جلسه 256

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:256 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
ملخّص ما ذكرنا در مقام اين شد ما در بين ملتزم مى‏شويم به اعتبار طهارت مسجد الجبهه روى تسالم اصحاب و اين التزام به طريق احتياط است كما ذكرنا و امّا الدّليل بر اينكه مسجد الجبهه بايد پاك بوده باشد دليل بر اين معنا نتوانستيم تمام بكنيم كما ذكرنا.
و امّا رواياتى كه در مقام بود، در صلاة على الارض النّجسه روايات سه طايفه بودند. يعنى عمده‏شان. يك طايفه‏اى بود كه دلالت مى‏كرد بر اينكه على الارض النّجس صلاة جايز نيست مع جفاف الارض با وجود اينكه ارض جاف است ولكن صلاة على الارض النّجسه جوازى ندارد. اين صدر موثّقه عمّار بود. كه در صدر موثّقه عمّار اين جور داشت. سئل عن الموضع القضر يكون فى البيت او غيره فلا تصيبه الشّمس و لكنّه قد يبس الموضع القضر. قال، لا يصلّا عليه. بر اين موضع قضر نماز خوانده نمى‏شود. يك طايفه ديگر بود كه عمده صحيحه على ابن جعفر بود. او دلالت مى‏كرد اگر جاف بوده باشد صلاة على الارض النّجسه عيبى ندارد. ولو بواريع بود. بواريع خصوصيتى ندارد. در صحيحه على ابن جعفر اين جور بود. سألته عن البواريع يبلّغ سبعها بماءٍ قضر ايصلّا عليه؟ قال، اذا يبس فلا بعث. وقتى كه جاف شد و يابس شد بعثى نيست. بما انّه ما نحن فيه تكاليف نيست. ظاهر اينكه ايصلّا عليه يعنى در اين مكان نماز خواندن مانعيّت دارد براى صلاة يا نه؟ آن ظاهر موثّقه اين است كه مانعيّت دارد. اين صحيحه ظاهرش اين است كه اذا يبس مانعيّتى ندارد. اينها با همديگر متعارضين هستند. اگر باب تكليف بود اين اذا يبس فلا بعث آن اوّلى كه منع بود حمل بر استحباب مى‏شد، كراهت مى‏شد. ولكن عرض كرديم در باب ارشاد به مانعيّت و شرطيّت كه امر به فعلى عند العطيان بالعباده يا نهى از شيئى عند العطيان بالعباده ظهور دارد در شرطيّت و مانعيّت و در حكم وضعى جمع عرفى اين نيست، روى اين اساس است كه موثّقه دلالت مى‏كرد به مانعيّت صحيحه على ابن جعفر هم دلالت مى‏كرد بر نفى مانعيّت. اينها متعارضين هستند. ولكن در ذيل موثّقه عمّار ذكر شده بود كه طايفه ثالثه مى‏شود. اگر زمين نجس بوده باشد ولكن خشك بشود، اگر بدن مرطوب است نمى‏شود نماز خواند. اگر بدن مرطوب نيست مى‏شود نماز خواند. اين شاهد الجمع مى‏شود. آنى كه در ارض قضر مى‏گفت نماز نخوان ولو...ارض اين در صورتى است كه در اعضا و در ثوب رطوبت باشد. كه موجب سرايت نجاست و تنجّس ثوب و البدن مى‏شود صلاة در اين موضع. و صحيحه على ابن جعفر هم كه لا بعث مى‏فرمود، آن هم آن صورتى را مى‏گويد كه جفاف بوده باشد. هم در بواريع و هم در ثوب و بدن مصلّى. ديگر آن تعارض مرتفع مى‏شود.
