جلسه 232

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:232 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه در مسئله عاشره مى‏فرمايد اگر خبر بدهد زوجه از نجاست ثيابت زوجش. يا خادمه خبر بدهد از نجاست ثياب يا نجاست عوانى كه در بيت است. اگر زوجه خبر بدهد از نجاست ثياب الزوج و عوانى يا خادمه خبر بدهد يا مملوكه خبر بدهد از نجاست ثياب، ثياب مولا و آنهايى كه عيال مولا هستند در بيت مثل زوجه‏اش و اولادش يا آن مملوكه از نجاست عوانى كه در بين استعمال مى‏شود خبر بدهد، قولش معتبر است و مسموع مى‏شود. دليل بر اعتبار خبر زواليد در اخبار بالنجاسه كما ذكرنا سيرة المتشرعه است و شما اگر شما اين سيره متشرعه را تتبع بكنيد مى‏بينيد در آن زواليد اعتبار نيست كه معتبر بشود آن ما فى اليدش را. يعنى مالك يعنى ملكيت داشته باشد. ملك به همان معناى اصطلاحى. كه مال او بشود. بلكه آنى كه معتبر است در اخبار زواليد اين است كه زواليد به آن چيزى كه مستولى است و استيلا دارد از نجاست او خبر بدهد. چه استيلايش به نحو ملكيت بوده باشد يا به غير الملكيت بوده باشد. حتى گفتيم استيلا اگر عدوانى بشود آن هم همين جور است. روى على هذا الاصل در سيره اگر زوجه مستولى است به ثياب الزوج كما اين كه او در خارج همين جور است. ثياب زوج و ثياب اولاد تحت تصرف او است. و هكذا عوانى و اثاث البيت، آن اثاثى كه در بيت هست در اختيار و استيلاى زوجه است نه اين كه در استيلاى ديگران نيست، در استيلاى زوجه است، اثباتش نظر است. بدان جهت اگر زوجه خبر بدهد از نجاست، مسموع مى‏شود در سيره. خادمه‏اى در بيت بوده باشد كه اين ثياب و اين ظروف را مستولى است آن هم همين جور است خبر بدهد از نجاست مسموع مى‏شود. مملوكه‏اى اگر باشد آن هم مثل خادمه است، فرقى نمى‏كند. هيچ شما سراغ نداريد كه زوج تمام اساس البيت را و ثيابش را و عوانى البيت و تمام عوانى البيت را تمليك به زوجه بكند تا اين كه اخبار در طهارت و نجاست زوجه مسبوع بشود. اين نيست، اين يك حرفى است وحشى. اجتناب مى‏كنند متشرعه از اين. آنى كه زوجه است در بيت بما هى زوجة كه مستولى است در اين ثياب و عوانى و ساير اثاث البيت اخبارش در طهارت و نجاست مسموع مى‏شود. خادمه هم همين جور است. هيچ كسى پيدا نمى‏شود الاّ نادرا كه آن روز اشاره كردم كه تمام ما فى البيت را تمليك خادمه بكند تا قولش مسموع بشود. بدان جهت فرقى نيست.
عمده دليل اطلاق سيره است. سيره عام است. بعد مى‏فرمايد مربى هم همين جور است. اگر طفلى را تحت تصرف زنى گذاشتند كه او را تربيت بدهد، ولو امه هم نبوده باشد ثيابى كه راجع به طفل است، اگر خبر داد، به كسى ديگر مى‏دهد اين طفل را مى‏گويد مواظب باش اين تَرى كه در ثوبش هست، بول است، نجاست است، قولش مسموع مى‏شود. كسى كه مربى، زنى كه مربى يك طفل است يا كسى مربى مجنون است. مجنون را در اختيار او گذاشته‏اند كه او را نگهدارى بكند خبر بدهد از نجاست ثياب يا بدن طفل يا آن مجنون قولش مسموع ميشود. بعد پشت سر اينها مى‏فرمايد بلكه اگر مولا خبر بدهد از نجاست بدن العبد. مثل اين كه مى‏گويد دست اين عبد در نجس است. يا عبد با انا فرق نمى‏كند يا جاريه. خبر بدهد كه اين جاريه بدنش، يدش يا ثوبش نجس است. اين مولا هم همين جور است، قولش مسموع مى‏شود در صورتى كه عبد و جاريه فى بيت المولا بوده باشد. يا تحت اختيار مولا بوده باشد. تحت يده‏
