جلسه 220
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:220 ب
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1366 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. كلام در اعتبار خبر العدل بود در موضوعات كه غير از بيّنه به خبر عدل واحد هم ثابت مىشود موضوع النّجاست او غير ذالك من الموضوعات للاحكام و تكاليف. عرض كرديم سيرة العقلايه جارى بر اين است ثقات وقتى كه خبر دادند، اگر شخصى علم به خلاف يا اطمينان به خلاف پيدا نكند، خبر او اعتبار دارد، اعتنا مىكنند. در مقابل خبر غير الثّقه كه لا يعتنى به. و عرض كرديم حجّيت ظاهر مىشود در صورتى كه انسان ترك كند عمل به خبر را. اگر مخبرش ثقه بوده باشد و احتمال مىداد كه اين خبر واقعيت داشته باشد، اعتنا نكند، عقلا ذمّش مىكنند. مىگويند مثل فلانى اخبرك بهذا.
و امّا در جايى كه مخبر شخصى بوده باشد فاسق، كاذب كه الكاذب قد لم يصدق، در آن صورت اگر اعتضار بياورد آنى كه ترك العمل، كه مىدانيد فلانى گفته بود. فلانى كه حرفهايش اعتبار ندارد. اين اعتضار را قبول مىكنند از او. اين معلوم مىشود كه خبر الثّقه با غير الثّقه عند العقلا فرقى دارد. اوّلى كه ثقه است حجّت است عند العقلا. ولكن ثانى حجّيتى ندارد. و شارع هم ادّعا مىشد ردع از اين سيره نكرده است در موضوعات احكام شرعيه و تكاليف شرعيه. چون كه ردع نفرموده است، سيره ممضى است. و اين سيره هم فى يومنا هذا حادث نشده است. من زمان لدن بنى آدم هم اين جور بود كه به اخبار الثّقات عقلا اعتنا مىكردند. اين جور نيست كه بعد مستحدث بشود. در زمان ائمّه بود به مرئاً و وسمع علاوه بر اينكه ردع نفرمودهاند، قد ذكرنا در بعضى موارد در ابواب متفرقه كانّكاح و غير ذالك رواياتى وارد است كه از آنها استفاده مىشود خبر ثقه حجّيت دارد. در مقابل اين حرف حسابى يك حرف ناحسابى بود و آن اين است كه روايت مسعدة ابن صدقه رادع از اين سيره است. اين سيره را منع مىكند. حيثٌ كه امام (ع) در آن روايت علم ما فيها فرمود، والاشياء كلّها على ذالك حتّى تستبين لك غير هذا او تقوم به البيّنه. يعنى به غير هذا كه حلّيت است، بيّنه قائم بشود. گفته شده بود حصر سلام الله عليه على ما فى الرّوايه موجب رفع از اصالة الحلّيتى كه جامع است از اصالة الحلّيتى كه از قاعده حلّيت استفاده مىشود يا از قاعده يد استفاده مىشود يا از استسحاب استفاده مىشود آن حلّيت به حسب آن مواردى كه مثال فرمود، رافعين را منحصر كرد به استبانه كه همان علم است. علم به خلاف حلّيت كه علم، علم وجدانى مىشود...ديگرى هم بيّنه و خبر عدل واحد را حذف فرمود. بدان جهت خبر عدل مردوع مىشود به اين روايت. بلكه عرض كرديم مرحوم حكيم مىفرمايد اين خبر قابل تخصيص نيست به خبر العدل. الاّ ان تقوم به البيّنه او اخبر به عدلٌ اين عطف، عطف مستهجنى است. چون كه اگر خبر عدل واحد معتبر باشد، اعتبار بيّنه لغو مىشود. چون كه بيّنه عدلين است. وقتى كه عدل واحد قولش حجّت شد، من ضمام قول عدل ديگر به او كه انضمام الحجر الى الانسان است. چه جور آن حجر در انسانيت انسان مدخليّت ندارد، ضمّ آن عادل ديگر هم به عادل اوّل لغو است. هيچ دخلى در اعتبار حجّيت ندارد. اين هم تتمّه فرمايش ايشان بود. عرض كرديم در مقام دو جواب فرمودهاند. يعنى دو جواب هست در مقام.
