جلسه 244

* متن
*

موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست‏
شماره نوار: 244 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده درسال: 1366 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم‏
كلام در اين جهت بود آيا روايتى يا رواياتى ما داشته باشيم كه آن روايات دلالت كند متنجس كالنجس است. چه جور اگر شى‏ء طاهرى ملاقات كرد با عين النجاسه، سواءٌ كان آن شى‏ء طاهر مايع بوده باشد يا جامد بوده باشد و در صورتى كه جامد بوده باشد، رطوبت در اين رطوبت طاهر بوده باشد رطوبت مسريه. به حيث اين كه نجس يابس است. يا نه جامد يابس است ولكن رطوبت مسريه در عين النجاست است. چه جورى كه آن نجس طاهر را متنجس مى‏كرد و موجب مى‏شد سرايت كند نجاست به آن طاهر، متنجس هم همين جور است. ملاقات متنجس كه اگر متنجسى با مايع طاهر ملاقات كند، يا اين كه متنجسى با جامد طاهر ملاقات كند، رطوبت در اين جامد بوده باشد و متنجس يابس بشود او العكس بشود، فرقى نمى‏كند المتنجس كالنجس، فى انّ ملاقاته يوجب انفعال الطاهر. كلام در اين بود كه از روايات اين معنا استفاده مى‏شود يا نه؟
عرض كرديم بعضى از رواياتى هست كه آن روايات، بعضى روايات وارد شده است در آن غصبى كه... كه او مبلل شده بود آن نصب و غصب به ماء متنجس. سؤال شده است كه روى آنها مى‏شود نماز خواند يا نمى‏شود؟ يكى صحيحه على ابن جعفر بود كه سألته عن البوارى يبلغ... بماء قزر. ماء قزر هر چه بوده باشد بمائى كه متنجس است، ايصلى عليه؟ قال اذا يبست فلا بعث. اگر اين بوارى خشك شده‏اند صلات بعثى ندارد. مفهومش اين است كه اگر خشك نباشند نمى‏شود نماز خواند. يك احتمالش اين بود كه اذا يبست بشمس فلا بعث، كه آن وقت مى‏شوند طاهر. و اگر يابس به شمس نشدند نمى‏شود نماز خواند، چون كه پيشانى‏اش روى حصير متنجس مى‏افتد. حصير من ما يصب عليه است ولكن بايد پاك بشود. اگر به شمس پاك نشود نمى‏شود به او سجده كرد، يك احتمال اين بود. كه گفتيم اين خلاف ظاهر است. قرينه نداريم كه اذا يبصت، مراد يبست به شمس است. ظاهرش اين شد كه اذا يبست فلا بعث. اگر يبوست و خشك نشد چون كه رطوبتش ثوب مصلى را نجس مى‏كند بدان جهت نماز جايز نيست. ظاهرش اين است. يكى هم موثقه عمار ثاباتى بود. آن هم مثل همين روايت بود كه روايت پنجمى بود در باب سى از ابواب النجاسات. آنجا اين بود كه عن البادى يبلغ سبحا بماء قزر. هل تجوز الصلات عليها؟ قال اذا جفوت فلا باصلات عليها. وقتى كه خشك شد صلات بر او عيبى ندارد. مفهومش اين است كه اگر خشك نشد نماز جايز نيست. چرا؟ به جهت اين كه اين ثوب و بدن به آن حصيرى كه غير يابس است و رطوبت مسريه دارد متنجس مى‏شود. گفته شده بود پس اين حصير، اين حصير آن ثوب و بدن را نجس مى‏كند. خوب آن ثوب و بدن فرض كرديم كه نجس شده‏اند و بعد هم نجاست ثوب و بدن خشك شد. يعنى ثوب و بدنى كه نجاست رسيده بود و ثوب و بدن را نجس كرده بود آنها خشك شدند. فرض كرديم بعد اين ثوب و بدن يابس ملاقات كرد با جسم طاهرى كه آن جسم طاهر رطوبت مسريه دارد. اين ثوبى كه خشك شده بود باز با يك دستمالى كه خيس بود ملاقات كرد. آن دستمال خيس خورد به اين ثوب. بايد ملتزم بشويم كه دستمال هم نجس است. چرا؟ چون كه دليل داريم هر ماء قليلى بواسطه ملاقات متنجس نجس مى‏شود. اين را در بحث انفعال ماء قليل گفتيم. رواياتى داشتيم كه از آنها استفاده مى‏شد. ولو ماء قليل به او متنجس اصابت كند او را نجس مى‏كند. پس اين رطوبت مسريه‏اى كه در دستمال هست آب قليل است. وقتى كه به اين ثوب خورد آن آب قليل نجس مى‏شود اين رطوبت مسريه و مفروض اين است كه استفاده كرديم هر ماء قليل متنجس و هر چيزى كه اصابت بكند او را نجس مى‏كند. اغسل كل ماء اصابه ذالك الماء كه ماء متنجس است. پس آن رطوبت مسريه به دستمال اصابت كرده است. چون كه در دستمال است آن رطوبت مسريه. پس دستمال را هم نجس مى‏كند. باز الكلام، الكلام. دستمال شد نجس. دستمال خشك شد بعد يك فرشى كه خيس‏
است اين دستمال افتاد روى آن فرش. فرش رطوبت مسريه دارد. باز آن دليلى كه مى‏گويد ماء قليل بواسطه وقوع قزر نجس مى‏شود، رطوبت مسريه در فرش مى‏شود نجس. چون كه ماء قليل است. و از آن طرف هم موثقه عمار گفت اغسل كله اصابه ذالك الماء. آن رطوبت مسريه هم به فرش اصابت كرده است، در فرش است. فرش را نجس مى‏كند. و هكذا و هكذا تا... مى‏رود. شما اگر بعد فرش خشك شد، نجس شد ديگر. بعد يك گليم تَرى، او خشك است يك گليم تَرى كه رطوبت مسريه دارد انداختيم روى اين فرش. اين فرش آن آبى را كه در گليم هست او را نجس مى‏كندد. چون كه ماء قليل است بواسطه وقوع قزر نجس مى‏شود. او آب قليل هم كه به خود گليم اصابت كرده است، در او است، گليم را نجس مى‏كند. پس گليم مى‏شود نجس، تا آخر. هر چه شما فرض كنيد اين سرايت مى‏شود.
اين كه مى‏گويند نجاست متنجس سرايت مى‏كند به اشياء طاهره معنايش همين است. سؤال؟ انفعال ماء قليل ندارد. اين روايتش بود بر اين كه، بخوانم موثقه ثماعه بود. رجلٌ معه اناعان وقع فى احدهما قزرٌ. قزرى افتاد. قزر يعنى شى‏ء نجس، در مقابل طاهر. كل شى‏ء نظيف حتى تعلم انّه قزر. قزر يعنى نظيف نباشد. آن وقت امام فرمود كه، هر دو تا بياندازد. اين كنايه از اين است كه اينها آنى كه در آن افتاده است نجس است چون كه مشتبه است هيچ كدام به درد نمى‏خورد، بريز.
