است كه باز مىبندند، آن آب مىريزد زمين. آب وقتى كه ريخت زمين، حوض صغير است وقتى كه پر شد مىريزد زمين. اين آب هر جا جارى بشود پاك مىكند. آب مطهّر است. يا آن كسى كه بدنش پاك است آب را مىريزد كما اينكه بدنش نجس باشد آب را مىريزد، پاك مىكند. زمين هم اگر نجس باشد پاك مىكند. اين حياض الصّغار وقتى كه آب از اينها لبريز شد و رفت و همين جور از كف حمّام جارى مىشود. خوب راهشان به بلّوعه است ديگر. در مسير پاك مىكند. وقتى كه به بلّوعه رسيدند، بلّوعه هم پاك مىشود. ولو نجس بود قبلاً. چون كه متّصل است به كر. به واسطه اين آبى كه لبريز شده است از حياض الصّغار، اينها متّصل به حياض الصّغار است. حياض الصّغار هم متّصل به خزينه است. پاك مىشود همهاش. بدان جهت اگر روايات نبود، ما حكم مىكرديم به طهارت ماء الحمّام. غايت الامر در مثل اين حمّامات شخصى مىتواند بگويد كه من يك زمانى يقين دارم كه اين كف حمّام و ماء بلّوعه نجس شده است. يعنى مجوسى بنائاً على نجاسته يا يهودى و نصرانى بنائاً على نجاستهما كه ملتزم نشديم، يا آن كسى كه مثل ناصبى است، شسته است نجس كرده است. يا كسى كه ناصبى نيست. آدم مؤمن است ولكن منى را شسته يا بول را شسته است غسل او...اين نجس است. رفته بلّوعه را هم نجس كرده است. يك زمانى يقيناً كف حمّام به آن بلّوعه نجس شده است. اين را استسحاب مىكنيم بقاء نجاستش را. بعد نمىدانيم پاك شده است يا نشده است. اگر كسى اين استسحاب را بگويد در مقابل استسحاب مزاد است. يك زمانى هم اين كف و اين بلّوعه پاك شده است. آن وقتى كه لا محال آب از حياض الصّغار خارج شده است. يك زمانى پاك شده است. احتمال مىدهيم كه پاك شدن تا حالا كه من رفتهام در اين حمّام شستشو مىكنم باقى بماند. خوب استسحاب مىكنم بقاء طهارتش را. با آن استسحاب نجاست تعارض مىكنند. رجوع به اصالة الطّهاره مىشود. ما بوديم همين جور است. حكم به طهارت ماء غساله حمّام مىكرديم. انّما الكلام اين است كه اين روايات موجب مىشود كه ما از اصالة الطّهاره رفعيّت كنيم. اصالة الطّهاره را تخصيص بزنيم. اين موثّقه عبد الله ابن ابى يعفور. بگوييم قاعده طهارت در اين جا جارى نيست. كلام اين است. اين موثّقه هم ظهور داشته باشد كه شارع اين جور حمّامات را كه حكم كرده است به نجاست ماء بلّوعهاش، بايد از اين ظهور رفعيّت كنيم. و حمل كنيم بر اينكه در اين جور حمّامات از اين مائى كه ماء غساله مىگويند شستشو كردن در او مكروه است. حكم به نجاست نمىشود ولو نجاست ظاهريه كه شارع حكم كرده است آثار نجاست را بار كنيد كلاّ. چرا؟ چون كه در بين روايات صحيحهاى داريم كه آن روايات صحيحه مقتضايشان اين است كه ماء بلّوعه محكوم به طهارت است. و آن روايات صريحه و صحيحه موجب مىشود از اين نوع ظهور رفعيّت كنيم و اين ظهور را حمل كنيم به معناى كراهة الاغتسال و استحباب التّنزّه كما اينكه صاحب وسائل باب را به اين عنوان كرده است كه كراهة الاغتسال به غسالة الحمّام مع عدم العلم بنجاستها خوب معلوم است كه اگر يك علمى داشته باشيم كه نجس است، يا علم داشته باشيم كه طاهر است ديگر حكم به طهارت مىشود. در صورت شك روايات صحيحه داريم كه حكم به طهارت مىشود و قاعده طهارت در حمّام تخصيص نخورده است در غساله ماء الحمّام. از آن روايات يكى صحيحه محمد ابن مسلم است. صحيحه محمد ابن مسلم در باب 7 عدم نجاست ماء الحمّام در آن باب وارد است. روايت دوّمى است. و به اسناد الشّيخ عن