جلسه 53
* متن
*
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 56 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1364 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم ماء بالفعل كر است. و اين ماء در سابق كريتى نداشت مىدانيم كه اين ماء بعد كر شده است. و مىدانيم كه نجسى اصابت به اين آب كرده است. شك در اين بود كه اول نجس اصابت كرده است به ماء، ثم صار كرا. كه بواسطه كر شدن به ماء قليل طاهر پاك نمىشود. و بالفعل ماء نجس است. يا اين كه اول كر شده است ثم ملاق النجس. ماء بالفعل پاك است. اينجا مرحوم نائينى اينجور فرمود، فرمود معا جهل بتاريخهما كه نمىدانيم تاريخ حدوث كريت يا تاريخ حدوث ملاقات كى است؟ در اين فرض هم حكم مىشود به نجاست الماء. چرا؟ براى اين كه در ما نحن فيه اين آب ملاقات با نجس كرده است قهرا و احتمال مىدهيم در اون زمانى كه ملاقات با نجس كرد قلت سابقى مانده باشد. يعنى عدم كريت سابقى. پس اين ماء لاق النجس بالوجدان. و استسحاب مىگويد در زمان ملاقات عدم كريتش باقى است. ظاهر مىشود اين آب تحت مفهوم. كه اذا لم يبلغ الماء قدر كر ينجسه المنجس.
اين منجس افتاده است و كر هم نبود، پس نجس مىشود. فرمود اين استسحاب معارضه ندارد با استسحاب عدم ملاقات بلا امثال كرا. چون كه بالوجدان فعلا كر است. يك وقتى بود اين آب ملاقات با اين نجس نكرده بود. اين نجس توش نيافتاده بود. حالت سابقى عدم ملاقات است. نمىدانيم اين نجس كه قطره بول است فرض بفرماييد، اين منجس تا اين به سر حد كريت برسد بوش افتاد يا نيافتاد؟ استسحاب مىگويد اين ماء بلا انصار كرا اين ملاقات با اون قطره بول نكرده بود. فرمود اين استسحاب فايدهاى ندارد. چون كه اين استسحاب اثبات نمىكند كه اون قطره بول بعد از كريت افتاد. حيث اين كه در عدم انفعال الماء بايد ماء كر بشود كه بواسطه وقوع النجس، نجس نشود. استسحاب عدم ملاقات اين كلمه را نگه داريد بعد خيلى به دردمان خواهد خورد. استسحاب عدم ملاقات اين ماء با اون قطره بول بلا انصاه كرا اين اثبات نمىكند كه قطره بول بعد الكريت الماء واقع شده. پس اين استسحاب مثبت است. پس در ما نحن فيه استسحاب جارى مىشود در ناحيه بقا القلت. يعنى بقاء عدم كريت، مراد از قلت عدم كريت است. استسحاب عدم كريت تا زمان ملاقات مقتضى نجاست الماء است حكم به تنجس مىشود. و از اين جا معلوم شد كه اگر در صورتى كه ما تاريخ ملاقات را بدانيم. بدانيم بر اين كه اول طلوع آفتاب نجس افتاد تو اين حوض. نمىدانيم كريت قبل از طلوع آفتاب بود كه نجس نشود، يا بعد از طلوع آفتاب بود كه نجس نشود. مىگوييم اون آبى كه اين نجس افتاد كه اول آفتاب بود استسحاب مىگويد تا اون وقت كر نشده بود.
