جلسه 250

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:250 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين وجهى بود كه ذكر شده بود اگر ما قائل بشويم به سرايت به معن الثّانى الّذى ذكرنا كه متنجّس هم اگر ملاقات با طاهرى بكند، هر متنجّسى، هر شيئى كه محكوم به نجاست ارضى است، اين هم اگر ملاقات بكند با طاهر ديگر كه رطوبت در متنجّس بوده باشد يا در طاهر ديگر بوده باشد رطوبت مسريه، آن طاهر هم بلملاقات نجس مى‏شود. اگر ما ملتزم به اين معنا بشويم، و بگوييم بر اينكه شارع وجوب الاجتناب و نجاست را بر كلّ ملاقى جعل كرده است بلمعنا الّذى ذكرنا، اين تكليف يسبح لغواً، اين وجوب الاجتناب. قابل امتسال نيست. براى اينكه لازمه اين سرايت النّجاست تنجّس جميع الاشياء است. در جميع البيوت و تنجّس اهل البيوت. تنجّس اسواق و اشيائى كه در اسواق هست و اهل الاسواق و كفايت مى‏كند در اذئان و جزم به اين تنجّس جميع الاشياء و جيمع البيوت، انسان ملاحظه كند امورى را. يكى از آنها آن اوانى بود كه وضع شده بود آن اوانى در اخذ ماء از حبابى كه اين حباب را در امكنه عامّه كه رفت و آمد در آن جا خيلى مى‏شود و وارد مى‏شود به آن امكنه عامّه رجال، نساء، صغار، كبار، مبالين بالدّين و غير مبالين بالدّين وارد مى‏شوند و تناول مى‏كنند از آن آب از آن انواى. خوب قهراً انسان جزم پيدا مى‏كند در اين قهوه خانه عام كه اين قدر جمعيت به او داخل مى‏شود و اينها بعضى‏هايشان غير مبالى بالدّين هستند و بعضى‏ها صغار هستند اصلاً تفهّم نجاست را ندارند، اينها دست به اين اوانى مى‏زنند و اين اوانى كه رطوبت مسريه دارد نجس مى‏شوند. ديگران هم آب، آب قليلى هست در حب همين اناء را برمى‏دارد از حب. آب برمى‏دارد و مى‏خورد. آب حب هم نجس مى‏شود اگر آن بچّه نجس نكرده بود قبلاً. بعد هر كسى مى‏آيد تناول بكند اين آب را دستش، اطراف فمش اينها متنجّس هستند. خصوصاً اين حبابى كه در مثل اطراف صحن شريف مولانا امير المؤمنين سلام الله عليه گذاشته مى‏شود كه مكان، مكان زيّقى است، ازدحام خيلى است، به نحوى كه ارض كردم بعضاً زمين ديده نمى‏شود از كثرت جماعت و زوّار كه اكثرشان اهل البواديع هستند، غير مبالين بالدّين هستند ولو از جهالتٍ متوجّه نيستند بچّه‏هايشان با آن حب‏ها آب بر مى‏دارند و مى‏خورند، خوب فرض كنيد هر كسى كه از اين حباب آب خورد، آبشان متنجّس است اغسل كلّما اصابه ذالك الماء. اگر بنا بود آن آب هم آن چيزهايى كه نجس مى‏كند، آن‏ها متنجّس بشوند، آنها متنجّس بشوند آنها كه آب خورده است و مى‏آيد خانه چايى مى‏خورد و آن استكان نجس مى‏شود، استكان را در آن آب قليلى كه مى‏شورند و نزديك سماور مى‏گذارند او نجس مى‏شود. تمام استكان‏ها نجس مى‏شود. سماور و قورى نجس مى‏شود. اهل بيت به همه‏شان نجس سرايت مى‏كند ديگر. هر بيتى را حساب بكنيد به مرور زمان همه اينها محكوم به نجاست مى‏شود. اين يك امر. امر ديگر اين آلات و اساسى كه بنّاها استعمال مى‏كنند. مى‏دانيد اين ماله‏اى كه دارد يا اين تخته‏اى كه دارد آن را استعمال مى‏كند در سفيد كارى و امثال اينها، اينها را در تمام بيوت استعمال مى‏كنند و معهود هم نيست از آنها آب بكشند. بلكه معهود خلاف اين است. اين را در هر بنائى استعمال مى‏كنند. حتّى در آن بيوتى مى‏برند و تعمير كارى مى‏كنند كه اهل آن بيوت غير مبالين بالدّين هستند و بيوتشان بنائاً على منجّسيت المتنجّس نجس هستند و آن نجاست سرايت به آن اساس مى‏كند و با آن اساس مى‏آيند براى ديگران هم بنا درست‏
