جلسه 222

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:222 ب‏
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله سرّه فرمود، غير از خبر زو اليد و غير از بيّنه و غير از علم ظنّ ديگرى ولو قوى هم بوده باشد، در ثبوت نجاست اعتبارى ندارد. عرض كرديم اطمينان بايد استثنا بشود. يا لاحق بشود در عبارت ايشان به علم حيثٌ كه اطمينان علم است عند العقلا يا اگر مراد از آن علم، علم وجدانى است بايد از ظنّ قوى استثنا بشود كه اگر به مرتبه اطمينان شد، او اعتبار دارد. در ذيل فرمايشش يك نكته‏اى دارد صاحب العروه. اين را مى‏دانيد كه در بحث اصول، در شرايط اصول عمليه در ذيل آن‏ها بحث شده است. اين كه ما مى‏گوييم امارات اعتبار دارد و اصول شرعيه‏اى كه به آنها اعتماد مى‏شود مثل اصالة الحلّيه، اصالة الطّهاره يا استسحاب عدم التّكليف در اين موارد حجّيت منافات با حسن احتياط ندارد. در اين موارد شارع اماره را معتبر مى‏كند كه نافى تكليف است يا اصولى را معتبر مى‏كند كه آنها نافى تكليف هستند، فقط لزوم الاحتياط برداشته مى‏شود. در آن موارد بر مكلّف احتياط لازم نمى‏شود.
وامّا كسى در اين موارد امارات را ول كند و اغماض از آنها بكند امارات نافيه و اصول نافيه را و احتياط بكند من حيث العمل در آن وقايع اين امرى است كه حسن است شرعاً و مستحسن است عقلاً، هيچ شكّى در اين نيست. شرعاً مستحب است اين احتياط. عقل هم مى‏گويد كه به واسطه اين احتياط تحفّص مى‏كند بر آن ملاكات و تكاليف محتمله واقعيه و اين خودش مرتبه عالى از اين قياد است. با وجود اينكه مكلّف عِقابى ندارد در تفويت واقع چون كه شارع اصل را يا اماره را معتبر كرده است مع ذالك رعايت تكليف واقعى مى‏كند عقل مى‏گويد كه حسن است. چون كه احكام واقعيه اماره و اصل بر طبقش باشد يا نباشد، احكام هستند در واقع. ولكن اين بحثش در اصول است و آن جا است كه اين را از باب اصول مسلّمه از ما قبول كنيد اين جا كه احتياط در موارد اماره معتبره ولو امارات نافى تكليف و اصول نافى تكليف هستند و مكلّف اگر تكليف واقعى هم باشد و او را رعايت نكرده باشد معذور است، مع ذالك احتياط حسن است و مستحسن. بدان جهت است كه مجتهد خودش در يك موردى فتوا دارد. ولكن چون كه فتوا مخالف احتياط است خودش احتياط مى‏كند. آن احتياطات مستحبّى كه مجتهد ذكر مى‏كند، همه‏اش از اين قبيل است. مثلاً در غسل جماعت ترتيب ما بين يمين و يسار را در غسل ترتيبى شرط نمى‏داند. مع ذالك عند الاغتسال خودش ترتيب را مراعات مى‏كند. لاحتمال اينكه شايد در واقع معتبر بوده باشد. بعد از اينكه اين قاعده مسلّم شد، ايشان دارد كه قيل بعد مرجحان الاحتياط در نجاست. جماعتى گفته‏اند كه در باب احتمال نجاست شى‏ء در واقع احتياط در اين صورت حسنى ندارد. احتياط مرجوح است. يا ايشان مى‏فرمايد اين احتياط كه حسنى ندارد بلكه مكروه است يا حرام است اذا كان معرضاً للوسواس. اگر اين احتياط در نجاست اشياء در معرضيت وسواس بوده باشد، اين مكروه مى‏شود يا حرام مى‏شود. اين او كه عطف مى‏كند يعنى در همه جا حرام مى‏شود يا در همه جا مكروه مى‏شود اين مرادش نيست. ظاهر عبارت اين است كه اين احتياط را در نجاست كردن در بعضى موارد حرام مى‏شود، حرام يعنى غير جايز مى‏شود. و در بعضى موارد اين احتياطى كه هست مكروه مى‏شود اگر در معرض وسواس شد. ما به جهت اينكه اين مطلب مسأله مهمّه‏اى است اين مسأله وسواس و كثرة الشّك اينها خوب حلّاجى بشود و منقّه بشود ما ابتداعاً در دو
جهت بحث مى‏كنيم. يكى كون الشّخص وسواساً، يكى هم در مقابل وسواس كثرة الشّك است. كه خيلى شك مى‏كند. كه اين دو تا را بحث مى‏كنى. ببينيم آن كه ظاهر كلمات است، وسواس را در آن جا حرمت مى‏گويند ولكن در عبارت عروه اين است كه در بعضى موارد حرمت دارد و در بعضى موارد احتياطى كه منجر به وسواس است، مكروه است. تا معلوم بشود كه بايد چه گفته بشود در مسأله. عرض مى‏كنم اين جور گفته شده است كه واقعش هم همين جور است.