و امّا آن صحيحه حسن ابن محبوب كه دلالت مى‏كرد مسجد بايد پاك بوده باشد، فقد ذكرنا اشكال در او را و بيّنا بر اينكه اين روايتى كه هست، اين روايت ما راهى نداريم استكشاف كنيم كه در ذهن سائل اين بود آن محل سجود كه جبهه است، او بايد پاك بوده باشد. طهارت در مسجد شرط است و امام (ع) هم همين را تقرير كرد. اين ما تقدّم. خوب الان بنا شد مسجد الجبهه پاك بشود. اين را ملتزم شديم. به نحو الاحتياط لزومى ملتزم شده‏ايم. اگر دليل اقامه شد يا ملتزم شديم بر اين احتياط، فتوى شد يا احتياط، چه مقدار طهارت معتبر است؟ همانى كه آن روز عرض كردم و اشاره‏
كردم. روايات دلالت كرده است كه در سجود كافى است بر اينكه مسح كند شيئى از جبهه در سجود. شيئى عن الارض را. آن مسمّاى ارض را و مسمّاى جبهه مسح كند او محقق سجود است. آن مسمّايى كه جبهه او را مسح مى‏كند، او بايد ارض بوده باشد. او ما ينبت من الارض بوده باشد. آن مسمّى طهارتش معتبر است. بيشتر از او ما راهى نداريم.
على هذا الاساس اگر جبهه را گذاشت به آن جايى كه بعضش نجس است و بعضش طاهر، گفتيم مقتضاى موثّقه عمّار اين است كه عيبى ندارد. اگر جبهه خشك است و زمين نجس است، عيبى ندارد اين گذاشتن...جايى كه تمام زمين نجس خشك بشود، و تمام الجبهه بيفتد به آن ارض نجسه كه مسمّا هم طاهر نباشد، اين را به تسالم ما خارج كرديم از تحت موثّقه عمّار كه ان كان جبهتك رطبتاً او رجلك رطبتاً او غير ذالك منك من ما يصب ذالك الموضع القضر، فلا تصلّى فيه حتّى يبس آن ما يصيب ما جسدك. اين يبس برمى‏گردد به آنى كه ما يصيب من جسدك است. اگر كسى احتمال بدهد كه حتّى يبس برمى‏گردد فاعلش كه يبس از هو يعنى يبس آن موضعى كه قضر است، آن ارضى كه قضر است او خشك بشود. اگر او خشك بشود فرض بفرماييد در ما نحن فيه پاك مى‏شود زمين. چون كه اوّل شمس اصابت كرده است، وقتى كه شمس اصابت كرده است در آن جا نماز نخوان حتّى يبس يعنى آن موضع خشك بشود يعنى به واسطه شمس. يعنى پاك بشود. بعد از آن اگر جبهه تَر بشود عيبى ندارد. رجل تَر بشود عيبى ندارد. بدن و ثياب تَر بشود عيبى ندارد. چون كه زمين پاك شده است. اين احتمال را سابقاً ولو بيان كرديم به نحوى كه معلوم شد اين احتمال درست نيست. چرا؟ براى اينكه در اين روايت فرض شده است كه شمس اصابت كرده است و خشك نكرده است. يعنى زمين تَر است. مى‏گويد اگر رجلت تَر است نماز نخوان تا زمين خشك بشود. اگر زمين تَر است و تَرى در زمين فرض شده است، ديگر تقييد كردن ان كان جبهتك رطباً معنا ندارد. جبهه خشك هم بشود نمى‏شود نماز خواند. تمام بدن مثل چوب كبريت خشك شده است. ارض رطب است. شمس اصابت كرده است و هنوز خشكش نكرده است. تَر است. نمى‏شود در آن جا نماز خواند. اگر فرض كرديم يبس ضميرش برمى‏گردد به ارض. ان كانت الشّمس اصابته. شمس آن زمين را اصابت كند. ولكن آن زمينى كه هست خشك نشود. وقتى كه خشك نشد در اين صورت نماز نخوان تا زمين خشك بشود. يعنى خشك شد پاك مى‏شود. چون كه شمس اصابت كرده است. اين احتمال درست معنا ندارد. چرا؟ چون كه تقييد كرده است ان كان رجلك رطبتاً و جبهتك رطبتاً او غير ذالك منك ما يصيب ذالك الموضع القضر فلا تصلّ على موضع ذالك القضر حتّى يبس. اگر حتّى يبس به آن مكان نجس برگردد. به آن مكان خشك بشود. فرقى نمى‏كند. تا مادامى كه مكان خشك نشده است، بدن تَر باشد يا خشك نمى‏شود نماز خواند. اگر مكان خشك نشده است و نجس است ولو شمس هم اصابت كرده است. ولن تَر است. در زمين تَر نمى‏شود نماز خواند. چه خشك بشود، چه يابس بشود. اين كه مى‏گويد اگر جبهه رطب بشود نخوان تا خشك بشود، يعنى ما يصيب خشك بشود. اين ظاهرش اين است و روى اين اساسى كه هست اين موثّقه به اين معنا دلالت مى‏كند. آن مقدارى كه از اين موثّقه رفعيت كرديم اين است كه تمام جبهه على تمام نجس اليابس جبهه يابس است. رطب نيست. زمين هم يابس، اين نمى‏شود اين مقدار را رفعيّت كرد. و امّا زايد بر او را اين اطلاق دفع مى‏كند. نه، ديگر اعتبارى ندارد زايد بر او.
يكى از مواردى كه مثلاً فرض مى‏شود كه انسان مهرى را سجده مى‏كند. سنگى را به او سجده مى‏كند كه ظاهر مهر پاك است و آب كشيده است. ولكن باطنش نجس است. ظاهر و باطن همه نجس بود، ولكن فقط ظاهرش را آب كشيده است. خوب عيبى ندارد سجده كردن به او. يا آن طرف مهر كه به او سجده نمى‏شود، آن طرف نجس است. اين عيبى ندارد. يا نه، مهر نجس نيست. آن مهر را گذاشتيم روى زمين نجس، سجده به مهر طاهر مى‏شود اينها عيبى ندارد. چه جورى كه معتبر است در صلاة وضع الجبهة و المساجد على المكان مغصوب نباشد. معنايش عبارت از اين است كه‏
مهر غصبى بشود باطل. زير مهر فرش است، سجّاده است، او غصب است باطل. نه، سجّاده و فرش همه مال خودش است. تختى روى آن گذاشته است كه غصبى است و روى آن نماز مى‏خواند نماز باطل. تخت هم مال خودش است. زمين مال ديگرى است. صاحبش اجازه نداده است. مستأجر است در نمى‏آيد از خانه بيرون وقت اجاره گذاشته است صلاتش باطل است ديگر. اين وضع جبهة على المغصوب لازم نيست در صدق او كه جبهه مماسّه با مغصوب داشته باشد. معناى وضع الجبهة على المغصوب معنايش اين است كه...جبهه على المغصوب است. ولو آن كف زمين باشد كه روى آن تخت مباح گذاشته است، فرش مباح انداخته است، مهر تازه كه از كربلا برايش سوغات آورده بودند او را گذاشته است امّا نماز باطل است. چرا؟ چون كه وضع جبهته على الغصب آن وضع عبادت نمى‏شود. آن عصيان خداوند است. آن وضع تصرّف در ملك الغير است. روى اين حساب باطل است. اين طهارت و مسجد الجبهه كه وضع الجبهه بايد على الطّاهر بشود، مثل او شرط نيست. صاحب عروه او را مى‏خواهد بگويد. كه طهارت موضع الجبهه كه شرط است، مثل حلّيت موضع الجبهه نيست. كه اگر به وسايط بوده باشد هم موجب بشود كه سجود باطل بشود. آن مقدارى كه از دليل استفاده مى‏شود آن سطح آن مسجدى كه سطح ظاهرش مماس با بشره جبهه است، آن به مقدار مسمّى السّجود كه اذا وضع مسح شيئاً...