جلسه 222
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:222 ب
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1366 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله سرّه فرمود، غير از خبر زو اليد و غير از بيّنه و غير از علم ظنّ ديگرى ولو قوى هم بوده باشد، در ثبوت نجاست اعتبارى ندارد. عرض كرديم اطمينان بايد استثنا بشود. يا لاحق بشود در عبارت ايشان به علم حيثٌ كه اطمينان علم است عند العقلا يا اگر مراد از آن علم، علم وجدانى است بايد از ظنّ قوى استثنا بشود كه اگر به مرتبه اطمينان شد، او اعتبار دارد. در ذيل فرمايشش يك نكتهاى دارد صاحب العروه. اين را مىدانيد كه در بحث اصول، در شرايط اصول عمليه در ذيل آنها بحث شده است. اين كه ما مىگوييم امارات اعتبار دارد و اصول شرعيهاى كه به آنها اعتماد مىشود مثل اصالة الحلّيه، اصالة الطّهاره يا استسحاب عدم التّكليف در اين موارد حجّيت منافات با حسن احتياط ندارد. در اين موارد شارع اماره را معتبر مىكند كه نافى تكليف است يا اصولى را معتبر مىكند كه آنها نافى تكليف هستند، فقط لزوم الاحتياط برداشته مىشود. در آن موارد بر مكلّف احتياط لازم نمىشود.
وامّا كسى در اين موارد امارات را ول كند و اغماض از آنها بكند امارات نافيه و اصول نافيه را و احتياط بكند من حيث العمل در آن وقايع اين امرى است كه حسن است شرعاً و مستحسن است عقلاً، هيچ شكّى در اين نيست. شرعاً مستحب است اين احتياط. عقل هم مىگويد كه به واسطه اين احتياط تحفّص مىكند بر آن ملاكات و تكاليف محتمله واقعيه و اين خودش مرتبه عالى از اين قياد است. با وجود اينكه مكلّف عِقابى ندارد در تفويت واقع چون كه شارع اصل را يا اماره را معتبر كرده است مع ذالك رعايت تكليف واقعى مىكند عقل مىگويد كه حسن است. چون كه احكام واقعيه اماره و اصل بر طبقش باشد يا نباشد، احكام هستند در واقع. ولكن اين بحثش در اصول است و آن جا است كه اين را از باب اصول مسلّمه از ما قبول كنيد اين جا كه احتياط در موارد اماره معتبره ولو امارات نافى تكليف و اصول نافى تكليف هستند و مكلّف اگر تكليف واقعى هم باشد و او را رعايت نكرده باشد معذور است، مع ذالك احتياط حسن است و مستحسن. بدان جهت است كه مجتهد خودش در يك موردى فتوا دارد. ولكن چون كه فتوا مخالف احتياط است خودش احتياط مىكند. آن احتياطات مستحبّى كه مجتهد ذكر مىكند، همهاش از اين قبيل است. مثلاً در غسل جماعت ترتيب ما بين يمين و يسار را در غسل ترتيبى شرط نمىداند. مع ذالك عند الاغتسال خودش ترتيب را مراعات مىكند. لاحتمال اينكه شايد در واقع معتبر بوده باشد. بعد از اينكه اين قاعده مسلّم شد، ايشان دارد كه قيل بعد مرجحان الاحتياط در نجاست. جماعتى گفتهاند كه در باب احتمال نجاست شىء در واقع احتياط در اين صورت حسنى ندارد. احتياط مرجوح است. يا ايشان مىفرمايد اين احتياط كه حسنى ندارد بلكه مكروه است يا حرام است اذا كان معرضاً للوسواس. اگر اين احتياط در نجاست اشياء در معرضيت وسواس بوده باشد، اين مكروه مىشود يا حرام مىشود. اين او كه عطف مىكند يعنى در همه جا حرام مىشود يا در همه جا مكروه مىشود اين مرادش نيست. ظاهر عبارت اين است كه اين احتياط را در نجاست كردن در بعضى موارد حرام مىشود، حرام يعنى غير جايز مىشود. و در بعضى موارد اين احتياطى كه هست مكروه مىشود اگر در معرض وسواس شد. ما به جهت اينكه اين مطلب مسأله مهمّهاى است اين مسأله وسواس و كثرة الشّك اينها خوب حلّاجى بشود و منقّه بشود ما ابتداعاً در دو
جهت بحث مىكنيم. يكى كون الشّخص وسواساً، يكى هم در مقابل وسواس كثرة الشّك است. كه خيلى شك مىكند. كه اين دو تا را بحث مىكنى. ببينيم آن كه ظاهر كلمات است، وسواس را در آن جا حرمت مىگويند ولكن در عبارت عروه اين است كه در بعضى موارد حرمت دارد و در بعضى موارد احتياطى كه منجر به وسواس است، مكروه است. تا معلوم بشود كه بايد چه گفته بشود در مسأله. عرض مىكنم اين جور گفته شده است كه واقعش هم همين جور است.
