جلسه 52

* متن
*

موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 56 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1364 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
و نتوانستيم حتى بالاصل احراز كنيم كه قليل است او الاكثير آثار كريت در اين ماء متقرن نمى‏شود. يعنى در متنجسى كه اگر به آب قليل بايد تطهير كنيم او را، بايد ماء قليل وارد بشود به اون متنجس و به آب كثير اگر بخواهيم تطهير كنيم متنجس را تو آب مى‏كنيم عيبى ندارد. الان اين ماء مشكوك است آيا كر است يا غير كر؟ متنجسى را برده‏ايم تو اين آب، تو اين آب شستيم، غسل كرديم. اون متنجسى كه در تطهير او يك دفعه كفايت مى‏كند يك دفعه شستيم تو اين آب يا دو دفعه بايد شسته بشود مثل متنجس سوق متنجس بالبول دو دفعه تو اين آب شستيم. فرمود تو اين آب محكوم به طهارت است حتى بعد غسل متنجس در اين آب. به قائدة الطهاره. ولكن خود اون سوق شستيم نجاستش باقى مى‏ماند، چرا؟ چون كه شك مى‏كنيم آيا به شستن اين سوق در اين آب مطهر بر سوق وارد شد يا نشد؟ استسحاب مى‏كنيم عدم وقوع مطهر را. مطهر غسل به كر است. غسل فى كر است مرتا او مرتين.
نمى‏دانيم اين سوق را كه تو اين آب شستيم غسل به كر محقق شد، غسل به كر مرتا او مرتين يا محقق نشد؟ استسحاب مى‏گويد بر اين كه اين غسل محقق نشده است. محتمل است اين آب كر نباشد. غسل فى الكر محقق نشده باشد. بدان جهت هر سوق متنجسى كه به آب قليل به نحو ورود شسته نشود كه شسته نشده به نحو ورود به آب قليل و در كر هم شسته نشود در كر جارى، نجاستش باقى مى‏ماند. شارع حكم كرده است كه مذيل تنجس از سوق غسله فى الكر مرتا او مرتين است. استسحاب مى‏گويد اين مطهر واقع نشده است. رو اين اساس حكم مى‏شود كه اين شى در تنجسش باقى است. عرض مى‏كنم اين فرمايش على اطلاقه درست نيست. براى اونكه سابقا در مسئله غسل در مائى كه مشكوك بود كه ماده دارد يا نه اونجا عرض كرديم. اگر ما اعتبار بكنيم ورود را در غسل بالقليل به جهت اين است كه اگر وارد نشود ماء قليل به متنجس محكوم مى‏شود خود اون آب به تنجس. ما كه شرط مى‏كنيم در تطهير متنجس به ماء القليل. ماء قليل بايد وارد بر متنجس بشود چون كه در صورت عكس متنجس اگر وارد به ماء قليل بشود اين ماء قليل داخل مى‏شود تحت اخبارى كه مى‏گفت يا يتوض‏ء و لا يشرب.. بايد بياندازد اون آب را. چون كه اگر آب قليل مورود بشود نجس مى‏شود رو اين اصل كه ماء تحت اون ادله داخل نشود مى‏گفتيم قليل باشد بايد وارد بر اون متنجس بشود. اين يك مسلكى بود كه انشاء الله بعد بحث خواهيم كرد در مطهرات كه بعيد هم نيست مسلك صحيح همين باشد. كه ما كه حكم مى‏كنيم بايد در تطهير ماء قليل وارد بر متنجس بشود چون كه در صورت عكس ماء داخل ادله انفعال ماء قليل مى‏شود. و بايد دور انداخت.