در فرض مجهوله تاريخ و در فرضى كه تاريخ ملاقات معلوم بشود حكم به تنجس الماء مىشود و اما در صورتى كه جهل به تاريخ ملاقات بشود، تاريخ كريت معلوم بشود اونجا ايشان حكم به طهارت كرد و ديروز هم عرض كرديم كه مقتضاى مسلك ايشان اين است كه در ما نحن فيه بايد حكم به نجاست بشود در تمام صور ثلاث. اين كلامى بود كه نائينى فرموده بود. اشكال شده است بر اين فرمايش نائينى بر اين كه يا نائينى چه جور شما مىگوييد استسحاب عدم اين نجس الى انصار ماء كر اين اصل اثرى ندارد، چه جور مىگوييد؟ گفت مثبت است اثرى ندارد. چه جور شما مىفرماييد اين اصل اثرى ندارد؟ درست توجه كنيد يك كلمهاى بگويم يك كلمهاى هم به اين بعد اضافه خواهيم كرد. الان يك مطلب مىگويد. اين قائده كلى اين است شارع اگر حكمى را بر موضوعى مترتب بكند حكمى را بر موضوع مترتب بكند در يك موردى شك كرديم كه اين موضوع موجود است يا نه؟ استسحاب عدم اون موضوع حكم را رفع مىكند. اگر شارع حكم را فرض كنيد بر خمر جعل كرده
است كه خمر نجس است و شربش حرام. اگر گفتيم اين مايع ديروز خمر نبود امروز هم خمر نيست يعنى اين نجاست به حرمت شرب برداشته مىشود از اين بواسطه استسحاب. چون كه انتفاع حكم به انتفاع موضوع چون كه ترتب حكم، بر موضوعش شرعى است انتفاع حكم هم بالاخره از اون موضوع منتهى به شرع مىشود. بدان جهت شارع اگر تعبد كرد كه اين موضوع نيست، يعنى حكمش نيست. ايشان فرموده است يا مرحوم نائينى مگر شارع نگفته بود ماء قليل اگر ملاقات بكند با نجس، نجس مىشود. اين را شارع فرمود ديگر. مفهوم اخبار كر است. المائى كه ليس بكر. ماء اگر كر نبوده باشد و ملاقات با نجس بكند نجس مىشود. و اما اگر اون ماء كر نباشد ملاقات نكند چه جور؟ خوب قهرا نجاست مرتفع مىشود ديگر. چون كه موضوع تنجس ملاقات ماء است با نجس با اونى كه آب كر نبوده باشد.
خوب مىگوييم اون وقتى كه اين آب قليل بود تا به حد كريت رسيد، تا زمان كريت ملاقات با نجس نكرده است. چون كه يك زمانى ملاقات نكرده بود. و اين قطره بول توش نيافتاده بود. نمىدانيم تا اون زمانى كه بول شد، اين قطره بول افتاد توش؟ استسحاب مىگويد كه نه نيافتاده است. موضوع تنجس نفى مىشود به استسحاب معناش اين است كه تنجس منتفى مىشود. پس شما چه جور مىگوييد كه اين اصل فايدهاى ندارد؟ فايده اين اصل اين است كه موضوع تنجس را نفى ميكند و به نفى كردن موضوع تنجس، تنجس منتفى مىشود. اين جوابى است كه از مرحوم نائينى گفتهاند، اين را داشته باشيد برمىگرديم.
بعد ايشان در تنقيه بعد از اين كلام فرموده است على كر تقدير، در تمام صور اين آب محكوم به نجاست است. در تمام صور. چه تاريخ كريت و ملاقات مجهول بشود، چه تاريخ كريت معلوم بشود، چه تاريخ ملاقات معلوم بشود، فى جميع صور ثلاث، اين آب محكوم است به نجاست.
