جلسه 236
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:236 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1366 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مسئله بود كه عضوى از حيوان ملاقات كرده است با شىء طاهرى با رطوبت مسريه. ولكن شك داريم عند الملاقات اين عضو حامل عين النجس بود، تا شىء طاهر نجس بوده باشد. يا اين عضو الحيوان زال عنه العين. آن عين نجاستى كه سابقا داشت زايل شده بود عند الملاقات. فشىء طاهر، طاهرٌ. اينجا تفسير داده بودند بين المسلكين. گفته بودند اگر بنا بوده باشد ملتزم بشويم كه بدن الحيوان لا يتنجس. شرط كرديم مسلك صحيح هم همين است و انم النجس، آن عين نجاستى است كه عضو حامل او است. آن عين نجاست خارجيه كه عضو حامل او است آن عين نجس است. چرا؟ عرض كرديم ما استفاده كردهايم تنجس را از آن اوامرى كه وارد شده است به غسل الاشياء از ملاقات اعيان نجسه. و اين اوامر الغسل در حيوانات جارى نيست بلا خلاف. حيوان را براى تطهير نمىشويند. بدان جهت ملتزم شدهايم كه دليل نيست كه بدن الحيوان متنجس مىشود به آن نجاست. فقط آنى كه مقتض الادله هست آن دم نجس است. فرض بفرماييد آن بول نجس است، بول حيوانى كه لا يأكل لحم. آن بول نجس است يا ازرهاى كه به حيوان چسبيده است آن ازره نجس است. اگر اين مسلك را قائل شديم، در ما نحن فيه حكم به نجاست اين ملاقى نمىشود. آن طاهرى كه ملاقات با اين عضو حيوان كرده است مع الرطوبت المسريه، فرض مىكنيم آن طاهر هم آب قليل است كه خودش، رطب به ذات است. اين عضو حيوان كه ملاقات با آن آب كرده است شك داريم كه اين ملاقات با آن عضو ملاقات با عين نجسى كه اين عضو حامل او بود، با او هم كرده است يا نه؟ چون كه سابقا اين عضو عين نجس داشت. استسحاب بقاء عين النجس در اين عضو حيوان اثبات نمىكند كه لاق الاماء نجسا، چون كه اصل مثبت مىشود، و اصل مثبت مستسحب لازمه عقلى عادى به استسحاب ثابت نمىشود، عقلا همين جور است. اگر اين عضو حامل عين النجس بشود چون كه در آب رفته است، آب ملاقات با آن عين كرده است، لا محال. و چون كه لازمه عقلى مستسحب ثابت نمىشود به استسحاب، چون كه استسحاب وجود تكوينى بر عين نجس درست نمىكند. وجود تكوينى عين النجس در او لازمهاش اين است كه آب ملاقات با آن عين بكند. استسحاب وجود تعبدى درست مىكند و وجود تعبدى لازم ندارد اين ملاقات را. بدان جهت در آب شك داريم در طهارت و نجاست. رجوع مىكنيم به قاعده طهارت يا به استسحاب عدم ملاقات اين آب با عين نجس. كيف مال شماست. اگر كيف علمى باشد استسحاب مقدم بر قاعده طهارت است. چون كه استسحاب موضوعى است. شك داريم كه اين آب لاقا عين نجاست را ام لا، اصل اين است كه لم يلاقى. حكمش اين است كه بايد پاك بشود.