يكى را ديگران فرمودهاند و آن جواب را ابتداعاً خدمت شما عرض مىكنم. جواب اين است كه گفته شده است اين
بيّنهاى كه در اين روايت هست الاشياء كلّها على ذالك حتّى تستبين لك غير هذا او تقوم به البيّنه، اين بيّنه به معنا شهادت عدلين نيست. آن جورى كه وجه الاستدلال بود. اين بيّنه به معنا شهادت العدلين اصطلاح مستحدثى است. بعد حادث شده است. و بيّنه معناى لغوى ما يوضح الامر است. آن چيزى كه امرى را كه مخفى است، او را واضح مىكند، او را بيّنه مىگويند در لغت. و در اين معنا بيّنه استعمال شده است در كتاب مجيد در آيات مختلفه. يا قوم ان كنت على بيّنةٍ، بيّنةٍ نه شهادت عدلين است. بينةٍ يعنى ما يوضح امرى. آنى را كه ادّعا مىكنند كه از ناحيه خداوند به شما اين جور بيان كنم، اگر به اين...گفتهام، بيّنه دارم. بيّنه شهادت العدلين نيست. و انزل الرّسله بالبيّنات و الزّبر، بيّنه معنايش شهادت عدلين نبود. بيّنه همان معناى لغوىاش ما يوضح الامر است. اگر انسان در آيات تأمّل و تدبّر بكند و در رواياتى كه هست، در روايات تدبّر بكند، مىبيند بيّنه به معناى ما يوضح الامر است حتّى فى قول رسول الله (ص) انّما اقضى بينكم بالبيّنات و الايمان به بيّنه يعنى به ما يوضح الامر يعنى آنى كه امر را واضح مىكند. منتهى ما يوضح الامر را تحديد كرده است در باب قضا به شهادت العدلين. در باب زنا تحديد كرده است ما يوضح الزّنا را به شهادت اربعة رجال. تحديد فرموده است دعواى مالى ما يوضح او را، مثبت او را، به قول عادل و يمين المدّعى و امثال ذالك مدّعى با آن شاهد عادل قسم بخورد اينها مصاديقى است كه اعتبار شده است براى بيّنه كه اينها ما يوضح الامر است. تحديد شده است ما يوضح الامر. چه جورى كه سفر موضوع عرفى است خداوند متعال امر فرموده است بر اينكه قصر خوانده بشود در سفر. ضرب در ارض شد قصر بشود در صلاة. اين سفر چه جور تحديد شده است به اربعة فراسخ ذهاباً و اربعة فراسخ ياباً يا هشت فرسخ امتداديه اين تحديد است، شارع ما يوضح الامر را تحديد كرده است در باب القضا. منتهى اين تحديد نسبت به ساير امورى است كه ربّما اعتباد مىشود در آنها در كشف واقع اين تحديد بالاضافة بلا آنها است كه آنها نمىتواند ما يوضح الامر بشود. يا حتّى نسبت به علم وجدانى هم همين جور است. كه جماعتى ملتزم شدهاند كه قاضى اگر علم داشته باشد، به آن علمش نمىتواند حكم كند. قضا كند. شارع تحديد كرده است آنى كه مثبت دعوى است و ما يوضح الامر را، او را تحديد در شهادت العدلين كرده است بالاضافة الى ما سوا كه تحديد، تحديد حقيقى است. جماعتى گفتهاند نه، تحديد بالاضافة الامور ديگر است غير العلم. آن يك بحثى است كه در قضا عنوان شد و گذشت. بحثش را در قضا كرديم.