وسواس يك حالتى است در نفس انسان پيدا مى‏شود. وسواس بودن يك حالتى است كه براى نفس پيدا مى‏شود. و اين حالت مراتب دارد. يك مرتبه‏اى كه مى‏گويند اوّل مرتبه وسواس است و شخص آن حالت را پيدا بكند به اوّل مرتبه وسواسى قدم گذاشته است، اين است كه اين حالتى كه در نفس دارد، اين حالت مانع بشود از اينكه انسان اعتقاد بكند، به معلومات خودش. علم دارد به اشياء و آنها را مى‏داند. مع ذالك نفس قبول نمى‏كند كه تو عالم هستى به اينها. نفس اذئان نمى‏كند كه در بحث اصول هم در آن مخالفت التزاميه مى‏گفتيم، علم هست به تكليف، ولكن نفس قبول نمى‏كند كه تو عالم هستى. علم هست حقيقتاً. مثلاً من باب مثال عرض مى‏كنم. مثالى كه تا مقام روشن بشود مى‏بينيد كه مثلاً يك كاسه چينى است، و يك مريض حالت استفراغى به او دست داد در منزل و چون آن كاسه چينى چون كه دم دست بود اين را بردند. در آن كاسه چينى استفراغ كرد آن مريض. بعد اين كاسه چينى را شستند. چه شستنى؟ هر چه شما بگوييد شستند. با مايع چند دفعه شستند. ضدّ عفونى هم كردند. هر جور هم شستند. الان پيش آن شخص در آن كاسه چينى آبگوشت بياورى نمى‏خورد. با وجود اينكه از شخص بپرسى كه اين كاسه چينى با آن كاسه چينى كه در بازار امروز بگيريم چه فرق دارد، يقين دارد كه هيچ فرقى ندارد. در آن تميزى و نظافت هيچ فرقى ندارد. چون كه با الكل شسته‏اند. هر چه بگويى شسته‏اند. مع ذالك نمى‏خورد. اين نفس اذئان نمى‏كند كه مثل آن پاك است. مى‏داند كه نظيف است مثل او، چه جور او هيچ كثافت و قضارتى ندارد، اين هم همين جور است. هيچ فرقى نيست. اين را مى‏داند نفس. مع ذالك اذئان نمى‏كند. چون كه اين حالت، حالت اوّليه وسواس اين است. شست لباس نجس را. خون هم رفت. منى هم رفت. مع ذالك مى‏گويد دلم نمى‏آيد در اين نماز بخوانم كه اين پاك است. اين اذئان نفسى ندارد. اين اوّل مرتبه وسواس است كه علم دارد و معلوم برايش هست، علم است، معلوم محرز است معلوم بالعرض. خودش هم مى‏داند محرز است. مع ذالك نفس حاضر نيست كه اذئان بكند اين معلوم من است، به اين علم دارم. دارد ولكن اذئانش را و التزام را قلب ندارد. مى‏گويند اين اوّل مرتبه وسواسى است كه انسان مبتلا به آن مى‏شود. دوّمين مرحله‏اش وقتى كه يك پلّه رفت بالا شخص مرتبه حسابى وسواس را پيدا مى‏كند، آن اين است كه آن اشيائى كه موجب علم است لسائرين، آن اسباب پيش اينكه موجود مى‏شود، علم پيدا نمى‏كند به مسبّب آنها، و به مقتضاى آنها علم پيدا نمى‏كند. ثوبش منى اصابت كرده است. نيم ساعت است كه دم حوض با صابون آن را مى‏شورد، هر كس اشخاص متعارف بوده باشد مى‏گويد، بابا رفت ديگر. چقدر صابون مى‏زنى به اين؟ مى‏گويد، نه. اين هنوز نرفته است. اين با جاهاى ديگر فرق دارد لباس. اين علم حاصل نمى‏شود برايش. علم به شى‏ء حاصل نمى‏شود براى اين شخص از اسبابى كه آن اسباب اگر پيش ديگران موجود بشود، متعارف النّاس علم پيدا مى‏كند بازيچه در نياور. دكّان بازى نكن. بلند شو. پاك شده است. نيم ساعت است كه مى‏شورى اين را. اين هم يك مرتبه از وسواس است كه حقيقتاً شخص آن مرتبه ولو مرتبه ضعيفه بود، اين مرتبه نسبت به او مرتبه اعلى است كه نوع وسواس‏هاى در طهارت و نجاست، نوع‏هايش از اين قبيل ثانى هستند. به اين مرتبه صعود مى‏كنند.
