جلسه 237
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:237 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1366 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
بعد از اين كه صاحب العروه فرمود از شرايط تنجس طاهر بالنجس اين است كه در بين رطوبت مسريه بوده باشد. بعد فرمود بر اين كه اگر آن طاهر مايع بوده باشد به مجرد ملاقات النجس همهاش نجس مىشود. غايت الامر مايع اگر ماء القليل است، ماء است با قلتش متنجس مىشود. و اما مايع اگر غير الماء است بلا فرق بين قليله و كثيره. به مجرد الملاقات نجس مىشود. و ام الجامد، جامد فقط نجسات مختص به موضع الملاقات است. ولو ساير اجزاء جامد متصل بوده باشد به موضعى كه ملاقى با نجس است. مع الرطوبت المسريه اين اتصال موجب سرايت نمىشود. بعد از اين كه اينها را فرمود، مسئلهاى را در ما نحن فيه ذكر مىكند كه مسئله چهارم است. مىفرمايد بر اين كه اگر فضله موشى افتاد در روغن اگر اين روغن جامد بوده باشد، فقط آن موضعى كه فضله موش افتاده است نجس است. روغن و مثل روغن كه مايع نيست. اگر كلبى روى گلى راه رفت، فقط موضعى از آن گل ملاقات با بدن ميت كرده است، نجس مىشود. و اما ساير اجزاء كه متصل است به آن موضعى كه با كلب ملاقات كرده است، آنها نجس نمىشوند. بعد معيار جمود و ميعان را ذكر مىفرمايد. مىفرمايد بر اين كه جامد آنى است كه لاخذ منه شىٌ لبقى مكانه عند الاخذ خاليا. وقتى كه از او يك چيزى را، يك مقدارى را برمىدارد موقع برداشتن جايش خالى مىماند. ولو بعد به تدريج پر بشود آن مكان خالى. ولكن عند الاخذ خالى مىماند به خلاف المايع. فانّه لو اخذ منه شىٌ لما بقى مكانه خاليا عند الاخذ مكانش خالى نمىشود. به مجرد الاخذ جايش پر مىشود، اين هم مايع است. اين معنا كه اگر مايع بود موضعى ملاقات كرد همه نجس مىشود و اگر جامد بود نجاست به موضع الملاقات مختص مىشود، اصل اين كبرى جاى خدشه نيست كما ذكرنا در سابق و انم الملاك در اين جامد بودن و مايع بودن است كه اگر مايع اينجور باشد كه لو اخذ منه شىٌ لما بقى حين الاخذ خاليا، اين مىشود مايع. آن وقت همهاش نجس مىشود. جامد اين است كه حين الاخذ مكانش خالى مىماند. عمده در اين وجه است كه وجه جامد بودن و مايع بودن از كجا اين بوده باشد؟ اين را بايد انسان از روايات استفاده كند. كه شارع اگر آنجور مايع است، حكم به تنجس الجميع فرموده است. آنجور نيست، بقىَ مكانه خاليا عند الاخذ حكم به تنجس موضع الملاقات فرموده است. اين را بايد ما از روايات استفاده كنيم. عرض مىكنم عمده روايات وارد است در سمن و زيت و عسل. در موارد ديگر هم رواياتى هست مثل مرق و امثال ذالك ولكن عمده روايات در سمن و زيت و عسل وارد شده است و اين رواياتى كه در سمن و زيت و عسل وارد شده است سه طايفه هستند. طايفه اولى آن رواياتى است كه تفصيل مىدهد ما بين الزيت و العسل و السمن. مىفرمايد اگر زيت بود كه نجس به او افتاد يعنى حيوانى افتاد و مرد مثل موش، آن زيت يستصبح به، آن زيت خورده نمىشود ديگر. اين معنايش اين است كه همهاش نجس است. و اما عسل و سمن اگر جامد بوده باشند، آن موضع الملاقات نجس مىشود و دور انداخته مىشود و ما بقى خورده مىشود. و اما اگر زائد بوده باشند، آن وقت همه آنها نجس مىشود. پس در سمن و عسل تفصيل است ولكن در زيت تفصيلى نيست. اين روايات يكىاش روايت اسماعيل ابن عبد الخالق بود كه نمىدانم آن روز خوانديم يا نخوانديم. روايت پنجمى است. جلد دوازده وسايل. باب شش از ابواب ما يكتسب به،
