جلسه 239
* متن
*
بسم الله الرحمن الرّحيم
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست
شماره نوار: 239 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده درسال: 1366 ه.ش
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم
كلام در اين مسئله بود اگر ثوبى بر او اجزاء شى عين النجس يا اجزاء متنجس بر او بنشيند. بدون اين كه در بين رطوبت مسريه بوده باشد با آن ثوب ولو نجس نشده است. چون كه رطوبتى كه موجب تنجس بشود نيست. الاّ انّه با آن ثوب نمىشود نماز خواند. ثوبى كه اين حامل اجزاء النجاسه و اجزاء متنجس بشود نمىشود نماز خواند، بايد تكان داد. بعد از تكان داد شك كرد كه تمام آن اجزاء متنجس او المتنجس از اين ثوب خارج شد يا نه؟ عرض كرديم اين دو صورت دارد يك صورت اين است كه اصل آن مقدارى كه از اجزاء النجاسه او المتنجس بر اين ثوب نشسته است آن مقدار را نمىداند. مثلا يك مقدار يك سير از اين اجزاء خارج شده است. نمىداند مقدارى كه نشسته بود همان يك سير بود يا بيشتر از اين مقدار بود؟ در اين صورت عرض كرديم استسحاب بقاء اين اجزاء نجاست المتنجس جريان پيدا نمىكند با اين ثوب مىتواند نماز بخواند. براى اين كه اين اجزائى كه يقين داشت در اين ثوب نشسته بود يقين داشت كه از ثوب خارج شده است اين مقدار نشسته بود و اما بيشتر از را كه نشسته باشد اصل حدوثش را نمىداند. در ما نحن فيه استسحاب بقاء اجزاء نجسه كردن در ثوب از قلبيل استسحاب قسم ثالث از كلى است. كه استسحاب در ناحيه كلى جارى نمىشود. براى اين كه استسحاب كلى كما بينّا و اوضحنا بايد احتمال همان وجود كه يقين داريم به حدوث او احتمال بقاء همان وجود را بدهيم. آن وجودى كه يقين داشتيم به حدوث او كه اين اجزاء است قد خرج عن الثوب بالنفس. احتمال وجود آخر است و اجزاء آخر را مىدهيم كه آنها حادث بودهاند و باقى ماندهاند. اصل حدوث آنهاست.
و اما صورت ثانيه، صورت ثانيه اين است كه مىدانيم به مقدار يك سير اين اجزاء النجاسه يا متنجس نشسته بود به اين ثوب الاخير. ولكن نمىدانيم آن يك سيرى كه نشسته بود خارج شد يا اينى كه خارج شده است، نيم سير است. نيم سير ديگر نصفش باقى است. اينجا استسحاب عيب ندارد، استسحاب، استسحاب شخص است. براى اين كه آن يك سير از اجزائى كه يقين به حدوث آنها داشتيم در ثوب نشسته بودند احتمال بقاء بعضى همان اجزائى كه حادث شده بودند احتمال مىدهيم. آن بعضى اجزائى كه يقينا حادث شده بودند كه آن نيم سير دومى كه يقينا خارج شده بودند، آنها باقى بمانند. شك در بقاء همان وجودى است كه علمنا به حدوثِ. اين استسحاب عيبى ندارد. ثم ذكرنا، اگر اين ثوب را كه به استسحاب گفتيم آن اجزاء او هست، و الاّ وجدانا احتمال مىدهيم كه همه خارج شدهاند اين ثوب اگر افتاد در آب متنجس قليلى در ما نحن فيه اين ثوب را از آن آب اگر درآورديم آب نجس نيست و اين خود ثوب هم متنجس نمىشود. به اين استسحاب بقاء اجزاء المتنجس او النجس نه آن آب نجس مىشود نه خود ثوب نجس مىشود. چرا؟ براى اين كه استسحاب اجزاء بقاء آن نجس يا اجزاء متنجس اثبات نمىكند كه اين آب ملاقات با آن اجزاء النجس كرد. اثبات نمىكند كه اين آب قليل ملاقات با اجزاء آن متنجسى كرد كه در ثوب بود همان مسئلهاى كه در حيوان گفتيم، در نجاست حيوان بنا بر اين كه خود حيوان نجس نمىشود. بلكه نجس است، اجزاء نجسى هست كه در بدن آن حيوان هست. استسحاب بقاء آن اجزاء، آن عين نجس در رجل حيوان اثبات نمىكند كه اين مائى كه دخل الحيوان به آن آب، آن آب ملاقات با عين نجس كرد، اين را اثبات نمىكند. بعله، اگر عين نجس واقعا باشد آب ملاقات كرده است به او و لازمه وجود واقعى است. ولكن استسحاب در عين النجس وجود واقعى درست نمىكند. وجود تعبدى درست نمىكند. وجود تعبدى يعنى اثر شرعى همان عين نجس را بار بكن. و اما اثر شرعى ملاقات با آن عين النجس او را ديگر دلالت نمىكند. چون كه ملاقات با عين النجس اثر عقلى بود عين نجس است در بدن
حيوان. اينجا هم اثر عقلى اين اجزاء نجسه در ثوب، اثر عقلىاش اين است كه آب قليل با آنها ملاقات كند. آب قليلى كه ثوب در آن افتاد و اين استسحاب وجود واقعى به آن اجزاء نجس درست نمىكند. وجود واقعى در اجزاء متنجس درست نمىكند. حتى خود ثوب هم پاك است. به استسحاب بقاء آن اجزاء عين النجس اثبات نمىكند كه ثوب با اين رطوبت مسريه كه آب قليل است با آن اجزاء ملاقات كرد. ملاقات ثوب با آب وجدانى است. اما ملاقاتش با اين رطوبت آب با آن اجزاء عين النجسى كه در ثوب بود اين ملاقات اثر عقلى وجود آن اجزاء است در ثوب. آن اثر عقلى وجود واقعى اين اجزاء و استسحاب وجود تكوينى درست نمىكند در اجزاء. هذا كله ما ذكرنا فى الامس اجمالا. غرض ديگر بيشتر از اين توضيح نمىتوانيم. يعنى نيست توضيحى بدهيم.
سؤال؟ كدام ملاقات به وجدان ثابت شده است؟ ملاقات آب با ثوب وجدانا حاصل شده است نه ملاقاتش با آن اجزاء نجسى كه در ثوب بود. اما وجود نجاست تعبدا ثابت شد. وجود تعبدى اجزاء نجسه اثبات نمىكند كه ملاقات اين آب هم با آن اجزاء شد. ملاقات، آنى كه ما مىدانيم به وجدان قسم مىخوريم كه آب با ثوب ملاقات كرده است اين وجوانى است. اگر شك در نجاست ثوب داشتيم، استسحاب نجاست ثوب مىگويد ثوب هم نجس است، موضوع تنجس آب تمام مىشود. اگر علم داريم كه ثوب خودش پاك است فى نفسه، موقعى كه انداختيم. ما بايد ثابت كنيم كه آب با آن اجزاء نجسهاى كه در ثوب بود با آنها ملاقات كرده است، اين را وجدانا مىدانيد؟ نمىدانيد.