يك مرتبه‏اى هم دارد كه ديگر خدا حفظ كند از شرّ آن مرتبه. و آن اين است كه نفس يك حالتى پيدا مى‏كند كه اين وسواس حالتى است در نفس، كه اين موجب مى‏شود جزم كند و يقين كند به اشيائى كه آنها اصلاً تحقّق خارجى ندارند از اسبابى كه آن اسباب همه‏اش خيالى است. و در واقع و در خارج آن سبب موجود نيست. مثل اينكه كسى پشت‏بام‏
ايستاده است كه پشت‏بام هم خيلى بلند است. يك بچّه‏اى در زمين مى‏شاشد. اين مى‏گويد ترشّح كرد به گردن من. يقين پيدا مى‏كند به نجاست گردنش از آن سببى كه آن در روى زمين فرض كنيد آن بچّه شاش مى‏كند، كه آن علم كه پيدا مى‏كند به آن نجاست، نجاست وهميه است. واقعيّت ندارد. و از سببى هم علم پيدا مى‏شود برايش، جزم پيدا مى‏شود، كه آن سبب، سبب خيالى است. و ديگران از آنها علم نمى‏آيد. اين هم يك مرتبه شديده‏اى است كه شايد مى‏شود گفت ليس فوقش مرتبه‏اى ديگر از وسواس.
اين وسواس وقتى كه اين جور شد سه مرتبه داشت، تارتاً اين شخص وسواس به اين وسواسى هيچ واجبى را ترك نمى‏كند و حرامى را هيچ مرتكب نمى‏شود. وسواسش نه موجب ترك الواجب است، نه وسواسش موجب فعل الحرام است. هيچ كدام از اينها نيست. و اخرى نه، اين وسوسه موجب ترك الواجب و فعل الحرام مى‏شود مثل اين شخصى كه لا سمع الله اين مرتبه اخير از وسواس را دارد، مى‏خواهد وضو بگيرد. يقين پيدا مى‏كند بر اينكه دستم نجس شد. آن كسى كه در آن جا لباس نجس مى‏شست، آن طرف حوض از آن جا ترشّح كرد به اين دست من، وضويم باطل شد. دوباره مى‏گيرم. يا اين مرتبه از وسواس يا آن مرتبه دوّم كه مى‏شورد و مى‏گويد نه، احتمال مى‏دهم زير موهاى نازكى كه در بازويم هست يا در دستم است، آب نرفته است. مانع از نفوذ آب شده است به بشره. چون كه زير موها بايد شسته بشود. آن جور مشغول مى‏شود به اين جور وضو، شك مى‏كند، علم به نجاست پيدا مى‏كند در آن مرتبه اخير يا شك مى‏كند كه وضو شسته شد يا نه، تا آن وقتى كه آفتاب در بيايد. نماز صبح به قضا برود. بلند شده است. يك ساعت است كه دم حوض وضو مى‏گيرد و مشغول، مشغول، مشغول تا نماز به قضا رفت. اين وسواسى موجب ترك الواجب است. موجب ترك الحرام است. ترك واجب كه جايز نيست. فعل الحرام كه جايز نيست. اينكه در عبارت عروه دارد بلكه احتياط در نجاست مكروه مى‏شود يا حرام مى‏شود در صورتى كه در معرض وسواس باشد، يعنى احتياط در نجاست مظنّه معرض وسواس اين جورى اگر بشود. كه با آن وسواس واجبى را ترك مى‏كند يا حرامى را مرتكب مى‏شود قهراً آن احتياطى كه هست، كانّ آن احتياط حرام مى‏شود. يك وقت نه، وسواس، وسواسى است كه نه ترك واجب مى‏كند نه فعل حرام مى‏شود. فرض كنيد دو ساعت به طلوع فجر مانده است. بلند مى‏شود مى‏رود پاى حوض يا شيرى