جلسه 245

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست‏
شماره نوار: 245 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده درسال: 1366 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم‏
كلام در تنجيس متنجس بود، عرض كرديم طهارتا كلام در اين واقع مى‏شود آيا متنجس به ملاقات به طاهر آن طاهر اگر مايع بوده باشد او را نجس مى‏كند يا نمى‏كند؟ اين يك مقام. مقام ديگر اين است كه آيا متنجس اگر جامده آخرى را ملاقات كند اعم از اين كه رطوبت مسريه در خود متنجس بوده باش يا رطوبت مسريه در خود متنجس بوده باشد يا رطوبت مسريه در آن طهر جامد بوده باشد كه با اين ملاقات مى‏كند. آيا اين ملاقات موضوع تنجس طاهر الجامد هست يا نه؟ اين دو مقام بود. ام الكلام در مقام ثانى يعنى به حسب ثانى اين كه فعلا ذكر كرديم مقام ثانى است عمده دليل در اين مقام، عمده دليل موثقه عمار بود كه آن موثقه عمار وارد شده بود در صلات على الارض القزره. كه آنجا امام عليه السلام فرمود اگر ارض القزره خشك بشود ولو آفتاب افتاده است ولكن آفتاب خشك نكرده است بعد خودش خشك نشده است. اگر آنجا بخواهد نماز بخواند و بعد رجله اين اشياء ساير اعضاء بدنش كه به آن موضع قزره اصابت مى‏كند رطوبت باشد نمى‏تواند نماز بخواند. و عرض كرديم ظاهر نهى از صلات چون كه در موضوع قزره كه يابس هست نماز خواندند اشكالى ندارد. الاّ سرايت النجاست على اللباس يا او البدن. آنى كه مرتكض در اذهان است و شرايط صلات همه‏اش حاصل است طهارت مكانى كه يصلى عليه او معتبر نيست. معتبر باشد فقط موضع الجبهه است اگر معتبر باشد. امام عليه السلام فرمود كه اگر در رجلينش يا فرض كنيد ساير جسدش، اعضائش رطوبتى باشد كه اصابت بر ارض قزره مى‏كند فلا يصلى عليه. اين شاهد بر اين كه نجاست سرايت مى‏كند به ملاقات با رطوبت مسريه ولو رطوبت مسريه در آن جامد و طاهر بوده باشد اين بر اين سرايت مى‏كند. افرض فرض كرديم از اين موثقه استفاده شد بر اين كه آن ارض القزره كه آب نجس ريخته شده بود و خشك شده بود در زمين اغسل كل ماء اصابه ذالك الماء زمين را هم مى‏گرفت در يك موثقه عمار كه در ماء قليل وارد بود كه در او فاره‏اى متسلخا پيدا شده بود امام عليه السلام فرمود اغسل كلما اصابه ذالك الماء. آن زمين را هم مى‏گيرد اغسل. ارشاد بر اين است كه آب نجس كه بر زمين ريخت، اين زمين بايد شسته بشود تا پاك بشود. منتهى جفاف الشمس هم مطهر است.
خوب نه شستيم و نه هم جفاف شمس شد ولكن خودش خشك شد كه نجس است ديگر. اين كسى نماز مى‏خواند در اين زمين با بدن تَر يا لباس تَر. اين موثقه عمار كه گفتيم اين دليل بر اين است كه نجاست زمين سرايت مى‏كند به نجاست اين ثوب و بدن مصلى. خوب فرض كرديم فرقى ما بين زمين و ثوب نيست. الان اين ثوب متنجس خودش خشك است. انداخته‏ايم زمين، كسى با بدن تَر مى‏خواهد روى اين ثوب نماز