بوده باشد، يعنى تحت اختيارش بوده باشد. اين بلش جاى مناقصه است. چرا؟ براى اين كه آنى كه دليل اعتبار اخبار زواليد است سيره است. سيره در آن جاهايى كه زواليد خبر بدهد از نجاست شيئى كه آن شى‏ء تحت اختيار زواليد است به حيث اين كه زواليد در او تصرف مى‏كند. تصرفاتى كه آنها ربما موجب تنجس مى‏شود و ربما موجب طهارت مى‏شود بعد از تنجس. آن چيزهايى كه زواليد در آنها استيلا دارد و تصرف مى‏كند، تصرفاتى كه در معرض تنجيس يا در در معرض تطهير بعد التنجيس است به اين اعتبار قول زواليد مسموع است. عبد بما عبدٌ، امَ بما هو امةٌ اينها خودشان تصرف مى‏كنند. در بدنشان تصرف كردن، دستش را به چه زد، به چه زد. بول اصابت كرد عند الاستبراء، اصابت كرد يا نكرد اينها راجع به خود عبد و امه است. اينها صاحب اراده مستقله هستند. چون كه صاحب اراده مستقله هستند اينها را مولا به امر و نهى استعمال مى‏كند. نه به جهت اين است كه استعمال خارجى داشته باشد در چيزهايى كه در معرض طهارت و نجاست است آن استعمال خارجى به اراده خود اينها مى‏شود. بدان جهت محض اين كه اين مولا است و در بيت او است عبد با پسر چه فرقى دارد؟ پدر مى‏گويد كه اين دست پسرم نجس است. خوب چه فرقى دارد؟ آن خبر پدر مسموع نيست صاحب عروه اينجور مى‏گويد ديگر. مولا و عبد را مى‏گويد. حتى پدر، زوج بگويد بر اين كه دست زنم نجس است مسموع نيست. راجع به آن ثياب الزوج كه در اختيار زوجه بود، قول زوجه گفت در آنها مسموع است. از صاحب العروه شايد پرسيده بشود شما كه اين را نوشته بوديد، چه فرقى مى‏ديديد ما بين عبد و ما بين ولد؟ والد اگر خبر بدهد دست بچه‏ام نجس است، بچه بزرگ. بچه مربى نباشد والد، بچه صغير، چون داخل مربيه مى‏شود. نه پسر، پسر بزرگى است. يا مثلا پسر بزرگى نيست ولكن مربى نيست پدر، مادرش مربى او است. پدر خبر مى‏دهد كه دست بچه نجس است، مسموع نيست خبر زواليد. اين را درست توجه كنيد، آن وقتى كه ثقه نباشد. و اما وقتى كه پدر ثقه باشد يا مولا ثقه باشد خبر ثقه حجت است گفتيم. چه زواليد باشد چه نباشد. كلام ما در آن زواليدى است كه من باب زواليد خبرش حجت است ولو آدم ثقه نيست. خيلى هم دروغ مى‏گويد، خلاف واقع هم مى‏گويد. ولكن الان مى‏گويد بر اين كه اين مايعى كه پيش شما است نجس است يا مهمان. بعله اينجا مهمان نمى‏تواند اين را بخورد قول زواليد مسموع است اين را مى‏گوييم. در اين مسئله چه فرق است ما بين مولاى عبد و پدر پسر؟ كه قول پدر مسموع نيست ولكن قول مولا مسموع است. هيچ در ارتكاض قول متشرعه فرقى ما بين اينها نيست. آنجا كه نمى‏شود گفت اخبار زواليد، اخبار پدر حجت است، اينجا هم اخبار مولا حجت نيست. مجرد ملكيت اعتباريه كه اين فرض بفرماييد عبد ملك مولا است اين موجب نمى‏شود. بدان جهت گفت كه عبد در ملك مولا باشد. يا در اختيار مولا باشد. خوب در اختيار مولا باشد در امر و نهى، پسر هم در اختيار مولا است در امر و نهى. آن هم در بيت پدرش هست. چه جور او مسموع نيست اين هم مسموع نيست.
