جلسه 234

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:234 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم در تنجس طاهر اين ملاقات مع النجاسه شرط است در بين در احدهما او كلاهما رطوبت مسريه بوده باشد به حيث اين كه به مجرد الملاقات احدهما متأثر مى‏شود از رطوبتى كه در آخرى هست. و اين معنا كه اين رطوبت مسريه معتبر است در تنجس علاوه بر اين كه ارتكاض متشرعه است، اگر احدهما طورى بوده باشد كه با جسم ديگر اگر ملاقات بكند هيچ تأثرى حاصل نمى‏شود از رطوبت ديگرى، چون كه رطوبت ديگرى نم است. رطوبت مسريه نيست. ارتكاض متشرعه اين است كه اينجور نمى موجب تنجس نمى‏شود. مثل ثوبى كه عرض كرديم شسته بود و باد خورده بود و خشك شده بود يك خرده نمى دارد. اگر بپرسند دستش را كه مى‏گذارد دستش متأثر از برودت مى‏شود كه در آن ثوب نم هست. ولكن سرايتى در بين نيست. بدان جهت مى‏گويد به چيز ديگرى كه ثوب خشك شده است. علاوه بر اين كه ارتكاض بر اين است كه در آن متلاقيين بايد رطوبتى باشد ولو در يكى كه آن ديگرى متأثر بشود از آن رطوبت خود روايات داشت كه كل يابس ذكى اليس مثلا بيابس اليس بجافٍ اينها هم گفتيم كه بعيد نيست. اين يابس صدق بكند، جاف صدق بكند با آن مجرد آن نمى. اين مانع از صدق جفاف و يُبس نمى‏كند. بعد صاحب العروه در مقام اينجور فرمود در آن مطلب ثانى، فرمود اگر آن جسم كه ملاقى با نجس است جامد بوده باشد و رطوبت مسريه هم در بين بوده باشد، فقط موضع الملاقات و موضع الاصابه نجس مى‏شود. تنجس مختص به او است. ساير مواضعى كه آنها متصل هستند به موضعى كه ملاقات با نجس كرده است ولو ساير مواضع متصل بشوند به موضوع الملاقات مع الرطوبت المسريه، ساير الموارد نجس نمى‏شود.
عرض كرديم اين معنايى كه در ما نحن فيه ايشان فرموده است هم مستفاد از سيره متشرعه هم مستفاد است از روايات. ضميمه نمى‏كنيم، هر كدام دليل مستقلى است. هم ارتكاض متشرعه دليل مستقلى است كه اين سرايت بالاتصال نمى‏شود ولو رطوبت مسريه بوده باشد. هم عرض مى‏كنيم از روايات استفاده مى‏شود. قطع نظر از ارتكاض متشرعه او را هم كسى قبول نكرد خود روايات وافى به اين معنا است. كدام روايات؟ اين رواياتى كه وارد شده است در ثمن و دُهر متنجس. در آن روايات اينجور فرموده است، بعد از اين كه سائل فرض كرده است فاره‏اى در ثمن را دُهر مرده است، ميته فاره كه از اعيان نجسه است. امام عليه السلام فرموده است ان كان ذائقا آن ريخته مى‏شود يا استسباح مى‏شود يا لا تأكله ديگر خورده نمى‏شود. اين سرّ اين است كه اگر آن متنجس مايع بوده باشد سرايت مى‏كند به تنجس به تمامى جاهاى آن ولو آن فاره به يك موضع افتاده است. و در آن روايات فرموده است و ان كان جامدا فلقها و ما حوله و ما يليحا، روايات مختلف است. آن فاره انداخته مى‏شود. از اين روغن جامد آنى كه چسبيده است به اين فاره، يعنى فاره، فاره ميته به او خورده است او هم انداخته مى‏شود، يعنى نجس است. خوب معلوم ميشود اين جامد بودن فرض شده است كه رطوبت مسريه است. والاّ اگر رطوبت مسريه‏اى نبود، آنهايى كه در بلاد عرب زندگى كرده‏اند مى‏دانند، جامد در آنجا چون كه بلاد، بلاد گرمسير است جامد به اين معنا است كه اگر فرض كنيد يك قاشقى از او برداريد جايش خالى مى‏ماند به خلاف ذائق. ذائق آنى است كه اگر يك قاشق برداريد جايش پر مى‏شود. نه ذائق بودن مثل آن سنگ است‏
