جلسه 224

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه كتاب طهارت بحث نجاسات‏
شماره نوار:224 ب‏
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. عرض كرديم صحيحه عبد الله ابن سنان شامل مى‏شود مواردى را كه شخص وسواس علم و يقين پيدا بكند به بطلان وضويش يا به بطلان صلاتش. علم پيدا كرده است بر اينكه آن آبى كه با او وضو گرفت آن آب نجس بود. علم پيدا بكند بر اينكه آن وقتى كه قبل از صلاة وضو مى‏گرفت، آن دست راستش باقى ماند يك تكه‏اش، نشست آن را. روى اين اساسى كه هست دعواى اينكه اين صحيحه در موارد شك است، دعوا دعواى صحيحى نيست، اطلاق دارد. رجل مبتلا بالوضوء و الصلاة، ذكر شك نشده است، ابتلاء با يقين هم ميشود. كما هو فرد متعارف وسواس همين است آن وسواسى كه متعارف است. ولكن معذلك آن مقاله‏اى را كه سيد الحكيم در مقام بيان فرمود كانه از اين صحيحه با آن صحيحه ديگرى كه گفتيم دلالت ندارد او، كانه از اين صحيحه استفاده مى‏شود آن نجاست كه موضوع تكاليف است، آن نجاستى است كه محرز بوده باشد، محرز نبوده باشد به علم وسواسى.
و اما نجاست اگر محرز شد به علم وسواسى، او موضوع آن تكاليف نيست آن نجاست. آن مأكول و مشروب نجس شربش حرام است كه نجاست او محرز نبوده باشد براى وسواس به ما هو وسواس. و الاّ آن نجاست موضوع حرمت شرب نيست. آن نجس حلال است شربش، مأكول حلال است اكلش و هكذا و هكذا. اين مقاله‏اى كه حكيم فرموده است اين مقاله صحيح نيست. چرا؟ به علت اينكه در اين صحيحه فرض شده است كه اين شخص كه ترتيب اثر مى‏كند و بر ابتلاء و علمش عمل مى‏كند، اين اتباع الشيطان است. اگر مفروض در اين روايت اين است كه اين علم و يقين اگر حاصل شده است، علم و يقين خيالى است. خيال است، وسوسه خودش به معناى خيال است. شخص وسواس يعنى كسى كه خيال مى‏كند، واقعيت ندارد. آن قسم ثالثى كه در كلام خود حكيم هم هست قدس الله سره، قسم ثالث از وسواس، يقين پيدا مى‏كند به خلاف الواقع از اسباب خياليه. مفروض اين است كه اين شخص وقتى كه به آن يقين پيدا كرده است به بطلان الوضوء كه مى‏خواهد برگردد دوباره وضو بگيرد، اين اتباع الشيطان است. در اين روايت اين ذكر شده است. اگر بنا بوده باشد بر اينكه جزمش مطابق با واقع بوده باشد و شى‏ء در واقع يقينا مأكول نجس بوده باشد، آن آبى كه يقين به او وضو گرفته اگر نجس واقعى باشد، اعاده وضويش و تدارك وضويش كه اتباع الشيطان نيست. اتباع الرحمان است كه اوليائش فرموده‏اند بر اينكه لا صلاة الا بطهورا. و فرموده‏اند آب اگر قزر افتاد لا تتوض‏ء منه و لا تشرب. اين اتباع شيطان نيست. اين مبتلا به الوضوء و الصلاة، ابتلائش ابتلاء وسواسى است. وسواس آن كسى را مى‏گويند كه خيّال بوده باشد، خيال مى‏كند، واقعيت ندارد. روى اين حساب است كه آن ادله تكاليف واقعيه به اين صحيحه تخصيص نمى‏خورد. اگر در اين صحيحه اينجور بود كه اگر آب نجس واقعى هم بوده باشد، اين كسى كه وضو گرفته است وضويش صحيح است. صحيح است يعنى صلاتش با آن وضو صحيح است. به حيث به اينكه اگر بعد علم پيدا بكند كه آن وسواسيش هم فرض كنيد رفت، آدم حسابى شد. ولكن علم پيدا كرد بر اينكه آن وقتى كه وضو مى‏گرفت و آبش نجس بود، به او گفتند عيبى ندارد وضوى تو با آب نجس صحيح است و او هم همانجور نماز خواند با آن وضو چونكه گوش داد به حرف آن آخوند چونكه گفت بر اينكه تو با آب نجس مى‏توانى وضو بگيرى. علم پيدا كرد بعد زوال الوسواس كه او نجس بود واقعا و با نجس واقعى خوانده است، اعاده آن صلاة واجب نباشد؟! چونكه اعاده صلاة به ماء مشروب است واقعا در حق اين.