خوب على هذا الاساس، سؤال؟ رطوبت مسريه همين است، اگر فشار بدهيد يك كاسه آب جمع مى‏شود. گفتيم رطوبت كه به معناى نم است فايده ندارد. رطوبت مسريه بايد جورى بوده باشد كه نمى عَرَض نشود. خودش وجود مستقلى داشته باشد. پس على هذا الاساسى كه هست، سؤال؟ ديگر فرقى ندارد، آب نجس را اين وقع فيه احدهما قزر گفت كه بيانداز دور. عرض مى‏كنم آب نجس، آب متنجس گفت به هر چه اصابت بكند او را بشور. ديگر آب متنجس فرقى ندارد ما بين آب متنجس و آب متنجس ديگر. اين را هم كسى هم نگفته است. فقط از آنى كه در ذهنم هست از يك نفر نقل شده است كه رساله‏اى نوشته است در از ماء المتنجس از او حكايت شده است كه فرق است ولكن كسى فرق نگذاشته است كه ماء اگر متنجس بشود يا مايعى متنجس بشود به هر چه اصابت كند او را نجس مى‏كند. مناسبت حكم موضوع هم همين است. خوب على هذا الاساس يعنى به هر چيزى اصابت كند يعنى به ماء ديگر، به مايع ديگر اصابت كند، اين ماء به هر چيزى اصابت كند او را نجس مى‏كند آن هم اگر به هر مائى اصابت كند نجس مى‏كند. كه روايتش را خوانديم كه وقع فى احدهما قزر و غير ذالك. پس اين دو تا روايت اصل مطلب ما را تمام مى‏كند مثلا مطلب اين را كه متنجس مثل عين النجس است. مى‏گوييم به اين تطويل احتياج ندارد. اگر آن موثقه عمارى كه ديروز گفتيم امام عليه السلام فرمود زمين مقزر است و خشك شده است به غير الشمس. اگر بدنت يا جسدت بر او رطوبت هست نمى‏توانى در آن زمين نماز بخوانى. نمى‏توانى به جهت اين كه نجاست سرايت مى‏كند به خود جسد. ديگر لازم به اين تطويل نيست كه بگوييم اول آب نجس مى‏شود بعد آن دستمالى كه آب در او هست دستمال را نجس مى‏كند. به اين تطويل احتياج نداريم. از خود آن موثقه استفاده شد وقتى كه جسد ملاقات با زمين كرد با رطوبت مسريه، خود جسد نجس مى‏شود. احتياجى به اين تطويل نداريم. آن موثقه اگر آنى كه گفتيم تمام بوده باشد در او مطلب را اثبات مى‏كند. و الاّ اگر او را نگفتيم اين تطويل فايده ندارد، اين مطلب را اثبات نمى‏كند. چرا اثبات نمى‏كند؟ چرا تمام نمى‏كند اين تطويل به اين جور تقريب؟ براى اين كه خوب ما ملتزم مى‏شويم وقتى كه فرض بفرماييد غصب مبلل خشك شد بعد يك ثوب انسان كه رطوبت مسريه داشت خورد به اين حصير، آن آبى كه در اين ثوب هست كه رطوبت، رطوبت مسريه است و آب است او نجس مى‏شود. اما آن آب ثوب را نجس مى‏كند نه قبول نداريم اين را. فقط نجاست در همان رطوبت مسريه مى‏ماند. به نحوى كه اگر خشك بشود آن ثوب، ثوب خودش پاك است. آن رطوبت مسريه ثوب را نجس نمى‏كند. و الوجه فى ذالك اين است، اين دليلى كه شما داشتيد در موثقه اغسل كل ماء ذالك اصاب الماء، آن مى‏گفت ماء قليل بعد تقزره اگر اصابت كند به شيئى، ماء قليل بعد تقزره اصابت كند به طاهره، آن طاهر را نجس مى‏كند او مدلولش اين بود. و اما ماء قليلى كه اصابتش قبل است، قبل از تقزر است. كه ثوب از اول خيس بود. بعد آن ماء قليل نجس شده است به اين دليل نداريم بالعموم. آنى كه از آن موثقه استفاده مى‏شود اين است كه اصابه موجب نجاست است. اصابه آن آب قليل. اين نظير آنى است در جامدى كه رطوبت‏
مسريه داشت گفتيم سابقا، يعنى مرحوم سيد هم فرمود. يك جامدى رطوبت مسريه دارد زمين همه جايش گل است. گفتيم اگر يك نجسى به اين جاى زمين رسيد، نجاست فقط به آن موضعى است كه اصاب. به ساير جاها اصابت نمى‏كند. چرا؟ ولو ساير جاهاى اين زمين ساير اجزاء متصل است به آن موضع مع الرطوبت المسريه. ولكن اتصال موجب تنجس نيست. اصابه موجب تنجس است. آن نجس اصابت كرده است به آن موضع. و آن موضع اصابت به ساير مواضع نكرده است.
