جلسه 230
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:230 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1366 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه در مسئله هشتمى اينجور مىفرمايد، مىفرمايد در بينه كه شاهدين عدلين است يكى شهادت مىدهد بر نجاست شىء فعلا مثل اين كه مىگويد اين ماء قليل فعلا فى الحال نجس است و ديگرى شهادت مىدهد به نجاست سابقى مىگويد كان هذا ماء القليل نجسا و الان لا ادرى. قيد مىكند كه نجاست فعليه را من شهادت ندارم و نمىدانم. در اين صورت مىفرمايد بر اين كه بايد از اين شىء اجتناب بشود. يعنى از اين ماء القليل بالفعل اجتناب لاز است و كذا. دو فرض دارد در اين مسئله و كذا در صورتى كه هر دو به نجاست سابقيه شاهدت بدهند هر دو بگويند هذا ماء القليل كان نجسا و الان لا ندرى. آن يكى هم مىگويد كان نجسا و الان لا ندرى. چون كه هر دو شهادت مىدهند به نجاست سابقيه بالفعل اجتناب لازم است. اينجا مىفرمايد لجريان الاستسحاب. كانّ در اين فرض ثانى كه اجتناب بالفعل لازم است چون كه مقتضاى استسحاب است، حالت سابقه به شهادت الشاهدين ثابت شده است. و شك هست بر اين كه آن نجاست سابقه محرزه زايل شده است يا نه؟ استسحاب مىگويد بر اين كه لم يقع عليه المطهر. و نجاست سابقى باقى است. در ظاهر عبارت لجريان الاستسحاب به اين فرض دومى برمىگردد و لكن عرض خواهيم كرد كه ممكن است به هر دو فرض برگردد. هم با آن فرض اولى كه يكى به نجاست فعليه شهادت مىدهد مىگويد نه سابقى. ديگرى به نجاست سابقيه شهادت مىدهد، لن النجاسة الفعليه اين مسئله هشتم است. پشت سر اين مسئله يك مسئله نهمى دارد. در آن مسئله نهم يك فتوايى فرموده است او قرينه است كه ايشان كه مىفرمايد دراين مسئله يجب الاجتناب عنه در فرض اول از اين مسئله كه يكى به شهادت فعليه شهادت مىدهد، يكى به نجاست سابقيه، وجه اين كه مىگويد يجب الاجتناب وجهش چيست؟ آن مسئله بعدى قرينه است. يعنى قرينه جليه است.
نظر مبارك كانّ اين بوده است كه وقتى يكى به نجاست فعليه شهادت داد و ديگرى به نجاست سابقيه، آنى كه به نجاست سابقيه شهادت داد گفت لا ادرى بالفعل، چيست يا نه؟ كانّ هر دو شهادت دادهاند كه اين ماء القليل بالفعل واجب الاجتناب است. آنى كه به نجاست فعليه شهادت مىدهد خوب او مىگويد بالفعل نجس است و اجتناب لازم است. آنى كه به نجاست سابقيه شهادت مىدهد او مىگويد بقاء نجاست را نمىدانم. حدوثش را مىدانم. و شما بايد اجتناب بكنيد. چون كه مورد، مورد استسحاب است. بدلالت التزاميه دلالت مىكند كلامش. كلام آن شاهد دوم كه مىگويد كان نجسا و الان لا ادرى به دلالت التزاميه دلالت مىكند بر اين كه بالفعل يجب الاجتناب عنه. پس اين مايع خارجى هر دو شاهد خبر دادهاند كه حكمش وجوب الاجتناب است. و بر وجوب الاجتناب فعلى بينه قائم شده است. خبر شاهدين عدلين قائم شده است و بدان جهت نافذ مىشود. در مسئله بعدى معلوم مىشود كه اين مرادش همين است كه عرض مىكنم. ولكن اين را شما مىدانيد در ما نحن فيه اين فرمايش درست نمىشود. بعله، اگر ما خبر عدل را حجت دانستيم بالفعل واجب الاجتناب مىشود. يعنى بالفعل حكم مىشود بر نجاست. چون كه آن كسى كه مىگويد اين در سابق نجس است، نجاست سابقى ثابت مىشود. و آن عادلى كه مىگويد بالفعل نجس است، نجاست فعليه ثابت مىشود. در صورتى كه واقعه متعدد بوده باشد در نظر اين شاهدين. آنى كه مىگويد اين ماء قليل از ديروز