بعد ايشان مى‏فرمايد بر اين كه در ثياب عبد هم همين جور است. مولا اگر خبر بدهد كه ثوب عبد نجس است، آنجا هم مسموع است. اين هم جاى اشكال است. خوب اين ثياب عبد با ثياب پسر چه فرقى دارد؟ پدرى كه به پسرش لباس خريده است بگويد بر اين كه آنها نجس است، او مسموع است؟ اگر او مسموع است كه نيست، اين هم مسموع نيست. بدان جهت در ثياب بايد تفسير داد. يك ثيابى است كه آنها تحت سيطره عبد است. عبد آنها را مى‏پوشد. اگر اينها باشد زواليد آنها خود عبد است. عبد اگر گفت اين ثوبم نجس است، مسموع است. و اما اگر ثيابى است كه تحت اختيار عبد و تحت اختيار مولا است. پتويى است كه هم عبد مى‏نشيند روى آن و هم مولا مى‏نشيند روى آن. او باشد عيبى ندارد. آن ثياب مشترك مى‏شود در استعمال و اما ثيابى كه آنها مختص است و عبد به لبس عبد، عبد آنها را مى‏پوشد بالفعل آنجا قول مولا مسموع بوده باشد اين هم دليل ندارد. يعنى ما احراز سيره نكرده‏ايم. بلكه در سيره ما بين ثيابت الولد كه پدرش به او مى‏خرد در اختيار پسرش مى‏گذارد و ما بين ثيابى كه به عبدش مى‏خرد و در اختيار عبد
مى‏گذارد فرقى نيست. بعله آن وقتى كه در اختيار عبد مى‏گذارد بگويد نجس است. وقتى كه مى‏آمدم مثلا در كوچه بول بود اين خورد به بول. آن وقتى كه خريده است مى‏آورد به عبد بدهد. آن مسموع است آن بر پسر هم مسموع است. چون كه آن وقتى كه خبر مى‏دهد خودش زواليد است نسبت به آن ثياب بدان جهت قولش مسموع است و اما وقتى كه تحويل پسر داد، يا ثوب را تحويل عبد داد كه عبد مى‏پوشد مى‏رود و مى‏آيد و مى‏كند و مى‏پوشد ولو در بيت مولا هم بوده باشد اخبار مولا، مسموع نيست مگر اين كه ثقه بوده باشد كما ذكرنا.
سؤال؟ آن كه اختيار ندارد، اختيار تشريعى ندارد، اختيار تكوينى كه صاحب اراده است، اختيار تشريعى ندارد كه نمى‏تواند به زنش طلاق بگويد، نمى‏تواند زن بگيرد، نمى‏تواند مالى را بفروشد و امثال ذالك. اين را در آن بحث اشترات حريت در آن بيع ذكر كرده‏ايم، مفصلش را. اختيار تشريعى ندارد در معاملات، و اما عبد بر اين كه بر كسى سلام بگويد جواب سلام كسى را بگويد يا فرض بفرماييد بنشيند، غذا بخورد اينها تحت اختيار خودش است. حرف بزند، احوالپرسى كند. اينها تحت اخيتار او است. عبد اينجور نيست كه برود پيش مولايش، آقاى مولا امروز تومّان سياهم را بپوشم يا تومّان سفيدم را بپوشم؟ اين كه نيست. بعله مولا نهى كند كه فلان لباس را نپوش بايد اطاعت كند. ولكن صاحب اختيار و اراده تكوينى است بدان جهت آنى كه در اختيارش است از ثياب و غير ذالك اگر خبر داد از نجاست آنها قولش مسموع مى‏شود در سيره. در سيره اين اختيار تكوينى دفع دارد. بدان جهت اگر غاصب هم بود، كه اختيار تشريعى ندارد غاصب تصرف كند در اين مال الغير. چون كه اختيار تكوينى هست و صاحب اراده است قولش مسموع مى‏شود و كم فرقٌ بين الامرين.