كه در بلاد سردسير آنجور منجمد مى‏شود. آن كه مى‏گويد امام عليه السلام كان جامدا، يعنى آن مايع نباشد. او رطوبت مسريه دارد. فاره‏اى كه چسبيده است، خورده آن جسد فاره به آن مقدار از روغن آنها نجس شده‏اند، چون كه رطوبت مسريه است. خوب مابقى اجزاء روغن هم بالرطوبت المسريه متصل به آن موضع است. رطوبت مسريه در تمامى اينها هست. مع ذالك امام عليه السلام اينجور فرمود روحى له الفدا، كه آن مقدارى كه تنه آن فاره به او خورده است آن مقدار انداخته مى‏شود. يعنى آن مقدار كه سطح ظاهر آن مقدارى كه آن سطح ظاهرش با بدن فاره ملاقات كرده است. سطح ظاهر نجس مى‏شود. آن سطح ظاهر انداخته مى‏شود. خوب نوعا اگر آن سطح ظاهر را بخواهند بياندازند بيشتر برمى‏دارند تا آن سطح ظاهر انداخته بشود. ولكن اگر كسى دقت كرد، با چاقوى تيز همان سطح ظاهر را برداشت مابقى پاك است. ولو مابقى متصل بوده‏اند به آن موضع الملاقات به رطوبت المسريه، مع ذالك امام فرمود مابقى را بخور. اين روايات را صاحب وسايل در جلد دوازده، در باب ششم از ابواب ما يكتسب به نقل فرموده است. آنجا اينجور است، روايت دومى در باب شش از ابواب ما يكتسب به، كلينى نقل مى‏كند عن على ابن ابراهيم عن ابيه، عن ابى ابى عمير. عن عمر ابن ازينه عن زراره. سند همه‏اش اجلا هستند. عن ابى جفعر عليه السلام. اذا وقعت الفاره فى السمن فما تطفى؟ در سمن افتاد و مرد. فان كان جامدا،... آن وقتى كه مرده است فاره جامد بود، فاره آن وقتى كه مرد سمن جامد بود. والاّ ذاحق باشد همه‏اش بايد ريخته بشود. فرض اين است كه در فرض جامد بودن سمن فاره مرده است در آن. اذا وقعت الفارة فى السمن فى ما تطفى. اگر جامد بوده باشد يعنى وقت مردن فاره جامده بوده باشد... فاره را بيانداز و آنى كه فاره را ملاقات كرده است يليحا يعنى چسبيده به فاره. و ان كان ذائبا اگر موقع مردن ذائب بوده باشد فلا تأكله و استسبح به، با او استسباح بكن. اين اختصاص به سمن ندارد و زيت مثل ذالك. تمام مضافات و مايعات اينجور است.اگر جامد بوده باشد خوب آن... مى‏اندازيم اگر مايع بوده باشد بايد همه‏اش را انداخت. اين را مى‏دانيد كه اين حكم مال زبوان حين الموت فاره و جمود حين فاره است والاّ آن وقتى كه فاره مرد مايع بود بعد جامد شد، آن اثرى ندارد. والاّ امام عليه السلام مى‏فرمود و ان كان ذائبا، اگر ذائب بوده باشد بگذار ببندد. اينجور نيست. فرمود اگر ذائب بوده باشد بيانداز. معلوم مى‏شود كه نظر مبارك امام عليه السلام اين است، حين اين كه فاره افتاد و حينى كه مرد در وقت مردن اگر ذائب بوده باشد همه را بايد بياندازى. چون كه همه‏اش نجس مى‏شود. اگر موقع مردن ذائب نبود، جامد بود همين جور است چون جمود در آنجا اين است كه قاشق بردارى جايش پر نمى‏شود به اين معنى است. فاره كه رفته در آن خفه شده است لابد مرده است آنجا. آن وقت فقط آن مقدارى كه به جسد فاره چسبيده است آن مقدار نجس مى‏شود. رطوبت، رطوبت مسريه است و ساير الاجزاء سمن هم به رطوبت مسريه متصل به آن موضع هستند، امام عليه السلام فرمود ما بقى پاك است.
