جلسه 246

* متن
*

موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست‏
شماره نوار: 246 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده درسال: 1366 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم‏
كلام در رواياتى بود كه در آن روايات استدلال شده است على تنجيس المتنجس غير آن رواياتى كه ما به آن‏ها استناد كرده‏ايم و بر طبق آن روايات عرض كرديم كه مايعات متنجس مى‏شود به وقوع القزر سواءٌ كان القزر متنجسا او عين النجاسه و اما غير المايعات فالاحوط اين است، احوط، احوط لزومى است كما ذكرنا لو يكن اظهر غير المايعات كه جوامد است آنها هم به رطوبت المسريه‏اى كه در جوامد هست در آن جوامد طاهره بواسطه متنجس نجس مى‏شود. غير از اين ادله‏اى كه ما ذكر كرديم بر قولى كه اختيار شد، رواياتى در بين هست، كه حضرات به آن روايات تمسك كرده‏اند در تنجيس المتنجس. يكى مسئله اوانى بود. كه در روايات امر وارد شده بود به غسل الآنيه. آنيه‏اى كه قزر است، يعنى متنجس است. آنيه كه عين النجاسه نمى‏شود. آنيه‏اى كه متنجس هست امر شده بود در روايات به شستن آنها. كه قزر بوده باشد، سه دفعه شسته مى‏شود و از شرب الخنزير و از موت الجرز هفت مرتبه شسته مى‏شود و هكذا از ولوق الكلب تأخير مى‏شود ثم يغسل بالماء. به اين روايات استدلال شده بود و انائى كه در آن... بوده است يغسل ثلاث مرات. مقتضاى اطلاق در اين روايات، يعنى در بعضى‏ها اين بود كه فرق نمى‏كند اناء اگر بخواهى استعمال بشود و در او مشروبى من الماء و غير الماء يا غير مشروب ورع بشود بايد شسته بشود. فرقى نمى‏كند اناء خشك بشود يا اين كه نه جفاف به او حاصل نشود. از اين روايات كه امر به غسل شده بود على كل تقدير، جفاف بر اناء حاصل بشود يا نشود اين اطلاق، متوجه باشيد جفاف بر اناء حاصل بشود يا نشود امر شده بود كه بايد هفت دفعه شست. مثلا آن روايتى كه در شرب خنزير بود، در آن روايت اينجور امام عليه السلام ذكر كرده بود، و سئلته عن خيزيرٍ در صحيحه على ابن جعفر است در جلد اول، باب يك از ابواب الاسعار و باسناده عن محمد ابن يعقوب شيخ قدس الله نفسه الشريف در تهذيب روايات كثيرى دارد از محمد ابن كلينى رضوان الله عليه. شايد رواياتى را كه در تهذيب شيخ از كلينى نقل كرده است و آن سندى كه در مشيخه تهذيب ذكر كرده است آن روايات اكثر است از كليه اشخاصى كه از آنها نقل روايت كرده است مثل حسين ابن سعيد، مثل احمد ابن محمد ابن عيسى و على ابن حسن فضال، مثل سعد ابن عبد الله رواياتى را كه از كلينى نقل كرده است، بيشتر است از آن رواياتى كه از ديگران نقل كرده است. از يك يك ديگران نه از مجموعشان. رواياتى را كه شيخ از حسين ابن سعيد نقل كرده است آنها، با وجود اين كه آن روايات خيلى است. ولكن از رواياتى كه شيخ از كلينى نقل كرده است كمتر است. اين روايت هم از آن رواياتى است كه شيخ او را از كلينى نقل مى‏كند.
