جلسه 247

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست‏
شماره نوار: 247 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده درسال: 1366 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم‏
كلام در وجوهى بود كه به آن وجوه استدلال شده بود كه متنجس، منجس نيست. يك وجه از اين وجوه روايات بود. كه آن رواياتى كه دلالت بكنند و ظهور داشته باشند كه متنجس به ملاقات نجس نمى‏كند طاهر را. و كانّ منجسيت منحصر است به عين النجاسه كه عين النجاسه اصابت كند به شى‏ء طاهر. يكى از اين روايت، اين روايتى بود كه وارد شده بود روايت ثماعه آنجا اينجور بود كه قلت لاب الحسن موسى عليه السلام انّى ابول ثم اتمسح بالاحجار. فيجى من البلل ما يفسدوا... قال ليس به بعث. خوب بما اين كه آن حجر موضع را پاك نمى‏كند، بللى كه از مخرج خارج مى‏شود به اصابه اطراف آن مخرج البول متنجس مى‏شود. بناعا على تنجيس المتنجس. و اين كه امام عليه السلام فرمود ليس به بعث، كانّ از او استفاده مى‏شود كه اين اطراف مخرج منجس آن بلل نيست. و ثوب و آن بلل نجس نمى‏شود. اين روايت در سندش حكم ابن مسكين است. حكم ابن مسكين توثيقى براى او ثابت نشده است. ولو بعضى‏ها خواسته‏اند بگويند كه ضرر ندارد وقوعش در سند.
يك وقتى انشاء الله فرصتى اگر شد در اين حكم ابن مسكين مفصل بحث مى‏كنيم. اعتبارش خواهيم گفت كه ثابت نشده است و اين روايت دلالت نمى‏كند بر اين كه متنجس، منجس نيست. اگر مراد ليس به بعثٌ برگردد به اين كه به اصابه اين بلل به سراوير بعثى نيست، يعنى نجس نمى‏كند اين ثوب را و خودش هم نجس نمى‏كند اگر اين بوده باشد، اين دلالت نمى‏كند كه اين متنجس منجس نيست، بلكه اين محتمل است، ولا اقل يا ظهور دارد و لا اقل من الاحتمال اين از آن رواياتى باشد كه بگويد مخرج البول به مسح بالحجار پاك مى‏شود. كه حمل بر تقيه مى‏شود. چون كه لا يجوز الدم، تطهير موضع البول الاّ الماء. آن روايتى كه مى‏گويد حجر كافى است حمل بر تقيه مى‏شود. موافق با فتوا العامه است. اين روايت دلالت ندارد بر اين كه آن موضع البول نجس بود ولكن بلل را نجس نمى‏كند. كه مدعا اين است. بلكه اين ظاهر اين روايت اين است كه تمسح بالاحجار كافى است. او كار آب را مى‏كند. اگر ظهور در اين نداشته باشد لااقل محتمل در اين معنا است. پس اين دليل نمى‏شود كه متنجس، منجس نيست. يك احتمالى ديگرى در اين روايت هست كه ذهن ما اين احتمال را گرفته است، نمى‏دانم شما مى‏پسنديد يا نه؟ اين ليس به بعثٌ به خبث مربوط نيست. اين مى‏فرمايد بر اين كه بللى كه خارج مى‏شود اين بلل موجب وضو نيست. منتهى بايد حمل بشود آن بلل به آن جايى كه بعد از استبراء بوده باشد. بعد الاستبراء بوده باشد كما اين كه شيخ قدس الله نفسه الشريف، قاعده‏اش هم همين جور است به قرينه آن روايات بر اين كه انّى ابول ثم اتمسح بالاحجار فاستبرء فيجيع من البلل، بايد مراد جدّى حمل بشود كه اين يجيب البلل بعد الاستبراء باخراتات است. اين اگر بوده باشد يعنى ليس به بعثٌ يعنى ناقض وضو نيست. اگر قبل از خروج اين وضو گرفته است، اين وضوئش باطل نمى‏شود. اين به قرينه ساير روايات اين مربوط به ناقضيت اين بلل است كه اين ناقض اين وضو هست يا نيست؟ مثلا در آن روايت دارد، رد روايت عبد الملك عمر كه من حيث السند هم بعيد نيست كه صحيحه بوده باشد، روايت دومى است و باسناده محمد ابن حسن عن محمد ابن احمد ابن يحيى عن يعقوب ابن يزيد عن ابى عمير عن جميل اين صالح عن عبد الملك ابن عمر اين جميل اين صالح بواسطه او عرض كردم بعيد نيست صحيحه باشد والاّ ما بقى ثقات هستند. آنجا دارد كه ان ابى عبد الله عليه السلام فى الرجل يبول ثم يستنجى، استنجاء مى‏كند ثم بعد ذالك بللا، بللى را پيدا مى‏كند. قال اذا بال خَرَت ما بين المقعدة... ثم استنجاء... فلا يبالى، هر قدر خارج بشود كه اگر به ساقش هم برسد عيبى ندارد. اين به قرينه آن روايت اين لا بعث راجع به اين بشر بوده باشد اين ربطى به تنجيس متنجس‏
نمى‏شود. ولى روايات ديگر هم هست در همين باب، باب سيزده كه صاحب وسايل هم همين را فهميده است از اين روايت. كه اين روايت مى‏گويد كه اين ناقض نيست اينى كه ما يفسدو السراوير خارج مى‏شود ناقض وضو نيست به اين معنا حمل كرده است. بدان جهت اين روايت را در باب سيزده حكم البلل مشتبه بعد البول و المنى در آن باب ذكر كرده است كه آن بللى كه خارج مى‏شود حكمش چيست؟ كه آيا ناقض وضو و غسل مى‏شود يا نمى‏شود؟ اگر استبراء كرده باشد، ناقض نمى‏شود استبراء نكرده باشد ناقض مى‏شود. در اين باب ذكر كرده است. و كيف ما كان، اگر اين روايت بوده باشد هم سندش اشكال دارد، هم دلالتش تمام نيست با اين نمى‏توانيم از ادله انفعال الشى‏ء طاهر بالملاقات بالمتنجس رفعيت كنيم و نظير اين روايت است، روايت حفص الاعور آن هم قابل نيست كه به اين روايتى كه هست رفعيت بشود از منجسيت اين متنجس.
اين روايت حفص الاعورى كه هست اين روايت در جلد دوم در باب پنجاه و يك از ابواب النجاسات آنجا دارد بر اين كه محمد ابن يعقوب روايت دومى است، محمد ابن يعقوب عن ابى على الاشعرى كه ابن ادريس قمس قدس الله سره است عن محمد ابن عبد الجبار اشعرى، دو تا سند دارد كلينى و عن محمد ابن يحيى، عن احمد ابن محمد، اين محمد ابن عبد الجبار و احمد ابن محمد جميعا عن الحجار. عن عبد الله محمد حجار نقل كرده‏اند كه از ثقات است. عن سعلبه، سعلبة ابن ميمون است كه از ثقات و اجلا است. عن حفص الاعور. حفص الاعور توثيق ندارد. قال قلت لابى عبد الله عليه السلام الدنّ يكون فيه الخمر. آن حب در او خمر مى‏شود. ثم يضفف بعد از او خشك مى‏شود آن خمر ديگر نيست. يجعل فيه الخل. در او خل گذاشته مى‏شود (سركه) قال نعم، عيبى ندارد. اشكالى ندارد. گفته‏اند خوب اين معلوم مى‏شود بر اين كه آن انائى كه متنجس بالخمر است، خمر خودش زايل شده است او منجس نيست اين خل را كه شى‏ء طاهر است. حتى مايع است. اين روايت هم دليل نمى‏شود. چرا؟ آن روايت قبلى كه روايت موثقه عمار است اين را تقييد مى‏كند. آنجا اينجور بود كه ان الدنّ يكون فيه الخمر هل يصلح ان يكون فيه خل ٌ، او ماء كام، قال اذا غسل فلا بعث. اين هم همين جور است كه اذا... فلا بعث اينجور مى‏شود. اين اولا و ثانيا اين است كه اين روايت راجع به اين نيست كه اناء متنجس به خمر خل را نجس نمى‏كند. اين روايت ظاهرش هم اگر نبوده باشد ولا اقل من الاحتمال كه مى‏گويد خمر پاك است. رواياتى داشتيم در طهارت خمر، يكى هم همين است كه خمر پاك است، نجس نمى‏كند شيئى را. مؤيد بر اين كه اين روايت ناظر به طهارت الخمر است كه خمر پاك است و از اعيان نجسه نيست روايتى است كه خود اين حفص اعور نقل كرده است در باب اطعمه و اشربه است. كه آن روايت مدلولش اين است كه خمر پاك است. اين همين حفص اعور همين روايت را نقل مى‏كند. اگر اين روايت، اگر راجع به طهارت خمر بوده باشد كه حمل بر تقيه مى‏شود، سابقا بحثش را كرديم. چون كه امام