جلسه 221

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:221 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. كلام در اين مسأله بود كه اگر زو اليد يدش، يد ملكى بوده باشد ملك العين يا ملك المنفعه يا ملك الانتفاع يا حتّى مالك انتفاع هم نشود، يدش يد امانى باشد مالك امساك بالعين است يا غاصب است اگر خبر داد به نجاست آن عين، به تنجّس آن عين قولش مسموع مى‏شود. من غير فرقٍ ما بين اينكه مخبر ثقه بوده باشد زو اليد يا ثقه نبوده باشد. على ما بيّنا كه اگر ثقه بوده باشد، خبر ثقه حجّت است و زو اليد بودن مدخليّتى ندارد. و طهارت و نجاست هم مدخليتى ندارد. ثقه از هر موضوعى خبر داد در غير مقام التّرافع و دعاوى و احتمال داديم صدق را در قولش در ما نحن فيه قولش حجّت مى‏شود. پس زو اليد قولش مسموع مى‏شود با احتمال اصابت به واقع من غير فرقٍ ما بين اينكه ثقه بوده باشد يا غير ثقه بوده باشد. عمده دليل سيره متشرّعه بود و روايات هم در ابواب مختلفه وارد شده است كه از آن روايات يك دسته رواياتى بود كه در اعلام بايع به اين كه مبيع متنجّس است. يك دسته ديگر اعلام زو اليد بر اينكه ثوب متنجّس است.
كلام در اين قسمت ثانى از اين روايات بود. كه در موثّقه عبد الله ابن بكير اين جور بود كه سألت ابا عبد الله (ع) ان رجلٍ اعاريه رجلاً ثوباً فصلّا فيه فهو لا يصلّى فيه. مردى عاريه داد ثوبى را. فصلّا فيه آن كسى كه عاريه گرفته بود در او نماز خواند فهو لا يصلّا فيه. خود آن معير عاريه دهنده نماز نمى‏خواند در او. محتمل است به جهت اينكه غير مذكّى باشد كه غير مذكّى محكوم به نجاست و عدم جواز صلاة فيه است. يا اينكه نه، نجس بوده باشد. هر دو تا را مى‏گيرد. سؤال عام است. قال، لا يعلموه آن كسى كه عاريه دهنده است اطّلاع ندهد به آن كه مستعير است. عاريه گرفته است. فان اعلمه يعيد. اگر اعلام كرد آن كسى كه نماز خوانده است در او اعاده مى‏كند. در اين روايت اشكالى به نظر مى‏رسد كه اگر به نظر مباركتان رسيده باشد، آن اين است كه اين صلاة را امام (ع) چه جور فرمود اعاده كند. فان اخبره اگر زو اليد خبر داد به آن شخص چه جور اعاده كند؟ براى اينكه اگر علم وجدانى هم پيدا مى‏كرد بعد از صلاة كه اين ثوب نجس است يا غير مذكّى است، اعاده نداشت صلاتش. صلاتش صحيح واقعى است. به مقتضاى لا تعاد الصّلاة الاّ من خمس. آن حديث مبرك لا تعاد كه خيلى مشكلات را حل كرده است، او در جاى خودش كه انشاء الله زنده مانديم توفيق شد بحث خواهيم كرد كه چه مشكلاتى را اين حديث زراره و صحيحه زراره حل كرده است. آن حديث ناظر است به اجزاء و شرايط و موانع صلاتى. آنهايى كه معتبر است در صلاة شرطاً، جزئاً، او مانعاً، او قاطعاً فرقى نمى‏كند. ناظر به آنها است كه اگر در صلاة از ناحيه آنها خللى رسيد و خللى در صلاة موجود شد، اگر از غير اين 5 تا بشود، خلل، خلل عن عذرٍ، عن جهلٍ يعنى جهلى كه عذر است. او نسيانٍ او غير ذالك من الاعذار اگر عن عذرٍ خلل رسيد به آن اجزا و شرايط و موانع و امثال ذالك در صلاة اگر از غير 5 تا بوده باشد لا تعاد الصّلاة. صلاة اعاده نمى‏خواهد. بعد از فراق عن الصّلاة وقتى كه انسان ديد خلل در او وارد شده است، اگر خلل از ناحيه وقت شد يا از ناحيه قبله شد، آن قبله، اعم از قبله اختيارى و اضطرارى كه استدبار قبله يا يمين و يسار خوانده است. و هكذا در ركوع و سجدتين خللى شده است. سجدتين معاً. چون كه لا تعاد الصّلاة من سجدة الواحده. سجدتين معاً و از ناحيه ركوع خلل شد، يكى هم‏
از ناحيه طهارت حدثى كه وضو، غسل، تيمّم است خلل شد، اعاده مى‏شود. ولو خلل عن عذرٍ بوده باشد. و امّا در غير اين خمسه اعاده نمى‏شود. طهارت ثوب يا اشتراط ثوب به اين كه از مذكّى باشد، از مذكّاى مأكول اللّحم بوده باشد اين اشتراطها يا اين مانعيّت در اين صورت ساقط شده است به حكم حديث لا تعاد. چه جور اين روايت مى‏فرمايد كه فان اخبره يعيد. تنها حديث لا تعاد نيست. آن صحيحه زراره هم هست. كه صلّا در ثوبى كه نجس بود. بعد از صلاة نجاست را پيدا كرد. اوّل احتمالش را مى‏داد. بلكه ظن داشت به نجاست. بعد از صلاة پيدا كرد. امام (ع) فرمود، اعاده نمى‏خواهد.