اين معنى از اين صحيحه استفاده نمى‏شود. اين صحيحه معنايش اين است كه اتباع شيطان مى‏كند و اين شخصى كه هست ابتلائ كرده است، شيطان اين را مبتلاء كرده، يعنى آنى كه به او عمل مى‏كند به خيالش عمل مى‏كند. خيال آن وقتى مى‏شود كه واقعيت نداشته باشد. بدان جهت اين روايت ناظر بر تخصيص ادله تكاليف نيست يا سيد الحكيم! اين صحيحه ناظر بر اين است كه اين شخص اينكه خيال جزم و يقينى دارد كه جزم و يقين خيالى است، اين جزم و يقين از شيطان است، چونكه جزم و يقين خيالى است، جزم و يقين واقعى نيست. بدان جهت است اگر اين شخص وسواس عامى بوده باشد كه بعله، عامى محض است، خيلى از شرع سر در نمى‏آورد. اين را در مقام رد كه بخواهيم اين را از وسواس دربياوريم، نميشود گفت تو قطع تو خيال است، او قطعش را واقع مى‏بيند، احتمال خلاف نمى‏دهد. جزم و يقين است پيش نظر خودش. حتى ربما كه گفتيم ديگران را تخطئه مى‏كند كه ديگران نمى‏فهمند، علم ندارند ديگران، شعورشان تمام نيست آنهايى كه من فهميدم! اينجور شخص اگر عامى محض بوده باشد در مقام رد اينكه وسواسى را از اين برطرف كنيم، نمى‏توانيم بگوئيم كه به علم تو، علم نيست، اين خيال است. عصبانى مى‏شود. شايد سنگ هم بردارد بيندازد طرف انسان. اين را اينجور رد مى‏كنيم كه بابا، تو مى‏دانى اين نجس است، بعله، راست است، مى‏دانى، خوب هم مى‏دانى، بايد بدانى. ولكن نجس خوردن كه بر تو حلال است. تو مثل ديگران نيستى. شارع نجس خوردن را بر ديگران كه آنهايى كه فرض كنيد نمى‏فهمند نجس را بعضا مى‏فهمند، بر آنها حرام كرده است. و اما توئى كه مى‏دانى نجاست را هميشه ملتفت هستى، يقين دارى، شارع از تو نجس واقعى خوردن را حرام نكرده، حلال كرده است بر تو. خوب اين اگر عامى محض بوده باشد، يك آخوندى همينجور اين را در مقام رد و معالجه بگويد كه غرضش اخبار از واقع نيست، غرضش گفتن اين كلام است به داعى اينكه او را رد كند از اين مرض، معالجه كند اين مرض را كه در او هست. اين عيبى ندارد. اين را شيخ در رسائل هم فرموده است كه اگر بر قطاع اينجور بگوئى در مقام ردش عيبى ندارد. اما اين در قطاعى ميشود، در وسواسى ميشود كه طلبه فاضل نبوده باشد كه سر مى‏آورد. مى‏گويد خوب اطلاقات اينكه وقع فيها قذر، آنجا دارد، لا تتوض‏ء منه و لا تشرب يحيط بها و يتمم او را بر منهم مى‏گويد. شما چه جور مى‏گوئيد از من نمى‏خواهد؟! شارع به من حلال كرده شرب نجس واقعى را! اين را از كجا مى‏گوئى؟ كسى كه مرتبه‏اى از علم را داشته باشد كه ملتفت بشود كه اطلاقات ادله تحريم قيد نخورده است، و موضوع در آنها نجس واقعيست. نجس واقعى را نمى‏شود خورد و آبى كه نجس واقعى است نمى‏شود با او وضو گرفت، اين تخصيص نخورده است. اگر وسواس اينجور باشد كه طلبه فاضلى بوده باشد مرتبه‏اى داشته باشد از فضل، ملتفت بشود؛ اين چاره‏اش ندارد. فقط بايد حضرت ابوالفضل سلام الله عليه متوسل بشود به او تا علاج بشود!