سؤال؟... آقا اجزاء نجسه در ثوب باشد، عقلا آب به آنها خورده است، ملاقات كرده است، اين اثر تكوينى است. اثر شرعى نيست. ملاقات اثر تكوينى است. اگر آن اجزاء كه عبارت از اجزاء عين نجس است در ثوب باشد، چون كه ثوب خودش پاك بود، اگر اين اجزاء در ثوب باشد تكوينا آب به آن اجزاء خورده است، چون كه آب نفوذ مىكند به ثوب آن اجزاء هم در ثوب است. ولكن وجود آن اجزاء تكوينا ثابت نشده است تشريعا ثابت شده است. تعبد است، روى تعبد است اين ملاقات ديگر اثر تكوينى ثابت نمىشود اصل مثبت مىشود. بدان جهت اين ثوب را از آن آب اگر دربياوريم و احتمال بدهيم كه در آب افتاد آن اجزاء در ثوب بود الان هم كه از آب درآورديم آن اجزاء باز در ثوب هست. اين افتادن اگر اجزاء باشد از بين نمىرود. استسحاب بقاء آن اجزاء مىگويد با اين ثوب نمىتوانى نماز بخوانى. ثوب پاك است، چون كه اثبات نشد ثوب با آن رطوبت مائيه ملاقات با آن اجزاء كرد. آن هم مثبت است. ثوب پاك، آب پاك، اعجاز را ببينى! ثوب پاك، آب پاك، اما با آن ثوب نمىشود نماز خواند. مثلش نظيرش هم هست، نظيرش اين است كه انسان محدث بود، وضو گرفت، به مايعى، بعد از وضو گرفتن شك كرد كه آن مايع بول بود يا آب بود؟ شك كرد بول بود يا آب بود؟ خوب مىگوييم كه وضويش باطل است چون كه استسحاب حدث مىشود. سابقا با آب وضو نگرفته بود، الان هم وضو نگرفته است. و استسحاب طهارت هم در اعضائش جارى است، بدن پاك ولكن وضو ندارد. اين نمىشود ديگر، تفكيك ممكن نيست به حسب الواقع، چون كه واقعا اگر بدنش پاك است وضويش هم صحيح است. وضويش باطل است، بدنش هم نجس است. اين عدم... در واقع است. ولكن اوصول وجود واقعى درست نمىكنند بر شىء. وجود ظاهرى تعبدى درست مىكنند. وجود ظاهرى طهارت اعضاء ملازمه با بقاء با منافات با بقاء حدث ندارد. اينجا هم همين جور است، استسحاب بقاء اجزاء در اين ثوب مىگويد در اين ثوب نمىشود نماز خواند چون كه، بايد نفس كنى همهاش بريزد. يا نفس من باب المثال است يا يك نحوى بشورى كه يقين داشته باشى كه آن اجزاء رفتهاند. يا آن يك سيرى كه علمنا بحدوثِ. و اما آب پاك است، ثوب پاك است دست تَر بود به تمام اين اجزاء ثوب زديد دستتان پاك است، چون كه استسحاب مىگويد كه ثوب پاك است. اما نمىشود با آن نماز خواند. بعد مىرسد به مسئله ديگرى كه اگر يادتا باشد مرحوم سيد يزدى اينجور فرمود، فرمود اگر ملاقى با نجاست او المتنجس مايع بوده باشد كه از او تعبير مىكرديم در روايات كه ذائب است، يعنى ذوب شده باشد. و مايع را هم گفتيم به نحوى كه يك مقدارى از او را برداشتيم و بالاخذ جايش پر مىشود، جاى خالى. اين اگر ملاقات بكند با نجس يا متنجس يك موضعش، تنجسَ كلهُ همهاش نجس مىشود. ايشان در اين مسئلهاى كه مىفرمايد به آن مسئله يك قيدى مىخواهد بزند كه نه آن مطلق المايع نيست. آن مايعى است كه تأثر داشته باشد به ملاقات با عين النجس يا به آن متنجس. آن مايعى كه تأثر پيدا مىكند يعنى رطوبت مسريه آن نجاست يا متجس به مجرد الملاقات به اين هم منتقل مىشود. به اين شىء مايع منتقل مىشود يا رطوبت مسريه خود اين مايع به آن نجس يابس و يا نجس يابس منتقل مىشود. اينجور است، آب اگر فرض بفرماييد آبى هست يك تكه ازره يابسه افتاد رطوبت آب مىنشيند به ازره. به ازره متأثر مىشود از او. اين رطوبت مسريه بايد در احد المطلاقيين بوده باشد. رطوبت مسريه موجب بشود كه طاهر اگر مايع است و