الحسين ابن سعيد كه شيخ از كتاب حسين ابن السعيد اهوازى نقل مىكند. حسين ابن سعيد هم از ابن ابى حمير نقل مىكند. ابن ابى حمير هم از ابو ايّوب خزّات كه ابراهيم است نقل مىكند. سند اجلّا هستند عن محمد ابن مسلم. قال، قلت لابى عبد الله (ع) عن الحمّام يغتسل فيه الجنب و غيره در او جنب و غير الجنب غسل مىكنند اغتسل من مائه همان حمّامهايى كه در خارج بود و همه مىآمدند. اهل ذمّه بود در بلاد المسلمين. زانى بود. جنب از حرام بود. همه جور آدم بود ديگر. اغتسل من مائه؟ قال، نعم. لا بعث يغتسل منه الجنب و رغت اغتسلت فى من در حمّام غسل كردم ثمّ جئت بعد آمدم فغسلت رجلى پايم را شستم و ما غسلتهما الاّ من ما لزق بحمامنا التّراب. نشستم اين دو پاى مبارك را الاّ از آن چيزى كه چسبيده بود به اينها از تراب. آن زمان كه اين جور نبود. نه كوچهها اين جور بود، نه كف حمّامها اين جور بود كه مثل آينه پاك هستند. تراب چسبيده بود. بدان جهت پاكتر مىشود. تراب، گِل و اينها. اگر غساله ماء الحمّام محكوم به نجاست بود اين تعليل معنا ندارد. چون كه اين غسالهاى كه آن جا رفته است كف حمّام رفته است ديگر. از جاى ديگر يا از آسمان كه نيامده است. غسالهاى كه در بعل الغساله جمع مىشود، از كف حمّام همين جور آب مىرود و جمع مىشود آنجا. اگر بنا بشود آن آب محكوم به نجاست است، اين كه از كف حمّام مىرود اين هم محكوم به نجاست مىشود. فرقى نمىكند. چون كه همان غساله است. پس امام (ع) مىفرمايد من به واسطه كف حمّام كه پا گذاشتهام، پاى مبارك را، نشستهام. اين ترابى كه در راه به پاهايم چسبيد به واسطه آمدن، به واسطه اين شستم. معلوم مىشود كف حمّام محكوم به طهارت است. كف حمّام اگر محكوم به طهارت شد، آن بعر الغساله هم همين جور است. چون كه آن آب از اين جا رفته است. بعد كه ملاقات با نجس نكرده است. آن وقتى ملاقات با نجس كرده است. اگر نجس كرده است كه قبل از اينكه به كف حمّام برسد آن بدن نحثها. پس اين روايت صحيحه صريح در اين معنا است. كف حمّام و غسالهاى كه از كف حمّام مىرود و آنى كه در بعر بلّوعه جمع مىشود، محكوم به طهارت است. اين يك صحيحه است.
سؤال؟ اگر مجلس روضه بود سينه مىزديم. امام (ع) از آب حياض الصّغار شستشو كرده است نه از آن بعر بلّوعه. منتهى وقتى كه از حياض الصّغار كه مائش از خزينه است، از آنها شستشو كرده است. منتهى اين كه اگر كف حمّام نجس بوده باشد، آن غساله هايى كه آنها ريختهاند نجس بشود، امام (ع) وقتى كه تشريف مىبرند كف حمّام نجس است ديگر. آن قدم مبارك مىشود متنجّس. بايد اين را بشورد. امام (ع) مىفرمايد، نشستم به جهت اينكه پايم را به كف حمّام گذاشتم. نه از اين جهت نه. اين تراب چسبيده بود. به واسطه اين شستم. اين منافات ندارد. امام (ع) فعل مكروه را مرتكب نشدهاند. با حياض و الصّغار غسل كردهاند. ان الحمّام يغتسل فيه الجنب و غير جنب اغتسل من ماء الحمّام من ماء الحمّام را سابقاً گفتيم كه مراد از ماء حمّام ماء در حياض صغار است كه با آن مياه من غسل كنم يا نه؟ قال، نعم. لا بعث ان يغتسل منه الجنب و اغتسلت فيه در حمّام من غسل كردم. در حمّام غير از آن آب، آب ديگرى نيست. غير از آن آب بلّوعه. يكى هم آب مخزن. آب مخزن كه كسى را نمىگذارند. الان هم همين جور است. عامّه نمىگذارند به مخزن كسى وارد بشود. اگر بدنش هم طاهر باشد و وارد بشود اشكال مىكنند. مىگويند ماء مستعمل است. نمىشود ديگر مردم شستشو كنند.