نجس بود، مىگويد يعنى ديروز منجسى در اين افتاده است. و آنى كه مىگويد بالفعل نجس است مىگويد آن منجسى كه تو مىگوييد افتاده است او را من نمىدانم. ولكن يك منجس ديگرى امروز در اين آب افتاده است. بناعا على اعتبار خبر العدل نجاست سابقيه و لاحقيه اثبات مىشود. سابقه به قول احد العدلين و نجاست فعليه به قول عدل آخر. احتياجى هم به استسحاب نيست. چون كه خود قول عادل كه مىگويد الان نجسٌ و منجس ديگرى كه تو مىگويى من مىگويم امروز افتاده است خود بقاء نجاست بالعماره ثابت مىشود. و اماره معتبره كه خبر عدل و الثقه است. و اما اگر گفتيم خبر عدل به درد نمىخورد. بايد واقعه واحده را دو نفر حكايت كنند. ايشان واقعه واحده را وجوب الاجتناب قرار داد. وجوب الاجتناب فعلى. مىگويد احد الشاهدين مىگويد فعلا واجب الاجتناب است. و ديگرى هم كه مىگويد كان سابقا نجسا و الان لا ادرى او هم مىگويد بالفعل واجب الاجتناب است بواسطه مقتض الاستسحاب. اين عبارتى است كه سابقا گفتيم بر اين كه از كلام سيد ظاهر مىشود كه ايشان بينه را در اخبار از حكم معتبر مىداند. در ما نحن فيه بينه نسبت به حكم بينه است. اما نسبت به آن منجسى كه افتاده است در او بينهاى نيست. اگر واقعه متعدد بوده باشد. يك وقوع را يكى خبر مىدهد وقوع ديگر را شخص آخر خبر مىدهد. و كيف ما كان اگر بينه در حكم معتبر بوده باشد كه نيست، مع ذالك اين وجوب الاجتناب ثابت نمىشود. براى اين كه آن كسى كه مىگويد بالفعل نجس است از وجوب الاجتناب شرعى واقعى خبر مىدهد. مىگويد حكم واقعى اين فى علم الله حرمت الشرب است. عدم جواز استعمال فى الوضو و الغسل است اين ماء قليل. چون كه نجس افتاده است در آن. و اما آنى كه مىگويد سابقا نجس بود و الان لاادرى او از وجوب و اجتناب ظاهرى خبر مىدهد. مىگويد اين به مقتض الاستسحاب يجب الاجتناب عنه است. اما وجوب اجتناب واقعى الله اعلم. من او را نمىدانم. پس آن حكمى كه احد الشاهدين به او خبر مىدهد او غير از آن حكمى است كه شاهد آخر خبر مىدهد. آن وجوب الاجتناب ظاهرى است. آنى كه مىگويد كان نجسا و لا ان ادرى او از وجوب اجتناب ظاهرى خبر مىدهد. و منهنا مرحوم حكيم خدا رحمتش كند، اينجا اين اشكال را كرده است كه ولو متفقين هستند، خبرين و شاهدين كه وجوب الاجتناب دارد اين. ولكن وجوب الاجتنابها متعدد است. آن وجوب الاجتنابى كه آن صاحب قول كه كان نجسا مىگويد وجوب و اجتناب ظاهرى است و آنى كه وجوب الاجتناب را آن يكى مىگويد آن وجوب الاجتناب واقعى است. وقتى كه اينجور شد واقعه مخبرٌ بها متعدد مىشود در حكم. بدان جهت اين بينه ثابت نمىشود. بدان جهت روى اين حساب ما بايد حكم كنيم به طهارت ماء فعلا. بناعا على اعتبار البينه. چرا؟