عن محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى كه همان عطار است عن الامركى البوفكى كه محمد ابن يحيى رواياتى را كه نقل مى‏كند از على ابن جعفر بواسطه امركى متعدد است. عن موسى ابن جعفر سلام الله عليه قال و سئلته عن خنزير شرب عن اناء كيف يصنع بالاناء؟ قال يغسل سبع مرات. كيف يغسل، نفرمود سبع مرات قبل جفاف و اما اذا جفوف فلا يغسل. غسل نمى‏شود چون كه جفاف كه شد ديگر منجس نيست. اينجور نيست. اين روايات اطلاقش دلالت مى‏كند بر اين كه اناء خشك هم بشود، اناء متنجس نجس مى‏كند. چرا نجس مى‏كند؟ چون كه اگر نجس نمى‏كرد امر به غسل لغو مى‏شد. خوب اگر فرض كنيم اناء متنجس منجس نيست. هيچ چيز را نجس نمى‏كند. حتى آن آشى را كه در او مى‏ريزيد، او را نجس نمى‏كند. خوب اين امر به غسل در روايات و كيف يغسل كه در اين روايت است، اين خوب لغو مى‏شد. خوب پاك نشود اناء، نجس بشود، چه مى‏شود؟ چون كه طعام را كه، شراب را كه نجس نمى‏كند. منجس كه نيست. حفصا عن اللغو... كه استفاده مى‏شود كه اناء نجس است و منجس. يعنى متنجس است و منجس. بلا فرقٍ كه آن اناء خشك بشود و رطوبت مسريه در آش باشد يا اين كه اناء خودش هم هنوز خشك نشده است. از آن‏
تنجسى كه به او اصابت كرده است خشك نشده است آن ماء قزر. اين از اين استفاده مى‏شود كه اين اناء منجس است. ولكن ما يك حرف حسابى داريم اينجا اگر توجه بفرماييد. عرض مى‏كنيم از اين روايات بيشتر از اين استفاده نمى‏شود كه اناء منجس است. اين اناء متنجس، منجس است. اما چه چيزها را، همه چيز را منجس است. ولو انسان دستش تَر بود اناء هم خشك بود خورد به اناء. اين دست را هم نجس مى‏كند اناء. اين اطلاق استفاده نمى‏شود از اينها. فقط آن مقدارى كه امر به غسل لغو نشود استفاده مى‏شود كه اين فى الجمله منجس است، اما چه چيز را منجس است آن قدر متيقن مايعات است. چون كه آب خصوصيتى ندارد. چون كه ربما اناء اصلا آب ريخته نمى‏شود. اناء انائى است كه ماست در آن مى‏ريزند فرض بفرماييد يا لبن مى‏ريزند. يا فرض بفرماييد زيت مى‏ريزند يا در روايات بود ان الدن يجعل فيه خل، خل گذاشته مى‏شود آنجا. اناء خل بود. بدان جهت آنى كه قدر متيقن است اين مايعاتى كه در اناء هست نجس مى‏شود. اين مقدار استفاده مى‏شود. و كسى خيلى جرأت كند كه ما هم خيلى به خودمان جرأت داديم آن چيزى كه در اناء و در آن مايع هست آنها هم نجس مى‏شود. مثل ديكى كه نجس شده است در آن آبگوشت درست مى‏كردند. هم گوشت است، هم نخود است، هم لوبيا است، اينها هست، نجس اگر افتاد در اناء يا خود قدر اگر نجس بود آن آبگوشتى را كه در آن مى‏پزند آبش هم نجس مى‏شود، گوشتش هم نجس مى‏شود. آن جامدى كه در اين مايع هست در اناء به اين اناء نجس مى‏شود. هم آن مايع و هم آن جامد. اگر خيلى به خودمان جرأت بدهيم اين را استفاده مى‏كنيم. و مؤيد اين كه آن جامد اگر در مايع هم بوده باشد نجس مى‏شود مؤيدش خبر زكرى ابن آدم است. در آن خبر زكرى ابن آدم اينجور بود، جلد، جلد دوم است. باب سى و هشت از ابواب النجاسات روايت هشتمى بود. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى اشعرى عن يعقوب ابن يزيد كه همان انبارى قدس سره است عن حسن مبارك. اين حسن مبارك توثيق ندارد. اگر يادتان بوده باشد، آن يك دفعه ديگر هم نقل كرديم اين روايت را. حسن ابن مبارك هم نقل مى‏كند عن زكرى ابن آدم بدان جهت اين خبر مى‏شود بواسطه اين كه حسن ابن مبارك توثيق ندارد. قال سألت اباعبد الله عليه السلام عن قطرة خمر او نبيذٍ مسكرٍ قطرة فى قدر فيه لحم كثير و مرق كثير. هم گوشتش زياد بود، هم آبش. قال يحراق المرق، گفتيم ربما به اندازه كر مى‏شود آن ديك‏هايى كه عرب‏ها در آن شتر مى‏پختند. يك شتر در آن مى‏پختند. او ربما هم به اندازه كر هم مى‏شد. بدان جهت گفتيم در مضاف لا فرق بين قليله و كثيره. هر دو به ملاقات النجس، نجس مى‏شود. قال يحراق المرق، البته دليل منحصر به اين خبر نبود كه مضاف كثير نجس مى‏شود. دليل ديگر داد كه آن صحيحه بود. كه الاّ ان يكون حوضاً كبيرا يستقا من. بقيه‏اش يا به ملاقات الكلب نجس مى‏شود الاّ يك چيز مستثنى بود، ماء كر. بدان جهت مضاف كر تحت متثنى منه مانده بود. عمده اين بود.