سؤال؟ كراهت در ماء بلّوعه است در اغتسال نه كراهت در ماء حياض الصّغار است. حياض الصّغار از مخزن مىآيد. سؤال؟ كسى كه حمّام مىرود از كدام آب غسل مىكند، شستشو مىكند در اين حمّامات؟ از آن آبهايى كه در حياض الصّغار است. الان شير است. شير را باز مىكنند. آن زمان يك تختهاى بود متّصل به مخزن كه اين طرف مىكشيدند بسته مىشد. آن طرف مىكشيند باز مىشد و از حياض الصّغار آب مىآمد. آن هم همين جور بود. فرقى نداشت از آن حياض شستشو مىكردند. از او كراهتى نداشت. كراهت به غسالة الحمّام شستشو كردن مكروه است كه امام (ع) فرمود ان الحمّام يغتسل فيه الجنب و غيره اغتسل من ماء؟ فرمود، نعم. لا بعث ان يغتسل منه الجنب و لقد اغتسلت فيه ثمّ جئت فغسلت رجلى و ما غسلتهما من ما لزق بهما من التّراب.
يك صحيحه ديگر دارد محمّد ابن مسلم. آن هم روايت 3 است در اين باب. باز شيخ باسناده عن الحسين ابن سعيد عن ابن ابى حمير عن فضالة ابن ايّوب عن جميل ابن درّاج چه اجلّايى هستند عن محمد ابن مسلم قال، رأيت ابا جعفر (ع) جائياً من الحمّام و بينه و بين داره قضرٌ در كوچه قضارت بود. فقال لو لا ما بينى و بين دارى. اگر اين قضارت نبود كه پايم را گذاشتم روى آن، ما غسلت رجلى. پايم را نمىشستم. و لا يجب بماء الحمّام در يك نسخه اين است كه لا يخبث ماء الحمّام. ماء حمّام يعنى غسالهاى كه پا گذاشتم آن جا. آن پايم را نمىشستم. چون كه آن آب نجس نمىشود. سرّش هم عبارت از اين است. مورد اصالة الطّهاره است. يك وقتى هم نجس شد، يك وقت ديگر پاك مىشود. به واسطه آن لبريز شدن ماء الحياض. بدان جهت محكوم به طهارت است. فالمتحصّل من ما ذكرنا اصلاً در حمّامات آن زمان كه بود يهودى و نصرانى و مجوسى و ناصبى، زانى و ولد الزّنا و امثال ذالك كه همه غسل مىكردند. حمّام عمومى بود، آن حمّامات ماء غسالهاش و كف حمّامش محكوم به نجاست نيست در صورت شك. در صورت علم به طهارت يا علم به نجاست خوب علم حجّت است. در صورت شك كه گفتيم كسى كه وارد نمىشود نمىداند چه جور است. محكوم به طهارت است حتّى در آن زمان، محكوم به طهارت است.
وامّا اگر كسى گفت بر اينكه اينها محكوم به نجاست هستند، بايد جواب بدهد از اين دو تا صحيحه كه اينها صريح در اين معنا است. صريح هستند در اينكه آن ماء غساله در كف حمّام محكوم به طهارت است. و اگر جواب نداد و همين جور ملتزم شد به نجاست، حمّامات نافيه و من هذا در اين بلادى كه نه يهودى است، نه نصرانى هست، نه ناصبى هست، مؤمنين و محبّين، آنهايى كه هميشه اشك مىريزند به حزن آنها، اينها را ديگر نمىگيرد. اين نسبت هذا كلّه به نسبت الى هذا المسأله.
