جلسه 249

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:249 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در وجوهى بود كه به آن وجوه استدلال شده بود بر عدم تنجيس متنجّس. از اين وجوه عمده آن وجهى است كه عنوان شد كه شما تأمّل بفرماييد قبل از اينكه آن بحث را شروع كنم...است كه به مذهب محدّث كاشانى كه ايشان ملتزم شده است متنجّس منجّس نيست. حتّى آن متنجّسى كه متنجّس به عين نجس بوده باشد، او منجّس نيست. يعنى متنجّس به غير عين النّجس بنا بر مذهب كاشانى اصلاً وجود ندارد. آنى كه موجود است از متنجّس، متنجّس به عين النّجاست است. ايشان فرموده است آن متنجّس به عين النّجاست آن هم منجّس نيست. استدلال شده است بر اين مذهب كاشانى به روايتى كه آن روايت من حيث السّند موثّقه است. در آن روايت كه از رواياتى كه ما خوانديم ذكر نكرده بوديم اين روايت را.
و اين روايت در جلد اوّل در باب 13 از ابواب نواقض الوضو صاحب وسائل نقل كرده است. اين روايت را صاحب وسائل از شيخ الطّائفه نقل مى‏كند. و شيخ الطّائفه به سندش از حسين ابن سعيد اهوازى نقل مى‏كند. و اين حسين ابن سعيد اهوازى كه سند شيخ به كتاب او صحيح است و جلالت حسين ظاهر است، از محمد ابن ابى حمير نقل مى‏كند حسين ابن سعيد اهوازى. روايات كثيره‏اى دارد حسين ابن سعيد از محمد ابن ابى حمير. محمد ابن ابى حمير هم از حنّان ابن...نقل مى‏كند. حنّان ابن...ثقه است ولكن واقفى است. اين حنّان ابن...شخصى بود كه عمر خيلى طويلى داشت. حتّى به نحوى كه كلينى قدس الله نفسه الشّريف به يك واسطه از او نقل مى‏كند. يعنى به واسطه مشايخش كه دو واسطه مى‏شود. كلين عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن حنّان ابن...اين جور عمر طويلى داشت. اين مى‏گويد ربّما بولت سمعت رجلاً سأل ابا عبد الله (ع) حنّان ابن...مى‏گويد شنيدم مردى را كه سؤال مى‏كرد از امام صادق (ع). فقال، انّى ربّما بولت بسا اوقات من بول مى‏كنم فلا اقدر على الماء آب در دسترس ندارم يشتدّ ذالك علىّ اين كه بدون آب تطهير كنم و بلند شوم اين بر من سخت است. چون كه بعد براى من ابتلا درست مى‏كند. و يشتدّ ذالك على اين بر من اشتداد مى‏آورد اين كار كه آب پيدا نمى‏كنم و بدون تهير بلند مى‏شوم. چرا اشتداد پيدا مى‏كند؟ اشتدادش به جهت اين است اگر آب پيدا بود و آب پيدا مى‏كرد و تطهير مى‏كرد، آن وقت ديگر اشتداد برايش حاصل نمى‏شود.