در اينجا اينجور است كه عن قطرة خمرٍ او نبيذٍ مسكرٍ قطرة فى قدر فيه لحكم كثير و مرق كثير قال يحراق المرق. مضاف كه قابل تطهير نيست بايد ريخته بشود او يطعمه اهل الزمه. يا به اهل الزمه مى‏خورانند كه گفتيم اين عيبى ندارد. او الكلب. يا به كلب مى‏دهند كه آنها، خوراندن به آنها عيبى ندارد. و اللحم اغسله و كله، گوشت حيف است آب بكش، بخور. اين معلوم مى‏شود بر اين كه گوشت هم نجس شده است. اين مقدار استفاده مى‏شود كه اناء اگر آن مايع را نجس كرد آن چيزى كه از جوامع در آن اناء هست در آن مايع هست، نجس مى‏شود. اما نه انائى است كه اصلا مايع در آن نيست فقط يك جسم جامد رتبى را گذاشته‏اند در اناء نجسى كه فرض بفرماييد ماء متنجسى كه خشك شده است. يك سينى است فرض كنيد خيارها را آب كشيده‏اند كه همه‏اش جوامد است ديگر ولكن رطوبت مسريه داشته‏اند، گذاشته‏اند در اين سينى. آن موضع از اين خيارها يا غير الخيار از انگور يا غير ذالك و رزقنا و اياكم كه ملاقات با نجس كرد نجس مى‏شوند دليلش چيست؟ از اين روايات استفاده نمى‏شود، از روايات الاناء. چون كه ما تنجس اين اشياء را به ملاقات اين اوانى متنجسه‏اى كه داخلشان متنجس بود اين را از لزوم لغويت فى امر الغسل استفاده كرديم و در لغويت اين مقدار كافى است كه اين اوانى اگر مايعى در آنها ريخته بشود اين مايع نجس مى‏شود. اين مقدار كافى است. و اما اگر جامدى كه مايع در كار نيست، مثل مثال آن خيار و انگورى كه عرض كردم. آنها دليل تنجسش اين روايات نمى‏شود. آنها دليل تنجسش موثقه عمار ابن موسى است كه گفتيم كه ارض قزر است ان كان جبهتك، او رجليك، او جسدك كالذى يصيب ذالك الموضع رتبا فلا تصلى حتى ذالك ييبس الموضع. آن موضع بدنت خشك بشود كه رتب است او دليلش بود. و هكذا آن روايات ديگر هم سؤال؟ اين اناء، اناهايى است كه مايع در آنها ريخته مى‏شود. از اناء شرب منه الخنزير يا انائى كه ولق فيه الكلب انائى كه يجعل فيه الخمر. و اناء معنايش همين‏ها است. اينها مورد نص هستند. سينى كه فرض كرديد آن سينى منسوس نيست. در روايات نيست. بدان جهت روى اين حساب اگر اين حرف را مى‏گفتيد كه خيلى عجله نداشت اين را با صبر هم مى‏توانستيد بفرماييد. ولى اين اناهايى كه در روايت هست همين‏ها است. على ذالك از اينها تنجيس المتنجس فى الجمله استفاده مى‏شود. اما اين على الجمله استفاده نمى‏شود. نسبت به جوامد استفاده نمى‏شود خصوصا آن جوامدى كه طاهره هستند و رطوبت مسريه در خود آنها است و ظرف خشك شده است. اين ديگر استفاده نمى‏شود. اين را اگر بخواهيم استفاده كنيم بايد برويم پيش آن دو تا موثقه‏اى كه خدمت شما عرض شد. پس اين روايات اوانى بيشتر از اين دلالت نمى‏كند.