بعد صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف، سؤال؟ حمّامات عمومى بود. حمّام اگر نيامده ديروز آمده. كلام در علم اجمالى نيست. آنجا هم بشود كه اين پايش را همه جا نمىگذارد. اين مىشود ملاقى شبهه محصوره. علم اجمالى هم داشته باشد فرض نشده در روايت علم اجمالى، اگر در روايت هم علم اجمالى كه فرض نشده است فرض شده بود، باز پايش محكوم به طهارت بود. چون كه پايش را آن جايى كه گذاشته است همه جا كه نگذاشته است پا را. آن خطّى كه با آن خط رفته است به حمّام و برگشته است، عيب ندارد كه آن خط، آن محلّش نجس بود. چون كه ملاقى شبهه محصوره محكوم به طهارت است ديگر. رجلينش ملاقى بعض الاطراف مىشد. باز محكوم به طهارت مىشد. بدان جهت اين روايات مباركات تخصيصى به قاعده طهارت نمىزند و قاعده طهارت در اعتبارش باقى است.
بعد ايشان مسأله رابعهاى را مىگويند در عروه. كانّ از مواردى كه اصالة الطّهاره آن جا اعتنا به او شده است ولكن احتياط كانّ اين است كه انسان از آن جا اجتناب بكند به اجتناب خاص، او معابد يهود و نصارا و مجوس است. انسان اگر بخواهد در اين معابد يهود و نصارا و مجوس كه احتمال مىدهد اين جايى كه مىخواهد نماز بخواند. مىگويد اين جا معبد يهود است. بيعه است. اين جا نماز بخوانيم ديگر. خدا را اين جا تذكّر بدهيم. كه اين زمينش هم شهادت بدهد در روز قيامت كه ما اين جا نماز ظهر و عصر خوانديم. مستحب است كسى كه مىخواهد در بيعه و كنايس نماز بخواند، بيوت مجوس هم همين جور است كما فى الرّوايات. ولكن در عروه ما بيوت مجوس ذكر نشده بود. نمىدانم در ساير نسخهها ذكر شده است يا نه بيوت مجوس هم در روايات است. امر شده است به اينكه كسى كه مىخواهد در بيع و كنايس و بيوت مجوس نماز بخواند، رشى ماء بكند. آب بپاشد آن جا. بعد از اينكه آب را پاشيد، آن وقت نماز بخواند. بدان جهت در عروه هم فتوى مىدهد يستحبّ رشى الماء فى البيع و الكنايس لمن اراد ان يصلّى فيهما مع احتمال نجاست رشى در صورتى است كه احتمال نجاست اين مكان را بدهد. كه اين جا مثلاً شراب ريخته شده است. يا يك زهر مار ديگر ريخته شده است و اينجا را نجس كرده است، اين آب را بريزد. رشى كند. بپاشد اين جا.
اين روايات، روايات متعددى است. اين روايات را صاحب وسائل در جلد 3، باب مكان المصلّى در باب 13 و 14 نقل كرده است كه از آن روايات اين است. يكىاش را بخوانم. يكى، دو تايش را بخوانم. باب 13 از ابواب مكان المصلّى، صحيحه عبد الله ابن سنان روايت 2 است. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد چه جور جليل القدر بود اين حسين ابن سعيد گمان نمىكنم يك راوى در روات ما بوده باشد اكثر رواياتً بوده باشد از اين حسين ابن سعيد. به حسب تتبّعى كه ما كردهايم. و غالباً هم رواياتش رواياتى است كه من حيث السّند از مشايخى نقل مىكند كه من حيث السّند اعتبار دارند. محمد ابن الحسن بالسناده عن الحسين ابن سعيد مىگفتند 30 كتاب داشت. اين جور نوشتهاند كه صاحب 30 كتاب بود از روايات. يك راوى را كه رجاليين مىخواهند مدح كنند كه كثير الرّوايه است، مىگويند له كتبٌ. مثل كتب حسين ابن سعيد يعنى در عدد.