عليه السلام خودش فرمود كه خذ بقول زراره. به خبر زراره عن صادق عليه السلام كه نجس است. و اگر مراد اين بوده باشد كه نه آن انائى كه يجعل فيه الخمر در او خل گذاشته مى‏شود و خمر هم نجس است مع ذالك اين تقييد مى‏شود به روايت سابقى كه اذا غسل فلا بعث. بدان جهيت اينها نمى‏تواند موجب بشود رفعيت بكنيم. گفته شده است آنى كه عمده در مقام است، عمده رواياتى كه با آن ادله تنجيس و متنجس مقابله مى‏كند، كه آن ادله‏اى كه مى‏گويد متنجس، منجس است بلا فرقٍ بين المايع و غير المايع كه آن طاهر مايع باشد يا جامد باشد، متنجس منجس است. در آن متنجس هم فرق نمى‏كند كه متنجس خودش جامد باشد يا مايع باشد فرقى نمى‏كند. اغسل كل ما اصابه ذالك الماء. با تمامى آنها معارضه مى‏كند آنى كه گفته شده است معارضه مى‏كند با تمامى آنها بعضى رواياتى است كه عمده‏اش صحيحه على ابن مهزيار است. صحيحه على ابن مهزيار در جلد دوم در باب چهل و دو از ابواب النجاسات ذكر شده است اين صحيحه متضمن مطالبى است.
محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن حسن صفار شيخ اين روايت را از كتاب محمد ابن حسن صفار نقل مى‏كند كه سندش صحيح است. محمد ابن حسن صفار هم نقل مى‏كند عن احمد ابن محمد. احمد ابن محمد ابن عيسى است و عبد الله ابن محمد. احمد و عبد الله هر دو پسران محمد ابن عيسى هستند، دو تا برادر بودند هر دو هم توثيق دارد. كشى توثيق كرده است هر دو تا. احمد ابن محمد و عبد الله ابن محمد. احمد ابن محمد ابن عيسى كه توثيقش جاى كلام نيست، كلام در اين عبد الله ابن محمد است كه‏
برادرش است كه بنان هم تعبير مى‏كنند از او در اسناد و روايات. مى‏گويند بنان، اين بنان كه عبد الله ابن محمد و برادر احمد ابن محمد ابن عيسى است كشى توثيق كرده است، اين دو تا برادر را. عن على ابن مهزيار، اينها هم نقل مى‏كنند دو تا برادر از على ابن مهزيار. على ابن مهزيار مى‏گويد كه كتب عليه سليمان ابن رشيد، نوشته به امام عليه السلام سليمان ابن رشيد يخبره انّه بال فى ظلمت الليل. در تاريكى شب بول كرد اين سليمان ابن رشيد. و انّه اصابت كَفه بردا نقطت من البول. اين را مى‏دانيد وقتى كه انسان به تطهير مى‏نشيند چيزى نمى‏بيند اصابت به بدنش كرد، يا فرض كنيد جايى است كه فعلا ديده نمى‏شود، نمى‏تواند ببينيد ولكن سردى‏اش را احساس مى‏كند. اين اصابت نقطه‏اى از بول يا غير البول از ماء كه اصابت مى‏كند يك برودتى دارد. اين هم مى‏گويد شب تاريك بود، ديدن ممكن نبود انّه بال فى ظلمت اليل و انّه اصاب كفه بردَ نقطة من البول كه بول به من اصابت كرد. لم يشك انّه اصابه، شك نكرد كه اصابت كرده است يعنى اطمينانا يا يقينا اصابت كرده است. ولم يره ولكن نقطه را نديد، ظلمت بود نديد، ظاهرش اين است كه لظلمت نديد يا اين كه نه مسح هم كرد رطوبت نديد در او ولكن احساس كرد. آن جايى را كه برد نقطة من البول اصابت كرده بود و انّه مسحه بخرقة. او را به خرقه‏اى مسح كرد. ثم نصى ان غسله. يادش رفت آن نقطه را كه نقطه بول است بشويد. اصاب كفه، كف يعنى دستش را، (درست دقت كنيد كه كجا اصابت كرده است) اصاب كفه برد من البول لم يشك انّه اصاب و لم يره و انّه مسحه حقيقة آن بولى كه در كف اصابت كرده است به پارچه‏اى او را مسح كرد. ثم نصى ان يغسل، كه آن موضع را بشويد. و تمسح بدهنٍ بعد آمد ديگر به هم زد. همين جور روغن مالى كه قديم رسم بود سر را صورت را دستها را، الان هم همين جور است. سر را هم نمى‏دانم هست يا نيست معمول. تمسح بدهنٍ فمسح به كفيه و وجه و رأسَ، همه اينها را قاطى، پاتى كرد. همه را مسح كرد با اين كف‏هايش. ثم توضع وضوء الصلات بعد از آن هم وضوء صلاتى را گرفت بدانيد كه وضو با آب قليل مى‏شود به خصوص آن زمان. فصلى نمازش را هم خواند. خوب چه كند اين شخص؟ وضو گرفته است، نماز خوانده است، اين خرابكاريها را هم كرده است اين شخص، فاجابه، على ابن مهزيار مى‏گويد بر اين كه جواب داد او را، يعنى سليمان ابن رشيد را بجوابٍ قرئته بخط. خواندم من آن جواب را به خط خود آن، يعنى امام عليه السلام. به خط امام عليه السلام من خوانده‏ام. اينجور بود در جواب، اما ما توهمت من ما اصاب يدك فليس بشىٍ اين كه توهم كردى كه بول اصابت كرده است، خودت هم نديدى اين شيئى نيست. چيزى به گردن تو نمى‏آيد، الاّ ما تحقق. مگر آن اصابتى كه محقق بوده باشد. يعنى جاى شك و ترديد نبوده باشد. فان حققت ذالك، اگر تحقيق كردى اين معنا را، يعنى روشن شد پيش تو كه اصابت كرده است. كه ظاهر سؤال هم اين است كه لم يشك انّه اصابه، روشن است. كنت حقيقا عن تُعيد الصلات اللواتى كنّ صليتهن بذالك الوضوء بعينه. اگر تحقيق كرده باشى، يعنى دانسته باشى بر اين كه بول اصابت كرده است، بايد حقيق است، يعنى بر تو تكليف است، حقيق در مقام تشريع يعنى تكليف است. ان تعيد الصلوات اللواتى، آن نمازهايى را بايد اعاده كنى كنّ صليته بذالك الوضو. با آن وضويى كه قبلش خرابكارى شده است، با آن وضو هر چه نماز خواندى اعاده كنى. بذالك الوضو بعينه. به آن وضو نماز خوانده باشى. يعنى اگر بعد از وضو ديگر بگيرى، نماز ديگر بخوانى ولو تطهير نكنى، دست و اينها را ولكن وضو دومى بگيرى، با آن وضوء دومى نمازى را بخوانى آن اعاده ندارد. فان حققت ذالك فكنت حقيقا ان تعيد الصلوات اللتواتى كنت صليتهن بذالك الوضو بعينه ما كان منهن فى وقتها. اين كه مى‏گويم اعاده كن يعنى مادام وقتشان هنوز منقضى نشده است اعاده كن. يعنى اگر متذكر شدى كه من اينجور وضو گرفتم، اينجور خرابكارى كردم، در وقت هم هستى آن صلوات وقتى را اعاده كن. و اما مافات وقتها فلا اعادت عليك. و اما آن صلواتى كه ديگر وقتشان فوت شده است ديگر تو به آن صلوات برنمى‏گردى كه آنها را اعاده كنى. آنها گذشته‏اند و تمامند و صحيحه‏اند.
خوب اين روى چه ميزان است كه اينجور است؟ امام عليه السلام دو تا كبرى مى‏فرمايد. نتيجه كبراى ثانيه اين فتوا است كه امام عليه السلام ذكر كرد. من قبل انّ الرجل اذا كان ثوبه نجسا لم يعد الصلات الاّ ما كان فى وقت. يك كبرى اين است كه انسان ثوبش، ثوب من باب مثال است كانّ. ثوبش يا بدنش نجاست داشته باشد، متنجس بشود، و يادش ببرد و نماز بخواند مادامى كه در وقت است يادش بيافتد اعاده لازم است. والاّ اگر وقت تمام شد بعد الوقت يادش افتاد كه بابا با ثوب نجس نماز خوانده است آن قضا ندارد. يك كبرى‏
اين است. انّ الرجل اذا كان ثوبه نجسا لم يعد الصلات الاّ ما كان فى وقت، اين يك كبرى. كبراى دوم اين است كه اگر نمازى را بلا وضو خوانده يا جنب بوده است بلا غسل خوانده است آن نماز را بايد اعاده كند. وقت باشد يا وقت گذشته باشد و اذا كان جنبا، ان الرجل اذا كان جنبا او صلى على غير وضو فعليه اعادت الصلات مكتوبات اللواتى فاتتحه. چه وقت باشد، چه نباشد، بايد اعاده كند. لانّ الثوب خلاف الجسد. يعنى نجاست خبثه خلاف جسد است، يعنى آن طهارت حدثى است. آن نجاست حدثى است. نجاست حدثى مبتل الصلات است.