در روايت ديگر كه باز موثقه ابى بصير است كه روايت سومى است، سؤال؟ دو دفعه تكرار كردم. عرض كردم جامد بودن آنجا اينجور نيست كه مثل سنگ بشود كه در بلاد سرد سير مى‏شود. اين كه مى‏گويند جامد است يعنى يك قاشقى از او بردارى جايش پر نمى‏شود، خالى مى‏ماند. اين فار وقتى كه افتاد، اينجا خودش هم مثلا بپرد و با فشار مى‏رود تو. آنجا خفه مى‏شود، گير مى‏كند. وقتى كه مرد نجس مى‏شود اطرافش. امام عليه السلام مى‏فرمايد اطرافش را بگيرد. روايت سومى محمد ابن الحسن باسناده عن حسن ابن محمد سماعه عن ابن رباط عن ابن مثقان، عن ابى بصير. روايت من حيث السند موثقه است. چون كه حسن ابن محمد ابن سماعه ولو واقفى است ولكن، آنجورى كه من حيث المذهب فاسد است ولكن خودش ثقه است.
آنجا دارد بر اين كه قال سألت اباعبد الله عليه السلام ان الفاره تقع فى السمن او فى الزيت فتموت فيه. در او گير مى‏كند و مى‏ميرد. نمى‏تواند دربيايد. فقال ان كان جامد فطرهها و ما حولها. فاره را و ما حولش را مى‏اندازيد، و يأكل ما بقى و
ان كان ذائبا. ذائب اين است كه نه اگر او را برداشتيد فورا جايش پر مى‏شود، مايع است. و ان كان ذائبا... او را بسوزان و اعلمه اذا بعته. مثل اين كه زياط بوده است، وقتى كه اين مشترى مى‏فروشى اين را بفروش اين نجس است تا آنها نخورد كه دليل مى‏شود كه قول زواليد در نجاست مسموع است. كما ذكرنا. اين روايت هم همين جور است. باز روايات ديگر است. خوب اين را مى‏دانيد در اين حكم ماست هم همين جور است. ساير جامدات كه ذائب نيستند كه اگر مقدارى بردارند جمود آنها مثل جمود زيت و سمن است مثل او است و در تابستان هم همين جور است در اين بلاد سرد سير در تابستان روغن جامد مى‏شود. جامد به مقدارى كه برداشتى جايش خالى مى‏ماند. در بلاد سردسير هم مى‏شود. آنجا همين جور است در وقت گرما ذائب مى‏شود در وقت سرما اينجور جمود پيدا مى‏كند نوعا. امام عليه السلام با حفظ رطوبت مسريه كه فرمود مابقى پاك است اين را مى‏دانيد كه حكم احتمال اين كه مختص به روغن و سمن و اينها بشود نيست. ساير آن جامدات هم همين جور است. مثل ماست گوسفندى باشد كه مانده است سفت شده است. يك مقدار از آن بردارى جايش خالى مى‏ماند. فورى پر نمى‏شود. آن هم همين جور است آن ماء حولش را مى‏اندازند ما بقى كل بخورد، طاهر است. پس اين معنا ثابت مى‏شود كه اگر شى‏ء جامدى ملاقات كرد نجس را موضعى از او مابقى اجزء آن جامد ولو متصل بشوند به موضع الملاقات مع الرطوبت المسريه او موجب تنجس نمى‏شود. اين روايات و اما سؤال؟ چرا ما حولش را بياندازد؟ رطوبت اگر نباشد كه نجس نمى‏كند؟ آقاى من فاره را وقتى كه انداختيد، خود اين كه مى‏گويد فالقها و ما يليها خودش قرينه است كه رطوبت مسريه است ولكن رطوبت مسريه كه نباشد كل يابسٍ ذكى. فرض بفرماييد چسبيده ندارد، تقع فيه. نه افتاده است فرض بفرماييد آنى كه شما مى‏گوييد، مثل سنگ سفت است، موش افتاده است روى آن مرده است. خوب موش هم خشك بوده است آن هم خشك بوده است. خوب چرا بياندازم آن يايلى را؟ كل يابس ذكى. اين كه مى‏فرمايد مايلى‏اش را بيانداز خودش هم به قرينه اين كه موش در آن مرده است گير مى‏كند. جامد بودن، جامد بودن در آن مراد است. گير مى‏كند مى‏ميرد آن وقت در اين جامد رطوبت مسريه محفوظ است. ملاقات كرده است با آن فاره با رطوبت مسريه مى‏گويد ما حولش را بيانداز. ما بقى را بخور. ما بقى پاك است. ولو همين رطوبتى كه در موضع ملاقات بود، همين رطوبت در ساير مواضع هم هست. ولكن امام عليه السلام مى‏فرمايد آنها را بخور اين دليل و شاهد قطعى است. بر اين كه اتصال با رطوبت مسريه به موضع الملاقات او موضع تنجس نمى‏شود. سؤال؟ آقا عزيز من، مثل اين كه به هوا مى‏گوييم. عرض مى‏كنم رطوبت مسريه اين است كه دست بزنى متأثر مى‏شود. اين روغن هايى كه فرض كنيد در آن، ولو در هوا مقدارى معتدل است در اين قم هم همين جور است، دست بزنيد رطوبتش مى‏آيد به دست. اين كه سفت است، آب نيست. آن وقتى كه روغن را، كره را مى‏جوشاندند و روغن درست مى‏كردند كه گرم بود مثل او زبوان ندارد. ملاك زبوان اين است كه مقدارى از يك موضعش را بردارى به مجرد برداشتن پر مى‏شود جاى خالى. اين مى‏شود مايع، ذائب.
و اما وقتى كه، جامد معنايش اين است كه مقدارى اگر بردارى جايش خالى مى‏ماند مدتى. ولو به طول مدت جايش پر بشود ولكن خالى مى‏ماند. عرض كردم وقتى كه اينجور است، اين روغن نباتى‏ها در اين قوطى برداريد جايش خالى مى‏ماند ولو هوا معتدل بوده باشد. اين را مى‏گويند جامد. فاره افتاده است در آن، آنجا فاره مرده است كه نوعا گير مى‏كند مى‏ميرد. وقتى كه نمى‏تواند دربيايد همانجا مى‏ميرد. امام عليه السلام مى‏فرمايد ما حولش را بيانداز بقيه را بخودر. اين معلوم مى‏شود اتصال رطوبت مسريه كه هر جا دست بزنى از اين روغن دستت... مى‏شود. مسريه است. موجب تنجس نمى‏شود و اين روايات است احتمال اختصاص به زيت و سمن و امثال ذالك ندارد احتمال فرقش هم اين است به حسب روايات. و اما به حسب ارتكاض. ارتكاض هم همين جور است، آن وقتى كه بارش مى‏آيد زمين‏ها خيس است آب نيايستاده است ولكن زمين‏ها همه گل است. گل است همه‏اش خيس است. هر جا را بپرسيد مى‏گويند
خيس است. نه اين كه نم دارد، خيس است. يك جايى از اين زمين اگر ملاقات با نجس كرد كه سگ آمد از يك جا رد شد. آن جايى كه متصل به اين جاى پاى سگ است، او را نجس نمى‏كند. آن هم اگر نجس بوده باشد آن ديگرى با آن طريق با آن رطوبت مسريه متصل به او است، او هم نجس بشود. اينجور نيست. اين را نجس نمى‏دانند. ما ببينيد چه جور عرض مى‏كنند، اين را مثل مايعات نمى‏داند اهل... كه به يك جايش، به مايع ولو طرف شرقى مايع، ديكى است خيلى مفصل، خيلى هم دوغ دارد يا شربت دارد يا روغن آب شده دارد موش ولو به طرف، از يك ناحيه افتاد در آنجا همان جا هم ماند نرفت تو. همانجا ماند مثلا گرم بود سوخت، مرد. عرف همه را ميگويد ملاقات با نجس كرده است. يعنى همه را يكسان مى‏داند. ولكن اين ارتكاض در جامدات اينجور نيست. آن جايى كه كلب او را ملاقات كرده است، او را نمى‏گويد كه تمام اين مملكت شهر، ملاقات با نجس كرد. چون كه تمامى سطح شهر متصل است به رطوبت المسريه. تفاوت را