وسواس يك حالتى است در نفس انسان پيدا مىشود. وسواس بودن يك حالتى است كه براى نفس پيدا مىشود. و اين حالت مراتب دارد. يك مرتبهاى كه مىگويند اوّل مرتبه وسواس است و شخص آن حالت را پيدا بكند به اوّل مرتبه وسواسى قدم گذاشته است، اين است كه اين حالتى كه در نفس دارد، اين حالت مانع بشود از اينكه انسان اعتقاد بكند، به معلومات خودش. علم دارد به اشياء و آنها را مىداند. مع ذالك نفس قبول نمىكند كه تو عالم هستى به اينها. نفس اذئان نمىكند كه در بحث اصول هم در آن مخالفت التزاميه مىگفتيم، علم هست به تكليف، ولكن نفس قبول نمىكند كه تو عالم هستى. علم هست حقيقتاً. مثلاً من باب مثال عرض مىكنم. مثالى كه تا مقام روشن بشود مىبينيد كه مثلاً يك كاسه چينى است، و يك مريض حالت استفراغى به او دست داد در منزل و چون آن كاسه چينى چون كه دم دست بود اين را بردند. در آن كاسه چينى استفراغ كرد آن مريض. بعد اين كاسه چينى را شستند. چه شستنى؟ هر چه شما بگوييد شستند. با مايع چند دفعه شستند. ضدّ عفونى هم كردند. هر جور هم شستند. الان پيش آن شخص در آن كاسه چينى آبگوشت بياورى نمىخورد. با وجود اينكه از شخص بپرسى كه اين كاسه چينى با آن كاسه چينى كه در بازار امروز بگيريم چه فرق دارد، يقين دارد كه هيچ فرقى ندارد. در آن تميزى و نظافت هيچ فرقى ندارد. چون كه با الكل شستهاند. هر چه بگويى شستهاند. مع ذالك نمىخورد. اين نفس اذئان نمىكند كه مثل آن پاك است. مىداند كه نظيف است مثل او، چه جور او هيچ كثافت و قضارتى ندارد، اين هم همين جور است. هيچ فرقى نيست. اين را مىداند نفس. مع ذالك اذئان نمىكند. چون كه اين حالت، حالت اوّليه وسواس اين است. شست لباس نجس را. خون هم رفت. منى هم رفت. مع ذالك مىگويد دلم نمىآيد در اين نماز بخوانم كه اين پاك است. اين اذئان نفسى ندارد. اين اوّل مرتبه وسواس است كه علم دارد و معلوم برايش هست، علم است، معلوم محرز است معلوم بالعرض. خودش هم مىداند محرز است. مع ذالك نفس حاضر نيست كه اذئان بكند اين معلوم من است، به اين علم دارم. دارد ولكن اذئانش را و التزام را قلب ندارد. مىگويند اين اوّل مرتبه وسواسى است كه انسان مبتلا به آن مىشود. دوّمين مرحلهاش وقتى كه يك پلّه رفت بالا شخص مرتبه حسابى وسواس را پيدا مىكند، آن اين است كه آن اشيائى كه موجب علم است لسائرين، آن اسباب پيش اينكه موجود مىشود، علم پيدا نمىكند به مسبّب آنها، و به مقتضاى آنها علم پيدا نمىكند. ثوبش منى اصابت كرده است. نيم ساعت است كه دم حوض با صابون آن را مىشورد، هر كس اشخاص متعارف بوده باشد مىگويد، بابا رفت ديگر. چقدر صابون مىزنى به اين؟ مىگويد، نه. اين هنوز نرفته است. اين با جاهاى ديگر فرق دارد لباس. اين علم حاصل نمىشود برايش. علم به شىء حاصل نمىشود براى اين شخص از اسبابى كه آن اسباب اگر پيش ديگران موجود بشود، متعارف النّاس علم پيدا مىكند بازيچه در نياور. دكّان بازى نكن. بلند شو. پاك شده است. نيم ساعت است كه مىشورى اين را. اين هم يك مرتبه از وسواس است كه حقيقتاً شخص آن مرتبه ولو مرتبه ضعيفه بود، اين مرتبه نسبت به او مرتبه اعلى است كه نوع وسواسهاى در طهارت و نجاست، نوعهايش از اين قبيل ثانى هستند. به اين مرتبه صعود مىكنند.