چرا حاصل نمى‏شد؟ بگذاريد حديث را تمام كنم فكر كنيد. و يشتدّ ذالك علىّ امام (ع) علاج فرمود اين را. فقال، اذا بولت وقتى كه بول كردى و تمسّحت مسح ذكرت را كردى كه آب ندارى، فمسح ذكرك بريقك با آب دهانت آن ذكر را مسح كن. و ان وجدت شيئاً فقل هذا امضاك اگر شيئى پيدا كردى بعد از اين مسح به ريق بگو كه اين از ريق است. اين جور استدلال شده است به مذهب كاشانى. گفته‏اند وقتى كه اين مسح به احجار كرد يا به خرقه مى‏كند، آن ذكر پاك نمى‏شود. چون آنى كه مطهّر است از استنجاه به بول، آن همان ماء است. حجر يا خرقه پاك نمى‏كند. آن ذكر در منجّسيتش باقى است. اگر اين ريقش را نمى‏انداخت به آن مخرج البول كه آن اطراف مخرج البول، بعد آن كه خارج مى‏شد مى‏گفت بر اينكه اين بول است ديگر. بولش خارج شده است. آن اسباب زحمتش مى‏شد. آن لباسش را نجس مى‏كرد. چون كه محدّث كاشانى ملتزم است ثوب و بدن به عين النّجاست نجس مى‏شوند كما تقدّم. ثوب و بدن را
استثنا كرده است ايشان و فرموده است بر اينكه غير از ثوب و بدن ساير الاشياء به عين النّجاست نجس نمى‏شوند. امّا ثوب و بدن نجس مى‏شوند. اگر اين تُفش را نينداخته بود بعد مى‏ديد كه به ثوبش يك رطوبتى رسيده است مى‏گفت قهراً بول است و برايش اسباب زحمت مى‏شد. بايد ثوبش را بشورد. الان كه اين تف را كرد بعد در ثوبش يك رطوبتى ديد، مى‏گويد اين از تفم است. معلوم نيست كه بول خارج شده باشد. ثوب اصالة الطّهاره در او جارى مى‏شود. اين چه جور شد كه اين اصالة الطّهاره در آن جارى شد؟ براى اينكه ايشان مى‏گويد وقتى كه اين ذكر را مسح كرد، بول را ازاله كرد. عين النّجاست رفت. خود ذكر اطراف مخرج بول نجس است. ولكن اين تفى كه انداخت ديگر آن اطراف مخرج اين تف را نجس نمى‏كند. چون كه اين اطراف را نجس نمى‏كند آن ذكر لا ينجّس اين ريقى را كه انداخته است آن جا. بدان جهت بعد در ثوبش اگر يك رطوبتى ديد مى‏گويد اين از آن تف است. انشاءالله بول نيست. اصالة الطّهاره در ثوب جارى است. امّا اگر اين تف را نينداخته بود، ذكر خشك شده بود. بعد اگر ثوب را خيس ديد، معلوم مى‏شود بر اينكه اين بول است كه خارج شده است. بول است و اصالة الطّهاره ديگر در ثوب مجرا نداشت. گفته‏اند اين علاج امام (ع) اين اشتداد امر را بر آن شخص متوقّف است بر قول به عدم تنجيس متنجّس. كه متنجّس منجّس نشود. و الاّ اگر بنا بوده باشد متنجّس منجّس بشود، انداختن ريق به آن جا چه اثرى دارد؟ على ايّها الحال اين ثوب نجس است. اگر بول است كه بول نجس مى‏كند ثوب را. اگر بول نيست آن ريق خودش نجسه است. آن خورده و اين جا را نجس كرده است. بدان جهت اين علاج نمى‏شد اگر قائل بوديم كه متنجّس منجّس است. اين علاجى را كه امام (ع) به آن مرد سائل ياد داد، اين علاج موقوف است بر اينكه متنجّس منجّس نشود. آن ريق نجس نشود به آن ذكر متنجّس. و اين ريقى كه اصابت مى‏كند به ثوب منجّس ثوب نبوده باشد. چون كه خودش نجس نيست.
وامّا اگر از ذكر بول خارج بشود، آن بول نجس است و ثوب را نجس مى‏كند. در صورتى كه ريق بيندازد ثوب مجراى اصالة الطّهاره مى‏شود و اگر ريق را نيندازد مجراى اصالة الطّهاره نمى‏شود. اين را اين جور استدلال كرده‏اند كه اين استدلال صورتش اين است كه خدمت عرض شد. اين استدلال موهون است. چرا؟ براى اينكه امام (ع) كه فرمود اذا بولت و تمسّحت فمسح ذكرك بريقك، نفرمود كه خود آن مجراى بول، آن ذكر، سر حشفه، نقطه مركزى كه مخرج خروج بول است تف را آن جا بينداز. امام (ع) اين را نفرمود. فمسح ذكرك بريقك آن وقتى است كه صدق مى‏كند كه ريق را بيندازد به آن وسط ذكر. يا مثلاً بالاتر از حشفه كه مسح نشده است آن جا به بول كه نجس نيست. آن جا را هم مى‏گيرد. وقتى كه امام (ع) تعيين نفرمود كه كجا را مسح بكن، غايت كسى كه مى‏تواند حرف بزند بالاتر از او حرفى ديگر حق ندارد بزند آن اين است كه امام (ع) مطلق فرمود فمسح ذكرك بريقك اعم از اينكه وسط ذكر باشد يا قبل از حشفه يا بعد از حشفه باشد حتّى نقطه‏اى باشد كه اطراف مجراى بول است. اين اطلاق دارد. غايت حرف اين است. وقتى كه غايت حرف اين شد، اين بايد مقيّد پيدا كند. مقيدّش آن صحيحه‏اى است كه سابقاً خوانديم.