بخواند. مقتضاى اين موثقه عمار اين است كه چون كه زمين خصوصيتى ندارد، روى اين ثوب متنجس هم كه خشك است ولكن بدن تَر است نمى‏شود نماز خواند. پس على هذا الاساس اين دليل مى‏شود كه متنجس طاهر، متنجس يابس، طاهر جامد را رطوبت مسريه دارد او را نجس مى‏كند. عمده دليل اين موثقه بود به ضميمه اين كه ارض قزره منحصر نيست كه ارض عين النجاسه در او بوده باشد. بلكه آن موثقه عمارى كه در حب الماء وارد شده بود كه فاره در او متسلخ است او اقتضا مى‏كند، دلالت مى‏كند به عموم. اگر آن آب به زمين خورد، زمين هم متنجس مى‏شود. لازم نيست تقزر زمين به عين النجس بوده باشد. آن وقت مطلب تمام مى‏شود. باز يك روايتى هست، به آن روايت هم مى‏شود آن هم باز مال عمار است. اگر يادتان بوده باشد، ما در يك وقتى ذكر كرديم كه اين عمار، عمار ابن موس الثاباتى خودش فَتَحى است. ولكن خيلى خدمت كرده است. رواياتى كه ايشان دارد، روايات كثيره‏اى دارد در اقوا روايت دارد در احكامى دارد كه مى‏بينيد اينها... است. اگر اين نباشد خودش ثقه است،
شخص ثقه جليلى است ولكن مذهبش فتحى است اگر اين نبود مطلب را نمى‏شد در اين باب تمام بكنى. مثل صاحب مدارك و اين من طبع كه آن‏ها راحت هستند. آنها عقيده‏اشان اين است كه در راوى عدالت معتبر است. اگر مذهبش فاسد شد ولو ثقه بوده باشد به درد نمى‏خورد. بدان جهت مثل صاحب مدارك و اتباعش كه خبر عادل را معتبر مى‏دانند اين موثقه‏ها را مى‏گويند ضعيف است. به اينها نمى‏شود اعتماد كرد. ولكن ما كه مى‏گوييم ثقه كافى است در مخبر، عدالت معتبر نيست خوب اينها دليل اين مسئله مى‏شود. باز اين عمار يك موثقه ديگر دارد، آن موثقه ديگر هم مى‏شود گفت كه دلالت به ما نحن فيه مى‏كند. و اين موثقه عمار در جلد دوم در باب بيست و هشت از ابواب النجاسات روايت پنجمى است كه سابقا هم يك دفعه خوانده بوديم. و عنه محمد ابن الحسن باسناده عن سعد ابن عبد الله عن احمد ابن حسن ابن على ابن فضال عن عمر ابن سعيد مدائنى عن مصدق ابن صدقه عن عمار ابن موس الثاباتى. كه همان سند مكرر است كه روايت من حيث السند موثقه است. قال سأل ابوعبد الله عليه السلام، عن الحائض تعرق فى ثوب، فى ثوب تلبسه. حائض عرق مى‏كند در يك لباسى كه آن لباس را مى‏پوشد. (يعنى در حال حيض مى‏پوشد) در حال حيض هم مى‏پوشد در غير حال حيض هم لباسش است. قال ليس عليها شىٌ. اين ثوب چيزى برايش نمى‏آورد. يعنى به مجرد اين كه اين حائض شد ثوب اين نجس نمى‏شود. چون كه آن جاهايش را محكم بسته ديگر. الاّ ان يصيب شىٌ من ماءها، مگر اين كه از اين ماء حائض شيئى برسد. ماء حائض ظاهرش منى است. ماء الرجل و ماء المرئه يعنى منى الرجل و منى المرئه. خوب فرض كنيد ثوبى است قبل از حيض با شوهرش از آن آب اصابت كرده است او نجس شده است. بعد هم كه حائض شده است گفته است خوب ديگر نماز كه نمى‏خوانيم همانجور مانده است آن ثوب.