يك مرتبهاى هم دارد كه ديگر خدا حفظ كند از شرّ آن مرتبه. و آن اين است كه نفس يك حالتى پيدا مىكند كه اين وسواس حالتى است در نفس، كه اين موجب مىشود جزم كند و يقين كند به اشيائى كه آنها اصلاً تحقّق خارجى ندارند از اسبابى كه آن اسباب همهاش خيالى است. و در واقع و در خارج آن سبب موجود نيست. مثل اينكه كسى پشتبام
ايستاده است كه پشتبام هم خيلى بلند است. يك بچّهاى در زمين مىشاشد. اين مىگويد ترشّح كرد به گردن من. يقين پيدا مىكند به نجاست گردنش از آن سببى كه آن در روى زمين فرض كنيد آن بچّه شاش مىكند، كه آن علم كه پيدا مىكند به آن نجاست، نجاست وهميه است. واقعيّت ندارد. و از سببى هم علم پيدا مىشود برايش، جزم پيدا مىشود، كه آن سبب، سبب خيالى است. و ديگران از آنها علم نمىآيد. اين هم يك مرتبه شديدهاى است كه شايد مىشود گفت ليس فوقش مرتبهاى ديگر از وسواس.
اين وسواس وقتى كه اين جور شد سه مرتبه داشت، تارتاً اين شخص وسواس به اين وسواسى هيچ واجبى را ترك نمىكند و حرامى را هيچ مرتكب نمىشود. وسواسش نه موجب ترك الواجب است، نه وسواسش موجب فعل الحرام است. هيچ كدام از اينها نيست. و اخرى نه، اين وسوسه موجب ترك الواجب و فعل الحرام مىشود مثل اين شخصى كه لا سمع الله اين مرتبه اخير از وسواس را دارد، مىخواهد وضو بگيرد. يقين پيدا مىكند بر اينكه دستم نجس شد. آن كسى كه در آن جا لباس نجس مىشست، آن طرف حوض از آن جا ترشّح كرد به اين دست من، وضويم باطل شد. دوباره مىگيرم. يا اين مرتبه از وسواس يا آن مرتبه دوّم كه مىشورد و مىگويد نه، احتمال مىدهم زير موهاى نازكى كه در بازويم هست يا در دستم است، آب نرفته است. مانع از نفوذ آب شده است به بشره. چون كه زير موها بايد شسته بشود. آن جور مشغول مىشود به اين جور وضو، شك مىكند، علم به نجاست پيدا مىكند در آن مرتبه اخير يا شك مىكند كه وضو شسته شد يا نه، تا آن وقتى كه آفتاب در بيايد. نماز صبح به قضا برود. بلند شده است. يك ساعت است كه دم حوض وضو مىگيرد و مشغول، مشغول، مشغول تا نماز به قضا رفت. اين وسواسى موجب ترك الواجب است. موجب ترك الحرام است. ترك واجب كه جايز نيست. فعل الحرام كه جايز نيست. اينكه در عبارت عروه دارد بلكه احتياط در نجاست مكروه مىشود يا حرام مىشود در صورتى كه در معرض وسواس باشد، يعنى احتياط در نجاست مظنّه معرض وسواس اين جورى اگر بشود. كه با آن وسواس واجبى را ترك مىكند يا حرامى را مرتكب مىشود قهراً آن احتياطى كه هست، كانّ آن احتياط حرام مىشود. يك وقت نه، وسواس، وسواسى است كه نه ترك واجب مىكند نه فعل حرام مىشود. فرض كنيد دو ساعت به طلوع فجر مانده است. بلند مىشود مىرود پاى حوض يا شيرى