پس بيّنه استعمال شده است در ما يوضح الامر در قضا اين تحديد شده است. و در اين روايت مباركه هم كه الاشياء كلّها على ذالك حتّى تستبين لك غير ذالك او تقوم به البيّنه يعنى او تقوم به غير ذالك ما يوضحه آنى كه غير ذالك را واضح مىكند. آنى كه غير اين را واضح مىكند چيست؟ به سيرة العقلا خبر ثقه است. يكى از مصايقش خبر ثقه است. منتهى از روايات قضا استفاده شده است كه شهادت العدلين قطع نظر از قضا هم ما يوضح الامر است. بدان جهت آن بيّنه معتبره كه شهادت العدلين است، آن هم ما يوضح الامر است. از ادلّه قضا از آن تحديد استفاده شد. ولكن خبر الثّقه هم يكى از چيزهايى است كه ما يوضح الامر است. پس على ذالك در اين روايت مباركه ردعى از سيره نيست. مثل اين روايت مباركه مثل اين است كه مىفرمايد الاشياء كلّ شىءٍ حلال حتّى تعلم انّه حلال. وقتى كه شارع خبر عدل را يا بيّنه را، بيّنه كه علم نيست حقيقتاً وقتى كه شارع بيّنه را معتبر كرد، اعتبره علماً، چه جور علمى مىشود، اين جا هم شارع خبر ثقه را اعتبار كرده است. چون كه سيره عقلا هست و شارع ردع نفرموده است. داخل ما يوضح الامر مىشود. داخل عنوان بيّنه مىشود. پس كجا است در اين روايت ردع آن سيرهاى كه در ما نحن فيه بيان كرديم ثبوت او را به عين المتدينين و غير المتدينين من العقلا، همه اينها به اخبار ثقات عمل مىكنند. اين جواب اوّل است. خوب اين جواب به نظر ما تمام نيست. صورتش خوب است و لكن پوچ است واقعش. چرا؟ چون كه كسى تتبّع بكند رواياتى را كه در زمان امام صادق (ع) وارد شده است خصوصاً رواياتى كه در باب قضا است، آن روايات را متتبّع بكند، متعارض البيّنات دو
تا مدّعى است. اين يك بيّنهاى دارد او هم بيّنه ديگرى دارد، امام (ع) در بعضىها فرموده است يؤخذ بما هو بيّنته اكثر عدداً و هكذا روايات ديگر قطع و يقين پيدا مىكند كه در زمان امام صادق سلام الله عليه متفاهم عرفى عند المتشرّعه از بيّنه شهادت عدلين بود. اين شهادت العدلين متفاهم عرفى است. در لغت آن جور باشد. در زمان صادقين سلام الله عليه اين بود و در اين روايت هم از امام صادق سلام الله عليه است و ظاهر بيّنه در اين روايت ولو معنا مستحدث است، ولكن اصطلاح فقها نيست مثل كراهتى كه سابقاً مىگفتيم. اصطلاح، اصطلاح متشرّعه است و اين حاصل شده است و بدان جهت فرض بفرماييد حمل اين به معناى لغوى، حملى است بر خلاف ظاهر. اين از اين جهت. اين ديگر به عهده متتبّع است. ما چند دفعه تتبّع كرديم روايات را در ابواب مختلفه، ديديم كه اين بيّنه در زمان صادقين سلام الله عليه متفاهم اين بود. رجلٌ ادّعا و له بيّنةٌ يعنى شهادت عدلين دارد. ظاهرش اين است.
و امّا جواب صحيح. جواب صحيح اين است كه ثابت شده است در علم اصول عموم و اطلاق رادع سيره خاص نمىشود. اگر سيره در مورد خاصّى قائم شد بر شيئى مثل اينكه سيره قائم شد بر اينكه خبر ثقه را معتبر مىدانند، خبر عدل را معتبر مىدانند در اخبار در احكام حتّى عند المتشرّعه. در احكام حجّت است. كلام در موضوعات است. خبر ثقه در احكام حجّت است و معتبر است خبر العدل. اگر سيره قائم شد، اين سيره را با لا تكف ما ليس لك به علم انّ...لا يغنى من الحقّ شيئا و غير ذالك من العمومات و المطلقات كه نهى مىكنند از عمل به غير العلم و اعتماد به غير العلم نمىشود اين سيره را ردع كرد. شارع اگر بخواهد آن موردى را كه سيره بر او قائم است او را ردع كند، بايد به عنوان خاصّش ردع كند. بگويد بر اينكه ليس القياس من الدّين. سيره عامّه اين جور بود. وقتى كه دلالت كتاب و سنّت نبود قياس مىكردند احكام را. ائمّه عليهما السّلام سيره عامّه بر اين جارى شده بود الى يومنا هذا هم همين جور است. اين قدر نهى كردهاند كه اوّل من...