جلسه 259

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار: 259 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده درسال: 1366 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم‏
كلام در اين مطلب بود كه در عروه فرمود جايز نيست ادخال عين النجاسه الى المساجد ولو در صورتى كه اين ادخال موجب تلميس مساجد نشود. تنجيس مساجد نشود. بلا فرق ما بين اين كه ادخال حتك للمسجد حساب بشود يا حتك لمسجد حساب نشود. مى‏دانيد كه لازمه اين كلام اين است در جايى كه ادخال بكند نجاست را به مسجد و اين ادخال حتك مسجد هم حساب بشود ان فعل محرمينى. يك حرام تنجيس المسجد است، حرام ديگر حتك المساجد است. لازمه اين فرمايش اين است كه ادخال نجاست مسجد حرام است ولو موجب حتك آنها نبوده باشد. چون كه حتك يكى از عناوين محرمه است بلاشبهة حتك المساجد و المشاهد. اگر تنجيس ادخال النجاسه هم حرام بوده باشد فعل بفعل واحد محرمين را. مثل شخصى كه به حرام افطار بكند در نهار شهر رمضان به شرب الخمر. اين شرب خمر هم به عنوان شربق خمر حرام است و به عنوان افطار صوم حرام ديگرى است. فعل محرمينى. خوب عرض كرديم اين فتوا را از كجا ما استفاده كنيم؟ عرض كرديم شايد نظر مبارك ايشان اين بود كه اين آيه انم المشركون نجس، آن آيه مباركه و هكذا آن نبوى... اينها دلالت مى‏كنند كه ادخال النجس بر مسجد يكى از محرمات است. اما الآية المباركه بما اين كه معنون شده است مشركون به عنوان نجس، كه به عنوان نجاست و قزارت است و به او تفريع شده است بما اين كه اين مشركين... اينها نجس هستند پس نتيجه‏اش اين اين كه نزديك به مسجد الحرام نشوند. داخل مسجد حرام نشوند. پس معلوم مى‏شود كه آن نجاست و قزارت در حقيقت موضوع اين حكم است. و على ذالك هر چيزى كه نجس شد او نبايد داخل بشود بر مسجد. بدان جهت قهرا وقتى كه ممانعت از دخول مشركت، ممانعت از دخول كلب و الخنزير وقتى كه واجب شد آن وقت ادخال هم بالملازمه حرام مى‏شود.
لما ذكرنا كه اگر وجوب فعل با ترخيص فعل آخر جمع نشوند دليل بر وجوب آن فعل، دليل بر حرمت آن فعل ديگرى است. دليل بر وجوب... دليل است بر حرمت نبش القبر. دليل بر حرمت بر وجود منع از دخول النجس، دليل بر اين است كه ادخال النجس حرام است. نظر مباركش اين آيه مباركه است و آن نبوى كه هست جنبوا المساجدكم النجاسه، مساجد را، نجاست را از مساجد دور كنيد به اين روايت ولو نبوى است ولكن به ما انّ المشهور فتوا داده‏اند كه ادخال النجاسه و المساجد حرام است در حقيقت جبران ضعف سند اين نبوى مى‏شود. وقتى كه جبران ضعف شد بر طبقش فتوا متعين مى‏شود. غايت چيزى كه در ذهن ما هست در تقريب فرمايش ايشان اين است و جز از اين چيزى نداريم. عرض مى‏كنم ام الآيت المباركه. اين را مى‏دانيم و بيان كرديم سابقا در مشرك دو قزارت است. يك قزارت، قزارت خارجيه است. يعنى قزارت