درست توجه كنيد ايشان مطلبى دارد در اينجا اين مطلب در خيلى جاها به درد مىخورد و ما بايد اين مطلب را ببينيم در اون موارد منطبق مىشود، در اين مورد هم منطبق مىشود يا نه؟ مطلب، مطلب صحيحى هست. كبراش صحيح است عرض مىكنم. ايشان اينجور فرمودهاند، فرمودهاند بر اين كه موضوع تنجس الماء اين است كه دو تا جزء دارد. يك جزئش اين است آبى كه كر نباشد و ملاقات با نجس بكند اين موضوع تنجس است و يك جزء موضوع كه عبارت از ملاقات است در تمام صور ثلاث فى الوجدان محرز است كه تو اين آب نجس افتاده است. و ما در جميع صور ثلاث احتمال مىديم اون زمانى كه نجس توى آب افتاد در اون زمان قلت داشته باشد يعنى عدم كريتش باقى بماند. فى جميع الصور الثلاث. احتمال مىديم اون وقتى كه اين قطره بول به اين آب افتاد كه يقينا افتاده در همان زمان هم عدم كريتش باقى بماند. خوب استسحاب هم مىگويد باقى بود ديگر. چون كه يك زمانى اين آب كر نبود، شك مىكنيم اون وقتى كه بول افتاده است، عدم كريتش باقى بود يا نه؟ استسحاب مىگويد باقى بود. اين استسحاب در جميع صور ثلاث جارى است و اقتضى مىكند تنجس الماء را و معارضى هم ندارد. و معارضى هم ندارد اين كلمه را حفظ كنيد و معارضى هم ندارد. چرا معارض ندارد؟ اين مربوط است به اين كبرايى كه از خارج عرض مىكنم كه عرض كردم همه جا فايده مىدهد.
مىفرمايد ايشان در اينجاهايى كه موضوع حكم مركب از جزئين يا بيشتر از جزئين است ايشان مىفرمايد در اين موارد اين اجزائى كه هست اين اجزاء طهارتا بوجودها وقتى كه اين اجزاء موجود شدند، شارع خود اين اجزاء را موضوع قرار داده است به وجودها، اينها را موضوع بر حكم قرار داده است. كه اين اجزاء اگر موجود شدند حكمش اين است كه اگر آبى شد قلت داشت و ملاقات كرد اين واو، واو الجمع است كه موضوع حكم واو الجمع است. آبى باشد و كريت داشته باشد و ملاقات بكند. اين موضوع الحكم كه اجزاء دارد واو الجمع است. طهارتا موضوع حكم اينجور مىشود و اخرى موضوعى كه اجزاء دارد، اجزاء به واو الجمع موضوع نيستند. اين اجزاء به يك عنوان التزامى كه از او معيت تعيين مىشود و تعبير مىشود و واو حاليه تعبير مىشود، واو معيه تعبير مىشود به اين مفاد موضع حكم هستند. مثل چه چيز؟ مثلا در روايت وارد شده است اگر مأمونى داخل در نماز جماعت شد و ركوع كرد بعد تكبيرة الاحرام. تكبيرة الاحرام گفت ركوع كرد. و الامام الراكع اين فقد... است. مأمون ركوع بكند و الامام الراكع در حالى كه امام در ركوع بوده باشد، واو اگر واو حاليه باشد. اذا ركع المأموم و الامام الراكع كه ظاهر واو، واو حاليه است. در حالى كه امام راكع بوده باشد. مأموم الله اكبر گفت رفت به ركوع. شك كرديم اين وقتى كه به حد ركوع رسيد اين مأموم، امام سرش را از ركوع برداشته بود يا برنداشته بود. در اين صورت حكم مىشود نمازش باطل است. چرا؟ چون كه اين موضوع در جماعت ركوع الاشخص است در حالى كه امام راكع بوده باشد. اين حاليت و معيت اين موضوع درك جماعت است. اين نمىداند ركوعش در حال ركوع امام شد يا نشد؟ استسحاب مىگه نشد. چون كه يك وقتى ركوع تو در حال ركوع امام كه نبود اون وقتى كه ركوع هم نكرده بودى، به حد ركوع نرسيده بودى. بعد وقتى كه به حد ركوع رسيدى در حال ركوع امام شد يا نشد؟ استسحاب مىگه نشد. اين معناى واو حاليه است. اگر واو به معنا واو الجمع شد. اذا ركع المأمون و كان، و كان واو حاليه نباشد،ها! يعنى ركوع امام هم باشد. ركع الامام، ركع اين شخص و امام هم ركوع داشته باشد. اگر واو، واو حاليه نباشد مىگوييم نه نمازش صحيح است، درك كرده جماعت را در حالى كه شك مىكند موقعى كه امام از ركوع سر برداشته بود موقعى كه اين رسيد؟ چون كه اين ركوع كرده است فى الوجدان يك جزء موضوع فى الركعه. اون شخص داخل فى الجماعه ركع. و استسحاب هم مىگه كه امام هم راكع بود. اون زمانى كه تو ركوع كردى استسحاب هم مىگه امام هم راكع بود. واو، واو الجمع است. تو ركوع بكنى اون هم ركوع داشته باشد. تو ركوع بكنى بالوجدان است او هم ركوع بكند بالاستسحاب است. موضوع درك جماعت تمام شد.