در صحيحه عيس امام (ع) اين جور فرمود بر كسى كه بول كرده بود و آبى نداشت كه مخرجش را بشورد. مسح به...كرده بود. و قد عرق ذكره و فخزه ذكر و فخزش عرق كرده بود. امام (ع) فرمود بر اينكه هم فخز را بشورد و هم ذكر را بشورد. آن مقيّد اين است كه اگر اين رطوبت مسريه كه عرق است يا ريق است فرق نمى‏كند. ريق با رطوبت عرق فرقى ندارد. رطوبت مسريه است. اين اگر در اطراف ذكر بوده باشد، منجّس است. آن روايت قرينه مى‏شود بر اينكه اين روايت حمل بشود به آن صورتى كه مراد امام اين است كه آن جاى پاك از ذكر را آلوده به ريق بكن. يا به آب دهان بكن كه اگر بعد در لباست يك چيزى ديدى، بگو انشاء الله از آن ريق است. پس اين روايتى كه هست، چون كه جمع عرفى دارد. صحيحه عيس در خصوص جايى است كه ذكر عرق دارد. در آن موضعى كه خروج بول است و مسح به احجار شده است و اطرافش نجس است، همان جا عرق دارد. رطوبت مسريه دارد. او اصابت مى‏كند به عرقى كه در
فخز است يا به خود فخز. امام (ع) خصوص آن جا را فرمود نجس و منجّس است. چه جورى كه با اين صدر صحيحه عيس ذيلش را كه نفى بعث داشت مقيّد كرديم و حمل كرديم به آن صورتى كه موضع نجس اصابت نكند، اين موثقّه را تقييد مى‏كنيم به همان صحيحه كه صدرش است. اين صحيحه دلالت مى‏كند كه اگر ريق را به آن حشفه و اطراف بزنيد و به ثوب و فخزت اصابت كند منجّس است. آن صحيحه اين را مى‏گويد. پس اين صحيحه حمل مى‏شود كه ريق به غير آن جا انداخته بشود. تف را به جاى ديگر بكند كه آن جا پاك است. بعد به ثوب اصابت كرد، آن وقت بشود پاك به اصالة الطّهاره. اين علاجى است كه امام (ع) بيان فرموده است. جمع عرفى اين است. نفرماييد كه امام بايد اين قيد را به آن سائل بگويد. چون كه بيان احكام تدريجى است و آن مقدارى كه ائمّه بيان نكرده‏اند به راوى قبلى و در زمان سابقى عذر دارند. رفعت امّة ما لا يعلمون اين براى ما عذر نمى‏شود. براى ما مطلب تمام است. چون كه بيان احكام تدريجى بوده است بدان جهت امام (ع) اوّل مطلقى را مى‏فرمايد بعد در زمان بعد مقيّد را مى‏فرمايد مثل قرآن مجيد. فرقى نمى‏كند. خودشان فرموده‏اند چه جورى كه در قرآن مطلق است و عام است و در كلام ما مطلق و مقيّد است. خودشان فرموده‏اند...به آن كسى كه اين مقيدّات و مطلقات مى‏رسد، او بايد تقييد كند. ولو او اطلاق فهميد و رفت تفش را به همان جا انداخت. خوب او معذور است. به اطلاق تمسّك كرده است. براى او بيان نيامده بود و تأخير بيان هم از وقت حاجت در اصول گفتيم عيبى ندارد اگر مصلحت بوده باشد. مصلحت كه تعلّم احكام تدريجاً.