اعتباريه نيست، قزارت، قزارت حقيقيه است كه خارجيه يعنى حقيقيه و آن اين است كه اعتقادى كه دارد بر خلاف التوحيد اين اعتقاد اين پليدى نفس او است و قزارت نفس او است كه اعتقاد بر توحيد خلاف او را اعتقاد دارد. اين يك قزارتى است و يك پليدى است كه قائل به مشرك است و اين پليدى امر اعتبارى نيست، امر حقيقى است كه اعتقادى كه در نفس دارد آن اعتقاد موجود حقيقى است قائم به نفس و آن اعتقاد، اعتقادى است كه فى نفسه پليد است آن اعتقاد. و اعتقاد، اعتقاد قزرى است. روى اين حسابى كه هست اين يك قزارت در مشرك است. يك قزارت، قزارت اعتبارى است يعنى شارع چه جورى كه فرض بفرماييد بر بول يا بر منى از حيوان غير مأكول اللحم بر او اعتبار نجاست كرده است كه بول غير مأكول اللحم نجس است اين نجاست، نجاست اعتبارى است. معناى نجاست اعتبارى اين شد كه ينجس ما يلاقى. آنى را كه ملاقات مى‏كند با رطوبت مسريه او را نجس مى‏كند. وقتى كه آن مايلاقى از قبيل طعام و شراب شد اكل و شربش حرام مى‏شود. چون‏
كه نجس را نمى‏شود خورد. اگر از قبيل ملموس شد نمى‏شود در نماز او را پوشيد. اين نجاست، نجاست اعتبارى است.
عرض مختصر مفيد ما اين است كه در اين آيه مباركه كه انم المشركون نجس اين ناظر است به آن نجاست بالمعنى الاول كه آن قزارت، قزارت حقيقيه و آن قزارت، قزارت خارجيه است كه قائم به نفس مشرك است. قزر است، مشرك به اين قزارت خارجيه و به اين اعتقاد. شاهد بر اين كه مراد اين قزارت است، شاهد بر اين تفريع است. فلا تقرب، فلا يقرب المسجد الحرام. اين مسجد حرام كه بيتى است كه تأسيسش به جهت عبادت است و توحيد للالله است من حيث العمل و الاعتقاد بنا بر اين شده است آن وقتى كه امر به ابراهيم شد كه اين را بنا كند. اين مسجد الحرام و بيت الله الحرام كه بيتى است مؤيد بر موحدين و عبادت موحدين، اين قزر، كسى كه قزارت شركى دارد اين مناسبتى ندارد كه داخل اين بشود. اين تفريع چون كه اين تفريع با آنى را كه قزارت، قزارت معنويه است با او مناسبت دارد. پس انما المشركون نجس مال اين است. اصل معلوم نيست اين را ديگران فرموده‏اند فحص كنيد. معلوم نيست در آن زمانى كه اين آيه نازل شد انما المشركون نجس اصل نجاست اعتباريه شده بود بر اشياء كه يكى هم مشرك است و كافر است. روى اين حسابى كه هست اين مراد اين معنا مى‏شود. روى اين حساب ربطى به اعيان نجسه‏اى، ادخال اعيان نجسه مثل اين كه شخصى فرض كنيد اول صبح رفته است حمام، از حمام درآمده است مى‏گويد خوب برويم مسجد نمازمان را بخوانيم، مى‏آيد به مسجد نمازش را بخواند. ولكن از حمام كه آمده است شب محتلم بود يا غير محتلم بود آن ثوبش را هم بسته است به دستمالش، آن را هم مى‏گذارد كنارش نمازش را با خلوص مى‏خواند. از اين آيه مباركه اين ادخال اين نجاست را كه در اين شلوار فرض كنيد كه منى هست اين استفاده بشود اين استفاده نمى‏شود.
