جلسه 235

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:235 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم اگر عين ملاقات كند، عين طاهره ملاقات كند با عين النجسه يا متنجسه، و شك داشته باشيم كه حال الملاقات در يكى از اينها رطوبت مسريه بود يا نبود؟ اين دو فرض داشت. دو فرضش اين بود كه شك داشتيم از اول در يكى از اينها رطوبت مسريه‏اى بود يا نبود؟ اين محكوم به طهارت است ملاقى كه عين طاهر است. لاصالت الطاهره و اما در فرضى كه مى‏دانستيم يكى از اينها رطوبت مسريه داشت ولكن نمى‏دانيم آن رطوبت مسريه در زمان ملاقات هم آن زمان باقى مانده بود يا قبل از ملاقات آن رطوبت مسريه زايل شده بود. در اين فرض مرحوم سيد فرمود احوط اجتناب است از آن عين طاهره، كه ملاقات كرده است با عين نجسه او المتنجسه. ولكن فرمود كه حكم به طهارت وجهى دارد. عرض كرديم اما وجه حكم بالنجاسه كه ايشان احتياط فرموده‏اند و ممكن است بعضى ملتزم به نجاست بشوند يكى استسحاب طهارت المسريه بود. كه سابقا اين جسم رطوبت مسريه را داشت، در زمان ملاقات احتمال مى‏دهيم همان رطوبت مسريه باقى بماند، استسحاب مى‏كنيم. ملاقات بالوجدان حاصل است. جسم طاهر با جسم نجس ملاقات كرده است وجدانا و استسحاب هم مى‏گويد در آن زمان ملاقات رطوبت مسريه باقى مانده بود. موضع تنجس تمام مى‏شود. موضوع تنجس به حسب روايات ادعا شده بود كه ملاقات طاهر با نجس با بود طهارت مسريه، اين يك وجه بود كه گفته شده بود كه حكم به نجاست مى‏شود. وجه دومى اين است كه نه، اين موضوع تنجس نيست. موضوع تنجس نفس ملاقات الطاهر با نجس، با رطوبت مسريه نيست. موضوع تنجس آن تأثر الطاهر من النجس است. اگر ملاقات حاصل بشود و رطوبت مسريه بوده باشد، آن كه طاهر متأثر از متنجس مى‏شود يا متأثر از نجس العين مى‏شود آن تأثر اعتبار شده است كه تنجس است. موضوع تنجس شرعى آن تأثر خارجى است. كه احدهما از ديگرى، يعنى طاهر از آن نجس متأثر بشود. وقتى كه طاهر از آن نجس متأثر شد اين موضوع اعتبار تنجس است. و استسحاب رطوبت مسريه اين اثبات اين تأثر طاهر را نمى‏كند. بعله رطوبت مسريه تكوينا باشد، اينها كه ملاقات كرده‏اند آن طاهر متأثر مى‏شود از اين متنجس. قهرى است. الاّ انّه بقاء رطوبت مسريه تكوينى نيست تعبدى است. و بما اين كه تعبدى است لازم عقلى عادى را كه تأثر است اثبات نمى‏كند. بدان جهت در مقام به نجاست وجه ثانى گفته شده است ولو موضوع در حقيقت به حسب الادله موضوع تنجس تأثر الطاهر من النجس است. الاّ انّه اين لازم، لازم خفى است.