روايت پنجمى است. عبد الله ابن جعفر فى قرب الاسناد حنيرى قدس الله سره در قرب الاسناد نقل مىكند عن محمد ابن خالد... عن اسماعيل ابن عبد الخالد عن ابى عبد الله عليه السلام قال سأله سعيد الاعرج الثمان و انا حاضر. ان الزيت و السمن و العسل تقع فيه الفاره. در اينها موش مىافتد فتموت. كيف يصنع به؟ قال ام الزيت فلا تبعه الاّ من تبيّن له كه آن نجس است. فتبى لسراج. براى سراج كه روشن كردن است، سوزاندن است او بخرد. فلا تبعه الاّ تبيّن له فيفتا، آن شخص مشترى مىخرد به سراج براى روشن كردن. يعنى نجس است او خورده نمىشود. و ام الاكل فلا، اكل نمىشود و ام السمن فان كان ذائبا فهو كذالك. اگر آب بوده باشد آن هم همين جور است. آن وقت او بايد سراج بشود. و ان كان جامدا فلفارة فى الاعلى. فاره در اعلاى آن بوده باشد. فاره در اعلا باشد چون كه فاره اگر در وسط بوده باشد معلوم مىشود كه آن وقتى كه آب بوده است افتاده است اين فاره. رفته بعد اين سمن يخ كرده است و بند آمده است اين فاره هم در وسط مدفون شده است. آن همهاش نجس ميشود او. اين فارة فى الاعلى يعنى معلوم است موقعى كه جامد بوده است افتاده است فاره. و الفارة فى اعلى فيؤخذ ما تحته و ما حولها ما تحت فاره و ما حولش گرفته مىشود ثم لا بعث به و العسل كذالك ان كان جامدا. عسل هم همين جور است. اگر جامد بشود يعنى ما حولش را اخذ مىكنند، بقيهاش عيبى ندارد. اين يك روايتى است كه تفصيل داده شده است، فرض بفرماييد ما بين اينها.
باز روايت صحيحه معاوية ابن وهب هم تفصيل داده است ما بين زيت و ما بين عسل و ما بين سمن. روايت اولى است در باب ششم. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد ابن عيسى، عن على ابن حكم سند اجلا هستند. عن معاوية ابن وهب عن ابى عبد الله عليه السلام، قال قلت جرزٌ مات فى زيت. جرز همان موش بزرگ را مىگويد كه مرده است در زيت او سمن، او عسل. فقال ام السمن و العسل فيؤخذ الجرز و ما حوله. آن جرز كه موش است اخذ مىشود و ما حولش هم اخذ مىشود و الزيت يصتسبح به. زيت استباح مىشود.
در آن فرضى كه فيؤخذ ما حول اين معلوم مىشود كه آن جامد است. در اين فرض مىفرمايد و الزيت يستصبح به. زيت مستصبح به است. اين احتمال ندارد كه بگوييم زيت يك خصوصيتى دارد، مگر خصوصيت تكوينى است. اينجور مىگويند، مىگويند زيت دو قسم است. يك قسمش زيت الاصل است كه از زيتون اخذ مىشود كه روغن زيتون است، مىگويند اصلا خاصيت او اين است كه او نمىبندد. هميشه مايع است. سرما باشد، گرما باشد، يخچال باشد، بيرون يخچال باشد او نمىبندد، همين جور خاصيتش همين جور است. چون كه بعضى اشياء نمىبندد. مثل نفت. نفتى كه هست بماند يخ نمىكند. نفت اصلى نه مصنوعى. اين خاصيتش اينجور است. بدان جهت امام عليه السلام در اين روايت فرموده است و ام الزيت فيستصبح به، چون كه جامد ندارد زيتون. ولكن به خلاف العسل و الزيت. عسل و سمن اينها جامد و غير جامد دارد. كه اگر فرض بفرماييد جامدشان باشد همان ما حولها اخذ مىشود. غير جامد بوده باشد همهاش نجس مىشود. اين دسته از روايات اين است. دسته ديگر از روايات فرقى نگذاشته است، روايات ما بين السمن و الزيت و العسل، همه اينها را تفسير داده است. فرموده است بر اين كه اگر اينها جامد بوده باشند ما حولشان نجس است و اگر نه، اينها جامد نيستند و مايع هستند همهاشان نجس است. از اين رواياتى كه هست در ما نحن فيه روايتى است كه الان خدمت شما مىخوانم. صحيحه حلبى است. صحيحه حلبى در