بعد ايشان مى‏رسد به مسئله يازده در مسئله يازده در عروه مى‏فرمايد اگر شيئى يعنى عينى در يد شريكين است، دوتا مالك دارد فرض بفرماييد. نصف اين شى‏ء مالك اين است، نصف ديگر مشاء مالك شخص آخر است. شريكين من باب المثال است، شركا بوده باشند. مثل اين كه شركا در استعمال بشوند كافى است، شركا در ملكيت هم لازم نيست. شركاء در استعمال. بدان جهت شما هر خانه‏اى برويد آن كسانى كه در اين خانه هستند از بالغين و عاقلين. مثل مثلا عيال است يا اولاد شخص است يا خود شخص است. هر كدام خبر بدهد كه آقا اين استكان تَر است روى اين فرش نگذار اينجا نجس است قولش مسموع است. لازم نيست شركا در ملكيت بوده باشد. مراد شركاء در تصرف است. بدان جهت يكى باشد، دو تا باشد، بيشتر بشود، اگر يكى از شركاء خبر داد كه اين شى‏ء نجس است قولش مسموع مى‏شود. چرا؟ لسيرة المشارع عليها، چون كه در سيره متشرعه اينجور است، كسانى كه به خانه مردم مى‏روند، آنجا فرض كنيد پسر هست چاى آورده است نلبعكى آن تَر است. مى‏گويد كه آقا اينجا نگذاريد در همان سينى بگذاريد چون كه اينجا احتياط دارد. نجاست دارد فرض كنيد. قولش مسموع است در ارتكاض فرقى نمى‏گذارد كه مال بيت كه پدر است، ملكيت شرعيه دارد او بگويد يا آن يكى بگويد. چون كه اين بيت در اختيار و استعمال، و اثاث البيت همه اينها هستند. بعله، اگر پسر بگويد آقا اينجا نجس است، پدر بگويد خلاف واقع مى‏گويد بگذار استكان را پاك، پاك است آنجا. معارضه كرد قول احد الشريكين با قول آخر. يكى گفت نجس است، آن ديگرى پاك. هر دو از اعتبار مى‏افتد. چون كه در امارات اينجور است. در امارات اگر قول دو تا اماره معارضه كرد به نحوى كه ثبوت مدلولهما عقلا ممكن نشد كه گفتيم تعارض بالذات است اسم اين. مثل المقام اين هم پاك بوده باشد اينجاى فرش هم نجس باشد اين نمى‏شود. هم شارع اعتبار نجاست بكند به اينجا هم نكند. يا تعارضشان بالعرض بوده باشد كه علم اجمالى است. احد الخبرين مطابق با واقع نيست. تساقط مى‏كنند، چرا؟ چون كه دليل اعتبار، اگر دليل لفظى بود دو تا را نمى‏توانست بگيرد. يكى را هم كه بگيرد ترجيح با مرجح است. يكى با معين، چون كه هر دو خبر زواليد است در موضع فرقى نمى‏كند. جامع ما بين هما هم كه گفتيم داخل در دليل اعتبار نيست. دليل الاعتبار بينه خارجيه را معتبر مى‏كند نه جامع‏
ما بين دو تا بينه را (حفظ كنيد). جامع ما بين البينتين را حجت نمى‏كند دليل اعتبار. بينه‏اى كه به حمل الشايع بينه است او را معتبر مى‏كند. در خارج دو تا بينه هست كه به حمل الشايع بينه هستند، دو تا را اين بينه نمى‏گيرد چون كه مى‏دانيم يكى از اينها كاذب است. مطابق با واقع نيست. يا عقلا ممكن نيست تعبد به دو تا. چون كه مدلولشان تعارض بالذات دارد. يكى را هم كه بگوييم اين را بگيرد، خوب مى‏گوييم چرا اين را بگيرد، آن يكى را نگرفت! آن هم خبر عدل است، آن هم بينه است. بدان جهت لازمه‏اش سقوط است. مثل آنى است كه كسى يك دختر و مادرى را، در احكام واقعيه هم نظيرش هست، يك مادر و دخترى را به عقد واحد تزويج بكند. هم دختره خوشش آمده است هم مادرش خوشش آمده است، بر اين كه، گفت بر اين كه تزوجت من كما بكذا لكل من كما. آنها هم گفتند قبلنا. هر دو يك دفعه گفتند. اين كه نمى‏شود، دختر و مادر را تزويج كرد. جمع در نكاحش نمى‏شود. خوب كدام يكى صحيح بشود؟ هر كدام را بگيريد كه داخل ادله امضاء النكاح است، كه انكاح سنتى ترجيح بلا مرجح است. چون كه آن يكى هم نكاح است. دو تا نمى‏تواند دليل تشريع نكاح بگيرد. چون كه نمى‏تواند قهرا حكم مى‏شود به فساد هر دو تا. هر دو تا فاسد هستند. چون كه دو تا نمى‏شود امضاء بشود، بگوييم يكى امضاء شده است دون ديگرى ترجيح بلا مرجح است. بگوييم جامع امضاء شده است، جامع تحت ادله امضاء نكاح نيست.