كه هست مشغول مىشود به وضو گرفتن. وقتى كه اذان صبح شد، از وضو فارغ مىشود مىآيد نمازش را مىخواند. نماز را در وقت مىخواند. ترك واجبى نكرده است. يا فعل حرامى نكرده است كانّ در عروه نظر مباركش اين است. الله يعلم. ولكن ما توجيه مىكنيم در اين صورتى كه اين احتياط موجب معرض وسوسهاى نبوده باشد كه با آن وسوسه ترك الواجب يا فعل الحرام مىكند، آن جور احتياط مكروه است. مرجوح است. وجهى به حرمت ندارد. (قطع نوار) بعد از اينكه احتياطى كه معرضيتى به آن وسوسه بوده باشد حرام بشود. وجهى ندارد. مرجوحيتش هست. براى اينكه اين جور احتياط موجب مىشود انسان تزيع اوقاتش بشود. آن اوقات عمرش كه بايد آنها را استفاده كند از آن لحظات، انتفاع ببرد موجب مىشود كه اين اوقات تزيع بشود اگر اهل علم است از مطالعه بيفتد. اگر كارگر است يا شخص ديگر است كه كارى دارد از آن كار فى الجمله بيفتد. اين موجب مىشود اين جور تفويت وقت را و خسران در عمر را. از اين جهت مرجوح است ديگر. بيشتر از مكروهيت نمىتوانيم بگوييم.
پس فرض بفرماييد بر اينكه اين احتياطى كه هست، اين احتياط كه اگر معرض بود براى اين جور وسواسى اين مكروه مىشود يا حرام مىشود. يكى هم در مقابل اينها كثرت الشّك است. كه انسان خيلى شك مىكند. بعضى پير مردها و پير زنها مىشود كه پا مىشود براى نماز، نمىتواند تحفّض كند به ركعات. شك مىكند بر اينكه من چند ركعت خواندم. دانهاى تسبيح مىگذارد. دانهاى نخود مىگذارد كه ركعات را حساب بكند. باز در آنها شك مىكند كه اين نخود را از اين جا برداشتم به آن طرف گذاشتم يا از اين طرف برداشتم به آن طرف گذاشتم. اين كثرت الشّك است. اين
وسواس نيست. اين حالت كثرت الشّكى است كه به مرتبه وسواس نمىرسد. خوب نمىتواند تحفّض كند به واقع به آن عملى كه دارد عطيان مىكند، او نمىتواند تحفّض بكند. آنهايى كه گفتهاند حرمت را يا كراهت را، در آن وسواسى گفتهاند. كه آن حالت را انسان براى نفس خودش، خودش جلب مىكند كما نذكر كه آن امر اختيار است. خود انسان شيئاً فشيئاً خودش را به آن حالت مىكشد كه متعلّق حكم است يا مكروه است يا حرام است در بعضى مواردى كه اشاره كرديم على ما قيل. ما بحث خواهيم كرد در اينها.
و امّا كثرت الشّك يك حالتى دارد كه تحفّض نمىتواند بكند، خيلى شك مىكند، او مجرّد كثرت الشّك است. ربّما انسان به واسطه پيرى مىشود يا به واسطه اين مىشود كه آن كثرت الشّك يواش يواش به وسواسى مىرسد. خودش شك كرد. هى اعتنا مىكند، هى تأمّل مىكند، اعتنا مىكند، اعتنا مىكند به شكّش، دقّت مىكند، دقّت مىكند، آن هم ممكن است در بعضى موارد كثرت الشّك منجر به وسواس بشود. آن جايى كه انسان خيلى تأمّل بكند.