جلد شانزدهم وسايل، باب، باب چهل و سه از اطعمه محرمه است. در آن بابى كه هست در آن باب روايت، روايت سومى است. كلينى قدس الله نفسه الشريف نقل مىكند عن على ابن ابراهيم عن ابن ابى عمير عن حماد عن الحلبى، سند اجلا هستند. قال سألت اباعبد الله عليه السلام اينجا يك نكتهاى عرض بكنم و آن اين است كه اينجا دارد و عنه عن ابى و عنه ابن ابى عمير عن حماد يعنى كلينى عن على ابن ابراهيم، عن ابيه. چون كه على ابن ابراهيم قمى بلاواسطه پدرش از ابن ابى عمير روايتى ندارد. اين در بعضى رواياتى كه هست و عنه ابن ابى عمير كه مىگويد يعنى محمد ابن
يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه، عن ابن ابى عمير. مثل روايت اولى كه عن على ابن ابراهيم عن ابيه، عن ابن ابى عمير. آنجا دارد كه عن الفارة و الدابه تقع فى الطعام و الشراب. فاره و دابه واقع مىشوند در طعام و شراب فتموت فيه. در اين طعام و شراب مىميرند. فقال ان كان سمنا او اسمن او زيتا، همه را قاطى كرد امام عليه السلام. اگر سمن باشد يا عسل باشد او زيت باشد فانّه ربما بعض هذا فان كان شتا، اگر زمستان بوده باشد كه عادتا يخ مىبندند اينها، فنضع ماحوله و كله، ما حولش را بكن و بقيهاش را بخورد. اين جامد است كندن خودش قرينه است كه اين جامد است. و ان كان الصيف. اگر تابستان بوده باشد فارفعه جناب دابه و فاره را بلند كن فان كان صيف، اگر صيف بوده باشد فارفعه اين را بردار حتى تسرج به، آن دابه را بردار بقيه تسرج به بوده باشد. در ذيلش دارد فان كان بردا فطره الذى كان عليه و لا تترك طعامك من اجد دابة من... در اين ذيل ما بين حضرات اختلافى هست. بعضىها گفتهاند اين تأكيد همان جمله صدر است. در صدر كه دارد فان كان شتاء فظع ما حوله و كل و ان كان بردا اگر سرما بوده باشد كه يخ بسته است اين را تَر كند و بقيه را مثلا بخورد. اين تأكيد ما سبق مىشود كه گفتهاند اين تأكيد مستهجن است. چون كه حكم قبلى فاصله شده است و ان كان الصيف فارفعه حتى تسرج به اين اگر تأكيد بود قبل از اين مىفرمود امام عليه السلام. آن وقت اين را حمل كردهاند كه اين نسخهاش مثلا بلد نبود. سَرَد بود يا چيز ديگرى بود كه به معناى نانى است كه در آن، آبگوشت كه نان مىريزند در آن. بعله آنجا بعد از اين كه خرد كردند و اينها، ديدند كه فاره هم هست اينجا. خوب آنجا نانش فرض كنيد روى يك تكه نان، دو تكه نان فاره افتاده است. آن بيانداز بقيه را بخور. آن هم جامد حساب مىشود. اين از اولى بدتر است.
اولا آبگوشت را بعد از ريختن فاره نمىبينند كه، خوردن كردن اينها. اگر اين فاره يعنى تازه بيافتد، بعد بيافتد اگر بوده است در قدر بوده است كه الان آمده است بيرون. قدر، همهاش، آن آبگوشت همهاش نجس است. اين يك احتمالى ما مىدهيم و اين احتمال متعين است. اين احتمال اين است كه اين جواب مال دابه است. آن در سؤال دو چيز را سؤال كرد. آن فاره مرده است، يا دابه، مراد از دابه مثل خنفساء و اينها، خيلى اتفاق مىافتد. آنها كه اهل قراء هستند در قُرا زندگى كردهاند مىدانند كه مثلا آبگوشت را ريختهاند ديدهاند كه يك سوسكى هست در آن. امام عليه السلام مىخواهد فرق بگذارد، بفرمايد بر اين كه اگر فرض بفرماييد آن شيئى كه هست، آن شىء جامد است، و دابه در آن افتاده است ديگر ما حول كندن نمىخواهد. آن خودش را بيانداز بقيهاش را بخور. و اگر مايع بوده باشد آن هم پاك است، نجس نيست. چون كه نجس نمىكند، معلوم است امام عليه السلام فرمود كه اين را بيانداز بقيهاش را بخور.