روى اين حسابى كه هست، همين جور است. ما بايد جمع عرفى كنيم. صحيحه نيست. مقيّد است و اين روايت مطلق است. به واسطه تقيّد در آن روايت از اطلاق اين روايت تمسّك مى‏كنيم. نمى‏دانم ملتفت شديد يا نشديد روايت بايد به همين معنا حمل بشود كه گفتيم. امّا در اين سؤال سائل يك قموضى هست. مرحوم حكيم هم مى‏فرمايد. منتهى ايشان همين جور مى‏فرمايد قموض است و مى‏گذرد. خوب، اين چرا امر اشتداد پيدا مى‏كرد بر اين سائل وقتى كه آبى نداشت؟ ربّما مى‏گويد بولت فلا اقدر على الماء و يشتدّ ذالك علىّ اين بر من اين بول كردن كه فلا اقدر على الماء ماء ندارم اين بر من كار را سخت مى‏كند. خوب اگر آب داشت چه جور بود آن جا؟ خوب اگر بنا بود آب داشت مگر كار سخت نمى‏شد؟ آب اگر نداشت سخت مى‏شد. اين سائل در سؤال فرض كرده كه من بول مى‏كنم آب نداشتم اين بر من اشتداد حاصل مى‏كند. اگر آب داشت چه مى‏شد؟ خوب اين اگر آب داشت، بول مى‏كرد، استبراء بالخرطات مى‏كرد، آب را هم مى‏ريخت ديگر به آن زمينى كه آن كار را كرده مى‏گفت خداحافظ رفتم. بعد هم اگر بللى خارج بود كه احتمال مى‏داد ودى باشد، مذى باشد، وذى باشد از حوائل بوده باشد. فرمود بعد از استبراء كردن اگر از تو خارج شود بللى ما...اين هم تمّبانش را خيس كرده بود بدان جهت مى‏گفت بر اينكه لا بعث بعثى نيست. اگر آب داشت اين كار را مى‏كرد. اگر آب را نداشت امر شدّت پيدا مى‏كند. اين معنايش عبارت از اين است كه عين النّجاست متنجّس است و آن متنجّس هم منجّس است. بايد منجّس بشود كه اشتداد پيدا كند. چون كه اين بول كرد و استبراء كرد. استبراء كرد خشك كرده است خود را. اگر مذهب كاشانى درست بود ريق انداختن لازم نبود كه. اخبار خيلى سهل شد برايش. براى اينكه بول تمام شد، استبراء هم كرد، بعد ديد تمّبانيش خيس است. مى‏گويد كه مذى خارج شده است ديگر. ودى خارج شده است. يكى از اينها خارج شده است. چون كه استبراء كرده است آن پاك است. و مخرج هم كه منجّس نيست او را. چون كه مخرج خشك شده است. مفروض اين است متنجّس منجّس نيست. در اين صورت علاج امام (ع) بنابراين كه متنّجس منجّس نيست، علاجش اين بود كه بفرمايد استبراء بكن مؤمن. اين جور كه مى‏گويى واشتد علىّ استبراء بكن. بعد از استبراء هر چه خارج شد، بگو پاك است. و هيچ غصّه‏اى هم نخور. اگر متنجّس منجّس نبود، اين علاج معنا نداشت. علاجش فقط استبراء بود.