و اما اگر نه، عامى محض بوده باشد، او را مى‏شود با اين حرف رد كرد كه واقع را خداوند از تو نخواسته است، بر تو حرام نيست، با آب نجس واقعى تو مى‏توانى وضو بگيرى. اين را مى‏گويد به داعى جدّ نيست كه كذب بشود. به داعيه اين است كه اين را معالجه بكند، مثل موارد كنايه، زيد كثير الرماد. كه كذب نيست. داعى تفهيم كثرت الجود است، ولو رمادى هم نداشته باشد اين كذب نمى‏شود. اينجا هم كه اين اينجور مى‏گويد داعيش نه كشف واقع است برايش تا كذب بشود. گفتن اين كلام به جهت اين است كه مرض او را مداوا بكند. اين عيبى ندارد، كذب هم نيست.
بدان جهت اينى كه در ظاهر كلامش سيد حكيم بود التزام به تخصيص در خطابات كه مطلب سيد را به اين حمل فرمود، نه، اين را نمى‏شود حمل به اين معنى كرد. اينى كه ايشان در عبارت دارد مرحوم سيد، لا اعتبار بالعلم الوسواسى، اعتبارى به علم وسواسى نيست، يا بايد او را حمل بكنيم به مواردى كه علم موضوع حكم است شرعا، مثل موارد جواز الشهادة و جواز الخبر، و الجواز الافطاء و القضاء. كه بر ديگران موضوع حكم نمى‏تواند بشود. يا بايد حمل بكنيم بر اين معنايى كه الان خدمت شما عرض كردم. نسبت به خودش هم اعتبار ندارد، يعنى به او بگويند در علم وسواسى به ما هو علم وسواسى است. در او بگويند بر اينكه تكليف در حق تو منجز نمى‏شود، چونكه تكليف در حق تو نيست. يا بايد به اين معنى حمل بكنيم (سؤال) اين را براى عامى‏ها مى‏نويسد، اين رساله عمليه است. نشد، شعر شد، عرض مى‏كنم اين عروه، رساله عمليه است. ما اين را عنوان مى‏كنيم مسائلش را در مداركش بحث مى‏كنيم. اين رساله عمليه است. اين را مى‏شود به عامى اينجور كرد. منتهى به هر عامى هم نمى‏شود اينجور گفت. آن عامى كه طلبه فاضل است نه، مى‏گويد اينجا سيد كلامش درست نيست. چونكه علم حجيتش قابل تخصيص نيست. آن اينجور مى‏گويد كما اينكه همينجور اشكال كرده‏اند ديگر، منتهى توجيه كرده‏اند. سيد آنجور توجيه كرده، ديگران اشكال فرموده‏اند. بايد حمل كنيم كه سيد كه مى‏فرمايد لا اعتبار، يعنى اين در حقيقت خيال است و علم نيست. نه اينكه علم است و حجيت ندارد. و من هنا ظاهر شد آن مطلبى كه خدمت شما عرض كردم كه علم وسواسى دو تا علم دارد. يك علمى دارد كه وسواس بودن در او مدخليت ندارد در آن علم. يعنى او خيال نيست، واقعيت دارد، كسان ديگر هم اگر آنى را كه او ديده ببينند مى‏گويند بعله، اين شى‏ء نجس است، اين آب نجس است. يا فرض بفرمائيد، فرض كنيد حدثى كه صادر مى‏شود از وسواس كه ديگران هم صدايش را مى‏شنوند، اينكه ناقض وضو است، اينكه وسواسى مى‏داند وضويش منتقض شد اينكه اين را كه نمى‏گويد. علم وسواسى بما هو السواس.