پس مىبينيد فرق است در جايى كه موضوع حكم دو جزئى بوده باشد كه اون دو جزء به واو الجمعند. يا دو جزئى بوده باشد كه اون دو جزء به معنا واو الحاليه يا واو المعيه و امثال ذالك است. در اون مواردى كه هست، در اون موارد كه واو، واو معيت است، يا واو، واو حاليت است استسحاب مىگه اون معيت موجود نشده است. خوب حاليت موجود نشده. چون كه حاليت حالت سابقه دارد. اونجا يك جزء را من وجدانا موجود كردهام كه خودم ركوع كردهام. استسحاب هم مىگه امام راكع است اين فايده ندارد، چون كه استسحاب بگه اين واو حاليه است و درست نمىشود. واو الجمع درست مىشود. اگر فرض كرديد موضوع درك جماعت واو حاليه يا واو معيت است در اين موارد يادتون باشد قائده كلى يك جزء بالوجدان يك جزء بالاصل اينجا فايده ندارد. اينجا جاش نيست. هر گاه موضوع حكمى يا مطعق حكمى اجزائى داشته باشد كه اون اجزاء به واو المعيه به واو الحاليه و امثال اينها موضوع حكم يا مطعق حكم هستند در اون موارد احراز جزئى بالوجدان و احراز جزء آخر بالاصل مجرا ندارد. به خلاف جاهايى كه موضوع الحكم و متعلق الحكم جزئى و اجرائى داشته باشد به واو الجمع كه مفاد اونها به واو الجمع است. در اين موارد است كه يك جزء و بعضى اجزاء الوجدان و بعض الاخر اگر بالاصل محرز شد موضوع حكم تمام مىشود و متعلق الحكم هم تمام مىشود اين قائده كلى است.
ايشان مىفرمايد ما نحن فيه... از واو الجمع است نه واو المعيه. شارع گفته است بر اين كه در مفهوم اخبار اذا بلغ قدر كرا مفهومش اين است كه اگر آب كر نباشد و ملاقات بكند نجس مىشود. كر نباشد آب، و ملاقات بكند نجس مىشود ديگر. الماء اذا... يعنى الماء اذا لم يبلغ، كريت نداشته باشد و شيى منجسى بيافتد او را نجس مىكند. ايشان مىفرمايد در ما نحن فيه اين آب ملاقات با نجس كرده است فى الوجدان و استسحاب هم مىگويد اون وقتى كه ملاقات كرد كريت نداشت، موضوع كريت محرز شد. اما استسحاب عدم ملاقات اينجور استسحاب مىكرديم. استسحاب عدم ملاقات الى اين كه كر بشود يعنى استسحاب عدم ملاقات با قلت ماء استسحاب عدم ملاقات با قلت ماء اين معناى واو المعيه است. اين استسحاب، استسحاب واو المعيه است. چون كه بالوجدان اين ماء محرز شد، ملاقات كرده با نجس، در ملاقاتش كه شك نداريم. و اصل هم گفت كه در زمان ملاقات اين كر نبوده است. پس ما شك نداريم كه اين ماء ملاقات كرده و در حين ملاقات هم شك نداريم كه كر نبوده است. چون استسحاب گفت كه كر نبوده. پس شمايى كه استسحاب مىكنيد مىگيد كه اين ملاقات با قلت نبوده استسحاب عدم معيت مىكنيد. يعنى اين دو تا با هم نبودهاند اين را مىخواهيد نفى كنيد. اين اثرى ندارد اين موضوع حكم نيست.