و ان كان بردا فطره الذى كان عليه و لا تترك طعامك من اجد الدابة ما تطفيه اين مال دابه است. اين را خود دابه را كه نمىشود خورد حرام است. از حشرات زمين است اينها را نمىشود خورد. او را بيانداز بقيهاش را بخور. اين كه فرمود اگر اين برد بوده باشد يعنى جامد بوده باشد اين به جهت اين كه مايع بوده باشد ربما طبا، متنفر مىشود اما حكم او هم معلوم مىشود. چون كه نجس نمىكند اين ما حولش را كندن نمىخواهد، اگر جامد بشود كسى اگر طبعش كشيد بخورد عيبى ندارد. اين ذيل راجع به دابه است عن الفارة و الدابه تقع فى الطعام. مراد از دابه مقابل فاره است كه حشرات هستند. تقع فى الطعام و الشراب فتموت فيه. فقال ان كان سمنا او عسلا او زيتا فانه ربما يكون بعض هذا فان كان شتا فانظع ما حوله و كله اين حكم تفصيل بين فاره و دابه نداد. و ان كان الصيف فارفعه حتى تسرج به. به جهت اين كه دابه را بفهماند كه دابه مثل فاره نيست، مىفرمايد ان كان بردا فطره الذى كان عليه و لا تترك طعامك من اجل الدابة ما تتفيه. از اين معلوم مىشود مايع هم بود عيبى ندارد. غرض اين است كه اين هم طايفه ثانيه است كه در اين طايفه ثانيهاى كه هست در اين طايفه ثانيه فرقى نگذاشته است ما بين نمىدانم، سمن و عسل و زيت. يك طايفه ثالثه است. چون طايفه ثالثه عبارت از اين است كه فرموده است مطلقا فرموده است بر اين كه اگر سمنى كه هست، سمن يا امثال
ذالك در اينها فارهاى بيافتد يا امثال اينها بيافتد در اين صورت اينها را آن موضعش را بيانداز و خودش را هم بيانداز ما بقى را هم بخور. ديگر فرقى نيست كه جامد بوده باشد، مايع بوده باشد. مثل صحيحه على ابن جعفر كه روايت هفتمى است در اين باب.
على ابن جعفر فى كتابه عن اخيه موسى ابن جعفر عليه السلام عن الفارة تموت فى السمن و العسل بعله اين قيد جامد دارد ايصلح اكله؟ قال اطره ما حول مكانه الذى ما تتفى و ما كل بقيه. و اما روايتى كه مطلق است ديگر تفصيلى ما بين جامد و غير جامد نداده است روايت، روايت سعيد الاعرج است عن ابى عبد الله عليه السلام، روايت چهارمى در اين باب است. سألته عن الفاره تموت فى السمن و العسل فقال، قال على عليه السلام، خذ ما حولها و كل بقية و ان الفارة تموت فى الزيت فقال لا تأكوله و لاكن استرج به. خذ ما حولها و كل بقية مطلق است. اعم از اين كه جامد بوده باشد يا غير جامد بوده باشد. اين مطلق را كه طايفه ثالث است باز دارد مطلق اين را حمل مىكنيم به صورت جامد بودن. لروايات المتقدمه. و اما تفصيل ما بين الزيت و العسل و السمن را كه او را هم عرض كرديم كه زيت طبيعتا لا لن جميت و در رواياتى كه در آن طايفه ثانيه بوده، سمن را و زيت را و عسل را يك منوال ذكر كرده بود مراد هم از آن زيت، زيتى است كه منجمد مىتواند بشود. آن زيت غير اصلى. من حيث الروايات در جمع عرفى خدشهاى نيست. آنهايى كه مطلقا فرموده است خذ ما حولها روايت مفصله بين الجامد و غير جامد او را تقييد مىكند كه ما حول در صورتى كه جامد بوده باشد. و ام الزائب و غير الجامد او همهاش نجس مىشود و روايتى كه تفصيل داده بود ما بين زيت و عسل و سمن كه زيت يستصبح آن روايت حمل مىشود به آن زيت اصلى كه خارجا هم هست. غير قليل است. و آنى كه ان كان جامدا هر سه تا را فرموده بود او معلوم مىشود زيتى را مىگويد كه قابل انجماد است. جمع عرفىاش اشكالى ندارد روايات.
