جلسه 229

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:229 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه مسئله سادسه را عنوان مى‏كند. در مسئله سادسه دو فرض را ذكر مى‏فرمايد. مى‏فرمايد بر اين كه شهادت اجماليه كافى است در حكم به نجاست. اگر عادلين يكى شهادت داد بر اين كه احد هذين نجسٌ و شاهد آخر هم همين شهادت را تكرار كرد گفت احد هذين نجسٌ. در اين صورت يجب الاجتناب عنهما. بعد مى‏فرمايد و اما اگر يكى شهادتش اين نحو بود كه احد هذين نجسٌ ولكن ديگرى شهادت داد به نجاست منهنا. و آن ديگرى گفت هذا الشى‏ء نجسٌ. آن شى‏ء معين خارجى كه يكى از اين دو تا است. به يكى معين شهادت داد كه نجس است. آنجا مى‏فرمايد ففى المسئلة وجوه. اين است كه آن اجتناب از هر دو لازم بوده باشد. يكى اين كه اجتناب از آن معينى كه يكى شهادت داد از او فقط اجتناب لازم است. وجه سوم اين است كه از هيچ كدام اجتناب لازم نيست. اين دو فرضى كه در ما نحن فيه در اين مسئله ذكر فرموده است. و فرض الاول قد ذكرنا، آن وقتى بينه، بينه مى‏شود و شهادت عدلين بينة على الشى مى‏شود كه آن واقعى كه مخفى عنها است يكى بوده باشد. و تعدد در ناحيه نفس الحكايت است. حكايت از آن واقعه متعدد است. و اما تعدد الحكايت به تعدد روايت بناعا على، اعتبار البينه لا يفيد شيئا. اگر خبر عدل حجت نشد خبر ثقه. بينه را در ثبوت اشيا و موضوعات معتبر دانستيم در صورتى كه حكايت متعدد شد به تعدد الواقعه اين اثرى ندارد. اين بينه نمى‏شود.
على هذ الاساس آن وقتى كه مى‏گويد يكى از اينها، كه گفت احدها هذين نجس، و آن ديگرى هم گفت احدها هذين نجسٌ اينها از يك واقعه واحده حكايت كنند و بگويند بر اين كه مثلا هر دو حاضر بودند در يك زمانى، ديدند قطره‏اى از بول افتاد در يكى از اناها. قطره‏اى از دم افتاد در يكى از اناها. اينها در مقام شهادت، و نفهميدند كه در كدام يكى افتاد! در مقام حكايت مى‏گويند كه احد هذين نجسٌ. و آن ديگرى هم مى‏گويد همين قول را تكرار مى‏كند. احد هذين نجس يعنى برگشتش اين است كه هر دومى گويند وقع قطرة من البول. در يكى از اناها و نمى‏دانيم آن وقع كدام يكى است؟ اين اگر بوده باشد واقعه واحد بوده باشد، واحده بوده باشد بلا اشكال در آنها بينه مى‏شود. چرا؟ براى اين كه چه جور ما اگر علم اجمالى داشتيم ثطره‏اى از دم افتاد در يكى از اين اناها. قطره‏اى از بول افتاد در يكى از اناها و نمى‏دانستيم كدام يكى است اين علم اجمالى، موجب مى‏شد احتياط در اطراف را و سقوط اصول نافيه را در اطراف، علم تنزيلى و تعبدى هم همين جور است. ما علم داريم در حكم شارع كه يكى از آنها قطره دم افتاده است يا قطره بول افتاده است. نمى‏دانيم كدام يكى است؟ واقعه مشهود بها واحد است و حكايت متعدد و شارع اين حكايت را، دو تا حكايت را... به همان علم اجمالى كه علم اجمالى اثر داشت همان اثر در ما نحن فيه مترتب مى‏شود اين جاى شك و شبهه نيست. و اما اگر واقعه متعدد بوده باشد. اينهايى كه مى‏گويد احد هذين نجسٌ و آن يكى هم مى‏گويد احد هذين نجسٌ، واقعه متعدد است. مثل اين كه فرض بفرماييد شاتى را يكى مثلا بود، يكى از اين دو نفر اينجا بود. شاتى را ذبح مى‏كردند ديد كه قطره‏اى از عروق شات پريد در كدام يكى از اينها افتاد؟ اين را نمى‏داند. بعد آن ديگرى كه هست شخص آن ديگرى خون دماغ شده بود. از دماغش خون مى‏آمد آن هم ديد كه يك قطره‏اى افتاد از اين خون‏ها. نفهميد كه در كدام يكى‏