كه هست مشغول مى‏شود به وضو گرفتن. وقتى كه اذان صبح شد، از وضو فارغ مى‏شود مى‏آيد نمازش را مى‏خواند. نماز را در وقت مى‏خواند. ترك واجبى نكرده است. يا فعل حرامى نكرده است كانّ در عروه نظر مباركش اين است. الله يعلم. ولكن ما توجيه مى‏كنيم در اين صورتى كه اين احتياط موجب معرض وسوسه‏اى نبوده باشد كه با آن وسوسه ترك الواجب يا فعل الحرام مى‏كند، آن جور احتياط مكروه است. مرجوح است. وجهى به حرمت ندارد. (قطع نوار) بعد از اينكه احتياطى كه معرضيتى به آن وسوسه بوده باشد حرام بشود. وجهى ندارد. مرجوحيتش هست. براى اينكه اين جور احتياط موجب مى‏شود انسان تزيع اوقاتش بشود. آن اوقات عمرش كه بايد آنها را استفاده كند از آن لحظات، انتفاع ببرد موجب مى‏شود كه اين اوقات تزيع بشود اگر اهل علم است از مطالعه بيفتد. اگر كارگر است يا شخص ديگر است كه كارى دارد از آن كار فى الجمله بيفتد. اين موجب مى‏شود اين جور تفويت وقت را و خسران در عمر را. از اين جهت مرجوح است ديگر. بيشتر از مكروهيت نمى‏توانيم بگوييم.
پس فرض بفرماييد بر اينكه اين احتياطى كه هست، اين احتياط كه اگر معرض بود براى اين جور وسواسى اين مكروه مى‏شود يا حرام مى‏شود. يكى هم در مقابل اينها كثرت الشّك است. كه انسان خيلى شك مى‏كند. بعضى پير مردها و پير زنها مى‏شود كه پا مى‏شود براى نماز، نمى‏تواند تحفّض كند به ركعات. شك مى‏كند بر اينكه من چند ركعت خواندم. دانه‏اى تسبيح مى‏گذارد. دانه‏اى نخود مى‏گذارد كه ركعات را حساب بكند. باز در آنها شك مى‏كند كه اين نخود را از اين جا برداشتم به آن طرف گذاشتم يا از اين طرف برداشتم به آن طرف گذاشتم. اين كثرت الشّك است. اين‏
وسواس نيست. اين حالت كثرت الشّكى است كه به مرتبه وسواس نمى‏رسد. خوب نمى‏تواند تحفّض كند به واقع به آن عملى كه دارد عطيان مى‏كند، او نمى‏تواند تحفّض بكند. آنهايى كه گفته‏اند حرمت را يا كراهت را، در آن وسواسى گفته‏اند. كه آن حالت را انسان براى نفس خودش، خودش جلب مى‏كند كما نذكر كه آن امر اختيار است. خود انسان شيئاً فشيئاً خودش را به آن حالت مى‏كشد كه متعلّق حكم است يا مكروه است يا حرام است در بعضى مواردى كه اشاره كرديم على ما قيل. ما بحث خواهيم كرد در اينها.
و امّا كثرت الشّك يك حالتى دارد كه تحفّض نمى‏تواند بكند، خيلى شك مى‏كند، او مجرّد كثرت الشّك است. ربّما انسان به واسطه پيرى مى‏شود يا به واسطه اين مى‏شود كه آن كثرت الشّك يواش يواش به وسواسى مى‏رسد. خودش شك كرد. هى اعتنا مى‏كند، هى تأمّل مى‏كند، اعتنا مى‏كند، اعتنا مى‏كند به شكّش، دقّت مى‏كند، دقّت مى‏كند، آن هم ممكن است در بعضى موارد كثرت الشّك منجر به وسواس بشود. آن جايى كه انسان خيلى تأمّل بكند.