اينجا يك نكته‏اى هم هست. خدمت شما معلوم شد، و لكن مى‏خواهم تصريح كنم تا بعضى‏ها اگر غفلت كرده‏اند. اين معلوم شد كه احتياط در عمل و دقت در وضو و دقت در صلاة، اين وسواس نيست. مثلا شخصى فرض بفرمائيد دست راستش را مى‏شويد، بعد از شستن نگاه مى‏كند به آن پشت مرفقش كه پشت هست، او را برميگرداند، نگاه مى‏كند، دوباره دستش را مى‏كشد كه شايد چاله دارد آنجا، شايد آنجا خشك بشود، آب نرسد به آنجا، دستش را كه زد، بعضى‏ها همينجور مى‏كشند خشك مى‏ماند، اين دقت مى‏كند، اين وسواس نيست، اين رجل مبتلا بالوضوء و الصلاة امام بفرمايد بر اينكه اى عدل له و هو يطيع الشيطان. اين را نمى‏گيرد. اين احتياط در عمل است، دقت در عمل است. چونكه دين امرش اهمّ است در او دقت مى‏كند، مبالات مى‏كند. ربما فرض كنيد وضو گرفتنش پنج دقيقه طول مى‏كشد، اين وسواس نيست. نمازش فرض كنيد يك نمازش مثلا بيست دقيقه، نيم ساعت طول مى‏كشد، او وسواس نيست، او دقت است، دقت در طهارت ثوب است، طهارت از حدث است، استقبال قبله است، امثال اينها. قرائت است، ذكر است، اينها وسواس نيستند. آن علمايى كه متبحرين بودند اينجور احتياط را داشتند. اين وسواس نيست. آن اتباع الرحمان است. آنى را كه خدا از من خواسته او را به نحو احسن به او تحويل بدهم، نقصى در او نبوده باشد، نه من حيث السوره و نه من حيث المعنى. او وسواس نيست. اين اتباع الشيطان نيست. اتباع الشيطان، اتباع الخيال است كه معذلك مى‏داند كه شسته شده، خشك نيست، دوباره مى‏شويد. به اينكه شك مى‏كند يا يقين مى‏كند كه شسته نشده است. اين اتباع الشيطان است، اين اتباع وسوسه و خيال است. خود وسواس يعنى آن كسى كه خيال مى‏كند. آن خيال اعتبار ندارد و نهى است از اينكه مرض است، از خودش دفع بكند و تخصيص ادله تكاليف هم نشده است و آن دقت در عمل هم داخل در وسواس نيست، داخل نهى نهى تحريمى باشد يا كراهتى بوده باشد، نيست. اين معنى همينجور است.
يك نكته‏اى هم هست، اين را عرض كنم. اينكه كثير الشك، وسواس كثير الشك، غير از وسواس بود. كثير الشك خيلى شك مى‏كند كل ما اعاد الصلاة شكا. اين كثير الشك در صلاة به شكش اعتنا نمى‏كند، اين مسلم است. و هكذا فرض بفرمائيد آنى كه در صلاة معتبر است، مى‏شود گفت هميشه نماز كه شروع مى‏كند شك در وضويش مى‏كند كه وضو فرض بفرمائيد گرفته يا نگرفته؟ هميشه شك مى‏كند. مى‏شود گفت بر اينكه در صلاة كه مى‏فرمايد كل ما شك كشف فى صلاتك، يعنى به آن شك در وضو و غسل و تيمم هم اگر كثير الشك است اعتنا نكند. اما در مابقى واجبات چه جور؟ كسى كه در طوافش فرض كنيد، هى شك مى‏كند، چند شوط شد، چند شوط كردم، چند شوط باقى است، و سنگى كه در دستش برداشته يا كاغذ تكه‏اى كه به پاى ديگران صدمه نرساند موقع انداختن، كاغذى كه در دستش قطعه‏هايى برداشته، در آنها هم شك مى‏كند در اينكه كى انداختم، چند تا بود اول؟، بعيد نيست به آنها تعدى بشود. ولكن روايات در غير الصلاة و توابع صلاة و مقدمات صلاة مثل الوضوء و الغسل غير از اينها را روايات نمى‏گيرد. فقط در آن روايات كه اگر اعتنا نكند شيطان ولش مى‏كند، اين شيطان ولش مى‏كند، اين باعث قوت قلب است كه انسان تعدى به ساير جاها هم بكند. كثرت الشك در ساير جاها هم كانه از شيطان است و مطلوب شارع اين است كه اعتنا نشود به او. اين يك نكته‏اى است كه اگر فقيه از اين روايات چسبيد به آن نكته و فهميد كه اين نكته‏اى كه هست، اذعان يعنى اطمينان پيدا كرد كه اين نكته نكته‏اى است كه اختصاص به صلاة ندارد، مى‏تواند در ساير واجبات هم بگويد كثير الشك لا اعتبار بالشكه، و الا مشكل ميشود.