سؤال؟ آن رواياتى را كه حسين ابن سعيد از زرعة ابن محمد نقل كرده است، او هم اين جور است. اكثر آنها از برادرش است. به واسطه برادرش است. بدان جهت آن در خودش ذكر مىكند كه عن حسين عن الحسن عن زرعه اين حسن يعنى حسن برادر حسين ابن سعيد است. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد عن النّزر، نزر ابن سويد است عن عبد الله ابن سنان قال، سألته عن الصلاة فى البيع و الكرايث و بيوت المجوس قال، رشى و صلّ. آب بپاش و نماز بخوان. در روايت اوّلى كه روايت صحيحه عيسى ابن القاسم است آن جا دارد محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد. ان سفّان ابن يحيى عن العيسى ابن القاسم سند اجلّا هستند. قال، سألت ابا عبد الله (ع) عن البيع و الكنايث يصلّى فيها؟ قال، نعم. و سألته هل يصلح بعضها مسجدً؟ قال، نعم. اينها اطلاق است. اين را مىدانيد به واسطه آن قيدى كه در روايت عبد الله بود تقييد مىشود اين اطلاقات.
باز دارد بر اينكه در صحيحه عبد الله ابن سنان ديگر. روايت 4 است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس ابن عبد الرّحمان عن عبد الله ابن سنان سألت ابا عبد الله (ع) عن الصلاة فى البيع و الكنايث، قال، رشى و صلّ. آب بپاش و نماز بخوان. و سألته عن بيوت المجوس قال، رشيها و صلّ. آب بپاش و نماز بخوان. و هكذا و هكذا. مطلقات اگر بوده باشند. در آن مطلقات اين رشى تقييد مىشود كه مستحب است. اين جا دو تا نكته است.
يك نكته اين است كه اين رشى از كجا مىگوييد مستحب است؟ دليل بر استحباب چيست؟ ظاهر رشيها اعتبار در صلاة است. يعنى اگر بخواهى نماز بخوانى بايد رشى كنى. چرا اين را حمل بر استحباب بكنيم؟ اين يكى.
جهت ديگر اين است كه اشكال شده است كه در اين روايات قيد نيست كه احتمال نجاست را بدهى آب بپاش. اين روايات مطلق است. در اين روايات اين است كه آب بپاش و نماز بخوان. اين رشى به جهت تطهير است، قطعاً به جهت تطهير نيست. اين جور اشكال شده است كه در تنقيه هم فرمودهاند كه اگر نجس بوده باشد اين محل آب پاشيدن كه نجس را بيشتر مىكند. اوّل خشك بود. انسان نماز مىخواند به ثوب و بدنش نمىچسبيد اين نجس. ثوب و بدنش نجس نمىشد. الان كه تَر كرديم و آب پاشيديم، ثوب و بدن هم نجس مىشود. اين رشى اگر به جهت تطهير بوده باشد، موجب سرايت نجاست مىشود به ثوب و بدن مصلّى. پس اين رشى به جهت تطهير نيست. چون كه به جهت تطهير نيست به اطلاق روايات تمسّك مىكنيم. در اين روايات تقييد نيست كه اگر احتمال نجاست را بدهى. در يك روايتى كه در سندش هم حكم ابن الحكم است، روايت 3 است. آن جا دارد كه سألت ابا عبد الله (ع) يقول، و سئل عن البيع و الكنايث عن الصّلاة فى البيع و الكنايث، شنيدهام كه مىگفت كه صلّ فيه قد رأيتها ما انزفها. من ديدهام آنى كه اينها را پاك كرده است. نماز بخوان. اين هم دلالتى ندارد بر اينكه رشيش به جهت دفع نجاست است. در اين هم دلالتى نيست. مضافٌ بر اينكه صدوق اين روايت را نقل كرده است كه در نقل صدوق اين جمله نيست. و كيف ما كان اين دو تا اشكال شده است. امّا اشكال اخيرى كه اين به جهت دفع نجاست نيست، عرض مىشود كه اين اشكال مختص به مقام نيست. در آن مواردى كه امر به رشى شده است، در تمام آن موارد اين شبهه است. كه رشى نجاست را بيشتر مىكند. چه جور امام (ع) در اين موارد امر به نزه الرّشى فرمودهاند. نزه همهمان رشى است. آن موارد چندتايش را مىخوانم ببينيد آن جا چه مىشود گفت. انسان مىتواند چه بگويد در آن موارد. اگر در آن موارد حرفى داشته باشد در اين موارد هم درست مىشود مطلب در مقام.