مرحوم شيخ يك تنبيهى دارد در استسحاب كه فرموده است، اصل مثبت كه اعتبار ندارد الاّ در موردينى كه يكى خفاء الواسطه است، واسطه خفى باشد. يعنى آن لازم عادى و يا عقلى كه موضوع حكم است اهل العرف او را نفهمند. اهل العرف خود ملزوم را موضوع حكم بدانند. و مفروض اين است اهل العرف آن تأثر را نمى‏فهمند. خود ملاقات شيئين مع الرطوبت مسريه كه احدهما طاهر است، ديگرى نجس اين را موضوع نجاست مى‏دانند. اين هم وجه دومى است در نجاست. ولكن كلل وجهين عليل است. وجه صحيح حكم به طهارت است. و اين استسحاب رطوبت مسريه فايده‏اى ندارد. والوجه فى ذالك كه عرض كرديم كه ملاقات شى‏ء طاهر با نجس مع الرطوبت المسريه اين موضوع انفعال طاهر نيست. به حسب ارتكاض عرفى وقتى كه دو شى‏ء از همديگر، با همديگر ملاقات كرد رطوبت مسريه بود
مى‏گويند اين طاهر هم آلوده شد. اين آلودگى عرفى موضوع تنجس است به حسب ارتكاض. كه همان از آلودگى تعبير به تأثر مى‏شود. و استسحاب بقاء رطوبت مسريه و استسحاب بقاء رطوبت مسريه اين آلودگى اين را اثبات نمى‏كند. اين آلودگى لازمه بود رطوبت مسريه است تكوينا. و استسحاب بر آن رطوبت وجود تكوينى درست نمى‏كند. پس موضوع آن آلودگى و تأثر الطاهر است. و اين مسئله خفاء الواسطه امرى است بى اساس. چرا؟ براى اين كه ما مى‏گوييم ارتكاض متشرعه موضوع...آلودگى است كه جسم پيدا مى‏كند بواسطه رطوبت مسريه كه در احدهما هست و ملاقات هست اين آلودگى موضوع تنجس است به حسب الارتكاض. وقتى كه ارتكاض اين شد يعنى عرف مى‏فهمد اين را. وقتى كه اينجور شد، چه جور مى‏گوييم خفاء الواسطه است؟ عرف اين را نمى‏داند. خود موضوع را همين آلودگى و تأثر مى‏داند. و به عبارت واضحه، يك قاعده كليه‏اى خدمت شما عرض كنم اين در مواردى كه توهم مى‏شود و گفته مى‏شود خفاء الواسطه بايد پرسيد كه آيا به حسب فهم عرفى اين واسطه موضوع است يا ذى الواسطه موضوع است؟ از ادله فهميده شده است كه آن موضوع ذى الواسطه است. اگر موضوع ذى الواسطه است، اصل واسطه ندارد حكم شرعى. موضوع حكم شرعى تنجس، ملاقات شيئين است احدهما طاهر و الاخر النجس مع رطوبت المسريه. از ادله عرف اينجور مى‏فهمد. فهم عرفى به حسب الادله اينجا اين است كه خود موضوع است. اگر خود آن موضوع است واسطه ديگر ندارد. واسطه در صورتى است كه او موضوع نباشد. اگر واسطه دارد، و موضوع را عرف غير از اين مى‏فهمد، آن ديگر خفى نمى‏شود. جلى مى‏شود. بدان جهت خفاء الواسطه در مواردى كه توهم مى‏شود اين قاعده‏اش اين است كه مستفاد از ادله اين است كه خود اين ذى الواسطه موضوع حكم است فلا واسطة. پس واسطه نيست تا خفى بشود. اگر به حسب فهم عرفى، ببينيد چه حرف حسابى است. اگر به حسب فهم عرفى از ادله آن واسطه موضوع الحكم فهميده مى‏شود پس خفا ندارد. پس على هذا مفروض اين است در ما نحن فيه به حسب فهم عرفى هم آن تأثر موضوع حكم است، موضوع تنجس است. اگر در ارتكاض خدشه كنيد به حسب روايات اين است.