پس چه جور در اين حديث امام (ع) حكم به اعاده فرموده است؟ عرض مى‏كنيم اين اعاده‏اى كه در اين حديث است حمل مى‏شود به آن صورتى كه صلاة آن شخص بعد از اخبار آن معير بوده باشد. معير بعد از اينكه خبر داد اين ثوب در او نماز خوانده نمى‏شود چون كه بول به او اصابت كرده است يا اينكه تذكيه نشده است. از حيوانى است كه تذكيه نشده است. يا تذكيه شده است ولكن از حيوانى است كه غير مأكول اللّحم است. مأكول اللّحم نيست. على كلّ تقديرٍ اگر بعد از اخبار او نماز را خواند، آن نماز به درد نمى‏خورد. نماز را بايد اعاده كند. اين حديث را بايد به اين معنا حمل كنيم. متعيّن است. قرينه داريم كه بايد به اين معنا حمل كنيم. اخبار اوّل بود و بعد از او اين صلاة را اعتنا نكرد به اخبار او و نماز خواند، نمازش را اعاده مى‏كند. آن وقت اين حديث به مقتضاى ترك الاستبدار فى الجواب و عموم سؤال دلالت مى‏كند قول الزو اليد در نجاست. و اين كه اين غير مذكّى است و اين كه اين از غير مأكول اللّحم است، در تمام اينها اعتبار دارد قول اين زو اليد. چون كه فهو لا يصلّ فيه محتمل است از حيث نجاست باشد. محتمل است از حيث عدم التّذكيه باشد. محتمل است از ناحيه اين باشد كه حيوان غير مأكول اللّحم است. اجزاء او. اين پوستين فرض كنيد كه مثلاً از اجزاء ذئب است. كه لا يأكل لحمه. ولو تذكيه شده است. على كلّ تقديرٍ در اين صورت بايد اعاده صلاة را بكند. به اين معنا حمل مى‏كنيم. درست توجّه كنيد كه چرا حمل مى‏كنيم به اين معنا؟ در اين روايت دارد رجلٍ اعار رجلاً ثوباً فصلّا فيه. آن شخص در آن ثوب مستعار نماز خواند و هو معير لا يصلّ فيه در او نماز نمى‏خواند. قال لا يعلمه. اين را اعلام نكند. نگويد به او. نه موقع دادن بگويد، نه بعد بگويد. فان اعلمه اگر اعلام كرد قبل از صلاة او بعد از صلاة. اطلاق دارد اين. فان اعلمه يعنى فان اعلمه بالحال قبل از صلاة مستعير يا بعد صلاة مستعير. يعيد اعاده مى‏كند اين روايت به اطلاقها خبر بعد از صلاة را مى‏گيرد. اين روايت به اطلاقها مى‏گيرد اين يعيد. آن وقتى را كه اعلام بعد از صلاة او بشود. او اوّل نماز خواند، بعد گفت بيخود خواندى. اين نماز خوانده نمى‏شود در اين. اين را بالاطلاق مى‏گيرد. اين روايت شامل است فان اعلمه يعنى اگر اعلام كرد به آن شخص. چه اين جور اعلام بكند، چه آن وقتى كه مى‏داد گفت بگير ولكن نماز نخوان. بول اصابت كرده است. غير مذكّى است، يا غير مأكول اللّحم است. هر دو تا را مى‏گيرد.