براى اين كه در ما نحن فيه، بينه در نجاست فعليه و نجاست سابقيه قائم نشده است. نجاست سابقه كه (واقعه متعدد است) يك قطرهاى از بول سابقا در اين آب قليل افتاد، اين را عدل مىگويد، عدل واحد مىگويد و لا اعتبار به. و قطره دمى بعد در اين آب قليل افتاد اين را هم عدل آخرى مىگويد كه لا اعتباره به. بدان جهت اينجا جاى اصالت الطهاره مىشود. نمىدانم اين آب نجس است فى علم الله يا نيست؟ استسحاب عدم وقوع النجس، چون كه قول اينها كه مفيد علم به واقع نيست. احتمال خطا و اشتباه در هر دو داده مىشود. و مفروض اين است كه حجيتى ندارند. موجب اطمينان به صدق هم نيست. فرض اين است كه اطمينان باشد، اطمينان شخصى مورد حجت است للخبر الواحد. اطمينان و علم نيست، احتمال مىدهم نجس باشد، احتمال مىدهم نه اينها اشتباه كردهاند. بدان جهت حكم به طهارت مىشود للاصالت الطهاره با تعدد الواقعه. و اما اگر واقعه واحد بوده باشد كه در تنقيه فرموده است كه ظاهر عبارت عروه وحدت الواقعه است. اين كجا ظهور عبارت كجا است؟ من نفهميدم شما اگر فهميديد خيلى خوب خوشحال بشويد كه فهميدهايد، كه درست هم نفهميدهايد. اين عبارتى كه در اينجا دارد مرحوم سيد ظهورى در وحدت واقعه ندارد بلكه وحدت واقعه خلاف ظاهرش است. خلاف ظاهرش هم نبوده باشد كلامش مطلق است.
تعدد واقعه را هم مىگيرد و وحدت الواقعه را هم مىگيرد. تعدد واقعه را گفتيم. از آن فروع كليدى است. اما اگر واقعه واحد بوده باشد مثل اين كه يك قطره بولى در اين آب قليل افتاده است هر دو ديدهاند آن قطره را. آن بولى كه در اين آب افتاد مثلا آن بچه شاش كرد، صدايش هم ملعوم بود هر دو ديدند و شنيدند ولكن بعد اختلاف كردند. آن يكى مىگويد كه آنى كه ما ديديم يك هفته قبل بود كه ديديم اين بچه اينجا اين كار را كرد. بعد از آن يك هفته ممكن است مطر افتاده باشد و مطهر افتاده باشد و اين پاك شده باشد بدان جهت احدهما يقول كان نجسا و الآن لا ادرى. آن ديگرى مىگويد بابا تو چقدر كم حافظه هستى، هفته گذشته چه وقت بود؟ ديشب بود. ديشب بود، هفته گذشته كجا بود؟ خيال كردهاى. ديشب ديديم آن بچه را كه خدا توفيقش بدهد اين كارها را نكند. اين كار را ديشب كرد ديديم و الان نجسٌ الان نجس است. از ديشب تا حال هم كه مطر نيامده است. چيزى نيامده است كه اين را پاك بكند. مىبينيد كه واقعه، واقعه واحده است. از يك وقوع خبر مىدهد منتهى اختلاف در زمانش است. اگر اينجور بوده باشد، سه فرض در اين، سه صورت در اين فرض ثانى كه وحدت الواقعه است متصور مىشود. يكى اين كه مىگويد يكى اين بولى كه در اين آب قليل افتاد اين در سابق بود، هفته گذشته بود. من يادم نرفته است تو اشتباه مىكنى، حواست پرت است. هفته گذشته بود. بعد از هفته گذشته هم يقينا آن دو شب قبل مطر آمد و يقينا مطر اصابت كرده است به اين آب، و اين آب بالفعل پاك است. آن ديگرى مىگويد بابا حواس تو پرت است اين ديشب اين بچه اين كار را كرد و از ديشب تا حالا هم كه مطر نيامده است. اين الان نجس است. اين يك صورت است. صورت ديگر اين است كه آن يكى مىگويد هفته گذشته بود بچه آن كار را كرد و نمىدانم ديگر ملتفت نشدم، در خواب بودم نمىدانم از آن هفته گذشته تا به حال مطرى آمده است و واقع به اين ماء قليل شده است يا نه؟ نمىدانم اين را. بقاء نجاست هفته سابقه را نمىدانم. آن يكى مىگويد هفته گذشته كجا بود، آن ديشب بود. ديشب آن مسئله اتفاق افتاد كه آن بول واقع در اين آب شد و مطرى هم نيامده است بالفعل نجس است. اين هم صورت ثانيه است.