عرض مى‏كنم بر اينكه اين كثرت الشّكى كه هست، ربّما آن هم منجر به وسواس مى‏شود به مرتبه وسواس مى‏رسد على ما نذكر. ايشان مى‏فرمايد، احتياط اگر در معرض وسواسى بود، آن احتياط مكروه است يا حرام است. اين را مى‏دانيد كه احتياط كما ذكرنا عقلاً حسن و مستحسن است. احتياط تحفّض بر واقع است. آن تحفّض بر واقع چون كه در واقع تكليف محتمل است، اين تحفّض بر آن تكليف واقعى پيدا مى‏كند. اگر ما بخواهيم بگوييم كه اين احتياطى كه هست در اين صورت ترك بشود، اين به جهت مزاحمت است. چون كه آن حالتى كه بر نفس عارض مى‏شود چون كه آن حالت مقدّمه حرام مى‏شود بسا اوقات تزاحم مى‏افتد ما بين آن عروض حالت و ما بين تحفّض بر واقع كه ما بايد ملتزم بشويم بر اينكه انسان تحفّض بكند نفسش را از آن حالت كه نگذارد آن حالت وسواسى عارض بشود، آن تحفّض اهمّ از اين احتياط است.
بدان جهت چون كه اهم است بدان جهت اين احتياط در اين صورت مرتكب شدنش، اين احتياطى كه هست، حرام مى‏شود يا مكروه مى‏شود. يعنى حكم آن احتياطى كه هست، حسن و مستحسن بود فى نفسه، به عروض اين عنوان كه اين مقدّمه مى‏شود براى آن وسواسى به عروض اين عنوان حسن و اينها مبدّل مى‏شود. اين ملاكى كه عارض شد و تارش شد، مزاحمت مى‏كند با ملاكى كه قبلاً داشت اين احتياط. و به آن ملاك حسن و مستحسن بود، الان اين ملاك كه عارض شد ديگر حسن و مستحسن نيست. بلكه مرجوح است يا مرجوحيتش به نحو كراهت است، يا مرجوحيتش به نحو الحرمت است. اين را مى‏دانيد كه خود احتياط كردن وسواسى نيست. اين احتياط كردن در اين نجاست و طهارت بعضاً منجر مى‏شود به آن حالت كه بر نفس عارض مى‏شود. اگر حرام بوده باشد انسان حرام بوده باشد آن مرتبه وسواس حرام بوده باشد، جلب آن حالت بر نفس حرام بوده باشد، اين مقدّمه مى‏شود بر او. اين احتياط مقدّمه مى‏شود بر او. حرمتش بايد از باب مقدّمه مى‏شود. خودش هم مى‏دانيد كه مقدّمه، مقدّمه سببى نمى‏شود. اين مقدّمه، مقدّمه معدّه است. يعنى اين احتياط كردن شيئاً فشيئاً مثل حركت كردن است به طرف وسواسى. اين مقدّمه معدّه مى‏شود. وقتى كه مقدّمه معدّه شد در بحث مقدّمه واجب اين جور گفته‏اند حضرات كه لابد شما هم بايد آن جور بفرماييد كه اصل مقدّمه حرام حرمتى ندارد الاّ در موردى كه آن مقدّمه، مقدّمه سببى بوده باشد. آن جا است كه بعضى‏ها ملتزم شده‏اند كه مقدّمه سببى كه اگر آن سبب موجود شد كه لا محال حرام موجود خواهد شد، آن مقدّمه سببى را گفته‏اند كه حرمت دارد. مثل اينكه انسان خودش را بكشد حرام است. وقتى كه از بالاى كوه خودش را پرت كرد اين مقدّمه هلاك نفس است. اين هم مثلاً حرام مى‏شود. و امّا در غير مقدّمه سببى كسى كه قائل به حرمت نشده است. و نمى‏شود هم در غير مقدّمه سببى قائل به حرمت شد. ايشان چه جور اين جا مى‏فرمايد كه اين احتياطى كه معرضيت دارد بر وسواس و جماعتى گفته‏اند كه اگر مقدّميت داشته باشد بر وسواس مكروه مى‏شود آن جايى كه‏
وسواس موجب ترك الواجب و فعل الحرام نشود. يا حرام مى‏شود آن جايى كه مقدّمه باشد بر وسواسى كه مقدّمه معدّه باشد بر وسواسى كه آن وسواس ترك الحرام و ترك الواجب مى‏شود در آن جا. خوب مقدّمه حرام كه حرام نمى‏شود. اين چه جور گفتند كه اين احتياط حرام است.