رو اين اصل گفتيم ورود معتبر است. اگر كسى اين مسلك را ملتزم شد مى‏گويد نه اينجا اين سوقى كه شستيم اين پاك شد. وقتى كه شستيم فرض بفرماييد كه در شرايط تطهير ماء قليل كه ورود ماء قليل است او فقط نيست. ساير شرايط موجود است دو دفعه متنجس را تو اين آب شستيم. مى‏گيم پاك است. چرا؟ چون كه آب در ما نحن فيه على تقدير ورود متنجس بر او كه نجس نمى‏شود. بدان جهت در اين صورت اشتراد ندارد كه ماء القليل وارد بشود بر متنجس. بدان جهت ما اين سوق را شستيم چه به ماء قليل باشد چه به ماء كثير باشد. دو دفعه هم شستيم. چرا پاك نشود؟ اون ورود در اين صورت اعتبارى ندارد ماء ممكن است قليل بشود، ولكن قليل هم بشود در اين صورت وارد بودن ماء معتبر نيست. چون كه ماء خودش نجس نمى‏شود. بعله اگر كسى گفت كه در موارد تطهير به ماء القليل، ماء بايد وارد بر متنجس بشود. چه اون ماء قليل محكوم به‏
نجاست بشود در صورت عكس چه محكوم نشود. در صورت مورود بودن ماء، چه ماء محكوم به نجاست بشود چه نشود، اگر ماء قليل است بايد وارد بر متنجس بشود. بنائا بر اين مسلك بعله حرف صاحب العروه صحيح است.
در ما نحن فيه شك مى‏كنيم كه آيا مطهر چون كه كر است كه فقط توش شسته مى‏شود نه آب قليل. و ما هم تو آب شسته‏ايم نمى‏دانيم كر است يا نه؟ نمى‏دانيم غسل فى الكر محقق شد يا نه؟ استسحاب مى‏گويد محقق نشد. بدان جهت در ما نحن فيه اين تفصيل را بايد داد. بعله و عجب اين است كه، اين تفسير را هم مرحوم سيد حكيم در آن مسئله در تهذيب داده‏اند، در ما نحن فيه، اين تفصيل را نداده‏اند. اين مسئله عين فى هذه المسئله است، بلا فرق بينهما. گذشتيم اين را.
مى‏رسيم به اين مسئله‏اى كه مرحوم سيد در عروه عنوان مى‏فرمايد. درست توجه كنيد. ايشان در اين مسئله دو تا فرعه كه مى‏فرمايد. ما فعلا در فرع اول ايشان هستيم. فرع اول اين است كه ما مى‏گيم بالفعل كر است، بالفعل بيست و هفت وجب را، يا بيشتر را كسى معتبر بداند در كريت، اين ماء فعلا كر است. ولكن دو تا امرى كه هست، دو تا امر را ما مى‏دانيم. يكى اينكه اين كريت فعليه حادث شده است، سابقا اين نبود، سابقا اين آب قليل بود، و يكى را هم مى‏دانيم كه اين آبى كه فعلا كر است، ملاقات با نجاست كرده است. چونكه فرض مى‏كنيم آن نجاستى كه عزره است توى آب ديديد. كه اين آبى كه فعلا كر است تويش عزره است. و سابقا هم قليل بود. مثل آن حوضهايى كه از چاه بواسطه تلمبه يا بواسطه دلو، آب مى‏كشند و مى‏ريزند كه حوض را مى‏ريزند مى‏ريزند تا به حد كر مى‏رسد. بالفعل كر است اين حوض. و لكن احتمال مى‏دهيد اين عزره‏اى كه توى اين آب فعلا ديده ميشود، اين قبل از اينكه كر بشود تويش افتاده است. آنوقتى كه قليل بود افتاده است. قهرا آب حوض نجس ميشود. بعد كه به دلو هر چقدر بكشند يا به تلمبه هر چقدر بزنند، آب بيايد بالفعل نجس ميشود، چونكه بحثش خواهد آمد كه آبى كه نجس شد او بواسطه آب قليل طاهر به حد كر يا اكرار برسد پاك نميشود. پس احتمال ميديم كر فعلى نجس بوده باشد چونكه اول ملاقات با نجس كرده است، ثم صار كرا، به واسطه اين دلوهايى قليلى كه مى‏ريزيم و بالفعل هم نجس است. و احتمال عكسش را هم مى‏دهيد. احتمال مى‏دهيد به حد كر اول رسيده است بعد اين عزره تويش افتاده است. بدان جهت در ما نحن فيه اين آب فى فعل پاك است. چرا؟ چونكه ما اذا بلغ قدر كرا لا ينجسه شى‏ء. پس مائى است كه بالفعل كر است و لكن اين كريت و ملاقات در اين آب حادث شده است و شك داريم در تقدم ملاقات بر كريت و تقدم كريت بر ملاقات. شك در اين تقدم متاخر داريم.