ليس عليها شىٌ الا ان يصيب من ماءها او غير ذالك من القزر. ماءها خصوصيتى ندارد يا غير اين قزرى اصابت بكند. قزر اصابت بكند قزر معنايش مطلق النجس است يعنى نجس العين و نجس الارض كه متنجس است. چون كه عرض كرديم قزر ظاهرش عرفا و لغتاً مقابل طاهر و النظيف است. چه جور طاهر اطلاق مى‏شود بر آنى كه طاهر از قزارت ارضيه است و آنى كه طاهر بالذات است و طهارت ارضيه دارد، طاهر و نظيف اطلاق مى‏شود، قزر آنى است كه نه آنجور نيست. خوب نجاست ارضيه دارد اين قزر مى‏شود. الاّ ان يصيب شىٌ من ماءها غير ذالك من القزر فتغسل ذالك الموضع اصابه بعينه. آن قزر به انجايى از ثوب كه خورده است او را بايد بشويد. خوب اين صدق مى‏كند اصابه در صورتى كه آن قزر نجس بوده باشد، فرض كنيد ارض نجسه بود، ارض قزره بود ولكن حائض نشسته بود آنجا ولكن اين دامنش خيس بود. با آب طاهر خيس بود. نشست روى ارض نجسه. صدق مى‏كند كه اصابت آن قزر آن موضع از آن ثوب را. منتهى كه مى‏گوييم خيس بود به قرينه آنى كه داشتيم كل يابس ذكى. اگر رطوبت مسريه نباشد در بين نجاست سرايت نمى‏كند. بواسطه او از آن اصابه‏اى كه در آنجا رطوبت مسريه اصلا نبوده باش رفعيت كرديم. غرض، اصاب صدق مى‏كند آن صورتى را كه رطوبت مسريه در قزر بوده باشد، در متنجس يا در طاهر بوده باشد بلكه در هيچ كدام هم نباشد اصابت صدق مى‏كند ولكن آنى كه داشتيم كل يابسٍ ذكى از او رفعيت مى‏كنيم از آن صورت اگر انصراف عرفى تمام نشود. مى‏گوييم اگر رطوبت مسريه نباشد ديگر اين ارض قزره بالاتر از ازره نمى‏شود كه امام فرمود راهى كه مى‏رويد اين ازره‏اى كه مى‏نشيند يابسه بر ثوب يابس ثوب را تكان بدهيد كافى است، شستن لازم نيست. پس آن روايات به كل يابس ذكى هم خيلى احتياج نداريم. از آن روايات استفاده مى‏شود بر اين كه اگر رطوبت نبوده باشد در ثوب، متنجس نمى‏شود. يك چيزى هم بگويم، سابقا ما يك حرفى گفتيم. گفتيم در اين كه متنجس اطلاقى داشته باشيم كه هر متنجسى كه غير العوانى بوده باشد اطلاقى داشته باشيم كه متنجس به مجرد الغسل پاك مى‏شود گفتيم اطلاقى نداريم. بعد تدبّر و تأمل و فحص ديگرى كرديم به اين موثقه بر خورديم كه مى‏شود اين موثقه را به اطلاق حساب كرد. ولو در خود ثوب است، در بدن نيست در منبر نيست در چيزهاى ديگر نيست. الاّ انّه ثوب خصوصيتى ندارد. يعنى الاّ ان يصيب شى من ماءها او غير ذالك من القزر الثوب. يعنى كل ثوب اصابه القزر يتنجس. مطهرش چيست؟ در اين صورت مى‏گويد او غير ذالك من القزر فتغسل ذالك الموضع. ظاهرش اين است كه طبيعى الغسل مطهر آن موضع است. بدان جهت ثوب خصوصيتى ندارد، مى‏شود گفت هر متنجسى ولو اين صحبت اناء را بگذاريد كنار كه آنجا غسل ثلاث مرات لازم است الاّ الكلب، الاّ ما تنجس به ولوق الكلب و الاّ ما تنجس مثلا به شرب الخنزير او بموت الجرز او را استثنى بكنيد بقيه سه دفعه شستن كافى است. اينجا هم در غير الاناء هم مى‏شود گفت، فرق غير انائى كه متنجس بوده باشد من الثوب و غيره اذا غسل يطهر. مثلا الاّ ما اصاب الثوب البول... منتهى به آن حسابى كه خواهيم گفت من الغسل مرتين، اين كلمه را از من داشته باشيد اگر اين مطلب تمام بشود دلالت مى‏كند در هر جايى كه ما شك كنيم در باب تطهير، غسل تعدد مى‏خواهد در غسل يا مرتا كافى است، طبيعى الغسل كافى است؟ به اين موثقه تمسك مى‏كنيم.