ببينيد. من دعوايم، تقريبم اين است كه در ارتكاض متشرعه صدق نمى‏كند كه شهر ملاقات كرد با جسد كلب. فقط آن موضع را مى‏گويند ملاقات با جسد كلب كرد. اين تقريب مى‏كند نه آنجور تقريب مى‏كنم كه ديگران بهتر از ماها تقريب كرده‏اند، بهترها تقريب از ما كرده‏اند، تقريبشان درست نيست. گفته‏اند اگر بر اين كه بنا بوده باشد با جمود مع الرطوبت المسريه اين رطوبت مسريه نجاست سرايت بكند خوب آن موضعى كه كلب قدم گذاشته است، پا گذاشته است آن متصل به موضع ديگر است. آن موضع هم متصل به آن موضع ديگر است، به آن ما يليش، ما يليش هم متصل، متصل، متصل نجاست تا فرض كنيد تا صحن شريف برسد تا حرم كه آنجا ديگر خشك است و فرش هم انداخته‏اند تمام بشود. اين تقريب درست نيست چون كه اين را كسى اگر بگويد متنجس است ولو مع واسطه منجس است اين تقريب درست مى‏شود. چون كه با هزار واسطه نجاست مى‏رسد به آنجا. ما كه نمى‏گوييم، آنها هم كه خودشان نمى‏گويند. متنجس كه منجس است متنجس با وسايط دو تا، غايت الامر يكى بگويد سه تا، اين متنجس منجس است. و اما متنجس با ده هزار واسطه كه منجس نيست. آن طرفى كه ملاقات با صحن مى‏كند مع الرطوبت مسريه او با ده هزار واسطه نجس شده است اگر نجس بشود كه نمى‏شود. بدان جهت نمى‏شود اين را تقريب كرد بر اين كه اين جاست سرايت به ساير مواضع نمى‏كند به جهت اين كه فرض بفرماييد لازم مى‏آيد تمام بلد محكوم به نجاست بشود چون كه هر جزء كه ملاقات كرده است با نجس آن جزء ديگر هم ملاقات با او كرده است. آن جزء ديگر هم با آن جزء دومى ملاقات كرده است. جزء چهارمى با جزء سومى،تا، تا، تا عدد را بشمار تا برسد به يك ميليون و يك ميليون را هم متجاوز بشود. اين درست نيست اين تقريب. براى اين كه كسى بگويد همه ملاقات كرده است ولكن نجس نمى‏شوند چون كه وسايط چند تا شد. گذشت از آن وسايط معتبره.
ما حرفمان، تقريبمان اين بود، در جايى كه مايع بوده باشد ولو نجس به يك جاى آن بيافتد صدق مى‏كند در ارتكاض عرف اين است كه مايع ملاقات با نجس كرده است. و اما در مثل شهر و امثال ذالك يا بيت يك بيتى است به همين بزرگى كه خيس است مسريه دارد، يك موضعش ملاقات كرد مى‏گويند اينجا نجس شده است، اينجا ملاقات با نجس كرد. نمى‏گويند حسنيه ملاقات با نجس كرد. اين را نمى‏گويند. اين فرق ما بين الامرين است كه اين ارتكاض متشرعه هم ناشى است، از تشرعشان. معلوم مى‏شود اين ارتكاض در زمان ائمه هم بود لابد مأخوذ من الائمه سلام الله عليهم است كه حكم به تنجس كرده‏اند در اين صورت به اين نحو متنجس، به موضعى كه موضع تنجس است، شايد همين ارتكاض ناشى از همين مثل روايات باشد كه ان كان ذائقا فالقهى و اما ان كان جامدا فلقها و حولها و كل بقيه اين ارتكاض ناشى از مثل اين روايات است، ارتكاض متشرعه است. پس على هذا الاساس در اين حكم مناقشه‏اى نيست. و انما الكلام اين است، مرحوم سيد در عروه، سيد جليل مى‏فرمايد با آن جلالتش اگر اين موضع اتصالى كه در جامد موضع ملاقات نجس است. آن متصل به او با رطوبت مسريه را جدا كرديم. مثل خيارى بود، خيار را نصفه كرده بودند.