رطوبت مسريه است آن رطوبتش منتقل به نجس يابس مىشود كه به آن واقع شده است. رطوبت مسريه اگر در نجس و متنجس است او منتقل مىشود بر اين طاهر ملاقى كه يابس است. پس على هذا آن مايعى كه به وقوع النجاست او المتنجس متأثر مىشود يعنى رطوبتش منقل مىشود به آن نجس يا متنجس يابس، مايع است كه همهاش نجس مىشود، و اما آن مايعى كه لا يتأثر بالنجسه او المتنجس. مايع است، ولكن لا يتأثر به نجس او المتنجس يابس. يعنى رطوبتش منتقل به او نمىشود. مثل چه؟ مثل جيوه. جيوه همين جور است، مايع است يك مقدار از او برداشتيد باز جمع مىشود، جايش پُر مىشود. خالى نمىماند. يا ساير فلزات مذابه. طلا را، نقره را اگر شما اينها را آب كنيد اين ريختهگرىها ديدهايد ديگر، اقلا در تلويزيون ديدهايد، اين فلز را كه آب مىكنند، مس را كه آب مىكنند آن مايع است يك مقدارى كه برداشتند از او جايش پر مىشود. به مجرد اخذ پر مىشود، مذاب است. ولكن يتأثر بنجسه. بواسطه نجس متأثر نمىشود. يعنى اگر فرض كنيد يك نجسى افتاد رطوبت جيوه منتقل به آن نجس يابس نمىشود. بدان جهت هر قدر جيوه زياد بوده باشد، يك ديك بزرگ جيوه است، يك تكه ازره يابسه را اندختيد در آن ولو فرو هم ببريد با دستتان در... باز هم هيچ تأثرى اين يابس پيدا نمىكند با اين مايع. اينجور مايعى كه از او در اصطلاح تعبير به مايع يابس ميكنند. مىگويند جيوه و فلزات مذابه مايعات يابسه هستند. تأثر نمىشود، متأثر نمىشود شىء يابس آخر به اينها، به ميعان اينها، متأثر نمىشود. چون كه نمىشود خوب اينها نجس نمىشود. اينها ملاقات با عين نجس بكنند يا متنجس بكنند. يعنى مراد اين است، نجس نمىشوند يعنى ميعان خود اينها رطوبت مسريه حساب نمىشود، مراد اين است. ميعان اينها رطوبت مسريه حساب نمىشود بلكه اگر رطوبت مسريه در آن نجس يا متنجس شد كه به ذى برخورده است. آن وقت آن از... كه و آن طرفى از فلز مذابى كه ملاقات كرده است با ازره رفته يا با آن خون آن طرفش نجس مىشود. حكم جامد يابس را دارند اين مايعاتى كه آبى هستند. مايعات يابسه هستند، حكم يابس را دارند. مايعى كه اگر موضعى ملاقات كرد تنجس كلُ، اين حكم مايع بود، جامد اين بود اگر تنجس موضع منه فلا يسرى تنجس، آن فلا يسرى در اين مايعات هست. به جهتى كه اين حكم جامد را دارند اين مايعات. حكم يابس را هم دارند يعنى اگر رطوبت مسريهاى در خارج نبوده باشد و در آن نجاستى كه ملاقى با آنها نكرده است در اينها نباشد اينها نجس نمىشوند. خوشان فى حدّ انفسها مثل جامد يابس هستند. به اين جهت خونى، ازره رتبهاى به اين طرف از... خورد، آن طرف از... كه ملاقات با آن ازره رَتبه كرده است يا با آن خون رَتب كرده است نجس مىشود دون ساير الاوضاع. يا آن نجس هم يابس است، متنجس هم يابس است. ذيبق هم كه يابس جامد حساب مىشود. رطوبتى از خارج به اينها اصابت كرد، ذيبق ملاقات كرده بود با ازره يابسه يك ليوان آب روى آنها ريختند. يا يك قاشق چايخورى به يك طرفش كه ملاقات كرده بود آب ريختند، رطوبت مسريه موجود شد، آن وقت نجس مىشود آن طرفى كه ملاقات با اين ازره كرده است با اين رطوبت مسريه. غرض صاحب عروه قدس الله نفسه اين است كه ميعان اينها خود اين ميعان اينها رطوبت مسريه حساب نمىشود. ميعان اينها خود اين ميعان اينها رطوبت مسريه حساب نمىشود. ميعان ذيبق يا فى الذات مذابه اينها رطوبت مسريه حساب نمىشود. دليلش چيست؟