مى‏كنند. تعمير كارى مى‏كنند. و امثال ذالك، همه جا به مرور زمان اين نجاست رامى برند. آن ماله و آن تيشه‏اى كه دارد و آن تخته‏اى كه دارد با آن تخته خط مى‏زند به اطراف تاقچه همه جا اين نجاست را مى‏برد. به مرور زمان انسان اين جور علم پيدا مى‏كند يا فرض بفرماييد در اين اواخر كه اتّفاق افتاده است زمين‏ها اسفالت هستند و جايى نجس مى‏شود باران مى‏بارد. باران قطع مى‏شود و در آن جا عين نجس موجود است. عين خون موجود است. عين ازره موجود است يا كلب از آن جا عبور مى‏كند. ديگران هم مى‏آيند پا مى‏گذارند و اينها را به همه خانه‏ها و همه كوچه‏ها مى‏برند الى غير ذالك. به اينها انسان تأمّل بكند قطع پيدا مى‏كند بر اينكه زمانى نمى‏گذرد زمانى كه تمام اينها نجس مى‏شود على القول بسرايت. خوب، اينها را شارع در اين امور اكتفا بفرمايد به يك موثّقه عمّارى كه ما خوانديم ان كان...رطباً و امثال ذالك، اين را نمى‏شود گفت بر اينكه اين تنجّس به اين نحو على السّرايت در شرع موجود است و حكم شرعى است اين را نمى‏شود اصلاً ملتزم شد. اصل شارع نمى‏تواند اين را. كسى كه بخواهد اجتناب از اين اشياء بكند از كوچه‏ها بگويد بر اينكه بيّانى كه مى‏آورد مى‏گويد من نمى‏گذارم كار كنى در خانه من مگر اينكه تمام اساست را، تيشه‏ات را، ماله‏ات را، هر چه دارى اينها را بايد آب بكشى. اين را مى‏گويند وسواس است. متهّم مى‏كنند او را كه وسواس است. اين معلوم مى‏شود كه اين جور سرايتى نيست در شرع.
يك كلامى از محقق همدانى است در مقام. كلام، كلام ايشان است. مى‏فرمايد بر اينكه كسى بگويد من اينهايى كه شمردى على القول بسرايت جزم پيدا نمى‏كنم به تنجّس اشياء. چون كه جزم پيدا نمى‏كنم، بلكه ما اضافه كنيم اطمينان هم پيدا نمى‏كنم. چون كه اطمينان هم خودش حجّت است. نجاست ثابت مى‏شود كما ذكرنا. و بدان جهت رجوع به اصالة الطّهاره مى‏كنند. ايشان مى‏گويد كسى كه از اين ما ذكر جزم پيدا نكند به تنجّس على القول بسرايت، اين اگر ادّعا كند از اتّفاق علما، اين شخص همين جور است ديگر. اين را ملتزم مى‏شود و ادّعا مى‏كند از اتّفاق علما در يك حكمى از احكام شرع كه من قطع پيدا مى‏كنم از اين اتّفاق علما به مقاله معصوم. چون كه اين اجلّا همه‏شان اين جور فتوا داده‏اند، قطعاً معصوم هم موافق با اينها است. مى‏گويد اين كسى كه آن جا، از آن اجماع اين جورى قطع به مقاله معصوم بكند و از ما ذكرنا قطع به تنجّس ساير اشياء پيدا نكند، اين در حقيقت مقلّد است. اين حقّ اجتهاد ندارد. چون كه از اين مباديع و مقدّمات محسوسه كه ما شمرديم، اگر اين شخص نتواند از اين مباديع محسوسه جزم پيدا كند به ما ذكرنا كه تنجّس تمام الاشياء است، اين چه جور مى‏تواند از مدارك شرعيه استخراج كند احكام شرعيه را و به آنها جزم پيدا كند يا اطمينان پيدا كند يا جزم به مقاله معصوم بكند. اين حقيقتاً مقلّد است. شخص مجتهدى نيست. اين هم كلام ايشان است.