من الجبهه الارض...به تك پايت مى‏كند كه در روايت صحيحه است، آن مقدار بايد پاك بشود. آن مقدار را تسالم است يا آن مقدار بيشتر از صحيحه حسن ابن محبوب استفاده نمى‏شود. بدان جهت در طهارت آن طرف مهر يا باطن المهر يا آن كه تحت مهر است در طهارت آنها را ما شك كنيم، شكّى نداريم در اعتبار طهارتشان. چون كه آن رواياى كه مى‏گفت مكانى كه آن جا خشك بود براى ازره، كنيف بود كه آن جا را بخواهند مسجد درست كنند. ولو مسجد نيست. مسجد يعنى آنى كه متعارف است در بيوت درست مى‏كردند. مكانى را براى نماز. ولو او بوده باشد كه مصلّى مى‏گفتند. مصلّى البيت، مسجد البيت مى‏گفتند كه در روايات هم هست. ولو آن جور امام (ع) فرمود، اگر تنظيف كردى خاك بريز. آن خاك زيرش نجس است ديگر. جبهه را گذاشته است به چيزى كه بالاخره آن چيز معتمد است در مكان نجس عيبى ندارد. روايات خودش وافى است كه طهارت آنها معتبر نيست. لو فرض كسى شك كرد، وسوسه كرد، مهر آن طرفش نجس است يا داخل آن نجس است اشكال دارد در اينها. اگر شك كرد آن اصالة البرائه، اصالة اشتراطى كه در اصول تعيين شده است در بحث اقل، اكثر ارتباطى در دوران امر مأمور به ارتباطى بين الاتلاف و الاشتراط ما بين الاقل و الاكثر آن برائتى كه هست در ما نحن فيه محكّم است. گذشتيم اين را.
بعد صاحب العروه در عروه مى‏فرمايد يجب ازالة النّجساته عن المساجد مراد از مساجد بيوت الله است. آن امكنه‏اى كه معدّ است براى صلاة النّاس كه همان مساجد است كه در مسجد بودنش هم بيوت الله بودنش هم...هم مدخليّت دارد. يا بايد مكانى بوده باشد كه مسجد يعنى مكانى بوده باشد كه اين معد شده است يعنى وقف شده است به عبادت النّاس كه مسجد عنوانش اين است. عنوان تحريرى است كه ديگر كسى او رانمى تواند مالك بشود. حر است. هيچ كس مالك نيست. نه موقوفٍ عليهٍ مالك است، نه واقف مالك است. چون كه از ملكش خارج كرده است. ازاله نجاست عن المساجد واجب است. ايشان مى‏فرمايد، ازاله نجاست از كف زمين مسجد اين ازاله‏اش واجب است. سقفش اگر نجس شد ايشان مى‏فرمايد، آن هم واجب است. سطحش كه پشت بامش است او را هم مى‏گويد واجب است. در اين فتوا نظر دارد به مساجد آن بلاد عربيه. در مساجد بلاد عربيه نوعاً سطح هم جزء مسجد است. و سطح را براى تابستان مسجد قرار مى‏دهند، داخل را كه آن بيت است او را براى زمستان و زمان‏هايى كه هوا خوش است. بدان جهت اكثر مساجد الاّ شزّ و نود در مثل نجف و كربلا سطحشان هم مسجد است. در بعضى‏ها محراب هم درست كرده‏اند. او را مى‏فرمايد.