افتاد. اينها در مقام شهادت مى‏گويند احد هذين نجسٌ. او حكايت مى‏كند از نجاستى كه ناشى از وقوع دم شات است. و آن ديگرى حكايت مى‏كند از نجاستى كه آن نجاست از وقوع مثلا دم الرآف است. در اين صورت اين شهادتها و اين خبرها لا يفيد شيئا. چيزى را افاده نمى‏كند. چون كه دو تا خبر عدل است يكى بر وقوع الدم، دم شات. يكى هم در وقوع دم، يعنى دم الرآف. دو تا وقوع الدم است. نمى‏خواهيم بگوييم كه شات بودن مدخليت دارد، نه. يا رآف بودن مدخليت دارد، نه. دو تا وقوع است. هر كدام از وقوعين را يكى خبر مى‏دهد. و از وقوع ديگرى بپرسى مى‏گويد بلا خبر هستم. اينقدر مى‏دانم دم شات افتاد، دم رآفى افتاده است يا نه؟ او را خدا مى‏داند. اين يكى هم مى‏گويد دم رآف افتاده است. آن وقوع ديگر هست يا نه؟ او را خدا مى‏داند. در اين صورت واقعه متعدد شد اگر خبر العدل حجت بود و خبر ثقه هم حجت بود كه اينجور به ذهنم خطور مى‏كند، كه صاحب العروه اينها را جدا نمى‏كند از همديگر به جهت اين كه اين ارتكاضا اين خبر ثقه حجت است. ارتكاضا خبر ثقه حجت است، تعيّد معتبر نيست روى اين اصل بايد تفسيل نداد و اما بناعا على اعتبار البينه بايد تفسيل داد كه نداده است ايشان.
بعله، اگر وقوع‏ها متعدد شد در اين صورت حكم طهارت مى‏شود او هم مى‏گويد نجس است، بايد حكم به طهارت بكنيم. و كذالك سؤال؟ مى‏دانم ولكن ما فرض مى‏كنيم كه واقعه متعدد است. ولو در لفظ مى‏گويند احد هذين نجسٌ آن يكى هم مى‏گويد ولكن از دو وقوع خبر مى‏دهند. اين از يك وقوع خبر مى‏دهد، اين هم از يك وقوع. ظاهر كلام را به كدام يكى حمل مى‏كنيم، او مسئله ديگرى است. فرض اين است كه مى‏دانيم از دو وقوع، خودش مى‏گويد كه من تنها بودم شاتى ذبح مى‏كردند، قبلا گفته بود اين را. بعد شما سر اين دو تا انا رفتيد كه آب بخوريد گفت كه احد هذين نجسٌ وقع فيه الدم. آن هم همين جور است. بعد گفت احد هذين نجسٌ وقع فيه الدم، منتهى دم رآف در نظرش بود چون وقوف آخر است. كلام در اين صورت است كه در اين صورت حكم به نجاست نمى‏شود بناعا على اعتبار البينه. تعجب از مرحوم حكيم است قدس الله نفسه الشريف ايشان هم اين را فرموده است كه حكم به نجاست نمى‏شود. ولكن روى مسلكش بايد حكم به نجاست بشود. ولكن مرحوم مستمسك. چرا؟ براى اين كه ايشان اعتبار بينه را از حكم معتبر مى‏داند كما اين كه در كلماتش گذشته است و خواهد آمد. اين ماء عرض كرديم كه بينه در حكم به نجاست در اخبار به نجاست اعتبار ندارد. اين شى‏ء نجس است يا نيست؟ اين را بايد از مجتهد ياد گرفت. موضوع نجاست را بايد از بينه ياد گرفت. كه آيا اين موضوع نجاست هست يا نيست؟ بينه معتبر است در نجاست، يعنى در ثبوت نجاست. والاّ در حكم نجاست، گفتيم مجهد حكم را از معصوم مى‏گيرد، عامى هم از فتواى مفتى مى‏گيرد. اينجور گفتيم، بينه هيچ كاره است. ولكن مرحوم حكيم اخبار از حكم جزئى بينه را معتبر مى‏داند. بناعا على بر اين مبنا كه ظاهرا مبناى سيد هم همين است، سابقا گفتيم ولاحقا هم خواهد آمد، بناعا بر اين حكم به نجاست مى‏شود. چون كه هر دو خبر مى‏دهند از نجاست فعليه اين اناء. كه حكم است. و مى‏گويد، هر دو خبر مى‏دهند كه اين اناء نجس فعلى است در حكم شارع. هر دو مى‏گويند حكم... نجاست است. هر دو اين را مى‏گويند. پس نجاست هم حكم قابل تكرار نيست. چون كه اگر شارع بر انائى حكم به نجاست كرد به وقوع النجس بعد نجس ديگرى افتاد باز همان حكم است. ديگر تكرار نمى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه هل يتنجس لا يتنجس. اين هر دو مى‏گويند كه اين حكم واحد متعلق به اين اناء است و ذالك الحكم هى النجاسه، هر دو مى‏گويند.