اين خيار بعد معلوم شد كه با چاقوى متنجس اين را نصف كرده‏اند كه خيار دو نصف شده است. چاقو وقتى كه چاقو نجس بود آن سطح ظاهر خيار را نجس كرد. هر دو نصفه سطح ظاهرش نجس است. اين نجاست به آن سطحى كه ملاقى سطح ظاهر است نمى‏رسد. كسى آمد با چاقويى كه تيز است فقط سطح ظاهر را برداشت. بگذاريد بهتر از اين در خيار فرض كنيم. خيار را اول با چاقوى نجس تا نصفه رساند. تا نصفه رساند ملتفت شد بر اين كه اين چاقو نجس است اگر ببرم همه‏اش نجس مى‏شود درآورد. (شروع طرف ب)
چاقو از وسط آنها رد شده است نجس است. و به ملاقات با آنها هم نجس نمى‏شود. اگر آمد كسى با چاقوى پاك اين تا اينجا را كه چاقو را آورده بود اين را از وسط خيار همين جور زد به نحوى كه متصلا به اين متنجس اين را انداخت آن طرف. اين نصفه دومى پاك است ديگر. بعد از اين كه انداخت آن طرف. دوباره آورد او يا كس ديگر همانى را كه انداخته بود باز متصل كرد با آن مقدارى كه انداخته است. آنى كه متصل كرد آن موضع الاتصال مى‏شود نجس، از آن طاهر. ايشان اينجور مى‏فرمايد. نعم اذا انفصل آن موضع الاتصال بعد دوباره آن اتصال موجود بشود آن موضع الاتصال نجس مى‏شود. چرا؟ چون كه آن رطوبتى كه در سطح ظاهر اولى بريده با چاقو بود آن رطوبت با آن رطوبتى كه در اين مقدارى كه بريده شده بود با اين رطوبت‏ها ملاقات كرده‏اند، اين رطوبت مسريه دارد هر دو تا رطوبت‏ها، نجس شد قطعا آن موضع الرطوبه از طاهر هم نجس مى‏شود. در مسئله عرق گفتيم. عرقى كه ديروز فرض كرده بود در آن ذَكَر. آن موضع نجس مى‏شود. اين چه فرق دارد اين اتصال اولى با اين اتصال بعد از انفصال؟ كه در اتصال اولى آن موضع نجس نشد بالملاقات ولكن ثانيا كه ملاقات كرد حكم به نجاست شد، سرّش پر واضح است. چون كه آن اتصال اولى در موضوع تنجس داخل نبود. بلكه دليل داشتيم كه آن پاك است. روايتش را خواندم. ولكن اتصال بعد الانفصال موضوع تنجس است. اصابت القزر است. چون وقتى كه فرض كرديم آن رطوبت موجوده در سطح نجس، در سطح آن تكه‏اى از خيار كه متنجس است؛ آن رطوبت مسريه نجس است. رطوبت مسريه وجود مستقل دارد. خيس است، رطوبت دارد. آن رطوبت اصاب آن رطوبتى را كه در آن تكه دومى بود، طاهر بود. اصابت القزر مى‏شود، من ما يصيب القزر مى‏شود. وقتى كه من ما يصيب القزر مى‏شود اصابه قزر به شى‏ء طاهر در آن رطوبتى كه فرض كرديم در كلاهما هست در يكى هم بود كافى بود ولكن چون كه اينجا در ما نحن فيه، نجاست در سطح ظاهر است اين رطوبت سطح ظاهر ملاقات با رطوبت آن يكى مى‏كند ابتداعا، رطوبت متنجس مى‏شود رطوبت مسريه چون كه وجود مستقل دارد. آن رطوبت هم خيار را كه آن محلش است آن را نجس مى‏كند. ملاقى با او است او را نجس مى‏كند. عنوان ادله تنجس صدق مى‏كند بدان جهت حكم به نجاست مى‏شود.