ولكن بعضى‏ها فرموده‏اند در اين رواياتى كه وارد شده است در انائى كه ولق فيه الكلب امام عليه السلام آنجا كه فرموده است آن آبى كه در اناء است نجس مى‏شود و فرموده است اناء نجس مى‏شود آنجا، و اناء را اگر بخواهيد تطهير كنيد بايد تعفير كنيد اولا، ثم بالماء بشوييد امام آنجا يك عبارتى فرموده است كه از آن عبارت استفاده مى‏شود خاصيت متنجس و خاصيت نجس العين و خاصيت متنجس اين است كه ملاقى‏اش را نجس مى‏كند. اين خاصيت نجس است. آن نجس هر چه نجسى بوده باشد آن ملاقى‏اش ولو جامد بوده باشد كالاناء آن اناء را هم نجس مى‏كند يا آن فرض كنيد فرش را هم نجس مى‏كند. چه تعبيرى فرموده است امام عليه السلام در اين ولوق الكلب كه از او اين معنا استفاده مى‏شود، اينجور فرموده‏اند، فرموده‏اند بر اين كه، در آن صحيحه بغباق امام عليه السلام اينجور مى‏فرمايد جلد اول باب يك از ابواب الاسعار، نجاست سعر كلب و الخنزير. آنجا فرموده است امام عليه السلام بعد از اين كه البغباق قدس سره سؤال كرد، سندش را سابقا خوانديم، ديگر احتياج به تكرار نيست. سألت اباعبد الله عليه السلام... و الشات و البقر و الابل و الحمار و الخيل و البقار و السباع... فقال لا بعث. اينها طاهر هستند و نجس نمى‏كنند. حتى ان تهيت الى الكلب، حتى اين كه به كلب رسيدند فقال رجس نس، كلب نجس است لا تتوض‏ء بفضله. آن آبى را كه كلب به او اصابت كرده است او قابل شرب و وضو نيست. و صبب ذالك الماء آن ماء بايد ريخته بشود قابل استعمال نيست. نه اين كه آب پاك است، آب نجس است بايد ريخته بشود. شرب هم نمى‏شود. و غسله بتراب اول مره، آن انائى را كه، آن اناء هم نجس است. آن اناء را هم اول مرتبه بشود، ثم بالماء، ثم بالماء. امام عليه السلام تنجس الاناء را و نجاست آن ماء را تعليل فرمود كلب نجسٌ. چون كه كلب نجس است اين كار را مى‏كند. نجس هم در لغت نجس العين نيست ولو ما نجس و متنجس مى‏گوييم. نجس را بعضا مى‏گوييم به نجس العين و متنجس را مى‏گوييم بر آن چيزى كه نجاست در او عارضى باشد بالذات نباشد. اصلى نبوده باشد. الاّ اين كه نجس، استعمالش شايع است، نجس آنى كه محكوم به نجاست است، فرقى نمى‏كند متنجس بوده باشد يا نجس العين بوده باشد. منتهى مورد نجس العين است كه كلب است. و الله رجسٌ نجس، اين معنايش اين است كه كلب نجس است. كلب كه نجس شد، نجس بودن شى‏ء اثرش اين است ملاقى‏اش را نجس مى‏كند. آن ملاقى هم كه ملاقى‏اش آب است چون كلب از آب مى‏خورد. آب هم ملاقى‏اش كه اناء است او را نجس مى‏كند خوب اناء هم به هر چيزى كه خورد بايد نجس بكند. مقتضاى نجاست است. و در روايات معاوية ابن شرى هم همين جور است كه روايت ششمى است در اين باب، و باسناد شيخ عن سعد ابن عبد الله عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن عيسى است ظاهرا، به قرينه روايات ديگرش، عن ايوب ابن نوح، عن صفوان ابن يحيى كه سند اجلا هستند غير معاوية ابن شرى كه معاوية ابن شرى توثيق ندارد.