و امّا اگر در جايى كه معلوم بشود سطح جزء مسجد نيست يعنى معدّل العباده نيست، مثل مساجدى كه در ايران است‏
يعنى نوعاً در اين بلاد سردسير است. ما در مثل قم و اينها هست كه آنها مسجد نيستند آنها مستثنى است در كلامش. چون كه يك كلامى دارد از او فهميده مى‏شود. غرض اين كه مى‏گويد از سطحش و از سقفش و از جِدارنش، جدارنى كه داخل مسجد هستند آنها واجب است. فتوا مى‏دهد. و از جدران طرف خارج كه ديوار طرف خارج دارد در او احتياط مى‏كند. و عن خارج جدرانُها على الاحوط. بعد مى‏فرمايد الاّ اذا علم عدم جعلها مسجداً. مگر كسى بداند كه واقف فقط موقع وقف كردن گفته است بر اينكه جعلت هذا البيت به جدرانُها الدّاخل مسجداً. كه آن خارج را مسجد قرار نداده است. ايشان در اينجا دارد بل لو علم مكانى از مسجد لم يجعل مسجداً كه سطح را مى‏گيرد، كفش كن را مى‏گيرد، چاى خانه را مى‏گيرد. در آن صورت ازاله نجاست از آنها وجوبى ندارد. جماعتى از فقها دعواى اجماع بر اين مسأله كرده‏اند كه ازاله نجاست از مساجد واجب است. دعواى اجماع كرده‏اند. شيخ است، ابن ادريس است، علّامه است، پسرش است، شهيد است، ديگران هستند دعواى اجماع كرده‏اند. اين قدر هست كه مخالف در مسأله خواهيم گفت كه غير از دو نفر آن هم از متأخّرين غير از دو نفر مخالفى در مسأله ذكر نشده است. كه آن دو نفر هم از متأخّرين است. كه يكى از آنها صاحب المدارك قدس الله سرّه هست. يكى هم جناب صاحب حدائق رضوان الله عليه است. ايشان ملتزم شده است كه نه، اين وجوبى ندارد. بالاتر از اجماع يك چيزى بگويم. ربّما گفته مى‏شود ازاله نجاست از مساجد چون كه اين امكنه، امكنه مقدّسه هستند عند المسلمين اينها معدّل العبادت هستند، ارتكاض متشرّعه اين است. اين امكنه بايد از نجاسات محفوظ بماند. و اگر نجس شد، بايد اين نجس ازاله بشود. اين از مرتكضات شيعه است. اين مرتكضاتى است كه لعلّ از قوله مثل قوله سبحانه كه مخاطب خطاب مى‏كرد...بيتى لطّائفين و العاكفين ناشى از او است. كه مسجد الحرام بايد پاك بشود. و تطهير بشود بيت خداوند. يعنى بيت و اطرافش ديگر. براى عاكفين آنهايى كه عكوف مى‏كنند، اعتكاف مى‏كنند، و آنهايى كه طواف مى‏كنند. اين ناشى از اين است كه اين مساجد هم وجود تنزيلى است. يعنى وجود كوچكى است از مسجدالحرام و از بيت الله. همه اينها بيوت الله هستند، اينها بايد از نجاساتى كه هست، دور بشود. كه در آن نبوى هم دارد كه جنّبوا مساجدكم عن النّجاسه ولو نبوى مرسله است. گفتيم ظهورش بعيد نيست كه اين باشد كه نگذاريد مساجدتان نجس بشود. از مرتكضات شيعه است به نحوى كه اين حكم از قطعيات است. از مسلّمات است و مثل مخالفت صاحب المدارك و مثل مخالفت صاحب الحدائق ضررى به قطعى بودن اين حكم نمى‏رساند. اين شارع الله است، بيوت الله است، مناسبت با نجاست و تنجيس ندارند، اين از مسلّمات است. خصوصاً كه صاحب جواهر يك حرفى گفته است كه چرا تطهير مسجد واجب نيست؟ چرا تنجيسش حرام نيست؟ استدلال كرده است به يك روايتى.