بعله اگر آن موضع را قيچى كنيم، دوباره بچسبانى نجس مى‏شود آن موضع اتصال. چون كه اصابَ محقق مى‏شود. اينجا هم همين جور مى‏گوييم، مى‏گوييم اين ماء قليل در اين ثوب و بدن يابس خورد اين ماء نجس مى‏شود ولكن ثوب را نجس نمى‏كند اين ماء. چرا؟ چون كه اصابه اين ماء به ثوب قبل تقزره هست. اول اين دستمال را به آب طاهر زده بوديم و بعد تقزره لم يصب الثوب، به ثوب اصابت نكرده است، متصل به ثوب است. و دليل نداريم كه اتصال ماء قليل به شيئى موجب تنجس او مى‏شود الاّ فى الظروف. در ظروف است كه روايات داريم اگر آب طاهر در يك كاسه‏اى هست، كلب اگر خورد كاسه هم نجس مى‏شود. اغسله بتراب اول مره، ثم بالماء. يا كاسه‏اى است كلب منه الخنزير، يا انائى است كه در او سمنى هست كه مايع است، فاره افتاد. آن اناء متقزر مى‏شود. اينها را دليل داريم و اما آنهايى كه از قبيل ظروف نيستند ما آنجاها از قبيل... در آنها ما دليلى نداريم. سوال؟ اين را آن روز مى‏گفتيد كه وقتى كه زمين همه‏اش گل است، همه‏اش رطوبت مسريه دارد. به يك جايش خون رسيد مرحوم سيد گفت كه اين زمين اين جاهاى ديگرش نجس نمى‏شود. فقط موضع النجاسه آن جايى است كه خون خورده است. بعله اگر آنجا را جدا كرديد بعد وصل كرديد آن موضع الوصل نجس مى‏شود. آن چرا لال شديد، چيزى نگفتيد؟ سيد بود؟ جليل القدر بود؟ جلالت ايشان گرفت جلوى حرف زدن شما را؟ ما همين حرف را اينجا اعاده مى‏كنيم. مى‏گوييم در ما نحن فيه آب متصل به ثوب بود قبل از اين كه نجس بشود. چيزى كه هست به آن آب نجس خورده است. دليل نداريم كه سرايت به ثوب مى‏كند. دليل شما موثقه عمار است ديگر. موثقه عمار آنجايى است كه ماء بعد تقزر اصابت كند. اين اينجا را نمى‏گيرد. يكى هم رواياتى هست، كه در آن اناء و امثال ذالك شرب منه الخنزير ولوق فيه الكلب، ماء نجس شد ظرفش هم نجس مى‏شود. آنجا داريم، بدان جهت مى‏گوييم آب قليل جايى كه به شيئى خورد آب يا مايع فرقى نمى‏كند. ماء قليل متنجس يا مايع متنجس خواست شى‏ء جسم طاهرى را نجس بكند احد الامرين لازم است. بايد يكى از دو امر باشد. يا بايد آن شى‏ء طاهر وعاء اين مايع و ماء قليل بوده باشد كه آب قليل وقتى كه نجس شد آن وعائش هم نجس مى‏شود. در آن هم يك حرفى هست. انشاء الله در عوانى خواهد آمد. او را فعلا قبول مى‏كنيم كه عوانى نجس مى‏شود. اين يكى. و دومى اين است كه نه ماء قليل يا مايع بعد تقزره به آن جسم اصابت كند. اگر بعد تقزره اصابت كرد موجب انفعال مى‏شود. والاّ اگر بعد تقزره اصابت نكرد، اصابه اول بود تقزر الماء بعد بود اين دليلى نداريم بر نجاستش.