و اما اگر ملتزم شدهايم كه بدن حيوان نجس مىشود و به زوال العين پاك مىشود حكم به نجاست اين اب مىشود. چرا؟ چون كه اين آب ملاقات كرده است با اين عضو يقينا متأثر از آن عضو حيوان شده است يقينا، استسحاب هم مىگويد عضو در نجاستش باقى بود. كه آن لا قا عضوى را كه شارع مىگويد آن عضو نجس است. عند الملاقات. خوب شيئى كه ملاقات بكند با شىء نجس كه آن ملاقاتش هم ملاقات تأثرى باشد كما هو الفرض اينجور ملاقات است، محكوم به نجاست مىشود. ملاقات با اين عين ملاقات تأثرىاش بالوجدان است. و اين عين هم محكوم به
نجاست است عند الملاقات بالاستسحاب موضوع تمام مىشود. مثل اين است كه ثوب شما بيافتد به مايعى كه سابقا خمر بود. نمىدانيد اين آن وقتى كه ثوب افتاد به آن مايع باز خمر بود يا نه؟ ملاقات با اين مايع، ملاقات تأثرى و انفعالى بالوجدان است شارع هم ميگويد كه عند الملاقات خمر بود. حكم مىشود به نجاست ثوب. ما نحن فيه هم از همين قبيل است. ولكن مرحوم حكيم در ما نحن فيه در مستمسك فرموده در اين مقام يك خصوصيتى است كه اين استسحاب نجاست العضو حتى بنا بر قول به تنجس بدن الحيوان فايدهاى ندارد. اين خصوصيت اين فرض است. خصوصيت اين مسئله است. خصوصيت مسئله اين است كه به زوال العين آن عضو پاك مىشود. خصوصيت مسئله اين است. مىگويد على هذا ما قطع داريم، يعنى علم وجدانى تفسيرى داريم، اين آبى كه حيوان پايش را در آن زده است و سابقا پايش حامل ازره انسان بود، نمىدانيم موقعى كه پايش را به اين آب زد آن ازره باقى مانده بود در پايش يا نه؟ در اين پاى زباب باقى مانده بود يا باقى نمانده بود؟ قطع تفسيرى و علم وجدانى داريم اين آب با پاى حيوان نجس نشده است. چرا؟ چون كه اگر پاى حيوان حامل ازره نبود خوب پاك شده بود، آب نجس نمىشود. اگر حامل ازره بود ملاقات آب با آن ازره سابق با ملاقات با پايش است. چون كه اين ازرهاى كه به اين پا چسبيده است زير اين ازره آن موضع پا نجس است. وقتى كه اين پا را در آب مىگذارد اول آب به سطح ظاهر اين پا كه آب سطح ظاهر را گرفته است به او مىخورد. چون كه آن ازره است آب را نجس مىكند. وقتى كه آب نفوذ كرد به خود پاك كه زير اين ازره است المنفعل لا ينفعل ثانيا. آن وقت خودش نجس بود. فرموده اگر اجتماع عللى بشود، عللى جمع بشود روى معلولى، دو تا علت دارد. هم ملاقات با ازره، هم ملاقاتش با آن موضعى كه تحت الازره است از انسان. اين آب با هر دو تا ملاقات كرده است. ولكن ملاقات با نفس الازره سابق است من حيث الزمان. ملاقات با نفس آن عضو سطحى كه سطح پا است و زير اين ازره است ملاقات به او در زمان ثانى شده است. اگر عللى جمع بشود در معلولى التأثير لماسبق من اليه. آنى كه سابق است او تأثير مىكند. چون كه او وقتى كه ملاقات مىكند آب به عضوى مىرسد، به خود آن سطح پا مىرسد كه سطحى كه آلوده با ازره است. قبلا اين آب نجس شده بوده است. المتنجس لا يتنجس. پس در ما نحن فيه استسحاب نجاست اين عضو اثرى ندارد. چون كه علم داريم كه اثر كه تنجس الماء است مترتب بر نجاست العضو نمىشود در مقام. چون كه زوال العين مطهر است. چون كه مىدانيم اين شىء كه ملاقى است، شىء طاهرى كه ملاقى با پاى اين حيوان است، قطعا مىدانيم بر اين كه اين بواسطه اين پا نجس نمىشود به ملاقات خود پا. بدان جهت استسحاب تعبد با علم معنا ندارد. شارع بگويد كه تعبد كند با پا نجس شده است. كجا نجس شده است، من علم وجدانى دارم؟ حكم ظاهرى در صورتى است كه انسان احتمال بدهد كه مطابق با واقع بشود والاّ فلا حكم ظاهريا. بدان جهت گفتيم كسى كه عالم به واقع است او دربارهاش اماره و اصل حجت نمىشود. چه علمش مطابق با عماره بشود، چه مخالف با اماره بشود. اماره و اصل در حق كسى مىشود كه احتمال بدهد كه واقع همين است كه اين مىگويد. اينجا ما علم داريم بر اين كه آنى كه استسحاب مىگويد در مقام او در واقع نيست.
استسحاب مىگويد اين آب در واقع به ملاقات پا نجس شده است. و قطع داريم كه اين آب به ملاقات پا نجس نمىشود. چون كه، سؤال؟ عرف؟ شما پاى مگس فرض نكنيد، پاى خر فرض كنيد. آن ازره را هم فرض كنيد، همان شما خر را حل كنيد ازره هم خود به خود حل مىشود.