سؤال؟ جوابش را مى‏گوييم لا يعلمه به آن شخص اعلام نكند. يعنى بعد از صلاة خبر ندهد، قبل از صلاة هم خبر ندهد. او فصلّا فيه است. اين عاريه داد او نماز خواند. اعلام كرده بود او نماز خواند يا نكرده بود. او مطلق بود. درست دقّت كنيد به مطالبى كه اين جا عرض مى‏كنم. چون كه اين مسأله فقط اين جا نيست. اين قابل تكرار در فقه است. فقيه با اين جور جمع عرفى‏ها مواجه است. يك غفلتش موجب اشتباه مى‏شود. دارد بر اينكه ان رجلٍ اعاره رجلاً مردى عاريه داد رجلى را ثوباً فصلّا فيه در او نماز خواند. فهو لا يصلّا فيه. به او هم گفته بود من نمى‏خوانم يا اينكه نگفته بود؟ اين مطلق است. فصلّا فيه در او نماز خواند. فهو لا يصلّ. او نماز نمى‏خواند خود معير. قال لا يعلمه اخبار نكند. سؤال؟ اين نماز خواندنش قبل است. اين كه بعد مى‏گويد لا يعلمه اين در صورتى كه عاريه مى‏دهد ثوبى را كه آن شخص نماز مى‏خواند در او و حال اينكه اين نماز نمى‏خواند، در اين مواقع اين اعلام نكند. اگر اعلام كرد، او بايد اعاده كند. اين‏
مطلق است كه اعلامش قبل باشد يا اعلامش بعد بوده باشد.
سؤال؟ يك دفعه ديگر مى‏خوانم عن رجلٍ اعاره رجلاً ثوباً فصلّا فيه در او نماز خواند فهو لا يصلّ فيه در اين نماز نمى‏خواند. اين مطلق است از اينكه به او اعلام كرده بود يا نكرده بود. معير حكم خودش را مى‏پرسد. مى‏گويد بر اينكه رجلى عاريه داد بر مردى ثوبى را و مرد نماز خواند. ولكن معير نمى‏خواند. چون كه نجس است يا غير مذكّى است يا غير مأكول اللحم است. به معير مى‏گويد كه لا يعلمه اعلام نكند. يعنى موقعى كه عاريه مى‏دهد نگويد يا بعد از عاريه نگويد. هيچ كدام را نگويد. فان اعلمه اگر اعلام بكند، او بايد اعاده كند. يعنى اعم است از اينكه اوّل اعلام كند يا بعد اعلام بكند اين روايت هر دو تا را به اطلاق مى‏گويد كه بايد اعاده كند. اين يك روايت.
در مقابل اين صحيحه عيسى ابن قاسم است كه روايت چهارمى است. در اين صحيحه عيسى ابن قاسم كه سندش اين است. در باب 40، روايت 6 است. محمد ابن الحسن باسناده عن على ابن محسيار عن سفّان ابن يحيى عن عيسى ابن القاسم. سند شيخ به كتاب على ابن محسيار صحيح است. على ابن محسيار جلالتش اوضح است. او هم نقل مى‏كند از سفّان. او هم نقل مى‏كند عن عيسى ابن القاسم. در آن صحيحه همين جور است. مى‏گويد بر اينكه فى رجلٍ صلّا فيه ثوب رجلاً ايّاماً. مردى نماز خواند در ثوب رجلى ايّامى را. ثمّ انّ صاحب الثّوب اخبره بعد از نماز خواند صاحب ثوب اخبره انّه لا يصلّ فيه. در او نماز نمى‏خواند. قال لا يعيد شيئاً من صلاته آن صلوات ايّامى را كه اخبار نداده بود فى رجلٍ صلّا فيه ثوب رجلاً ايّاماً. ايّامى را نماز خواند. ثمّ انّ صاحب الثّوب اخبره. صاحب ثوب اخبار كرد. انّه لا يصلّ فيه در اين نماز نمى‏خواند. قال، لا يعيد شيئاً من صلاته شيئى از صلاتش را اعاده نمى‏كند. اگر اين ما ذكرنا تمام شد كه تمام است. معنايش اين است كه قول زو اليد اگر قبلاً خبر بدهد، حجّيتى دارد. بعد هم خبر بدهد حجّيتى دارد. چون كه بعد اگر بعد از خبر دادن دوباره بخواهد نماز بخواند يك ايّام ديگرى، داخل اين مى‏شود كه صلّا بعد ما اخبره. آن وقت يعيد مى‏شود.