سؤال؟ عرض مى‏كنم اگر آن زمين وعاء آب بود، آب نجس شد آن زمين نجس مى‏شود. و اما نه آن وعاء در مخلوط به خاك شده بود گل شده بود، به نحوى كه زمين وعاء نيست بر آب گل است. اين را وعاء نمى‏گويند. به يك نقطه‏اى از اين گل وقتى كه اصابت كرد آن ماء اصابت كرده است، رطوبت مسريه، ساير موارد نجس نمى‏شود. فقط فرق اين حرف من با آن حرف دارد، يك نقطه فرق دارد، آنجا متلزم مى‏شدند كه آن رطوبت مسريه‏اى كه در موضع ملاقات هست هم او نجس است هم آن خاكش نجس است. كه آن حامل رطوبت مسريه است. ولكن اينجا ما فقط آن خاك را القا مى‏كنيم. مى‏گوييم دليل نداريم در اينجا كه رطوبت مسريه نجس است و خود ثوب نجس نمى‏شود. حرفى هم نداريد كه بگوييد، اينها تعبدى است ديگر. اين سرايت، سرايت حكمى است. سرايت حقيقى كه نيست. اين حكم شارع است كه با اين معامله نجس را بكن و اين را بشور. اين ديگر حكمش همين است. نجاست، نجاست حكميه است عينيه كه نيست. نجاست حكميه تا آن مقدارى كه ادله به ما مى‏رساند ملتزم مى‏شويم تا... كه نمى‏توانيم برويم. آنى كه از اين ادله استفاده مى‏شود، يعنى از اين دو روايت اگر ما بوده باشيم اين دو تا روايت بوده باشد آن مقدار كه استفاده مى‏شود اين است كه بعله ثوب وقتى كه تَر شد ولو حصير هم حصير خشك بوده باشد، روى آن حصير نماز بخوانيم اين ثوب نجس مى‏شود اين مقدار را مى‏دانيم. يعنى اين رطوبتى كه در ثوب هست اين رطوبت نجس مى‏شود. چرا؟ چون كه انفاع ماء قليل وقع فيهما قزر و اما خود ثوب‏
نجس مى‏شود دليلى نداريم كه خود ثوب نجس مى‏شود ولو خود ثوب با حصير ملاقات كند. ولكن خود ثوب آن رطوبت مسريه‏اش نجس مى‏شود. چون كه دليل گفت قزر ماء قليل را نجس مى‏كند. والاّ در خود روايت نبود كه حصير خشك بشود. در خود روايت اين بود كه اگر حصير تَر بشود ثوب را نجس مى‏كند او گفتيم لا كلامَ فيه. و اما وقتى كه خشك شد ثوب تَر افتاد، ادله انفاع ماء قليل گفت كه اين رطوبت مسريه نجس شد. چون كه قزر خورد به آب. آب نجس شد، ثوب چرا نجس شد؟ دليل نداريم. روى اين حساب است كه مى‏گوييم اگر آن موثقه عمارى كه فرمود اگر زمين متقزر خشك بشود ولكن در جسدت رطوبتى بوده باشد در رجلت يا در ساير موضع جسدت كه به آن زمين مى‏خورد، نماز نخوان. معنايش اين است كه آن موضع جسد نجس مى‏شود. نه اين كه فقط رطوبت مسريه نجس مى‏شود، نه خود موضع نجس مى‏شود. چون كه حمل نجاست از صلات مانعى ندارد. انسان يك شيشه‏اى پُر از ماء قليل است گذاشته است جيبش نماز مى‏خواند، عيبى ندارد. اين ظاهر آن دليل اين بود كه خود جسد نجس مى‏شود. جسد وقتى كه ملاقات كرد با ارض متقزره كه آن ارض متقزره يابس هست خود جسد را نجس مى‏كند. بدان جهت ما هم كه در تنجيس متنجس احتياط كرده‏ايم اين دليل فقط در ارض متقزره است. اينجا جاى فرمايش آن سيد بزرگوار است كه ارض متقزره خصوصيتى ندارد. اگر ثوب متقزر شد فرض بفرماييد ثوب متقزر شد مثل اين كه ثوب را با ماء نجس خيس كرده‏ايم