بدان جهت ما بايد در دو جهت بحث كنيم. جهت اولى اين است كه آيا اصل اين وسواسى به مراتبه كه عرض شد، اصلاً مقبوضيّت حرمتى دارد كه انسان جلب بكند آن وسواسيت را به نفسش، حرام است آن وسواسى؟ مثلاً آن كسى كه وسواس شده است به مجرّد اينكه وسواس شد، حكم بكنيم كه اين آدم فاسق است. چرا؟ چون كه وسواس خودش حرام است ديگر. ولو ترك واجبى نكرده است. دو ساعت به طلوع فجر مانده است كه بلند شده است و شروع كرده است كه وضو بگيرد. آيا اين وسواسى به مجرّده حرمت دارد و مقبوض شارع است به نحوى كه به وسواس گفته مى‏شود انّه فاسقٌ؟ يا اينكه حرمت در وسواس نيست؟ آن ترك الواجب، آن كه مترتّب مى‏شود بر وسواس ترك الواجب نمازش به قضا مى‏رود يا فعل حرامى را مرتكب مى‏شود، او حرام است. وسواس خودش حرمتى ندارد. تا مقدّمه‏اش حرام بشود. كلام عبارت از اين است كه آيا اين وسواس در مقام اوّل خودش از روايات استفاده مى‏شود كه اين حالت مقبوض شارع است و جلب اين حالت به نفس خودش حرام است اين از روايات استفاده مى‏شود يا استفاده نمى‏شود از روايات؟ على فرض اين كه اگر اين وسواس على اطلاقه استفاده نشد، و گفتيم وسواس حرمتى ندارد، حرمت در ترك الواجب است، خوب اين احتياط هم هيچ وقت حرام نمى‏شود. چون كه خود وسواس كه ذى المقدّمه است حرمتى ندارد. مقدّمه‏اش چه جور حرام مى‏شود؟ خودش هم مقدّمه معدّه باشد بر او. آن وقت آن احتياطى كه گفتيم حرام نمى‏شود و مكروه نمى‏شود هيچ وقت. و اگر گفتيم نه جلب اين حالت براى انسان حرام است و وسواسى حرام است روى اين تقدير آيا مقدّمه‏اش كه احتياط كردن است ولو در بعضى موارد. وسواسى گفتيم به بعض مراتب جلبش حرام است، آيا مقدّمه‏اش حرام مى‏شود يا مقدّمه‏اش حرام نمى‏شود؟
پس دو مقام شد. الاوّل فى انّ الوسواس محكومٌ بالفسق و انّ جلب اين حالت براى نفس خودش يكى از محرّمات در شريعت است. اين يك مقام.
ثانيه اين است كه اگر اين حالت جلبش براى نفس حرام شد ولو فى الجمله، آيا مقدّمه‏اش كه احتياط است، اين هم حرام مى‏شود يا نمى‏شود؟ اين جهت ثانى معلوم شد ديگر. خيلى از اين بيان ما واضح شد كه مقدّمه حرام، مقدّمه غير سببى عند الكل حرمتى ندارد. چرا؟ چون كه بعد از عطيان اين مقدّمه بعد از اين احتياط انسان مخيّر است بر اينكه آن حرام را موجود كند يا نكند. خوب اين مقدّمه را عطيان كردن حرامى نمى‏شود. باز اختيار هست. و امّا مقدّمه سببى بعضى‏ها گفته‏اند كه سبب در آن جا حرام است. و بما انّ در ما نحن فيه احتياط در نجاست مقدّمه معدّه است تمام سبب نيست به آن وسواسى، وجهى به حرمتش نيست. مگر كسى قائل بشود كه نه، آن وقتى كه اين احتياط ديگر به مقدّمه سببى رسيد كه لا محال بعد از اين جور احتياطها، آن حالت بر نفس موجود مى‏شود، آن داخل مقدّمه سببى بشود. عمده بحث در اين است كه آيا اين وسواس حرمت نفسى دارد يا ندارد. استدلال شده است به حرمت اين معنا كه اين حالت حرام است و انسان جايز نيست اين حالت را براى نفسش جلب بكند و بر طبق وسواس خودش عمل بكند، اين معنا جايز نيست. ولو ملتلزم ترك الواجب يا فعل الحرام نبوده باشد، استدلال شده است به دو تا روايتى كه خدمت شما اين دو تا روايت را عرض مى‏كنم.