در صورت اولى اولى كه به نجاست سابقيه شهادت مىداد و وقوع مطهر بعد از او هم شهادت مىداد. و اما در صورت ثانيه به وقوع نجاست سابقيه شهادت مىدهد و اما به وقوع المطهر شهادتى ندارد. صورت ثالثه عبارت از اين است كه نه، آن مىگويد هفته گذشته اين كار اتفاق افتاد. و چون كه هفته گذشته اتفاق افتاد نجاست، بعد هم هيچ مطهرى واقع نشده است. آن يكى مىگويد تو اشتباه مىكنى بابا، ديشب آن قضيه اتفاق افتاد. اين كه مىگويى يك هفته است باران نباريده است راست مىگويى ولكن نجس ديشب افتاده است. اين هم صورت ثالثه است. مىبينيد در اين صورت ثالثه حكم مىشود به نجاست اين ماء بلا حاجت الا استسحاب. چرا؟ چون كه هر دو از يك خبر واحده خبر مىدهند. وقوع بول آن بچه است در اين آب. منتهى اختلاف در زمان دارند. آن يكى مىگويد هفته گذشته بود، و مطر نيامده است يعنى از هفته گذشته نجس است. اين ديگرى مىگويد بر اين كه نه ديشب واقع شده است. پس اين الان به اين ماء قليل منجس واقع شده است، اين متفق عليه است. يك منجس، يك وقوع. آن يك وقوع متفقٌ عليه است. اختلاف در زمان دارند.خوب داشته باشند، زمان مدخليتى ندارد. آن منجس اين آب را نجس مىكند. و مفروض اين است كه ما ما مىدانيم بعد از او هم مطهرى واقع نشده است. نجس واقع شده است و مطهر هم واقع نشده است فرض اين است مىدانيم يا هر دو مىگويند كه ديشب باران نيامده است. يا خودمان هم مىدانيم كه مطهرى واقع نشده است. پس حكم مىشود به نجاست فعليه. لا لاعتبار البينة فى الحكم. وقوع نجاست فعليه به بينه ثابت شد. بول واقع شده است و مىدانيم هر ماء قليلى كه بول به او اصابت كرد نجس مىشود الى عن وقع عليه مطهرٌ و مىدانيم كه اين غايت هم حاصل نشده است. مطهر نيامده است. حكم به نجاست فعليه مىشود. در اين صورت احتياجى به استسحاب نداريم و همان به قول عدلين نجاست فعليه ثابت مىشود. حتى بناعا على اعتبار البينه و عدم كفايت خبر العدل واحد. اين
اين صورت و اما آن صورتى كه يكى از اينها بگويد بابا اين بچه هفته گذشته اين كار را كرد. و احتمال مىدهم از هفته گذشته تا به حال مطهرى واقع شده است. مطهرى واقع شده است. و آن يكى مىگويد بابا آن نجسى كه تو به او خبر مىدهى او ديشب بود، نه هفته گذشته بود. يادت رفته است، حواست پرت است. روى حواس پرتى اينجور شهادت مىدهى. آن ديشب بود. در اين صورت حكم مىشود باز به نجاست فعليه. حكم مىشود باز به نجاست الفعليه. لا للبينة وحدها. بل بينة به ضميمة الاستسحاب هم به جهت بينه به ضم الاستسحاب. به بينه استسحاب را ضميمه مىكنيم. براى اين كه اين معلوم بشود اين چه بينهاى است، چه استسحابى است. اين كلمه را مقدمتا ذكر مىكنم. شما يادتان هست در استسحاب در تعاقب الحالتين. كه انسان فرض بفرماييد دو حالت به او طيران مىكند. يك وقتى وضو گرفته است، طهارت از حدث پيدا كرده است. يك وقتى هم رفته است تطهير آنجا حدث به او حاصل شده است. نمىداند بر اين كه اول به تطهير رفت، بعد آمد وضو گرفت يا اول وضو گرفت ديد اوضاعش ناجور است رفت به تطهير كه حدث بعد است. شك در تقدم و تأخر. آنجا چه گفتيم؟ آنجا گفتيم كه اين بايد براى صلاتش وضو بگيرد. صلاتى كه ميخواهد بخواند. چرا؟ چون كه آنجا دو تا استسحاب است. يك استسحاب طهارت است، شارع فرموده است كه من غسل وجهه و يده و مسح رأسه و رجلين او على طهارتٍ است الى ان يحصل احد النواقص. اين شخص اين غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و رجلين كرده است يقينا در يك زمانى. و احتمال مىدهيم بعد از او ناقضى حاصل نشده است. احتمال مىدهيم چون كه اول رفته بود به تطهير و توالت بعد آمده است وضو گرفته است. پس آن وضويى را كه ما يقين داريم، الان هم هوا سرد بود صورتش گرم نشده است. آن برودت آن آب الان هم اثر دارد. مىگويد وقتى كه اين غسل كردم وجه و يدين را و مسح كردم رأس و رجلين را يقينا على وضو بوده است. بعد نمىدانم بر اين كه ناقضى حاصل شد يا نه؟ احتمال مىدهد حاصل نشده است. چون كه اول رفته بود به توالت بعد وضو گرفته است و ناقض حاصل نشده است. گفتيم يك استسحاب طهارت است. طهارت از استسحاب وضو. اين معارض است با يك استسحاب ديگرى. و آن استسحاب ديگر مىگويد آن وقتى كه در توالت اوه، اوه مىكردم كه يقينا محدث بودم. آن زمان را مىگويد، يقينا حدث داشتم. و شارع حكم فرموده است كسى كه محدث است، نمىتواند صلات بخواند الاّ بالوضو. مگر وضو بگيرد كه محدث به حدث اكبر نيست، فرض اين است. از اين تعبير مىشود به بقاء الحدث. بدان جهت شك مىكنم آن وقتى كه اوه، اوه كردم، محدث بودم بعد از او وضو گرفتهام يا نه؟ استسحاب مىگويد بعد از او وضو نگرفتهاى. چون كه آن وقت كه وضو نگرفته بودم در آن حال كه وضو نداشتم. نمىدانم بعد از وضو گرفتهام يا نه؟ استسحاب مىگويد نگرفتهاى. اين استسحاب الحدث با آن استسحاب طهارت متعارضين مىشود، تساقط مىكند بدان جهت چون كه وضو شرط صحت صلات است و بايد مكلف احراز كند كه صلات را با وضو خواند قاعده اشتغال مقتضايش اين است كه وضو بگيرد نماز بخواند. به مقتضاى قاعدة الاشتغال. اين را چرا گفتهام؟ اين مسئله را به اين جهت گفتهام كه يك وقت موضوع الحكم حالت المكلف مىشود. حالت المكلف كه وضو داشتنش است. يا حدث داشتنش است. در اين موارد فرض بفرماييد، در اين موارد اين حالتى كه هست اين حالت را كه استسحاب مىكند، مىدانيد اين حالت خودش مردد است؟ من حالت وضو را كه استسحاب مىكردم، حالت وضو مردد بود كه قبل الحدث باشد يا بعد الحدث باشد؟ آن حدثى كه متيقن است، آن حالت مردد بود. آن حالت مردد را من استسحاب مىكرد يا چه چيز را من استسحاب مىكردم. مستسحب من كدام حالت بود؟ آن حالت من مردد است در حالت وضو كه قبل الحدث بود يا بعد الحدث بود. آن حالت را كه من استسحاب مىكردم آن حالت كلى بود. نه حالت قبل الحدث بود نه حالت بعد الحدث بود. جامع ما بين الحالتين كه يك حالت وضو داشتم آن حالت وضو را استسحاب مىكردم و به عبارت ديگر در استسحاب كلى لازم نيست كه كلى طبيعى باشد كه افرادش فرد خارجى باشند. مثل زيد و عمر چه
انسان باشد كه فرقش مثلا زيد است. يا كلى طبيعى فرض كنيد كه خمر بوده باشد كه خارجا آن خمره است، آن خمره است، آن خمره است. چه جورى كه استسحاب در ناحيه كلى طبيعى جارى مىشود كه افرادى در خارج دارد، چون كه كلى موضوع الحكم است استسحاب جارى مىشود، بدان جهت اگر حالتى هم كه جامع ما بين الحالتين است يعنى صدق مىكند به هر كدام از دو حالت صدق مىكند ولو صدقش الان او الترديد باشد و آن حالت موضوع حكم بشود آن استسحاب كلى است. مثل همان استسحاب كلى است فرقى نمىكند كه جامع بين الفردين بشود يا مستسحب جامع ما بين الحالتين بشود فرقى نمىكند.