وقتى كه هر دو همين را حكايت مى‏كنند همين حكم جزئى را، شما مرحوم حكيم چه جور فرموده‏ايد كه حكم به نجاست نمى‏شود؟ ما عيب ندارد، عرض كرديم كه بينه در حكم اعتبارى ندارد. اعتبار به اخبار از موضوع است، او خبر مى‏دهد از يك موضوعى كه وقوع قطره دم است، از دم شات او خبر مى‏دهد از وقوع قطره اخرى. از دم رآف كه دم آخر است. پس موضوع واحد دو دفعه حكايت نشد. دو موضوع دو حكايت داشت. هر كدام يك حكايت. هر وقوع‏
يك موضوع تنجس است. هر وقوع را يك حكايت داشتيم. بايد يك وقوع دو تا حكايت داشته باشد و بينه هم در اين موضوع معتبر است. بينه اخبار از حكم بدهد بايد به اخبار عن الموضوع منتهى بشود غير آن لا اعتبار بها... بناعا در اين مسلك كه ما عرض كرديم حكم به نجاست نمى‏شود بناعا بر مسلك مرحوم حكيم و سيد بايد حكم به نجاست بشود. روى اين اصل مرحوم سيد هم در اين اصل تفسير نداده است. كه لو قال احد هذين نجسٌ و قال لاخر احد هذه النجس عند الشهادت الاجماعيه كافية كه على الاطلاق اين تفسير را نداد. وحدت الوقوع و تعدد الوقوع به جهت اين كه در نظر مرحوم سيد فرقى ندارد كه اخبار از حكم مى‏شود. اشكال بر مرحوم مستمسك است. باز اعتبار پيدا نمى‏كند اين قول احدهما كه احد هذين نجسٌ و آن ديگرى هم بگويد احد هذين نجسٌ در جايى كه يكى از اين دو نفر مى‏دانست كه اناء زيد نجس است. اناء زيد نجس است اين را تفسيلا مى‏دانست كه اناء زيد نجس است چون كه دم افتاده است در آن. آن ديگرى هم مى‏دانست كه اناء امر نجس است. چون كه ماء قليل است و دم افتاده است در آن. و اما اناء زيد را او نمى‏داند. آن كسى هم كه اناء زيد را مى‏دانست، اناء امر را نمى‏دانست كه نجس است كه دم افتاده است. بعد اين اناء عمر و زيد مشتبه شد پيش اين دو نفر. كه يكى اناء زيد را نجس مى‏دانست، و آن ديگرى هم اناء عمر را نجس مى‏دانست دون اناء زيد را. او نمى‏دانست. بعد اين انائين مشتبهين شدند. قاطى هم شد نفهيدند كه اناء زيد كدام بود، اناء عمر كدام بود. در اين صورت شهادت مى‏دهند كه احد هذين نجسٌ. يكى از اين دو تا نجس است. آن ديگرى هم مى‏گويد احد هذين نجس، آن هم همين جور مى‏گويد. در اين صورت چه بگوييم بينه در حكم حجت است در اخبار از حكم جزئى كه مرحوم حكيم و صاحب العروه ظاهرش اين است. چه