گفته شده است كه اگر ما بگوييم متنجس منجس نيست، اين كه امام عليه السلام فرمود آن نمازى كه به اين وضو خوانده‏اى با اين وضويى كه خرابكارى بود با آن وضو هر نمازى را خواندى مادام فى الوقت اعاده كن و اگر وقت گذشت قضا ندارد و مقتضى التقييد اين است كه بذالك الوضو بعينه. يعنى اگر وضوء ديگرى گرفته باشى بعد از آن وضو و نمازى خوانده باشى، آن نماز اعاده نمى‏خواهد. ولو بعد از خواندن نماز دومى با وضو دومى يادت بيافتد كه آقا من خرابكارى كرده‏ام. اول كه وضو گرفتم كفم متنجس بود، بول اصابت كرده بود، نشسته بوده بودم، روغن مالى كردم بعد وضو گرفتم بعد هم اين وضو دومى را گرفته‏ام. گفته شده است، اگر ما ملتزم بشويم كه متنجس، منجس نيست. اين كه امام عليه السلام مثلا در روايت فرموده است آن صلواتى كه با وضو اول بعينه خوانده‏اى مادام فى الوقت آنها را اعاده كن و بعد خارج الوقت آنها قضا ندارد و اگر صلاتى با وضوء دومى خوانده باشى آن نه اعاده دارد و نه قضا اگر وضوء دومى گرفته باشى. اين فتوايى كانّ امام عليه السلام به اين شخص نوشته است و فرموده است اين فتوا صحيح مى‏شود. چرا؟ براى اين كه اگر ما گفتيم كه آن بول كه اصابت كرد آن را هم كه با مسححه بخرقة آن بولش عينش رفت. اين يد شد، يد متنجسه. بعد با اين يد متنجسه اين تطهيم كرده است. هم دستهايش را هم صورتش را هم فرض كنيد سرش را، اگر گفتيم متنجس، منجس نيست. يعنى اين يد نجسه دهن را نجس نمى‏كند. چون كه دهن طاهرى بود كه ملاقات كرد. وقتى كه دستها را تطهيم مى‏كرد. دهن نجس نمى‏شود. و هكذا اين كف متنجسى كه خشك شده بود بعد با دهن مرطوب شد و به صورت و اينها مثلا فرض كنيد رسيد نه اين دُهن صورت و سر و اينها را نجس مى‏كند نه همين دست اگر خورده است به آن سر و اينها خورده است نجس نمى‏كند. چون كه متنجس منجس نيست. خوب آن وقتى كه اينجور اين بنا را گذاشتيم پس اين شخص فقط اين دستش نجس است. خوب وضو هم كه گرفته است. وضو كه گرفته است وضويش صحيح است. چرا؟ چون كه دستهايش را شسته است كه اين متنجس آب را كه نجس نمى‏كند. اين صورتش را شسته است كه در وضو معتبر است. بماء طاهر شسته است چون كه اين متنجس آب را نجس نمى‏كند. صورتش را شسته است، دستش را هم شسته است، عيبى ندارد. دستش چپش را هم شسته است، مسح هم كره است تمام شده است. وضوى او صحيح است. منتهى اين شخص بدبخت يك كارى كه كرده است با نجاست منسيه، با نجاست كفى كه آن منسيه است با آن نماز خوانده است. خوب مادامى كه در وقت است، يادش بيافتد اعاده مى‏كند. اگر وقت گذشت ديگر اعاده لازم ندارد. نفرمايى كه بابا اين وضو باطل است. چون كه بدنش نجس است، در رساله‏ها نوشته‏اند كه از شرايط صحت وضو اين است كه اعضاء وضو بايد پاك باشد. خوب جوابش اين است كه اين شرط را آنهايى نوشته‏اند كه آب قليل را منفعل مى‏داند. مى‏گويند اعضاء اگر نجس بشود به اصابت ماء قليل، ماء قليل منفعل مى‏شود و ديگر آن وضو محقق نمى‏شود. وضو بايد به آب پاك باشد. و اما كسى كه مى‏گويد آب قليل منفعل نمى‏شود چون كه متنجس، يعنى منفعل به متنجس نمى‏شود. اين يد متنجسه آب قليل را نجس نمى‏كند نه او شرط نمى‏كند. شرط به جهت طهارت الماء است. كه آب بايد پاك باشد. اگر يد متنجسه آب را نجس نمى‏كند شرطى نيست.