خوب ما اين حرف را قبول كنيم كه بعضى‏ها فرموده‏اند كه در تنقيه هم هست كه كلام ايشان صحيح است. اگر ما قائل بشويم كه متنجّس على الاطلاق منجّس است و امّا اگر گفتيم متنجّس به عين النجّاست منجّس است، كه واسطه متنجّس ديگر نباشد يا متنجّسى به واسطه متنجّسى نجس است ديگر متنجّس مكرّر شد و از دو واسطه گذشت ديگر منجّس نيست. كه همان مضمون صحيحة العيس كه اگر آن ذكرى كه متنجّس بود به بول، او عرقى را كه در ذكر است نجس مى‏كند. آن عرق هم فخذ را نجس مى‏كند يا عرقى را كه در فخذ است او را نجس مى‏كند. آن عرق هم فخذ را نجس مى‏كند كه دو واسطه است. اگر ملتزم به اين شديم كه فقط متنجّس دو واسطه‏اى منجّس است و امّا اگر از دو واسطه گذشت ديگر متنجّس سرايت نمى‏كند، اين اشكال ايشان حل مى‏شود. اين جور فرموده‏اند. تصديق كرده‏اند كلام ايشان را. ولكن بيننا و بين الله ما هر چه تأمّل كرديم كه محقق همدانى ما را متّهم بكند كه شما مجتهد نبوديد، مقلّد بوديد يا هر چه بگويد، با جزم به تنجّس جميع الاشياء پيدا نمى‏كنيم. ولو به مرور زمان. والوجه فى ذالك اين است اين اشيائى كه ايشان مى‏گويد اينها متنجّس مى‏شوند، بله متنجّس مى‏شوند و امّا مطهّر و اينها هم واقع مى‏شود. نه از جهت اينكه شخصى كه اين اشياء دست او است اعتقاد مى‏كند كه اين نجس است اين را مى‏شورد كه پاك بشود. نه از اين جهت نيست. فرض كنيد اين بنّا اين تيشه را خيلى استعمال كرده است و كمى لق شده است. در يك جا آبى است كه كه آن جا كار مى‏كند. آب كر است، آب چشمه است و امثال ذالك است يا آب لوله است اينجا مى‏گذارد كه يك كمى چوبش‏تر بشود تا دسته‏اش لق نباشد و تيشه خوب كار بكند. يا اين چوب خيلى خشك شده است مى‏گذارد توى آب كه اين پاك بشود يعنى مرطوب بشود. و امثال ذالك. تيشه هم همين جور است. ماله هم همين جور است اتّفاقاً. يا فرض كنيد جايى را بنا كرده‏اند بعد از بنا چون كه سيمان كارى است آب مى‏پاشند ولو با لوله و اينها يا با آب قليل فرقى نمى‏كند. اين نه به جهت اين است كه اين سيمان نجس است آب مى‏پاشد. براى اينكه سيمان محكم بشود و قوام داشته باشد آب مى‏پاشند آن آبى را كه مى‏پاشند پاك مى‏كند همه جا را. چون كه غسل مرّتين كافى است. غسلش هم اين است كه آب مرور كند دفعة واحدا و امثال ذالك. در اين موارد، در بعضى مواردش علم داريم عادتاً مطهّر واقع شده است در يك زمانى. آنى كه به حمل الشّايع عنوان مطهّر به او بار مى‏شود ولو من حيث لا يدرى آن كسى كه اجرا كرده است اين مطهّر را، خودش ملتفت نيست كه اين مطهّر است. آن قهوه خانه، استكانهايش، قورى‏اش بعد از رمضان ريخته بيرون و همه‏اش را زير لوله آب مى‏كشد يا در حوضى يا در كنار رودخانه‏اى برده است كه تمييز كند آنها را. همه‏اش مى‏شود پاك. آن جا را آب مى‏كشد ديوارهايش را، كف‏اش را كه تمييز بشود. نه پاك شرعى بشود. اين جورها مى‏شود و امثال ذالك. اين جور علم عادتاً داريم در بعضى‏ها همين جور است. در خانه‏ها هم اين جا نيست. نزديك عيد است. اساس را ريخته‏اند كه همه‏اش را تمييز بكنند نه اينكه متنجّس هستند اينها و اينها را پاك بكنند. ملتفت به اينها نيستند. قهراً پاك هم مى‏شوند و امثال ذالك. وقتى كه اينها همين جور شد، يك قسمتش همين جور است كه علم