جلسه 248
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار: 248 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده درسال: 1366 ه.ش
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم
كلام در رواياتى بود و غير روايات من الوجوه كه ذكر شده بود آن وجوه براى تنجيس المتنجس. متنجس ملاقىاش را كه طاهر است نجس نمىكند. يك قسمت از روايات، رواياتى است كه وارد شده است در غسل كردن در مكان متنجس. كه آن شخصى كه غسل مىكند در مكان متنجس از آن آب متنجس از آن آبى كه به بدنش مىريزد اين مغتصل آن آب به زمين متنجس اصابت مىكند مىرسد. و از آن زمين مىپاشد يا بر بدن مغتسل يا به آن آبى كه از آن آب غسل مىكند. آن سطل انائى كه گذاشته است مغتسل كه آب قليل است جلوش كه با او غسل مىكند مكان قزر است، متنجس است. از آن مكان متنجس بعد از اين كيه آب به او مىرسد به آن مكان دوباره از او مىپرد قطره آب. بعد از خوردن به زمين متنجس اين قطرهاى كه برمىگردد يا در اناء مىافتد كه آب قليل است يا به بدن مغتسل اصابت مىكند. كه امام عليه السلام فرموده است بعثى نيست ضررى نمىزند اينجور تفره اين آب و قطره از زمين. گفته شده است كه اين ضرر نمىرساند اين در صورتى مىشود كه متنجسى كه زمين است و متنجس به عين النجاست على ما سنذكر در روايات فرض شده است كه آن زمين متنجس به عين النجس است، در صورتى است كه آن زمين كه خودش متنجس است، منجس نبوده باشد. اين روايات در ابواب مختلف نقل شده است. بعضى از اين روايات را صاحب وسايل نقل كرده است. در باب نهم از ابواب المضاف. جلد اول باب نهم از ابواب المضاف، روايت، روايت هفتمى است. محمد ابن يعقوب عن حسين ابن محمد عن معل ابن محمد عن الوشا، عن حماد ابن عثمان عن عمر ابن يزيد، روايت لا بعث، معل ابن محمد هم گفتيم از ثقات است. ولو ثوثيق خاص ندارد. چون كه اين حسين ابن محمد كه شيخ كلينى است و كلينى يك قسمت از رواياتى كه در كافى دارد از اين شخص است قالب آن روايات الاّ قليلش از اين معل ابن محمد است. معلوم است كه شخصى بود كه كافى را پر كرده است از روايات اين شخص و تضعيفى هم دربارهاش نيست بدان جهت اين را ما وجه اعتبار مىدانيم.
دارد بر اين كه قلت لابى عبد الله عليه السلام عرض كردم به امام صادق عليه السلام اغتسل فى مغتصل يبال فيه. غسل مىكنم در جايى كه در مغتسلى كه در محلى كه آنجا مغتسل است، محياى به اغتسال است. يبال فيه در آنجا بول مىشود و يغتسل فى جنابه. در آنجا هم بول مىشود و هم غسل مىشود. فيقع فى الاناء ما ينزه من العسر. مىافتد به اناء آن قطرهاى كه مىپرد از زمين بعد از اين كه اصابت به زمين كرد. به زمين متنجس مىپرد به اناء. فيقع فى الاناء ما ينزه من العسر فقال لا بعث به، امام فرمود كه عيبى ندارد. روايت ديگر صحيحه هشام ابن سالم است كه روايت دهمى است در اين باب. محمد ابن على ابن الحسين باسناده عن هشام ابن سالم، آنى كه در سر من است سند صدوق به هشام ابن سالم صحيح است. شيخ هم نقل كرده است به سندش كه و رواه الشيخ باسناده عن احمد ابن محمد، عن عبد الله ابن يحيى الواسطى عن هشام ابن سالم. آنجا دارد كه فقال له، اغتسل من الجنابه و غير ذالك. من غسل مىكنم از جنابت يا غير الجنابت. غسل جمعه مثلا. فى الكنيف الذى يبال فيه. در كنيفى كه، (كنيف آن محلى را مىگويند كه آنجا بول مىشود، استنجا مىشود) فى كنيف الذى يبال فيه و على نعلٌ سنديه، نعل سنديه هم هست، بعله پوشيدهام كه مىچسبد مثلا به باطن الرجل و بعضى ظاهر رجل را هم مىگيرد و عليا نعل كما هى؟ آنجورى كه نعل را پوشيدهام همانجور غسل كنم؟ و يا اين كه پاهايم را در بياورم؟ فقال ان كان الماء الذى يسير من جسدك، آن مائى كه از جسدت سرازير مىشود يصيب اصفل قدمك؟ به آن باطن هم مىرسد، يعنى مانع نمىشود از يسير الماء؟ فلا تغسل قدميك. ديگر دوباره شستن لازم نيست آب غسل كه رسيد همان غسل محقق
مىشود، دوباره شستن لازم نيست. مىبينيد عادتا در اين كنيفى كه يبال فيه خوب مىپرد ديگر به بدن مىپرد، به آب مىپرد. آنها را امام عليه السلام مانع نشمرد. فرمود اگر آب مىرسد به قدمينت ديگر شستن نمىخواهد. كانّ آن پريدن و آنها اشكالى ندارد. بعله، در آن صحيحه بريد ابن معاويه هم كه روايت دوازدهمى است قلت لابى عبد الله عليه السلام اغتسل من الجناب فيقع الماء على السفا. به سنگ مىخورد آب و سنگ سفت است، فينزو، از او مىپرد فيقع على الثوب. در ثوب واقع مىشود او غير ذالك امام عليه السلام فرمود لا بعث، عيبى ندارد.