و غير ذالك روايات كثيره تا اين سيره را القاء بكند. لا اقل سرايت به متشرّعه نكند. متشرّعه داخل اين وادى هولناك، وادى كه در او محو الدّين است كما فى الرّوايات وادى او نشود. اين به عنوان خاص بايد ردع كند. تمام مواردى كه اگر پيدا كرديد كه آنجا يك سيرهاى هست، شارع به عنوان خاص آنها را ردع مىكند. و قاعدهاش هم همين جور است. چون كه اگر به عنوان خاص ردع نكنند، او را داخل عام مطلق نمىدانند. مىگويند او علم است. لا تكف ما ليس لك به علم او را نمىگيرد. ما نحن فيه هم مىپرسيم از آنها درست دقّت كنيد. اين امر واضحى است. آن مسلّم است عند الهمه. كسى نگفته است كه عموم مىتواند رادع بشود. سيره در مورد خاص را. اين امر نيست. مسلّم عند همه. كلام در اين خصوصيتى است كه عرض مىكنم. از اين قائلى كه مىگويد يا مثل صاحب العروه كه احتمال مىدهد اين روايت رادع بشود، مىپرسيم آيا دلالت اين روايت بر اينكه خبر ثقه اعتبار ندارد، دلالتش بالعموم و الاطلاق است يا به تنصيص است. كدام يكى از آنها است. بايد بگويد بالاطلاق است ديگر. يعنى اطلاق مستثنى. آن جا كه مىگويد الاّ حتّى تستبين لك غير ذالك او تقوم به البيّنه، در مستثنى دو چيز ذكر شده است. سوّمى ديگر ذكر نشده است. به اطلاق است ديگر. وقتى كه به اطلاق شد مىگوييم شما در ساير موارد از اين اطلاق چه جور رفعيت كردهايد، در ما نحن فيه هم رفعيت بكنيد. يكى از اين مواردى كه رفعيت شده است، همه رفعيت كردهاند خلافى هم در مسأله نيست، اخبار ذو اليد است. ذو اليد ولو ثقه هم نبوده باشد، شربتى در تابستان آورده است خدمت شما. مىگويد از خدا مخفى نيست از تو هم مخفى نباشد، من كمى شراب ريختهام داخل اين كه مزّهاش خوب باشد. مىخواهى بخور. مىخواهى نخور. شما نمىتوانيد بخوريد. اخبار ذو اليد به اينكه اين موضوع محرّم است يا نجس است، بلااشكال حجّت است كه مسألهاش انشاء الله خواهد آمد. اخبار ذو اليد كجاست. الاشياء شما تمسّك به اين روايت بكنيد. بگوييد الاشياء كلّها على ذالك، حتّى تستبين. علم كه پيدا نكرديد شايد شوخى مىكند، جدّى نمىگويد. شايد اشتباه كرده است آنى كه ريخته است اسمش را اشتباه كرده است. آن شراب نيست. چيز ديگرى
است. مثلاً اثير زبيبى است كه در آن شيشهها مىآورند و مىفروشند كه خيلى هم خوش طعم و لذيذ و خاصيت دارد شايد او است كه او را خمر خيال كرده است. مع ذالك قولش حجّت است. شما نمىتوانيد او را بخوريد. اين روايت را چه جور مىكنيد؟ مىگويد الاشياء كلّها على ذالك حتّى تستبين لك غير هذا او تقوم به البيّنه. تستبين كه نشده است. بيّنه هم كه نشده است. چه مىگوييد. بايد بخوريد ديگر. چه مىكنيد آن جا؟ اين روايت را تخصيص مىزنيد. مىگوييد بايد به قول ذو اليد چون كه حجّت است تخصيص زد. يا فرض كنيد خيلى ساده مىگيريم مطلب را. مايعى ديروز خمر بود. امروز نمىدانيم خل شده است يا نه. مىخواهد شخصى او را بخورد كه ديروز يقيناً خمر بود امروز نمىداند كه آيا خل شده است يا نه، مىتواند بخورد؟ خوب الاشياء كلّها على ذالك يعنى على الحلّيه حتّى تقوم حتّى تستبين لك غير هذا او تقوم به البيّنه. نه بيّنه است. نه علم. بخورد؟ نه. مىگوييد ادلّه استسحاب لا تنقض اليقين باشّك تخصيص مىزند اين را. يا حكومت دارد اين جهتش فرق نمىكند. حكومت دارد بر اين. يا تخصيص مىزند اين عموم اطلاق را. خوب آن جاها چه جور تخصيص خورد، در خبر ثقه هم تخصيص مىخورد.