بگوييم حجيت بينه فقط در اخبار از موضوع است كه اخبار از موضوع بايد بدهد، اخبار از حكم معتبر نيست، حكم مى‏شود در اين صورت طهارت الانائين. فرقى ما بين مسلكين نيست. براى اين كه آن كسى كه مى‏گويد احدها هذين نجسٌ نظرش اين است كه آن اناء زيد حكم نجاست را دارد. و آن اناء زيد كدام است نمى‏داند كدام است؟ آن ديگرى هم مى‏گويد احد هذين نجس حكم... اناء عمر را خبر مى‏دهد. با اناء زيد كارى ندارد. مى‏گويد من نمى‏دانم. پس در حكم هم واقعه متعدد است، اخبار متعدد است به تعدد الحكم. چون كه حكم متعدد است. به نظر يكى در يك جا است و آن ديگرى در حكم ديگر در جاى ديگر. و در اين فرض فرقى بين المسلكين نيست. بينه در خصوص اخبار از موضوع معتبر باشد يا در اخبار از حكم جزئى هم اعتبار داشته باشد على كِل التقدير حكم به نجاست نمى‏شود. نگاه اگر به مستمسك بفرماييد مى‏بينيد اين دو تا را يكى شمرده است. مسئله اشتباه اناء زيد با عمر را با مسئله اولى كه وقوع دو تا است به نظر اينها. به نظر احدهما دم شات واقع شده است در يكى از اينها به نظر ديگرى دم رآف واقع شده است در يكى از اينها. آن فرض را با فرض اشتباه اناء زيد و عمر يكى گرفته است. نه يكى نمى‏شود بنا بر مسلك شما. بنا بر مسلك شما در اولى حجت مى‏شود و نجاست ثابت مى‏شود و اين اشتباه زيد و عمر ثابت نمى‏شود.
سؤال؟ من تعجب مى‏كنم! من هم مى‏دانم، ولكن مى‏گفت اگر لازم داشته باشند كه آن لازم لاحقه واحده است. اخبار از آن لازم بدهند آن حجت مى‏شود. در ما نحن فيه كه مى‏گويد احد هذين نجس اخبار از حكم جزئى مى‏دهند. خودش هم مدلول به ما بقى است. آن يكى هم از همين حكم جزئى خبر مى‏دهد. چون كه حكم جزئى قابل تكرار نيست. شيئى المتنجس لا يتنجس. الان گفتم. پس هر دو از حكم جزئى كه متعلق به يكى از اين دو اناء است خبر مى‏دهند، يك حكم جزئى است. هر دو مى‏گويند بر اين كه يك حكم جزئى متعلق است، به يكى از اينها آن وقت حجت مى‏شود. خصوصا بر اين كه آن حكم جزئى كه هست، آن حكم جزئى حكم ظاهرى هر دو تا باشد. اين كه مى‏گويد او واجب الاجتناب است آن يكى هم مى‏گويد اين واجب الاجتناب است. اين حكم ظاهرى را هم مى‏رسد. اين حكم ظاهرى در ما نحن فيه توضيح خواهم داد. اين فرمايش ايشان. مى‏رسيم به اين حكم ظاهرى.