سؤال؟ امام عليه السلام مى‏گويد آن ثوبى كه حائض مى‏پوشد آن ثوب به مجرد اين كه حائض پوشيده است نجس نمى‏شود ولو عرق حائض هم به او برسد. يا بايد منى برسد يا نجس ديگر برسد و اگر نجس ديگر برسد مطهرش غسل است بايد شسته بشود. سؤال؟ من القزر ديگر. سؤالش؟ ما خيلى چيزها گفتيم، ربطى به اينجا ندارد. اينجا اين است كه ثوب به اصابه قزر نجس مى‏شود. قزر هر قزرى بوده باشد، نجس العين بوده باشد، مثل دم باشد، منى بوده باشد يا فرض كنيد رطوبت كلب بوده باشد يا قزر آن ارض نجسه بوده باشد اطلاق دارد. آن قدرى كه ما خوانده‏ايم امام عليه السلام نفرموده است كه الاّ ان يصيب من ماءها ان يصيب شى‏ء من ماءها او غير ذالك من قزر لعين. تقييد ندارد كه مطلق قزر است. متنجس را هم مى‏گيرد. وقتى كه متنجس را هم گرفت پس به اطلاق مى‏توانيم تمسك بكنيم. اين تجديد نظرى بود كه به بعضى‏ها هم عرض كرده بودم اين را بعد پيدا كرديم. قزر كل شى‏ء نظيف حتى تعلم انّه قزر، قاعده طهارت است ديگر. يعنى شيئى كه شك دارى او پاك است يا نجس، آبى است نمى‏دانى مشكوك است نظيف است يا نيست؟ كل شى‏ء نظيف حتى تعلم انّه قزر. همين جور است، قزر معنايش اين است. اين كه بعضى‏ها فرموده بودند قزر نجس العين است عرض كرديم كه خود ايشان هم برگشته است از اين حرف، اين حرف درست نيست. قزر مقابل نظيف است. نظيف هم به معنا طاهر است. اين مى‏شود به معنا نجس. عرض كردم چه نجس العين بوده باشد چه متنجس بوده باشد. بدان جهت كسى اگر فتوا هم ندهد متنجسى كه هست، متنجس منجس جامد است، آن متنجسى كه قبل از اصابه به طاهر خودش متنجس است. اين متنجس اگر اصابت بكند به طاهرى با رطوبت مسريه در احد المتناقيين، مثل اين است كه نجس العين اصابت كرده است به طاهر. هيچ فرقى ندارد كه فتواى عروه بود. اگر ما مثل صاحب عروه هم نتوانيم فتوا بدهيم، جرأت نداشته باشيم لااقل مورد، مورد احتياط است. كما اين كه ما هم ذكر كرده‏ايم بدان جهت فرقى نيست در آن جامدى كه ملاقات مى‏كند با شى‏ء متنجس، جامد طاهر مع الرطوبت المسريه احتياط اين است كه فرقى نمى‏كند ما بين وسايط.
اگر قبل از اين ملاقات او متنجس بود و اين طاهر بود با رطوبت مسريه متنجس مى‏شود. اين هذا نسبت به آنى كه متنجس، متنجسى بوده باشد كه به طاهر العين ملاقات كند. كه آن طاهر العينى كه جامد است. و اما اگر طاهر العين آب بوده باشد، آب قليل يا ساير المضاف بوده باشد. اين عرض كرديم عمده دليل در تنجس ماء القليل، تنجس ماء القليل به ملاقات متنجس نه به ملاقات نجس العين اگر ماء قليل يا ساير المضاف به نجس العين ملاقات بكند او جاى شك و دغدغه نيست. چون كه هم موثقه عمار بود در آن حبى يك يجب الفاره فيه متسلختا هم او بود، هم رواياتى كه در سمن و زيت بود كه زائد بودند در آنها فاره مرده، فاره‏اى افتاد و مرد، امام عليه السلام فرمود كه زيت و سمن او را نمى‏شود خورد بايد اسراج بشود كه از آنها استفاده مى‏شود كه موجب نجاست مى‏شود. اين جاى شبهه نيست. مايع كه آب قليل است يا ساير المايعات به وقوع المتنجس، نجس مى‏شود عمده بعض رواياتى بود كه در ماء قليل وارد شده بود. كه يكى از آنها اگر يادتان بوده باشد صحيحه على ابن جعفر بود كه از امام عليه السلام سؤال كرد دلو مائى، كه از او مى‏خواهد وضو بگيرد. امام عليه السلام