يكى از اين روايات صحيحه عبد الله ابن سنان است. اين صحيحه در جلد اوّل وسائل در باب 10 از ابواب مقدّمات العبادات ذكر شده است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى كلينى نقل مى‏كند از شيخش محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد. احمد ابن محمد عيسى هم از ابن محبوب، حسن ابن محبوب عن عبد الله ابن سنان. سند همه‏اش‏
اجلّا هستند. قال، ذكرت الابى عبد الله (ع) رجلاً مبتلاً بالوضو و الصّلاة. مردى كه مبتلا به وضو و صلاة است. يعنى وضو نمى‏تواند بگيرد. يك ساعت، دو ساعت طول مى‏كشد تا وضو بگيرد. صلاتش همين جور است. و هكذا رجلاً مبتلا بالوضو و الصّلاة و قلت هو رجلٌ عاقلٌ مرد ديوانه هم نيست. عقل نداشته باشد. نه، رجل عاقل است. ولكن بيچاره مبتلا شده است به اين وسواس در وضو و صلاة. فقال ابى عبد الله (ع) و اىّ عقلٍ له فهو يطيع الشّيطان. چه عقلى دارد كه مى‏گويى خودش هم عاقل است؟ چه عقلى است كه مى‏گويى اين انسان اطاعت شيطان را مى‏كند؟ يعنى كانّ اعتنا كردن به اين حالت و بر مقتضاى اين حالت عمل كردن، اطاعت شيطان است. و اىّ عقلٌ له فهو يطيع الشّيطان. شيطان را اطاعت مى‏كند. فقلت كيف يطيع الشّيطان؟ چه جور شيطان را اطاعت مى‏كند؟ نماز مى‏خواند، روزه مى‏گيرد، مسأله شيطان نيست. فقال، سأله امام (ع) فرمود، از اين رجل مبتلا بپرس. هذا الّذى يعطيه من اىّ شى‏ءٍ اين كارى كه به سرش مى‏آيد و هى وضو را اعاده مى‏كند، اين از ناحيه چه كس مى‏آيد براى او؟ من اىّ شى‏ءٍ هو فانّه يقول لك من عمل الشّيطان. كار شيطان است كه نمى‏گذارد وضو بگيرم. شك مى‏كنم كه شسته نشد. اين اطاعت الشّيطان مى‏شود. پس بما انّه اطاعت الشّيطان است، اطاعت الشّيطان هم كانّ مغبوض الهى است. پس اين وسواس يعنى شخصى كه وسواس شد، يعنى قهراً به مقتضاى وسواسيت كه عمل مى‏كند، اين عملش فى نفسه مقبوض است شرعاً. چون كه اطاعت الشّيطان است. بدان جهت گفته‏اند عملش هم باطل است. چون كه براى شيطان اين وضو را مى‏گيرد. صلاة را براى شيطان مى‏خواند. اين اطاعت الشّيطان است. اطاعت الله نيست. عمل وسواسى و عبادت وسواسى محكوم به بطلان و خودش هم حرام است. چون كه اطاعت الشّيطان است. اين جور استدلال كرده‏اند به اين صحيحه.
عرض مى‏كنم بر اينكه در ما نحن فيه اين معنا بايد روشن بشود كه اطاعت الشّيطان على الاطلاق مغبوض شارع است، يا اطاعت الشّيطان در بعضى موارد مغبوض الهى است؟ آنى كه ما مى‏دانيم از ادلّه فهميده‏ايم، اطاعت الشّيطان در آن ترك الواجب و فعل الحرام، اين مغبوض الهى است. چون كه حرام مغبوض الهى است و واجب هم كه تكليف است. ترك او معصيت اللّه است، انسان اطاعت بكند شيطان را در ترك واجب و فعل الحرام، اين معصيت كرده است خدا را و شده است فاسق.