عرض مىكنم بر اينكه اين كثرت الشّكى كه هست، ربّما آن هم منجر به وسواس مىشود به مرتبه وسواس مىرسد على ما نذكر. ايشان مىفرمايد، احتياط اگر در معرض وسواسى بود، آن احتياط مكروه است يا حرام است. اين را مىدانيد كه احتياط كما ذكرنا عقلاً حسن و مستحسن است. احتياط تحفّض بر واقع است. آن تحفّض بر واقع چون كه در واقع تكليف محتمل است، اين تحفّض بر آن تكليف واقعى پيدا مىكند. اگر ما بخواهيم بگوييم كه اين احتياطى كه هست در اين صورت ترك بشود، اين به جهت مزاحمت است. چون كه آن حالتى كه بر نفس عارض مىشود چون كه آن حالت مقدّمه حرام مىشود بسا اوقات تزاحم مىافتد ما بين آن عروض حالت و ما بين تحفّض بر واقع كه ما بايد ملتزم بشويم بر اينكه انسان تحفّض بكند نفسش را از آن حالت كه نگذارد آن حالت وسواسى عارض بشود، آن تحفّض اهمّ از اين احتياط است.
بدان جهت چون كه اهم است بدان جهت اين احتياط در اين صورت مرتكب شدنش، اين احتياطى كه هست، حرام مىشود يا مكروه مىشود. يعنى حكم آن احتياطى كه هست، حسن و مستحسن بود فى نفسه، به عروض اين عنوان كه اين مقدّمه مىشود براى آن وسواسى به عروض اين عنوان حسن و اينها مبدّل مىشود. اين ملاكى كه عارض شد و تارش شد، مزاحمت مىكند با ملاكى كه قبلاً داشت اين احتياط. و به آن ملاك حسن و مستحسن بود، الان اين ملاك كه عارض شد ديگر حسن و مستحسن نيست. بلكه مرجوح است يا مرجوحيتش به نحو كراهت است، يا مرجوحيتش به نحو الحرمت است. اين را مىدانيد كه خود احتياط كردن وسواسى نيست. اين احتياط كردن در اين نجاست و طهارت بعضاً منجر مىشود به آن حالت كه بر نفس عارض مىشود. اگر حرام بوده باشد انسان حرام بوده باشد آن مرتبه وسواس حرام بوده باشد، جلب آن حالت بر نفس حرام بوده باشد، اين مقدّمه مىشود بر او. اين احتياط مقدّمه مىشود بر او. حرمتش بايد از باب مقدّمه مىشود. خودش هم مىدانيد كه مقدّمه، مقدّمه سببى نمىشود. اين مقدّمه، مقدّمه معدّه است. يعنى اين احتياط كردن شيئاً فشيئاً مثل حركت كردن است به طرف وسواسى. اين مقدّمه معدّه مىشود. وقتى كه مقدّمه معدّه شد در بحث مقدّمه واجب اين جور گفتهاند حضرات كه لابد شما هم بايد آن جور بفرماييد كه اصل مقدّمه حرام حرمتى ندارد الاّ در موردى كه آن مقدّمه، مقدّمه سببى بوده باشد. آن جا است كه بعضىها ملتزم شدهاند كه مقدّمه سببى كه اگر آن سبب موجود شد كه لا محال حرام موجود خواهد شد، آن مقدّمه سببى را گفتهاند كه حرمت دارد. مثل اينكه انسان خودش را بكشد حرام است. وقتى كه از بالاى كوه خودش را پرت كرد اين مقدّمه هلاك نفس است. اين هم مثلاً حرام مىشود. و امّا در غير مقدّمه سببى كسى كه قائل به حرمت نشده است. و نمىشود هم در غير مقدّمه سببى قائل به حرمت شد. ايشان چه جور اين جا مىفرمايد كه اين احتياطى كه معرضيت دارد بر وسواس و جماعتى گفتهاند كه اگر مقدّميت داشته باشد بر وسواس مكروه مىشود آن جايى كه
وسواس موجب ترك الواجب و فعل الحرام نشود. يا حرام مىشود آن جايى كه مقدّمه باشد بر وسواسى كه مقدّمه معدّه باشد بر وسواسى كه آن وسواس ترك الحرام و ترك الواجب مىشود در آن جا. خوب مقدّمه حرام كه حرام نمىشود. اين چه جور گفتند كه اين احتياط حرام است.