سأل اظافر، ابا عبد الله عليه السلام عن سعر سنورى و الشات و البقرة و الحمار و الفرس و البقل و السباع يشرب منه؟ از آن سعر خورده مى‏شود؟ او يتوض‏ء منه؟ يعنى پاك است؟ فقال نعم اشرب منه و توض‏ء. قال قلت له الكلب؟ قال لا. قلت اليس هو سبع، سباع را گفتيد عيبى ندارد در سؤال قبلى. كلب هم يكى از سباع است. قال لا و الله انه نجسٌ. يعنى سعر الكلب نجس لان الكلب نجس. سعرى كه ملاقات با او كرده است. بعد از اين تعليل استفاده مى‏شود نجاست الشى‏ء مقتضايش سرايت است به هر چيزى ملاقات بكند با رطوبت مسريه آن را نجس مى‏كند اينجور استدلال شده است. عرض مى‏كنيم اين درست نيست اينجور استدلال. چرا؟ براى اين كه اولا بر اين كه در آن صحيحه بغباق تعليل نبود. نفرمود بر اين كه لا يتوض‏ء بفضله لانّه نجس، كلب نجس است تا تأميم بدهيم ولو نجس، قبول كرديم و قبول هم بايد بكنيم. كسى اگر خيلى دغدغه بكند تضييع اوقات خودش را كرده است. نجس اطلاق مى‏شود به نجس العين و به متنجس. به هر دو اطلاق مى‏شود. وقتى كه به هر دو اطلاق شد مى‏گوييم به كلب اطلاق شده است كانّه نجس اما اين كه سعر او لا يتوض‏ء لانّه نجس تعليل ندارد. حتى ان تهيته الى الكلب، قال رجس نجس، لا يتوض‏ء بفضله. اولا يعنى رجس نجس است يعنى به سعر او وضو گرفته نمى‏شود، تعليل نيست. اين حكم رجس و نجس بودن كلب است كه خصوصيتش اين است. اين تعليل نيست كه ما از او تأميم استفاده كنيم. اين اولا و ثانيا امام نفرمود، الكلب نجس لا يتوض‏ء بفضله اگر مى‏فرمود هم تعددى نمى‏شد، چون كه تعددى نيست. به اين نجس خاصى جعل كرده است شارع. ولكن رجس هم آنجا هست. لانّه رجس، نجس. رجس در ساير نجاسات رجسيتى نيست. كلب هم خباثت دارد به حسب الخلقت اينجور است، منتهى آن خباثت چيست؟ او را ما توضيح نمى‏دهيم و شايد هم نتوانيم خيلى توضيح بدهيم ولكن اينجور است كه رجس نجس است، به متنجس رجس اطلاق نمى‏شود. ما پيدا نكرده‏ايم يك جايى بر متنجس، نه بر نجس، بر متنجس رجس اطلاق بشود اين را ما پيدا نكرده‏ايم. امضاء دارد لانّه رجس النجس. در آن روايت دومى به منزله تعليل است روايت دومى. آنجا هم رجس و نجس فرمود. در آن روايت دومى مى‏شود تعليل استفاده كرد. ولكن تعليل به رجس و نجس است نه فقط به نجس بودن. علاوه بر اين كه روايت اولى تعليل ندارد، تعليل هم بود، تعددى ممكن نبود، چون كه ملزم به رجس شده است. رجس متنجس را شامل نمى‏شود مثل روايت دومى مى‏شد، انجا تعليل است و به رجس، به نجس فرض بفرماييد ملزم شده است، تعليل استفاده مى‏شود ولكن در آن صورتى كه هست در آن صورت متنجس را شامل نمى‏شود.