اينجا در اين فرع كه فرع اولى است، صاحب العروه سه صورت بيان مى‏فرمايد. در صورتش حكم مى‏كند كه اين آب پاك است. يكى آن وقتى است كه ما نه تاريخ ملاقات را مى‏دانيم نه تاريخ كريت را. هيچكدام را نمى‏دانيم. الان كه صبح شد هوا روشن شد، چشم وا كرديم بر اينكه ديديم توى اين حوض اين عزره هست. و شب هم آب مى‏ريختيم به اين. نمى‏دانيم بر اينكه اول عزره افتاده است بعد كر شده، يا اول كر شده است بعد عزره افتاده است. در اينصورت كه تاريخ اين دو تا معلوم نيست، حكم مى‏كند بر اينكه اين ماء پاك است.
و در جائى كه تاريخ كريت معلوم بوده باشد، مى‏دانيم وقتى كه آفتاب زد، آنوقت كر شد. چونكه آن رطل اخيرى را كه با او هزار و دويست ليتر تمام ميشود، آن اولى كه آفتاب زد ريختيم به اين. تاريخ كريت معلوم است. منتهى نمى‏دانيم عزره افتادن قبل از آن تاريخ بود كه قليل بشود يا بعد از آن تاريخ بود، بعد از شمس بود كه كثير بشود و منفعل نشود. در اين دو صورت مى‏فرمايد اين آب پاك است.
و اما در صورتى كه به عكس شد. تاريخ ملاقات را فهميديم. ديديم آن فرض كنيد، آن اول آفتاب يك چيزى توى حوض افتاد، شاپى! صدا كرد. آنوقت مى‏دانيم بر اينكه اين ملاقات با نجس كرد. نمى‏دانيم كريت قبل بود يا بعد بود. در اينصورت ميگه اين آب نجس است. در صورتى كه تاريخ الملاقات معلوم بوده باشد، آب محكوم به نجاست است. اينى كه در نظر صاحب العروه مدرك اين فتوى است در اين سه صورت اين است. در علم اصول در آن شك در علم اجمالى بحدوث الحادثين و شك در
تقدم و تاخر. آنجا يك كلمه‏اى الان مى‏گويم داستان مفصل است، بايد در اصول بحث بشود. يك كلمه اين است كه در جايى كه وجود حادثى در زمانى حادثى در زمانى موجود بشود و حادث شدن حادث آخر در آن زمان كه قطعا حادثين در يك زمان جمع ميشوند، اگر موضوعى از احكام شرعيه بشود، موجود شدن حادثى در زمانى و حادث شدن حادث آخر در همان زمان، موضوع حكمى بشود يا حادث شدن حادثى در زمانى و نبود حادث ديگر در آن زمان موضوع حكمى بشود، آنجا مابين مرحوم شيخ، يعنى شيخ انصارى و مابين صاحب الكفايه، خلافى هست. كه آيا در ما نحن فيه اين استسحاب در ناحيه حادثين جارى ميشود و بواسطه معارضه تساقط مى‏كنند و مى‏افتند كه مسلك شيخ است. يا اينكه اصل در اين حادثين استسحاب جارى نميشود، لا للمعارضه. بلكه به جهت اينكه اركان استسحاب در ناحيه هيچكدام از حادثين تمام نيست كه صاحب كفايه مى‏گويد. و فرق مابين المسلكين اين است. اگر وجود حادثى در زمان وجود حادث آخر، موضوع حكم بشود. اما وجود آن حادث ديگر در زمان وجود اين موضوع حكم نشود. بنابر مسلك شيخ يك استسحابى كه اظهر شرعى دارد جاريست، معارضه هم نمى‏كند.