بدان جهت ما بايد در دو جهت بحث كنيم. جهت اولى اين است كه آيا اصل اين وسواسى به مراتبه كه عرض شد، اصلاً مقبوضيّت حرمتى دارد كه انسان جلب بكند آن وسواسيت را به نفسش، حرام است آن وسواسى؟ مثلاً آن كسى كه وسواس شده است به مجرّد اينكه وسواس شد، حكم بكنيم كه اين آدم فاسق است. چرا؟ چون كه وسواس خودش حرام است ديگر. ولو ترك واجبى نكرده است. دو ساعت به طلوع فجر مانده است كه بلند شده است و شروع كرده است كه وضو بگيرد. آيا اين وسواسى به مجرّده حرمت دارد و مقبوض شارع است به نحوى كه به وسواس گفته مىشود انّه فاسقٌ؟ يا اينكه حرمت در وسواس نيست؟ آن ترك الواجب، آن كه مترتّب مىشود بر وسواس ترك الواجب نمازش به قضا مىرود يا فعل حرامى را مرتكب مىشود، او حرام است. وسواس خودش حرمتى ندارد. تا مقدّمهاش حرام بشود. كلام عبارت از اين است كه آيا اين وسواس در مقام اوّل خودش از روايات استفاده مىشود كه اين حالت مقبوض شارع است و جلب اين حالت به نفس خودش حرام است اين از روايات استفاده مىشود يا استفاده نمىشود از روايات؟ على فرض اين كه اگر اين وسواس على اطلاقه استفاده نشد، و گفتيم وسواس حرمتى ندارد، حرمت در ترك الواجب است، خوب اين احتياط هم هيچ وقت حرام نمىشود. چون كه خود وسواس كه ذى المقدّمه است حرمتى ندارد. مقدّمهاش چه جور حرام مىشود؟ خودش هم مقدّمه معدّه باشد بر او. آن وقت آن احتياطى كه گفتيم حرام نمىشود و مكروه نمىشود هيچ وقت. و اگر گفتيم نه جلب اين حالت براى انسان حرام است و وسواسى حرام است روى اين تقدير آيا مقدّمهاش كه احتياط كردن است ولو در بعضى موارد. وسواسى گفتيم به بعض مراتب جلبش حرام است، آيا مقدّمهاش حرام مىشود يا مقدّمهاش حرام نمىشود؟
پس دو مقام شد. الاوّل فى انّ الوسواس محكومٌ بالفسق و انّ جلب اين حالت براى نفس خودش يكى از محرّمات در شريعت است. اين يك مقام.
ثانيه اين است كه اگر اين حالت جلبش براى نفس حرام شد ولو فى الجمله، آيا مقدّمهاش كه احتياط است، اين هم حرام مىشود يا نمىشود؟ اين جهت ثانى معلوم شد ديگر. خيلى از اين بيان ما واضح شد كه مقدّمه حرام، مقدّمه غير سببى عند الكل حرمتى ندارد. چرا؟ چون كه بعد از عطيان اين مقدّمه بعد از اين احتياط انسان مخيّر است بر اينكه آن حرام را موجود كند يا نكند. خوب اين مقدّمه را عطيان كردن حرامى نمىشود. باز اختيار هست. و امّا مقدّمه سببى بعضىها گفتهاند كه سبب در آن جا حرام است. و بما انّ در ما نحن فيه احتياط در نجاست مقدّمه معدّه است تمام سبب نيست به آن وسواسى، وجهى به حرمتش نيست. مگر كسى قائل بشود كه نه، آن وقتى كه اين احتياط ديگر به مقدّمه سببى رسيد كه لا محال بعد از اين جور احتياطها، آن حالت بر نفس موجود مىشود، آن داخل مقدّمه سببى بشود. عمده بحث در اين است كه آيا اين وسواس حرمت نفسى دارد يا ندارد. استدلال شده است به حرمت اين معنا كه اين حالت حرام است و انسان جايز نيست اين حالت را براى نفسش جلب بكند و بر طبق وسواس خودش عمل بكند، اين معنا جايز نيست. ولو ملتلزم ترك الواجب يا فعل الحرام نبوده باشد، استدلال شده است به دو تا روايتى كه خدمت شما اين دو تا روايت را عرض مىكنم.