مىگويم آن آنى كه من وضو مىگرفتم متطهر بودم، آن حالت طهارت را استسحاب مىكنم. اين يكى تكه مقدمه. يك تكه ديگرش را هم بگويم خوب دقت كنيد تا مسئله منقه بشود براى شما. (شروع طرف ب)
ما در استسحابات كليه، كلى را يعنى آن عنوانى را كه اباء صدق ندارد ما آن عنوان را صدق مىكنيم كلا و حاشا. اين كه مىگويند استسحاب فرد و اين كه مىگويند استسحاب كلى نه معناى استسحاب كلى اين است كه عنوان را ما استسحاب مىكنيم. عنوان قابل استسحاب نيست. ما هميشه سه فرد را استسحاب بكنيم. چه كلى را استسحاب بكنيم، آن وجود خارجى كه به او يقين داشتيم او را استسحاب مىكنيم. در آن وجود خارجى كه به او اشاره مىكنيم آن وجود خارجى چون كه بقائش مشكوك است مىگوييم نه تعبد شده است چون كه يقين به وجود خارجى داشتيم وجود كه مىگويم از باب ذيق البيان است ولو مستسحب عدم باشد. آن عدم سابقى يا آن وجود سابقى كه بود، حدوثش را مىدانستيم شك داريم در بقاء همان وجود در موارد استسحاب. و همان وجود را استسحاب مىكنيم و مىگوييم كه شك در بقاء داريم استسحاب جارى مىشود. بدان جهت ما اگر به قول آن مثل معروف را بگويم كه انسان مىداند بللى از او خارج شده است، وضو داشت. بللى از او خارج شده است مىداند بلل طاهر نيست يا منى است يا بول. يكى از اين دو تا است. بعد وضو گرفت مىگويند استسحاب حدث جارى است. نه معناى استسحاب الحدث اين است كه ما عنوان كلى را استسحاب مىكنيم. اين نيست. ما كه استسحاب مىكنيم همان شخصى كه سابقا موجود شده است همان شخص احتمال بقاء مىدهيم. اگر يك خرده مثالش را سادهتر كنم، مىدانيم پشت اين ديوار فرض كنيد يك حيوانى بود نمىدانيم فيل بود يا بغ بود، الان سه روز گذشته است بغ بود مرده است، فيل بود الان آنجا خوابيده است حالش هم خوب است. استسحاب حيوان را كه مىكنيم نه استسحاب عنوان را مىكنيم. استسحاب در عنوان جارى نمىشود. استسحاب جرّ وجود است. جرّ وجود سابقى است. اين كه مىگوييم استسحاب، استسحاب كلى است در موارد استسحاب كلى و در موارد استسحاب الفرد عين آن وجودى كه در خارج بود او را استسحاب مىكنيم. منتهى فرقش اين است در موارد استسحاب الفرد آن عنوانى كه به آن عنوان به خصوصيات آن عنوان كلى ديگر به شخص آخر و به وجود آخر صدق نمىكند محرز است. مثل اين كه فرض كنيد يك ماه قبل زيد زنده بود الان نمىدانيم حى است يا نه؟ آن زيد انسان متولد از عمر است. آن وجود خارجى كه زيد را استسحاب مىكنيم، زيد سابقا بود الان هم هست همان وجود را استسحاب مىكنيم. منتهى آن وجود به عنوانى كه آن عنوان آبى است الصدق على الغير معلوم است كه عنوان زيد است، عنوان عمر است. در موارد استسحاب كلى ما آن وجودى را كه استسحاب مىكنيم عنوان شخصىاش را نمىدانيم. ولكن عنوان عامش را مىدانيم. آنى كه پشت ديوار سه روز قبل بود، عنوان