دليلش اين است كه گفتيم كل يابسٍ ذكى، وقتى كه اينها متأثر نشد عرفا يابس اطلاق مىشود به اينها، ازره هم يابسه است. اين هم يابس است كل يابسٍ ذكى صدق مىكند و هكذا آن ارتكاضى كه در اذهان متشرعه بود كه اين ملاقاتى كه موجب تنجس مىشود اگر ازره را بگذارند مثلا يك مكانى فرض بفرماييد كاسه آب قليل را بگذارند در مكان ديگر، اين عرفا اين مجاورت موجب تنجس نمىشود. و هكذا ازره را در آن مكان بگذارند، ثوب را در اين مكان بگذارند اين مجاورت موجب تنجس نمىشود. ازره در يك طرف است و ثوب هم در طرف ديگر است، مجاور با ازره است. ملاقات حاصل نشده است، اين را هيچ ارتكاض متشرعه موجب تنجس نمىداند. عنوان اصابه و اينها هم كه هيچ صدق نمىكند ولو ثوب بد بو هم بشود بواسطه مجاورت با اين ازره كه متنجس نمىشود. اذهان متشرعه اين است. آن ازره يابسه مجاور با ثوب بشود يا به ثوب بخور كه ثوب هم خشك، خشك است ازره هم خشك، خشك است هيچ فرقى در اذهان متشرعه ما بين صورتين نيست. با اين ملاقاتى كه اصلا رطوبتى در بين نيست، هيچ فرقى نمىگذارند، چه جور او موجب متنجس نيست، اين را هم نمىگويند كه اصابَ، وقعَ، اينها را نمىبينند. آن وقعهاى را مىگويند كه آن وقعَ موجب انفعال بشود در ثوب. كه ثوب رطوبت او را بردارد يا رطوبت ثوب منتقل به ازره بشود. اين است كه موجب تنجس است. اين حسابى كه هست در مثل فلزات مذابه و مثل ذيبق اين مجاورت است، هيچ چيزى نيست. اين ملاقات بدون رطوبت خارجيه و بدون رطوبت در آن نجس و متنجسى كه ملاقات با ذيبق كرده است عين مجاورت است. موجب تنجس نمىشود. يك نكتهاى هست اين را عرض كنم در ما نحن فيه، نگذريم اين نكته را. گفتيم اگر رطوبت خارجى بوده باشد خود ذيبق ميعانش رطوبت مسريه حساب نمىشود اما اگر رطوبت خارجيه باشد كه نجس يا متنجس يا رطوبت خارجيهاى به ملاقات اين ذيبق با ازره يابسه آن رطوبت مسريه ريخته بشود روى اينها، گفتيم تنجس موجود مىشود. اين تنجس در اين فلز مذاب آن موضعى كه ملاقات با نجس كرده است با اين رطوبت مسريه آن طرف فلز مذاب نجس مىشود، نكتهاى كه مىگويم اين است، درست توجه كنيد، اگر فلزى قبل از ذوبش ملاقات با نجس بكند يك طرفش يا عند الزبوان يك طرفش ملاقات با نجس بكند، مع الرطوبت الخارج كه موجب انفعال مىشود، و اين زبوان استمرار پيدا كند ولو فى الجملهاى، اين فلز قابل تطهير نيست الى يوم القيامه. اين فلز الى يوم القيامه ديگر قابل تطهير نيست. يعنى احراز طهارتش ممكن نيست، ممكن است پاك بشود، قابل تطهير نيست معنايش اين است كه احراز طهارتش ممكن نيست. چون كه وقتى كه حال آن طرفى كه ملاقات با نجس كرده بود ذوب كرد، آن طرف ربما مىرود به باطن. باطن الفلز ذوب است در حال زوبان است. يا عند الزوبان ملاقات كرد يك طرفش را تا اين سرد بشود و ببندد، آن طرف نجس منتقل مىشود به طرف باطن. خوب وقتى كه اين را مىخواهيد آب بكشيد، منجمد شد مىخواهيد آب بكشيد احتمال مىدهيد آن طرفى كه نجس شده بوده است رفته است به باطن. آب به او نمىرسد كه فلز است ديگر. بدان جهت احراز طهارتش ممكن نيست. ممكن است آن طرفى كه به نجس خورده است اصلا به باطن نرفته است، همين در ظاهر فلز را كه آب كشيديم آن هم آب كشيد و رفت. ولكن احراز ممكن نيست. جناب استسحاب نمىگذارد كه راحت بنشينيم. استسحاب مىگويد يك نقطهاى، يك طرفى از اين فلز قطعا نجس بود به اصابت نجس با رطوبت مسريه، احتمال مىدهيم همان طرف در همان نجاستش باقى بماند.