كلام اين است كه اگر بخواهد بر اينكه اطلاق عموم رادع سيره بشود، اطلاق عموم رادع سيره نمىشود. بدان جهت است مرحوم حكيم نمىگويد اين رادع سيره است. متوجّه است اطلاق عموم دارد. او مىگويد نمىشود اين را تخصيص زد. تخصيص به خبر العدل نمىشود زد. مىشود اين را تخصيص به ادلّه استسحاب زد. الاّ ان تكون الحالت السّابقه على الحرمته. يا الاّ اذا اخر ذو اليد به حرمة الشّىء و به نجاسة الشىء كه موضوع حرمت است. آنها را منكر نيست. اين جا را مىگويد كه اين خبر عدل به بيّنه كه به معناى شهادت العدلين است عطفش درست نيست. چون كه اگر عطف بشود، آن وقت گفتيم كالحجر فى جنب الانسان. اين عطف مستهجن مىشود. روى اين اساس تقويت مىكند كه خبر العدل الواحد اعتبار ندارد. مىگوييم اين جور نيست. ما خبر العدل را نمىگوييم حجّت است. خبر الثّقه را مىگوييم حجّت است. چه عادل باشد، چه خودش هم سنّى باشد. يا نصرانى باشد. فرقى نمىكند. امّا آدم ثقه است. خبر ثقه است. چه جور در احكام مىگوييم قول الثّقات و خبر الثّقات حجّت است. چه عامّى بوده باشد مثل سكونى يا مثل عبد الله ابن بكير فرض بفرماييد فتحى باشد. يا اينكه مثل زراره عادل بوده باشد. عدل مدخليتى ندارد. آنى كه در حجّيت مدخليت دارد الثّقة فى قوله هست. در قول و خبرش ثقه بوده باشد. اين خبرش عند العقلا حجّت است. خودش هم كجا؟ فى غير مقام الدّعاوى و التّرافع ديروز اشاره كردم. الثّقة فى غير مقام الدّعاوى و التّرافع نسبت ما بين خبر ثقه فى غير موارد التّرافع و دعاوى و ما بين بيّنه كه شهادت العدلين است، نسبت ما بينشان عموم و خصوص من وجه است. در موارد قضا بيّنه حجّيت دارد در موارد ترافع ولكن خبر الثّقه در غير الدّعاوى و ترافع اعتبار دارد. ادلّه اعتبار او را نمىگيرد. آن جا جدا مىشود. آن جا كه ثقهاى در باب القضا خبر داد، او منشأ...قضا نمىشود. در باب ترافع حجّيتى ندارد. بيّنه آن جا حجّيت دارد. خبر الثّقه در جايى حجّت است كه مورد، مورد ترافع نبوده باشد. بيّنه شهادت العدلين است. آن شهادت العدلين على الاطلاق حجّيت دارد. الاشياء كلّها على ذالك حتّى در مقام قضا هم تقوم بالبيّنه باشد، آن حلّيت قطع مىشود. آن اصلى كه اقتضا مىكرد حلّيت را حق با منكر است بيّنه بر خلاف او قائم شد، او قطع مىشود. بدان جهت قاضى بر طبق بيّنه حكم مىكند. و از آن اصل رفعيّت مىكند. ولكن به خلاف خبرالثّقه. خبر الثّقه حجّيت دارد در غير آن موارد. عدل آن وقتى مىشود كه امامى بشود و مرتكب نشود معاصى كبيره را. و اصرار بر صغيره نكند عند المشهور. يا بنابر عرض ما مرتكب معصيتى نشود. عدل اين است. اگر دو تا جمع شد قولش همه جا حجّت است.