از ماء نجس هم درآورده‏ايم ولكن خشك شده است، گذاشتيم خشك شد، پهن كرديم با جسد رَتب روى آن نماز مى‏خوانيم. خوب به مقتضايش اين است كه آن روايت در ارض متقزر بود. ارض متقزر جسد رَتب را نجس مى‏كند، ثوب متقزر كه نبود. اينجا جاى فرمايش اين سيد بزرگوار است كه ارتكاض عرفى فرقى ندارد. ارض متقزر اگر بنا شد جسد رتب را نجس بكند روى اين ثوب متنجسى كه خشك شده است با جسد رتب مى‏خواهم نماز بخوانم اين را هم نجس مى‏كند. اين ارتكاضا فرقى ندارد. (شروع طرف ب)
چون كه ارض متقزره خصوصيتى ندارد هر متنجسى حكمش اين است عرفا فهميده مى‏شود كه اگر طاهرى با رطوبت مسريه با اين متقزر يابس ملاقات كند نجس مى‏شود اين عمده دليل ما است كه موجب شده است كه ما احتياط كرده‏ايم در آن وسايط كه گفته‏ايم كه اگر متنجس به مايعى بيافتد يا به آب قليلى بيافتد او جاى شبهه نيست لا ينبق لاتأمل كه مايع و آب قليل را نجس مى‏كند. فرقى نمى‏كند متنجس با يك واسطه بشود، دو واسطه بشود، سه واسطه بشود، فرقى نمى‏كند. قبل از وقوع به آب و قبل از وقوع به مايع اگر نجس بود آن آب قليل را نجس مى‏كند. دليل ما هم چيست؟ آن رواياتى كه خوانديم در باب تنجس ماء قليل يكى همين موثقه بود كه اناعان وقع فى احدهما قزر، قزر هم گفتيم مقابل طاهر است. يعنى شى‏ء غير طاهر افتاده است. مفروض اين است كه اين ثوب غير طاهر افتاده است در اين اناء. امام فرموده است كه اين ثوبش نجس مى‏شود. انائش هم كه نجس مى‏شود، خواهيم گفت. چون كه سرايت به ظرف مى‏كند. روغنى كه آب است آن ديگر بيشتر از، مهمتر از ماء قليل نمى‏شود، آن هم همين جور است همه‏اش نجس مى‏شود. لا ينبق التأمل، متنجسى بيافتد به ماء قليل كه قبل از وقوع متنجس بود و قبل از وقوع به مايع متنجس بود آن آب قليل را يا مايع را ننجس مى‏كند اين فتوا است، اين جاى شك و شبهه نيست. اين از روايات استفاده مى‏شود. و اما اگر آمديم بر اين كه شيئى كه متنجس است به جامد اصابت كند. شى‏ء متنجس به آن جامد اصابت بكند به نحوى كه آن شى‏ء متنجسى كه به جامد اصابت كرده است آن رطوبت مسريه در خود شى‏ء متنجس است. آن اغسل كل ما اصابه ذالك الماء او را مى‏گيرد. چون كه رطوبت حادث است، در خود متنجس است. متنجس خودش حامل ماء متنجس است. آن ماء متنجس اين متنجس به شى‏ء طاهر اصابت كرده است اين ادله مى‏گيرد، اغسل كل ماء اصابه ذالك الماء. و اما در جايى كه رطوبت مسريه در شى‏ء طاهر است كه اخيرا عرض مى‏كرديم. متنجس يابس اصابت كرده است به آن شى‏ء طاهرى كه رطوبت مسريه دارد آنجا گفتيم الاحوط اجتناب. احوط اجتناب است. نفرماييد بر اين كه چرا آنجا گفته‏ايد الاحوط اجتناب؟ اينجا هم بايد فتوا داد. چرا؟ بواسطه آن صحيحه عيس، لا يقال اين است. كه صحيحه عيس ابن القاسمى بود كه سابقا چند روزهاى قبل خوانديم كه آن صحيحه عيس ابن القاسم دلالت مى‏كند بر اين كه متنجس يابسى هم هست اگر بخورد به طاهرى كه رطوبت مسريه دارد آن طاهر را نجس مى‏كند.