و امّا اگر در حال عدم الاخبار نماز خوانده است، او محكوم به صحّت است. صحيحه دوّمى مقيّد است. در يك فرض، فرض شده است كه اخبار بعد از صلاة است. تقييد مى‏شود صحيحه اولى. يك وجه جمعى هم كه سابقاً گفتيم. اگر گفته باشد كسى مثل ايشان اصرار كند كه وجهى هم ندارد اصرار كسى كه درست نگاه كند به روايت. كه اين اوّلى هم اخبار بعد الصلاة است، او حمل بر استحباب مى‏شود. چون كه لا يعيد نص است بر اينكه اعاده نمى‏خواهد، يعيد ظهورش در لزوم است. حمل بر استحباب مى‏شود.
على كلّ تقديرٍ اين روايت مباركه دلالت مى‏كند بر اينكه اخبار زو اليد و آنى كه در دستش هست نجس است يا غير مذكّى و ميته است، يا غير مأكول اللحم است. اخبارش معتبر است و اطلاق هم دارد. كه آن مرد زو اليد ثقه باشد يا ثقه نبوده باشد. فرقى نمى‏كند اگر خبر داد او بايد اعاده كند. انتزاع مى‏شود از اين حجّيت زو اليد، خبر زو اليد. ولكن اين نكته مفعولٌ عنها نباشد. اين رواياتى كه تا حال براى شما گفتيم، اينها در آن زو اليدى است كه يدش ملك العين بوده باشد. عين را مالك بشود. فى رجلٍ صلّا فيه ثوب رجلاً ايّاماً، اين معنايش عبارت از اين است كه اين شخصى كه ثوب رجل ظاهرش اين است كه آن ثوب ملكش است. يا در آن اخبار بايع كه بايع مى‏فروشد ثمن را ظاهرش اين است كه مالك است. ولو مى‏شود ادّعا كرد كه آن روايات آن صورتى را مى‏گيرد كه بايع كه مى‏فروشد ثمن را يدش يد وكالتى بوده باشد. ملك خودش نباشد. اين روايات اخبار به ثوب ولو اطلاق ندارند ظاهرشان مالك ثوب است كه عاريه داده است، ولكن در آن اخبارى كه بايع مبيت نجس، زيت نجس را مى‏فروشد، لعلّ مى‏شود ادّعا كرد كه يد وكالتى را هم مى‏گيرد. و منهنا تعدّى كردن از يد ملكى به غير موارد يد ملكى اين احتياج دارد به رعايت سيره متشرّعه كه سيره متشرّعه بر اين است. و آنهايى كه در اين سيره خدشه مى‏كنند، مثلاً خدشه‏شان به نحو احتياط است كه سابقاً
مى‏كردند، سابقاً اگر يادتان بوده باشد اهل علم يا غير اهل علم در اهل علم كه خيلى بود. ماشين لباس شويى كه نبود. لباسهايشان را مى‏دادند زنها مى‏بردند مى‏شستند. خودش هم كه متأهّل نبود. زن نداشت. يك طلبه مجرّدى بود. مى‏داد به يك زنى كه ببرد اينها را بشورد. مى‏دانيد كه آن لباسها هم كه نجاست داشت ديگر. مبتلا بود به قضيه احتلام و غير احتلام. اينها بود. چه مى‏كردند اينها؟ آنها كه خدشه مى‏كردند تمليك مى‏كردند اينها را به آن زن. تمامى اين ثياب را كه ملكش بشود او. وقتى كه برمى‏گرداند او دوباره به اين تمليك مى‏كنند، زو اليد كه هست، زو اليد ملكى است. يدش، يد مالكى است. آن زنها كه غالباً اطمينان به آنها، ثقه كه نبودند. نمى‏شناخت. رخت شوى بود. مى‏آمد اينها را جمع مى‏كرد و مى‏برد. يدشان يد ملكى بوده باشد كه خبرشان بر اينكه پاك كرده‏اند، هيچ جاى شكّ و شبهه‏اى نيست. خبرشان، خبر معتبر بوده باشد. اينها آن كسانى بودند كه در اين اطلاق سيره خدشه‏اى داشتند يا مى‏گفتند كه بايد احتياط كرد در اين موارد. على كلّ تقديرٍ چون كه استسحاب نجاست و اينها بود، مورد، مورد قاعده طهارت نبود. استسحاب نجاست بود، به اخبار زو اليد، زو اليد را مالك مى‏كردند تا قولش قطعاً معتبر بوده باشد. اين خودش يك نحو احتياطى بود.