اين هذا تمام الكلام فى هذا المسئله. بعد سيد يزدى قدس الله نفسه الشريف مسئله ديگرى را در مقام عنوان مى‏كند. مى‏فرمايد بر اينكه علم اجمالى به نجاست مثل علم تفضيلى به نجاست است، فرقى نمى‏كند. چه جورى كه گفتيم نجاست الشى‏ء، يعنى نجس العين بودن، يا متنجسش بودنش به علم تفسيرى وجدانى محرز مى‏شود، به علم تفصيلى محرز ميشود، ثابت مى‏شود. كذلك اگر نجاست عين نجاست بودن كه شيئى از اعيان نجسه است، يا متنجس بودنش به علم اجمالى هم ثابت مى‏شود. يعنى محرز مى‏شود. اگر علم پيدا كرد به نجاست احد الشيئين. احد الشيئين خمر است. يا احد المائين وقع البول. بول به او اصابت كرده است، اين مثل علم تفصيلى است. آن نجاست ثابت مى‏شود، ثبوت نجاست معنايش اين است كه بايد از هر دو اجتناب بكند، بدان جهت مى‏گويد و يجب الاجتناب عنهما. چونكه آن نجس واقعى كه موضوع حرمت و شرب است و عدم الجواز الوضوء است مثلا، آن حكم منجز ميشود و مقتضاى تنجز او اين است كه بايد از هر دو اجتناب بكند. چونكه اگر يكى را بخواهد مرتكب بشود احتمال مى‏دهد آن تكليف منجز در اينطرف بود كه دارد مرتكب ميشود. بدان جهت وجوب الاجتناب از اطراف به حكم العقل است. چونكه احتمال مى‏دهد معلوم باجمالش منطبق به اين طرف بوده باشد كه او را مرتكب مى‏شود و بايد احتمال عقوبت مخالفت تكليف منجز مى‏دهد، بايد ترك كند. منتهى ايشان يك استثنائى مى‏كند.
الا اذا كان بعض الاطراف خارجا عن الابتلاء. علم اجمالى به نجاست مثل علم تفصيلى است، فيجب الاجتناب عن الشيئين الذين علم به نجاست احدهما، الا اذا كان بعض الاطراف. بعض اطراف علم خارج از محل ابتلاء باشد. مثل مثل معروف است بر اينكه علم پيدا كرد بر اينكه يا اين انائى كه در ما نحن فيه است، يا اين نجس است يا آن اناء ديگرى كه در هندوچين است يا در شهر ديگرى كه پاى اين به آن شهر نمى‏رسد، او نجس است، توجه كرديد؟ علم اجمالى دارد به نجاست احدهما. آنوقت داخل در محل ابتلاء است، از اين اجتناب لازم نمى‏شود. چرا؟ براى اينكه در اين اصالت الطهاره، اصالت الحليه، بحرمت ما لا يعلمون، استسحاب عدم وقوع النجاسه جارى ميشود، اين اصول نافيه جارى مى‏شود بلا معارض.
فى ما نعلم، اساس در اين مطلب شيخ قدس الله نفسه الشريف است كه ايشان اين شرط را در تنجيز علم اجمالى ذكر فرموده است. شايد قبلا هم بوده است، ولكن آنچه ما مى‏دانيم اول از ايشان شنيده‏ايم. ايشان مى‏فرمايد يعنى ديده‏ايم در كتابش، ايشان اينجور فرموده است بر اينكه در جاهايى كه علم به تكليف تحريمى است، اين شرط مختص است به علم اجمالى به حرمت، در جاهايى كه انسان علم اجمالى دارد به حرمت، به تكليفى كه آن تكليف حرمت است، يا علم اجمالى دارد به موضوع الحرمه، آنى كه موضوع الحرمت است، مثل نجاست كه موضوع حرمت شرب است، در عدم جواز الوضوء است. آنجاهايى كه انسان علم اجمالى به تكليف تحريمى يا موضوع حكم تحريمى و ملازم حكم تحريمى دارد، در اين موارد آن وقتى علم اجمالى منجز مى‏شود كه طرفين داخل محل ابتلاء بوده باشد تمام الاطراف. و اما اگر خارج از اطراف شد، اين علم اجمالى منجز نيست.