ايشان مىفرمايد اگر بخواهيم شما را آشنا به اين مطلب بكنيم اين در مقام اگر اين استسحاب عدم ملاقات تا زمان كريت جارى بشود، هيچ وقت استسحاب در موضوع مركب يا موضوع متعلق جارى نمىشود. اگر اين استسحاب عدم ملاقات الى زمان كريت در ما نحن فيه جارى بشود در هيچ جا استسحاب در اجزائى كه مركب است بعضها بالوجدان و بعضها بالاصل اين استسحاب جارى نمىشود. خوب صحيحه زراره كه هيچ كس شك ندارد بر اين صحيحه زرارهاى كه از امام عليه السلام پرسيد كسى وضو داشت بعد كر... اول شبهه حكمى بود كه از... اين شبهه حكمى است امام فرمود نه، نوم بايد بشود. بعد سوال كرد از شبهه موضوعيه... اين وضوش باقى بود يا نه؟ امام عليه السلام فرمود نه، لا تنقذه اليقين بشك وضوش باقى است در شبهه موضوعيه امام عليه السلام فرمود كه وضو باقى است. خوب شارع كه تعبد به وضو كرد معناش چيه؟ معناش اين كه اگر مصلى، نمازش را بخواند در اون حال چون كه استسحاب وضو دارد متعلق الحكم در تاريخ محرز مىشود. چون كه صلاة را اطمينان كرده است و استسحاب هم مىگويد وضو داشته است. خوب استسحاب هم مىگويد وضو داشته است. متعلق الحكم هم صلاتى است كه مصليش وضو داشته باشد. يعنى واو الجمع صلات بخواند و مصلى وضو داشته باشد. استسحاب مىگه مصلى وضو داشت، وضو در اون زمان موجود بود، صلات را هم كه موجود كرده است. احدى كه استسحاب را حجت مىداند در اين مورد اشكال نمىكند.
در ما نحن فيه يك استسحاب ديگر است و اون استسحاب اين است كه يك وقتى من در زمان وضو نماز نخوانده بودم. اينجوره ديگر. يك وقتى من در زمان وضو، در زمانى كه وضو داشتم نماز نخوانده بودم. الان نمىدانم در زمان وضو نماز خواندم يا نه؟ خوب احتمال مىدم وضوم باقى نبود. سابقا كه در زمان وضو نماز نخوانده بودم الان هم نخواندهام. اين احتمال هست يا نه؟ استسحاب مىگويد كه بگو لا تنقذ اليقين بشك. بگو نماز را در زمان وضو نخواندهام. خوب معارضه كرده. استسحاب بر بقاء وضو كه خود نص بود، با استسحاب عدم صلاة در زمان وضو، چون كه يك وقتى بود نماز نخوانده بودم بعد نمىدانم در زمان وضو نماز خواندهام يا نخواندهام؟ احتمال مىدم بالوجدان، قسمم مىخورم به سى جزء قرآن كه احتمال مىدم در زمان وضو نماز نخوانده باشم. چون كه احتمال انتقاض وضو است. استسحاب بقاء وضو مىگه صلاة مع الوضو موجود شده است. استسحاب عدم صلاة فى زمان الوضو مىگه حاصل نشده است. خوب چه جور شد اين استسحاب؟ اين سرّش چيه؟ سرّش اين است كه شما كه مىگوييد يك وقتى صلاة نخوانده بودم نمىدانم در زمان وضو نماز خواندم شما اون معيت را مىگيد. اون معيت صلاة با وضو مشكوك است. كه وضو با اون نماز معيت دارد يا نه؟ چون كه اصل نماز را كه خواندهاند. استسحاب هم مىگه وضو داشت. شما كه الان مىگيد يك وقتى نماز نخوانده بودم شك مىكنم كه در باب، در زمان وضو نماز خواندم يعنى شك مىكنم كه نماز با وضو معيت داشت در زمان يا معيت نداشت؟ اين را مىگيد. اين استسحاب اثرى ندارد. شارع اين را القاء كرده است. نكرده بود هم ملقا بود. چون كه اونى كه در متعلق وجود صلاتى است واو الجمع است كه صلات بخواند و وضو داشته باشد. اصل صلاة... و استسحاب هم مىگه وضو داشته.