آنى كه به حمل الشايع نكاح است او مورد امضاء است به عنوان النكاح. در ما نحن فيه هم در ادله امارات هم همين جور است دو تا كه نمى‏تواند بگيرد. يكى را بگيرد، دون ديگرى ترجيح بلا مرجح است آن وقت قهرا تساقط مى‏كند. بدان جهت مى‏فرمايد در عروه بعله، قول احد الشركين در اخبار النجاسه مسموع است، قبول مى‏شود چون كه گفتيم زواليد استيلا داشتن است بر شى‏ء ممكن است اشخاص متعدده‏اى استيلا داشته باشند و ملكيت آن معنا معتبر نيست در غاصب هم قولش مسموع است، هر دو استيلا دارند. ولكن به شرط اين كه مى‏فرمايد معارضه با قول ديگرى نكند. بعد مى‏فرمايد اگر معارضه كرد تساقط مى‏كنند ديگر. و كذا الحال فى البينه. ايشان مى‏فرمايد در بينه هم همين جور است. خوب مى‏فرمايد. بينه هم آن وقتى معتبر است معاضه به مثل نبوده باشد. و اما اگر معارضه به مثل بوده باشد باز تساقط مى‏كند. امر در بينه خطاب لفظى دارد. انما اقضى بينكم بالبينات بيانش او است. و اما در خبر زواليد اين ديگر مسلم است، چون كه دليل لفظى نداريم كه بگوييم اين دليل لفظى او را مى‏گيرد. يكى را بگيرد. آن در بينه اين جاى توهم بود كه يكى را چرا جامع بينهما را نگيرد؟ كه جوابش را داديم جامع تحت دليل اعتبار نيست. احدهماى به عينه را بگيرد ترجيح بلا مرجح است، هيچ كدام را نمى‏گيرد. اما در خبر زواليد دليل اعتبار سيره متشرعه است. وقتى كه پدر گفت نجس است، پسر گفت كه پاك است هيچ سيره‏اى اينجور نيست كه آثار نجاست را بار كند. ايشان مى‏فرمايد و اذا تعارضت البينه با خبر زواليد تقدم عليه. بينه با بينه تعارض بكند تساقط. خبر زواليد با زواليد تعارض بكند تساقط. و اما اگر خبر زواليد با بينه تعارض بكند، زواليد مى‏گويد كه نجس است. بينه مى‏گويد كه نه اينجور نيست اين پاك است. يعنى ملاقات با نجس نكرده است. او كه مى‏گويد نجس است، يعنى ملاقات با نجس كرده است. بينه با زواليد متعارضين هستند مى‏گويد تقدم عليه. يعنى بينه مقدم بر قول زواليد ميشود. خوب اين هم درست است، سابقا ما در آن بحث ثبوت نجاست الماء بيان كرديم. آنى كه اقوا از خبر زواليد است كه قول زواليد است، بينه به او مقدم مى‏شود. خوب موارد قضا كه منصوص بود، خوانديد. زواليد مى‏گويد كه اين مال ملك من است ولكن شخص آخرى كه زواليد نيست مى‏گويد ملك تو نيست ملك من است. قاضى مى‏گويد به آن كسى كه مدعى است و زواليد نيست، زواليد منكر است، چون كه يد مطابق با او است. آن ديگرى كه مخالف قاعده يد است مدعى مى‏شود. قاضى به او مى‏گويد يا مدعى جعنى بالبينه. او رفت بينه را آورد. خوب بينه با قول زواليد هم قسم مى‏خورد، منكر است. مى‏گويد من حاضرم به سى جزء قرآن، هر چه بگويى قسم بخورم كه مال، مال من است در يدم. مى‏گيرند، بينه وقتى كه شهادت داد كه اين‏
ملك مدعى است از يدش مى‏گيرند. پس معلوم ميشود آن اخبار به ملكيت مثل اخبار به نجاست است. (شروع طرف ب)
كه بينه بر خلاف قول زواليد است و شارع امر كرده است به اخذ بالبينه و طرح قول زواليد كه من مالك هستم. عرض مى‏كنم در اخبار بالنجاسه و اخبار بالملكيت فرقى نيست. آن رواياتى هم كه در باب اخبار بايع بود كه اين ثوب نجس است يا در باب اين بود بر اين كه كسى عاريه داد بود ثوبش را و گفته بود نجس است، مى‏گفتند قولش مسموع است آن روايات هم مؤيد اين معنا هستند كه اين سيره منزا است ولكن اگر معارضه با بينه كرد، بينه مقدم مى‏شود اين هم نسبت به اين مسئله. بعد ايشان مى‏فرمايد فرقى نيست