اينجور فرمود كه اگر دستش را داخل آن آب كرد، آن دلو كرد و هى قزره آن آب را بريزد. يكف الاناء يعنى يقلبه، مى‏ريزد زمين او ديگر قابل استفاده نيست. آن روايت اين بود كه يدش، اگر يد قزره بود بايد آب را بريزد. يعنى آب نه وضو مى‏شود گرفت نه مى‏شود او را خورد، چون كه نجس است. روى اين حساب كه از او انتزاع نجاست مى‏شد و ساير رواياتى كه به اين مضمون بودند دلالت مى‏كردند كه يد، يد قزر باشد. خوب مقتضاى اين موثقه عمار كه امروز خوانديم، زمين نجس بود خشك شده بود، زمين هم به آب متنجس، نجس شده بود. خشك شده بود ما هم دستمان مرطوب بود گذاشتيم آنجا زمين. جبهه را گذاشتيم يا رجل را گذاشتيم ما دست را گذاشتيم. مقتضاى موثقه عمارى كه خوانديم دست قزر شد. بعد اين آب را به آن آب، اين دست را به آن دلوى كه از چاه كنده بوديم داخل كرديم، يصدق كادخل يده فيه و هى قزره. آن آب هم نجس مى‏شود. بدان جهت ملتزم شديم هر شيئى كه قطع نظر از وجود بالماء القليل او ساير المايع نجس است به مجرد اين كه اصابت كرد به ماء القليل يا ساير المضاف نجس مى‏شود اين ديگر فتوا است احتياط نيست اينجا. اين فتواى سر راستى است، دليلش هم تمام است. هر چيزى كه قبل از وقوع در ماء القليل يا قبل از وقوع در مضاف قزر بوده باشد آن آب قليل و مايع را نجس مى‏كند. چون كه مايع قليل وقتى كه نجس شد ديگر آن روغن و اينها ديگر، مائى كه فى نفسه معتصم بود، كريت اگر داشته باشد اعتصامش فعلى مى‏شود. آب وقتى كه نجس شد، ديگر فاما... ساير المايعاتى كه دريا هم بوده باشند عند المشهور منتهى هم سطح، به يك ناحيه‏اى اگر نجس افتاد همه‏اش نجس مى‏شود. پس الحاصل اين حرفهاى ما بود. غير از اين حرفها، اين حرفهايى را كه ما عرض كرديم و اين عجبمان را اظهار كرده‏ايم منتهى نه در مجلس عمومى در آنجا اظهار مى‏كنيم كه ما تطبع ما تام نيست، خودمان معترف هستيم كه خيلى به كلمات اصحاب اهميت نمى‏دهيم در اينجور مواردى كه مسئله منسوس است ولى اصحاب روى روايات حساب كرده‏اند. من به حسب تطبع ناقصى كه دارم نديده‏ام در آن كتبى كه من دارم كسى تمسك كند به نجاست جامدى كه طاهر است، جامد طاهر كه رطوبت مسريه هم در خود جامد طاهر بوده باشد به اين موثقه عمارى كه در صلات ارض على النجسه بود به اين تمسك بكنند. منتهى چه جور تمسك نفرموده‏اند با اين بيانى كه عرض كرديم الله يعلم. اين حاصل حرف ما بود. بعضى‏ها علاوه بر اين مطالبى كه ذكر شد، بعضى مطالب ديگرى فرموده‏اند در استدلال به تنجس شى‏ء طاهر به ملاقات المتنجس كه سواء كان آن طاهرى كه ملاقات با متنجس كرده است آن جامدا او غير جامد اين به امورى كه آنها را متعرض مى‏شويم. يكى از آن ادله، اخبارى است كه در غسل الاناء وارد است. آن انائى كه اصابه نجسٌ و آن انائى كه شرب منه الكلب، آن انائى كه شرب منه الخنزير، آن انائى كه جعل فيه الخمر و آن رواياتى كه در اناء وارد شده است. اينجور فرموده‏اند، گفته‏اند بر اين كه اين روايات مى‏گويد بر اين كه اين اناء نجس مى‏شود بعضى از اين روايات اينجور است. كه مى‏گويد آن انائى ولق فيه الكلب، كلب از آن آبش خورده است اناء نجس مى‏شود. انائى كه شرب منه الخنزير، آن اناء نجس مى‏شود، آب نجس مى‏شود اناء نجس مى‏شود. و هكذا خمرى كه به اين اناء ريخته‏اند آن خمر اناء را نجس مى‏كند.