پس معلوم مى‏شود كه اين سائل گفت آب نبودن مرا به زحمت مى‏اندازد بعد البول. اگر ما گفتيم متنجّس منجّس است،
اين حقيقتاً به زحمت مى‏اندازد. چون وقتى كه متنجّس منجس شد و بول كرد، استبراء هم كرد و بلند شد و رفت. بعد بللى از او خارج شد. خوب تمّبانش قطعاً نجس شده است. چرا؟ چون اگر از هر چيزى بوده باشد، چون كه اطراف مخرج نجس است، او را نجس مى‏كند. او هم خورده به تمّبان و آن هم نجس شده است. اشدت على ال...علاجش چيست؟ علاجش همين است كه به غير آن جا تف بيندازد. آب ندارد كه. آبش همان تف دهانش است. به غير آن موضع متنجس تف بيندازد. وقتى كه غير آن موضع تف انداخت، بعد ديد تمبانش خيس است مى‏گويد اين از آن ريقى است كه به موضع طاهر انداختم. از مخرج چيزى خارج نشده است. نه بولى كه خودش نجس است، نه چيزى كه اطراف مخرج او را نجس مى‏كند كه عبارت از اينها باشد. اين روايت اگر بخواهيم شبهه‏اى نداشته باشد علاج امام (ع) علاج صحيحى بوده باشد كه روايت هم من حيث السّند موثّقه است، اين را بايد ملتزم بشويم به تنجيس متنجّس. به اين مسلك روايت دلالت مى‏كند. كه متنجّس منجّس است. و امام (ع) به جهت اين كه اين شخص به زحمت نيفتد، علاجى ياد داد كه انصافاً علاج، علاج خوبى است. براى اينكه وقتى كه بعد ديد رطوبتى در ثوبش هست، يقين ندارم كه اين رطوبت رطوبتى است كه از مجراى بول خارج شده است. ولو مزى بوده باشد و از آن جا خارج شده باشد. ودى بوده باشد. احتمال مى‏دهد آن تفى كه آن جا انداخت او بوده باشد. اين علاج، علاج صحيح مى‏شود. پس اگر ما اين روايت را بخواهيم طورى معنا كنيم كه علاج امام علاج بوده باشد به حمل الشّايع و سؤال سائل درست بشود، چون كه سائل مى‏گويد بعد از بول كردن و آب نداشتن مرا به زحمت بيندازد. اين بنابر عدم تنجيس متنجّس علاج استبراء است. بنا بر قول به تنجيس المتنجّس كه اختيار كرديم، علاج تف انداختن است. استبراء نيست. استبراء فايده‏اى ندارد. اين كه امام (ع) فرموده است اين تف را بنداز، اين معلوم مى‏شود كه متنّجس منجّس است و تمام هم هست تف انداختن به غير آن منجّس است به آن بيانى كه عرض كردم. چون كه مقيّد هم دارد. علاوه بر اينكه او نبود اين حسابى كه كرديم خود روايت قرينه داخليه پيدا مى‏كرد كه مراد از تف انداختن به آن طرف ديگر است. و الاّ فرق ندارد تف با آن مذى كه از مخرج خارج مى‏شود بعد از استبراء.
پس علاوه بر اينكه خودش قرينه داخليه دارد، آن مقيّد خارجى هم هست. اين را مى‏دانيم انسان آنى را كه در دلش است مى‏گويد ربّما بيان وافى دارد آنى را كه در دلش است مرام را به تمام و كمال نقل مى‏كند و هيچ نكته مخفى هم نمى‏ماند. كتابت اين جور نيست. كتابتى كه مى‏نويسد، آن كتاب وافى به تمام مرام نمى‏شود اين را نادراً. بدان جهت است كه شما نگاه مى‏كنيد كه شخصى خودش زنده است يك كسى مى‏آيد با او مباحثه مى‏كند نمى‏تواند مغلوب مى‏شود امّا به كتابش اشكال مى‏كند. چرا؟ چون آن كتاب وافى به تمام مرام او نيست. هر قدر قلم بوده باشد نمى‏شود تمام نكات را آورد به كتابت. روى اين اساس است كه طلبه‏اى بخواهد اين را از من ياد بگيرد، من از كتاب خودم استعداد دارم، ملاّ مى‏شوم، فقيه مى‏شوم اشتباه مى‏كند. هيچ چيز نمى‏شود. بايد استاد ببيند. فن است. ياد بگيرد. چه جور ورود و خروج را بفهمد. اطراف مسأله را چه جور از مسأله، مسأله اصلى مى‏شود، مسأله، مسأله انشعابى مى‏شود. اينها را ياد بگيرد. اينها به كتابت نمى‏شود. اينها به استاد ديدن است. بايد...استاد ببيند. استاد ماهر كه بتواند اين كبريات و تطبيق كبريات را تعليل كند. روى اين حساب است كه اين را شما به اين راوى‏ها هم بياوريد. ربّما اصلاً امام (ع) خودش فرموده بود به او كه به بيخ ذكرت يك تف كن. اين را امام فرموده است. ولكن اين عند الندر ديگر آن خصوصيات را ندر نمى‏كند. يا ندر مى‏كند آن كسى كه كتابت مى‏كند و كتاب بود ديگر. كتاب را مى‏خواند ديگر آن به كتاب نيامده است آن خصوصيت. همان فمسح ذكرك بريقك. (طرف ب نوار)
بدان جهت اين تقييدات را كه ما مى‏كنيم جمعاً ما بين اين روايت و روايات ديگرى مثل صحيحه عيس است، اينها در ذهن شما بعيد نيايد. ممكن است همان قيد را امام (ع) آن مطلق و مقيّد نفرموده بود. (قطع نوار) آن بيخ ذكر. الاّ انّه اين‏
جور نقل به معنا كرده است. اين جور گفته است كه فمسح ذكرك بريقك معلوم است ديگر. يعنى آن جاى ديگرش مسح كن. ديگر اين گفتن نمى‏خواهد. يا نوشتن نمى‏خواهد. اين معلوم است. روى اين حساب اين خصوصيت بوده است ولكن در قلم در كتابت حديث از بين رفته است. روى اين اساس است كه اين روايت نمى‏تواند مذهب كاشانى را تصحيح كند بلكه اين بر عليه كاشانى است اين روايت. علاج امام (ع) به آن نحوى كه خدمت شما عرض كردم موقوف است به قول تنجيس بر متنجّس. ملتزم بشويم كه متنجّس منجّس است. اين روايت را گذشتيم.