اين روايات و آنى كه به مضمون همين روايات است كه دلالت مىكند بر اين كه اينجور غسل كردن عيبى ندارد. ديگر امام عليه السلام در اين روايات تفسير نداده است كه زمينى كه بول مىشود خشك شده است تو غسل مىكنى يا اين كه زمين هنوز مرطوب است آن رطوبت بول باقى است در زمين؟ فرقى نمىكند. كه على كل تقدير آنى كه از زمين كه متنجس به بول است و كنيف است از او مىپرد به اناء يا بدن او عيبى ندارد اين باعث مىشود ملتزم بشويم بر اين كه متنجس منجس نيست. در بعضى روايات يك قيدى فرموده است امام عليه السلام. و آن قيد اين است كه اين زمينى كه متنجس به بول است خشك شده باشد اگر عيبى ندارد. اگر زمين خشك شده باشد در صورت جفاف الارض لا بعث به. اين روايت در جلد دوم، جلد دوم باب، باب شصتم است در باب طهارت ماء الاستنجاء آنجا نقل كرده است صاحب الوسايل. صحيحه هم نيست چون كه عبد الله ابن حسن در سند است. روايت على ابن جعفر است. عبد الله ابن جعفر فى قرب الاسناد عن عبد الله ابن الحسن عن على ابن جعفر عن اخيه سألته عن الكنيف يصب فيه الماء. كنيف يعنى آنجايى كه بول مىشود، يصب فيه الماء در آنجا آب ريخته مىشود. فينزه على الثياب. در ثياب او مىپرد. ما حاله؟ حال اين كه مىپرد چيست؟ قال اذا كان جافا فلا بعث. اگر زمين جاف بوده باشد بعثى نيست به اين پريدن. على فرض اين كه آن روايات با اين روايات با هم ملاحظه بشوند كانّ گفته شده است اطلاق آن روايات تقييد مىشود به قيد در اين روايت كه بايد زمين خشك بوده باشد. زمين خشك متنجس در اين صورت منجس نمىشود. نه مطلق المتنجس، منجس نمىشود، زمينى كه خشك شده است. يعنى متنجسى كه خشك شده است او منجس نمىشود. چه چيز را منجس نمىشود؟ آن آب را نجس نمىكند. گفته شده است كه اين روايات كه جمع بشود ما بينهما دلالت مىكند كه زمين متنجس اين آب را نجس نمىكند، آب قليل را كه از بدن مىريزد اين را نجس نمىكند. كى نجس نمىكند؟ آن وقتى كه اين آب متنجس با آن زمين متنجس استقرار پيدا نكنند. همين كه خورد برگردد. كه با اين آب طاهر كه آب طاهر قليل است با آن زمين متنجس وقتى كه به او اصابت كرد با او قرار نگيرد. بپرد. خوب ما ملتزم مىشويم در اين كه با آب قليل كه منفعل مىشود بواسطه وقوع النجس و المتنجس در متنجس يك تفسيرى هست، زمين خصوصيتى ندارد. اگر متنجس خشك بشود و آب به آن متنجس خشك بخورد و با او استقرار نكند آب بپرد. برگردد. آن آب قليل نجس نمىشود از اين روايات بيشتر از اين معنا استفاده نمىشود. پس اين روايات بعد حمل مطلقها على مقيدها كه بعضىها اينجور بود كه زمينى كه نجس بود آب به او خورد برگردد لا بعث، تفسير نداد كه زمين خشك بشود يا تَر بشود. در اين روايت تفسير داد كه اگر جاف بشود لا بعث. بعد حمل مطلق اين روايات بر مقيدشان ملتزم مىشويم بر اين كه شيئى كه متنجس