شما اگر اين را برگردانيد كه يك وقتى نماز نخوانده بود بعد نمىدانيم در زمان وضو نماز شد يا نه؟ يعنى نماز با وضو معى شد اين را مىگيد شما. اين واو معيت است. واو معيت موضوع حكم نيست. موضوع حكم و متعلق الوجود واو الجمع است و واو الجمع در خارج موجود شده است. اينجا هم در مقام اينجور است. اين شارع حكم كرده است آب كريت نداشته باشد و ملاقات بكند نجس مىشود. واو، واو جمع است. اين كريت ملاقات كرده است بالوجدان، كريت نداشت بالاستسحاب پس نجس مىشود. شما نمىتوانيد اينجا استسحاب بكنيد عدم الملاقات را الى الكريت. چون كه معناى اين استسحاب اين است كه اين ملاقات با قلت معيت داشت يا معيت نداشت؟ استسحاب مىكنيد كه ملاقاتى كه حاصل شده با قلت معيت نداشت. اين معيت موضوع حكم نيست. اين معيت بما اين كه موضوع حكم نيست در ما نحن فيه اين استسحاب جارى نيست. پس على هذا الاساس استسحاب عدم كريت ماء بلا زمان الملاقات جارى است. خوب كلام ايشان را تطميم بكنيم، چون چيزى باقى نمانده باشد. ممكن است شما اشكال بفرماييد، اشكال بفرماييد كه خوب در جاهايى كه نه كريت و نه ملاقات مجهول التاريخ است خوب اين درست. يا در جاهايى كه معلوم التاريخ است. در جايى كه ملاقات معلوم التاريخ است شك در كريت داريم كه قبل بود يا بعد بود اونجا هم درست چون كه ملاقات معلوم التاريخ است. استسحاب جارى نمىشود در او، استسحاب عدم كريت جارى است. و اما در اون فرض دومى كه كريت تاريخش معلوم است ولكن ملاقات تاريخش محصور نيست. مجهول است، كريت معلوم است كه حين اول طلوع شمس اين آب كر شده است يقينا. نمىدانم ملاقات قبل بود يا ملاقات بعد بود؟ خوب اينجا شما چه جور استسحاب عدم كريت را مىكنيد؟! مىگيد ملاقات محرز نمىدانيم كر بود يا نبود استسحاب عدم كريت مىكنيد. خوب اين استسحاب عدم كريت اينجا مجرا ندارد. چون كه كريت تاريخش معلوم است. قبل از طلوع آفتاب يقينا كريت نبود، بعد از طلوع آفتاب هم دقيقا كريت است. زمان شك ندارد كه كريت!