سؤال؟ مبتلا هست يا نيست با او كارى نداريم. ولكن كلام اين است كه نجاستش ديگر طهارتش احراز نمىشود. بنا به فتواى قدما كه شىء نجس و متنجس را نمىشود فروخت كه قابل تطهير نيست، اين را هم نمىشود فروخت بنا بر آن فتوا چون قابل تطهير نيست. (قطع صداى نوار)
كه عبارت از يك مثقال بود كه ملاقات با نجس كرده بود. الان هم همان اين طرفى كه يك مثقال بود الان دو مثقال است، يك مثقال باقى است. چيز مستهلك است؟ سؤال؟ نجاست كه حكم است، حكم كه مستهلك نمىشود. ملاقات كرده بود فرض كنيد با ميته رَتباً. آن در نجاست كه مستهلك نمىشود. نجس را مىگويند عين نجس را مىگويند مستهلك شده است. بول مثلا مستهلك شده است. طلا هم دو مثقال است، يك مثقال در او مستهلك نمىشود كه متنجس است، نجاست حكم است. عرض مىكنم بر اين كه على هذا الاساس الى يوم القيامه احراز مىشود يعنى احتمال بقاء نجاست هست. اين كه در تنقيه يك عبارتى هست، احتمال مىدهم اين اشتباه، اشتباه چه چيز بوده باشد، نمىدانم؟ آنجا دارد بر اين كه اين سرايت وقتى كه اين فلز ملاقات با متنجس كرد و زبوان داشت سرايت مىكند به تمام اجزاء فلز. كى نجس سرايت مىكند؟ فرض كنيد بوتهاى كه در او فلز را ذوب مىكنند، سر تا پا نجس است. اين فلز را كه گذاشتند در آن بوته فرض كنيد يك رطوبتى هم خورد به اين بوته يا فلز، رطوبت مسريه، ظاهر فلز نجس مىشود، نه تمام اجزائش. بعد از آن ظاهر به تمام اجزاء سرايت نمىكند ولو آن ظاهر باطن برود. چون كه باطن هم آبى از تأثر است. به آن رطوبت مسريه نيست كه نجس بشود به آن ظاهر. فقط آن مقدارى كه اول نجس بوده است همان مقدار در نجاست باقى مىماند كه همان اطراف فلز است با رطوبت مسريه ملاقات كرده است. بعد سرايت نيست، نجس سرايت نمىكند متنجس همان مقدارى كه اول متنجس شده است همان مقدار الى الابد متنجس است. سرايت به جميع اجزاء نمىكند. انّما آنى كه در ما نحن فيه هست، حكم به طهارت ممكن نيست. اين فلز را الى يوم القيامه نمىشود حكم به طهارت كرد. هر كارى سرش بياوريد اين جناب استسحاب آنجا موجود است. فرض بفرماييد بر اين كه يك دفعه ديگر ذوب كرديد و در آب كر انداختيد. باز احتمال مىدهيم كه آن مقدار متنجس در جوف بود آب به او نرسيد، او در نجاست باقى ماند. اين استسحاب الى يوم القيامه ثابت نمىشود. يك استسحابى مىشود مثل زنجير پيچيده به اين فلز. هيچ وقت از اين جدا نمىشود. احراز طهارت نمىشود نه اين كه سرايت به جميع اجزائش مىكند. فقط همان جزئى كه متجس است او نجس مىشود. سرايتى در بين نيست، نمىدانم آنى كه در آنجا نوشتهاند اين وجهش چه باشد كه...
سؤال؟ گردش باشد، چون كه تأثر پيدا نمىكند ساير اعضاء. سؤال؟ ملاقات رطوبت مسريه ندارد. رطوبت مسريه ندارد، دِهِن در بوته است. ظاهرش با آن بوتهاى كه هست ملاقات كرد. سؤال؟ عيبى ندارد.