است و جاف است ماء قليل را نجس نمىكند در صورتى كه ماء القليلى كه هست، ماء القليل استقرار با آن نجس نكند. اين را ملزم مىشويم و اين در حقيقت حكمى است مختص به اين آب. آب قليل هم همين جور است كه متنجس وقتى كه آب قليل به او اصابت كرد و با او مستقر نشد آب قليل متنجس نمىشود، ملتزم مىشويم. تخصيص مىدهيم ادله انفعال ماء قليل را كه ماء قليل كه منفعل مىشد الاّ فى هذه الصوره. در اين صورت نجس نمىشود. بلكه تخصيص هم اين نيست. چرا؟ اگر يادتان بوده باشد در ادله انفاع ماء قليل ما گفتيم اطلاقاتى نداريم كه ماء قليل به ملاقات نجس و المتنجس يتنجس. ما همين جور روايتى يا آيهاى نداريم.
عرض كرديم رواياتى كه وارد شده است در تنجس ماء القليل دو طايفه هستند. يك طايفه آنها مفهوم اخبار الكر است كه الماء اذا بلغ قدر كرٍ لا ينجسه شىء. تعليق عدم انفعال به حصول كريّت للماء مقتضايش اين است كه اگر هر آبى كريتى نداشته باشد منفعل مىشود. اما كى با چه چيز منفعل مىشود؟ در كدام حال آن آب قليل منفعل مىشود؟ در صورتى كه آب قليل مورود بشود يا وارد هم
بشود نجس مىشود. آخر آب قليل يك وقت مورود بر نجس است. در كاسه است انسان دستش را داخل كاسه كرد. يك وقت آب قليل وارد بر متنجس و نجس است. مثل مقام شستن و تطهير كه آب قليل وارد بر نجس و متنجس مىشود. گفتيم اينها اطلاقاتى ندارد. گفتيم مفهوم اينها اين است مائى كه قليل است مثل ماء كر معتصم نيست، منفعل مىشود. اما با چه چيز، در چه حال؟ اطلاقى ندارد. بدان جهت وقتى كه خورد ماء متنجس، اب خورد به زمين متنجس در چه حال نجس مىشود؟ آن وقتى است كه با او مستقر بشود يا اگر دوباره برگشت هم نجس مىشود. مستقر نشد اطلاقى در اين روايات نيست. پس تخصيص نسبت به اين طايفه نيست اطلاقى ندارد. يكى هم روايات خاصهاى بود كه انسان دستش قزر بود داخل اناء كرد. يا اناء مائى بود وقع فى احدهما قزرٌ و امثال ذالك از روايات يا آبى بود كه مثلا شرب منه الكليب ايشان فرمود بر اين كه امام عليه السلام فرمود بر اين كه الاّ ان يكون حوضا كبيرا يستثقى من كر بشود والاّ نجس مىشود. آن هم كلب از او خورده است. اين روايات بود، اين روايات اطلاقى ندارد موارد خاصهاى هستند منتهى از اينها استفاده كرديم كه اين اناء مدخليت ندارد. كوزه مدخليتى ندارد. نمىدانم حوض صغير مدخليتى ندارد، ماء وقتى كه قليل شد مدخليتى ندارد. اما در صورتى كه مستقر نباشد با آن نجس و متنجسى كه به او خورده است باز نجس مىشود اينجور اطلاقى استفاده نكرديم از آن روايات. اگر يادتان بوده باشد عرض كرديم يكى از اين اقوال در انفاع ماء قليل تفسير است. ما بين آن صورتى كه ماء قليل با نجس و متنجس مستقر بشوند با هم قرار بگيرند يا قرار نگيرند. در صورتى كه قرار نگيرند دليل بر نجاست نداريم ما. يك تفسير بود. يادم