آن ازرهاى كه آن پايش را گذاشت در آن آب كه رويش هم فرض بفرماييد يك سانتىمتر ازره چسبيده است، من حيث العرض يك سانتىمتر است. اول آب به آن ازره مىخورد يا آن بشرهاى كه زير اين ازره است. بالوجدان به اين ازره مىخورد. پس بواسطه او نجس شده است. بعد كه آب نفوذ به خود بشره مىكند خوب المتنجس لا يتنجس. شما اين نسبت را در زباب بياوريد. فرقى نمىكند كه رجل زباب حامل عين است. اول آن آنى كه نشست زباب روى ثوب يا بدن
مرطوب مسئله اين است اول ثوب مرطوب ملاقات با آن ازره مىكند. بعد كه نشست يواش، چون كه رطوبت مسرى است آن رطوبت مسريه سرايت به خود رجل حيوان مىكند. با رجل حيوان هم به رطوبت مسريه ملاقات مىكند. ولكن مع الاصف در آن وقت ثوب قبلا نجس شده است. كلام اين است، كه نگوييد اين چه مىگويد ايشان؟ خصوصيت مسئله چيست؟ خصوصيت اين است چون كه فرض كرديم در حيوان زوال العين مطهر است، روى اين حساب قطع داريم كه اين حكم ظاهرى واقعيت ندارد. اين حكم ظاهرى اين است كه اين آب يا اين ثوب و بدن مرطوب به رجل زباب مرطوب شده است مقتض الاستسحاب اين است آخر به ملاقات رجل نحس شده است. قطع داريم به ملاقات رجل اين ثوب نجس نشده است. اگر نجس است به ملاقات ازره است نه رجل. اگر نجس نيست كه هيچ نيست. روى اين حساب كه به ملاقات رجل نجس بشود اين حكم ظاهرى چون كه علم داريم واقعيت ندارد تعبد درست نيست. جواب اين فرمايش ايشان يك كلمه بيشتر نيست. اين يك كلمه را اگر كسى حل كرد و هضم كرد معلوم مىشود و آن اين است اين در باب موضوعات احكام، موضوع كه ثابت شد حكم ثابت مىشود آنى كه مثبت موضوع است مثبت حكم است. آن چيزى كه موضوع بواسطه او اثبات مىشود به او حكم هم اثبات مىشود. فقط ثبوت الحكم است. به ثبوت الموضوع حكم ثابت مىشود. اما حدوث الحكم احراز نمىشود. به احراز الموضوع و به ثبوت الموضوع يعنى احرازش، احراز مىشود كه حكم هست، اما حكم به حدوث اين حادث شده است اين ثابت نمىشود هيچ وقت. فرض بفرماييد بر اين كه مايعى بود ملاقات با ثوب كرد. ملاقات با اين ثوب من كرده بود. شك داشتم آن مايع پاك است يا پاك نيست؟ خوب چون مقتض الاصل اين بود كه اين پاك است و اين ثوب من هم پاك است. بعد وقتى كه يك وقتى خودم ديدم با اين دو چشم خودم كه نجس افتاد در اين مايع و عباى من هم دوباره خورد به او. همانجايى كه اول خورده بود دوباره خورد. اين اثبات مىشود كه اين عبا نجس است. اما نجاست الان حادث شده است اين ثابت نمىشود. ثبوت الموضوع حكم را ثابت مىكند و اما حدوث الحكم را نه ممكن است از قبل حادث شده باشد چون كه اول دفعه هم مايع نجس بود. آن وقتى كه ملاقات كرده بود ثوب به او آن وقت نجس شده بود. يا ممكن است نه، ثوب من اول ملاقات با شيئى كرده بود اصلا ملتفت نشده بودم. كوچه مىرفتم ازره بود به ملاقات او نجس شده بود همان موضع. الان كه دوباره با اين مايع ملاقات كرد احراز مىشود كه نجس است. اما نجاست كى حادث شده است؟ اين بواسطه اين ثبوت موضوع ثابت نمىشود. در علم وجدانى هم همين جور است. فضلا عن الاصل و اماره، اگر بواسطه اصل و اماره ما موضوع را احراز كرديم موضوع را احراز كرديم مىدانيم كه حكمش هست. اما حكمش از كى آمده است اين اثبات نمىكند. بدان جهت اگر شك داشتيم ثوب در سابق پاك است يا نيست رجوع به قاعده طهارت مىكنيم. به قاعده طهارت رجوع مىكرديم. اين استسحاب نجاست يا اماره به نجاست يا رؤيت النجاست اثبات مىكند كه حكم موجود است اما حدوثش را كه از اين آن است اين را اثبات نمىكند.