ايشان جواب گفتهاند، گفتنهاند كريت را كه شما قياس مىكنيد به زمان اينجور است شك ندارد زمان. يعنى كريت را نسبت به طلوع شمس، قبل الطلوع الشمس، بعد الطلوع الشمس به خود زمان كه نسبت مىدهيد. زمان شك ندارد. قبل الطلوع الشمس كريت نبود بعد طلوع الشمس من حين الطلوع الشمس يقينا كريت است. و اما شما اين كريت را با زمان ملاقات بسنجيد. چون كه زمان ملاقات مجهول است ديگر. اينجوره يا نه؟ چون كه ملاقات زمانش مجهول است مردد است كه قبل طلوع شمس بشود يا بعد طلوع شمس بشود. بود كريت در زمان ملاقات مشكوك است. بود كريت در زمان ملاقات محتمل است در زمان ملاقات كريت باشد اون وقتى كه ملاقات بعد از طلوع شمس است، بعد از كريت است و محتمل است در زمان ملاقات كريت نباشد. مثل اين كه ملاقات قبل الكريه بشود. پس اگر شما قياس بكنيد اين كريت را كه تاريخش معلوم است به زمان ملاقات نسبت به زمان ملاقات مشكوك مىشود. باز صدق مىكند كه ما بگوييم اين آب يقينا ملاقات با نجس كرده است. احتمال مىدهم در زمان ملاقات كر نبود. چون كه احتمال مىدم ملاقات قبل از طلوع شمس بشود و در زمان قبل از طلوع شمس كريت نيست ديگر. ايشان مىفرمايد همين معنا كافى است. در استسحابى كه هست، در استسحاب همين معنا كافى است. كه احتمال بدهم يقين سابقى نقض نشده است. در صورتى كه احتمال بدهم مترقن سابقى نقض نشده است استسحاب جارى مىشود، لا تنقض مىگه نقضش نكن. پس صدق مىكند در جايى كه كريت تاريخش معلوم است و ملاقات تاريخش مردد است كه قبل است يا بعد، صدق مىكند كه بگويم يك وقتى اين آب ملاقات با نجس كرده است قطعا، اين ماء بعد الكريه و قبل الكريه و احتمال مىدهم در زمان ملاقات كريت نداشت. چون كه احتمال مىدهم ملاقات قبل طلوع شمس بود و در اون زمان هم كريت نداشت. خوب استسحاب هم كه كريت ندارد. ايشان فرموده است درست توجه كنيد اين نكته، نكته صحيحى است ايشان دارد. ايشان مىفرمايد اينى كه مشهور تفسير دادهاند ما بين معلوم التاريخ و مجهول التاريخ گفتهاند استسحاب در ناحيه معلوم التاريخ جارى نمىشود و استسحاب در ناحيه مجهول التاريخ جارى مىشود اين منافات دارد با التزامشون. با اين كه در مجهوله التاريخ در هر دو طرف استسحاب جارى است.
اين حرف كه استسحاب در ناحيه معلوم التاريخ جارى نيست در ناحيه مجهول التاريخ جارى است اين حرف منافات دارد با اون حرفى كه در مجهوله تاريخ استسحاب در هر دو طرف جارى است. اين با همديگر تفاوت دارد. سرّش هم اين است. درست توجه كنيد سرّش را هم عرض كنم كه چه جور تفاوت دارد. سرّش اين است اونهايى كه گفتهاند در معلوم التاريخ گفتهاند استسحاب جارى نيست گفتهاند ما در كريت اين كه حين طلوع شمس شده شك نداريم در حقيقت. شك ما در زمان ملاقات است. نمىدانيم زمان ملاقات قبل از كريت است يا زمان ملاقات بعد الكريت است. پس ما در اين كريت شك نداريم كه در او استسحاب بكنيم شك در ما نحن فيه در زمان ملاقات است و بما اين كه زمان ملاقات مردد بين الزمانين است. على فرض اين كه زمان اول ملاقات كند آب با نجس. قطع دارد به عدم كريت در اون زمان. چون كه در اون زمان، قبل از طلوع شمس قطعا كر نبود. و على فرض اين كه زمان ملاقات بعد الكريه بشود قطع داريم به عدم كريت سابقى. زمان شك اين حرف همان مرحوم آخوند است. زمان شك در ما نحن فى مردد است بين زمانينى كه در يكى عدم كريت مقطوع البقاء است و در ديگرى به اتفاء است و در استسحاب معتبر است. يك زمان شك معين باشد كه در همان زمان احتمال بقاء و احتمال انتفاء داده باشد. يك زمان معينى باشد شك كنيم مستسحب در اون زمان باقى است يا مرتفع است؟ در ما نحن فيه كه علم به كريت داريم به تاريخش، جهر به تاريخ ملاقات داريم، زمان شك ما كه زمان ملاقات است يك زمان معين نيست. اگر قبل از طلوع شمس است زمان ملاقات، قطع دارم كه عدم كريت سابقى باقى است. و اگر زمان ملاقات بعد طلوع شمس است قطع دارم كه مرتفع است. پس در ما نحن فيه ما احتمال بقا در عدم كريت كه مىدهيم اين احتمال بقاء در زمان معين نيست. احتمال بقاء ناشى مىشود از تردد زمان، زمان ملاقات كه مردد است قبل الكريت است يا بعد الكريت است.