در اعتبار قول زواليد، ما بين اين كه زواليد شخص عادلى بوده باشد يا فاسقى بوده باشد. بدان جهت گفتيم ديگر، اگر عادل باشد كه زواليد بودن نمى‏خواهيم. ثقه مى‏شود، عادل ثقه، آن زواليد بودن نمى‏خواهيم سيره هم جارى است كه خبر ثقه حجت است. اعتبار به او مى‏شود. بعد مى‏فرمايد بل مسلما و كافرا. فرقى نيست كه زواليد كافر باشد يا مسلمان باشد. مراد از كافر، كافرى است كه عارف است به نجاسات در دين اسلام. آنها عارف هستند مى‏دانند. ثقه بودن معتبر نيست ولكن عرفان دارد به نجاسات، مى‏شناسد. مثلا فرض كنيد رفته است پيش كسى معامله‏اى دارد، آن كافر يك آبى خواست. آورده‏اند گفت اگر اما اگر شما نمى‏توانيد اين آب را بخوريد. چرا؟ براى اين كه من دستم خورد در اين آب. آب قليل است. كافر هم نجس است. او بايد قبول بكند و نخورد. سيره هم همين جور است، فرقى نمى‏كند. كافرى بوده باشد. آن كفارى كه در بلاد مسلمان هستند، آنهايى كه در شهرشان كفار هستند آنها مى‏دانند، در بازارشان چون كه هميشه معاشر با مسلمين هستند، تردد دارند در تجارت و اينها. مسلمان مى‏رود در آن تجارت خانه آن كافر، ربما مسلمان مى‏رود آنجا آبى مى‏خواهد. مى‏گويد كه تشنه‏ام تابستان است، او مى‏گويد كه موقع آمدن اين آب اينجور است. دستم خورد در آن. چون كه به معاشرت فهميده است نجاست و طهارت مسلمين را. قولش مسموع است و قبول مى‏كنند. هيچ اشكالى هم در اين معنا نيست.
بعد يك مسئله ديگر مى‏فرمايد اگر زواليد صبى شد بالغ نيست. اين بچه مدرسه‏اى‏ها كه هنوز به بلوغ نرسيده‏اند، مستولى بر بدن و ثيابشان هستند، مثلا ثوبش افتاد در يك كاسه آبى، يا آشى آن صبى گفت كه اين ثوب من نجس بود. بول مى‏كردم ترشح كرد به اينجاى ثوبم و اين جاى ثوبم افتاد در آشى كه شما مى‏خواهيد ميل بفرماييد. نخوريد او را. ايشان مى‏فرمايد در اعتبار قول زواليد اگر صبى باشد اشكال است. ولكن لا يقعد قولش مسموع بوده باشد اذا كان مراحقا. وقتى كه مراحق بوده باشد. مراحق يعنى اوان بلوغش، نزديك به اوان بلوغ است. يك چند روز ديگر اوه اوه او پيدا مى‏شود. اين مراحق است، او مسموع مى‏شود. ظاهرا اينجور نيست مراحق بشود يا نشود اگر بچه‏اى بوده باشد كه عارف به نجاسات بشود، مثل پسر بچه‏هايى كه الان هستند، عارف هستند، خوانده‏اند نجاسات را، متوجه هستند، اگر خبر داد كه اين ثوبم نجس است، مسموع است در سيره عقلا بچه‏اى كه عارف است به احكام و نجاسات فرقى نمى‏گذارند ما بين آن بچه‏اى كه زواليد است يا مثلا بالغى كه زواليد است. قيد مراحق بودن هم معتبر نيست و من هنا كتبنا در تعليقه لا يقعد كه غير مراحقى كه عارف است مثل المراحق عارف بوده باشد. يعنى آن مراحق هم بايد عارف بوده باشد. اين، اين معنا. بعد باقى ماند در مقام يك مسئله‏اى كه با اين مسئله اين فصل را تمام مى‏كنيم انشاء الله. و آن مسئله، مسئله‏اى است كه بعضى‏ها تفسيل داده‏اند در اعتبار خبر زواليد براى غير معتبر است ديگر خبر زواليد. آن وقتى خبر زواليد خبر معتبر است كه استعمالش قبل از استعمال باشد. مثل اين كه انسان مى‏خواهد وضو بگيرد كسى خانه كسى. آبى خواست، گفت آب بياور تا وضو بگيرم. آن هم آب آورد، آن يكى صاحب خانه‏اى كه هست گفت اين آب را كه خدمت شما آورده‏اند نجس است. نمى‏شود با اين وضو بگيريد. برو بچه آب ديگرى بياور. اين قولش مسموع است. قبل از اين كه استعمال كند آب را خبر داد به نجاست. يا يك لباس بياور من بپوشم، هوا سرد است نماز بخوانم.