خاسش كه بغ است يا فيل نمىدانيم. اما او را اضافه به عنوان عام بدهيم كه عنوان حيوان قطعى است. اين كه مىگويند استسحاب كلى نه اين كه استسحاب در عنوان جارى مىشود. ما همان وجودى كه سابقا بود، ولكن نمىدانستيم به او عنوان بغ منطبق است يا عنوان فيل، ولكن عنوان حيوان به او منطبق بود. احتمال مىدهيم همان باقى باشد. همان وجودى كه سابقا قبل از سه روز بود الان باقى باشد. منشاء اين احتمال چيست؟ منشاء اين احتمال اين است كه شايد
آن وجود خارجى فيل بود. اگر فيل باشد باقى است ديگر. مىبينيد ما همان وجود را استسحاب مىكنيم. احتمال مىدهم همان وجودى كه يقين به حدوثش داشتم، احتمال مىدهم همان وجود باقى باشد. معناى استسحاب هم همين جور است جرّ وجود سابقى است. به اين جهت لا تنقذ اليقين بالشك مىگويد كه استسحاب بكن. مىبينيد استسحاب در قسم ثالث از كلى جارى نيست. چرا جارى نيست؟ سرش اين است؟ موارد استسحاب قسم ثالث كلى آن وجودى كه سابقا موجود بود معلوم بود كه حدث اصغر بود. وضو گرفتهام قطعا مرتفع شد. احتمال مىدهم آن وقتى كه وضوى من تمام شد در آن وقت منى از من خارج شد مثلا. استسحاب طبيعى الحدث نمىشود. چرا؟ براى اين كه آن وجود سابقى قطعا مرتفع است. آن وجودى كه سابقا من به او يقين داشتم آن وجود از حدثى كه يقين داشتم او يقينا رفته است، چون كه وضو گرفتهام.
شك دارم كه وجود آخرى موجود شده است يا نه؟ مىگويد استسحاب در قسم ثالث جارى نيست. سرّش اين است كه استسحاب در تمام موارد چه استسحاب فرد بشود، چه كلى بشود جرّ وجود سابقى است. وجود سابقى را جرّ كردن است كه بقا دارد. شك در بقا، بقا همان امتداد وجود سابقى است. آن وجود سابقى باقى است. روى اين اساسى كه هست در مواردى كه شك در بقا و استسحاب جارى شد ما شخص را در حقيقت، شخص آن وجود را در حقيقت جارى مىكنيم. آن شخص هر چه عنوانى دارد، چون كه احتمال مىدهيم باقى بماند. ولكن اضافهاش به عنوان حيوان معلوم است. اضافه و نسبتش به عنوان حدث معلوم است. در استسحاب حالتين هم همين جور است. اين كه مىگوييم استسحاب قسم ثانى كلى است كه خواهيم گفت سرّش اين است. آن وقتى كه اين شخص وضو گرفت يقينا طهارت داشت. احتمال مىدهد همان طهارتش باقى است. چرا احتمال مىدهد؟ چون كه احتمال مىدهد آن طهارت بعد از خروج از توالت بود. آن طهارتى كه يقين دارد او، شخص او باقى است. مىبينيد اين حالت اضافهاش به عنوان طهارت محرز است. اما خصوصيتش كه اين طهارت قبل از توالت بود يا بعد از توالت اين مشكوك است. اين كه مىگوييم اين استسحاب كلى است اين حاشا نكنيد شما كه حالت شخصيه كه كلى نمىشود. مراد از كلى اين است. يعنى همان شخص را استسحاب ميكنيد. اضافهاش و خصوصيتش كه قبل از حدث است يا بعد الحدث اين مشكوك است اما اضافهاش به عنوان طهارت و طبيعى الوضو محرز است.