مىآيد مرحوم شيخ شريعت اصفهانى ملتزم شده بود، به اين معنا به اين تفسير كه فرق است در تنجس ماء القليل ما بين استقرارش و قرارش با نجس و متنجس و ما بين عدم قرار. خوب اين روايات مىگويد بر اين كه اگر متنجس يابس شد آنجا يك حرفى گفتيم، گفتيم ارتكاض فرق نمىكند ديگر. وقتى كه اين به ازره خورد، آب قليل با ازره پهلو در پهلوى او قرار بگيرد. يا برگردد عرفا فرقى نيست. روى ارتكاض عدم الفرق گفتيم كه فرقى نيست. و اين قول را ابطال كرديم. خوب وقتى كه روايت شد ديگر ارتكاض مىرود اين را سابقا كرات و مرات عرض كردم برگشت، ارتكاض به اطمينان عدم الفرق است. وقتى كه روايت معتبرهاى شد كه نه اگر متنجس خشك است خورده به او آب قليل نجس نمىشود از ارتكاض، يعنى از آن اطمينان رفعيت مىشود. پس ملتزم مىشويم در ما نحن فيه نه به آن قول شيخ الشريعه اصفهانى او تفسير نداده است كه متنجس يابس بشود يا تَر بشود. يا عين النجس يا متنجس فرقى نگذاشته است. حتى ايشان فرموده است اگر آب قليل به عين النجس هم بخورد مستقر نشود، بخورد پاك است.
بعله، اين را نمىگوييم به اين سعهاى كه ايشان فرموده است. چون كه ارتكاضا فرقى نيست. ولكن در يك جا فرق ميگذاريم. آن جايى كه زمين خشك بوده باشد، متنجس خشك بوده باشد، آب قليل به او اصابت بكند و آن آب قليلى كه هست با او مستقر نشود. اين راجع به آب قليل است و متنجس و اما ساير اشياء در ساير اشياء اين دليل نمىشود كه متنجس، منجس نيست. حتى متنجس آب قليل را هم منجس نيست اين را هم دليل نمىشود الاّ در يك صورت كه با او استقرار پيدا نكنند اين مدلول اين روايات اين است و بيشتر از اين دلالتى ندارد. اينجور فرمودهاند. عرض مىكنيم اگر اين روايت على ابن جعفر خودش يا روايت ديگرى به اين مضمون كه ارض را تقييد به جفاف بكند كه اذا جَوَ فلا بعث، ممكن است اين جفاف حمل بشود به جفاف بالشمس و الاّ فرقى نيست كه زمين تَر باشد يا خشك باشد. تَر و خشكى در منجسيت مدخليتى ندارد. زمين اگر قزر است، متقزر است ولو بولش خشك شده است يا بول تَر است رطوبت دارد. خوب به زمين اصابت كرده است از زمين برگشته است. فرقى ما بين خشك بودن بول و تَر بودن بول فرقى نمىكند. بايد يك مناسبتى بوده باشد ما بين جفاف. اگر اين روايت جفاف تمام بشود بما اين كه مناسبت ما بين حكم موضوع بايد بشود جفاف چه مدخليتى دارد. چون كه ما بين به قول بعضىها ما بين جفاف الارض و رطوبت الارض در طهارت و نجاست من خصوص من وجه است ربما خشك مىشود ولكن نجس است. چون كه بول خشك شده است، مدتى است ريخته بود اينجا خشك شده است ولكن زمين نجس است. يك وقت نه مرطوب مىشود ولكن مرطوب كه شد پاك است. چرا؟ به جهت اين كه اين رطوبتى كه هست رطوبت غساله است. آن غساله است در ارض متنجس، در ارض طاهره و غساله هم ارض طاهره را نجس نمىكند.