آن صحيحه عيس، بعله، اينجور بود در باب بيست و ششم از ابواب نجاسات بود محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن السعيد
عن صفوان عن عيس ابن القاسم قال سألت اباعبد الله عليه السلام، عن رجلٌ بال فى موضع ليس فيه ماءٌ آب نبود فمسح ذكرٍ و حجرٍ. آن ذَكَر شد متنجس يابس. و قد عَرِقَ ذكرهُ و فخذه. قال يغسل ذكره و فخذ. اين رطوبت مسريه در فخذ است كه طاهر است. گفتيم كه اين روايت شامل مى‏شود آن صورتى را كه فرض بفرماييد آن عرقى كه در ذكر است او فقط به عرقى كه در فخذ است خورده است، عرق‏ها با همديگر ملاقات كرده است. خود ذكر نخورده است به فخذ. گفتيم اين روايت آن صورت را هم مى‏گيرد. و همان صورتى را مى‏گيرد كه نه آن خورده است به آن فخذ. هر دو صورت را مى‏گيرد. خوب در اين صورت ذكر متنجس بود بعد از اين كه مسح به حجر كرد خوب شد يابس. وقتى كه متعرق شد، عرق كرد خوب آن عرق را نجس مى‏كند. آن عرق هم آن عرق را نجس مى‏كند اگر به عرق فخذ خورده باشد. عرق فخذ هم فخذ را نجس مى‏كند كه متنجس دو واسطه مى‏شود. خود اگر فرض كنيد، خود ذكر با اين عرق به خود فخذ خورده باشد فخذ را نجس مى‏كند. خوب اين كافى است ديگر بيشتر از اين چه دليلى مى‏خواهد. اين را نفرماييد. چرا؟ اولا اين كه اين روايت يك عيبى دارد. خودش يك نقصى دارد اين روايت. اين است كه در اين روايت يك ذيلى هست، آن ذيل با اين صدر مثل اين كه متعارضين هستند. آن ذيلش چيست، اين ذيلش همين است كه در باب ششم از ابواب نجاسات آن جا ذكر كرده است صاحب وسايل، و باسناده عن حسين ابن سعيد عن صفوان عن عيس ابن قاسم قال فى حديث كه ذيل آن حديث است سألت اباعبد الله عليه السلام، ان من مسح ذكره بيده... انّ با دست مبارك، مسح ذكره يده ثم عرق يده. دستش عرق كرد. فاصاب ثوب. به ثوبش دستش اصابت كرد. يغسل ثوب؟ ثوبش را بشويد يا نه؟ قال: لا. فرمود نشويد. اين دليل بر اين است كه نه متنجس، منجس نيست. دست وقتى كه عرق كرد متنجس به بول شده بود. چون مسح ذكره بيده بول يقينا به دست خورده است. دست متنجس به عين النجاست است. دستش هم عرق كرده است، خوب بول زود خشك مى‏شود آن مسح كه شد. بعد عرق پيدا كرده است به آن ثوب خورده است. مى‏بينيد اين روايت دلالت مى‏كند بر اين كه متنجس با رطوبت مسريه منجس نيست.
يكى از ادله منكرين سرايت يكى ذيل اين روايت است. خوب اين را جواب ممكن است داد. چون كه اين معلوم نيست آنجايى از دستش كه ذكر را مسح مى‏كرد چون وقتى كه مسح مى‏كند امتحانش مجانى است بول به تمامى دست نمى‏خورد. بول به بعضى اجزاء دست مى‏خورد كه خشك مى‏شد. بعد تمامى دست به ثوب اصابت نمى‏كند. مواضعى از دست اصابت مى‏كند كه احتمال است نه آن مواضعى كه بول اصابت كرده بود از دست به آنها نخورده است به ثوب. جمع ما بين اين ذيل و صدرى كه داشت بر اين كه رجل بال فى موضع ليس فيه ماء فمسح ذكره بحجرٍ و قد عرق ذكره و فخذ، قال يغسل ذكره و فخذه؟ جمعش به اين است اين اولا. اين نقص روايت به اين است كه ممكن است كسى اين را قبول نكند بگويد نه صدر و ذيل با هم تعارض دارند. چون كه آن ذكرى كه عرق كرده بود همه‏اش نجس نبود. اين هم كه به فخذ عرق كرده بود، كجايش خورده است؟ على الاطلاق او را هم گفته كه بشور.م در اولى هم على الاطلاق فرمود نشور با همديگر متعارضين هستند. ممكن است كسى اينجور خدشه كند.