انما الكلام در اين جهت است، كه از اين روايات معيار جامد و مايع بودن چه استفاده مىشود؟ اين استفاده مىشود كه مشهور گفتهاند و مرحوم سيد يزدى در عروه فرموده است يا غير اين استفاده مىشود. مرحوم حكيم در مستمسك اينجور فرموده است كه اين ضابطى كه ايشان فرموده است در عروه در متن اين ضابط درست نيست. تمام نيست. چرا؟ براى اين كه فرموده در روايات اين بود كه سمن و عسل اگر تابستان بود بيانداز. ديگر خورده نمىشود اگر تابستان بود. ايشان فرموده است سمن و عسل در تابستان مايع نمىشود كه. باز سمن و عسل در تابستان همان غلظت را دارند. منتهى غلظتشان در تابستان كمتر مىشود ولكن در زمستان غلظت خيلى مىشود. ايشان فرموده ممكن است اين روايات را بلكه بعيد نيست به اين معنا حمل كنيم كه عرف اگر شىء غلظت كثيرى داشته باشد به حيث اين كه عرفا مانع بشود ملاقات يك موضعش از سرايت نجس غلظت اگر اينجور شد، غلظت عسل در زمستان شد و ما حول است. و اما اگر اينجور غلظتى نداشت ولو غلظت داشته باشد كه به مجرد اين كه يك قاشق برداشتيم جايش فورى پر نمىشود. ولكن پر مىشود به مرور يكى دو دقيقه ديگر پر مىشود. او مايع است. او مايع است و به مجرد ملاقات يك موضعش كه ملاقات كرد همهاش نجس مىشود. پس فرق ضابطى را كه صاحب العروه مىفرمايد با آن ضابطى كه ايشان فرموده است اين است، اگر غلظت شىء كم شد ولكن به حيثى است كه اگر يك قاشق بردارم حين الاخذ پر نمىشود. چون كه غلظت دارد. ولكن يك دو دقيقه ديگر، يك دقيقه ديگر پر مىشود. بنا بر ملاكى كه صاحب العروه و مشهور فرمودهاند آن جامد است. بنا به ملاكى كه ايشان فرمودهاند نه او مايع است و نجس مىشود. فرقشان در اين است. ايشان مىفرمايد عرف هم همين جور است. ايشان فرموده عرفا جامد به آن شيئى مىگويند كه مقابل المايع است. مايع آنى است كه تساوى سطوحه. سطوحش با همديگر مساوى بشوند. (شروع طرف ب).
همان آن بشود يا فرض بفرماييد يك دقيقه ديگر بشود همين جور. به طبع ايشان قيد به طبع را دارد. به طبع سطوحش
مساوى مىشود. بدان جهت اگر يك قاشق برداشتى طبعش را چون كه شكاندى، طبع مايع را باز مىآيد پر ميشود زود يا غير زود. جامد آنى است كه نه، آن طبع تساوى نيست. يك طرف را شكاندى يك خرده برداشتى همان جور مىماند. ايشان فرموده است عرفا هم همين جور است و از اين روايات هم اين معنا استفاده مىشود كه مراد از جامد اين است، و مراد هم از مايع او است. پس دو تا مطلب شد. دو تا ضابط شد. لو اخذ منه لما بقى مكانه حين الاخذ خاليا. حين الاخذ فهو مايع و فى قيده جامد. اين ملاك صاحب العروه و مشهور.
سؤال؟ اين است كه در او سخونت و غلظتى بوده باشد. كه آن سخونت و غلظت مثل سخونت و غلظت عسل در زمستان بوده باشد. آنجور اگر شد جامدٌ و اما يا اصلا غلظت ندارد مثل آب، شير. يا غلظت الكفافه دارد ولكن اين غلظت مثل غلظت عسل در تابستان و روغن در تابستان است كه سابقا هم عرض كرديم. در تابستان در بلاد گرما اينجور نمىشود كه يخ ببندد روغن، و الا يخ ببندد نجس نمىشود ماحولش. رطوبت مسريه دارد. مايع حساب مىشود. اينهم فرمايش ايشان است. كدام يكى را ما بگوئيم. طرف مشهور را بگوئيم. لا لشهرته. نه اينكه مشهور فرمودهاند. بلكه اينكه در روايات آن لفظ مايع وارد نشده. اين رواياتى كه براى شما خواندم يك مقدارش هم باقى ماند