سؤال؟ خيلى فرق مى‏كند. قزر استعمال شده است، شايع است در متنجس كه گفتيم، ادخل يده... قزر يد كه نجس العين نمى‏شود. يد مؤمن كى نجس العين مى‏شود؟ متنجس است. قزر اطلاق شده است ولكن رجس پيدا نشده است. در روايت دومى والله انّه نجس، تعليل است فقط تعليل است، (شروع طرف ب)
ولكن مقتضايش عبارت از اين است كه تعدددى مى‏شود، مى‏شود اين را گفت ولكن روايت من حيث السند ضعيف است كه معاوية ابن شرى است. توثيق ندارد. روايت اولى تعليل نيست، و رجس ملزم به او است. روايت دومى ولو نجس است ملزم نشده است رجس و تعليل هم هست ولكن من حيث السند ضعيف است. شاهد بر اين كه اين تعليل نيست در آن روايت اولى صحيحه بغباق تعليل نيست و حكم دائر و مدار رجس و نجس، تعليل نيست بر اين حكم دليلش اختصاص تأخير است به ولوق الكلب. اگر بر تنجس لا يتوض‏ء بفضله... ثم بالماء بايد بگوييم در هر نجس و متنجسى كه اناء نجس و متنجس شد بايد تأخير شود. چون كه اين صحيحه تعليل دارد. تعليل نيست اينجا، براى كلبى كه محكوم است به رجس و نجس، حكم خاصى جعل شده است. و در ساير اعيان نجسه نيست فضلا از اين كه از متنجسات جارى بشود. سؤال؟ پس معارضه مى‏شد ديگر. پس بدان جهت معارضه مى‏افتد و اين اقوا مى‏شود، تعليل است. اين معلوم است كه اين تأليل نيست آن رجس و نجس بودن كلب حكمت اين حكم است. جمع عرفى اينجور مى‏شود كه حكمت است، اگر بود هم، اگر لانّه رجس و نجس بود و روايات ديگر بود، آن روايات ديگر قرينه بود كه اين حكمت بود. ولكن تعليل هم ذكر نشده است در روايت كه بگوييم حمل به حكمت مى‏شود. و المتحصل الى هذا المقام اين است كه ما يك روايتى داشته باشيم در اين روايات الاناء يا اين تعليلى كه در ولوق الكلب هست از اينها بخواهيم استفاده بكنيم كه كل انجس كالمتنجس كما انّ النجس ينجس ما يلاقى ولو مع الرطوبت المسرية فى ذالك الملاقى طاهر كه خود عين نجس خشك بشود. كذالك المتنجس، مثل عين النجس است. ينجس ما يلاقى ولو كان تلك الرطوب فى الطاهر الملاقى ما يك همين جور چيزى نداريم در روايات. فقط دليل بر اين معنا كسى بخواهد درست بكند آن دو تا موثقه عمار بود، كه يكى وارد شده بود در ارض قزره، ديگرى هم وارد شده بود در ثوبى كه يلبسه الحائض. آنجا ثوب از... است. فرمود بر اين كه آن ثوب نجس نمى‏شود به عرق آن حائض و به پوشيدن او نجس نمى‏شود الاّ ان يصيبه شى‏ء من ماءها او غير ذالك من القزر. غير ذالك من القزر ولو اين انائى كه گفتيم. اين انائى كه شرب منه خنزير خشك شده بود. ثوب او تَر بود افتاد در اين اناء. اناء خشك بود داخل انائى كه نجس است. صدق مى‏كند كه اصابه غير ذالك من القزر. چون كه داخل اناء متقزر است، قزر است و نجس است اين سرايت مى‏كند. هكذار فرض بفرماييد همين جور است آن ثوب هم فرض بفرماييد آن ثوب را به زمين انداخت حائض و خودش هم تَر بود، آن ثوب متقزر كه متقزر شد و نجس شد تَر بود. غسل كرده است و مى‏خواهد روى آن ثوب نماز بخواند. به عوض حصير انداخته است. موثقه عمار مى‏گويد كه نه ان كان جبهتك او رجلك او من موضع من بدنك رتبا كه يصيب آن موضع نجس را فتصلى عليه. خوب آن هم مقتضايش سرايت است ديگر. همين جور، همين جور تا مى‏رود آخر. مقتضاى ما ذكرنا اين است كه المتنجس كانجس كما اين كه نجس ملاقاتش طاهر را موجب تنجس مى‏شود، اين متنجس هم همين جور است. و عرض كرديم كه اين حكم در مايعات بلا اشكال است چون كه در مايعات غير از اينها دليل داشتيم. امام عليه السلام فرمود يد فى اناء، يد فى الماء، ماء را مى‏ريزد. ماء قليل هم خصوصيتى ندارد. گفتيم ماء قليل كه نجس شد آن مايعات ديگر هم نجس مى‏شود. روايات اناء هم دلالت مى‏كرد كه مايع كه خل است نجس مى‏شود بواسطه متنجس. آنها جاى شك نيست، آنها جاى فتوا است.