سؤال؟ بعله؟ اگر عرف تأثر را معلول نمى‏بيند چه جور دوعيت مى‏گويد؟ معناى معلول بودن به حسب العرف دوعيت است. كلام در موضوع، عزيز من. سؤال؟ بگذاريد اين روايت را بخوانم كه معلوم بشود. جلد دوم، باب باب هشتاد از ابواب النجاسات است. باب هشتاد از ابواب النجاسات، روايت اولى است. دارد بر اين كه محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن على عن محمد ابن احمد العلوى، عن الامركى، عن على ابن جعفر عن اخيه موسى ابن جعفر سلام الله عليه. در اين سند اگر خدشه‏اى هم بوده باشد روايت صحيحه است و رواه على ابن جعفر فى كتابه. بواسطه اين محمد ابن على كه بوده باشد، آن محمد ابن احمد علوى توثيق دارد يا نه؟ خدشه بشود در اين دومى صحيحه از سند دومى و رواه على ابن جعفر فى كتابه اينجور است، عن اخيه موسى ابن جعفر سلام الله عليه، قال سألته عن الدود يقع من الكنيفى على الثوب. فرض بفرماييد همان دود كه از انسان خارج مى‏شود، همان كرمى كه خارج مى‏شود در آن مستراح كه روى آن قازورات هم راه مى‏رود، اين يك وقت اين است كه از آنجا خارج شده است از ديوار ميرود، شخص هم نشسته است، افتاد سرش يا افتاد ثوبش. ان الدود... ايصلى فيه؟ در آن ثوب نماز خوانده بشود يا نه؟ قال لا بعث الاّ عن‏ترى فيه اثرا، در ثوب اثر دود را. يا آن قازوراتى كه در ثوب هست يا آن رطوبت قازورات. خود قازورات نيست ولكن از آن وسط كه خارج شده است همان رطوبتش در جسد اين دود بود، از آن رطوبت انسان مى‏بيند كه به ثوب نشسته است. مى‏بينيد بر اين كه، موضوع تنجس اين است كه ثوب اثر آن عين نجس و متنجس را داشته باشد. اثر آن ملاقات با آن متنجس او را داشته باشد. اين را اگر عرف مى‏فهمد كه مى‏فهمد، استسحاب بقاء رطوبت مسريه اثبات نمى‏كند كه در ثوب اثر است. آن وقتى كه از اول قطعا رطوبت مسريه داشته است،از آن وسط خارج شده است. نمى‏دانيم آن وقتى كه به ثوب نشست رطوبت مسريه واقع شد رطوبت مسريه بود يا خشك شده بود بواسطه هوا.
استسحاب بقاء رطوبت مسريه نمى‏گويد در ثوب اثرش نشسته است اين عرف هم همين جور است. چون كه موضوع تأثر است ولو در ارتكاض هم كسى خدشه بكند اين صحيحه را داشته باشيد اين به درد ما خواهد خورد بعد. اين مقتضاى صحيحه اين است كه اين موضوع اثر است كه شى‏ء طاهر متأثر بشود از آن متنجس اين موضوع تنجس از استسحاب رطوبت مسريه اين را اثبات نمى‏كند. مسئله خفاء الواسطه فهم عرفى اين است ديگر. اگر عرف اين را مى‏فهمد كه موضوع اين است. از اين فقط اين را نمى‏فهمد اين را عين ملاقات مع الرطوبت المسريه مى‏داند فلا واسطة له آن ملاقات مع الرطوبت مجزيه عين موضوع الحكم است. پس على هذا الاساس اين در ما نحن فيه اگر شك كرديم در بقاء رطوبت مسريه در آن جسمى كه ملاقى طاهر شده است فلا يحكم بالنجاسه. بعضى‏ها تفسير داده‏اند، سؤال؟
يقع فى الثوب، مى‏فرمايد لا بعث فى الصلات فيه الاّ ان تَرى فيه يعنى در همان ثوب كه لا بعث فرمود كه مرجعش يكى است در ثوب اثر ببينيد. يعنى اثر دود را ببنيد. وقوع دود را. بلكه متأثر بشود. بعضى‏ها، تفسير گذاشته‏اند فرموده‏اند بر اين كه اگر جسم طاهرى كه ملاقات با عين نجس يا عين متنجس كرده است، اگر رطوبت در عين متنجس يا در عين نجس است، مثل اين مثال، آنجا موضوع نجاست تأثر الطاهر است. آن وقتى جسم طاهر حكم به نجاستش مى‏شود، جسم طاهر متأثر بشود از آن رطوبتى كه در عين النجس يا در عين متنجسه است. بدان جهت اگر در ما نحن فيه قطع داريم بر اين كه عين طاهر جفاف، جفاف را دارد. ما شكى كه در بقاء رطوبت مسريه مى‏كنيم، شك در بقاء رطوبت مسريه در عين نجس مى‏كنيم. در عين متنجسه مى‏كنيم كه آيا آن حين الملاقات، آن جسم نجس يا عين نجس، آن رطوبت مسريه را داشت يا نه؟ اين استسحاب بقاء رطوبت مسريه اثرى ندارد. اثبات نمى‏كند كه طاهر متأثر شده است از رطوبتى كه آن رطوبت بالاستسحاب موجود بود در حال ملاقات. بدان جهت چون كه اصل مثبت مى‏شود رجوع به اصالت الطهارت مى‏شود. و اما در جايى كه آن عين نجس يا عين متنجس خشك، خشك است. هيچ نمى هم ندارد. آن رطوبت مسريه در جسم طاهر است. مثل آن مثالى كه مى‏زدم، دستمالى را شسته بود، انداخته بود روى بند، يا ثوبى را شسته بود انداخته بود روى بند بعد مى‏رود مى‏بيند كه اين ثوب را باد انداخته است روى زمين كه قطعا نجس بود. بچه‏اش آنجا فرض كنيد كارى كرده بود. نمى‏داند آن وقتى كه باد آورد اين را انداخت اينجا ثوب خشك شده بود، يابس بود، رطوبت مسريه نداشت، كل يابس ذكى، افتاده است در خشكى، نجس نمى‏شود. يا اين كه نه، آن وقت هم خيس بود رطوبت مسريه داشت، وقتى كه باد انداخت نجس شده است. اينجا استسحاب بقاء رطوبت مسريه فايده مى‏دهد. چون كه اينجا موضوع تنجس تأثر الطاهر نيست. چون كه آن نجس رطوبت مسريه ندارد. نمى‏هم نداشت. كه آن متأثر از او بشود. اينجا موضوع تنجس طاهر اين است كه ملاقات كند با عين نجس و در بين رطوبت مسريه داشت باشد اين ملاقى طاهر. جسمى كه طاهر است با رطوبت مسريه‏اى كه دارد، ملاقات با نجس كرد اين نجس مى‏شود. اين در حقيقت طاهر متأثر از نجس نمى‏شود. اينجا نجس متأثر از طاهر ميشود. چون كه بعضى رطوبتى كه در ما نحن فيه طاهر دارد آن رطوبت به زمين منتقل مى‏شود. بدان جهت اگر دستمال خيس بود روى زمين افتاد دستمال را برداريد مى‏بينيد كه در زمين رطوبت ديده مى‏شود. رطوبت دستمال. پس در اين موارد تأثر الطاهر من النجس موضوع حكم نجاست نيست. اينجا نفس الملاقات مع الرطوبت المسريه موضوع حكم است. در اين فرضى كه ما دو جسم با همديگر ملاقا كرده‏اند، احدهما طاهر و الآخر نجس، شك داريم در بقاء رطوبت مسريه بايد تفسير بدهيم كه آن رطوبت مسريه‏اى كه احتمال بقائش را مى‏دهيم اگر در عين نجس و متنجس بوده باشد لا يفيد شيئا. و اما آن رطوبت مسريه‏اى كه احتمال بقائش را مى‏دهيم در جسم طاهر بود كه عين جفاف داشت فالاستسحاب يفيد نجاسته. استفاده مى‏كند كه اين طاهر نجس شده است. چون كه موضوع همين بود.
بعضى‏ها اين تفسير را فرموده‏اند كه مرحوم حكيم هم دارد ولكن اين تفسير درست نيست. آن مراد از تأثر گفتيم آلودگى‏
است. وقتى كه رطوبت در جسم طاهر بوده باشد، آن رطوبت فرض اين است رطوبت مسريه است. بعضى رطوبت او متأثر مى‏شود. اين رطوبتى را كه جسم طاهر رطوبت مسريه دارد، رطوبتش متأثر مى‏شود، آلوده مى‏شود از آن نجس. خودش هم جسم بواسطه آن رطوبت متأثر مى‏شود. سابقا هم همين جور گفتيم در آن مسئله عرق فخذ و عرق ذَكَر گفتيم آن عرقى كه ابتداعا على الفخذ است نجس ربما ابتدا به او مى‏خورد. بواسطه نجس شدن آن عرق، فخذ نجس مى‏شود. آنجا هم همين جور است، بالاخره اين ثوب منفعل مى‏شود. آلودگى پيدا مى‏كند. چرا؟ چون كه رطوبتى كه داشت آن آلوده شده است به آن رطوبت و آن آلودگى در ثوب مى‏شود. و آلودگى رطوبتى كه در ثوب است موضوع يكى است و اهل العرف هيچ فرقى هم نمى‏گذارند. وقتى كه همين جور شد، استسحاب لا يفيد شيئاً. اين معناى آلودگى سرايت النّجس است. اين كه مى‏گويند النّجاست تسرى معنايش همين است. معنايش اين است كه اگر رطوبت مسريه بر عين النّجس بود به ملاقى سرايت مى‏كند. رطوبت مسريه در عين الطّاهر بود، نجاست به آن رطوبت منتقل مى‏شود. از انتقال به رطوبت به خود ذى الرّطوبت كه ثوب است منتقل مى‏شود. اين معنايش سرايت النّجاست است. منتهى اين سرايت تا كجا مى‏رود، آن روز عرض كرديم كه با دو واسطه مى‏رود. آن شيئى كه متنجّس به دو واسطه است بخورد به شيئى آن شى‏ء را نجس مى‏كند. اين از آن صحيحه استفاده كرديم. امّا ديگر بعد از آن شى‏ء دوّم هم اين سرايت است، اين بحثش انشاء الله خواهد آمد و خواهيم گفت انشاء الله اگر توفيق پيدا كرديم. كه حقّ در مسأله چيست كه سرايت مى‏رود تا به حرم برسد يا سرايت نمى‏كند. اين حاصل الحرف بود. بعد يك كلمه‏اى هم در اين مسأله يعنى در آن اوّل بحث باقى مانده بود آن را هم عرض كنم ولو تكرار است. چون كه بعضى‏ها گفته‏اند متعرّض نشديد، سابقاً متعرّض شده بوديم. سيّد قدس الله نفسه الشّريف بعد از اينكه در شرايط تنجّس رطوبت مسريه را كه فرمود شرط است، فرمود اگر جسمى با جسم ديگر جفافاً ملاقات كند يا با رطوبت غير مسريه كه نم داشتن است، ملاقات بكند نجس نمى‏شود، در اين يك استثنايى زده است الاّ ميّت الانسان. اگر شيئى با ميّت الانسان جسم طاهرى از بدن انسان حى يا ثوب انسان حى ملاقات با بدن ميّت الانسان، ولو جفاف مع الرّطوبه نبوده باشد، هر دو جاف بوده باشد الاحوط غسله. احوط غسلش است. سابقاً عرض كرديم منشأ اين حرف اطلاق رواياتى است كه در ملاقات ثوب با جسد الحيوان است كه از امام (ع) سؤال مى‏كند بر اينكه ثوب مى‏افتد به جسد الميّت امام (ع) مى‏فرمايد كه اگر قبل الغسل بوده باشد آن ثوب را بشور. خوب اطلاق دارد كه رطوبت مسريه باشد يا نباشد بدان جهت چون كه محتمل است بگوييم كه نه، اين هم مقيّد به صورت رطوبت مسريه است، جا دارد بدان جهت ايشان فرمود بر اينكه نجس نمى‏شود ولكن احتياطش احتياط مستحبى مى‏شود. احتياط اين است كه او شسته بشود. ولكن عرض كرديم احتياط مستحبى عيبى ندارد و لكن احتياط لزومى وجهى ندارد. چرا؟ چون كه گفتيم اگر اين جور بوده باشد اين حرف را روايت مطلقه است اين را در ساير نجس‏ها هم مى‏شود گفت. براى اينكه در بعضى روايات بود كه آن زمان خوانديم كه اگر بر اينكه ان مسح كلباً و اذا مسح ثوبك كلب فغسله. در روايت داشت كه اگر كلب را مسح كرد ثوب تو، آن ثوب را بشور. خوب آن جا هم بايد ملتزم بشويم كه نه ولو جافّاً باشد. ديگر تفصيل ما بين ساير نجاسات و نجاست بدن ميّت الانسان نمى‏شود تفصيل داد. اگر كلّ يابسٍ ذكى حكومت پيدا كرد و گفت اينهايى كه در آنها فرض تنجّس شده است بالملاقات بايد يابس نباشد. رطوبت مسريه باشد. اگر اين حكومت را كرد، در ميّت الانسان هم حكومت مى‏كند. كما اينكه حكومت مى‏كند. ارتكاض هم همين است. و اگر نكرد بايد در همه جا ملتزم شد. اختصاص به ميّت الانسان ندارد. هر جايى كه در روايت مطلق وارد شده است كه اغسل الثّوب يا اغسل جسدك آن جسد كلب را مثلاً فرض كنيد. على هذا گذشتيم اين را.
مى‏رسيم به يك مسأله‏اى كه اين مسأله خيلى مسأله مهم است. از آن مسائل كليدى است. حلّال مشكلات است.