وامّا خبر الثّقه اصلاً عدل معتبر نيست. امامى بودنش هم معتبر نيست. نصرانى هم باشد حجّت است. ولكن فى غير مورد التّرافع. وقتى كه نسبت ما بين اينها عموم و خصوص من وجه شد جايى كه عدلين خبر دادند در غير باب القضا
هم ثقه هستند. چون كه عادل ثقه فى قوله مىشود ديگر نوعاً همين جور است. اگر عادلى باشد كه خيلى اشتباه كار است او منافات با عدالت ندارد. ولكن نوعاً عادل ثقه هم مىشود فى قوله. جمع مىشود. ربّما ثقه مىشود. ولكن عادل نيست. ربّما عادل است ثقه نيست. ولكن عادلى است كه خيلى اشتباه مىكند. ولكن وقتى كه عموم و خصوص من وجه شد، عطف دو تا عنوانى كه اينها ما بينشان عموم و خصوص من وجه است، از اوّل كتاب صرف...بگيريد تا آخر كتابى كه نزديكىهاى قبر انسان او را مطالعه مىكند عطف عامّين من وجه دو تا عنوانى كه ما بينشان عموم و خصوص من وجه است هيچ استهجانى ندارد. كثير است. بدان جهت در ما نحن فيه ملّخص اين شد. پس اين اطلاق و عموم رادع نمىشود و عطف خبر ثقه هم بر بيّنه عطف خبر الثّقه فى غير مورد التّرافع و دعاوى. الاّ حتّى تستبين لك غير ذالك او تقوم بالبيّنه او يقوم به خبرٌ ثقةٌ فى غير دعواً و ترافين عطفش، عطف صحيحى است. هيچ مستهجن نيست. مثل عطف الاّ ان تكون الاستسحاب العلى الحرمه الاّ ان تكون خبر ذو اليد حجّت چه جورى كه ذو اليد ربّما خبر كه مىدهد از نجاست عادل هم هست. ذو اليد هم دو نفر هستند. چون كه فرش مال دو نفر است. هر دو به مشترى مىگويند اين را كه خريدى ببر آب بكش. اين نجس است. بچّه من شاشيد. آن يكى مىگويد بچّه من هم شاشيده بود. هر دو خبر مىدهند. چه جور آن خبر ذو اليد تخصيص خورده كه ما بين بيّنه و خبر الثّقه نسبت عموم و خصوص من وجه است، اين هم همين جور است. مثل همان خبر ذو اليد است. خبر الثّقه. هيچ اشكالى ندارد. مسأله صاف است. ذرّهاى ولو به نازكى مو شبهاى نيست.
سؤال؟ نه. بيّنه يعنى شهادت العدلين. عرض مىكنم آن جايى كه گفت الاشياء كلّها على ذالك بعضىها را به استسحاب حلّيت فرمود. و الاّ ديروز عرض كردم استسحاب عدم الرّضا يا عدم النّسب نبود، نكاح محكوم به فساد بود. چون كه اصالة الفساد است در معاملات كه يكى از آنها فساد است. يا مالى را كه خريده است، قاعده يد نبود، اصالة الفساد مىگويد اين بيع فاسد است. نمىدانم آن بايع مالك است يا نه، استسحاب مىگويد مالك نيست. قاعده يد حاكم بود بر استسحاب حلّيت درست كرد. آنى كه مىگويد الاشياء كلّها على ذالك، اشياء على الحلّيه هستند. آن حلّيت چه به استسحاب درست بشود، چه به قاعده يد درست بشود، يا به اصالة الحلّيت متعارفه درست بشود، اين حلّيت را دارند الاّ ان تقوم به البيّنه.
سؤال؟ اگر نظرتان بوده باشد گفتيم اگر بيّنه به معنى مبيّن الواقع بوده باشد عطف ايمان به بيّنه اصلاً غلط است. انّما اقضى بينكم بالبيّنات و الايمان. چون كه يمين هم مبيّن واقع است در مقام قضا. سؤال؟ مگر خبر ذو اليد را تخصيص ندادهايم؟ خبر ذو اليد قرينه مىشد. آن چه جور قرينه نمىشد، خبر ثقه فى غير مقام الدّعاوى هم قرينه نمىشد. هيچ با هم فرقى ندارند. ولو فكر كنيد يك موى باريكى خبر ذو اليد با خبر الثّقه فى غير مقام الدّعاوى فرقى داشته باشد، آن وقت بياييد ما جواب را توضيح بدهيم. گذشتيم اين مسأله را.