مراجعه بفرمائيد، ندارد كه ان كان مايعا همهاش نجس ميشود، ان كان جامدا. مايع نيست. تا كسى بگويد كه به آن عسل در تابستان هم مايع صدق مىكند كه اين مايع است. اگر عنوان مايع بود خوب انسان ميشود گفت كه آنهم مايع است. عرفا عسل وقتى كه در تابستان فرض كنيد اتاق گذاشته نه توى يخچال، مثل هواى قم، آن عسلى كه موم دار نيست، خودش موم ندارد، آن عسل را مايع مىگويند. روايت هم گفت كه اگر تابستان باشد فرض بفرمائيد نجس ميشود. ولو از او يك قاشق بردارى چونكه غلظت دارد، به اين زودى جايش پر نمىشود، يك دقيقه طول مىكشد تا جايش پر بشود. غلظت اينجورى دارد. مايع صدق مىكند. جامد يعنى صدق نمىكند. در روايات نه جامد بود نه غير جامد كه غير جامد ذكر بشود. و نه هم ذكر مايع بود. در روايات ما ذكر جامد و زائب بود. ان كان زائبا، اگر ذوب شده باشد. ذوب يعنى آب شدن. سمن را كى مىگويند آب شده؟ آب كردهاند يا آب شده است؟ آن وقتى كه رقت داشته باشد، غلظت از بين برود. عسل را كى مىگويند كه ذوب شده است؟ آن وقتى كه غلظت از بين برود. منتهى مثل شير نمىشود، و لكن امام عليه السلام فرمود اگر ذائب بوده باشد همهاش نجس مىشود. آن عسلى كه در تابستان هست و لكن ذوب نشده است، ذائب صدق نمىكند، يك قاشق بردارى هنوز آن جاى قاشق مانده، خالى مانده، يكى دو دقيقه ديگر پر مىشود. به او ذائب صدق نمىكند. آنى كه در موضوع حكم در روايات بود ذائب بود. عرفا ذائب، ذوب شده به آنى مىگويند كه اگر بردارند جايش پر مىشود. به فوريت پر مىشود. اين را مىگويند. و چونكه در روايات عنوان ذائب در مقابل جامد در مقابل ذائب ذكر شده بود، معلوم ميشود كه مراد از جامد، غير الذائب است. كه ذوب نداشته باشد. آب نباشد. مىگويند روغن را آب كرديمها، اينجور تعبير مىكنند. نه روغن آب نشده، سفت است، بگذار آب بشود. اينكه فرض بفرمائيد سفت است، سفتى روغن لازم نيست مثل سنگ باشد يا مثل يخ باشد. او اگر اينجور شد كه اگر يك قاشق بردارى جايش خالى مىماند ولو بعدا پر مىشود، آن را مىگويند غير ذائب. اما ذائب به آنجايى مىگويند كه وقتى كه برداشته شد فى الفور جايش پر شود. اين را مىگويند ذائب است. روى اين اساس آنى كه مشهور گفتهاند او متعين است و بايد ملتزم به او شد و به حسب روايات هم جمع عرفى آنى بود كه خدمت شما عرض شد، اشكالى هم در اين مسئله نيست. (سؤال) كدام على القاعده تمام بود. اين قاعده را بفرمائيد ما هم بشنويم! عرفا ذائب به چى مىگويند؟ آب شده، روغن آب شده، عرب مىگويد ذائب عجم مىگويد روغن آب شده. به كدام مىگويند؟ به آنكه غلظت دارد؟ عسل آب شده. به آنى كه غلظت دارد؟ آنى كه وقتى كه گرما خورد غلظتش را از دست داد، رقيق شد، تا مادامى كه رقيق است مىگويند ذائب است. اينهم همينجور است، روغنش هم همينجور است. قاعده همين است كه
در روايات ذكر شده، عرف هم اگر بگوئيم قاعده عرف ما هم همان عرفا مىگوئيم ذائب به چى مىگويند؟ عرفا ذائب به او مىگويند، جامد هم مقابل ذائب است. يعنى اگر ذائب نشد اينجور است. فتره و ما حولها. اين اصل المطلب بود در اين مسئله. بقيهاش را بگذار بعد مباحثه كنيم! بگذريم.