بعد رسيديم به آن داستانى كه آن داستان را شروع كردم. آن داستان اين بود كه اگر ما ملتزم بشويم كه نجاست سرايت مى‏كند. ما تا حال كه آمديم مذهب، مذهب سرايتى شد ديگر. چون كه موثّقه عمّار گفت اگر زمين قضر بوده باشد بدنت تَر بوده باشد ولو زمين خشك است نماز نخوان. يعنى آن ثوبت نجس مى‏شود كه ثوبت كه تَر است. باز فرقى نمى‏كند. زمين كه قضر شد، زمين با ثوب فرقى ندارد. اين ثوب قضر را انداخت اين زمين. آن خشك شده است ولكن باز بدنمان تَر است. آن ثوب قضر بود ديگر. با زمين اصابت كرد و قضر شد. ولكن ثوب خشك شد و انداختيم زمين كسى رفته در حوض و غسل كرده است بدن همين جور رطوبت مسريه مى‏آيد روى اين ثوب نماز بخواند. باز موثقه عمّار مى‏گويد كه ارض قضر با ثوب قضر فرقى ندارد. نماز نخوان يعنى بدنت نجس مى‏شود يا آن ثوبى كه پوشيده‏اى و خيس است، او نجس مى‏شود به اين ثوب. و هكذا و هكذا. اين را مى‏گويند مذهب سرايت. دو تا سرايت داشتيم. يكى سرايت از اعيان نجسه به ملاقى اينها اشياء طاهرى كه ملاقى اعيان نجسه است. اين را گفتيم مشهور و متسالمٌ عليه است. الاّ المحدّث الكاشانى اين سرايت را على الاطلاق قبول نكرده است در اعيان نجسه. فرموده است كه فقط ثوب و بدن است كه آنها به اعيان نجسه نجس مى‏شوند. غير از ثوب و بدن دليلى نداريم و دليلش هم اين بود كه روايات ما در ثوب و بدن است كه ثوبت را بشور يا بول اصابت كرد يا به ثوبت منى اصابت كرد يا به بدنت اصابت كرد. صبّ عليه الماء مرّتين.
وامّا غير از ثوب و بدنى كه هست، ما دليل نداريم ساير اشياء مثل منبر، زمين نجس مى‏شوند. يا فرض كنيد چيزى كه مثلاً داخل ثوب و بدن نيست. يكى اين مسلك بود. اين مسلك را كه سابقاً عرض كرديم. گفتيم اين جور نيست. ما ثوب و بدن دليلمان منحصر به آنها نيست. دليل داريم اغسل كلّما يصيبه ذالك الماء و لو ثوب و بدن نباشد كلّما يصيبه ذالك الماء او محكوم به نجاست است. در موثّقه عمّار بود. و هكذا رواياتى داشتيم بر اينكه در مرق كه مرق نجس مى‏شود. در اوانى داشتيم كه اوانى نجس مى‏شوند. نه ثوب هستند و نه بدن. داشتيم كه ماء قليل نجس مى‏شود. داشتيم زيتى كه مايع است به واسطه افتادن موش و غير ذالك نجس مى‏شود كه آن مسلك را سابقاً در انفعال ماء قليل گفتيم اين مسلك كاشانى باطل است. اين يك سرايت بود كه آن را كانّ مى‏شود گفت كه متسالمٌ عليه است الاّ الشّاز قبول كرده‏اند.