و اما اين ابتلائى كه مى‏گوئيم به معناى قدرت عقليه نيست. قدرت عقليه در تمام تكاليف معتبر است. اختصاص به تحريم و موضوع تحريم ندارد. قدرت بر ارتكاب در تمام تكاليف معتبر است. حيث اينكه قدرت شرط است براى تكليف وجوبا او كان تحريما. بدان جهت اگر شما دو تا مرده ديديد علم اجمالى داريد يا اين مرده‏اى كه اينجا افتاده است، اين مسلمان است و تجهيزش واجب است، يا آن مرده‏اى كه در آن سه فرسخى است كه محل ابتلاء شما نيست، شما آنجا نمى‏رويد. او مسلمان است. توجه كرديد؟ چون در ميدان جنگ و اينها اتفاق مى‏افتد. يكى از اينها مسلمان است، مسلمانى كه تجهيزش واجب است. خوب، شما به مقتضاى علم اجمالى بايد هر دو را تجهيز كنيد. برويد در آنجايى كه خارج از محل ابتلاء شماست، چونكه قدرت عقليه داريد، تمكن داريد، و حرج هم نيست براى شما كه رافع تكليف بشود. قدرت داريد، حرج نيست، بايد برويد دفن بكنيد. در اين محل ابتلاء بودن شرط تكليف است در جائى است كه تكليف تكليف تحريمى يا موضوع حكم تحريمى بوده باشد. تكليف حرمتى بوده باشد. ابتلاء هم غير القدرت است. در مقابل قدرت است. فرق مابين ابتلاء و قدرت اين است در موارد عدم الابتلاء انسان قادر است آن فعل را مرتكب بشود ولو بواسطه اتيان به مقدماتش. شما عقلا مى‏توانيد با يك هندى رفيق بشويد، با او برويد به آن مملكت، به آن شهر، آن اناء را شرب كنيد. بعله همينجور است. چونكه مقدور مع الواسطه مقدور است. و من هنا چه جور كه اهل الهند مكلف مى‏شوند كه برويد به حج، مقدور است ديگر، حج مقدور است، تكليف به حج دارند. چرا؟ چونكه مقدمه‏اش مقدور است، اين سير الى مكه، مقدور است. آن شرب هم كه مقدمه‏اش سير الى هند است، مقدمه‏اش براى شما مقدور است. بدان جهت تكليف الزامى اگر يك مصلحت ملزمه بود، تكليف مى‏شود بكند.
و لكن در موارد تكليف تحريميه، چونكه تحريم به جهت اين است كه انسان آن فعل را ترك كند، چيزى كه خارج از محل ابتلائش بوده باشد، انسان خودش ترك مى‏كند، تكليف لازم نيست. ولو عقلا مى‏تواند او را مرتكب بشود. ولكن عادتا داعى پيدا نمى‏كند او را مرتكب بشود، ترك مى‏كند.
گفته‏اند چونكه تحريم هم به جهت اين است كه داعى بشود مكلف آن فعل را ترك بكند، پس در جايى كه فعل خارج از محل ابتلاء باشد، تحريم او لغو مى‏شود. چون كه خود مكلف اطيان نمى‏كند خود آن فعل را. تكليف باشد كه نكن يا نباشد آن فعل را اصلا اطيان نمى‏كند. بدان جهت اين تكليف و اين تحريم يصبح لغوا. لغو مى‏شود. روى اين اساس اگر آن انائى بوده باشد كه در هند است، او بر من حرمت الشرب ندارد. چرا؟ چون كه خارج از محل ابتلاء من است. شارع كار لغو را نمى‏كند. اما نجس اين يكى باشد كه داخل در محل ابتلا است اين تحريم دارد. شارع مى‏گويد نخور اين را، حرام است بخورى و حرام است بر اين كه اين را استعمال در اكل و شرب بكنى و نمى‏شود با اين وضو و غسل بكنى خوب اين مى‏شود شك در تكليف. علم به نجاست آن وقتى منجز مى‏شود كه منجر بشود به علم به تكليف. چون كه علم به موضوع كه منجز است چون كه علم به تكليف مى‏شود. من علم كه دارم احد الانائين خمر است، اين منجز است منجر مى‏شود علم به حرمت شرب احدهما. والاّ در يك جايى يكى از معلوم بالاجمال من در يكى از اطراف موضوع تكليف نبوده باشد آن معلوم بالاجمال، آن علم اجمالى منجر به علم تكليف نمى‏شود. در موارد خروج بعض الاطراف از محل البتلا ديگر علم به نجاست منجر به علم به حرمت الشرب نمى‏شود. چون كه آن اناء نجس باشد به من تكليفى نيست. اين اناء باشد، تكليف است، رفع ان ما لا يعلمون و غير ذالك جارى مى‏شود در ما نحن فيه بلا معارض.