مسئله ديگر مرحوم سيد مىفرمايد كه شخصى كه متعرق است بدنش، عرق دارد، اگر يك موضعى از بدنش ملاقات با نجس كرد، ساير مواضع بدنش نجس نمىشود. فقط نجاست مختص مىشود به آن موضعى كه ملاقات با نجس كرده است. خوب سابقا اينجور عرض كرديم، گفتيم بر اينكه رطوبت مسريه ولو عرق رطوبت مسريه بوده باشد، اينجور متعرق بوده باشد. ولكن يك نقطهاى از بدن وقتى به نجس خورد او موجب سرايت به ساير اعضاء نمىشود. ايشان اينجا يك، اين را سابقا گفتيم، ديگر اين همان حكم سابقى است. ايشان اينجا يك استثناء فرموده است كه الا اذا جرر عرق. مگر در صورتى كه عرق جريان داشته باشد. اگر عرق از موضع نجس جارى بشود به مواضع طاهره، معلوم است كه مواضع طاهره را نجس مىكند. اين جاى شك و شبهه نيست. ولكن اگر عكس شد، از موضع طاهر جريان مىكند به موضع نجس، باز جميع بدن نجس مىشود يا نمىشود؟ ظاهر اطلاق عبارت ايشان اين است كه مىگيرد. يا نه، فرض بفرمائيد عرق جارى نيست. انسان فرض كنيد بعضى وقت، آنهايى كه نمىدانم مبتلا شدهاند، نوعا آنهايى كه در بلادى كه هوايش گرم است زندگى كردهاند، در تابستان مىبينى كه يك آدمى است كه خيلى ثمين هم هست كه خيلى عرق مىكند. اين دستش از اينجا تا اينجا تمام بدنشها، دستش كه بيرون است و ما مىبينيم، عرق ايستاده. مثل دانههاى عرق همهاش ايستاده همهاش متصل به هم. جريان ندارد. ولكن نجسى به آن عرق خورد، نه به بدن، آن عرق مثل آب ايستاده. آب چه جور روى زمين مىايستد، آب كم واقف است، عرق اينجور واقف است. اينجور بكند عرق جارى مىشود. اينجا اگر آن عرق ملاقات بكند كه جريان ندارد، ساير عرقها نجس نمىشود، اين جاى تأمل است. ما بدن را مىگوئيم نجس نمىشود. وقتى كه رطوبت مسريه دارد و بدن ملاقات كرد. اما اگر خود عرق ملاقات با نجس بكند كه وجود منهاجى در خارج دارد و آن وجود منهاج واقف على البدن است، على البشره است، و اين دانهها همينجور متصل به همديگر هستند، كه يك آب حساب مىشود در حقيقت. منتهى يك تكان بدهد همهاش مىريزد، يا از بالا به پائين مىريزد. اين نجس شد همه اين عرقها چرا نجس نشود؟! چرا نجس نشود؟ وقتى كه عرقها نجس شدند آن فخذ هم نجس مىشود. در روايت اينجور بود كه آن عرقى كه على الفخذ است، فخذ را نجس مىكند، ساير دست هم نجس مىشود. پس دو تا حرف است: يك حرف اين است كه اگر عرق كثير است كالماء القليل بواقف على الارض است، آنجور است كه آن مثلا نيم سانتيمتر بلكه كمتر از نيم سانتيمتر آب روى زمين چه جور مىايستد، عرق هم همينجور ايستاده است روى بدن. اين اگر ملاقات با نجس كرد ساير بدن نجس نمىشود؛ اين يك صورت.
يا نه. عرق جاريست، ولكن همينجور زياد استها، كه از زياديش ديگر جريان مىكند، واقف نيست. ولكن چونكه آن دست آنطرفش بالاست از آن موضع طاهر جريان مىكند به اين موضع نجس. و جريانش هم مىدانيد كه بالفطور است، سست است، كالواقف حساب مىشود. اين دو فرض حكم كردن به طهارت كه در اين دو صورت ساير اعضاء بدن پاك است، انصافا مشكل است. خصوصا در فرض اول. چونكه اگر عالى بشود، بعضش از عالى جارى به سافل بشود، ممكن است كسى بگويد اين مثل ماء الابريق است كه به يد كافر ريخته مىشود و به يد نجس ريخته مىشود. اين عالى را نجس نمىكند. و لكن آنجايى كه واقف بوده باشد و سطحشان واحد است، كالماء الراكد هستند، به نظر ما اين است كه بعيد نيست حكم بكنيم كه همه عرق نجس است و آن مواضعى كه اين عرق رويش نشسته، آنهم مثل فخذى كه در روايات بود، محكوم به نجاست مىشود. اينهم راجع به اين مسئله بود.