آن روايت تعبير شده است در عبارت صاحب الحدائق از اين روايت تعبير شده است به موثّقه عمّار. آن موثّقه عمّار اين است شيخ الطّائفه قدس الله نفسه الشّريف اين روايت را نقل مى‏كند عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن عيسى بايد بشود على القاعده عن على ابن خالد. على ابن خالد توثيقى ندارد. مدح دارد نه مدح آن جورى. فقط اين قدر دارد كه كان زيديه اين زيدى بود ولكن در اواخر عمرش ادول كرد. اين مقدار هست در حقّش. شايد اين را موثّقه درست كرد. چرا؟ چون كه در بعضى از اينها احمد ابن الحسن است، مصدّق ابن صدقه است، عمّار است، شايد آن سند عام باشد. من فعلاً فرصت نكردم مراجعه كنم. در اين كه سابقاً گفتيم اگر يادتان باشد شيخ اگر در فهرست بفرمايد بر اينكه اخبرنا بجميع كتبه و رواياته سند صحيحى ذكر بكند آن جا، در مثل اين سندها شخصى ضعيف باشد ضرر نمى‏رساند. اين جور گفتيم. بجميع كتبه و رواياته به او سند صحيحى در فهرست نقل كند كه آن سند صحيح باشد. در تهذيبش كه ذكر سند مى‏كند اگر قبل از او راوى ضعيفى بوده باشد، آن روايت از اعتبار نمى‏افتد. چون كه سند دو قلى مى‏شود. يك سندش اين مى‏شود كه در تهذيب ذكر كرده است، اين ضعيف است. يك سند ديگرش هم كه بجميع‏
كتبه و رواياته سند ديگر نقل مى‏كند و آن سند صحيح مى‏شود. لعلّ ما نحن فيه هم از آن موارد است. مراجعه بشود. من خودم هم مراجعه مى‏كند بدان جهت شايد تعبير به موثّقه و صحيح شدنش عيبى ندارد. آن جا دارد كه عن ابى عبد الله (ع) عمّار صاباتى مى‏گويد از امام صادق (ع) پرسيده‏ام قال، سألته عن الدّمل يكون و الرّجل مرد مبتلا به همان دمّل است فينفجر فهو فى صلاته دمّل منفجر مى‏شود پخته و رسيده است منفجر مى‏شود در حالى كه اين بيچاره هم نماز مى‏خواند. قال، يمسحه و يمسح يده بالحايط و الارض آنى كه منفجر شده است مى‏آيد ديگر. كثافت و خون و اينها مى‏آيد. مى‏گويد بر اينكه او را مسح كند. طورى مسح كند كه به لباسهايش و اينها نريزد و يمسحه يده بالحايط به يدش مسح كرد و آنها را دور كرد. دستش را چه كند؟ و يمسحه يده بالحايط و الارض. ايشان فرموده است اين حايط، حايط مسجد را هم مى‏گيرد. صاحب حدائق فرموده است اين حايط، حايط مسجد را هم مى‏گيرد و الهو الغالب چون كه غالباً صلاة در مسجد مى‏شود. و مى‏گويد مسح به حايط بكند ولو به حايط مسجد. در اين صورت اين معلوم مى‏شود كه تنجيس مسجد عيبى ندارد. خوب ديگر به صاحب حدائق بايد عرض كرد كه غالباً صلاة در مسجد است، بايد حساب بشود. غالباً صلاة الجماعت فى المسجد مى‏شود. اين فرض نشده است كه در صلاة الجماعت است. يصلّى است، نماز مى‏خواند. مردى نماز بخواند آن قدر سفر دارد، حضر دارد، آنى كه عامّة المسلمين عادتشان بود، اين بود كه نمازى كه هست، نماز فريضه را با جماعت مى‏خواندند. اين همين جور است. ولكن در مثل سفرى، نماز فجرى، نماز صبحى، يا در سفرى يا در شغلى اينها شى‏ء نادرى بود اين جور نيست كه نادر بشود. اين ناظر به او است. خوب به صاحب حدائق مى‏گوييم خوب، اين اطلاقش وقتى كه مسجد را گرفت، ملك غير را هم مى‏گيرد. مهمان است در خانه شخصى كه منفجر شد و ديوار مردم را كه به تازگى نقّاشى كرده بود اين هم يك نقشى رويش بكشد كه روايت دارد يمسحه بالحايط من به روايت عمل كردم. تصرّف كند در ملك غير بلكه مع...چه جور نمى‏شود به اين اطلاق تمسّك كرد، آن مسجد هم همين جور است. مسجد ارگ حكم خاصّى دارد، او بما هو هو حايط را مى‏گويد. و الاّ اگر حايط ملك الغير است، يا مسجد است، يا كعبه است، حتّى كعبه را هم تنجيس بكند اين را كه نمى‏شود ملتزم شد.