يكى مسأله سرايت نجاست از متنجّس است به طاهر. آن جايى كه متنجّس عين النّجاست نيست، متنجّس هم حامل عين نيست ولكن متنجّس است. اين ملاقات مى‏كند با شى‏ء طاهر. اين هم دو صورت داشت.
يك صورت اين است كه آن عين رطوبتى كه در آن متنجّس است، رطوبت هم متنجّس است در آن عين نجس نيست در آن متنجّس عين رطوبتى كه هست، آن رطوبت منتقل مى‏شود به جاف طاهر. اين جا هم ادّعا كرده‏اند كه اين هم مشهور و متسالمٌ عليه است. و لو ما اين را درست نمى‏دانيم. العهدة على مدّعى. ما نمى‏دانيم. اين يك فرض است.
يك فرضى كه اشكال در اين بود كه اين فرض را از روايات در بياوريم. كه متنجّس يابس بشود آن طاهرى كه ملاقات با متنجّس مى‏كند رطوبت مسريه در طاهر بوده باشد. اين عمده بود. اين...بود. روى اين اساس است كه بعضى‏ها تفصيل داده‏اند و ملتزم شده‏اند كه متنجّس اگر خشك بوده باشد، جاف بوده باشد، ملاقى‏اش جسم طاهر مرطوب بوده باشد لا ينفعل. منفعل نمى‏شود. نجاست سرايت نمى‏كند. رساله‏اى هم نوشته‏اند. مرحوم حكيم هم نقل مى‏كند. در اين‏
تفصيل رساله‏اى نوشته‏اند. كه ايشان هم مى‏گويد رساله ما بركتى است. ما اشكال در اين بود كه اين را در روايات بياوريم. اين جا مى‏گفتيم كه ارتكاضاً فرقى نيست كه رطوبت در خود متنجّس بوده باشد يا رطوبت طاهر بوده باشد. متنجّس جاف بوده باشد. اين جا است كه جاى زد و خورد بود. مى‏گفتند كه نه، اين ارتكاض ناشى است از فتواى فقها. اين نمى‏رسد به زمان معصومين سلام الله عليه. فقها فتوا داده‏اند. اذهان هم عذر گرفته‏اند بر اينكه فرقى نمى‏كند. رطوبت در متنجّس بشود يا در طاهر ملاقى بشود. اين ارتكاض ناشى است از فتوى و اين قيمتى ندارد. ارتكاض بايد برسد به زمان امام (ع) كه كشف بكنيم كه اين ارتكاض ناشى از بيان معصومين سلام الله عليهم است.
ما آن همّتى را كه داشتيم به قدر طاقتمان اين ارتكاض را برديم به زمان ائمّه عليهما السّلام. و عرض كرديم در آن موثّقه عمّار كه مى‏گفت زمين كه آفتاب به او خورده است ولكن خشك نشده است بعد خشك شده است. شخص با بدن مرطوب و با جسد مرطوب رطب آن جا نماز مى‏خواند، امام فرمود كه جسد رطب بوده باشد جبهه غير الجبهه ما يصيب الارض رطب بوده باشد كه ارض يابس است فلا تصلّ عليه آن جا نماز نخوان. اين معنايش اين است كه اگر تنها جبهه بود فرموده بود كه ان كان جبهتك رطبتاً فلا تصلّ عليه مى‏گفتيم چون كه طهارت موضع سجود معتبر است، امام (ع) مى‏فرمايد بر اينكه اين جبهه چون كه مرطوب است يا به آن زمين نجس سجده نكن. اين دو تا اشكال داشت.
يك اشكال اين بود كه جبهه مرطوب بشود يا نشود فرقى نمى‏كند. به موضع نجس نمى‏شود زد ذكر.