خوب آن صلواتى كه با آن وضو خوانده است فى الوقت است اعاده كند در خارج وقت اگر يادش بيافتد اعاده ندارد. چون كه با نجاست منسيه با لباس و بدنى كه خبث دارد يادش برود و بعد يادش بيافتد بعد فوت الوقت قضا ندارد. (شروع طرف ب).
فرض كنيد آن وضو را گرفت، پشت سرش نماز خواند يا نخواند؟ فرق نمى‏كند. يك وضوء ديگر هم گرفت. با همان حالش كه نجاست يدش نسيان است. در همان حال نسيان كه اول چرب كرده است سر و نمى‏دانم كف و اينها را و يك وضو گرفته است بعد از نماز خواندن با آن وضو يا بدون نماز خواندن با آن وضو يك وضوء ديگر گرفت. آن وقت آن نماز دومى كه خوانده است صحيح‏
است. نه اعاده دارد فى الوقت نه اعاده دارد خارج الوقت. چرا؟ چون كه اين كف با در وضو اول كه متنجس به بول است يك دفعه شسته شده است. به قصد اين كه وضو بگيرد با او، هم وضو محقق شد و هم اين موضع شسته شد يك دفعه ولكن چون كه در تطهير بدن ان البول، يك دفعه شستن كافى نيست يد در نجاستش باقى مى‏ماند. جناب وضو سالم در رفت او تمام شد. چون كه گفتيم آن اعضا نجس نمى‏كند آب قليل را. وضو تمام شد، ولكن يد در نجاستش باقى ماند. وقتى كه وضو ثانى گرفت، دفعه دوم يد شسته شد. پس هم يد پاك شد، هم وضو دومى تمام شد. بدان جهت در اين صورت با آن وضو ثانى يا به وضوء ثالث اگر گرفته باشد اگر نماز بخواند نه اعاده دارد در وقت و نه قضا دارد. دستش هم پاك شده است.
اينجور توجيح كرده‏اند يعنى بيان كرده‏اند كه در تنقيقه هم هست انصافا. ايشان خوب، منقه تقريب كرده است ولكن اشكال فرموده است كه ظهور اين روايت در اين كه متنجس، منجس نيست ظهورش لا يمكر است. چون كه اگر متنجس منجس باشد وضوها همه‏اش باطل است صلّى بغير وضوء است. پس على هذا الاساس اين روايت دلالت دارد، دلالت واضحه دارد كه متنجس، منجس نيست نه مايع و نه غير المايع را. ولكن اين روايت با آن روايات سابقى نمى‏تواند معارضه كند. چرا؟ چون كه اين روايت مزمره است. در روايت اينجور بود كه كتب عليه السليمان ابن رشيد. بعله معلوم نيست كه اين ضمير به كى برمى‏گردد؟ اگر ازمار را زراره مى‏كرد، محمد ابن مسلم مى‏كرد و امثال اينها مى‏كرد مى‏گفتيم اشكالى ندارد چون كه زراره از غير الامام مسئله نمى‏پرسد اين معلوم است جلالتش. جلال اينها مرحوم آخوند هم در كفايه دارد كه ازراب اينها در آن فرض بفرماييد مثل اين كه در آن اخبار استسحاب است كه بعضى‏ها مزمره هستند، كه زراره مى‏گويد سئلته اين ضررى نمى‏رساند چون كه اين سؤال را زراره از غير الامام نمى‏پرسد. على ابن مهزيار هم خودش از امثال زراره و محمد ابن مسلم است. اينجور شخص شبهه‏اى نيست الاّ اين كه خودش سؤال نكرده است. سؤال ديگرى را روايت كرد است. سؤال كنند سليمان ابن رشيد است. سليمان ابن رشيد اصلا معلوم نيست چه كاره بود؟ ممكن است از يك آخون سُنى پرسيده است. از يك آخوند سنى پرسيده است به او نوشته است كه يا فلانى، مثلا يا سيدى و مولاى اينجور است بول كردم، شب ظلمت بود، اينجور شد، اين خرابكارى را كردم. آن مولايش هم در جواب نوشته بود بر اين كه اين كار را بكن. آن وقت على ابن مهزيار چرا اين را نقل مى‏كند؟ چون كه على ابن مهزيار اينجور احراز كرده بود كه اين كتابى كه نوشته است اين كتاب را به امام نوشته است. و اين خط هم خط الامام است اينجور احراز كرده بود به اطمينانش به آن شخص كه اين از امام سؤال كرده است يا طريق داشت، يك نقلى داشت كه بابا معروف است در شهر كه سليمان ابن راشد به موسى ابن جعفر سلام الله عليه كه نامه‏اى نوشته بود. روى همان طريق، شهرت احراز كرده بود. ولكن آن احراز على ابن مهزيار بر ما دليل نمى‏شود كه ما اطميان مى‏دهيم كه اطمينا شخص بر خود شخص حجت است بر ديگران حجت نيست. ما احتمال مى‏دهيم اين نامه، نامه‏اى بود بر غير الامام جواب هم جوابى بود از غير الامام بدان جهت اين اعتبارى ندارد، اينجور گفته شده است.