و اما بنا بر مسلك مرحوم آخوند، نه، استسحاب جارى نيست. حتى در اينكه اثر شرعى دارد استسحاب جارى نيست. چونكه اركان استسحاب مختل است. اين چرا مختل است؟ چرا استسحاب شيخ مى‏گويد جاريست بالمعارضه؟ اين داستانش را اينجا بحث نمى‏كنيم، در اصول است، انشاء الله به مورد ديگر مى‏آيد آنجا بحث مى‏كنيم، در مسئله شك در وضو و حدث، تعاقب حالتين.
فعلا حرف ما اين است كه صاحب الكفايه كه مى‏گويد استسحاب جارى نيست يا شيخ مى‏گويد استسحاب جاريست بالمعارضه تتامت مى‏كند، در نتيجه بحث در اين مسئله فرقى نمى‏كند، معلوم ميشود كه... بدان جهت صاحب العروه كه مى‏گويد هر دو مجهول التاريخ شده‏اند، حكم ميشود به طهارت ماء؛ اين يا بر مسلك شيخ اين است كه استسحاب عدم ملاقات اين آب بالنجاسه كه اين آب حوض كه الان اشاره مى‏كنم، مى‏گويم يك زمانى بود كه آب اين حوض ملاقات با نجس نكرده بود، چونكه نجس بعد افتاده است. نمى‏دانم در آن زمانى كه اين حوض كر شد آبش، فى علم الله زمان معينى دارد ديگر، نميدانم تا آن زمان نجسى توى اين آب افتاد يا نجسى توى اين آب نيفتاده؟ احتمال ميدهم تا آن زمان نجس تويش نيفتاده باشد. عزره احتمال ميدهم بعد از كريت افتاده باشد.
پس استسحاب عدم ملاقات اين آب نجس را الى ان صار كرا، تا وقتى كه كر شد، اين استسحاب مقتضى اين است كه اين آب پاك است، چونكه تا وقتى كه كر بشود، استسحاب ميگه نجسى تويش نيفتاده است. از آنطرف هم يك استسحاب ديگر داريم. و آن استسحاب اين است كه فى علم الله اين نجس در يك زمانى افتاده است. نمى‏دانم اين آب كه سابقا كه كريت نداشت، نمى‏دانم آن عدم كريت سابقيش تا آن زمان... النجاسه، (آن زمانى كه نجس افتاد) عدم كريت تا آن زمان باقى مانده بود يا نه؟ استسحاب ميگه باقى مانده بود. چونكه يك وقتى اين آب كر نبود، نمى‏دانم آن زمانى كه فى علم الله، نجس افتاده، در آن زمان در عدم كريت باقى بود يا نبود، استسحاب ميگه در عدم كريت باقى بود. اين آبى كه نجس افتاده است و عدم كريتش در آن زمان باقى بود، موضوع تنجس الماء است. الماء اذا لم يكن بكرا، ينجسه با آن نجسى كه تويش افتاده است.
پس يك استسحاب، يعنى استسحاب ملاقات على حين الكريه مقتضى طهارت است و استسحاب عدم كريت الى زمان الملاقات، مقتضى و موضوع تنجس است. يا اين دو تا تعارض مى‏كنند بنا بر مسلك شيخ، يا بنا بر مسلك مرحوم آخوند هيچكدام جارى نمى‏شوند. وجوه ميشود در نتيجه، به قاعده طهارت در اين آب. اين آب فعلى چونكه شك دارم نجس است يا پاك، محكوم ميشود به چه چيز؟ محكوم ميشود به قاعده طهارت.