داريم مطهّر واقع شده است و بعد از وقوع مطهّر احتمال داريم كه نجس نشوند. استسحاب بقاء نجاستى در يك زمان كه يك زمانى قطعاً اينها نجس بودند استسحاب بقاء النّجاست معارض است با استسحاب بقاء طهارت در زمان ديگرى كه اينها جارى شده است و بعد از تعارض رجوع مى‏شود به اصالة الطّهاره. يك قسمتش اين جور است. يك قسمتش هم موارد علم اجمالى است. آن جاها هم ما ملتزم مى‏شويم كه اجتناب لازم نيست نه به جهت اينكه مطهّر شرعيه علم داريم واقع شده است. نه. مثل اينكه فرض كنيد اين كوچه نجس بود، سنگ‏هايى كه در تنور مى‏ريزند اين ريگ‏ها هم بيرون بود، هوا هم بارانى بود. كلب عبور كرد از يك جايى يا يك جايى خون افتاده بود يا قضر افتاده بود. عين نجس باقى مانده بود بعد المطر. پاك گذاشتند و آمدند به نانوا و پا گذاشتند و اينها را نجس كرده‏اند. بعد از اينكه مطر واقف شد. اينها را هم بعد ريختند به تنور. ما علم اجمالى داريم بر اينكه اين نان‏ها كه در اين تنور پخته مى‏شود اين ريگ‏هايى كه در اين تنور ريخته شده است بعضى‏هايش نجس است و بعضى از نان‏ها هم ملاقات مى‏كند و آن هم متنجّس مى‏شود على القول بسرايت كما ذكرنا. ولكن اين علم اجمالى مانع نيست كه شخص از آن جا نان بخرد. چرا؟ آن چيزى كه سابقاً گفته بوديم در جوائر سلطان، در مكاسب محرّمه تفصيلش آن جا است. آن جا اين جور گفته بوديم مالى كه از سلطان جائر به انسان مى‏رسد حلال است براى انسان در صورتى كه نداند كه عين اين مال حرام است. چرا؟ علم اجمالى بر اينكه در اموال سلطان حرام است، اين علم اجمالى ضررى ندارد. چرا؟
چون كه آن مالهاى ديگرى كه پيش آن ظالم هست، پيش آن ملعون هست، پيش آن طاغوت هست، تصرّف من در آن مال‏ها قطعاً حرام است. تفصيلاً مى‏دانم. اگر آن مال‏ها ملك خودش است، خوب به من كه اجازه نداده است. آنها را به من نداده است و اجازه هم نداده است كه من در آنها تصرّف كنم. اگر مال ديگران است و غصب است، خوب مالكشان اجازه ندادند. تصرّف در آنها حرام است تفصيلاً نسبت به اين كه خودش به من داد شك دارم كه اين مال خودش است كه حلال باشد يا اين هم مال ديگران است كه حرام بشود. قاعده يد مى‏گويد كه مال خودش است. اين معارضه نمى‏كند با قاعده يد در ساير اموال. چون كه آنها معلوم الحكم هستند كه تصرّف من در آنها حرام است. اين جا هم همين جور است. اين نانوايى من دو تا نان سنگكى كه من گرفته‏ام ساير نان‏ها كه هست تصرّف من، خوردن من آنها را حرام است. نجس هستند حرام است، پاك هستند باز حرام است. چون كه مال مردم است. به من نفروخت آنها را. امّا اين را كه به من فروخته است نه، احتمال مى‏دهم كه اين پاك باشد. كلّ شى‏ءٍ طاهر در او جارى است بلامعارض. روى اين حساب روى اين انحلالى كه ما اساسش را آن جا گذاشتيم اين مسأله حل مى‏شود. در اين موارد يا علم اجمالى منحل است يا شبهه غير محصوره است كه سابقاً در شبهه محصوره اين جور گفتيم اگر اطراف علم به قدرى وسيع بشود كه عقلا به آن علم اعتنا نمى‏كنند، آن علم اعتبارى ندارد. آن علم اجمالى كه ملتفت نمى‏شود به او الاّ نوادر الاشخاص و بعد از التفات كردن ديگران به آن علم، به آن علم اعتنا نمى‏كنند آنها ملتفت مى‏شوند ولكن اعتنا نمى‏كنند. مى‏گويند بابا ول كن اين علم را. يك آبى يا يك لحمى از لحومى كه در اين بلد هست يك لحمى در اين بلد وسيع ميته است اجمالاً هم مى‏دانم به اين جور علم اجمالى اعتنا نمى‏كنم. يك چيزى بگويم كه ذهنتان باشد اين تخم مرغى كه شما داريد مى‏خوريد اين تخم مرغ را حساب كنيد اگر شما علم تفصيلى پيدا نكنيد به حرمتش علم اجمالى پيدا مى‏كنيد. چرا؟ اين تخم از چه چيز است. از مرغ است ديگر. آن مرغ از چه چيز است؟ از يك تخم مرغ ديگر است. آن تخم مرغ از چه چيز است؟ از يك مرغ ديگر است. پا ببريد اوّل زمانى كه اين سال‏ها هزاران سال‏ها قبل اين بالاخره بايد يك جايى بند بشود. شما علم نداريد عادتاً اجمالاً در طول اين هزاران سال در يك زمانى به اين نسب يد عدوانى منتقل شده است اين يد نسب اين به يد عدوانى به غير مالكش. انسان اگر فكر كند مى‏بيند همين جور است. در اين مدّت يد عنوانى به اين نسب، چون كه اگر يكى يد عدوانى باشد اين حرام مى‏شود بالاخره منتهى مى‏شود به غصب ديگر. اگر علم تفصيلى پيدا نكنيد كه بعيد نيست درست حساب كنيد علم تفصيلى پيدا مى‏كنيد كه در يك زماين بر همين نسبش بر اين عللى كه هست، بر اينها يد عدوانى جارى شده است. اگر علم تفصيلى پيدا نكنيد اقلاً علم اجمالى پيدا مى‏كنيد. اين تخم مرغى كه امروز و فردا و پس فردا مى‏خوريد. اين جور علوم تنجّزى ندارند. اين جور علوم، علومى است كه به مردم نمى‏شود تفهميم كرد. اگر تفهيم هم بكنى يكى بفهمد اعتنا نمى‏كند. مى‏گويد اين چيست؟ اين جور ما گفتيم عقلايى هم هست. به عقلا بگوييم همين جور است. اين جور نحو از علم اجمالى چون كه علم تفصيلى بودنش نسبت به عين تخم مرغ بود و الاّ در طول زمان علم اجمالى به غصبيّت مى‏شود در اين ايدى كه اين از آن ايدى بالاخره منتهى شده است به اين يد. عرض مى‏كنم اين جور علم اجمالى يا اين جور علم تفصيلى اگر بنا بشود آن سرايت آن جورى را اين جور بگوييد و بگوييد اين ديگر محصور دارد. نمى‏شود ملتزم شد. تكليف در او هست. اين در ساير اشياء هم در حليت و حرمت هم جارى است. چون كه اگر همه تخم مرغ‏ها را حساب بكنيد، اين حساب در او هست. نمى‏خواهيد برويد شب حساب بكنيد. اگر بنا بوده باشد اين جور حساب‏ها بوده باشد، اين حساب‏ها حساب نيست. بدان جهت كسى هم اين جور تخم مرغ نخورد من حساب كرده‏ام اين جور است نسبهاى اينها منتهى مى‏شود به يك جايى كه بالاخره يك يد عدوانى آن جا بوده است نمى‏خورم. اين را مى‏گويند وسواس. اين همان وسواسى است كه در طهارت و نجاست مى‏گفتند. بدان جهت اگر علم اجمالى منحل شد يا علم اجمالى نظير اين شد كه عرض مى‏كنم، يا استسحاب طهارت با استسحاب نجاست معارضه كرد، همين جور است كه در آن جا اعتنا نمى‏شود كما اينكه در ساير موارد اعتنا نمى‏شود. ما به واسطه اين حرفى كه محقق همدانى فرموده است خوفى به دل نمى‏نشانيم و اين معنا كه متنجّس كه عين النّجاست موجب سرايت نجاست مى‏شود اين را فتواى مى‏دهيم. منتهى على الاطلاق ولو به چند واسطه بوده باشد ولو طاهر ملاقى، رطوبت مسريه در او بوده باشد، اين انّما ذكرنا به صورت الاحتياط نظراً به آنى كه ذكر شد و اين كه خوب يك راهى براى كسانى كه فتواى به طهارت مى‏دهند و نسبت به مردم آنها توسعه قائل مى‏شوند، نسبت به مردم يك راهى باز بشود. كه مسأله مورد فتوا نبوده باشد. اين