و اما فرض دومى در عبارت ايشان، فرض دومى در عبارت ايشان اين است كه اگر يكى از اينها بگويد احدهما نجس و ديگرى بگويد يكى معين نجس است. يكى معين را ذكر بفرمايد. آن وقت فرمود ففى مسئلة وجوهٌ. در مسئله وجوه است. عرض مى‏كنم مسئله در ما نحن فيه وجوهى هست. يكى وجود الاجتناب از هر دو تا. اين وجهش چيست؟ وجهش اين است كه اين واقعه مخترٌ بها دو تا است. يك واقعه مخترٌ بها دو تا حكايت دارد. و چون كه دو تا حكايت دارد آن واقعه ثابت مى‏شود و واقعه اخرى مخترٌ بها است او يك حكايت دارد و چون كه دو تا حكايت ندارد اين ثابت نمى‏شود. كانّ آن كسى كه مى‏گويد هذا المعين نجسٌ، او هم مى‏گويد يكى از اين دو اناها نجس است. منتهى دو شهادت ديگر دارد. و آن شهادت ديگر اين است كه يكى از آن دو اناء كه نجس است اين است، اين شهادت دومى است. ولكن شخص اول اين شهادت دومى را ندارد. او فقط گفته است احد هذين نجسٌ. يكى از اين دو تا نجس است. پس احدهما نجس را دو حكايت دارد. هذا المعين نجسٌ يك حكايت دارد. آنى كه يك حكايت دارد، ثابت نمى‏شود. اما ثابت مى‏شود كه يكى از اينها نجس است. و اين احدهما نجس، شهادت اجماليه مى‏شود مثل فرض متقدم. و در شهادت اجماليه يجب الاجتناب، مثل اين كه هر دو تا گفته‏اند يكى از اين دو اناء نجس است. چه جور گفتيم كه اين مثل علم اجمالى وجدانى است. شهادت اجمالى، يعنى شهادت به نجاست اجمالى مثل علم اجمالى به نجاست است اين هم مثل او مى‏شود. يجب الاجتناب عنهما. مى‏بينيد بطلان اين حرف، بطلان اين وجه رويش هست. مى‏گوييم آنى كه مى‏گويد هذا المعين نجسٌ او مى‏گويد احدهما نجس. اما احدهما بلا شرط را ميگويد يا احدهماى بى شرط را مى‏گويد؟ آن احدهماى به شرط را مى‏گويد، آن يكى را نگاه كنى به آن اناء ديگر مى‏گويد من شهادت به نجاست آن اناء ديگر ندارم. بلكه شهادت مى‏دهم پاك است. پس آن احدهما نجس در قول صاحب القول كه هذا المعين من الانائين نجس، احدهما به شرط است. و اما در قول آن ديگرى كه احدهما نجس، احدهماى لا به شرط است. يعنى مى‏گويد لا بشرط و خصوصيه. مى‏گويد اين قدر مى‏دانم كه يكى، يا اين اناء يا آن اناء نجس است. او اگر نجس است اين پاك است. اين اگر نجس است، آن يكى پاك است. خوب اين واقعه لاحِق مى‏شود؟ آن از وقوع معين حكايت مى‏كند او از وقوعى كه آن وقوع محتمل است در اين معين باشد و محتمل است در معين ديگر باشد. بدان جهت اگر وقوع در آن ديگرى باشد او موضوع حكم ديگر است. اين حكم ثابت نمى‏شود، آن حكم ديگرش ثابت مى‏شود. و بناعا يعنى ثبوت واقعى، نه ثبوت احرازى. احراز بينه مى‏خواهد، بدان جهت قول بر اين كه هر دو تا يجب الاجتناب هستند آن قول، قول عليل است مبتنى است بر اين كه قول صاحب القول كه هذه المعين نجس اين منحل بشود به دو تا از شهادت كه يكى از شهادتين در نجاست احدهما است كه فى الاول ديگر هم نه اين احدهما معين در اين است كه شهادت دومى باشد. گفتيم دو تا منحل شهادت نمى‏شود. چون كه احدهما در قول اين قائل احدهما به شرط است. و احدهما به شرط مى‏شود هذا المعين. ديگر شهادت ديگر ندارد. به خلاف آن ديگرى است. آن ديگرى احدهما در قولش، احدهماى لا به شرط است بدان جهت در ما نحن فيه اتحاد نمى‏شود در حكايت. اتحاد در واقعه نمى‏شود يك حكايت متعدد بوده باشد.