و اما آنجايى كه علم به تاريخ كريت داشته باشم. كه مى‏دانم بر اينكه آن وقتى كه آفتاب زد، منهم مى‏ديدم آفتاب را، آن وقتى كه آفتاب زد آنوقت اين كر شد. بدان جهت در كريت اين ماء به حسب اجزاء الزمان شك ندارم. مى‏دانم كه قبل از آفتاب يقينا
قليل بود و غير كر بود، از حين آفتاب هم كر است يقينا. كريت زمان شك ندارد. در استسحاب معتبر است كه زمان شكى بوده باشد. غير از زمان يقين كه آن متيقن را به زمان شك بكشيم ما به دليل لا تنقص. چونكه كريت معلوم است تاريخش، زمان شك ندارد، در خود كريت، استسحاب جارى نيست، وجودا و عدما. چونكه قبل از آفتاب يقينا كريت نبود، از حين آفتاب هم يقينا كريت است، پس كريت مورد استسحاب نيست. بلكه چه چيز مورد استسحاب است؟ استسحاب مى‏كنيم عدم ملاقات اين آب را مع النجاسه تا حين طلوع الشمس كه زمان كريت است. نمى‏دانم اين آب تا آن زمان ملاقات با نجس كرد يا نكرد؟ استسحاب مى‏گويد نكرده است. چونكه يك وقتى بود اينجا ديگر حتى بنا بر مسلك كفايه هم بر اين استسحاب جارى هست‏ها، چونكه زمان شك دارد اين. زمان شكش اين است كه يك وقتى بود اين ماء ملاقات نداشت، الان شك مى‏كنم بر اينكه تا حين وصول كريت كه طلوع الشمس است، ملاقات با نجس كرده بود يا نه؟ استسحاب مى‏گويد نكرده بود. آبى كه تا حين بلوغ كريت ملاقات با نجس نكند، او معتصم است. به ماء بعدى نجس نميشود. به افتادن نجس ديگر نجس نميشود. بدان جهت اين استسحاب مقتضى طهارت است. خيلى هم در اين استسحاب خدشه كرديد خود قاعده طهارت را بگذاريد، قاعده طهارت هست در ما نحن فيه. الماء طاهر حتى يعلم انه قزر.
و اما در جايى كه فرض بفرمائيد، ملاقات تاريخش معلوم بشود كه اول آفتاب صدا كه كرد، آن عزره بود افتاد آنجا. اما نميدانم كريت قبل بود تا آب منفعل نشود، بعد بود كريت تا منفعل بشود. در عروه فرمود اين آب محكوم به نجاست است. چرا؟ چونكه اين آب اول طلوع شمس ملاقات با نجس كرده است يقينا. شك مى‏كنم كه قلت سابقى كه عدم كريت سابقى است در آن زمان باقى بود يا نبود؟ استسحاب ميگه بود. آب عند الطلوع الشمس ملاقات كرد با نجس يقينا بالوجدان و استسحاب هم مى‏گويد كريت نداشت. استسحاب در ناحيه عدم ملاقات جارى نيست. ملاقات زمان شك ندارد. قبل از طلوع الشمس قطعا ملاقات نبود، عند الطلوع الشمس هم قطعا ملاقات است. اينجا ديگر استسحاب در ناحيه عدم كريت تا زمانى كه، زمان ملاقات است، جارى ميشود و حكم به نجاست ميشود. از اينجا معلوم است كه مرحوم صاحب العروه اين استسحاب را كه در اين صورت جارى مى‏كند، در صورت سابقه هم كه تاريخ كريت معلوم است و تاريخ قلت مردد است و مجهول، آنجا هم استسحاب را جارى مى‏كند كه هيچ فرقى بين الاستسحابين نيست. اينجا اگر فرقى بين استسحاب در كريت در ناحيه، استسحاب عدم كريت كه مجهول التاريخ است، در او جارى شد و حكم به تنجس ماء شد در مسئله سابق هم كه حكم به طهارت ماء شده است چونكه استسحاب عدم ملاقات را كرده‏ايم. و الا اگر در مسئله‏اى در صورت سابقه مدركش قاعده طهارت بود، استسحاب را معتبر نمى‏دونست، اينجا هم بايد حكم كند به قاعده طهارت كه آب پاكه، حكم به نجاست كرد. پس معلوم ميشود صاحب العروه، خدا رحمتش بفرمايد، اين استسحاب را در ناحيه معلوم التاريخ جارى نمى‏داند و در ناحيه مجهول التاريخ جارى مى‏كند. استسحاب در جايى كه تاريخ كريت معلوم بشود در ناحيه عدم ملاقات جاريست. نتيجه‏اش حكم به طهارت است. در صورتى كه ملاقات معلوم التاريخ بشود، در ناحيه عدم كريت جاريست. نتيجه‏اش حكم به نجاست ميشود كه صورت ثالثه است. اين حرفى است كه صاحب العروه فرموده.