مرحوم سيّد اين مسأله دوّم را اين جور عنوان مى‏كند خدا رحمتش كند. استياب كرده است اين فروعات رطوبت مسريه را. مى‏فرمايد بر اينكه اگر بدن انسان رطوبت مسريه دارد يا ثوب الانسان رطوبت مسريه دارد بدن و ثوب پاك هستند. فرض كنيد بر اينكه بدنش تَر بود رطوبت مسريه داشت، ثوبش رطوبت مسريه بود زبابى از عين النّجس برخاست. زبابى كه بر عين النّجس رطب نشسته بود. عين نجسى كه مى‏چسبد. رطب بود. زباب...ولو صد تا يك جا. آن زباب‏هايى كه روى عين النّجس نشسته بودند، از آنجا بلند شدند و نشستند روى اين ثوبى كه رطوبت مسريه دارد. در فصل صيف در اين توالت‏هايى كه در قراء و امثال ذالك است، خيلى اتّفاق مى‏افتد. ايشان مى‏فرمايد حكم نمى‏شود به نجاست ثوب و البدن. بلكه در ثوب و بدن رجوع به قاعده طهارت مى‏شود. چرا؟ ايشان اين جور مى‏فرمايد، مى‏فرمايد بر اينكه چون كه محتمل است اين رجل زبابى كه روى اين نجس الرّطب بود، اصل اين حمل عين النّجس را نكند. اصل متحمّل نشود و حامل نشود عين نجس را. مثلاً خاصيتهايى است در بعضى اجسام كه به جسم ديگرى كه آن جسم ديگر هم كه چسبنده است به او هم ملاقات كند او نمى‏چسبد به اين. مثل اينكه مى‏گويند، مى‏گويند كه واقعش همين جور است. هر كس مى‏خواهد امتحان بكند كه امتحان بكند كه ما امتحان كرده‏ايم. زيبق همين جور است جيوه. اين جيوه با وجود اينكه خودش مايع هست، ولكن چيزى به او نمى‏چسبد. هر كارى بكنند كه چيزى به او بچسبد نمى‏چسبد. ولو چيزى باشد كه آن هم مرطوب باشد، رطوبت مسريه باشد، چسبنده باشد، نمى‏چسبد به او. اين احتمال داده مى‏شود كه رجل الزّباب هم همين جور بوده باشد كه چيزى به او نمى‏چسبد. بدان جهت وقتى كه روى ثوب يا بدن نشست، اصلاً عين نجس نبود در رجلش تا ملاقات با ثوبش بكند. مى‏گويد اگر فرض كرديم كه نه، چسبنده است. دهاتى بگويد كه چه جور مى‏گويى؟ اين مگس اين جا نشسته بود من خودم ديدم كه آن غايطها چسبيده به دستم. شما چه جور مى‏گوييد به رجلش چيزى نمى‏چسبد؟ من ديدم. ايشان مى‏گويد ولو هم بگوييم كه رجل حيوان متنجّس مى‏شود به واسطه حمل النّجس، خوب اين حيوان را كه براى تطهير آب نمى‏كشند. سابقاً گذشت. طهارت حيوان به زوال العين است. وقتى كه عين زايل شد، آن رجل پاك مى‏شود. خوب احتمال مى‏دهيم وقتى كه مى‏نشست روى اين ثوب يا اين بدنى كه رطوبت مسريه دارد، پاك شده بود يعنى آن عين زايل شده بود و آن رجل پاك شده بود، بدان جهت حكم به طهارت مى‏شود. اين فرمايشى است كه مرحوم سيّد قدس الله نفسه الشّريف در عروه تا اين جا فرموده است. بعضى‏ها گفته‏اند كه نه اين اطلاق فرمايش ايشان درست نيست. بايد در مسأله تفصيل داد. در بدن حيوانات دو قول است. يك قول اين است كه بدن حيوان هم مثل بدن انسان نجس مى‏شود به ملاقات عين النّجس. ولكن فرق بدن انسان با بدن حيوان اين است در طهارت بدن حيوان بايد غَسل بشود. آن عين نجسى كه به بدن انسان خورده بود، آن عين زايل بشود به غير الغسل بدن پاك نمى‏شود. صبّ عليه الماء مرّتين در روايات بود كه دو دفعه آب بريز در اصابه بول. يا يغسله.