اين حاصل فرمايش ايشان بود در اين فصلى كه عنوان فرمود. بعد ايشان مسائل را شروع مى‏كند. مسئله اول خوب ما فرض كرديم يعنى فرض با واقع كه رطوبت مسريه در تنجس شرط است. در احد المتلاقيين يا كلل متلاقيين. بايد رطوبت، رطوبت مسريه بوده باشد. آن رطوبت مسره‏اى كه هست، آن رطوبت مسريه يك وقت اين است كه محرز است وجودش يعنى حال الملاقات مى‏دانيم متلاقيين رطوبت مسريه دارند. مى‏دانيم يعنى به علم وجدانى. مى‏دانيم يا اطمينان داريم، چون كه اطمينان هم مثل علم وجدانى است. اطمينان داريم حال الملاقات اين رطوبت مسريه موجود است. حكم به نجاست مى‏شود و اما دو شيئى ملاقات كنند ولكن يكى طاهر است و يكى نجس. نمى‏دانيم اصلا در اينها رطوبت مسريه هست يا نيست؟ احتمال مى‏دهيم در اينها اصلا رطوبت مسريه نبوده باشد. محل مبتلا به است. نجسى روى طاهر افتاده است، ولكن نمى‏دانيد اين ملاقات با رطوبت مسريه بوده است يا نه؟ ايشان مى‏فرمايد بر اين كه اگر احتمال بدهيم اصل هر دو يابس بوده باشد، اصلا رطوبت نيست يا فرض دوم رطوبت هست ولكن احتمال ميدهيم رطوبت مسريه نبوده باشد فقط نمى‏باشد. ثوبت است به آب زده است، افتاده است زمينى كه متنجس‏
بود. با زحمت آن بيچاره يك ساع شسته بود، زمين نجس بود، ثوبت را شسته بود انداخته بود روى بند. جناب باد آمد انداخت روى زمين. نمى‏داند بر اين كه فرض بفرماييد اين احتمال مى‏دهد بر اين كه رطوبت مسريه نبوده باشد. خوب ايشان مى‏فرمايد در فرض احتمال جاف بودن يا فرض اين كه رطوبت فقط نم است، مسريه نيست در اين دو فرض حكم به طهارت مى‏كند. و اما در آن فرضى كه در اين مثال هست. سابقا رطوبت مسريه بود، نمى‏داند حال الملاقات هم رطوبت مسريه بود يا نه؟ آن زنكه بيچاره مى‏آيد مى‏بيند كه ثوب افتاده است روى نجس. نمى‏داند آن وقتى كه افتاده است رطوبت مسريه داشت يا رطوبت مسريه نداشت. ولكن علم دارد كه سابقا رطوبت مسريه داشت. آن وقتى كه روى بند مى‏انداخت خيس بود، رطوبت مسريه داشت. نمى‏داند خشك شده است، فقط نم داشت باد انداخت يا اين كه درحال خيسى هنوز رطوبت مسريه بود، باد انداخت روى زمين نجس و نجس شده است دوباره. ايشان مى‏فرمايد در اين صورتى كه حالت سابقه وجود رطوبت مسريه در احدهما يا كلاهما است احوط اجتناب است. يعنى احوط اين است كه از آن طاهرى كه ملاقى با نجس كرده است كه در فعل رطوبت مسريه در سابق بود اجتناب بشود. آن ثوب را بيچاره زن بشويد و آب بكشد. و ان كان الحكم بطهاره لا يخلوا عن وجه، مى‏فرمايد حكم به طهارت خالى از وجه نيست. اين وجه چه بوده باشد؟ اين دو تا وجه است در ما نحن فيه. وجه در اينجا به معناى اسم جنس است. دو تا وجه است به حكم به نجاست.