يكى از اين روايات صحيحه عبد الله ابن سنان است. اين صحيحه در جلد اوّل وسائل در باب 10 از ابواب مقدّمات العبادات ذكر شده است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى كلينى نقل مىكند از شيخش محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد. احمد ابن محمد عيسى هم از ابن محبوب، حسن ابن محبوب عن عبد الله ابن سنان. سند همهاش
اجلّا هستند. قال، ذكرت الابى عبد الله (ع) رجلاً مبتلاً بالوضو و الصّلاة. مردى كه مبتلا به وضو و صلاة است. يعنى وضو نمىتواند بگيرد. يك ساعت، دو ساعت طول مىكشد تا وضو بگيرد. صلاتش همين جور است. و هكذا رجلاً مبتلا بالوضو و الصّلاة و قلت هو رجلٌ عاقلٌ مرد ديوانه هم نيست. عقل نداشته باشد. نه، رجل عاقل است. ولكن بيچاره مبتلا شده است به اين وسواس در وضو و صلاة. فقال ابى عبد الله (ع) و اىّ عقلٍ له فهو يطيع الشّيطان. چه عقلى دارد كه مىگويى خودش هم عاقل است؟ چه عقلى است كه مىگويى اين انسان اطاعت شيطان را مىكند؟ يعنى كانّ اعتنا كردن به اين حالت و بر مقتضاى اين حالت عمل كردن، اطاعت شيطان است. و اىّ عقلٌ له فهو يطيع الشّيطان. شيطان را اطاعت مىكند. فقلت كيف يطيع الشّيطان؟ چه جور شيطان را اطاعت مىكند؟ نماز مىخواند، روزه مىگيرد، مسأله شيطان نيست. فقال، سأله امام (ع) فرمود، از اين رجل مبتلا بپرس. هذا الّذى يعطيه من اىّ شىءٍ اين كارى كه به سرش مىآيد و هى وضو را اعاده مىكند، اين از ناحيه چه كس مىآيد براى او؟ من اىّ شىءٍ هو فانّه يقول لك من عمل الشّيطان. كار شيطان است كه نمىگذارد وضو بگيرم. شك مىكنم كه شسته نشد. اين اطاعت الشّيطان مىشود. پس بما انّه اطاعت الشّيطان است، اطاعت الشّيطان هم كانّ مغبوض الهى است. پس اين وسواس يعنى شخصى كه وسواس شد، يعنى قهراً به مقتضاى وسواسيت كه عمل مىكند، اين عملش فى نفسه مقبوض است شرعاً. چون كه اطاعت الشّيطان است. بدان جهت گفتهاند عملش هم باطل است. چون كه براى شيطان اين وضو را مىگيرد. صلاة را براى شيطان مىخواند. اين اطاعت الشّيطان است. اطاعت الله نيست. عمل وسواسى و عبادت وسواسى محكوم به بطلان و خودش هم حرام است. چون كه اطاعت الشّيطان است. اين جور استدلال كردهاند به اين صحيحه.
عرض مىكنم بر اينكه در ما نحن فيه اين معنا بايد روشن بشود كه اطاعت الشّيطان على الاطلاق مغبوض شارع است، يا اطاعت الشّيطان در بعضى موارد مغبوض الهى است؟ آنى كه ما مىدانيم از ادلّه فهميدهايم، اطاعت الشّيطان در آن ترك الواجب و فعل الحرام، اين مغبوض الهى است. چون كه حرام مغبوض الهى است و واجب هم كه تكليف است. ترك او معصيت اللّه است، انسان اطاعت بكند شيطان را در ترك واجب و فعل الحرام، اين معصيت كرده است خدا را و شده است فاسق.