عرض مىكنم اگر اين روايت جفاف تمام بشود بايد حمل كنيم به جفاف بالشمس كه بگوييم مراد اذا جَفَ الارض يعنى جفاف بالشمس پيدا كند والاّ مناسبتى ندارد جفاف. و آن جفاف بالشمس هم حمل كرديم مطلب حل مىشود. آن مطلب چيست؟ آن مطلب اين است كه شمس هر زمين متنجسى را ولو كه متنجس به عين النجس است خشك بكند كه عين النجس خشك بوده باشد، او را پاك مىكند. آنجا دارد در صحيحه زراره دارد كه سألته عن البول يكون ان السطح، يكون على السطح، جلد دوم باب بيست و نه از ابواب النجاسات. ان البول يكون على السطح او فى المكان الذى يصلى فيه، در آن مكان نماز خوانده مىشود. فقال اذا جففت الشمس فصلى عليه فهو طاهر. اگر زمين خشك باشد، شمس او را خشك بكند نماز بخوان در آنجا فهو طاهر. چه بدنت مرطوب بشود، ثوبت مرطوب بشود، چه نشود، بخوان نماز در آنجا. آن زمينى كه ما جففت الشمس پاك است. خوب اگر به او حمل كرديم بقيه روايايت كه داشت ان السطح فيه حمل مىشود به آن جايى كه فرض بفرماييد جفاف حاصل شده است به قرينه آن روايت كه اذا جففت فلا بعث. اذا كان جافا فلا بعث. حمل مىشود آنها هم به آن صورتى كه زمين جاف بوده باشد، جاف بوده باشد لا بعث. خوب وقتى كه همين جور شد ديگر شبهه بر طرف مىشود، ديگر اين معنا دلالت نمىكند اين روايات كه زمين متنجسى كه هست، منجس نيست حتى آب قليل را كه از آن ارتكاض رفعيت كنيم. گفتيم در ارتكاض فرقى ندارد كه با نجس و با متنجس قرار بگيرد يا قرار نگيرد. در ارتكاض فرقى نيست. ولكن آن روايايت را كه سابقا عرض كرديم عن السطح يبال فيه، يغتسل فيه من الجنابه در آن روايات سابقا يك حرفى داشتيم. آن حرفى را كه داشتيم اين بود مىگفتيم بر اين كه در ذهن سائلها اينجور بود كه آن آبى كه جنب غسل به او مىكند آن آب غسل نجس است. در ذهنشان اين بود، منتهى از عامه سرايت كرده بود يا از جاى ديگر اين در ذهنشان بود. يا احتمال نجاستش را مىدادند كه اين آبى كه فرض بفرماييد از غسل الجنابت است، ولو مكان، مكان طاهر بوده باشد. اين آب غسل و وقتى كه به بدن مىپرد يا ثوب مىپرد يا به آب مىپرد اين آب و ثوب و بدن را نجس مىكند، يك قسمت از اين روايات را به اين معنا حمل كرديم و گفتيم در اين روايات ائمه عليهم السلام در صدد بيان اين هستند كه آب و غسل الجنب نجس نمىشود. اين آب غسل الجنابه محكوم به نجاست نيست. آنى كه در روايات حمام هم دارد، در روايات بلوقه حمام يغتسل فيه الجنب و اليهودى و النصرانى اين به جهت اين است كه اين آب يك قزارت معنويه دارد. كه آب غسل است جنب جنابتش را با اين رفعه كرده است خباثت معنويهاى دارد اين آب. والاّ نجاست خبثيه ندارد. يك قسمت از اين روايات اين است. اين روايت مثل همين صحيحهاى است كه در آخر ذكر كردم كه صحيحه بريد ابن معاويه بود. قلت لابى عبد الله عليه السلام اغتسل من الجنابه فيقع الماء على الصفا، مائى كه به او غسل مىكنم به سنگ اصابت مىكند، فنزو، آنى كه به سنگ مىخورد مىپرد. فيقع على الثوب، بر ثوب من وارد مىشود، فقال لا بعث. امام عليه السلام فرمود بر اين كه بر اين بعثى نيست. يك قسمت از اين است.
يك قسم از روايات كه فرض كرده است كنيف است، يبال فيه است، سابقا عرض كرديم جايى كه انسان آنجا، پشت بامى كه مثلا فرض كنيد آنجا بول مىشود يا كنيفى كه آنجا بول مىشود همه جايش كه نجس نمىشود، آنجايى كه بول مىشود، بول شده است آنجا فقط نجس مىشود كه اگر مطر هم آمد يا شمس او را خشك كرد او هم پاك مىشود. پس در اين روايتى كه هست ندارد بر اين كه آن شخصى كه فرض بفرماييد غسل مىكند در كنيف، كه اين روايت است، مىگويد بر اين كه، آن روايتى كه مىگويد غسل الجنابه آبش نجس نمىشود بگذاريد يكى ديگر را هم نقل كنم. صحيحه شهاب است روايت ششمى است در همين باب نه. عن ابى عبد الله عليه السلام فى الجنب يغتسل فيقتل الماء ان جسده فى الاناء فينتزه الماء من العسر فيصير فى الاناء انّه لا بعث بهذا كل امام فرمود. (شروع طرف ب).