پس على هذا الاساسى كه هست دليلش هم عليل است. وقتى كه عليل شد، رفعيّت از او مى‏شود. اگر دليلى داشته باشيم كه تنجيس مسجد حرام است، و ازاله نجاست از مسجد واجب است، تطهيرش واجب است، دليل داشته باشيم جمع عرفى ما بين او و ما بين اين مثل جمع عرفى ما بين حرمت و غصب و حلّيت لحم الغنم است. چه جور مى‏گوييم لحم الغنم عنوان اوّلى است. بما هو حايطٌ مسحش عيبى ندارد. امّا ملك الغير است يا مسجد است، به عنوان ثانوى نمى‏گويد تنجيسش عيبى ندارد. پس على هذا الاساس اين حكم از مسلّمات است. عرض مى‏كنم بر اينكه، سؤال؟ اين حكم فى الجمله در صورتى كه تنجيس مسجد موجب هتك مسجد بشود. مثل بعضى جاها كه قضا حاجت مى‏كند در مسجد، معامله توالت مى‏شود با مسجد، مى‏شود در بعضى جاها. ديگر محصور دارد و اينها نمى‏خواهد يا نمى‏تواند مسجد را مثل توالت تنجيس مى‏كند. يا تنجيسى كه هتك نيست مسجد را مثل اينكه فرض بفرماييد هتك بشود. و لكن تنجيسى است كه متعدّى خواهد شد اين نجاست به ابدان يا ثياب مصلّى. اين جور تنجيس مى‏كنند. اگر اين نحو است تنجيس كه هتك مسجد بشود، يا تنجيسى بشود كه تعدّى بر ثوب و ثياب و آن اساس مصلّيين بشود يا بدن مصلّيين بشود، ولو فرض كنيد مصلّيين ثوبشان نجس نشود، بدنشان هم نجس نشود، ولكن آن اساسى كه با خودشان مى‏آورند، سجّاده‏اى كه با خودشان مى‏آورند، او نجس مى‏شود. اين جور بوده باشد، اين مرتكضات است. اين را نمى‏شود كسى منكر شد. احترام مساجد كه هتكش جايز نيست از مرتكضات است، بيوت الله است، شعائر است، هر كسى كه اسمش مسلمان بوده باشد، اين مرتكضش است كه بيوت الله است و اين تنجيس اين جورى هم كه موجب بشود براى تعدّى لثوب و ثياب و بدن مصلّيين و غير ذالك، اين هم ارتكاض است. انصافاً
نمى‏شود اين را منكر شد.
امّا در ديوارهايش، در سقفش نجاستى هست كه موجب هتك نيست مثل چه؟ مثل اينكه يك ظالمى شهيد كرد مظلومى را در مسجد. از منبر كشيد پايين و گردنش را زد، آن خونش پريد به ديوار. خون اين شهيد را برداشتند امّا گذاشتند در ديوار علامت باشد. براى اين ظالم. نه هتك مسجد است، نه تعدّى به ثياب مى‏كند، اين را يادگار گذاشته‏اند كه بماند. اين ارتكاض اين است كه بايد اين خون براداشته بشود. ما اين ارتكاض را نمى‏دانيم. اين ارتكاض به آن اطلاقى كه صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف فتوا داد، به آن نحو آن اطلاقى كه هست او ارتكاض ندارد. اجمالش ارتكاض هست. استدلال شده است به عموميّت الارتكاض، ارتكاضى كه ناشى از فتاواى مثل صاحب العروه نيست، ارتكاضى كه در خود زمان ائمّه بود ما بين المتشرّعين ارتكاض بود، و عموميت داشت حتّى حايط السّقف و امثال ذالك بايد از نجاست دور بشود، استدلال شده است به اين عموميت ارتكاض و اين صحيحه على ابن جعفر رضوان الله عليه. در اين صحيحه اين جور دارد.