بعد فتحصّل امّا ذكرنا، و فى اعتبار خبر العدل يعنى مراد از عدل ثقه فى قوله شد و فى اعتبار خبر العدل اى الثّقة فى قوله لا اشكال فيه. اين هم يكى از طرق است. بعد مىرسد مىفرمايد بر اينكه، و كذا تثبت النّجاست او التّنجّس به اخبار ذو اليد، آن جايى كه ذو اليد خبر بدهد. خوب مسألهاى است. خوب استفاده كردنى است. خوب گوش بدهيد. اين كه ذو اليد قولش حجّت است، ايشان مىفرمايد در اخبار بالنّجاست مىفرمايد حجّيت دارد. و ما فقط در اخبار به ملكيّت كه مالك ذو اليد اخبار به ملكيت مىدهد. مىگويد اين مال، مال خودم است و مال كسى ديگر نيست. يا ذو اليد خبر مىدهد به اينكه اين مالك در يد من است ملك الغير است كه اسمش را اقرار مىگويم. اقرار حجّيت دارد. ملك خودم است، او هم حجّيت دارد. او نمىگفت هم به قاعده يد حكم مىكرديم ملكش است. يكى هم در اخبار به طهارت و نجاست بگويد اين پاك است. ديروز نجس بود. امروز آمده است مىگويد اين كه ديروز نجس شد بينىام
خونى شده بود. نه پاك است. اين را شستهايم. يا اين بچّه شاشيده بود، ديروز تطهيرش كرديم. در اخبار به طهارت ولو مقتضاى اصل نجاست باشد آن جا، اخبار كه داد به طهارت يا اخبار به نجاست داد مقتضاى اصل به طهارت است. گفت روى اين فرش چيز تَر نگذاريد. اين فرش نجس است. اخبار ذو اليد حجّت است. ما آنى كه فعلاً ادّعا مىكنيم فقط در باب اخبار به طهارت و نجاست، اخبار به طهارت را سابقاً گفتيم. اخبار به نجاست را باز در مطهّرات هم اخبار ذو اليد به تطهير به طهارت را تكرار مىكنيم. فقط مدّعى اين است كه اخبار ذو اليد در اخبار به طهارت و نجاست ولو مقتضى الاصل خلاف اين اخبار بوده باشد اصل معتبر، قول ذو اليد معتبر است. يكى هم در باب ملك آن جا قبول داريم. مسلّم حجّت است كه اگر بگويد مال غير است مال خودم است آن اقرارش كه منصوص است، اقرار بكند ذو اليد به اينكه مال، مال الغير است. يؤخذ به اقراره آن اگر بگويد مال خودم است، آن هم همين جور است. اينها را قبول داريم. باب طهارت و نجاست و اخبار به ملكيت كه ملكيت راجع به خودم است يا به غير است. امّا بيشتر از اينها را ما ادّعا نداريم. اين را ما ادّعا نداريم . رفتيم يك جايى خانه كسى وقت ظهر شد نمازمان را كه بخوانيم، از صاحب خانه پرسيديم قبله كدام ور است؟ اين ور است. اين قولش حجّت است در تعيين قبله ما نمىگوييم. ما فعلاً در اين مسأله اينها را ادّعا نداريم. قول ذواليد در اخبار به طهارت و نجاست، و اخبار به اينكه ملكيّت و عدم ملكيت اين مقدارش را مىگوييم. چرا اين مقدار را مىگوييم؟ سرّش معلوم مىشود چرا مىگوييم. چون كه عمده دليل هم باز حجّيت بر اعتبار قول ذو اليد، ذو اليد اگر ثقه بوده باشد، آدم حسابى است. معتبرى است. ثقه است. او بگويد، او كه كلامى ندارد. از هر چيز خبر بدهد حجّت است. راجع به مافيتش بوده باشد يا به غير بوده باشد. قد فرغنا عن ذالك البحث و فى خبر العدل اشكالٌ گفتيم و فى خبر ثقة لا اشكال فيه. گذشتيم آن جا را. انّما الكلام در ذو اليدى است كه هُرهُرى است به قول شما. نمىشود به قولش اعتماد كرد. ولكن مىگويد اين نجس است. يا مىگويد شستهام. پاك است. اين را مىگوييم. اين در باب طهارت و نجاست و در باب ملكيت قبول داريم. سيرة المتشرّعه بر اين است كه در اين دو بابى كه هست در باب طهارت و نجاست و باب ملكيّت قول ذو اليد را قبول مىكند. شما اگر بگوييد اين سيره متشرّعه از كجا در آمده است؟ مىگوييم سيره متشرّعه از روايات در آمده است. خود هر دو مورد هم منصوص است. منتهى كلّيتش منصوص نيست كه اذا اخبر ذو اليد به طهارت شىءٍ او به نجاسته يجب التّباع يا اعتبرته علماً يا جعلته نجساً كه مسائلى كه در اعتبار امارات است، نمىگوييم اين جور عامّى ما داريم. روايات در مواردى هست كه آنها كافى است بر ما. يكى در آن جايى است كه شخصى زيت نجس را بفروشد. در روايات دارد و اعلمهم اذا بعته وقتى كه به آنها مىفروشى زيت نجس را اعلام بكن. بگو كه اين نجس است. حتّى آن كه آنها استسباه بكنند. نخورند او را.