بعضى‏ها در اخبار زو اليد به اينكه در طهارت و نجاست، طهارت يعنى در ثوبى كه حالت سابقه نجاست است. در شيئى كه حالت سابقه نجاست است ولو لا اخبار زو اليد استسحاب بقاء النّجاست جارى است. و استسحاب عدم جريان مطهّر در او حاكم است. در اين موارد مطلب ديگرى هم فرموده‏اند.
مطلب ديگر اين است كه اگر بنا بوده باشد ما در اين سيره خدشه بكنيم و بگوييم بر اينكه اين جور سيره‏اى نيست، لازمه‏اش اين است كه مردم اجتناب بكنند از كثيرى از اشياء مستعمله. مى‏دانيد كه در بازار فرش مستعمل خريد و فروش مى‏شود. مى‏خرند فرش مستعمل را كه مثلاً ده سال، پنج سال، پانزده سال، كار كرده است. خريد و فروش مى‏كنند. ظرف و ظروف مستعمله در اين زمان اگر كم بوده باشد، كم هم نيست. مثلاً اين سطل‏هايى كه ماستى‏ها مى‏دهند، اينها مستعمل هستند ديگر. چهار سال، پنج سال، دو سال، سه سال در يد آنها استعمال مى‏شود. به اين مشترى مى‏دهند، به آن مشترى مى‏دهند، اين اوانى مستعمله و ثياب مستعمله و هكذا نظاير اينها يا ايد خود ناس، دست‏هاى مردم كه انسان با او مسافحه مى‏كند. دستش هم تَر است. و امثال ذالك، در اينها ما علم داريم كه اين فرش يك وقتى در عرض اين ده سال، نجس شده است. اين جور نيست. يا اين ثوب يا اين اناء يا اين سطل يك وقتى نجس شده است ديگر. در خانه‏ها بچّه‏هايى هستند كه كوچك هستند. نمى‏شناسند. علم دارد بر اينكه در اين ده سال، يا اين دستى كه به من داده است، با دست تَر مسافحه كرده است، قطعاً اين دست يك زمانى نجس شده است. علم است به حدوث نجاست در او در يك زمان. بعد شك مى‏كنيم كه آيا مطهّر به اين واقع شده است يا نشده است. خوب استسحاب بقاء نجاست مى‏گويد كه مطهّر واقع نشده است.
شما يك كمى دايره فكرتان وسيع بشود. نگاه به اهل شهرها و اينها نكنيد. ولو بكنيد هم عيبى ندارد در اينها هم همين جور است. در اين اهل بواديع، آن بواديع و آن اهل قرائى كه آنها معرفت به احكام شرع خيلى كم است در آنها. و ظرف و ظروف دست زنها است كه آنها ماست درست مى‏كنند، شير مى‏دوشند. در عراق كه ما بوديم پر بود از اين زنها. همين زنها بودند، زن معيدى‏ها بودند كه كره مى‏آوردند، ماست مى‏آوردند. آنها درست مى‏كردند كه اكثرشان عارف به اسلام نيستند. غير از چندتايى كه يحسين يا اينها را مى‏دانند. چند تا اسم ائمّه را مى‏دانند. اين دست اينها است. علم اجمالى در انسان است كه به اين ظرف‏ها كه در آن ماست و كره و دوغ مى‏آوردند. مى‏آوردند و خودشان هم مى‏فروختند. جمع مى‏شدند در بازار و مردم مى‏رفتند و مى‏خريدند آن جا. علم داريم كه اينها يك زمانى نجس شده است. بعد نمى‏دانيم اين ظرف دوغ يا كره، آن مشكى كه در آن دوغ يا كره ريخته است، پاك شده است يا نه، استسحاب مى‏گويد در نجاست باقى است. يا اين ذبايح، اين حيوانى را كه ذبح مى‏كنند قهراً يك قسمت از حيوان نجس مى‏شود. خون به گلويش،