وجه دوم اين است كه از اين معين بايد اجتناب كرد. در جايى كه بگويد احدهما احد هذين نجسٌ و ديگرى بگويد هذ المعين نجس بايد فقط از آن معين اجتناب كرد. چرا؟ براى اين كه اين معين اينجا ست كه مرحوم حكيم دارد. براى اين كه براى اين معين هر دو خبر مى‏دهند كه اجتناب واجب است. به نجاست خبر نمى‏دهند. آن يكى مى‏گويد يكى نجس است، ممكن است نجس آن ديگرى باشد. اما اين معين واجب الاجتناب است. چرا؟ چون كه از اطراف علم است. مى‏دانم يكى از اينها نجس است پس اين يكى واجب الاجتناب است. آن ديگرى كه مى‏گويد هذا المعين نجس آن هم مى‏گويد هذا واجب الاجتناب است. بدان جهت در وجوب الاجتناب چون كه دو تا حكايت هست پس معلوم‏
مى‏شود در اعتبار بينه فرقى نمى‏كند، محكى عنها حكم جزئى باشد يا خود موضوع باشد كلام اينها اينجور است. ولكن مع ذالك اشكال مى‏فرمايد اينجا مرحوم حكيم، اشكالش هم درست است. مى‏گويد نمى‏شود وجوب الاجتناب بر قول كسى كه مى‏گويد هذا نجسٌ وجوب الاجتناب واقعى است. (شروع طرف ب)
يعنى به حكم العقل است. چون كه علم اجمالى دارد به وقوع نجس دراحدهما. مقتضاى علم اجمالى وجوب الاجتناب از اطراف است. پس اين مختَرُ به وجود علم اجمالى است. فلا يتحد الحكايتان. در آن محكى العنه. محكى العنه در يكى حكم واقعى است، و در ديگرى حكم ظاهرى است. بدان جهت اين وجه هم درست نيست كه بگوييم اين وجوب الاجتناب را دو نفر مى‏گويد. اما آن اناء ديگر واجب الاجتناب نيست. چون كه وجوب الاجتناب او را دونفر نمى‏گويند. فقط يكى از اينها مى‏گويد. اين تفسيل هم معلوم شد كه باطل است. چرا؟ وجوب الاجتناب ولو هر دو مى‏گويند كه دارد اولا بينه در وجوب الاجتناب معتبر نيست، ثانيا وجوب اجتنابى كه هست بنا به اخبار احدهما ظاهرى است حكمى است، و بنا بر اخبار ديگرى حكم آخر از حكم واقعى است. فلا يتحدان در اخبار حكم است. از اين وجه ثانى هم درست نيست. مى‏ماند وجه ثالث، مى‏دانيد كه دو وجه باطل شد مى‏شود وجه صحيح، وجه سومى. اين است كه از هيچ كدام از اينها اجتناب لازم نيست. چرا؟ براى اين كه بينه در هيچ كدام يكى از اين انائين تمام نشد. اگر گفتيم بينه‏اى كه هست اخبار عن الموضوع بايد بشود، اين مى‏گويد وقع فى هذا الاناء آن ديگرى از وقوعى خبر مى‏دهد كه اولى به شرط است. و اما آن اناء ديگر كه اصل اين وقوع اصل نداشته باشد. وقوع در اين اناء. پس از يك وقوع خبر نمى‏دهد. در حكم بوده باشد، در بينه حكم معتبر بوده باشد باز از يك حكم هم خبر نمى‏دهند، كما تقدم. بدان جهت در هر كدام از انائين رجوع به اصالت الطهاره مى‏شود. اين كه ارتكاضا فقيه نمى‏تواند بگويد وقتى كه يكى بگويد، عادل ريش سفيد، پيشانى اش مثلا موضع سجاده و عمرى پيش ما زندگى كرده است از او خلاف واقع نديده‏ايد، خلاف شرع نديده‏ايد، او مى‏گويد احد هذين وقع فيه النجس، آن ديگرى هم كه مثل او است مى‏گويد وقع فى هذا الدم يا نجس. اين ارتكاض اينجور است كه اين را هم به كنار بزنيم. اين را به كنار بزنيم و بگوييم هر دو كل شى‏ء طاهر دارد. اين فقه نمى‏شود. بعله اين فقه نمى‏شود. سرّش اين است كه خبر ثقه...