در ما نحن فيه كلامى را از مرحوم نائينى نقل كرده‏اند. و فرموده‏اند بر اينكه نائينى در... عروه فرموده است كما اينكه ماء در صورت سابقه محكوم به نجاست است كه تاريخ ملاقات معلوم است و لكن تاريخ كريت مجهول است، استسحاب عدم كريت جارى ميشه و حكم ميشود كه آب نجس است. ايشون فرموده است كما اينكه آب در آن صورتى كه ملاقات معلوم التاريخ است، محكوم به نجاست است، در صورتى كه كل من الملاقات، و الكريه مجهول التاريخ بشود، آنجا هم آب محكوم به نجاست است. آنجايى كه هر كدام از كريت و ملاقات مجهول التاريخ بشوند، باز محكوم به نجاست است. چرا؟ ايشون فرموده است وقتى كه هر دو مجهول التاريخ شد، استسحاب عدم كريت الى زمان الملاقات جاريست. چونكه اين آب بالوجدان ملاقات با نجس كرده است. احتمال مى‏دهم در زمان ملاقات عدم كريتش باقى مانده باشد. استسحاب عدم كريت‏
در زمان ملاقات، آن زمان واقعى كه در علم الله است، استسحاب در زمان عدم كريت در زمان ملاقات جاريست و موضوع تنجس الماء تمام ميشود. آبى كه ملاقات با نجس بكند و در آن زمان كر نباشد مفهوم الماء اذا بلغ قدر كر لا ينجسه، مى‏گويد آن آب نجس است. آبى كه ملاقات كرده است و كر هم نيست، عند الملاقاة، او محكوم به نجاست است. و فرموده است و اما استسحاب عدم الملاقات الى حين الكريه، اينجور معارض مى‏گفتيم آخه، مى‏گفتيم استسحاب عدم الملاقات بلا كريه، مقتضى طهارت است. فرموده است اين اشتباه است. استسحاب عدم الملاقاة الى حين الكريه، اثر شرعى ندارد. چرا؟ براى اينكه شارع عدم انفعال را مترتب كرده است بر ملاقات الكر. يعنى آب ملاقات بكند و در حال ملاقات كريت داشته باشد. الماء اذا بلغ قدر كرا لا ينجسه شى‏ء. آب وقتى كه به حد كريت رسيد در زمان كريت ملاقات كرد الى ينفعل. موضوع عدم الانفعال نه موضوع الطهارة بالماءها، موضوع عدم الانفعال، موضوع عدم الانفعال آن مائى است كه ملاقات با نجس بكند و در آن حال كريت داشته باشد. استسحاب عدم ملاقات الى حين الكريه اثبات نمى‏كند كه الملاقاة وقع عند الكريه. استسحاب عدم الملاقاة استسحاب عدم الملاقاة الى حين الكريه اثبات نمى‏كند كه اين ملاقات مفروض الوجود وقع عند الكريه حتى تا اينكه آب پاك بشود.