حرف ما بود. بعد خلاصة الكلام اين است كه متنجّس مع واسطةٍ، متنجّس به يك واسطه، متنجّس به دو واسطه منجّس است اين فتوايى است. و هر چيزى كه متنجّس است به هر مايع طاهرى بخورد، آن متنجّس مايع را نجس مى‏كند. اينها فتوا است. هر چيزى كه قطع نظر از به مايع افتادن متنجّس است مايع را نجس مى‏كند. ادخل يده و هى قضره. و امّا غير اين دو موردى كه هست حكم در آن جا در غير المايعات كه جوامد است، در غير واسطه اولى و ثانيه در غير متنجّس اولى و ثانيه حكم مبنى بر احتياط است. احتياط، احتياط وجوبى كما ذكرنا. فانّ منجّزيت المنجّس لو لم يكن كه اگر اظهر نبوده باشد ما تعبير به اقواء نمى‏كنيم. اظهر يعنى ظهور الرّوايات. ظهور موثّقه بود. تعبير به اقواء... ما نيست (طرف ب نوار)
نجس است. ما يلاقى‏اش را نجس مى‏كند، مى‏فرمايد ولكن اگر متنجّس به عين النّجاست يك حكمى داشته باشد، آن حكم بر ملاقى متنجّس به آن شى‏ء جارى نمى‏شود. مثال فرمود. فرمود، اگر انائى متنجّس بوده باشد به ولوق الكلب. كلب از آن اناء آب خورده است. آن جا داشتيم در روايت اغسله يعنى اغسل الاناء به تراب اوّل مرّه ثمّ بالماء بعد اناء ديگرى كه تَر بود يا خشك بود با اين انائى كه متنجّس است يك كاسه كوچكى كه كوچك‏تر از آن انائى بود كه كلب از او آب خورده است. آن آب را ريختيم زمين هنوز اناء را تطهير نكرده بوديم. يك اناء كوچك‏ترى كه خودش هم رطوبت مسريه داشت يا انائى كه كلب از او خورده بود رطوبت مسريه داشت گذاشتيم توى اين اناء. خوب اين اناء دوّمى هم نجس مى‏شود. آن مواضعى كه ملاقات كرده است با اين انائى كه ولق فيه الكلب او ديگر تعفير نمى‏خواهد. فرمود اگر اناء ديگرى ملاقات با اين انائى كرد كه متنجّس به ولوق الكلب است، بر او حكم تعفير جارى نمى‏شود. و كذا اگر آبى را كه شرب منه الكلب در اين اناء همين آب را به اناء ديگر هم بريزيم، آن اناء ديگر تعفير نمى‏خواهد به مجرّد الغسل پاك مى‏شود. غسل الاناء كه ثلاث مرّات است پاك مى‏شود. تعفير نمى‏خواهد. ولو حكم تعفير را در اين دو تا اناء كه يكى فرض اوّلى است يك انائى ملاقات با اين اناء اوّلى كرده است. فرض دوّمى اين است كه آب اين اناء را به آن اناء دوّم ريخته‏ايم. تعفير احوط است يعنى احوط، احوط استحبابى مى‏شود. چون كه فتوا داد كه لا يجرى عليه حكم...خصوصاً فى الفرض الثّانى كه همين آب را كه متنجّس بود به آن دوّمى بريزى. بعضى‏ها ممكن است خيال بكنند بر اينكه اصل دليل اين است. اصل دليل فرمايش ايشان اين است كه حكم در آن صحيحه و موثّقه كه فرمود بر اينكه اغسله به تراب اوّل مرّه در آن انائى كه متنجّس به ولوق است. ولوق يعنى شرب الكلب من مائه. يا من لبنه. ماء خصوصيت ندارد. و اناء دوّمى شرب منه الكلب نيست. من انائه و لبنه داخل مطلق المتنجّس است. اناء متضقّر است و در آن موثّقه عمّار كه كيف يغسل الاناء القضر مطلق اناء قضر فرمود يغسل ثلاث مرّات كه به ماء قليل است او را هم مى‏گيرد. بدان جهت تعفير نمى‏خواهد. آن موثّقه معنايش اين بود كه كلّ اناء المتقضّر يغسل ثلاث مرّات فيطهر اين انّ الولوق استثنا بود. اناء تنجّس بولوق الكلب به عام تمسّك مى‏كنيم. اين اشكالى ندارد. در جايى كه اناء دوّمى را بگذاريم توى اين اناء اوّلى. اين حكم صاف است.