سؤال؟ عرض مى‏كنم چه عرض كنيم، شما كه بصير هستيد نمى‏شود به اينها استدلال كرد. عرض مى‏كنم مى‏آييم يواش يواش. خوب اگر كسى گفت بر اين كه نه، انما المشركون نجس فلا يقرب مسجد الحرام من از اين تفريع اين را نمى‏فهمم. كه آن فقط نجاست خارجيه و نجاست حقيقيه اينها موجب شده است. اين آيه شريفه اطلاق دارد كه اينها بايد داخل مسجد الحرام نشوند. اعم از اين كه به دخولشان به مسجد الحرام، مسجد الحرام را تنجيس بكنند يا نكنند. على كل تقديرٍ اين حرام است. روى اين اساسى كه هست كسى ممكن است بگويد من از اين تفريع اين را نمى‏فهمم. خوب مى‏گوييم ما هم فرض بنا مى‏گذاريم كه از اين تفريع اين را نفهميم. ولكن مى‏گوييم كه اين تفريع، تفريع نجاست مشرك است. مشرك دو نجاست داشت. اين بما انّه دو نجاست را دارد نجاست به خود مشرك حمل شده است. مشرك زوقزارت است. نه اين كه قزارت است. نجس معناى مصدرى است. اين مشرك قزارت است، مشركون قزارت هستند اين بواسطه اين است كه نفسا افرض كنيد، فرض كنيد، نفسا قزارت دارند، جسدا قزارت دارند. قزارت اعتبارى. هر دو تا. بما اين كه مشركين نجس هستند يعنى قزر هستند به قزارتين اين داخل مسجد الحرام نشوند. خوب اين چه مربوط مى‏شود؟ به چيزى كه فقط نجاست اعتباريه دارد. آن مشركين ولو حرف ايشان هم صحيح بوده باشد. مشركينى كه هست آن تفسير هم مثلا فرض كنيد، فرض مثلا درست باشد. ثابت بشود. اين مشركين هم قزرات معنويه داشتند كه قزارت خارجيه است، و هم قزارت اعتباريه داشته‏اند. روى اين اساس تفريع شده است كه داخل مسجد نشود. بدان جهت اما نجاساتى كه آنها فقط اعتبارى هستند در آنها اين خباثت و نجاست خارجيه نيست مثل منى كه عرض كردم در آن تومّانش يا فرض كنيد دمى كه مثلا در دستمالش هست در جيبش هست اين داخل شده است، به مسجد و نماز بخواند و توحيدا للالله عملا، توحيد عملى داشته باشد بعد از اين كه توحيد اعتقادى دارد اين را هم آيه مى‏گويد هيچ كس نمى‏تواند بگويد از آيه اين را استفاده مى‏كنم. روى اين حساب اگر اين نجاست اعتبارى هم دخل در حكم داشته باشد كه فرض مى‏كنيم دخل دارد، نمى‏شود از آيه كه مشرك است تعددى كرد به مثل البول و المنى و الدم و غير ذالك. غايت الامر مى‏شود كلب را گفت، ناصبى را گفت. و امثال ذالك را گفت كه اينها هر دو نجاست را دارند. هر دو قزارت را دارند. ما خلق الله خلقا انجس من الكلب و ان ناصب لنا اهل البيت و انجس منه، مى‏شود بر آنها گفت كه آن ناصبى هم اين قزارت باطنى را دارد، علاوه بر اين نجاست ظاهرى. مى‏شود آنها را گفت. و اما مثل آن دم و منى و بول اينها را ملتزم شد نمى‏شود گفت. از اينجا معلوم شد كه به اين نبوى جنبوا مساجدكم النجاسه، اولا احتمالش اين بود كه نجنبوا مساجدكم النجاسه اين بوده باشد
كه در آن مساجد سبعه كه نماز مى‏خوانيد كه به آنها نجس نباشند آن مواضع. معنايش اين بوده باشد. و موضع الجبهه نجس نبوده باشد. تنها موضع الجبهه يا با مواضع ديگر. معنايش اين بوده باشد. و اگر قبول كرديم كه... مثل جنبوا صبيانكم مساجدكم صبيان و المجانين، مراد اين مساجد است. خيلى خوب دور كنيد نجاست را از مساجدتان. مثل دور كردن صبيان. يعنى چه جورى كه آن‏ها را بيرون كنيد. اين نجس هم اگر بوده باشد نجس را بيرون بكنيد ولو موجب تلميس مسجد نشود. ولو موجب حتك مسجد نشود كما فى الصبيان.