سؤال؟ كلام ما اين است كه اين به علم اجمالى خارج از محل ابتلا است. ما هنوز اين را تمام نكرده شما رفتيد مسئله ديگر. كلام ما در اينجا است كه آن وقتى كه علم اجمالى به تكليف پيدا كرد، آن وقت بعضى اطراف خارج از محل ابتلا بود، اين علم اجمالى منجز نيست، اين را تمام بكنيم تا به آن يكى ببينيم بحث مى‏رسد به او كه در او بحث كنيم يا ديگر او هم معلوم مى‏شود. عرض مى‏كنم اين مطلب را شيخ فرموده است. يك توضيحى براى اين مطلب، در ما نحن فيه هست براى اشترات. چون كه اين اشترات را بعضى‏ها منكر شده‏اند كه نه، آنى كه شرط در تكاليف است فقط قدرت است. خروج از محل ابتلا هيچ شرطى ندارد. اين داستانى را كه شيخ در رسائل فرموده است اين هم اساس صحيحى ندارد. عرض مى‏كنم براى اين كه حق مسئله ادا بشود توضيحى دارد در ما نحن فيه مرحوم حكيم هم در مستمسك متعرض مى‏شود در مقام اين اشترات الابتلا در تنجيز علم اجمالى از چه جهت است، سرّش چيست؟ كه در تكاليف تحريميه اين ابتلا بودن را شرط منجز بودن علم اجمالى مى‏دانيم؟ آن كلام ايشان را نقل كنيم كه خالى نيست از وجهى كه وجهش به حسب سوره شايد بهتر قبول بكند بعضى انفس، تا ببينيم اين واقعش چه جور است؟ ايشان در مستمسك اينجور مى‏فرمايد، اينجور مى‏فرمايد، مى‏فرمايد قدرت، قدرت همان قدرت عقليه. و هكذا ابتلا در اين تكاليف تحريميه اينها شرط الحكم نيستند. آن حكم شرعى را كه شارع اعتبار كرده است و خطاب دلالت به آن حكم كرده است، نه قدرت عقليه شرط آن حكم است، قيد موضوع آن حكم است نه هم ابتلاء. مثلا فرض بفرماييد شارع كه مى‏فرمايد انّم الخمرُ و الميسر و... يا خطاب ديگرى كه هست الخمر حرامٌ. اين الخمر حرامٌ مدلولش اين است، كه اعتبار حرمت شده است براى خمر اعتبار حرمت شده است. خمر من حيث خمر فرقى ندارد هر خمرى باشد اعتبار حرمت شده است. و براى همه كه بالغ و عاقل هستند اعتبار حرمت شده است، قادر باشد، نباشد. آن خمر در ابتلاعش باشد يا نباشد اعتبار حرمت شده است. يعنى وقتى كه شارع گفت الخمر حرامٌ چه جورى كه مى‏گوييم خمر موجود در اينجا كه شرب او مقدور ما است او حرام است آن خمرى كه در جايى است كه شربش اصلا مقدور عقلى نيست براى ما. مى‏گوييم او هم حرام است، حرمت را شارع به او اعتبار كرده است. چه جور خمرى كه در داخل محل الابتلا حرام است، آن خمرى كه خارج از محل الابتلا است آن هم همين جور است. چرا؟ چون كه آن ملاكى كه در تحريم الخمر است، آن ملاك متساوى الاقدام است، فرقى نمى‏كند. ملاك كه مقتضى حكم است، آن ملاك تمام است. فرقى نمى‏كند اين جا هم ملاك حكم است، آنجا هم ملاك حكم است.