بعد ايشان يك مسئله ديگرى كه زمان قديم محل ابتلاء كثير بود، زمان قديم يعنى نه زمان خيلى قديمها، آن زمانى كه
سالها قبل از اين بود و اين آفتابههايى كه پر مىكردند مىبردند به مستراح، الان هم هست، فرق نمىكند، منتهى به آن ابتلاء سابقى نيست. آفتابه تهش سوراخ است، زمين هم نجس است، اين آفتابه را گذاشته روى زمين نجس و از اين آفتابه آب از تهش مىرود روى زمين نجسى كه هست. ايشان در اينجا دو صورت را ذكر مىفرمايد. مىفرمايد اذا كان در ابريقى كه موضوع است على المكان النجس، ثقبى بوده باشد، سوراخى بوده باشد در آن تهش، كمرش هم باشد حكمش واضح خواهد شد چيست. كه از آن تهش كه به ارض نجسه گذاشته شده آب مىرود. ايشان مىفرمايد اگر آن آب زير اين آفتابه جمع نشود، مثل ااينكه اين زمينى كه آنجا گذاشته زمين رخبه است، سست است خاكش، يا شن است، همين مىرود روى خاك كه آفتابه قهرا ملاقات مىكند با چه چيز، آن ته آفتابه با آن شن يا با آن زمينى كه متنجس است و نجاست چه چيز دارد؟ نجاست رطوبت مسريه هم دارد. در اين صورت ايشان مىفرمايد آن آبى كه توى آن آفتابه هست نجس نمىشود. يا برود توى زمين يا جارى بشود، فرقى نمىكند. فرض كنيد آفتابه را گذاشته، جايش جاى بلندى است، زمينش نجس است، و لكن آب زير آفتابه جمع نمىشود، رد مىشود و مىرود، جارى مىشود، در اين دو صورت كه به زمين فرو برود يا به جاى ديگر برود جارى بشود، نجس نمىشود. و اما نه، جناب آفتابه! كه آن آب از تهش مىرود آب در همان گودى است، زيرش زمين نجس گودى است، در آن زمين جمع مىشود به نحوى كه مىبينيد يواش يواش آن آب آفتابه كم مىشود آب آن بيرون زياد مىشود. اگر اينجور بوده باشد نجس مىشود. ايشان اينجور تفصيل مىدهد كه ان كان آن آبى كه در ارض نجسه است از آفتابه خارج مىشود نازل در آن زمين بشود يا جارى در آن زمين بشود پاك است، و الا واقف بشود و بايستد، آب آفتابه را نجس مىكند. آن دو فرض اولى پرواضح است كه آب آفتابه نجس نمىشود. چونكه سابقا گفتيم آب آفتابه را كه به يد نجسه مىريزيم، آب قليل است به يد نجسه مىريزيم، معذلك يد هم نجس است به مثلا فرض كنيد به بول كه دو دفعه شستن مىخواهد، به مجرد اينكه آب به دست نجس رسيد آب آفتابه پاك است نجس نمىشود. يا به يد كافر ريختيم يا به روى مثلا سگ ريختند به بدن سگ با آفتابه آب ريختند، آب آفتابه نجس نمىشود. ماء قليل است. چرا؟ نه به آنى كه ديگران فرمودند كه گفتيم آن را نبايست بفرمايند كه مىفرمايند آن آبى كه ملاقات مىكند با نجس، آن غير از آب ابريق است، با آب ابريق عرفا دو تا حساب مىشود. آن آبى كه ملاقات با يد نجسه يا با بدن كلب مىكند، با آن آبى كه در ابريق هست، غير اوست، دو تا آب حساب مىشود. گفتيم اين حرف درست نيست. براى اينكه از هر كس بپرسيد آن آبى كه الان خورد به دست، از لوله آفتابه با آب آفتابه وقتى متصل شدند، عرفا هم يك جسم است، عقلا هم يكى است. اتصال در اينجا وحدت عقلى هم مىآورد. وحدت عقلى خيلى محل كلام ما نيست. عرفا يك آب است ديگر، يك طرفش بر يد كافر ريخته ميشود، يك طرفش هم فرض كنيد توى ابريق است. اين آبى كه ريخته ميشود يك آب است. و لكن نجس نمىشود. چرا؟ چونكه گفتيم ادلهاى كه وارد شده است در انفاء ماء قليل، ماء قليل نجس مىشود، آن ادله در آن مائهاى قليل واقف است و آنى كه اينجور جارى است و موضع نازل ملاقات با نجس كرده است شموليتى ندارد و اما مفهوم اخبار كه اذا لم يكن الماء كرا يتنجس، او هم اگر اطلاق ندارد، اگر هم اطلاق داشته باشد و ظهور هم داشت، عرفا منصرف از اين ملاقات است. چونكه استعمال ماء قليل اينجور ميشود در نجاسات كه با آفتابهاى، چيزى بريزند. اين منصرف است از اينجور ملاقات. بدان جهت اين آب آفتابه كه در آفتابه هست ريخته ميشود، چونكه به دفع مىرود، گفتهاند يعنى حرف سابقى ما اين بود، يعنى گفته ما، كه مدفوع آن مقدار جزء مدفوع من الماء وقتى كه ملاقات با نجس كرد، اين را سارى بر جزء دافع نمىبيند نجاستش را. ادله انفعال از اينصورت منصرف است. به عينى او در ما نحن فيه هم هست. چونكه آب كه از آن سوراخ آفتابه بقوتا خارج مىشود به دفع خارج مىشود. آن جزء خارج كه ملاقات مىكند با ارض نجسه، او سرايت به ما فى الابريق نمىكند. اين مثل بين يد كافر است. انما الكلام در آن صورتى است كه واقف بوده باشد تحتش
كه ايشان مىفرمايد سرايت مىكند. اگر تأمل بفرمائيد جرأت پيدا مىكنيد كه نه، در اينصورت هم سرايت نيست. فردا انشاء الله توضيحش را مىدهيم.
|