و امّا در جايى كه همان آبى را كه شرب منه الكلب، همان آب را بريزيم به اناء دوّمى ممكن است كسى بگويد كه چه فرق است ما بين اناء دوّمى و اناء اوّلى؟ اناء اوّلى به كلب كه نجس نشده بود. اناء اوّلى به آبى نجس شده بود كه با آن آب كلب مباشرت كرده بود. كلب وقتى كه شرب مى‏كند زبانش را اطراف اناء نمى‏زند. به آب مى‏زند كه همان آب را نجس مى‏كند. و اين آب اناء را نجس كرده بود. خوب همين آب اناء دوّمى را نجس كرده است. چون كه همين آب اناء دوّمى را به اناء دوّمى ريختيم. پس چرا آن تعفير نشود؟ ممكن است اين شخص اين را بگويد. جوابش اين است كه ما تابع و نوكر دليل هستيم. احتمال مى‏دهيم آن انائى كه شرب منه الكلب موضوع حكم همين است ديگر. انائى است كه شرب منه الكلب اين ماء اين را تنجّس كرده است. ولكن اعتبار الولوق به مجرّد اين تنجّس است يا ولوق كلب كه شارع خواسته است به او يك خصوصيتى بدهد كه محتمل است تمام ملاك تنجّس به اين آب نبوده باشد. آن مباشرت كلب با اين اناء را اين را شارع يك خصوصيتى داده است. روى اين حساب گفته است نمى‏دانم يغسل به تراب اوّل مرّه اغسله به تراب اوّل مرّه كه ديروز عرض كردم كه ما ملاك الحكم مى‏فهميم فى الجمله امّا اين تمام ملاك حكم است اين را ما نمى‏فهميم. تابع دليل هستيم. آن ولوق كلب كه شرب منه الكلب احتمال مى‏دهيم اين خصوصيت در اين اعتبار شارع داشته باشد. و اين در اناء دوّمى فقط تنجّس است. اين اناء نجس مى‏شود. كيف يغسل الاناء ثلاث مرّات بدان جهت ما نمى‏توانيم ملتزم به تعفير بشويم. شايد سيّد قدس الله نفسه الشّريف روى اين توهّم است كه فرمود و ان كان الاحوط التّعفير خصوصاً فى الثّانى كه آب اين را بريزيم به اناء ديگر، در او تعفير بشود. ملاك مثلاً يك كسى بگويد كه من فكر كردم. درست كردم دليل بر حقّانيت دين اسلام كه اسلام تعفير را گذاشته است چون كه كلب يك ميكروبى دارد. وقتى كه آب خورد اناء ميكروب پيدا مى‏كند. آن ميكروب را نمى‏كشد مگر خاك مالى كردن. در اناء دوّم هم بايد خاك مالى بشود تا ميكروب كشته بشود. اينها يك چيزهايى است كه ما اينها را نمى‏توانيم. اينها علم غيب مى‏خواهد كه اعتبار شارع روى همين ميكروب بوده است. اينها را ما نمى‏دانيم لم تقولون ما لا تعلمون. يا آنى كه نمى‏دانيد يا آنى كه عمل نمى‏كنيد كه عمل نمى‏كنيد اينها را.