اين وقتى كه اين ظاهر مىرود باطن، باطن را نجس نمىكند و تمام باطن هم ملاقات به ظاهر البوته كرده است اين را كه ما علم نداريم. ظاهرى مىشود كه ملاقات مىكند با بوته، با رطوبت مسريه كى اينجور مىشود؟ چون كه همين جور است ما علم به اين كه اين فلز پاك شده است اين را نمىتوانيم، سرايت نيست، در ما نحن فيه آن موضعى كه ملاقات مىكند با ظاهر البوته آن مقدار نجس مىشود. با نجس و متنجس ملاقات مىكند آن مقدارش نجس مىشود. اما آن مقدارى كه ملاقات نكرده است او در طهارتش باقى است، آن يكى هم در نجاستش باقى است الى يوم القيامه احراز طهارت نمىشود. اين هم نكتهاى بود كه در اين مسئله بود.
بعد رسيديم به مسئله ديگرى كه آن مسئله ديگر خيلى مسئله مهمى است. درست توجه كنيد! مرحوم سيد مىفرمايد ابتداعا در اين مسئله ثامن است على الظاهر، المتنجس لا يتنجس ثانيا. شىء طاهرى كه متنجس شده است به نجاستى اولا نجس شده است به منجسى اولا، ثانيا بواسطه نجس آخر ديگر نجاست دومى پيدا نمىكند. المتنجس لا يتنجس ثانيا. بلا فرق ايشان در عبارتش دارد، (آنهايى كه پيدا بكنند اين در كجاى عبارتش هست) بلا فرق ما بين اين كه آن منجسى كه ثانيا ملاقات كرده است با اين جسم طاهر كه اول نجس شده است با نجاست با ملاقات اول، بلا فرق كه آن منجس ثانى از نوع همان منجس اول بوده باشد، اول به ثوب بول اصابت كرد، ثانيا باز به همان موضعى از ثوب بول ثانى اصابت كرد. المتنجس لا يتنجس. آن منجس از نوع منجس اول بوده باشد يا از نوع آخر بوده باشد. اول ثوب به آب متنجسى كه غساله نجسه بود خورد به جايى به موضعى از ثوب، ثوب را نجس كرد. بعد به آن همان موضعى كه نجس شده بود به آن آب متنجس به آن اصابت كرد به همان موضع. آن موضع ديگر ثانيا نجس نمىشود. شيئى كه نجس شده است ثانيا نجس نمىشود. نعم، اگر يكى از اينها حكم خاصى داشته باشد، مثل بولى كه اصابت به ثوب مىكند، حكم خاص دارد كه بايد دو دفعه با آب قليل شست او را. آب متنجس اصابت كرده بود با يك دفعه شستن پاك مىشد با آب قليل هم. ولكن اين نجس دومى كه احدهما اگر حكم مختصى داشته باشد، ثوب را بول اصابت كرد با آب قليل دو دفعه بايد شست آنجا مىفرمايد يُرتَب عليه، اگر آن حكم مختص مرتب بر اين شىء طاهر مىشود كه نجس شده است اين متنجس را بايد دو دفعه شست. بعد ايشان مىفرمايد على هذا الاساس اگر آب قليلى بوده باشد كه متنجس بود، يك قطره بولى مثلا افتاده بود به آن آب قليل، آب قليل متنجس بود. بعد آمد جناب كلب از آن آب قليل متنجسى كه در اين اناء هست خورد، اين اناء را بايد تعفير كرد، چون كه ولوق الكلب، ولو ولوق الكلب نجاستى بر اناء نمىآورد. اناء به همان آب متنجس اول نجس شده بود. اين ولوق الكلب، خوردن كلب از اين آب اناء، اناء را نجس نمىكند ثانيا، ولكن حكم خاصش كه ولوق است، آن ولوق در ما نحن فيه جارى مىشود. بعد در ذيل عبارت يك كلمهاى گفته است، كلمه به معنى الكلام. يك كلامى گفته است و آن اين است، نعم يمكن ان يقال، انّ لنجاسة مراتب ممكن است گفته بشود نجاست مراتبى دارد بعد فرموده است پس و لا اشكال، اشكالى در بين نيست. كانّ اگر گفتيم نجاست مراتبى دارد، اشكال مرتفع مىشود. اگر گفتيم نجاست مراتبى ندارد يك اشكالى در مسئله هست. آن چه اشكال است كه در مسئله است؟ اگر گفتيم به مراتب النجاسه آن اشكال مرتفع مىشود. آن اشكال عبارت از اين است اين كه فرمود المتنجس لا يتنجس ثانيا، نعم لو اختص احدهما بحكم خاص، يرتب عليه، آن حكم خاص مترتب مىشود اين نعم اشكال بود. اين نعم بعد از اين كه فرمود المتنجس لا يتنجس اين نعم يك اشكالى پيدا مىكرد. آن اشكال چيست؟ بيان كنم برايتان.