قِدرى كه در او مرق پخته مى‏شود، آبگوشت هم پخته مى‏شود خودش هم خيلى بزرگ است به مجرد اين كه نجسى افتاد، نجاستى افتاد به مرق اين نجس مى‏كند مرق را. و ما فى المرق را كه من اللحم است و اناء را هم طبعا نجس مى‏كند چون كه از اين استفاده شد كه اناء نجس مى‏شود. اين اناء مى‏شود چه؟ اين اناء متنجس مى‏شود در بعض الموارد به عين النجس، آنجايى كه خمر بريزند به اناء در بعضى موارد متنجس مى‏شود به متنجس. آنجايى كه ولق فيه الكلب، شرب منه الخنزير. چون كه خنزير آب مى‏خورد ديگر نمى‏ليسد خود اناء را. و هكذا فرض بفرماييد مثل آن مرقى كه وقع فيه قزر، قطره خمرى يا مسكرى آن مرق نجس مى‏شود و آن مرق اناء را نجس مى‏كند. (شروع طرف ب)
خوب اين اناء را ما مى‏خواهيم استعمال كنيم، خودش هم خشك شد، آب نجسش را ريختند دور اناء هم خشك شد. اگر بعد از خشك شدن آشى پختيد ريختيد توى اين اناء مقتضاى اين روايات اين است كه آن آش را نمى‏شود خورد، نجس است. مقتضاى اين روايات اين است چون كه اطلاق اين روايات مى‏گيرد نهى از استعمال او را ولو بعد از خشك شدن. وقتى كه اينجور شد اين دليل مى‏شود بر اين كه اين متنجس ولو متنجس خودش خشك هم بوده باشد با طاهرى ملاقات كند كه رطوبت مسريه داشته باشد آن طاهر را نجس مى‏كند. يك مقدار از اين روايات را بخوانيم، ببينيم اينها همين جور است، مثل اين كه به ذهن مى‏خورد بد نيست اين روايات. رواياتى كه هست، روايتى است كه در رواء الخمر وارد شده است. اين هم باز موثقه عمار ثاباتى است در باب پنجاه و يك از ابواب النجاسات جلد دوم، سألت اباعبد الله عليه السلام، عن الدنّ كه همان حب است يكون فيه الخمر، در او خمر است. هل يصلح عن يكون... مى‏شود به او خمر ريخت يا آب صاف ريخت؟ او زيتون يا زيتون ريخت؟ قال اذا غسل فلا بعث. وقتى كه شسته شد بعثى ندارد. اين ديگر استفسال نداد كه بعد از خشك شدن اناء زيتون را مى‏ريزيد، خل را مى‏ريزيد، آب مى‏ريزيد يا هنوز خشك نشده است؟ على الاطلاق فرمود كه اذا غسل فلا بعث. اين اناء خودش نجس مى‏شود منتهى اين به عين النجاست است. ولكن دلالت مى‏كند اين انائى كه متنجس به عين النجاست است اگر اين را نشستيد ولو خشك هم بشود بعد يك ماء طاهرى كه قليل است يا ماء طاهر ديگر ريختيد اناء او را نجس مى‏كند. آش را نجس مى‏كند و ان الابريق يكون فيه الخمر. ايصلح ان يكون فيه ماءٌ؟ خمرش را بريزيم، خمر را ساقى برگرداند در ابريق تمام شد. بعد تشنه شدند آب مى‏خواهند. قال اذا غسل فلا بعث. اگر شسته شد بعثى ندارد باز اطلاق دارد. استبسال نفرموده بود امام كه خشك شده بود يا خشك نشده بود. على الاطلاق فرمود كه اگر شسته شد عيبى ندارد و الاّ نجس مى‏كند و قال فى قدح او يشرب فيه الخمر؟ در او خمر خورده مى‏شود؟ قال تغسل ثلاث مرات كه همان مطهرش صدق شستن است و سئل، ايجزيه ان يصبّ فيه الماء آيا كفايت مى‏كند كه آب را بريزيم در اين قدح يا اين ظرف بعد بريزيم بيرون، اين كافى است؟ قال لا يجزى حتى يدركه بيده بماليد و يغسله ثلاث مرات سه دفعه بشوييد. خوب اين دلالت مى‏كند كه غسلش هم بايد اينجور بوده باشد كه آن آثار چيز هم از بين برود. اين يك دسته از روايات است.
يك دسته از روايات جلد اول وسايل يادم رفت بياورم در باب نجاست الكلب و الخنزير است، در باب اسعار. سعر الكلب و الخنزير. آنجا است. از امام عليه السلام سئل عن انائى كه شرب منه الخنزير امام عليه السلام فرمود يغسله سبع مرات، هفت دفعه بايد بشوييد. بعله، آن اناء هم شرب منه الخنزير، نمى‏دانم سبع مرات است، يك دفعه مراجعه كنيد. جايش را عرض كردم باب سعر الكلب و الخنزير. شايد داشته باشد.