ارتكاضا اينجور است كه فرقى نيست كه اين ريش سفيد از حكم شرعى از امام عليه السلام خبر بدهد يا از موضوع خارجى خبر بدهد. در ارتكاض فرقى نيست. در حجيت خبر فرقى نيست. اينها مبتنى براين است كه بينه اعتبار داشته باشد. بخصوصها به حيث اين كه خبر ثقه اعتبار نداشته باشد، خبر عدل احتياج نداشته باشد بدان جهت بناعا على اعتبار خبر العدل كما ذكرنا حكم مى‏شود به وجوب الاسناد به نجاست كل منهما. اما نجاست اين را كه ثابت مى‏شود چون كه زواليد خبر مى‏دهد. و اما آن ديگرى، خبر مى‏دهد به نجاست احدهما. اگر واقعه مختر بها متعدد شد. خوب يك وقتى اين است كه يكى مى‏گويد اين معين نجس است چون كه دم رآف من افتاد. و خبرعدل هم حجت است و بينه نمى‏خواهيم. نجاست اين ثابت مى‏شود. آن ديگرى مى‏گويد شاتى ذبح مى‏كردند نمى‏دانم دم شات در اين معينى كه اين مى‏گويد افتاد يا دم شاتى كه هست در آن يكى افتاد؟! كه واقعه دو تا است. در اين صورت هم از اين اجتناب لازم است هم از آن يكى اجتناب لازم است. چرا؟ براى اين كه اينها هر كدام از اينها خبر مى‏دهند از موضوع النجاسه ولكن احتمال مى‏دهيم كه وقوعين در آن واحد بوده باشد. در آن واحد كه آنى كه دم رآف اين به اين يكى افتاده است در همان آن يا سابق در او دمى هم افتاده است. يا در اين، يا در آن يكى. اينجا است كه مى‏گوييم اجتناب از هر دو لازم است. و اما اگر واقعه واحد بوده باشد فقط از اين يكى معين اجتناب لازم است. چرا؟ چون كه آنى كه مى‏گويد يكى از اينها نجس است او مثل علم اجمالى. چون كه خبر عدل حجت است ديگر. علم اجمالى داريم يكى نجس. سيعطى انشاء الله. اگر در اطراف علم اجمالى طريق قائم شد به ثبوت تكليف در بعض‏ها. به نحوى كه احتمال داديم آن تكليفى‏
كه معلوم بالاجمال است همين بوده باشد. غير از اين تكليفى نبوده باشد. آنجا خواهيم گفت كه طريق علم اجمالى را منحل مى‏كند. قيام الطريق. يكى كه مى‏گويد احد هذين النجس اين مثل علم اجمال مى‏شود. آنى كه مى‏گويد احدها هذا المعين نجس كه واقعه هم واحد است. يعنى مى‏گويد بر اين كه آن دمى كه ثابت شد پيش شما كه در يكى از اين دو تا افتاده بود او در اين است، تكليف دراين است، عمل اجمالى منحل مى‏شود. وقتى كه منحل شد اجتناب از آن ديگرى لازم نمى‏شود. معلوم شد يك دفعه ديگر تكرار مى‏كنند. نكته ظريفى است كه اگر واحد واقعه مختر بها واحد بوده باشد يعنى هر دو يك قطره دم افتاده است، يكى اين كه نمى‏دانم به كدام يكى افتاد؟ به يكى از اين دو تا افتاد. آن مى‏شود علم اجمالى. چون كه خبر عدل حجت است. آن ديگرى مى‏گويد به اين يكى افتاد اين مى‏شود علم تفصيلى. منحصل مى‏كند. طريق قائم شده است در آنى كه علم اجمالى داشتيم در بعض الاطراف در بعض الاطراف تكليف است، علم اجمالى كه داشتيم طريق قائم شد كه اين بعض است علم اجمالى منحل مى‏شود. اين نكته مى‏گويم باريك است، اگر واقعه متعدد شد بعضا آنجا هم انحلال مى‏شود. اگر فرض بفرماييد كه اول يكى مى‏گويد كه در يكى از اينها دم شات افتاد. نمى‏دانم كدام يكى از اينها است. بعد ديگرى مى‏گويد كه خون دماغ بودم خونم در آن يكى افتاده است. در آن يكى افتاد كه آن خونى كه افتاده است در آن يكى بعد از آن معلوم بالاجمال است. اول خون به يكى از آنها افتاده است بعد خون ديگرى به اين افتاده است. اين علم اجمالى را منحل نمى‏كند. چون كه اگر