و امّا در بدن حيوان چون كه متعارف نيست حيوان را شستن و تطهير كردن كسى اين كار را بكند مى‏گويند بيچاره ديوانه شده است، سيره قطعيه بر اين جارى است كه حيوان را نمى‏شورند، خود روايات هم در تنجّس حيوان روايتى وارد نشده است كه آن حيوان را بشور، فقط ملتزم مى‏شويم مادامى كه عين است نجس است. و امّا وقتى كه عين زايل شد محكوم مى‏شود به طهارت. اين يك مسلك است.
مسلك ديگر اين است كه اصل بدن حيوان نجس نمى‏شود. آن كه نجس است، عين نجسى است كه بدن حيوان، عضو حيوان حامل او است. آن ازره رطبه‏اى كه چسبيده است به پاى اين گوسفند يا به پاى مرغ، آن ازره خودش نجس است. ولكن آن موضع از پايى كه اين ازره به آن چسبيده است، آن مثل ساير مواضع حيوان است و پاك است. فقط عين نجس است. اين حيوان بدنش نجس نمى‏شود. اين هم يك مسلكى است. صحيح كدام يكى مسلكين است، رها نخواهم كرد
انشاء الله. و بيان خواهم كرد كه صحيح و مقتضى الادّله همان وجه ثانى است كه بدن الحيوان نجس نمى‏شود. سرّش عبارت از اين است. اجمالش را عرض كنم. ما نجاست را كه فهميده‏ايم شى‏ء طاهر نجس مى‏شود، از امر به غسل است. اغسل كلّما اصابه ذالك الماء. آن ماء متنجّس كه در موثّقه عمّار بود يا در ثوب بود، در دم بود، در منى بود، در ميته بود، آن از اينكه اين شى‏ء نجس است و منجّس است و شى‏ء طاهر ملاقات با اين بكند نجس مى‏شود، از اينها استفاده شده است. منتهى يك مواردى است كه به موارد ديگر هم تعدّى كرديم. چون كه احتمال خصوصيت نيست. گفت بول يصيب الثّوب، يصيب الجسد، ديگر بول مثلاً فرض كنيد تخته را اصابه، منبر را اصابه، اين روايت ندارد. ولكن قطع داريم كه ما بين ثوب و ما بين بدن و ما بين تخته فرقى نيست. اگر نجس بكند همه را نجس مى‏كند. روى اين اساس استفاده مى‏شود كه شى‏ء طاهر نجس مى‏شود به ملاقات عين نجس يا متنجّس. و امّا در حيوانات كه ما امر به غسل نداريم. احتمال فرق هم هست كه اصلاً شارع در بدن حيوان اعتبار تنجّس نكند. و احتمال فرق هم هست. روى اين اساس ما ملتزم هستيم كه بدن حيوان لا يتنجّس. و كيف ما كان.
سؤال؟ نجاست اعتبارى است. تنجّس اعتبارى است. عرف هم كه همين جور اعتبار مى‏كند. منتهى اعتبارى كه عرف مى‏كند كه خارجيّت دارد. در خارج چيزى هست كه او را تقضّر اعتبار مى‏كند. شرع در خارج لازم نيست چيزى بوده باشد. در موارد نجاست حكمى هم دست شخصى به دست مشرك خورد مع الرّطوبه مى‏گويد نجس شد. در خارج چيزى نشده است. آن مشرك خودش خيلى تميز است. ولكن شارع اعتبار كرده است تقضّر را. عرض مى‏كنم كه على هذا الاساس گفته شده است كه يا صاحب العروه شما بايد فرق بگذاريد. اگر قائل شديد كه بدن حيوانى كه هست لا يتنجّس، آن جا وقتى كه شك كرديم آن وقتى كه زباب مى‏نشيند در رجلش عين نجس هست يا عين نجس زايل شده است، حكم به طهارت مى‏شود. چرا؟ چون كه استسحاب بقاء عين نجس در رجل اثبات نمى‏كند كه اين ثوب با عين نجس ملاقات كرد. اصل مثبت مى‏شود. اگر گفتيم در رجل حيوان لا يتنجّس، نجس آن ازره‏اى است كه در رجلش است. و اگر احتمال داديم موقع نشستن روى ثوب يا بدن آن عين النّجس افتاده بود اين جا ديگر استسحاب بقاء ازره در رجل حيوان، اثبات نمى‏كند كه ثوب ملاقات با آن ازره كرده است. اين اصل مثبت مى‏شود. چون كه استسحاب وجود تكوينى درست نمى‏كند براى عين النّجس. بله اگر عين نجس حقيقتاً بود ثوب ملاقات كرده است با اين عين نجس. ولكن استسحاب وجود تكوينى درست نمى‏كند براى شى‏ء. وجود تعبّدى درست مى‏كند. وجود تعبّدى بودِ نجس در رجل، لازمه‏اش اين نيست كه ملاقات با عين النّجس كرده باشد ثوب. و امّا اگر كسى اين مسلك را نپسنديد و گفت كه بدن حيوان نجس مى‏شود، مثل اينكه خود مرحوم سيّد اين مسلك را دارد كه مسلك مشهور است. خودش هم دارد بنائاً على نجساته به زوال العين پاك مى‏شود رجل الحيوان.