دلالتش قوى است، جاى انكار نيست ولكن سندش ازمار دارد، مزمره است اين ازمار نمى‏تواند اعتبار به او بدهد. ما اينجا دو تا حرف داريم نمى‏دانم بگويم، نگويم؟ قبول مى‏كنيد يا نمى‏كنيد؟ يكى اين است كه مزمر در ما نحن فيه خود على ابن مهزيار است. على ابن مهزياد مى‏گويد كه محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن السحن صفار، عن احمد ابن محمد و عبد الله محمد جميعا عن على ابن مهزيار قال يعنى قال... مهزيار كتب عليه سليمان ابن راشد. على ابن مهزيار مى‏گويد كه نوشت به طرف او سليمان ابن راشد. شايد آن سليمان ابن راشد كه نوشته است ظاهرش هم اين است، آن عنوان اسم امام عليه السلام در نامه بود كه مولاى و سيدى امام عليه السلام هم كه جواب نوشته بود امضاء هم داشت، اسم مباركش هم بود، منتهى على ابن مهزيارد موقع نقل كردن ذكر نمى‏كند اسم امام را روى نكاتى كه در ذهنش بود. در بعضى روايات ديگر هم هست. ذكر نمى‏كند مى‏گويد كتب عليه. كه اين كه فرض بفرماييد بر اين كه راه فرار داشته باشد اگر اين نقلش يك جايى به دست دشمنى رسيد كه على ابن مهزيار دارد مذهب شيعه را ترويج مى‏كند. اين جور يك خبرى رسيد به دست دشمنان يك راه فرار داشته باشد كه بابا من مى‏گويم كتب فلان كس بود، فلان عامى بود مثلا فلان فقيه قاضى بود. اين مزمر خود على ابن مهزيار است. لالّ آن شخص در نام اسم مبارك امام را هم ذكر فرمود. امام عليه‏
السلام و اعرفه بخطه دارد فاجبها بجواب قرئته بخطه. آنى كه على ابن مهزيار مى‏گويد به او نوشته بود آن ازمار را خود على ابن مهزيارد مى‏كند. خط او را من مى‏شناختم. اين ضررى به حجيت روايت نمى‏زند. اين مزمر خود على ابن مهزيار است.
على هذا الاساس اين يك حرف ما كه نمى‏دانم تحويل گرفتيد يا انشاء الله بعد از اين تحويل مى‏گيريد. جواب دومى عبارت از اين است كه اين روايت علمش را بايد به خود ائمه عليهم السلام رد كنيد. چه ما قائل بشويم كه متنجس، منجس نيست. چه بگوييم كه متنجس منجس است. چرا؟ براى اين كه اگر بنا بوده باشد، متنجس اگر منجس بوده باشد كه اين خرابكارى كرده است اين وضو نيست كه، اعضائش همه‏اش نجس بود، آبى هم كه مى‏ريزد همه‏اش نجس مى‏شود. وضو محقق نمى‏شود، واضح است. خصوصا بر اين كه آن روغن مالى هم كرده بود كه اگر گفتيم آن روغن مالى عيبى ندارد چون كه آن حاجب نمى‏شود از غسل. آن عيبى ندارد، آن راه فرار دارد اما وضويش باطل مى‏شود.