دوّمى اين است كه امام (ع) فرمود ان كان جبهتك رجليك او غير ذالك من ما يصيب ذالك الموضع. جبهه خصوصيت ندارد. اگر اينها اصابت به آن زمين رطبه كردند فلا تصلّ عليه نجس مى‏شود. ما اين سرايت را برديم كه اين از فتواى فقها ناشى نشده است كه منشأش اين باشد. اين ناشى شده است از فتواى فقهايى كه آن فتوا ناشى از روايات است و در خود زمان معصومين سلام الله عليهم اين منشأبوده است. ما همّمان اين بود. روى اين اساس مذهب سرايت را ما تقويت كرديم. منتهى چون كه اين روايتى كه هست اين روايت ولو موثّقه است، ظاهر است. چون كه اغسل نفرموده است فلا تصلّ عليه فرموده است. احتمال ضعيفى است ولو احتمال من حيث فقاهت ضعيف است كه نه، حكم تعبّدى است. كه در مكان نجس انسان با بدن رطب نبايد نماز بخواند. ولو بدن را نجس نمى‏كند، ثوب را نجس نمى‏كند. حكم تعبّدى است. منتهى شارع يك احكام تعبّديه دارد. در حمّام نماز خواندن مكروه است. اين جا حرام است. چون كه عرض كرديم اين خلاف ظاهر است. ظاهر اين است فلا تصلّ عليه ارشاد است كه، متفاهم عرفى اين است كه به مناسبت حكم موضوع ان كان رجلك رطباً او جسدك رطباً او رجليك من ما يصيب ذالك الموضع اين خلاف ظاهر است. يك كمى هم براى اينكه ديگران را به زحمت نيندازيم، ما احتياط كرديم ولكن جا، جاى فتوى بود. گذشتيم اين را. مى‏ماند يك وجه آخرى كه بعضى‏ها اين وجه آخر را به عدم تنجيس متنجّس وجه عمده‏اى شمرده‏اند. آن وجه عمده اين است كه اگر ما ملتزم بشويم كه متنجّس منجّس است، قائل به سرايت بشويم. سرايتى كه قسم دوّم بود به كلا قسمين ملتزم به او بشويم، اين لازمه‏اش اين است كه لم...حجرٍ على حجر اين نجاست سرايت مى‏كند به مرور الزّمان به تمام بيوتى كه در شهرها است. و به تمام اساسى كه در آن بيوت است و به تمام اشخاصى كه در آن بيوت هستند. مسرى است نجاست. سرايت مى‏كند به بازار مسلمين. به امكنه‏اى كه در بازار مسلمين است و به اهل بازار سرايت مى‏كند. هر چه در بازار است در مكان عامّه مى‏شود نجس. كفايت مى‏كند گفته شده است در تصديق به اين معنا ملاحظه اين امكنه‏اى كه عامّة النّاس به آن جا وارد و خارج مى‏شوند. صغيرهم و كبيرهم، و رجالهم و نسائهم. المبالين بالدّين منهم و غير المبالين بالدّين منهم آنها كه اصلاً اعتنا به اين ندارند داخل مى‏شوند به اين جاها. آن جا هم فقط آبى كه استعمال مى‏شود آب قليل است. ازمنه سابقه اين جور بود ديگر. الان هم در راه‏ها و مهمان خانه‏ها و قهوه خانه‏ها شايد همين جور باشد. فقط آب قليل بوده باشد. اينها كه وارد مى‏شدند خوب بچّه وارد شده است خصوصاً
اين كه در سفر است و اينها بول كرده است دستش نجس است همان جا يك كاسه‏اى بود كه بر مى‏داشت از كاسه آن آب را مى‏خورد. خودش نجس بود و حب را نجس مى‏كرد. هر كس به آن قهوه خانه مى‏آمد از آن آب بخورد فرقى نمى‏كند عالم جليل هم با بسم الله آب خورد، خوب نجاست كه ديگر عالم و جاهل نمى‏شناسد. سرايت مى‏كند ديگر. اينها برگشتند به خانه‏هايشان دست زدند به آن اساس يواش يواش. يكى اين جهت است. يك مثال را مثال حبّ الماء را در...رافعه عن الشّريفه عرض كردم كه ايّام زيارتى كه ديده نمى‏شود زمين از كثرت جمعيّت و ازدحام همين طفل‏ها مى‏آيند اين آب را مى‏خورند.