امام عليه السلام فرمود كه بايد هفت دفعه بشوييد اين هم باز اطلاق دارد. آن هم متنجس بالمتنجس است اناء در آنجا. فرقى نمى‏كند كه اناء خشك بشود يا خشك نشود على كل تقدير اگر بخواهيد استعمال كنيد اين را در اكل و شرب و امثال ذالك چيزى بريزيد بايد هفت دفعه بشوييد. فرقى نمى‏كند خشك شده باشد يا خشك نشده باشد. باز موثقه عمار است، در آن موثقه عمار هم همين جور است كه امام عليه السلام مى‏فرمايد بر اين كه سعل عن الكوز و الاناء باب پنجاه و سه از ابواب النجاسات است. كه باز همان سند، همان روايت عمار ثاباتى است. همان سند است. سئل عن الكوز و الاناء يكون قزر، كيف يغسل و كم مرتٍ يغسل، قال يغسل ثلاث مرات. تا اين كه در آخر مى‏فرمايد اغسل الاناء الذى تصيب فيه الجرز، ميتا سبع مرات. آن انائى كه در او موش مرده است، مى‏بينيد كه در او موش مرده است بايد او را هفت دفعه بشوييد. اين اناء نجس مى‏شود. اعم از اين كه خشك شده باشد يا نشده باشد. على الاطلاق است. اينها رواياتى است كه از اينها استدلال شده است بر اين كه متنجسى كه هست متنجس منجس است. بعضى‏ها مثل مرحوم حاج آقاى رضاى همدانى اشكال كرده‏اند كه اين روايات دلالتى ندارد بر اين كه آش مردم كه به اين كاسه ريخته مى‏شود آش نجس مى‏شود، يا شير نجس مى‏شود يا آب قليل نجس مى‏شود. اينها اصلا در تنجيس طاهر اناء منجس طاهرى است كه به او ريخته مى‏شود دلالتى ندارد. چرا؟ چون كه احتمال مى‏دهيم اناء خودش نجس است. چون كه امام عليه السلام فرمود اغسل اناء قطعا نجس است در اين موارد. احتمال مى‏دهيم كه در نجس طعام و شراب خوردن، يعنى مشروب را و مشروب را در مايع متنجس خوردن مثل خوردن طعام و شراب بوده باشد در اناء ذهب و الفضّه. چه جورى كه در اناء الذهب و الفضّه آن طعام و شراب نجس نيستند، چون كه ذهب و فضه كه نجس نمى‏شوند. يعنى نجس به ذات نيستند. نجس العين نيستند. خوب بدان جهات طعام و شراب را در آنها خوردن حرام است. خوب اينجا هم از اين نهى‏ها استفاده مى‏شود بر اين كه در اينجا خوردن از اين انائى كه متنجس است خوردن از اين اناء حرام است. اگر بخواهيم اين حرمت برداشته بشود نجاست اناء را بايد برداريد. نجاست اناء هم كى برداشته مى‏شود؟ كيف يغسل الاناء. اناء قزر چه جور شسته مى‏شود؟ آنجور بشوريد، هفت دفعه بشورى يا اغسله بالتراب اول مرء صب بالماء يا يغسله ثلاث مرات. پس اين دلالت بر تنجس نمى‏كند. ايشان، ديگر نمى‏دانم، خدا رحمتش كند ايشان را شخصى است متبهر در فقه ولكن اين حرفى را كه زده است خيلى حرف موهونى است. چرا؟ براى اين كه آنى كه متفاها در اذهان است انائى كه خمر است در او، در آن اناء يا تصيب فيه الجُرز ميتا يا آن انائى كه فرض بفرماييد شرب من خنزير، اگر آن اناء طعام و شراب را نجس نكند اين شستنش، خود خوردن حرام بوده باشد از آن اناء اين قرينه داخليه و خارجيه داريم بر خلاف اين مطلب كه اين به جهت حرمت نيست. اما قرينه داخليه اين در اين روايات بود كه عن الدنّ يجعل الخمر. در او خمر گذاشته مى‏شود. ايجعل فيه الماء كه از حب كه نمى‏خورند؛ اينجور نيست كه از حب بخورند. از حب برمى‏دارند مى‏خورند با كاسه‏اى، چيزى. مثل اناء الذهب و الفضه‏اى كه هست، آنجا هم همين جور است. اگر فرض كنيد يك فرض كنيد انائى است ذهب يا فضه كه طعام را در او مى‏گذارند ولكن در از او نمى‏خورند. مى‏برند در اناء ديگرى و در اناء ديگرى مى‏خورند. آنجا هم اين مطلب هست كه گفت بعضى‏ها خدشه كرده‏اند كه اكل از او نمى‏شود. از اناء اولى نمى‏شود از دومى مى‏شود كه ذهب فضه نيست. از سفال يا چينى است. بعله بدان جهت بعضى‏ها، بعضى از مقدسين كه فرض كنيد زمان طاغوت و اينها رسم بود، نمى‏دانم الان هم پيش بعضى‏ها رسم است يا نه؟ چايى را در آن استكانى مى‏آوردند كه نعلبكى‏اش همان پايه بود و از فضه بود. اين هم خوردن از او اشكال داشت. آن چايى را برمى‏داشت مى‏گذاشت اين ور پايه را مى‏انداخت آن ور. كه مى‏گفت شرب از اين استكان است، از آن فضه نيست.