لحمش، پوستش، پشمش، بعد مردم پشم‏ها را مى‏گيرند. معامله طهارت مى‏كنند. خوب استسحاب بقاء نجاست هست و امثال ذالك. اگر اين سيره در متشرّعه نبود به آنى كه بايع مى‏فروشذ و مى‏گويد پاك است به او اعتنا نمى‏شد، آن وقت لازم مى‏آمد كه همه از اينها اجتناب بكنند. اين جور فرمايشى دارند. اين را هم استدلال كرده‏اند به حجّيت خبر زو اليد. عرض مى‏كنم اين دليل نمى‏شود. چرا؟ براى اين كه اگر اين سيره را بگوييد، سيره نمى‏پرسد در اين موارد. آنهايى كه مبتلا هستند و مبتلا بوده‏اند مى‏دانند كه آن زن نمى‏پرسد اين پاك است يا نجس. همين جور مى‏گيرد و مى‏برد و حمل مى‏كند كه انشاء الله پاك است. صحبت پرسيدن نيست در اين موارد ثوبى را يا مستعملى را كه مى‏خرد. فرشى را كه مى‏خرد. يا طلبه فاضلى بوده باشد كه كمى احتياط كار باشد. او مى‏پرسد فرشى را كه خريد الحمد الله كه اين فرش انشاء الله كه نجس نشده است يا پاك است فعلاً. شستشو شده است. نوع مردم اين كارها را نمى‏پرسند. معامله طهارت مى‏كنند. اگر بنا بوده باشد ما به اين سيره، به اين نحو بخواهيم به اين تمسّك كنيم، بايد بگوييم كه هر چيزى كه از دست ديگرى گرفته مى‏شود، از يد مسلمانى گرفته مى‏شود ولو حالت سابقه‏اش علم اجمالى داريم كه يك زمانى نجس شده است، اين محكوم به طهارت است. بايد اين جور بگوييم. اخبر بانّه طاهرٌ او لم يخبر. مضافاً بر اينكه اين استسحاب معارضه با استسحاب ديگر است. چرا؟
چون كه كما اينكه علم اجمالى هست در يك زمانى از ازمنه به اين نجاست عارض شده استا، علم اجمالى هم هست كه در يك زمانى از ازمنه مطهّر به او واقع شده است. چون كه همين ظرف را مى‏برند لب شط در شط مى‏زنند و به واسطه زدن پاك مى‏شود. يا با آب قليل شستشو مى‏كنند. دفعه اوّل كه به اين اناء آب ريختند و بعد آبش را ريختند بيرون، پاك نشد. ولكن دو سه روز ديگر يك دفعه ديگر آب مى‏ريزند ولو بعد از استعمالش. يك آب ديگر مى‏ريزند. استعمالش در شير طاهر نه شيرى كه قبلاً نجس بود. شير طاهر مى‏ريزند و بعد دوباره به آن آب مى‏ريزند و بيرون مى‏ريزند. خوب دفعه سوّم پاك مى‏شود ديگر. ولو اين غسلات به مرور زمان حاصل شده است. چون كه اناء بايد سه دفعه شسته بشود. ولكن اگر در اسناء اين سه دفعه شى‏ء نجس خارجى به او ريخته نشده باشد، طاهر واقعى عيبى ندارد ريخته بشود منتهى او را هم نجس مى‏كند ظرف. ولكن نجس دو دفعه ديگر شسته بشود آن ظرف پاك مى‏شود. كما اينكه اين علم اجمالى حاصل است در طرف تنجّس علم اجمالى هم حاصل است اين مؤمن يك وقتى دستش را اقلاً شسته است. پاك شده است. ولو زير دوش من حيث يعلم او لا يعلم يا با آب قليلى شسته است به اين نحو به مرور زمان. كه يك دفعه عينش رفته است و يك دفعه بعد از زوال عين يك دفعه آب ريخته است. بنابراين كه معتبر باشد. غير از اين غسل مزيله يك غسل ديگرى بشود. در نجاست بولى كه دو دفعه لازم است. و امثال ذالك علم طهارت حاصل شده است. خوب استسحاب طهارت با استسحاب نجاست تعارض مى‏كنند. تساقط مى‏كنند. اين است كه در اين اشيائى كه از يد ديگران گرفته مى‏شود. چون كه دو تا حالت سابقه است. هر دو استسحاب دارند و معارضه مى‏كنند. چون كه شك در متقدّم و متأخّر داريم، بدان جهت رجوع به اصالة الطّهاره مى‏شود. اين سرّ اين است كه نمى‏پرسند پاك است يا نجس است. اين هم راجع به اين مطلبى كه عرض كرديم.
در ذبايح هم همين جور است. در ذبايح آن پشمى كه گرفته است، اين چه مى‏داند كه خون به اين پشمى كه اين گرفته است به اين جايش اصابت كرده بود. شايد به آن جايش اصابت كرده است كه اين پشم را نگرفته است. اين موارد اين جور است. اينها را نمى‏شود تحت اخبار زو اليد قرار داد و اخبار زو اليد را به واسطه اين موارد معتبر كرد.