سؤال؟ به اصل مىگفتيم پاك است ولكن ممكن در واقع نجس بوده است خوب الان هم كه ملاقات كرده است نجاست حادث نشده است. اينقدر است كه نجاست احراز مىشود. مىدانيد سرّ اين چيست؟ سرّ اين است كه موضوعات علل نيستند. موضوع علت نيست. مثل نار كه علت احراق است. تيرى كه به قلب كسى مىزنند، علت موت او است، ذحوق روحش است. موضوع علت حكم نيست. حكم به فعل شارع است. به جعل شارع است. موضوع وقتى كه موجود شد ما به احراز موضوع احراز مىكنيم كه جعل شرح است. اما جعل شرع از كى است؟ اين را تعيين نمىكند ممكن است سابقا شارع جعل كرده بود، چون كه ملاقات با نجسى كرده بود كه من نفهميده بودم. بدان جهت با احراز موضوع احراز مىشود بر اين كه حكم هست. ما همين را مىخواهيم. ما حدوث را هيچ وقت اثبات نمىكنيم حتى در ساير موارد. فضلا از اين كه در اين مورد بخواهيم احراز بكنيم. بخواهيد براى شما يك مثال قانع
كنندهاى بزنم كه قبلا بگوييد عجب ثابت شد مطلب، فرض بفرماييد دو تا اناء بود. دو تا اناء بود در سابق يكى نجس بود يكى هم در سابق پاك بود. قطعا اناء شرقى پاك بود، اناء غربى سابقا نجس بود. ولكن من بعد يك علم اجمالى پيدا كردم كه يك حالتى به يكى از اين دو اناء طريان كرده است. اين ماء ان النجس سابق قد طهور، چون كه مطر افتاده است. او انّ الطاهر الساقى قد نجس. آن طاهر سابقى هم نجس شده است. الان من علم دارد، يك حالتى طريان كرده است. يا آن نجس سابقى پاك شده است كه هر دو اناء پاك شدهاند. يكى از اول پاك بود، آن يكى هم بعد پاك شده است. يا هر دو نجس شدهاند. به جهت اين كه آنى كه سابقا نجس بود، بر او مطهر وارد نشده است ولكن بر طاهر سابقى منجس واقع شده است. پس من علم اجمالى دارم، انّ حالت السابقه التى كانت فى الانائين قد تغير احدهما. ان ماء ان النجس السابق قد طهور و ان ماء انّ الطاره سابقى قد نجسَ. در اين صورت يك اناء ملاقات با ديگرى كرد. يعنى لبه يك اناء را كج كردم، از لبه يك انائى كه سابقا پاك بود، استسحاب طهارت كردم ديگر؛ چون كه علم اجمالى منجز نيست. استسحاب طهارت اين اناء را مىكنم و استسحاب نجاست آن اناء را مىكنم. حكم همين جور است ديگر. علم به اين كه حالت طيران كرده است اين علم منجز نيست. چون كه احتمال مىدهم كه آن نجس سابقى پاك شده است. علم ندارم كه طاهر سابقى نجس شده است. بدان جهت استسحاب طهارت اين طاهر سابقى را مىكنم، استسحاب نجاست سابقى را هم مىكنم. او نجس اين پاك. اين را همه مىگويند هيچ كسى هم در اين خدشهاى نكرده است. آنى كه سابقا طاهر بود، و من فرض بفرماييد من استسحاب طهارت او را كرده بودم لبه نجس را بلند كردم يك مقدارى از آن مستسحب النجاسه افتاد به اين آبى كه، ملاقات كرد با آبى كه مستسحب الطهارت است. اين در همه همين جور است كه حكم مىشود به نجاست كلاهما. چون كه آن يكى مستسحب النجاست است و آن مايع مستسحب النجاسه ملاقات كرده است با آبى كه قليل است و طاهر بود، او را نجس مىكند. اين حكم مىشود به نجاست هر دو تا. حكم به نجاست هر دو در آن صورتى است كه آن مستسحب النجاست سابقى ملاقات بكند با آنى كه مستحب الطهارت سابقى است. مع ذالك من علم تفصيلى دارم، قسم حضرت عباسى مىخورم، بخواهيد به سى جزء قرآن هم انسان قسم ميخورد كه اين طاهر با اين ملاقات نجس نشده است. چرا؟