خوب قبول كرديم ولكن اين روايت كه سند نداشت. عمل مشهور اولا مشهور محرز نيست كه فتوا بدهند، ادخال مطلق النجس على المسجد حرام است. افرض فتوا داده‏اند چه دليل كه مشهور دليلشان اين روايت نبوى است. اينها لالّ اين حكم را استفاده كرده‏اند و استفاده فرموده‏اند از آيه مباركه‏اى كه اول ذكر شد و از آن رواياتى كه سابقا ذكر شد كه عرض كرديم آن روايات دلالتى به مطلب ندارند. و من هنا دعواى اين كه اين ضعف روايت جبران مى‏شود به عمل مشهور اين فقط مجرد دعوا است. با اينها نمى‏توانيم بيننا و بين ربنا حجت درست كنيم بل فتوا. روى اين اساس در موردى كه ادخال نجاست على المسجد موجب حتك المسجد بشود بعله ملتزم هستيم كه اين حرام است و غير جايز. اين مساجدى كه و مشاهدى كه عُمُرنا آنها را تزيين بكنيم كه آنها شعائر الله است، امر به تعظيم آنها دلالت قطعيه دارد كه توهين و اهانت آنها و حدم آنها جايز نيست. و تخريب آنها جايز نيست. تخريب لا لاصلاح، تخريب به جهت از بين بردن. اينها جايز نيست. اين روى اين اساس است. و اين حتك اختصاص ندارد به ادخال عين النجاسه. مثلا كلبى فرض كنيد خيلى سر و صدا مى‏كند بيرون. يك مسجدى هست درش هم بسته است كسى عصبانى شد در مسجد را باز كرد، كلب را گرفت فرستاد، گفت برو يك خرده آنجا سر و صدا كن. ما ديگر خسته شديم اين توهين بر مسجد است. بعله اين را ملتزم هستيم كه اين حرام است. اين ربطى به مسئله تنجيس المساجد ندارد ولو تنجيس هم نشود اين حتك مساجد حرام است. و مى‏دانيد چه عرض مى‏كنم، عرض مى‏كنم كه حتك مربوط به نجاست نيست. اگر اشياء طاهر را ادخال در مسجد كردند كه آن اشياء موجب حتك المسجد شد حرام است. ولو آن ادخال اشياء طاهره بر نجس، موجب تنجيس مسجد نشود.
مثل اين كه فرض كنيد آن سوفور زباله‏ها را از خانه‏ها جمع كرده است جا پيدا نمى‏كند آنها را بريزد. مى‏گويد اين مسجد كه هست، كسى هم كه نماز نمى‏خواند، درش را باز مى‏كند مى‏ريزد آنجا خالى مى‏كند. اين حرام است ولو موجب تنجيس مسجد هم نشود. اين حتك است. حتك معبد است. بما انّه حتك معبد است حرام است. اين مربوط به مسئله تنجيس و ادخال النجاسه نيست. بعد از اين كه ما دليل نداريم ادخال النجاست فى خيل صورت الحتك كه حرام است... كه عين نجاسه را ندارد. آن هم همين جور است، اشكالى ندارد بر اين كه اين ادخال عيبى ندارد در صورتى كه حتك نبوده باشد. اگر عنوان حتك نبوده باشد عنوان متنجس مدخليتى ندارد. هر چيزى كه ادخالش به مسجد عنوان حتك شد. آن حرام مى‏شود اختصاص به متنجس و به عين النجس ندارد. متحصل از حرفهاى ما تا حال اينجور چه شد؟ متحصل اين شد كه تطهير مسجد در صورتى كه مسجد نجاستى داشته باشد، كه آن نجاست موجب حتك مسجد است تطهيرش و ازاله آن نجاستى كه هست از واجبات است بلا شبهة. مثل اين كه كسى كما اين كه خارجا هم واقع شده است، در مسجدى را باز كرد، ديد كه اينجا را مستراح كرده‏اند. در اين صورت فرض بفرماييد اين تنظيفش و تطهيرش واجب است، چون كه اين حتك است. و اما در صورتى كه اين حتك حساب نشود، اين تنجيس. فرض بفرماييد حتك حساب نشود ما گفتيم اين ازاله اين نجاست واجب است و تنجيسش هم جايز نيست فقط نسبت به آن سطح ظاهرى كه در آن سطح نماز خوانده مى‏شود. ارض المسجد يا حايطى كه در معرض اين است كه ثوب و بدن مصلى ملاقات با او بكند. اين خودش مبنى بر احتياط بود. خود اين هم مبنى بر احيتاط بود. براى اين كه وجوب نفسى ازاله را ما نتوانستيم در غير موارد الحتك از روايات استفاده كنيم. منتهى احتياط در اينجا اشد است از احتياطى كه مثلا بالاى ديوار مسجد نجس بوده باشد. سقف مسجد نجس بوده باشد. آنها را هم ملتزم شديم كه ازاله واجب است ولكن مبنى بر احتياط است، احتياط در آنها اخف است. و اما نسبت به جدران خارج المسجد و امثال ذالكى كه هست آن جاها نه احتياط لزومى داريم نه هم كه فتوا داشتيم از اول. بدان جهت آنها عيبى ندارد مگر در صورتى كه جدران‏
خارجى طورى تنجيس شده باشد كه حتك مسجد حساب بشود. ولو جدران خارج هم نباشد.
زمينى كه در خارج مسجد هست و مسجد نيست، آنجا طورى است كه تنجيس شده است كه حتك اين مسجد حساب مى‏شود. آن مسجد در اصل، مثلا در وسط چهار راه است يا فرض كنيد در فضاى باز است آنجا است دور تا دورش را مستراح كرده‏اند. هر كس آمده آنجا نشسته است قضاء حاجت كرده است. كه كسى وارد بشود اينجا مسجد المسلمين است اينجور، اين اهانت بر دين است، اهانت بر مسلمين است، اين جايز نيست. در صورتى كه ديوار خارجى مسجد يا اطرافش اهانت بشود آنها واجب است و اما غير اين صورت، نسبت به خارج المسجد احتياطى هم نيست. مى‏دانيد چه گفتم برايتان؟ اين كه مساجد قديمى الان سؤال مى‏كنند در بعضى مواردش هم، كه مى‏گويند خوب مساجد قديم كه نوعا همين جور است توالت و اينها نداشته‏اند. الان آن مسجد را تعمير مى‏كنند مى‏خواهند در زيرش سردابى درست كنند كه آنجا مراحز درست كنند. كه در اين كه توالت و اينها درست كنند كه همان زير مسجد. اين جايز است يا نه؟ خوب كسى كه بگويد تنجيس مسجد جايز نيست، ازاله نجاست از مسجد جايز است من غير فرق بين ظاهر سطحه و باطن سطح، نه جايز نيست. چون كه اين تنجيس مى‏شود ديگر. توالت درست كردن تنجيس باطن الارض مى‏شود. و اما اگر كسى گفت نه ما اينها را نمى‏گوييم فقط آن سطح ظاهرى كه هست كه از آنها استفاده شد سطح ظاهرش پاك بوده باشد و اينها، منتهى آن پاك بودنش به جهت اين است كه بدن مصلى يا لباس نجس نشود كه وجوبش، وجوب غيرى است، يا وجوبش وجوب نفسى است احتياط كرديم. گفتيم وجوب نفسى. فقط مقدار را ملتزم شديم، نه اشكالى ندارد اگر با نماز خواندن در اين مسجد منافاتى نداشته باشد محاز درست كردن، يك وقت منافات پيدا مى‏كند. بو مى‏گيرد مسجد را هم فرار مى‏كنند كه بابا اين چه مسجدى است، مسجد خالى مى‏ماند و نمى‏آيند نماز بخوانند اين منافات با ايضا مصلين است. اينجور است؟ بعله اين نمى‏شود. و اما اگر چيزى بوده باشد كه نه اينجور نيست روى حساب و هندسه و معيار درست كرده‏اند، هيچ ربطى به مصلى ندارد. مصلين همين جور نماز مى‏خوانند با فراغ حال فقط اينجور است كه باطنش نجس مى‏شود. خوب محصورى ندارد، چه اشكالى دارد؟ اين نتيجه اينجور مى‏شود. بگذريم اين را كه بگذريم. مى‏رسيم به اين مسئله‏اى كه ايشان در عروه عنوان مى‏كند اين مسئله را. مى‏فرمايد بر اين كه، اين وجوب الازالت عن نجاست عن المساجد كه گفتيم اين وجوب الازاله عن المساجد، وجوبش، وجوب فورى است. و اين وجوب فورى كه ديروز گفته بوديم فوريتش را. اين وجوب فورى على نحو الكفايى است لا على نحو الوجوب عينى. يعنى واجب كفايى اين است تمام مكلفينى كه متمكن هستند به تطهير اين مسجد از اين نجاست... (شروع طرف ب).
وجوب در ناحيه حدوث در واجب كفايى در حق مكلفين هيچ شرطى ندارد الاّ تحقق الموضوع. در اين صورت ولكن در ناحيه بقاء مشروط است اين تكليف. اين تكليف در حق هر مكلف مادامى است كه اين طهارت به فعل البعض حاصل نشده باشد. يا كسى ديگرى. ولو مكلف نباشد. يك بچه نابالغى آمد كه مكلف هم نبود خوب تطهيرش كرد، تكليف ساقط مى‏شود. ما لم يحصل الطهاره ولو به فعل غير مكلف اين تكليف لكل مكلف هست. و فرقى نمى‏كند در عروه اينجور مى‏فرمايد، خدا رحمتش كند. و فرقى نمى‏كند اين ازاله‏اى كه واجب كفايى است لكل مكلف اين نجاست مسجد حاصل شده باشد به غير فعل المكلف. مثل اين كه دو تا حيوان مثلا، آمده‏اند در مسجد يكى ديگرى را كشت خونش ريخته شد، مسجد نجس شد. كه به فعل مكلف نشده است. يا حيوانى آمد غير مأكول اللحم در مسجد بول كرد كه نجس شد. در اين صورت وجوب، وجوب كفايى است. يا به فعل مكلفى حاصل بشود اين تنجيس. مثل اين كه فرض كنيد كسى نشسته بود آنجا ديد دماغش آب آمده است، اينجور كرد زد به ديوار مسجد معلوم شد كه خون است. ديوار مسجد را نجس كرد يا كف مسجد را نجس كرد. يا آن فعل مكلف عن عذرٍ بوده باشد مثل همين مثال يا عن عمدٍ بوده باشد. يك كسى مثل آن جوانهايى كه جا مى‏خواستند بنشينند صحبت بكنند، نشستند در مسجد، هوا سرد است، آنجا خنك است رفتند مسجد يكى به ديگرى گفت كه از دماغت خون مى‏آيد گفت خون مى‏آيد. آمد ديد مشتش خونى شد، گفت عيبى ندارد. ماليد به ديوار مسجد يا به كف مسجد عمدا ماليد. ايشان مى‏فرمايد در تمام اين صور چه تنجيس به فعل مكلف حاصل بشود قصورا او تقصيرا كما ذكرنا. يا به فعل غير مكلف حاصل بشود وجوب الازاله، وجوبش وجوب كفايى است. بر همه واجب است او را ازاله‏