پس در ما نحن فيه استسحاب عدم كريت الماء الى حين الملاقاة جارى است و معارض ندارد بنا بر مسلك شيخ كه عدم جريان بالتعارض ميشود، نه اينكه مقتضى فى نفسه موجود نيست. نه. بنا بر مسلك شيخ، كه مسلك نائينى هم همون را اختيار كرده، استسحاب عدم كريت، الى حين الملاقاة جارى است و معارضه‏اى ندارد. اين حرفى است كه مرحوم نائينى فرموده است. اين كلام ايشون يك لازمه‏اى دارد. لازمه‏اش اين است كه در آن وقتى كه تاريخ كريت معلوم است، تاريخ كريت را مى‏دانيم كه صورت صورت ثانيه بود در عبارت صاحب العروه. كه تاريخ كريت را مى‏دانيم ولكن تاريخ ملاقات را نمى‏دانيم. اينجا صاحب العروه حكم به طهارت ماء كرد ديگر. لازم مى‏آيد بنا بر مسلك مرحوم نائينى در اين صورت كه ما استسحاب مى‏كرديم عدم ملاقات را الى حين الكريه، چونكه كريت استسحاب نداشت، معلوم التاريخ بود زمان شك نداشت. استسحاب مى‏كرديم عدم ملاقاة را الى حين الكريه، كه حكم به طهارت ميكرد، بايد اين استسحاب جارى نشود. چرا؟ چونكه استسحاب عدم الملاقات الى حين الكريه اثبات نمى‏كند كه بعد الكريه ملاقات شده است. موضوع عدم انفعال ملاقات بعد از كريت است. اينجوره ديگر. بدان جهت بنا بر مسلك مرحوم نائينى كه اين اشكال را فرمود نتيجه‏اش اين است كه در آن صورت ثانيه، استسحاب عدم ملاقات الى حين الوصول الكريه حاصل نشود اين استسحاب. چونكه اين استسحاب ثابت نمى‏كند كه ملاقات بعد از كريت است. (سؤال)
آخه شارع گفته اگر كر باشد منفعل نميشود. ميدونم عدم انفعالش هم اين است كه اگر كر باشد منفعل نميشود. شما به كجا اشكال مى‏كنيد؟ به من؟ يا به مرحوم نائينى اشكال مى‏كنيد؟ پس معلوم ميشه كه ملتفت نشده‏ايد. من عرض مى‏كنم، حرفم اينه، اگر مرحوم نائينى در مجهول التاريخ بگويد استسحاب عدم ملاقات الى حين الكريه جارى نيست، چرا جارى نيست؟ چونكه اثبات نمى‏كند ملاقات عند الكريت است. اگر اين حرفش صحيح بشود لازمه‏اش اين است كه در صورت ثانيه هم كه تاريخ كريت معلوم است و تاريخ ملاقات مجهول است. اينجا هم كه حكم ميشود به طهارت ماء، به استسحاب عدم ملاقات الى حين الكريه، به اين استسحاب حكم نكرده است. چرا؟ براى اينكه اين استسحاب، استسحاب عدم ملاقات الى حين الكريه اثبات نمى‏كند بر اينكه ملاقات وقع بعد الكريه. (سؤال) پس آنجا هم نياز نيست. ديديد نفهميديد! در مجهول التاريخ هم نياز نداشت. پس در مجهول التاريخين معارضه مى‏كند. آخه ايشان ميگه در مجهول التاريخ، استسحاب در كريت جارى نميشود، در ملاقات كه جارى ميشود. بابا قاطى مى‏كنى. به جدت قاطى مى‏كنى! عرض مى‏كنم در صورت اول كه صورت اول اين است كه هر دو مجهول التاريخ است، ايشون مى‏فرمايد در اينصورت استسحاب در ناحيه عدم كريت الى زمان الملاقات، اين فقط جاريست. بدان جهت، مرحوم نائينى مى‏گويدها، فقط حكم ميشود در نجاست ماء. در صورتى كه هر دو مجهول‏
التاريخين هستند، فقط استسحاب عدم الكريه الى زمان الملاقات جاريست. اين آب ملاقات با نجس كرده است، استسحاب عدم كريت مى‏گويد تا آن زمان كر نبود، پس نجس ميشود. الماء اذا لم يكن كرا ينجسه بالملاقاة نجاست. فرمود در اينجا استسحاب عدم ملاقات الى زمان الكريه كه مقتضى نفى نجاست است، يعنى مقتضى طهارت است، اين جارى نيست. چرا؟ چونكه آنكه مقتضى نفى نجاست است، يعنى مقتضى طهارت و عدم انفعال است، طهارت به معنى عدم انفعال، او وقوع ملاقات بعد از وقوع كريت است. استسحاب عدم الملاقات الى حين الكريه اثبات نمى‏كند كه ملاقات بعد الكريه شده است. بدان جهت اين اصل مثبت ميشود، حذف ميشود، آن استسحاب عدم كريت الى زمان الملاقات جاريست و حكم به نجاست ميشود. حرف ايشون اينه.