وامّا اگر شيطان را اطاعت بكند در غير ترك الواجب و در غير فعل الحرام، در اينها اطاعت كند، خوب اين اطاعت چه محصولى دارد؟ چرا حرام بشود؟ مثل اينكه فرض بفرماييد ببينيد مبتلا مى‏شويد يا نه. در يك مجلسى جمع شده‏ايد و صحبت انس گرفته است و قضايا نقل مى‏شود قهقهه مى‏خنديد. آن قهقهه‏اى كه منسى الآخرت است. و منسى است ذكر الله را يا خدا را از ياد مى‏برد. اين از شيطان است يا از رحمان؟ بلا اشكال از شيطان است ديگر. منسى ذكر الله مى‏شود. نماز شب هم آن شب فوت مى‏شود. ديگر نشتيم تا خوابمان گرفت. زوركى قبل از آفتاب بلند شديم نماز صبح خوانديم و نماز شب هم از دست رفت. اين كار، كار شيطان بود يا كار رحمان بود؟ حرام است. كه ملتزم مى‏شود به حرمت او؟ پس معلوم مى‏شود اين جور نيست كه اطاعت الشّيطان على كلّ تقديرٍ حرام بوده باشد. اطاعت الشّيطان فى ترك واجبٍ او فعل محرّمٍ حرام است. بدان جهت اين شخصى كه اطاعت شيطان مى‏كرد در وضو گرفتن و در صلاة در خصوصياتش اطاعت شيطان مى‏كرد. خصوصياتش مثلاً اين وضو را كه مى‏گرفت تا يك ساعت آب را مى‏رفت از آن شط مى‏آورد كه دست نخورده باشد آب. بچّه مى‏آورد قبول نداشت. با آن وضو نمى‏گرفت. وسوسه در طهارت و نجاست اين جور مى‏شود ديگر. اين در اصل وضو گرفتن كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرّجلين است، مطيع الله است. خدا كه امر نكرده بود اين وضو نمى‏گرفت. يا نماز نمى‏خواند. اين كيفيّتش است. در كيفيّت انتصال يا در مقدّمات انتصال است. در كيفيّت اطاعت شيطان را مى‏كند. آن كيفيت و اطاعت شيطان كردن در او حرمتى ندارد. اصل‏
واجب را عطيان مى‏كند خودش هم با قصد قربت و عملش هم صحيح است و منهنا ما ملتزم نمى‏شويم كه عمل وسواسى باطل است. عبادتش باطل است. حكم مى‏كنيم به صحّتش. چون كه اصل عمل للّه است. آن خصوصيات و كيفياتى كه هست، آنها بالوسواس است و من ناحية شيطان است. آنها عيبى ندارد. چه اشكالى دارد؟ يعنى اشكال شرعى ندارد. اين كه تزيع عمر كرده است و اينها كرده است، آنها سر جاى خودش. خودش هم مى‏گويد شيطان از يادمان برده بود. اين جور نيست كه انسان شكّى بكند يا عملى را ناسى بشود، بعد او را تدارك بكند. تداركش اطاعت الشّيطان باشد. تدارك اطاعت الرّحمان است. خدا امر فرموده است تدارك بكنيد. در ثوب نجسى اگر نماز خوانديد نسياناً كه مى‏دانستيد نجس است بعد بايد آن صلاة را اعاده كنيد. تدارك به امر رحمان است. منتهى اصل نسيانى كه هست آن از شيطان بود. اصل شكّش در اين بود. اين وسواسى هم همين جور است. شكّش مى‏گويد اين شيطان نمى‏گذراد كه من يقين پيدا كنم. شكّم از او است. شك دارم كه اين آب به بشره رسيد يا نه. امّا تدارك اين كه اين آب را به بشره برسانم، اين به امر شيطان نيست. اين به امر الرّحمان است كه مى‏گويد خدا فرموده است كه بايد آب به بشره برسد. در رساله اين جور نوشته است. من به رساله عمل مى‏كنم. بدان جهت عرض كردم اين در عملش كه عمل را عطيان مى‏كند و بشره را مى‏شورد، اين اطاعت الرّحمان مى‏كند. آن كيفيّت و خصوصيّتش كه تحت امر نيست، آنها به واسطه نسيان و علم خيالى و شكّى است كه آنها من قبل شيطان است. حقيقتاً اين جور است. ولكن تدارك به امر الرّحمان است. و منهنا ما ملتزم هستيم در مواردى كه وسواس كارى نمى‏كند كه ترك واجبى يا فعل حرامى بكند، حرامى را مرتكب نشده است. و عبادتى را كه عطيان مى‏كند وجهى ندارد بگوييم اين عبادتش حرام است.