عرض مىكنم اگر موضوعى كه قابل تكرار است يعنى به حسب الوجود قابل تكرار است. موضوعاتى هست كه ديگر قابل تكرار نيست. مثلا فرض بفرماييد من قَتَلَ نبياً، نبى را كه كسى كشت ديگر قتل نبى قابل تكرار نيست. يا من قتل مسلما، مسلمان را كه كشت نيبت به آن مسلمان ديگر قتل قابل تكرار نيست. موضوعات طهارتا طورى مىشود كه قابل تكرار نمىشود. آن موضوعات خارج از محل كلام ما است. يعنى به حسب الوجود قابل تكرار نيست. طهارتا حكم الموضوع، خود موضوع به حسب الوجود قابل تكرار است. ولكن حكمش به حسب الوجود قابل تكرار و تعدد نيست. مثل چه چيز؟ مثل انتقاض الوضو. انسان وضو داشت يك حدثى از او با صدا صادر شد آن منتقض شد. بعد يكى بى صدا خارج شد، آن ديگر دومى نمىتواند ناقض بشود. چون كه اولى، آن حدث اولى كه ناقض بود شكاند طهارت را. پس فلا طهارت بالشخص تا آن حدث دومى ناقض بشود. از همين قبيل است مسئله افطار. انسان ماه مبارك پا شد گفت بابا من اوقاتم خيلى تلخ است، يك عصبانيتى هم داشت بياور آن چايى را بخورم ببينم. چايى را خورد، افطَرَ. افطار محقق شد. بعد بابا آن آش را هم بياور بخوريم، خورد. ديگر افطَرَ قابل تكرار نيست. بدان جهت يك كفاره بيشتر بر او واجب نيست. چون كه افطار قابل تكرار نيست. دو افطار نكرده است. افطار شكاندن ثوم است. امساك را شكاندن است. وقتى كه امساك را شكاند ديگر شكسته نمىشود. نجاست هم به معنا نقض الطهارت است. نجاست الشى، يعنى نقض طهارتى كه ناقضيت طهارت او است. نجاست به اين معنا است. بدان جهت اگر به ثوبى آب متنجسى خورد طهارت آن موضعى كه خورده است به او، آن طهارت آن موضوع شكانده است. شكسته است اين طهارت به معناى ناقض النجاست به معنا ناقض الطهارت است. طهارت شكسته شده است. بعد به همان موضع آب نجس ديگرى بخورد، هيچ اثرى ندارد. مثل اين است كه حدث بعد الحدث صادر مىشود. حكم قابل تكرار نيست. مثل اين كه بعد الافطار خورده است دوباره. افطار قابل تكرار نيست. اكل قابل تكرار است. اصابه بول قابل تكرار است. اصابه ماء المتنجس كه ذالت الموضوع است او قابل تكرار است. اما حكم آن موضوع كه عبارت از انتقاض الطهارت است او قابل تكرار نيست. المتنجس يعنى جسم طاهرى كه طهارت او شكسته است. متنجس معنايش اين است. اين ديگر لا يتنجس ثانيا. به اصابه نجس، طهارت اين منتقض نمىشود. خوب شما خودتان مىبيند ديگر، اين بيان اگر تمام شد كه تمام است فرقى نمىكند كه آن ما يصيبه ثانيا از نوع ماء اصابه اولا بوده باشد، اول آب قليل خورد باز آب قليل نجس خورد، مثل اول. لا يتنجس ثانيا يا نوع آخر بود باشد. اول به ثوب آب متجس خورد بعد به آن موضعى كه آب متنجس خورده بود بول اصابت كرد. وقتى كه اينجور بود آن وقت كه نعم يترتب عليه حكمه اشكال پيدا مىكند. اين كه در ثوب گفته است اگر بول اصابت كرد دو دفعه بشور. يعنى ثوبى كه با نجس بشود به بول. اين معنايش چون كه ارشاد است.
|