مى‏گويند بنا بر فرمايش شما، آقا درست دقت كنيد، بنا بر اين فرمايش شما در صورت ثانيه، صورت ثانيه اين است كه تاريخ كريت معلوم است. روى معلوم بودن در كريت استسحاب جارى نيست. در كريت و عدم كريت استسحاب جارى نيست. چونكه تاريخش معلوم است. قبل از طلوع آفتاب كر نبود، حين طلوع هم يقينا كر است. استسحاب يقينا بايد در عدم ملاقات جارى بشود كه صاحب عروه جارى ميكرد، حكم به طهارت مى‏كرد. مى‏گوئيم بنا بر اين فرمايش شماى نائينى در مجهول التاريخ، بايد استسحاب عدم ملاقات در اين صورت، الى حين وصول الكريه كه صاحب عروه جارى كرد، اين جارى نباشد. چونكه استسحاب عدم الملاقات الى حين الكريه اثبات نمى‏كند كه ملاقات بعد از كريت است. و شما مى‏فرمائيد موضوع عدم الانفعال، يعنى موضوع طهارت الماء اين است كه ملاقات بعد الكريه بشود كه اذا ماء كرا لا ينفعل. بدان جهت شما در اين صورت ثانيه حكم به طهارت به اين استسحاب نمى‏توانيد بكنيد. بايد به قاعده طهارت تمسك كنيد. استسحاب جارى نمى‏شود بنا به مسلك شيخ نائينى كه مثبت گرفتيد در مجهوله تاريخ استسحاب عدم ملاقات را اين در صورت ثانيه همان استسحاب عدم ملاقات است. اصل مثبت مى‏شود و جارى نمى‏شود بايد به قائده طهارت رجوع كنيد. به قائده طهارت رجوع بكنيد تو چاله مى‏افتيد. چرا؟ چون كه شما قائده‏اى تأسيس كرده‏ايد گفته‏ايد هر وقت يك حكم، حكم الزامى بوده باشد در عام يا ملزوم حكم الزامى بوده باشد و از او عنوان وجودى استفاده استثنا بشود، در مواردى كه شك مى‏كنيم شى‏ءخارجى مثتاق اون امر وجودى است يا نه؟ به اين شك اعتنا نمى‏شه بايد به عام تمسك كرد. اگر كسى بر من گفت، بر عبدش اينجور گفت بر اين كه لا تكرم احدا، من اعدائى. بعد يك عنوان وجودى را استثنا كرد از اين حكم الزامى كه الا جيرانى. شك كرد در اين شخص جيران هست يا نه؟ با اين شك تمسك بايد بكند لا تكرم احد من اعدائى به او تمسك بكند، همين جوره يا نه؟ ايشان مسلكش اين بود. بنا بر مسلك شما حكم، حكم الزامى است شارع گفته است بر اين كه اون طائفه ثانيه‏اى كه سابقا گفتيم، خود مرحوم نائينى فرمود هر مائى كه ملاقات بكند با نجس، محكوم به نجاست است. نجاست ملزوم حكم الزامى است. يعنى لا تشرب، لا تتوض‏ء الا الكر من الماء. كر را استثنا كرده كه عنوان وجودى است. و شك داريم در ما نحن فيه اين ماء كر است يا نه؟ بايد به چه چيز تمسك كنيم؟ به اون عمومى كه خودتون پى ريزى كرديد و اون را اصلا در بحث مياح طرح كرده اين قائده كه هر عامى بوده باشد متضمن حكم الزامى بوده باشد يا ملزوم حكم الزامى بوده باشد از او عنوان وجودى استثنا بشود و شك در شبهه مثتاقيه اون عنوان بكنيم تمسك به اين عنوان مى‏شود.
بدان جهت بنابر مسلك شما، بايد شما در صورت ثانيه هم حكم بكنيد به نجاست. نتيجه چه مى‏شود؟ نتيجه اين مى‏شود كه در هر سه صورت اين آب محكوم به نجاست است. سوال؟ مى‏گه جارى نمى‏شود، مثبته. سوال؟ عدم نجاست همان طهارته ديگر. آقاى من تنجس موضوعش اين است كه ملاقات در حينى بشود كه ماء قليل است اون وقت عدم انفعال و عدم تنجس موضوعش چيست؟ موضوعش اين است كه ملاقات بكند در وقتى كه كر است. استسحاب عدم ملاقات الى زمان الكريت...قطع نوار.