ادله استسحاب اينجا را نمىگيرد. ادلهاستسحاب جايى را مىگيرد مترقن سابقى يك زمان شك معينى داشته باشد كه احتمال بديم در اون زمان باقى است يا مرتفع است؟ اين زمان معين نيست. خوب قليلش اين است ديگر. در مجهول التاريخ... چون كه اونجايى كه كريت و ملاقات هيچ يكى تاريخش معلوم نيست. من مىگويم يك وقتى، يكى وقتى اين آب كريت نداشت. نمىدانم در زمان ملاقات كريت پيدا كرد يا نكرد؟ زمان ملاقات مردد است. مردد است به اين كه قبل از كريت باشد، بعد الكريه بوده باشد. قبل الكريه بوده باشد زمان ملاقات قطعا عدم كريت باقى است. بعد الملاقات، ملاقات بعد الكريه باشد قطعا مرتفع است. پس زمان شك مردد بين زمانين شد. اون يكى هم عدم استسحاب عدم ملاقات هم بكنيد در زمان كريت، كريت هم مجهول التاريخ است، آخر. استسحاب عدم ملاقات مىكنيد در زمان كريت. زمان كريت اگر زمان كريت اگر قبل از ملاقات بشود، استسحاب عدم ملاقات الى زمان كريهاى كه هست قطعا منتقض است. اگر نه كريت بعد بشود، بعد از ملاقات بشود بعله همين جور است كه اون عدم ملاقات باقى است.
پس در ما نحن فيه در مجهوله تاريخ هم در زمان شك تردد است. اين سرّ اين است كه مرحوم آخوند در مجهوله تاريخ گفته است بر اين كه استسحاب جارى نيست چون كه زمان شك مردد است. كسى كه اين مسلك را ملتزم شد مىگه در نه در مجهوله تاريخ جارى است، و نه در معلومه تاريخ. و اما كسى كه گفت در مجهوله تاريخ جارى است يعنى زمان شك لازم نيست معين بوده باشد. خوب در جايى كه تاريخ ما معلوم شد، تاريخ ديگر مشكوك شد باز استسحاب در هر دو طرف جارى مىشود. پس نتيجه كلام ايشان عبارت از اين است در تمام صور ثلاث اونى كه استسحاب جارى مىشود ملاقات محرز است بالوجدان ملاقات محرز است بالوجدان، استسحاب هم در ناحيه عدم كريت جارى است، موضوع تنجس تمام مىشود و استسحاب عدم ملاقات الى الكريه اين برگشتش به استسحاب واو المعيت است. استسحاب مىكند عدم المعيه را كه اين ملاقات با اون قلت معيت نداشت. و اين واو المعيه موضوع الحكم نيست. اون صحيحه زراه تو ذهنتون باشد. و الاّ اگر اين استسحاب در اين مورد جارى بشود و معارضه با استسحاب واو الجمع بكند در هيچ موردى از موارد در موضوعات مركبه و متعلقات مركبه استسحاب جارى نمىشود و اين كه گفتيم استسحاب عدم كريت جارى است و معارضه نمىكند فرقى نميكند تاريخ كريت معلوم بشود كه صورت ثانيه است يا تاريخ ملاقات معلوم بشود يا هر دو مجهول بشود. نتيجه اين مىشود كه در تمام صور ثلاث اين ماء محكوم به نجاست است. اين حاصل فرمايشى است كه ايشان فرموده است. كبرى صحيح است تطبيق به ما نحن فيه مىشود يا نمىشود؟
|