اين يكى از روايات است و اما آن روايت هشام ابن سالم كه سابقا خوانديم اغتسل من الجنابه و غير ذالك فى كنيف الذى يبال فى و على نعل سنديه، اين سائل نظرش اين است كه اين نعلين پوشيدن مانع از غسل مىشود يا نه؟ و در كنيفى غسل مىكند كه يبال فيه، بول مىشود. نه اين كه در جايى ايستاده است غسل مىكند زمينش بول دارد. نه احتمال مىدهد جايى كه بول مىكنند آنجا غسل كردن جايز نباشد. در اين مبالى كه هست نماز جايز نيست، غسلش هم جايز نيست. اينجور در ذهنش است. اين از اين مىپرسد. نه اين كه
موضع، موضعى است كه بول دارد. كنيفى است يبال فيه انسان غسل ميكند آنجا نعلين پوشيده است. نعلين مانع از غسل است يا نه؟ اينجا امام عليه السلام مىفرمايد در جواب بعد از اين كه سؤال كرد اغستل من الجنابه و غير الذالك من الكنيف الذى يبال فيه و على نعل سنديه فاغتسل و على النعل كما هى؟ سؤال از اين است كه نعل مانع ميشود از غسل كردن يا نه؟ فرمود ان كان ماء الذى يسير من جسدك يصيب اسفل قدمك، آن وقت كه غسل مىكنى همان آب و غسل به كف پا هم مىرسد. آنجا هم شسته مىشود فلا تغسل قدمك. ديگر دوباره شستن نمىخواهد. پس غرض از غسل اين است كه آب برسد، آبى كه اجراء بر بدن مىشود به آنجا برسد. وقتى كه رسيد عيبى ندارد. اين روايت اين است. و اما روايت عمر ابن يزيدى كه اغتسل من مغتسل يبال فيه و يغتسل من الجنابه فيقع فى الاناء ما ينزو من الارض فقال لا بعث امام عليه السلام فرمود بعثى نيست اين كنيفى است كه آنجا بول مىشود و غسل مىشود از جنابت هم كانّ در ذهنش اين است كه آب غسل الجنابه هم نجس مىكند لالّ قطعى هم نباشد، لالّ احتمال مىدهد. امام عليه السلام مىفرمايد لا بعث. چرا؟ چون كه شخص كه نمىداند به عين آن جايى كه غسل مىكند، آنجا همان جايى است كه بول شده است. اين كه نمىداند اين را. اين چون كه نمىداند اين را بدين جهت عيبى ندارد. غسل كردن اينجا عيبى ندارد. نه اين كه يبال فيه مىدانم در آنجايى كه غسل مىكنم آنجا موضع البول است. اين در روايت اينجور فرض نشده است. و اگر اينجور فرض بشود خوب در اين صورت مىگوييم كه ادله ماء قليل به حسب الارتكاض مىگويد كه آب قليل نجس مىشود آنجا نمىشود غسل كرد، همان ارتكاض. ارتكاض به عدم الفرق كه اطميان به عدم الفرق است موجب رفعيت از اطلاقين مىشود. و هكذا آن روايتى كه گفت اذا كان جافا وقتى كه اذا كان بالشمس بشود تقييد به او مىشود اگر جايى كه يا پاك شده است يا احتمال مىدهى پاك بوده است اصلا اينجا بول ريخته نشده است. على هذا به اينها، به اين روايات نمىشود ملتزم شد بر اين كه بعله، ما القليل شىء متنجس، شىء طاهر را نجس نمىكند. ماء قليل بوده باشد يا غير ماء قليل بوده باشد. يا كسى بگويد بر اين كه اين تفسير اخيرى، ملتزم مىشويم كه اين زمين متنجس جاف بوده باشد آب را نجس نمىكند، آب قليل را. در صورتى كه آن آب قليلى كه هست استقرار با او پيدا نكند. آب قليل را نجس نمىكند. اين را هم نمىتوانيم. چون كه آن روايت من حيث السند هم ضعيف بود، جفاف هم اگر در آنجا شرط شده بود به مناسبت حكم موضوع حمل مىشد به جفاف بالشمس، چون كه جفاف مدخليتى ندارد. اين كه امام عليه السلام، سؤال؟ چه مدخليتى دارد جفاف. پس معلوم مىشود روايت چيزى را مىگويد كه جفاف مدخليت دارد، آن جفاف الشمس است. چون كه صحيحه زراره گفت كه جففت الشمس. به جفاف شمس اين خصوصيت داشت. امام عليه السلام هم كه مىگويد اذا كان جافا بايد اين جفاف مدخليت داشته باشد. والاّ اگر جفاف مثلا فرض كنيد به طول المكث بوده باشد ما بين او و ما بين الرتب هيچ فرقى نيست. به حسب الارتكاض هم فرقى نيست. متنجس است، فرقى نيست رتب باشد يا يابس باشد. خصوصا متنجسى كه رطوبتش به عين النجس نبوده باشد. متنجس رطوبتش اين است جايى بود بول شده بود يك خرده آب قليل ريخته شد، كه نه غسل بشود، فقط يك استكان آب قليل ريخته شده بود. يك استكان ريختيم رتب شد. فرق ما بين آن جايى كه بول خشك است و زمين نجس است، بول به خودى خود، در طول زمان خشك شده است. ما بين اين ارتكاضا هيچ فرفى نيست.