فقط فرقى كه دارند يعنى ابتلا و قدرت اينها اشتراتى كه دارند، اين اشتراتشان فقط در ناحيه تكليف بودن اين حكم است كه اين تكليف، اين حرمت تكليف بشود بر من. مرا صقل بشود بر من، بار بشود بر من، به عهده من بيايد در اين دخيل هستند. اگر محل ابتلا نبوده باشد يا غير مقدور بوده باشد شرب آن خمر اين تحريم خمر بر من صقلى نيست. بر من اشتغال عهده‏اى نمى‏آورد. و اما اگر مقدور من شد و داخل فى محل ابتلاء من شد، اين حرمتى كه هست، اين حرمت صقل مى‏شود بر من، كلفت مى‏شود در عهده من مى‏شود. و به عبارت ديگر يك حرمت است يك خطاب الحرمه. آن خطابى كه شارع حرمت را با او بيان مى‏كند. خطاب ولو مدلولش حرمت الخمر است و حرمت الخمر هم عام است. ولكن غرض از خطابى كه دال است بر حرمت الخمر غرض از خطاب اين است كه شارع داعى درست كند براى مردم كه اين خطاب كه متضمن و دلالت به حرمت خمر مى‏كند اين خطاب داعى بشود كه خمر را مردم نخورند. خطاب به جهت اين است ديگر. كلوا و شربوا و لا تسرفوا، اسراف را كه نهى مى‏كند در اين خطاب اين خطاب دلالت مى‏كند كه بعله اسراف ممنوع است شرعا. فرقى نمى‏كند بين اسراف و غير اسراف. آن اسراف فرض بفرماييد مقدور بشود يا نشود، همه‏اش همين جور است، حرام است. الاّ انّه، غرض از خطاب لا تسرفوا از اين خطاب تحريم، غرض اين است كه مردم را كنار بكشد از اسراف. غرض اين است كه اين داعى بشود و مردم را از اسراف و شرب الخمر و غير ذالك از محرمات كنار بزند.
اين غرض از خطاب است كه شرطش اين است كه انسان قادر باشد به متعلق الحكم و ابتلاء داشته باشد به موضوع الحكم. اينها شرط هستند در اين شمول غرض از خطاب. آن وقتى كه غرض از خطاب، غرضش قدرت داشت داخل در محل ابتلاء شد شارع به خطاب مى‏خواهد اين را عقب بكشند و اما نسبت به آن كسى كه اصلا قدرت ندارد يا ابتلا ندارد او غرض از اين خطاب تحريم نيست. چون كه غرض از خطاب تحريم نيست مرحوم شيخ در رسائل هم دارد و منهنا نمى‏شود شارع خطاب بكند به او مطلقا. بگويد بر اين كه نخور آن خمر را كه در هند است، نخور آن خمر را. مى‏خندند مى‏گويند به به! عجب مولا تكليفى كرد. اين يكى مى‏رود تا خمر بخورد آنجا. شما صحبت اينجا را بكن. خطاب فعلى، خطاب معلق عيب ندارد، اگر به هند رفتى آن جا هم خمر را نخور، آن قابها را فرض بفرماييد آنجور احترام نكن كه آن‏ها احترام مى‏كنند. اين عيبى ندارد اما خطاب مطلق، خطاب فعلى بكند اين صحيح نيست. وقتى كه اينجور شد كه قدرت شرط حكم نشد، شرط قدرت نشد. قدر و ابتلا شرط حكم نشدند، فقط اينها حرمت را تكليف كردند و به عهده مكلف انداختند بدان جهت وقتى كه بعضى اطراف علم اجمالى خارج از محل ابتلا شد، من شك دارم كه خطاب تحريم الخمر به من متوجه است. خطاب تحريم شرب و نجس بر من متوجه است. چون كه اگر او باشد كه من داخل در غرض از خطاب نيستم. پس اين احتمال مى‏دهم خمر اين بوده باشد يا نجس اين بوده باشد. اين مثل شبهه بدويه مى‏شود. اين مثل شبهه بدويه مى‏شود ولو علم اجمالى به نجاست دارد، علم اجمالى به حرمت دارد ولكن علم اجمالى به تكليف ندارد، تكليف بر خودم كه به اشتغل الزمه حاصل شده است به عهده من تكليفى آمده است اين را علم ندارم. ايشان مى‏فرمايد اصول نافيه ناظر به اين هستند كه اين اشتغال را بردارند. رفعَ ان امت ما لا يعلمون، يعنى اشتغال برداشته شده است. خوب من اين را نمى‏دانم ديگر، اين اشتغال برداشته شده است در ما نحن فيه ولكن كل شى... (قطع نوار).