جلد اوّل باب 11 از احكام الخلوء. روايت اوّل است. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد عن سفّان ابن يحيى عن عبد الرّحمان ابن حجّاج سند اجلّا هستند. سألت ابا ابراهيم (ع) از موسى ابن جعفر سلام الله عليه سؤال كردم عن رجلٍ يبول بالّيل شخصى شبانه بول مىكند در تاريكى فيحسب انّ البول ثابه اين جور خيال مىكند كه خودش لباسهايش را يا پايش را نجس كرد. فلايستيقن. اين جور خيال مىكند ولكن يقين نمىكند. فهل يجزئيه عن يصبّ على ذكره...جايز است همين جور آب بريزد به ذكش ديگر اعتنا نكند. و لا...استبراء هم نكند. قال، يغسل مستبانع انّه اصاب. آن مقدار كه يقين كرده است بول اصابت كرده است آن جا را مىشورد. و ينزه ما يشكّ فيه من جسده و ثيابه آن مقدار را كه شك دارد آب بپاشد. و ينتشف قبل ان يتوضّء قبل از اينكه وضو بگيرد، بايد استبراء هم بكند. كه استبرائى كه گذشت. بعد بلل خارج بشود. خوب اين جا آب پاشيد چه شد؟ نجاست را بيشتر كرده است. اگر قطره بولى يك جا افتاده بود، الان كه آب پاشيد آن وسيعتر شد و به دو جا اصابت كرد. آن جا چه جواب مىدهيد. باز موارد ديگرى هم هست كه آن موارد ديگر را هم خدمت شما فى الجمله عرض كنم كه زابط معلوم بوده باشد. سابقاً هم گفتيم اين رشى در مواردى ذكر شده است. اين رشى به جهت چيست. خدا مىداند. ما كه تا حال نفهميديم اين حكمتش براى چيست؟ در آن مسأله فاره اين جور دارد بر اينكه امام (ع) اين جور فرمود، صحيحه، صحيحه على ابن جعفر بود در باب 33، از ابواب نجاسات و باسناد شيخ عن على ابن جعفر عن اخيه موسى ابن جعفر (ع) سألته عن الفارة رتبقت وقعت فى الماء فتمشى على الثّياب ايصلّى فيه؟ قال، اغسل ما رأيت من اثرها آن روز هم يادم بود ولكن نگفتم. محتمل است كه اين اثرها همان فضله موش بوده باشد كه در آب بود. و از آب در آمده است. فضله موش هم كه تَر است اثر فاره او است. او را بشور. و ما لم تره انزهّ بلماء. آنى را كه نديدى او را آب بپاش. خوب آب بپاشيم كه بيشتر مىشود. نجاست بيشتر مىشود. و هكذا در مسح خنزير هست. باب 33 از ابواب نجاسات روايت 2 است. باز هست. در نجاست خنزير است. اين هم صحيحه على ابن جعفر است. باب 13 از ابواب النّجاسات. محمّد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن الامركى ابن على البوفكى عن على ابن جعفر عن اخيه موسى ابن جعفر. سند اجلاّ است. قال سألته عن الرّجل يصيب ثوبه خنزير فلم يغسله فذكر و هو فى صلاة كيف يسنا؟ قال ان كان دخل فى صلاة فاليمضى و ان لم يكن دخل فى صلاة...اصاب من ثوبه نزه كند. يعنى آب بپاشد. الاّ ان يكون فيه الاثر. فيغسله. آن جا بشورد. و موارد ديگر. تتبّع كرديم موارد متعددى وارد شده است. اگر اشكال در مقام بيان اين باشد كه اين رشى نجاست را بيشتر مىكند، آن جا هم همين جور است. الجواب، الجواب. آن اشكال جوابش همان است. از اين جا معلوم شد. چون كه رشى در مواردى كه احتمال نجاست است وارد شده است، در ذهن مىزند كه رشى در اين جا هم همان رشى است كه در ساير موارد هم امر شده است با احتمال نجاسه. اين تقييد به واسطه اين موارد ديگرى كه امر به رشى يا نزه شده است در موارد احتمال نجاست، آن به واسطه قرينه ساير موارد است كه در اين مورد هم رشى به آن اعتبار است. و منهنا معلوم مىشود از كلام در آن موارد اوّل كه اينجا شرط در صلاة نيست اين. حمل بر استحباب بايد بشود. چرا؟ براى اينكه نجاست واقعيه مانع از صلاة نيست. آنى كه مانع از صلاة است نجاست محرزه است. و در مورد اين روايات فرض شده است.
|