براى اين كه آن حالت سابقى حالتى كه تغير پيدا كرد، اگر آن حالت طهارت نجس سابقى بود دو تا طاهر ملاقات كردهاند ديگر. همين جور است يا نه؟ اگر آن حالتى كه تغير پيدا كرد طهارت نجس سابقى نبود. نجاست طاهر سابقى بود. اين طاهر سابقى به نجاست سابقه نجس شده است. به آن حالتى كه من علم پيدا كردم، طرق پيدا كرده است به او نجس شده است نه با لبريز كردن آن اناء مستسحب نجاسه. به اين انائى كه مستسحب الطهارت است. علم تفصيلى دارد. اين لبريز كردن اين اناء مستسحب النجاسه به طهارت مؤثر در نجاست اين نيست. چرا نيست؟ چون كه اگر آن علمى كه دارد تَرَ حالتٌ اگر آن طهارت نجاست سابقى باشد دو تا طاهر با هم ملاقات كردهاند. نجس نمىشود. اگر آن حالت تغيرى طهارت او نبود، بلكه نجاست طاهر سابق بود. اين كه لبريز كردهام اين نجس است ولكن به نجاست سابقى كه آن حالت كه علم به او پيدا كردم اين ملاقات منجسش نيست. چه جور آنجا شما مىگوييد كه بابا اين باب علل و معلول نيست. اين باب موضوع حكم است. احراز موضوع به جهت اين است كه، احراز موضوع به او احراز مىشود، حكم است. اما حكم كى حادث شده است؟ الله يعلم كه كى حادث شده است؟ ما وظيفهامان اين نيست فقط به اصول عمل مىكنيم.
سؤال؟ آقا، بعله؟ بارها گفتهام كه... من عرض كردهام كه منزله حكم به موضوع منزله معلول به علتش است. منزلهاش است. چه جورى كه عند الحصول العله معلول موجود مىشود زمانا يكى است، موضوع هم با حكم زمانا يكى هستند. نه اين كه اول موضوع موجود مىشود يك دقيقه بعد حكم موجود مىشود. چون كه حكم تابع موضوع است، فقط
تبعيت است. چه جور معلول تابع علت است، حكم هم تابع موضوعش است. ولكن تبعيت به جعل شرعى درست شده است. تكوينى نيست مثل علت و معلول. اين به تبع شرعى است. شارع چه گفته است؟ گفته است اگر اين شد اين حكم است. در مقام فعليت وقتى كه موضوع شد اين حكم هم فعلى مىشود. ولكن حدوث اين حكم كى است واقعا؟ اين را خدا مىداند. اگر اين موضوع، اين شىء طاهر ملاقات با نجس نكرده بود فى علم الله، حدوثش الان است. و اگر نه در سابق ملاقات كرده است من ملتفت نشدهام نه، حدوثش الان نيست ولكن الان نجاستش بر من منجز است. چون كه الان محرز است كه ثابت است. تا حال منجز نبود، نمىدانستم رجوع به اصل مىكردم. از امروز ديگر نمىتوانم. ما حرفمان است، دعوامان اين است و اين را مىگوييم و اين مطلب هم مطلب صحيحى است. سؤال؟ نجاست واقعى هم حكم است. حكم، حكم واقعى مىشود. چرا پرت پرت مىگويى! حكم واقعى در مقابل حكم ظاهرى است و اصل هم او است. اين طريقى است. بدان جهت اين نجاست واقعيه كى حادث شده است اين را اثبات نمىكند. احراز موضوع اين را اثبات نمىكند. ممكن است موضوعش از سابق بود از سابق حادث شده است. (شروع طرف ب).
اين اصل مطلب ما، بدان جهت اينى كه ايشان در مستمسك فرموده است با آن قلم مبارك خدا رحمتش كند، ان المعلول، ان الشىء يستند الى اسبق علتِ، اين مربوط به مقام نيست. اين در مقام موضوع حكم است و موضوع حكمى كه هست بيشتر از اين معنا را احراز نمىكند. پس على هذا اين تفسير درست شد كه اگر گفتيم عضو الحيوان نجس مىشود حكم به نجاست اين آب مىشود. يا نجاست اين ثوب و بدن مىشود. و اما اگر گفتيم رجل و زباب نجس نمىشود، نجس عين است، نه عندالشك در بقاء العين نمىتوانيم ما حكم به نجاست كنيم. تا حال اينجا رسيديم.