اگر اين خدشه را نكند اين دلالت مى‏كند كه اين متنجس به دو واسطه منجس است، بيشتر از اين دلالت نمى‏كند. اين روايت دلالت مى‏كند بر اين كه آن ذكرى كه متنجس بلا واسطه بود او عرقى كه در آن ذكر است او را نجس مى‏كند. آن عرق هم كه متوسط به دو واسطه هست، ذكرى كه متنجس به عين النجاسه بود آن عرقى كه در ذكر است او را نجس مى‏كند، عرق متنجس به يك واسطه مى‏شود. آن عرق هم، عرقى كه در فخذ است او را نجس مى‏كند. عرق در فخذ مى‏شود متنجس به دو واسطه از متنجس. اين عرق هم فخذ را نجس مى‏كند، خوب متنجس به دو واسطه منجس است. اين گفتيم آن روز هم گفتيم اين جاى كلام نيست. كلام در بيشتر از اين اين است كه وسايط تكرار بشود. وسايط تكرار بشود دليلش منحصر است به آن موثقه عمارى كه ارض قزره بود كه ارض قزره يعنى متنجسه. ارض چون كه خودش از عين النجاسات كه نيست. ارض الاقزره يعنى ارض المتنجسه. متنجس بشود به عين النجاسه، متنجس بشود به اين عرقى كه در فخذ اين شخص داشت، يا متنجس بشود به آن ماء متنجسى كه اغسل كل ماء اصابه. او مى‏گويد بر اين كه هر عرضى كه صدق كرد انّه متقزرٌ متقزر است او اگر با رطوبت جسم طاهرى اصابت كند آن جسم طاهر را نجس مى‏كند. بدان جهت اگر ثوب متنجسى، ارض خصوصيتى ندارد، ثوب اگر متنجس بود، فخذ اگر متنجس بود، خشك شد كه در اين‏
روايت است بعد دستمال خيسى كه رطوبت مسريه دارد به اين فخذ مبارك خورد از آن استفاده مى‏شود دستمال نجس مى‏شود. اين عمده دليل اين است و بما انّه اين موثقه ظهورش بعيد نيست بر اين معنا تمام بشود اين به جهت اين است، نه به جهت اين است كه فرض بفرمايى چون كه خود صلات بما هى صلاتٌ در ارض نجسه، خود صلات غير از نجاسات ثوب و بدن خودش يك مانعيتى داشته باشد. آخر ما گفتيم كه مانعيتش بواسطه اين است كه ثوب و بدن نجس مى‏شود. متفاها عرفى هم اين است. يك تعبدى است كه در ارض نجسى كه آنجا شما آن بدنتان مرطوب است، آنجا نماز نخوانيد. خوب اين يك تعبدى شده است، نه اين كه ثوب و بدن نجس مى‏شود. نه به جهت اين نيست خودش يك حكمى است. در ارضى كه متنجس است با بدن تَر و با ثوب تَر نمى‏شود نماز خواند. ولو ملتزم بشويم كه ثوب و بدن تَر نمى‏شود، خوب نخوانيد نماز. اين احتمال هست، احتمالش ولكن خيلى ضعيف است. ولا اقله كه در مسئله احتياط، احتياط لزومى جايش هست كما كتبنا و فرقى بين وسايط نمى‏كند ولكن كلام تمام نشده است دنباله دارد كه انشاء الله بحث مى‏كنيم.