روى اين حساب ما ملتزم مى‏شويم بر اينكه ولوق نسبت به او ثابت است. و هكذا در آن ثوبى كه متنجّس به بول است. خوب آن ثوب بايد دو دفعه شسته بشود. اگر به ثوب ديگر همين ثوبى كه متنجّس به بول است، به اين ثوب ديگر رطوبت اين ثوب رسيد آن بول خشك شد، ولكن اين ثوب متنجّس به بول را گذاشته بود در تشت كه كمى خيس بخورد. اين ثوب را وقتى كه برمى‏داشت، رطوبت مسريه داشت، و متنجّس به بول بود، از رطوبتش خورد به ثوبهايش كه پاك بودند. آنها هم متنجّس شدند به متنجّس به بول. آنها را دو دفعه شستن لازم نيست اين ثوب خودش را. اين ثوبى كه اصابه البول، اين را بايد دو دفعه بشورد. چرا؟ و امّا در آن ديگرى يك دفعه شستن كافى است. براى اينكه دليل پيدا كرديم كه كلّ متنجّس يطهر به طبيعى الغسل الاّ الثّوب المتنجّس بالبول. اين اطلاق را يك وقتى ما خدشه مى‏كرديم. بعد فحص كرديم اينها را و يك روايت اطلاقى پيدا كرديم كه آن اطلاق عبارت از اين است كه خدمت شما عرض شد. عن الحائض تعرب فى ثوبٍ تعب...فقال ليس عليها شى‏ءٌ الاّ ان يثيب شى‏ءٌ من مائها او غير ذالك من القضر، غير ذالك من القضر آن ثوب را هم مى‏گيرد. ثوب خشكى داشت كه پوشيده بود بعد از...دم. رفت آن ثوب را بردارد اتّفاقاً آن ثوب افتاد در دامنش و رطوبت مسريه داشت اين ثوب هم نجس شد. او غير ذالك. غير ذالك مى‏گيرد اين ثوب متنجّس را من القضر. اگر اين جور شد چه كند؟ فتغسل ذالك الموضع الّذى اصابه بعينه آن جايى كه قضر اصابت كرده است او را بايد بشورد يعنى مطلق طبيعى شستن مطهّرش است. اين همين جور است. مطلق است. هر جا استثنا شد كه ثوبى كه متنجّس به بول است ملتزم مى‏شويم آن جا تعدد مى‏خواهد. و الاّ اگر دليلى نداشته باشيم كه نداريم تمسّك به اطلاق مى‏كنيم. هذا كلّه فى هذه المسأله.
بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف اين جور مى‏فرمايد در اين مسأله در عروه، قد ذكرنا كه سابقاً در تنجّس طاهر ملاقات مع الرّطوبت مسريه كه لازم است، گفتيم با رطوبت مسريه برگشتش اين است كه بايد طاهر متأثّر بشود از رطوبتى كه در متنجّس است يا متنجّس اگر يابس شد و جاف شد رطوبت مسريه در طاهر بود او متأثّر بشود از رطوبت طاهر. تأثّر را اين جور معنا كرديم ديگر. گفتيم انتقال از نجس به طاهر اين معنا معتبر نيست. تأثّرى كه ما از روايات به زحمتى كه كشيديم كلّ يابسٍ ذكى و امثال ذالك كه مى‏گفتيم اين قدر فهميديم كه متلاقيين بايد در يكى رطوبتى بوده باشد كه اگر اينها ملاقات كردند رطوبت متنجّس است و نجس است منتقل به طاهر بشود. اگر او خشك است و رطوبت در طاهر است ان كان رجلك او جبهتك او غير ذالك من مواضعك مرطوب باشند كه يصيب ارض نجس يابس را فلا تصلّ عليه. تأثّر به اين معنا معتبر است. اين اشكالى ندارد. اين را گذشتيم. ايشان مى‏فرمايد، اگر ملاقات با رطوبت مسريه شد، ولكن اين تأثّر نشد يعنى انتقال نشد، ايشان دو تا مثال مى‏گويد. اين دو تا مثال را فكر كنيد.
يكى اين است كه جسمى را روغن مالى كنيم. به حيثى روغن مالى كنيم كه روغن نمى‏گذارد كه آب در او نفوذ كند. جسمى را روغن مالى كرديم به حيثٌ كه روغن مالى‏اش مانع بشود. انداختيم در آب متنجّس. به حيثٌ كه رطوبت از ماء متنجّس به خود آن جسم نمى‏رسد. روغن نمى‏گذارد. آن جسم نجس نمى‏شود. ولو ملاقات كرده است با آب با رطوبت مسريه است ولكن چون كه تأثّر نيست، اين نجس نمى‏شود خود اين جسم. اين يك مثال. بعد فرموده است كه ممكن است بگوييم رجل الزّنبور و زباب و هكذا و البكر اين هم همين جور است. اينها تأثّر برنمى‏دارند. ولو در آب نجس رويش بنشينند يا رطبه بنشينند اينها وقتى كه پاك شد رجلشان آلوده نمى‏شود. متأثّر نمى‏شود. اين دو تا را فكر كنيد ببينيد همين جور است يا نيست.