وجه اول اين است كه موضوع تنجس الطاهر ملاقاته مع النجس است، مع الرطوبت المسريه. اين مع كه مى‏گوييم يعنى مع واو الجمع. ملاقات شيئين حاصل بشود كه احدهما طاهر است و ديگرى نجس و رطوبت مسريه هم بايد در حال ملاقات در احدهما يا كلاهما. اين را مى‏دانيد كه رطوبت مسريه بوده باشد، موجود بوده باشد به معنا واو الجمع است. يعنى رطوبت مسريه در احدهما با ملاقات جمع بشود. در جاى خودش مقرر شده است كه اگر شما هم ديده‏ايد يا آنجا را تحقيق كرده‏ايد دو تا عرض هيچ وقت به همديگر قيد نمى‏شوند. دو تا عرض ولو معروضشان يكى است. اينها اگر در موضوع حكمى اخذ بشود دو تا عرض معنايش واو الجمع است. يعنى اين عَرَض باشد در آن زمانى كه آن عَرَض ديگر هم موجود است. ملاقات يك عَرَض است براى اين جسمين. كه اين جسمين ملاقات مى‏كند، هر كدام يك عَرَض است براى اين جسم. اين جسم رطوبت مسريه داشته باشد، رطوبت مسريه هم يك عَرَض ديگر است. كالعرض است چون كه وجود مستقلى دارد. كالعَرَض مى‏گوييم. اينها كه موضوع حكم شده‏اند كه اين ملاقات باشد و رطوبت مسريه باشد ارباب الفضل اين به معناى واو الجمع مى‏شود. تقيد نمى‏شود. تقيّد اينجور تقيّدى كه به معناى وصف موصوف است، قصه خاصه نمى‏شود. قصه خاصه‏اى از ملاقات موضوع حكم است. قصه خاصه اين معنا ندارد در ما نحن فيه. به معناى واو الجمع است. يعنى ملاقات باشد و آن رطوبت مسريه هم باشد. خوب ملاقات طاهر با نجس كه بالوجدان موجود است، اين را مى‏داند. زنكه خودش مى‏بيند كه ثوب افتاده است روى زمين نجس. دستش را به دستش مى‏زند ملاقات وجدانى است. استسحاب هم ميگويد كه اين جسم‏ها يا هر دو در سابق رطوبت مسريه داشت استسحاب مى‏گويد در حال افتادن به آن زمين باز آن رطوبت مسريه موجود بود. وقتى كه موجود بود موضوع استسحاب تمام شد كار تمام شد، حكم به تنجس شد. يك وجه اين است كه موضوع تنجس است ملاقات با رطوبت، با به معناى واو الجمع است كما ذكرنا. اين محفوظ است.
يك وجه ديگر هم آن پير علم مرحوم شيخ انصارى در رسائل ذكر كرده است. فرموده است موضوع تنجس ولو تأثر طاهر من النجس است، از رطوبتى كه در فرض كنيد در احد المتلاقيين هست آن ديگرى از او متأثر بشود. دستت را زدى مى‏بينى دستت تَر شد. اين تأثر موضوع نجاست است. به اين تأثر شارع اعتبار نجاست كرده است. پس ملاقات مع الرطوبت المسريه اين موضوع حكم نيست. موضوع تنجس آن تأثر احدهما است از ديگرى، از رطوبت ديگرى اين‏
تأثر موضوع تنجس است. خوب اين را مى‏دانيد كه ملاقات بالوجدان حاصل است. وجود رطوبت مسريه بالاستسحاب اثبات آن تأثر را نمى‏كند. آن تأثر لازمه عادى اين ملاقات است. يا لازمه عقلى يا لازمه عادى آن است. هيچ وقت استسحاب لازم عادى مستسحب و عقلى‏اش را اثبات نمى‏كند. آن لازم عادى و عقلى موضوع موضوع حكم شرعى باشد، او را اثبات نمى‏كند. على هذا الاساس استسحاب وجود رطوبت مسريه مثبت مى‏شود. آن پير حلم اينجور فرموده است. ولكن اين استسحاب مثبت نيست. چون كه همين جور است، حقيقتا موضوع آن تنجس همان تأثر است. ولكن اهل العرف موضوع را نفس الملاقات با رطوبت مسريه مى‏دانند. آن واسطه كه آن لازم واسطه در تنجس شرعى است آن واسطه خفى است در نظر عرف و در انزار مردم. همين ثوب تَر بود افتاد زمين اين به همين دو دستش را به سرش مى‏زند كه واى بر من اين نجس شد. موضوع تنجس را همين مى‏بينيد اهل العرف. بما انّ كه موضوع اين است خفواست خبيث اصل مثبت ديگر نمى‏شود. اين دو وجهى است كه در ما نحن فيه گفته شده است، و نه آن وجه اول درست است و نه وجه دوم درست است. چرا درست نيست؟ انشاء الله...