پس در ما نحن فيه ما دو تا استسحاب داريم. مىگويم آن وقتى كه اين شخص رفت توالت اوه، اوه كرد يقينا حدث داشت. احتمال مىدهد همان حدثى كه در حال اوه، اوه بود همان حدث باقى بماند. چرا احتمال مىدهد؟ چون كه احتمال مىدهد اين حدث بعد الوضو بود باقى است. بدان جهت اين استسحاب معارض مىشود با استسحاب طهارت. آن وقتى كه غسل وجه مىكرد كه سردىاش در صورتش باقى است، آن سردى آب اثرش باقى است، آن وقت يقينا وضو داشت. الان احتمال مىدهد شخص آن وضو باقى بماند. وقتى كه شخص آن، چرا احتمال مىدهد باقى بماند؟ اين به جهت اين است كه احتمال مىدهد بعد از توالت بود. اين كه مرحوم حكيم مىفرمايد در اين موارد استسحاب جارى نيست چون كه مستسحب فرد مردد است نه اينجور نيست. فرد معين فى الواقع است. آن عنوانش پيش من مردد است كه عنوان فيل است يا عنوان بغ است. چه جور در عنوان قسم ثالث مردد بود، همان تردد است. نمىدانم اين حدث قبل الوضو است يا بعد الوضو است؟ اين خصوصيتش را نمىدانم. اما اضافهاش را به عنوان حدث بدهم اين باقى مىشود. روى اين اساسى كه عرض كردم در ما نحن فيه حكم واضح شد. در ما نحن فيه هر دو بينه مىگويد آن بچه اين كار را براى اين آب كرد. يكى ميگويد هفته قبل بود، احتمال مىدهم مطر آمده باشد. آن ديگرى مىگويد بر اين كه نه آن بچه ديشب كرد. من استسحاب كلى قسم ثالث را مىكنم. اين استسحابى را كه گفتم در ناحيه وقوع البول، مىگويم آن آنى كه اين بچه مىشاشيد، يقينا آن بول در اين آب افتاد و در آن وقت نجس بود. احتمال
مىدهم همان نجاست كه به آن وقوع بول آمده است به عينه باقى بماند. يعنى مطهرى بعد از او واقع نشود. احتمال را مىدهم يا نه؟ خوب همان استسحاب قسم ثانى كلى است. استسحاب نجاست را مىكنم. منتهى در مسئله حدث و وضو معارض بود اينجا معارضه هم ندارد. چرا؟ چون كه احتمال وقوع مطر احتمالى است. شاهد اول گفته است بول واقع شده است لا ادرى كه مطهر واقع شده است يا نه؟ لا ادرى فعلا پاك است يا نه. آن ديگرى هم گفته است كه نه ديشب شاشيده است كه مفروض اين است كه اگر ديشب بوده است كه نجاست باقى است. اينجا استسحاب آن كلى در ناحيه نجاست بلا معارض است. حالتين بر اين آب است. اين آب دو حالت دارد. يكى حالت وقوع البول كه نجس مىشود يكى حالت وقوع المطر كه پاك مىشود. اينجا يكى از حالتين متيقن است كه آن حالت به آن نجاست است. كه بچه اين كار بد را كرد. در اين صورت در آن آن يقينا اين آب نجس بود. بعد شك مىكنم كه اين نجاست باقى است يعنى مطهر آمده است بعدش يا نه؟ استسحاب مىكنم عدم وقوع مطهر را.
سؤال؟ آقا هدر نده حرفهاى من را. خصوصيت شاشيدن بچه هفته گذشته بود، قبل از وقوع مطر محتمله بود يا ديشب بود، اين مشكوك است. نمىدانم. اصل آنى را كه متيقن داريم، آن نجاست است، آن حالت است شخص است متيقن است ولكن اضافهاش به عنوان بول آن محرز است. او را استسحاب مىكنيم مىگوييم اين وقوع بول در اين آب شده است، احتمال مىدهم همان نجاست با آن وقوع، همان نجاست باقى مانده باشد. چون كه احتمال مىدهم آن وقوع ديشب بوده است و باقى است. يا احتمال مىدهم سابق بوده است مطر نيامده است و باقى است. چون كه اين است بدان جهت فرق ما بين اين صورت و صورت سابقه اين بود كه در صورت سابقهاى كه هست احتياجى به استسحاب نداشتيم در حكم به نجاست فعليه. چون كه هر دو مىگفتند كه مطر نيامده است. آن مىگفت يك هفته قبل بود، يكى مىگفت كه ديشب بود. در اين صورت چون كه احتمال وقوع مطر است، بايد استسحاب ملزم بشود. به همان بينهاى كه نجاست به او ثابت شده است تا مطلب ثابت بشود.
|