اگر گفتيم متنجس منجس نيست. خوب چرا صلات را در وقت قضا اعاده كنيم؟ نه بايد بگوييم كه صلات در وقت هم اعاده نمى‏خواهد. چرا؟ چون كه گر فرض كرديم كفى كه به او اصابت كرده است، كف همان فرض كنيد باطن كف باشد كه آب برداشته مى‏شود و آب ريخته مى‏شود با او وضو و وجه شسته مى‏شود. اگر باطن الكف بوده باشد. فرض كرديم كه عادتا همين جور است. قبل الوضو مى‏شويند كف را. كف را مى‏شويند كه شستنش هم مستحب است. آداب وضو، روايات وضو خواهد آمد. خوب وقتى كه هنوز متنجس نجس نيست. يد متنجس است فقط، وقتى كه آب را از كاسه برداشت يا كاسه را لبريز كرد اينجور دستهايش را شست يك دفعه غسل محقق شد. بعد كه اين كف را آب كرد و رفت به پيشانى‏اش بريزد دو دفعه شسته شد در اينجا. غسل اين است كه آب برسد و آن آب خارج بشود از آن موضع. به كف آب رسيد و خارج هم شد. دفعه دوم شسته شد. يك دفعه هم كه بعد موقع شستن، شسته مى‏شود اين سه دفعه خدا بركت بدهد يك دفعه هم زياد شده است. خوب چرا اعاده كند نماز را؟ خوب يد هم پاك شده است، وضو هم پاك شده است. اگر ظاهر الكف بود. آن دفعه اول كه شسته شد، يك دفعه شسته شد وقتى كه دست راست را مى‏شود همان ظاهر الكف دو دفعه شسته شد. شد دفعه دومى پاك شد، هم وضو صحيح شد هم آن جسد پاك شد. چرا اعاده كند؟ بدان جهت ما نمى‏فهميم اينى را كه در امام عليه السلام به اين شخص نوشته است مكاتبه است، اين دو تا كبرى را نوشته است شايد غرضش تفهيم دو تا كبرى بود. كه انّ الثوب خلاف الجسد. اگر صلاتى خلاف وضو، فعمل على ذالك. فرمود به اين كبرى عمل كند. يعنى اگر بلا وضو شده است بايد اعاده بكنى. و آن را هم كه فرموده است آن صلات اولى را اعاده كند شايد آن جا احتمال اين است كه راه تقيه‏اى چيزى بوده است. او را رعايت كرده است كه آن‏جور نوشته است امام عليه السلام والاّ به دو تا كبرى بخواهد عمل كند متنجس منجس بشود بايد صلات را هم اعاده قضا بكند. اگر متنجس منجس نشود بايد صلوات را اصلا اعاده نكند. نه در وقت و نه قضا بكند. بلا فرق ما بين الوضو اول و الثانى.
بعله اگر يك فرضى بشود وضو ارتماسى هم همين جور است فرقى نمى‏كند. اولا وضوء ارتماسى آب قليل است. اين را شما اصفهان فرض مى‏كنيد كه لوله آب است و اينها، يا حوض بزرگى است. اينجور نيست. سابقا هم اين كاسه بود، سؤال؟... عرض مى‏كنم غايت الامر ممكن است كسى بگويد كه نه اين شخص اصلا قبل الوضو دستهايش را نشسته است. اين كف هم كف چپش بود. آن هم كف چپى كه هست آن هم ظاهرش بود نه باطنش بود. چون كه باطنش بود بايد دو دفعه شسته مى‏شود. يكى آن وقتى كه خود دست چپ شسته مى‏شود يكى هم آن وقتى كه آب را برمى‏دارد دست راست را بشويد. ظاهر كف چپ بود، قبلا هم دستهايشان را نشسته بود. آنجا امام عليه السلام بايد در جواب تفصيل بدهد كه اگر اين نقطه بولى كه توهمت فان حققة در ظهر كف چپت، آن هم به ظهرش. آن نماز را اعاده كن والاّ اعاده نكن. امام عليه السلام على الاطلاق فرمود كه نمازى كه با وضو اول خواندى او را اعاده كن. اين عين اين را بايد برگردانيم به آن خانه كه خود امام عليه السلام اعلم است به مرامش كه چيست؟ بدان جهت اين روايت نمى‏تواند معارضه كند با آن رواياتى كه ما در تنجيس ماء المتنجس گفتيم و آن روايات عرض كرديم كه دليل بر متنجس است بعد ببينيم انشاء الله چه مى‏شود؟.