وامّا اگر شيطان را اطاعت بكند در غير ترك الواجب و در غير فعل الحرام، در اينها اطاعت كند، خوب اين اطاعت چه محصولى دارد؟ چرا حرام بشود؟ مثل اينكه فرض بفرماييد ببينيد مبتلا مىشويد يا نه. در يك مجلسى جمع شدهايد و صحبت انس گرفته است و قضايا نقل مىشود قهقهه مىخنديد. آن قهقههاى كه منسى الآخرت است. و منسى است ذكر الله را يا خدا را از ياد مىبرد. اين از شيطان است يا از رحمان؟ بلا اشكال از شيطان است ديگر. منسى ذكر الله مىشود. نماز شب هم آن شب فوت مىشود. ديگر نشتيم تا خوابمان گرفت. زوركى قبل از آفتاب بلند شديم نماز صبح خوانديم و نماز شب هم از دست رفت. اين كار، كار شيطان بود يا كار رحمان بود؟ حرام است. كه ملتزم مىشود به حرمت او؟ پس معلوم مىشود اين جور نيست كه اطاعت الشّيطان على كلّ تقديرٍ حرام بوده باشد. اطاعت الشّيطان فى ترك واجبٍ او فعل محرّمٍ حرام است. بدان جهت اين شخصى كه اطاعت شيطان مىكرد در وضو گرفتن و در صلاة در خصوصياتش اطاعت شيطان مىكرد. خصوصياتش مثلاً اين وضو را كه مىگرفت تا يك ساعت آب را مىرفت از آن شط مىآورد كه دست نخورده باشد آب. بچّه مىآورد قبول نداشت. با آن وضو نمىگرفت. وسوسه در طهارت و نجاست اين جور مىشود ديگر. اين در اصل وضو گرفتن كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرّجلين است، مطيع الله است. خدا كه امر نكرده بود اين وضو نمىگرفت. يا نماز نمىخواند. اين كيفيّتش است. در كيفيّت انتصال يا در مقدّمات انتصال است. در كيفيّت اطاعت شيطان را مىكند. آن كيفيت و اطاعت شيطان كردن در او حرمتى ندارد. اصل
واجب را عطيان مىكند خودش هم با قصد قربت و عملش هم صحيح است و منهنا ما ملتزم نمىشويم كه عمل وسواسى باطل است. عبادتش باطل است. حكم مىكنيم به صحّتش. چون كه اصل عمل للّه است. آن خصوصيات و كيفياتى كه هست، آنها بالوسواس است و من ناحية شيطان است. آنها عيبى ندارد. چه اشكالى دارد؟ يعنى اشكال شرعى ندارد. اين كه تزيع عمر كرده است و اينها كرده است، آنها سر جاى خودش. خودش هم مىگويد شيطان از يادمان برده بود. اين جور نيست كه انسان شكّى بكند يا عملى را ناسى بشود، بعد او را تدارك بكند. تداركش اطاعت الشّيطان باشد. تدارك اطاعت الرّحمان است. خدا امر فرموده است تدارك بكنيد. در ثوب نجسى اگر نماز خوانديد نسياناً كه مىدانستيد نجس است بعد بايد آن صلاة را اعاده كنيد. تدارك به امر رحمان است. منتهى اصل نسيانى كه هست آن از شيطان بود. اصل شكّش در اين بود. اين وسواسى هم همين جور است. شكّش مىگويد اين شيطان نمىگذراد كه من يقين پيدا كنم. شكّم از او است. شك دارم كه اين آب به بشره رسيد يا نه. امّا تدارك اين كه اين آب را به بشره برسانم، اين به امر شيطان نيست. اين به امر الرّحمان است كه مىگويد خدا فرموده است كه بايد آب به بشره برسد. در رساله اين جور نوشته است. من به رساله عمل مىكنم. بدان جهت عرض كردم اين در عملش كه عمل را عطيان مىكند و بشره را مىشورد، اين اطاعت الرّحمان مىكند. آن كيفيّت و خصوصيّتش كه تحت امر نيست، آنها به واسطه نسيان و علم خيالى و شكّى است كه آنها من قبل شيطان است. حقيقتاً اين جور است. ولكن تدارك به امر الرّحمان است. و منهنا ما ملتزم هستيم در مواردى كه وسواس كارى نمىكند كه ترك واجبى يا فعل حرامى بكند، حرامى را مرتكب نشده است. و عبادتى را كه عطيان مىكند وجهى ندارد بگوييم اين عبادتش حرام است.
|