ولكن بايد از اين قاعده رفعيت كنيم و در ما نحن فيه در اين مسئلهاى كه معوّن است على القاعده اين بود كه ما تفسير بدهيم ما بين بدن تنجس الحيوان يا اين كه انّ النجس هى عين النجاسه التى على عضو الحيوان. اين على القاعده بود. قاعده يعنى مستفاد از ادله عامه بود. مسقتضاى ادله عامه اين بود، و اما خصوص اين مسئله خودش منصوص است. نه خصوص، خصوصش مسئله زباب باشد. جايى منصوص است كه آنجا هم نظير اين مسئله هست. فرقى ما بين اين مسئله و آن مسئله نيست و آن كجاست؟ در آن موثقه عمار كه سابقا در سعر حيوانات طيور جارحه بود، كالباز و السغر و امثال ذالك آنجا امام اينجور فرمود در آن موثقه عمار ثاباتى كه در باب چهار از ابواب اسعار بود در جلد اول. آنجا امام فرمود بعد از سؤال سائل كه عمار پرسيد سألته عن ماء شرب منه بازٌ او سغر او عقاب فقال كل شىء من الدير يتوضء من ماء يشرب منه الاّ ان تَرى فى منقاره دماً فان رأيت منقاره دماً فلا توضء و لا تشرب. اگر در منقارش دم ديدى از او ديگر وضو نگير و او را هم نخور. ايشان فرموده است اين روايت ناظر است به حكم اين آبى كه آن آب را مىدانيم حيوان با منقارش ملاقات كرده است. نمىدانيم اين آب نجس مىشود يا نمىشود؟ امام عليه السلام اينجور فرموده باشد در روايت، اين آب محكوم است به طهارت كه اين آب قليلى كه حيوان با منقارش از او آب خورده است. مگر در صورتى كه تو در منقارش دم ببينى. ايشان فرموده است مراد از رؤيت قطع داريم كه ديدن با دو چشم مدخليتى ندارد كه انسان ببينيد با دو چشم خودش. نه من نديدم با دو چشم خودم ولكن آن كسى كه ديده بود او به من خبر داد به نحوى كه علم پيدا كردم. يا من نديدهام، چون كه آن حيوان را چند دقيقه مىديدم كه يك ميتهاى را مىخورد. ميته بود، خودم ديدم، يك دقيقه نشد كه آب هم در كنارش بود، رفت آب هم قليل بود خورد. اينجا من نديدهام منقار را در دم. دم را در منقار او ولكن علم دارم كه اين خوردن، دم در منقار بايد داشته باشد. عادتا نمىشود منقار دم نداشته باشد موقع آب خوردن. پس آنى كه الاّ ان تَرى فى منقاره دماً اين رؤيت خصوصيتى ندارد. مثل همين كه ثم لرؤيت،...
لرؤيت، آن رؤيتت دخل ندارد. معنايش ايشان مىفرمايد علم است. يعنى الاّ تعلم ان فى منقاره دماً. بدانى آن وقتى كه آب را مىخورد در منقارش دم بود، اين را بدانى. اين رؤيت كنايه از علم است. بدانى در منقارش دم است. ايشان فرموده است پس در حكم به نجاست آب، حكم به نجاست آب آن وقتى حكم مىشود به نجاست اين سعر كه انسان بداند كه، ملاقات حينى كه اين آب را مىخورد در منقارش عين الدم بود، اين را بداند. اين علم مأخوذ در موضوع مىشود. موضوع حكم به نجاست اين شيئى كه، آبى كه طاهر بود و ملاقات با منقار كرده است كه عضو الحيوان است، موضوع حكم به نجاستش علم به وجود عين النجسه در منقار است، حين الشرب. اين علم در موضوع مأخوذ است. اگر اين علم را كسى ادعا كرد كه به نحو صفتيت، علم يك صفتى است در نفس كه مقابل ظن و شك است. بما هى انّ هذه الصفه كه مقابل ظن و شك است، و مقابل ساير صفات نفسانى است، به اين نحو اگر اخذ شده باشد خوب موضوع اين مىشود كه انسان علم وجدانى داشته باشد حين خوردن آب كه در منقارش نجس است، علم وجدانى داشته باشد بدان جهت استسحاب اين صفت را اثبات نمىكند. سابقا در منقارش دم بود، شك مىكنم موقع خوردن آب دم در منقارش باقى بود يا نه؟ ولو استسحاب مىگويد تو علم به بقا دارى، ولكن علم، علم تعبدى است؛ نه علم به آن صفت خاصه است. و بما حالت مخصوصه است، قائم مقام صفت نمىشود. اگر كسى گفت كما اين كه بعيد هم نيست يعنى ظهور علم هر جا كه اخذ بشود در طريقيت است، لا بما هو صفت خاصه و حالت مخصوصه. در طريقيت است يعنى اينجور مىشود معناى اين روايت كه اين آب پاك است الاّ ان تعلم وجدنا او تعبداً انّ فى منقاره دماً حين الشرب. اگر صفت خاصه گفتيم، استسحابى كه مىگفت على القاعده اين آب نجس است يا اين ثوب بدن نجس است اين استسحاب جارى نمىشود چون كه شارع موضوع را علم وجدانى به نحو صفت خاصه قرار داده است. و اگر علم را به معناى طريقى حمل كرديم كه ظاهرش هست على كلل القولين حكم به نجاست ميشود. چه بگوييم بدن حيوان لا يتنجس. چه بگوييم يتنجس و زوال العين مطهرش است. چرا؟ چون كه شارع خودش موضوع را تعيين كرده است. ملاقات آب يا غير آب با جسم حيوانى كه انسان مىداند آن جسم حين الملاقات عين را داشت، عين نجس را، ولو علم تعبدى دارد او موضوع نجاست است. موضوع نجاست ملاقات آب با رجل نجس نيست با منقار نجس نيست كه اول اينجور مىگفتيم. مقتض القواعد اين بود. موضوع نجاست را شارع نجاست را ملاقات اين شىء طاهر با عضو حيوانى قرار داده است كه آن عضو حامل عين النجاست بشود حين الملاقات.
چه حامل بشود بدانيم كه حالم عين النجس است، چه به علم تعبدى و چه به علم وجدانى. خوب به استسحاب مىدانيم كه اين حال عين النجس است ديگر. خوب حكم به نجاست مىشود على كلل القولين. اين فرمايشى است كه ايشان فرموده است در تنقيه و مىدانيد اين فرمايش عجيب است. چرا؟ براى اين كه اولا سابقا اينجور گفتيم كه الاّ ان تَرى فى منقاره دما اين تَرى رؤيت به نحو طريقيت است. طريقيت در بحث اصول تفسير داديم، دو تا معنا دارد. يكى به ديگرى مخلوط نشود. علم كه طريقا اخذ مىشود، رؤيت طريقا اخذ مىشود طهارتا اين است كه در مقام ثبوت حكم مال واقع الشىء نيست. مال علم به شىء است. حرمت الشرب مال خمر واقعى نيست در مقام ثبوت. مال معلوم الخمريه است. اما معلوم الخمريه نه اين كه علمش صفت خاصه باشد. معلوم الخمريه يعنى منكشف الخمريه. آنى كه خمريتش منكشف است او حرام است. لازمهاش اين است كه آن خمر واقعى كه كسى نمىداند اين خمر است او حلال واقعى است. يا آن كسى كه نمىداند اين خمر است به او خمريت منكشف نشده است حلال واقعى است. چون كه در مقام ثبوت موضوع الحكم در او علم به نحو الطريقيت اخذ شده است. خوب در خطاب هم اخذ مىشود كه اذا علمته مايعا خمرا فاجتنبه مثلا. اين يك علم به نحو طريقيت است. يك علم به نحو طريقيت كه در اصول گفتيم، گفتيم كه حكم در مقام ثبوت مال ذات الواقعه است. آنى كه صلات فجر واجب مىشود عند طلوع فجر واقعى است. عند
اين كه فجر طلوع كرد او اول وجوب صلات مثلا فجر است. اول وجوب الصوم است. او موضوع وجوب الصوم است. در مقام ثبوت اصلا در ناحيه موضوع علم اخذ نشده است. نه صفتا، نه طريقا. فقط علم را شارع در خطاب گفته است. در خطاب آورده است كه كلوا وشربوا حتى... تبيّن فقط در خطاب است. والاّ اين را مىدانيم كه در مقام ثبوتى كه هست فرض بفرماييد مأخوذ نشده است چون كه كسى خورد و خورد و خورد، تبيّن نداشت. بعد رفت ديد كه بابا يك ساعت قبل از اين طلوع فجر شده است. هوا ابر بود من نفهميدم يا ابر نبود، من نفهميده بودم. آن طلوع الفجر اگر موضوع، موضوع وجوب الصوم عند التبيّن است تبيّن از حالا شده است، از حالا بايد روزه بگيرد. مجزى هم هست. نه بايد امساك بكند، اين صوم نيست. اين يك تكليف آخر است. ولكن صوم فوت شده است بايد قضا كند. چون كه مىدانيم طلوع الفجرى كه هست طلوع الفجر او موضوع وجوب الصوم است واقعا، او فوت شده است در خطاب تبيّن از اين ذكر شده است. اين را مىگويند، علم، علم طريقى است. يعنى در خطاب بما هو طريق الى واقع الموضوع ذكر شده است. ما عرض مىكنيم شما در اين روايت سابقا كه اين روايت را عرض مىكرديد، بيان كرديم كه رؤيت در روايت طريقى به اين معنا است. امام عليه السلام مىفرمايد بر اين كه بابا، اين جوارح الطير مثل طيور غير جارحه است. مثل كبوتر است. چه جور آنها طاهر به ذات هستند، آب را نجس نمىكنند بواسطه خوردن. جوارح الطير هم همين جور طاهر بالذات هستند. اينها آب را نجس نمىكنند. طاهر هستند.