و اما در جوامد اگر ما رعايتا به بعضى احتمالاتى كه در اين دو تا روايت است، ولو ضعيف است، تعبير به احتياط مى‏كنيم، الاّ انّه كثير، فتوا بدهد كه المتنجس كالنجس فتوايش بعيد نيست. مقتضاى اين دو تا روايت، دو تا موثقه است. خوب اين روايات تنجس. كه خلاصه كرديم كه ربّ مطلب همين‏ها بود كه خدمت شما عرض شد. اما آنهايى كه قائل به طهارت شدند آنها چه حرفى دارند؟ آنها مى‏گويند اين روايات متعارض است. اين رواياتى كه شما از آنها تنجس استفاده كرديد با آن رواياتى معارض است كه آن روايات نفى تنجس را مى‏كند. مى‏گويد آن چيزى كه هست، متنجس منجس نيست. آن كدام روايات است؟ ايّها الفقها اين جور مى‏گويند. يكى از آن رواياتى كه هست، يكى از روايات، روايت ثماعه است. روايت ثماعه در باب سيزدهم از ابواب نواقض الوضو است و باسناد الشيخ قدس الله نفسه الشريف عن محمد ابن على ابن محبوب، محمد ابن على ابن محبوب از اجلا است و معروف است ديگر و سند شيخ هم به كتاب محمد ابن على ابن محبوب صحيح است، هيچ شبهه‏اى هم ندارد. محمد ابن على ابن محبوب هم نقل مى‏كند عن الحيثم ابن ابى مسروق عن حدى، حيثم ابن ابى مسروق هم شبهه‏اى ندارد تعبير كرده است نجاشى قدس الله نفسه الشريف به قريب الامر. قريب الامر معنايش عبارت از اين است كه آن محدثى كه اعتنا به قول او مى‏شود اين شخص از آنها است. اصطلاحاتى دارد نجاشى قدس الله سره، نمى‏دانم چرا اينجور اصطلاحات را دارد، چرا صاف تعبير نمى‏كند، قريب الامر و امثال ذالك اين به حسب تتطبع معنايش اين است كه لااقل مدح است، توثيق نباشد مدح است و حسنه بودن كافى است در صحت روايت. اين حيثم ابن ابى مسروق حدى نقل مى‏كند عن حكم ابن مسكين عن ثماعه. ثماعه هم كه موثقه است، توثيق دارد. اين حكم ابن مسكين، مسكين است توثيقش و مدحش محرز نيست. نه توثيق و نه مدح. بدان جهت روايت من حيث السند اشكال دارد ولكن حكم ابن مسكين كسى است كه ابن ابى عمير از او نقل مى‏كند ولكن قل ابى عمير را ما كافى نمى‏دانيم. آنجا دارد كه قلت لاب الحسن موسى عليه السلام به موسى ابن جعفر عرض كردم، انى ابول ثم اتمسح بالاحجار مسح به احجار مى‏كنم. احجار كه مطهر كه نيست و لا يجزى من البول الاّ الماء. فيضيع من البلل. بعد از اين بلل از من خارج مى‏شود تطهير نكرده است. خودش هم معلوم است در تومّانم پيدا است، خيلى است آمده است. قال ليس به بعث، عيبى ندارد. خوب اين ليس به بعث، بعث به كجا مى‏خورد؟ معنايش اين است به اين بللى كه اصابت به ثوب مى‏كند بعثى نيست. بعثى نيست يعنى چه؟ يعنى ثوب را نجس نمى‏كند ديگر. اين غير از اين معناى ديگرى ندارد. ثوب را نجس نمى‏كند. خوب اين روايت معارض است با آن رواياتى كه مى‏گفت اگر ذكر، عرق شد ذكرى كه مسح به احجار شده است يا به يد مس شده است عرق شد بعد به فخذ پاك خورد، فخذ را نجس مى‏كند. آن روايت اينجور بود صحيحه عيس ديگر. اين مى‏گويد نه اينجور نيست. آن ذكر متنجس چيزى را نجس نمى‏كند. اصلا مايع را نجس نمى‏كند. يعنى آن چيزى كه آن بللى كه خارج شده است و مايع او را نجس نمى‏كند. فضلا از اين كه آن ثوب را نجس بكند آن مايع. خوب اين روايت نفى مى‏كند ديگر. اين را نمى‏شود حمل كرد كه ليس به بعث يعنى ناقض وضو نيست. چون كه اين بول كرده است مسح به احجار كرده است وضو بايد بگيرد، بول كرده است. ليس به بعث گفته‏اند متعين در اين معنا است كه بايد گفته بشود در اين كه اين منجس نيست. اين يكى از روايات است.
عرض مى‏كنيم يك كلمه‏اى بگويم يا نگويم...