بعد صاحب العروه مى‏فرمايد و لا اعتبار به ظن، انسان در احراز نجاست شيئى كه اين عين نجس است، سؤال؟ مع العلم به نجاست؟ آن فرش اوّلاً آن وقتى كه يك جايش بول مى‏شود، يك جايش نجس مى‏شود. و آن سؤال كردن هم لازم نيست. اگر قطع هم داشته باشد كه اين فرش شسته نشده است، سؤال لازم نيست. چرا؟ چون كه اين فرش را كه‏
نخواهد خورد. اين فرش را خوهد آورد مى‏اندازد به اتاق شما. غايت الامر اين است كه پايش را به چند جا مى‏گذارد. تَر هم مى‏گذارد. اين مى‏شود ملاقى شبهه محصوره. در اين فرش بيست تا محل حساب مى‏شود كه اين پايش را به پانزده جايش مى‏گذارد. به مرور زمان. يا به نوزده‏تايش مى‏گذارد. فرض كنيد بر اينكه آن جاهايى كه پا مى‏گذارد علم ندارد كه به نجس پا گذاشته است رطباً. چون پايش نجس شده است. اطراف شبهه محصوره است. همين جور است. مثلاً اگر پنج جايش نجس بوده باشد. بيست تا فرض مى‏شود پنج جايش نجس است. من همه بيست جايش كه نگذاشتم. به پانزده جايش پا گذاشتم. روى اين حساب خواهيم گفت اگر زنده مانديم و موفق شديم خواهيم گفت اين كه بايع بايد خبر بدهد كه اين مبيع نجس است اين در مأكول و مشروب است. چيزهايى كه خوردنى است مثل زيت بايد بگويد كه نجس است. چون كه اگر نگويد تسبيب الى الحرام مى‏شود. يا مثلاً نوشيدنى است در آنها بگويد. امّا در فرش يا مثل آن نجس نيست كه بگويد. ولو مى‏داند نجس است. او بالاخره پا مى‏گذارد با او نماز مى‏خواند. نمازش صحيح است ديگر.
سؤال؟ اوّلاً اسكناس نجس بوده باشد به اين ضررى ندارد. دست تَر كه نمى‏گذارد هميشه. آنى را كه دست تَر مى‏گذارد علم ندارد كه اين حالت سابقه‏اش تنجّس است. سؤال؟ علم اجمالى است. من نگفتم علم تفصيلى. اين اسكناس‏هايى كه هست اين جور نيست كه يك اسكناس يا ده اسكناس در آن نباشد كه اصلاً نجس نشده است. هر كس بگويد كه همه نجس شده است او را بايد برد حمّام تا حال بيايد. بعضى‏ها نجس هستند. خوب من چه بدانم. شايد اين بعضى‏ها است كه دست تَر اصلاً نمى‏گذارد. شايد آن كه دست تَر مى‏گذارد اصلاً نجس نشده است. على هذا الاساس با اين نمى‏شود سيره را اثبات كرد. عمده ما ذكرنا است. و عرض كرديم اين اخبار بايع هم نكته‏اش را ملتفت باشيد. در مأكول و مشروب است. چون كه تسبيب الى الحرام مى‏شود. اگر نگويد اين نجس است، روى آن جهت بايد اعلام بكند. و امّا ثوبى را يا فرشى را كه مى‏فروشد و نجس است، لازم نيست كه بايع به مشترى بگويد كه اين نجس است. على كلّ تقديرٍ اين را گذشتيم.