آنى كه اين آب را نجس مىكند آن نجس خارجى است كه غالبا در عضو اينها كه آن هم در منقارش است چون كه با منقارش پاره ميكند در منقارش يا در پاهايش مىشود. او نجس مىكند. يعنى اين روايت در مقام اين است كه جوارح الطير طاهرات هستند فى انفسها، آنى كه نجس است فقط آن عين النجس است مثل الدم فى منقار. اين در مقام بيان اين است كه اين روايت مىگويد آن سعر پاك است يعنى پاك واقعى است چون كه ملاقات حيوان او را نجس نمىكند. او كه او را كه نجس مىكند دم نجس مىكند. اصل علم در ما نحن فيه طريقا الى الموضوع ذكر شده است بدان جهت گفتيم اين روايت اصلا حكم ظاهرى را نمىگويد. خوب يك پله آمديم پايين، نه اين روايت حكم ظاهرى مىگويد و علم هم طريقى در مقام ثبوت هم اخذ شده است. خوب مىگوييم اگر اينجور بوده باشد يك كلمه است، اين روايت معارض است با روايت دودى كه از كنيف خارج مىشد. كه ديروز روايت را خواندم كه صحيحه على ابن جعفر بود. صحيحه على ابن جعفر بود آن هم همين مسئله بود. دودى از كنيف افتاد روى ثوب از امام عليه السلام پرسيد كه ثوب را نجس مىكند يا نه؟ فرمود لا بعث بالثوب الاّ ان تَرى فيه يعنى در ثوب اثر است. يعنى ثوبى كه شك مىكنى بر اين كه آيا نجس شده است يا نه؟ نه محكوم به طهارت است مگر اين كه اثر را ببينى. ديدن مدخليت ندارد. يعنى الاّ ان تعلم الاثر. تأثر را بدانيد تا مادامى كه تأثر را ندانى محكوم به طهارت است. اينجور مىشود ديگر. پس آن هم مىگويد موضوع حكم ظاهرى حكم به طهارت، موضوع حكم ظاهرى اين است كه ندانى تأثر را. نه عين نجس را ندانى در آن دود. تأثر ثوب را ندانى. نه عين ازره را على الدود ندانى و آن وقتى حكم به نجاست مىشود به نجاست كه آن عين را اثر را، در ثوب بدانى نه اين كه بدانى موقعى كه به ثوب اصابت مىكرد دود حامل عين النجس بود. آلوده به عين النجس بود. آن روايت هم موضوع حكم به طهارت و نجاست را علم به تأثر و طاهر قرار داده است. خوب اگر لافرض اين روايت اين باشد او هم موضوع را او قرار داده است. چون كه احتمال فرق نيست. همهاش از يك وادى است. همهاش بدن الحيوان است و ملاقات با شىء طاهر. موضوع يا علم به عين النجس است در بدن الحيوان يا موضوع علم به تأثر الطاهر است در عينى كه در بدن الحيوان بود.
اين دو تا موضوع را متعارض مىشود رجوع مىشود به قاعده اوليه و آن تفسيرى كه عرض كرديم آن صحيح است.
|