عرض مى‏كنم در ما نحن فيه و على كل تقدير اين حرف در باب اكل من اوانى الذهب و الفضه هست كه از آن انائى كه خورده مى‏شود او ذهب الفضه بوده باشد، بعضى‏ها اينجور فرموده‏اند كه بحثش انشاء الله خواهد آمد. خوب اينجا بحث نيست، اينجا ان الدن فى يجعل الماء يا فرض كنيد يا زيتون و امثال ذالك كه از او كه نمى‏خوردند. از او فرض كنيد با يك كاسه‏اى چيزى برمى‏دارند با آن كاسه ديگر مى‏خورند. اين اكل صدق نمى‏كند اكل فى الدن. اين اينجور نيست و اين قرينه داخليه كه قطعا در ما نحن فيه آن مسئله نيست. قرينه خارجيه مقروص در اذهان اگر كسى به مناسبت حكم موضوع، ظهور است، اگر گفتند انائى كه در او خمر بوده است اگر آش ريختيد قبل از شستن او آش ريختيد، آن آش را نمى‏شود خورد، قبل از شستن اين معلوم مى‏شود كه آش را نجس مى‏كند. مقروص در اذهان آنى كه متفاها در اذهان است اين است. اين روايات بلا اشكال دلالت مى‏كند بر اين كه آنى كه در اينها ريخته مى‏شود آن نجس مى‏شود به اين اناء. انمّا الكلام فقط در يك چيز است فرقى هم نمى‏كند مقتضاى اطلاق بعضى‏ها، كه خشك بشوند آن اناء بعد بريزند آن شراب را يا اين كه نه قبل از اين كه خشك بشود بريزند، فرقى نمى‏كند. اين اناء نجس مى‏كند. فقط كلام اين است كه دلالت اينها، دلالت مى‏كند بر تنجس مايعات. آن مقدارى كه از اينها استفاده مى‏شود اين است كه مايع در اين اناء ريخته بشود، آن مايع نجس مى‏شود. اين مقدار قدر متيقن استفاده مى‏شود اغسل الاناء، يعنى انائى كه در او آب بود، او را بشور، تا اين كه پاك بشود يا شرابى كه ريخته‏اند به اين نجس نشود. اين مقدار كشف مى‏شود. اما اناء اگر شراب نريخته‏اند، مشروب نريخته‏اند بلكه نه غذايى است كه جامد است. از قبيل جامد است. نان است فرض بفرماييد تَر كرده‏اند نان را گذاشته‏اند در اين اناء. بعد از تَر بودن نان گذاشته‏اند در اين اناء قبل از اين كه اين اناء را بشويند. او هم نجس مى‏شود يا نمى‏شود، اين روايات ممكن است كسى بگويد كه دلالتى ندارد.
ما نمى‏گوييم آنى كه بعضى‏ها فرموده‏اند كه در اين روايت امام عليه السلام فرموده بشور به جهت تنجس نيست. به جهت تحفظ بر اين است كه در اين اناء يك خورده ميته مى‏ماند، يك خرده از آن خمر اثرش مى‏ماند. بدان جهت امام عليه السلام فرمود با دستت هم بمال، آب ريختن كافى نيست. او را نمى‏گوييم. مى‏گوييم روايات دلالت مى‏كند، به اين كه اين براى تطهير است، چرا نمى‏گوييم او را؟ چون كه در انائى كه شرب منه الخنزير، ديگر چيزى نيست، آب خورده است. آن اناء بعد از خشك شدن ديگر هيچ اثرى ندارد. به واسطه خود اين روايات مى‏گوييم كه اين روايات به تنجس دلالت مى‏كند. اما غير از مايعات ساير الاشياء هم، جوامد هم نجس مى‏شود حتى به ملاقات اين اناءها اين جاى تأمل است.