پس امام عليه السلام اگر بفرمايد اذا كان جافا جفاف را ميگويد كه مدخليت دارد، آن جفاف، جفاف الشمس است. خودشان فرمودهاند. پس على هذا الاساس اين روايات يا يسمن و لا يقنى من جوع و بواسطه اين روايات نمىشود رفعيت از اين روايات كرد. كه زمين المتنجس يا شىء آخر متنجس نجس نمىكند ساير اشياء طاهره را. يا آب قليلى كه مستقر با او نمىشود او را متنجس، نجس نمىكند. او را نمىشود ملتزم شد. بعله اين آب كرى كه شلنگ است و اينها در توالتها فعلا مرسوم است كه انسان فرض كنيد آنجايى كه اين آب كر مىريزد به آنجا عين النجس هم هست علاوه بر متنجس، عين النجس هم موجود است. آب كر از اين شلنگ كه متصل است آنجا مىريزد آنجا از آنجا مىپرد. او را كسى بگويد پاك است عيبى ندارد. او را مانعى ندارد. چرا؟ چون كه آن وقتى كه به اين متنجس يا عين نجس خورد حين ملاقات كر بود. متصل به كر بود حين الاتصال. آن وقتى كه جدا شد ديگر ملاقات با نجس نكرده است. آن وقتى كه ملاقات بود معتصم بود. آن وقتى كه جدا شد كه از اعتصام رفت قطره شد ملاقات با نجس نكرده است. آن را
ملتزم مىشويم. اما در آب قليلى كه ريخته بشود روى متنجس يا عين النجس خشك بشود يا تَر بشود آن آب قليل نجس نمىشود دليلش همان ارتكاض است. اطلاق در روايات نيست ما هم قبول داريم نيست. ولكن روى ارتكاض به عدم الفرق كه برگشت ارتكاض هم به اطمينان است، اگر اين روايت جورى بود كه اذا كان جافا مثلا حمل به جفاف شمس نمىشد. چرا؟ چون كه اصلا جفاف شمس مطهر نيست، اگراينجور بود. آنجا مىگفتيم كه بعله از آن اطمينان ارتكاض به هم مىخورد. ولكن وقتى كه شارع جفاف الشمس را مطهر قرار داده است براى زمين متنجس در اين روايت هم گفت اذا كان جافا فلا بعث، بمناسبت حكم موضوع معلوم مىشود كه آن جفاف الشمس را مىگويد كه مطهر است. چون كه ساير جفافات آن مطهر نيست. پس على هذا از آن قاعدهاى كه گفتيم رفع يد باين نمىشود. مىماند در بين بعضى رواياتى كه ديگر انسان متعرض به آنها شدن را تطويل مىداند و تلف العمر مىداند. مثل روايتى كه فرض كنيد در تين المطر وارد شده است كه امام عليه السلام فرموده است تا سه روز عيبى ندارد. اين را مىدانيد كه آن زمان، آنهايى كه حتى در اين زمان هم، فضلا از آن زمان بلاد عربيه، كوچههاى عربيه را، ديده بشود كه بچهها با آن كوچه چكار مىكنند، كارى را كه در كنيف بايد كرد در آنها مىكنند. باران آمده است در اين صورت خوب تَر شده است امام عليه السلام مىفرمايد تا سه روز اگر آن گلها به ثوب و بدنتان اصابت كرد پاك است. كانّ امام عليه السلام اينجور فرموده است. خوب تا سه روز آن بچهها كه منتظر نمىمانند. در روز اول چند بار اين كارها را مىكنند. و هكذا كلب و غير كلب كه از كوچهها رد مىشود و اينها، خوب كسى كه ديده باشد مىداند كه چه خبر است چون تا سه روز اين معلوم ميشود كه متنجس، منجس نيست.