بعد صاحب العروه مى‏فرمايد كه و امّا اگر ظنّى داشته باشد ولو ظنّش هم قوى بوده باشد به نجاست شى‏ء، اعتبارى به ظن نيست. ظن بر اين تفريع مى‏كند. آنهايى كه عراق را ديده‏اند متوجّه مى‏شوند كه تفريعشان چيست؟ بعد مى‏گويد اين پنيرها و اين ماست‏ها و اين كره‏ها و اين روغنى كه اينها از قرات جمع مى‏كنند و مى‏آورند خريدن اينها اشكالى ندارد. چون كه ظن اگر قوى بوده باشد به تنجّس اعتبارى ندارد. آنى كه معتبر است همين‏ها است. كانّ اينهايى كه جمع مى‏شوند از قرات اين زن‏ها كه مى‏آوردند كانّ ظن است در نجاست اينها كه اينها نجس كرده‏اند اناء را. ولكن چون ظن اعتبارى ندارد مادامى كه علم نبوده باشد يا يكى از آن امارات نبوده باشد، بدان جهت خريدن اينها عيبى ندارد. اگر مراد ايشان آن ظن قوى باشد كه به مرتبه اطمينان نرسد، كه اطمينان نبوده باشد ولى ظنّ قوى دارد نجس است. ولكن اطمينان ندارد كه نفسش مطمئن بشود فرض بفرماييد به نجاست، اين فرمايش ايشان صحيح است. چون كه الاشياء كلّ شى‏ءٍ طاهر حتّى تعلم انّه قضر مجرايش است و من علم ندارم. و اگر مرادش اين است كه نه علم وجدانى معتبر است. اطمينان كافى نيست. اطمينان به نجاست اعتبارى ندارد. اگر مرادش اين بوده باشد، كه اين نقل مى‏كنم. نقل نيست. بعضى‏هايش عين حس است كه خدمت شما عرض مى‏كنم. بعضى‏ها كه مى‏رفتند از اين زن‏ها، چون كه در بازار آن روغنى را كه مى‏فروختند، اهل بازار روغنشان قشى داشت. روغن نباتى را با روغن حيوانى قاطى مى‏كردند. آنهايى كه مى‏خواستند روغن اصلى پيدا كنند خودشان مى‏رفتند از آن زنهايى كه از قراء كره مى‏آوردند در اين مشك‏ها كه مى‏آوردند خودشان از اين كره مى‏خريدند و مى‏آوردند آب مى‏كردند و روغن درست مى‏كردند كه محلّ ابتلا نوع بود. آنهايى كه مى‏رفتند آن زن‏ها را مى‏ديدند، آن زن‏ها كه آنها را آورده بودند، غالبشان يك بچّه‏اى هم با خودشان‏
مى‏آوردند. با يك چيزى بچّه را مى‏بست به پشتش و مى‏آورد. آنها معطّل مى‏شدند از صبح تا يك بعد از ظهر كه اينها به فروش برود. پولشان را وصول كنند. خوب بچّه كه اين قدر متحمّل نمى‏شود. اينها غذا و حاجت مى‏خواستند. آنهايى كه مى‏رفتند اينها را بخرند پشت مى‏كردند به اين زن‏ها كه نگاه نكند به اين زن‏ها كه چكار مى‏كند با اين بچّه. تا راه حمل بر اصالة الطّهاره باز بماند. كه اگر مى‏كرد اين اصالة الطّهاره از بين برود. واقعاً هم كه اگر رو هم برمى‏گرداند اصالة الطّهاره رفته بود خيلى وقت‏ها. روى اين حساب اگر ايشان مرادش اين باشد كه اين اطمينان حجّيتى ندارد، اطمينان به نجاست، وثوق به نجاست كه اين نجس شده است اين لا يتنابه. كلامشان لا يمكن مساعده عليه چون كه اطمينان حجّيت عقلاييه دارد. فى كلّ موردٍ اطمينان حجّيتى عقلاييه دارد الاّ فى اثبات الدّعوى كه انسان بخواهد دعوايى را اثبات بكند يا قسمى را بخورد در مقام دعاوى نه. اطمينان در مقام دعاوى و ترافى حجّيتى ندارد. در بحث قضا هم گذشت كه قاضى به اطمينان نمى‏تواند قضاوت بكند. آن جا علم معتبر است. در قاضى بايد علم وجدانى باشد. و امّا اين اطمينان حجّيتى ندارد. امّا در غير مقام دعاوى و ترافع اطمينان عند العقلا حجّيت دارد. درست توجّه كنيد چه عرض مى‏كنم. عرض مى‏كنم بر اينكه عند العقلا دو چيز حجّيت دارد. يكى خبر ثقه كه اين شخص متعرّض از كذب خبرى است. خبرهايش نوعاً روى ميزان است. اين اگر خبر داد انسان در يك موردى هم اطمينان پيدا نكرد به صدقش ولكن وثوق دارد. شخص موثّق است. ولكن در ذهنش يك كمى بعيد آمد نه حجّيت عقلاييه دارد. بدان جهت بعد عمل نكرد. و معلوم شد كه خبر او مطابق با واقع بود عقلا مذمّتش مى‏كنند. كما ذكرنا كه در عند المخالفه معلوم مى‏شود حجّيت كه مثل فلانى كه تو مى‏شناسى، مى‏شناسند خبر دادند چرا عمل نكردى؟ چرا به سر خودت اين بلا را آوردى؟ يكى اين است. يكى هم اطمينان شخصى است. اطمينان شخصى يعنى به قفسه سينه‏اش كه نگاه مى‏كند به آن قلب، مى‏بيند كه آن قلب مطمئن است. سكون دارد به اين معنا.