بنائاً بر اين مسلك كه شما هم او را قبول داريد، بايد حكم به نجاست ثوب بشود. چرا؟ براى اين كه تأثّر اين ثوب از آن عضو حيوان وجدانى است، از رجل زباب وجدانى است. براى اينكه رطوبت مسريه‏اى كه هست ملاقات با آن رجل كرده است وجداناً. و استسحاب هم مى‏گويد كه آن رجل در حال اين ملاقات نجس بود. موضوع نجاست تمام شد. موضوع نجاست تأثّر بود. تأثّر وجدانى است و از رجل متأثّر شده است وجداناً و شارع هم مى‏گويد آن رجل نجس بود. اين موضوع نجاست است ديگر. بايد حكم به نجاست بشود. بدان جهت بنائاً على اين مسلك شما نمى‏توانيد حكم بكنيد به طهارت ثوب و البدن. بلكه در اين صورت بايد حكم كنيد. مرحوم حكيم خدا رحمتش كند، اينجا يك اشكالى دارد. آن اشكالش اين است كه بنا بر اين مسلك هم حكم به نجاست نمى‏شود. يعنى استسحاب جارى نمى‏شود. چه جور اگر مى‏گفتيم بدن حيوان لا يتنجّس استسحاب جارى نبود چون كه مثبت است، اگر گفتيم رجل الحيوان يتنجّس، باز استسحاب جارى است. منتها لا لكونه مثبتاً. بلكه يك نكته ديگرى در خصوص مقام هست‏
متوجّه باشيد رسيديم به آن خصوصياتى كه شروع مى‏كنيم. در اين مسأله يك خصوصيتى هست آن خصوصيت موجب مى‏شود كه استسحاب بقائين در رجل جارى نشود. آن خصوصيت چيست؟ اجمالش را يك كلمه مى‏گويم فكر كنيد. ايشان مى‏گويد چون كه اين جا ما علم وجدانى داريم رجل حيوان اين ثوب را نجس نمى‏كند. رجل اين حيوان علم تفصيلى، قطع تفصيلى، قسم مى‏خوريم كه اين رجل حيوان كه استسحاب نجاست او را مى‏كنيم اين ثوب را نمى‏تواند نجس بكند. چرا؟ براى اينكه اگر در رجل حيوان عين نجس است ثوب اوّلاً با آن عين نجس ملاقات مى‏كند. چون عين نجس است در رجلش. و با ملاقات با آن عين نجس، نجس مى‏شود. چون كه اوّل با عين ملاقات مى‏كند بعد رطوبت مى‏رود روى خود رجل و با رجل هم ملاقات مى‏كند. اگر پس آنى كه چون كه معلول هم مستند به سابق...چون كه علّت تنجّس ملاقات با عين است اوّلاً ثمّ با خود رجل، پس اگر اين ثوب نجس است با آن عينى كه در رجل است نجس شده است نه با پا. و اگر عين نيست خوب ديگر پا پاك شده است ديگر. زوال العين مطهّر است براى بدن حيوان. خوب ثوب هم نجس نمى‏شود. پس اين جا قسم حضرت عبّاسى مى‏خوريم اگر عوام بوده باشيد قسم مى‏خوريد قسم به فلانى اين ثوب اين جا با اين رجل حيوان نجس نمى‏شود. با اين علم تفصيلى استسحاب فايده‏اى ندارد. اين كلام ايشان است.