خوب اگر قول ذو اليد اعتبارى نداشته باشد، اعلام اين چه فايده دارد؟ مىگويند اين جور گفت كه ما اين روغن را نخوريم. احتمال دارد يك بايعى هم هست كه اين جور كارها بعيد نيست از او. مىفرمايد و اعلمهم به آنها اعلام بكن حتّى اينكه استسباه بكنند. او را نخورند. اگر شما در اين روايت اشكال كرديد كه نه اين موجب اطمينان است اخبار بايع در اين صورت، چون كه روغن زيت را ارزان مىخرند. به قيمت طاهر نمىخرند. مشترى حساب مىكند كه اگر اين از خدا نمىترسيد كه نمىگفت نجس است. و ارزان بفروشد به ما. از قولش اطمينان مىآيد. اگر اين جور بوده باشد. و حال اطمينان نمىآيد. چون كه احتمال است اشتباه كرده است اين مخبر. مثلاً برنج سوخته را در آن ديده است و خيال كرده است كه فضله موش است. اطمينان نمىآورد. مىگوييم خود دلالت اين روايات تمام است. نمىدانم به سرتان آمده است يا نيامده است. اين برنج سوخته به فضله موش مشتبه مىشود. بدان جهت اين هم احتمال مىدهد كه در آن چند دانه برنج سوخته ديده است و خيال كرده است كه فضله موش است و نجس است. و حال آن كه آنها برنج سوخته بود. آن پسرش ته ديگ را داشت مىخورد كه مادرش هم سوزانده بود چندتا از آنها افتاد داخل اين. روى اين
حسابى كه هست اين جور نيست كه فقط قول اين كه موجب اطمينان بشود اخبار بايع كلّيتاً. اقماض مىكنيم از اين اگر اين جور هم شد. روايات ديگرى هم داريم در بيع كه از آنها استفاده مىشود اخبار البايع به النّجاست، مسموع است.
جلد 2 وسائل، باب 47 از ابواب النّجاسات. روايت اوّل است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن على ابن حكم اجلّا است. عن علاء ابن رضين عن محمد ابن مسلم عن احدهما (ع) قال، سألته عن الرّجل يرى فى ثوب اخيه دماً در ثوب برادرش دمى مىبيند. برادرش نماز مىخواند. اين هم مىبيند كه خون است در لباسش. قال، لا يأذنه حتّى ينصرف. اعلام نكند به او حتّى اينكه منصرف بشود. نگويد فلانى پشتت خون است. اين را اعلام نكند. خوب اگر قول اين شخص اعتبار نبود، اين فايدهاى نداشت. اين روايت براى ذو اليد دليل نمىشود. اخبار ذو اليد. اين مال خبر غير ذو اليد است. و بايد حمل بكنيم به آن جايى كه اين اخبار بكند، او ملتفت به دم مىشد يا شخص ثقهاى بود كه اخبارش حجّيتى داشت. اين راجع به ذو اليد نمىشود. اخبار ذو اليد را اگر بخواهيم تمسّك بكنيم بايد به رواياتى تمسّك بكنيم كه آن جا آن ذو اليدى كه هست، مالك بوده باشد يا در يدش اجارهاى بوده باشد كه ملكيّت منفعت داشته باشد. يا عاريه باشد كه ملكيّت انتفاع را مالك بشود. در باب عاريه منفعت را مالك نيست مثل باب اجاره. در باب اجاره من منفعت را تملّك كردهام. در عاريه استفاده كردن از اين را مالك هستم. ولكن منفعت اين فرش يا خانه ملكيت نيست. عاريه است اين خانه دست من. يا در عروه دارد بر اينكه عاريه هم نبوده باشد. حتّى امانت بوده باشد كه انتفاع را هم مالك نيست. فقط امساك بايد بكند. او را نگه دارد. ولكن خبر مىدهد كه،
|