ديگر بعد از سه روز آن از متنجس مىگذرد. چه مىشود؟ عين النجس مىشود. كانّ اينها نمىشود مطلب اثبات كرد. اولا يك روايت، روايت مرسله است سه روز قطعا مدخليتى ندارد. اين سه روز به اعتبار اين كه تا مادامى كه يقين پيدا نكرديم كه نجس شده است اين او معنايش اين است، مناسبت حكم موضوع والاّ سه روز مدخليتى ندارد. مثل اين كه اقل حيض را تهديد بكند. اينها نمىتواند مدرك بشود عمده چيزى كه در مقام گفته شده است از غير الروايات كه از روايات كارى ساخته نشد گفتهاند بر اين كه اصل شارع متنجس را منجس قرار بدهد و آن متنجس، منجس بشود، منجس على نجو السرايه كه آن متنجس هم به طاهر ديگر خورد رطوبت در طاهر ديگر هم ولو بشود نجس مىشود اصل اين حكم قابل انتصال نيست. اينجور اعتبار نجاست به اين ملاقىها و وجود الاجتناب از اين ملاقىها اين حكم ممكن الانتصال نيست. چرا؟ چون كه طولى نمىكشد كه تمامش نجس مىشود. چون كه اگر اين شارع متنجس را منجس قرار بدهد، طولى نمىكشد كه همه اشياء نجس مىشود. يك تقريبش را اشاره مىكنم فكر كنيد كه ببنيد اين تقريب، فقط تقريبش را اشارتا مىگويم.
شما اين حبى را كه در فصل تابستان در اطراف صحن گذاشته مىشود خصوصا در ايام زيارتى، در بلاد عربيه، آنهايى كه ديدهاند. حب آب قليلى است مىگذارند، نوعا هم شير و اينها ندارد يك كاسههاى كوچكى مىگذارند. هر كس كاسه كوچك را برمىدارد آن را پر مىكند و ميخورد. مىگويد سلام الله على الحسين، اگر هم بگويد. رد مىشود. اين كارشان همين است. خوب ايام زيارتى آنجاها كه اطراف صحن است بعضى وقتها اصلا زمين ديده نمىشود. چون كه همهاش آدم است. اينقدر شلوغ مىشود. همين حبها، اين بچههاى خرد و اينها كه اصلا فلان كار كرده است، همين بچه خودش، نه اينكه مثل بعضىها مادر خودش ببرد مواظبت كند، تطهير كند، كجا اين حرفها بود؟! همين رفت آنجا كثافت كارى را كرد با همين دستهايش مىآيد اين كاسه را برميدارد از اين آب مىخورد، اين رد شد. بعد مادرش مىآيد مىخورد، بعد آن يكى مىآيد، آن يكى مىآيد. خوب اين آب نجس شد دفعه اول با آن زدن بچه دستش را به آن كاسه، كه خودش هم كاسه مرطوب است، اگر دستش به آب نخورده باشد كه يقينا مىخورد، به آن آب حوض. بعد آنهايى كه آب مىخورند، رهگذر است مىرود به خانهاش چايى مىخورد، استكانها را نجس كرد، آن استكانها را ديگران هم مىخورند قبل از اينكه، نمىدانند كه قضيه چه جور است. آن استكانها همهاش نجس شد. بعد هكذا هكذا تمام اهل خانه نجس شد، اين خانه نجس، آن خانه نجس، آن خانه نجس. اهل آن خانه مردهايش آمد به بازار، چايى خورد، آبى خورد، يواش يواش مىبينيد تمام اهل بلد، بلد را، اساس البلد را، تمامش را نجس كردند. اين كار بچهها كه منشاء آب خوردنهاست.
و اما كار بناها و كارگرها كه اين آلاتى كه استعمال مىكنند در تعمير البيوت اين را هم ملاحظه بفرمائيد.
|