سرما نخورم. رفت يك عبايى آورد يا يك قبائى آورد آن پسر. صاحب خانه گفت بر اين كه اين ثوب نجس است، اين عبا نجس است. قبل از اين كه من نماز بخوانم گفت نجس است، قولش مسموع مى‏شود. و اما اگر زواليد بعد الاستعمال خبر داد لا يسمع خبره. خبرش مسموع نمى‏شود. شخص رفت آب آورد، با آن آب وضو گرفت بعد آن آمد خودش يا آن يكى ديگر از اهل الخانه گفت كه بابا با آن آب كه شما وضو گرفتيد نجس بود. قولش مسموع نمى‏شود. اين تفسيل را بعضى‏ها داده‏اند. اين مى‏دانيد منشاء اين تفسير چيست؟ با وجود اين كه در سيره متشرعه فرقى نيست تفسيرش اين روايت عيس است. عيسى ابن القاسم كه سابقا خوانديم. كسى عاريه داد ثوبى را بر كسى و آن كس در آن ثوب مدتى نماز خواند بعد آن معير، عاريه دهنده كه صاحب ثوب بود خبر داد به نجاست ثوب. امام عليه السلام در آن روايت فرمود لا يريد شى‏ء من صلاته. آن صلاتى كه خوانده است آنها را اعاده نكند. پس معلوم مى‏شود خبر زواليد بعد از استعمال اعتبارى ندارد و آنى كه آن روز خدمت شما عرض كرديم معلوم مى‏شود كه اين توهم است. اين اشتباه بزرگى است. چرا؟ چون كه آنجا كه امام فرمود اعاده نكند نه به جهت اين است كه خبر زواليد از نجاست معتبر نيست. علم تفسيلى هم پيدا كرده بود كه بعد از نماز خواندن آن ثوبى كه در او صلوات خوانده‏ام نجس بود اعاده لازم نيست صلوات را. چرا؟ چون كه گفتيم نجاست واقعيه ثوب مانع از صلات نيست. اين را هم از استفاده كرديم از صحيحه زراره كه... حتى آنجا ظن دارد، ظننته اصابه و صليت ثم رأيته. امام فرمود اعاده صلات لازم نيست. تغسله ثوب را مى‏شوييد چون كه نجس است، ولكن لا تعيد الصلات. آن روايات و حديث لا تعاد الصلاة الا من خمسين بنا بر اين كه طهور در آن مستثنى طهور از خبث بوده باشد، كه طهور از خبث نباشد كه همين جور هم، بعيد نيست اينجور بوده باشد. قطعى نمى‏گوييم به مقتضاى او اعاده لازم نيست.
پس آنجا كه در صحيحه عيس امام فرمود كه اعاده صلوات نشود نه اين كه اخبار زواليد بعد الاستعمال حجت نيست. نه نسبت به صلوات بعدى نمى‏تواند در اين ثوب نماز بخواند. چون كه ثوب اگر نجس بود يا غير مأكول اللحم بود، صلات محكوم به صحّت بود. براى اين كه حديث لا تعاد يا آن صحيحه زراره و امثاله دلالت مى‏كردند كه نجاست واقعيه مانعيت ندارد روى آن اساس است. بدان جهت نسبت به صلوات بعدى در اين ثوب نمى‏تواند نماز بخواند. بايد اين را بشويد. بعضى‏ها يك تفسير ديگرى داده‏اند. عمده اين تفسير ديگر است والاّ آن تفسير، تفسير موهمى است. عمده اين تفسير است، بعضى‏ها گفته‏اند اخبار زواليد به نجاست آن وقتى مسموع است كه در وقت اخبار زواليد باشد. عند الاخبار بالنجاسه زواليد بوده باشد. و اما وقتى كه زواليد بودنش منقضى شد. كان زواليد، سابقا صاحب يد بود. الان خبر مى‏دهد در حالى كه زواليد نيست ولكن از نجاستى خبر مى‏دهد كه در حين زواليد بودنش آن نجاست بود. مثلا فرض بفرماييد كسى خانه‏اى را به كسى فروخته است. آن خانه منتقل شده است به شخص يك سال است خريده است مشترى رفته است نشسته است. بعد از يك سال بايع را مى‏بيند در كوچه، احوالپرسى مى‏كند از سرد و گرم دنيا از همديگر مى‏پرسند. در ضمن صاحبخانه سابقى كه فروشنده بود مى‏گويد فلانى يك چيزى يادم افتاد. آن سرداب خانه‏اى كه به شما فروخته‏ام، آن سرداب كفش همه‏اش نجس است. چون كه بچه چند دفعه آنجا بول كرده بود و اهل خانه هم نفهميده بودند همين جور، جارو تَر بوده اين ور و آن ور را جارو كرده‏اند كف آن سرداب همه‏اش نجس است. خوب قولش مسموع است يا نه؟ اين زواليد بودن عند الاخبار نيست. ولكن از نجاستى خبر مى‏دهد كه آن نجاست عند زواليد بودن بود. بعضى‏ها گفته‏اند، بعض هم سيد يزدى در عروه از آن بعض است گفته‏اند مسموع است. مى‏فرمايد فرقى نيست در اخبار زواليد قبل الاستعمال بشود يا بعدش بشود. يا اخبارش بعد الانقضاء زواليد بودنش بشود. در صورتى كه خبر مى‏دهد آن نجاست در حال زواليد بودن بود. خوب دليلش چيست؟ همان نكته‏اى كه سابقا عرض كردم همان نكته هم اينجا كانّ يك، نمى‏دانم شده يا نشده است اين غفلت، اگر آن كسى كه بعد اين را ديد، آدم‏
ثقه بود، بايع ثقه بود. بعله سيره است كه اعتنا مى‏كند. آدمى است كه اعتنا مى‏كند. خوب شخص ثقه قولش معتبر است، زواليد بودن معتبر نيست. كما تقدم. و اما يك آدمى است نه ثقه نيست، دروغ مى‏گويد، راست مى‏گويد اين هم احتمال مى‏دهد كه اين را كه مى‏گويد كف سرداب است ما را به زحمت بياندازد. خانه را از دستش داده است دلش مى‏سوزد مى‏خواهد ما را به زحمت بياندازد. كى سيره اعتنا مى‏كند؟ يا سيد يزدى كى سيره اعتنا مى‏كند؟ روى اين حساب نه اين اطلاق ما نمى‏توانيم اين اطلاق ايشان را اعتنا كنيم. تصريح به اطلاق را قبول كنيم. اطلاق هم نيست تصريح به اطلاق است در كلامش. بلكه معتبر است اخبار زواليد عند كونه، زواليد بودن خبر بدهد. و الاّ اگر بعد خبر داد بايد تفسير داد ما بين كونه ثقتا او غير الثقة فى خبره. اگر ثقه در خبرش بود مسموع مى‏شود والاّ مسموع نمى‏شود. اين حرف ما مبتنى نيست بر آن مطلبى كه حاج آقا رضاى همدانى فرموده است در طهارتش. فرموده اخبار بالنجاست زواليد يكى از سوريات قاعده من ملك شيئا... يك قاعده‏اى است كه مى‏گويند من ملك شيئا كسى سلطان شيئى بوده باشد از آن شى‏ء خبر بدهد وجودا و نفيا قولش مسموع مى‏شود. گفته است ايشان ما نحن فيه هم يكى از سوريان آن قاعده است. مثلا انسان سلطان است بر اين كه بر زنش طلاق بدهد. بدان جهت چند روز گذشت با همديگر اوقات تلخى كردند آمد به زن گفت كه يا زن من طلاق تو را گفته‏ام تمام شد. ديگر زن حق ندارد كه بگويد بينه بياور. قولش مسموع است. من ملك شيئا چون كه طلاق را مالك است، ملك الاقرار به. خبر او را مالك مى‏شود. ما نحن فيه را هم گفته است كه از سوريات آن قاعده است. ما اين را نمى‏گوييم. انسان در ما نحن فيه آن سلطان ملك شيئا ملك اقرار به، آن جاهايى است كه انسان سلطنت داشته باشد بر تصرفى كه آن تصرف موضوع حكم و اثر شرعى است، سلطنت با او باشد. موضوع تنجيس در سلطنت شخصى نيست. هوا باد مى‏آمد يك كسى هم بالاى آن بلندى شاش مى‏كرد. هوا يك قطره را آورد به عباى من انداخت اين نجس مى‏شود. در تنجيس و نجاست در موضوعش سلطنت بر فعل نيست. فعل سلطانى موضوع نجاست نيست. به خلاف الطاقه و البيع و امثال ذالك. اين داخل آن قاعده نيست ايشان ولو فرموده است ولكن اينجور نيست. قاعده من ملك شيئا سلطان فعل باشد. در موضوع نجاست سلطنت نيست بدان جهت در ما نحن فيه اين سيره كه در اخبار زواليد دليل بود نيست سيره.