باب 9 از ابواب النّجاسات است. جلد 2، روايت 18. نقل مى‏كند اين روايت را شيخ قدس الله نفسه الشّريف. نقل مى‏كند بر اينكه اين روايت را عبد الله ابن جعفر فى قرب الاسناد صاحب وسائل از قرب الاسناد نقل مى‏كند از عبد الله ابن جعفر. عبد الله ابن جعفر نقل مى‏كند از عبد الله ابن الحسن، عن جدّه. عبد الله ابن حسن هم جدّش على ابن جعفر بود. جدّش نقل مى‏كند عن اخيه موسى ابن جعفر (ع) اين روايت عبد الله ابن حسن دارد كه نوه على ابن جعفر است و توثيق ثابت نشده است. و لكن اين روايت را و رواه على ابن جعفر فى كتابه صاحب وسائل از كتاب على ابن جعفر هم نقل مى‏كند. سند شيخ قدس الله نفسه الشريف به كتاب على ابن جعفر صحيح است و سند صاحب وسائل هم به كتاب على ابن جعفر همان...شيخ است. چون كه اين كتاب را به واسطه شيخ الطّائفه نقل مى‏كند. روايت مى‏شود صحيحه. چون كه يك سندش سند صحيحى است. قال، سألت عن الدّابّة تبول سؤال كردم از دابّه كه بول مى‏كند. فتصيب بولها المسجد بول اين دابّه به مسجد اصابت مى‏كند او حايطه يا ديوار مسجد را. فتصيب بولها المسجد بولش اصابت مى‏كند به مسجد يا به ديوار مسجد ايصلّى فيه قبل عن يغسل؟ قبل از اينكه آن ديوار مسجد يا خود مسجد شسته شود نماز مى‏شود خواند؟ قال، اذا جفّ فلا بعث. اگر بول خشك شد عيبى ندارد. تقريب اين است. گفته‏اند بر اينكه تقريب اين است در ارتكاض على ابن جعفر اين بود كه فرقى نمى‏كند. مسجد بايد ازاله نجاست بشود. از كف مسجد يا از جدران مسجد. و انّما سأل اخاه عليه السّلام يا اخيه يا امام معصوم آيا مى‏شود اين ازاله را به تأخير انداخت و نماز را خواند؟ ايصلّى فيه قبل عن يغسل؟ قبل از اينكه مسجد شسته شود مى‏شود نماز خواند؟ از اين سؤال مى‏كند كه فور است ازاله نجاست يا مى‏شود به بعد نماز هم انداخت؟ ايصلّى فيه قبل عن يغسل؟ پس ارتكاضش اين بود كه ازاله بايد بشود ولو از حايط. امام (ع) هم اين ارتكاض را نفى نكرد كه بابا حايط باشد عيبى ندارد. على الاطلاق فرمود بر اينكه اگر خشك بشود، به نحوى كه ديگر ديده نمى‏شود در مسجد. هست ولكن ديده نمى‏شود. مى‏شود قبلاً نماز خواند و بعد تطهير كرد. او را از بين برد. پس امام (ع) در اين جوابش تقرير كرده است ارتكاضى را كه على ابن الجعفر اخ الامام فى زمان الامام داشت. پس معلوم مى‏شود جدران مسجد يا سطح مسجد و امثال اينها همه‏اش داخل ارتكاض است و اينها بايد تطهير بشود. اين روايت و بعضى روايات ديگر كه آنها هم هستند. ملاحظه بفرماييد ببينيم اين استدلال به ارتكاض كجا منتهى مى‏شود.