علم تفصيلى داشتيم به اين معنا علم اجمالى منحل نمى‏شد. اول بندانيم كه يك قطره خونى به يكى از اين دو اناء افتاده است بعد علم... پيدا كنيم كه يك قطره خون ديگر به يكى از اينها افتاد. اين مثل اين است كه يكى از اينها را بياندازيم توى دريا. تلف بعض الاطراف يا... فى ما بعد به اين نحوى كه تكليف ديگرى موضوعش بر او يقينا مى‏دانيم موجود شده است بدان جهت متيقن معلوم الحكم شد اين علم اجمالى را منحل نمى‏كند. در جايى كه آن كه مى‏گويد به يكى از اينها خون افتاد احد هذين نجس در همان زمان است كه اين يكى مى‏گويد در همان زمان آن يكى نجس شد. در همان زمان، زمان، زمان واحد است. از حدوث التكليف در آن واحد بعله اين خبر مى‏دهد. آن هم از حدوث تكليفى از همان زمان خبر مى‏دهد. كه آن آنى كه آن خون افتاده است در يكى از آنها در همان آن خون ديگرى افتاده است. اگر اين باشد باز علم اجمالى منحل نمى‏شود. چرا؟
چون كه علم داريم تعبدى منتهى، در آن زمان يك تكليفى بر اينها حادث شد، آن آنى كه جلوى شمس بود و خون افتاد يك تكليفى بر اين حادث شد يقينا، نسبت به آن ديگرى شك داريم كه تكليفى حادث شده است يا نه؟ چون كه احتمال مى‏دهيم آن معلوم بالاجمالى كه آن يكى دارد و شهادت مى‏دهد همان منطبق بر همين معلوم بالتكليف باشد. كه در همان آن تكليفى آمده است. پس ما يقين نداريم بيشتر از يك تكليف حادث شده است. احتمال مى‏دهيم آن يك تكليف هم همين تكليف باشد. بدان جهت اگر يكى از اينها خبر داد به شهادت احدهما اجمالا، ديگرى خبر داد به شهادت نجاست احدهم المعين و ما خبر عدل را معتبر دانستيم. بينه نخواستيم. بينه باشد هر دو پاك است گفتيم. خبر عدل را معتبر دانستيم بايد تفسير بدهيم. كه اگر اين معلوم بالاجمال با اين معلوم بالتفسير تعبدى... اين علم اجمالى را آنجا هم آن اناء ديگرى كه احدهما خبر داده است كه معلوم بالاجمال است محكوم به طهارت مى‏شود. و اما اگر اين علم تفسيرى بود منحل نمى‏كرد علم اجمالى را، چون كه علم داريم بعد از اين كه قطره‏اى از خون به يكى از اينها افتاده است كه شايد به اين افتاده است بعد علم تفسيرى پيدا كرديم كه خون ديگرى به اين افتاد اين علم تفسيرى و افتادن خون ديگرى اين موجب نمى‏شود كه علم اجمالى اول منحل بوده باشد. چون كه علم اجمالى سابق منجز است احتمال مى‏دهيم كه اين تكليف ديگرى باشد. خون اول به آن اناء افتاده است و تكليفش هم منجز است و علم اجمالى سابق. بعد كه خون ديگرى در آن افتاده است اين تكليف دومى مى‏شود. اينقدر مى‏دانيم كه اين واجب الاجتناب‏
است. اين تكليف احتمال مى‏دهيم كه تكليف دومى باشد معلوم بالاجمال را منحل نمى‏كند. هر وقت يقين داشتيم كه اگر اين نجس باشد اين همان حكم بالاجمال اولى است ديگر حكم ديگرى ندارد ايها آنهايى كه اهل بصيرت دارند در علم اجمالى آن جاها است كه علم اجمالى منحل مى‏شود. كه به نحوى بوده باشد كه همان معلوم بالاجمال ما ذوب بشود. پس ما يقين كنيم آن وقتى كه خون مى‏افتاد يكى از آن طرف، از طرف شات يكى از طرف رآف آن وقت اين مورد تكليف شد. چون كه خون يقينا به اين افتاد. يا به تعبد افتاد. نمى‏دانيم كه اصلا به آن ديگرى از اول تكليف آمده است يا نيامده است؟ اينجور شد علم اجمالى منحل مى‏شود و اگر اينجور نشد معلوم بالتفسيراينجور نشد علم اجمالى اول در تنجيز اولى باقى است. و الحمد الله.