كنند. يعنى مختص نيست اين وجوب الازاله در صورتى كه تنجيس به فعل مكلفى بوده باشد كه خود آن مكلف بر او واجب بشود. وجوب عينى داشته باشد بر او كه او تطهير بكند نه وجوب عينى ندارد. ولكن از بعضى‏ها مثل شهيد قدس الله نفسه الشريف نقل شده است كه ايشان فرموده است اگر اين تنجيس به فعل المكلف حاصل شود وجوب در حق آن كسى كه تنجيس كرده است وجوب، وجوب عينى است. مرحوم بروجردى خدا رحمتش كند حاشيه‏اى دارد به عروة الوثقى در اين مسئله. اين كه ايشان فرموده است و لايختصّ بمن نجسّ، عروه فرموده است اين وجوب الازاله مختص نيست به آن كسى كه مسجد را نجس كرده است اينجا يك تعليقه‏اى نوشته‏اند. نوشته‏اند اينجور نيست. آن كسى كه نجسه له جهت اختصاص. ولو بر ديگران وجوب كفايى است كه ازاله كنند. ولكن يك جهت اختصاصى هست كه آن جهت اختصاصى مختص به من نجسه هست. كه او بايد ازاله كند يك جهت اختصاصى بر او دارد. مع ذالك بر ديگران هم وجوب، وجوب كفايى است. جهت اختصاصى دارد. يعنى چه؟ يعنى اين كه او را مجبور مى‏كنند گردن شكسته بلند شو تطهير كن. همين جوانكى كه اين كار را كرد يا فرض نمى‏كند اشتباهى بوده باشد، مجبور مى‏كنند كه خوب ولو شما نجس كرده‏ايد، نفهميده‏ايد ولكن بلند شويد تطهير كنيد. اجبار مى‏كنند او را به تطهير. و اگر كسى تطهير كرد لا بقصد تبرع مى‏رود در خانه‏اش را مى‏زند مى‏گويد بر اين كه بعله ما نصف روز آنجا مشغول شده‏ايم تطهير كرده‏ايم اجرت را مرحمت بفرماييد. به قصد تبرع چون كه تطهير نكرده است، اجرت را از او مى‏گيرد. خوب جهت اختصاص معنايش اين است. كه او را اجبار مى‏كنند وقتى كه اجبار ممكن نشد يا مثلا اتفاق نيافتاد كسى به قصد تبرع اگر تطهير نكرد مطالبه اجرت مى‏كند. در جايى كه تطهير فعلى بوده باشد كه مانعيت داشته باشد. مثل اين كه آنجا نصف روز زحمت كشيده است اين كار را كرده است. يك وقت مثلا فرض كنيد يك مختصرى يك قطره خون بود با دم چاقو او را تراشيد، آن ديگر ماليت ندارد. فعل فعلى باشد، تطهير، تطهيرى بوده باشد كه آن فعل اجرت دارد. در اين صورت فرض بفرماييد مى‏رود از او مطالبه اجرت را مى‏كند.
خوب آقا دليل به اين فرمايش چيست كه اين جهت اختصاص دارد؟ ايشان اينجور فرموده است در آن عبارت مختصره. فرموده است تنجيس چه جور تنجيس المساجد چه جورى كه حرام است حدوثا كذالك حرام است بقائا. كما اين كه تنجيس حدوثش حرام است، احداثش حرام است در اين صورت اين تنجيس بقائا هم حرام است. تنجيس بقائى مستند به آن كسى است كه تنجيس حدوثى به او مستند است. آن كسى كه خون را ماليد به اين ديوار يا به كف اين مسجد او نجس كرده است. بدان جهت در آن ثانى هم كه اين مسجد است، مسجد نجاست دارد ازاله نشده است، اين تنجيس، تنجيس آن شخص است. چون كه تنجيس بقائا هم مستند به او است و تنجيس حرام است حدوثا و بقائا بدان جهت او بخواهد اين حرام را ترك كند بايد تطهير كند. تطهير او موقوف، (درست توجه كنيد چه جور توجيح كرده‏ام، شايد ديگر بالاتر از اين توجيحى نباشد كه عرض مى‏كنم) اين ازاله او، ازاله آن كسى كه نجس المسجد آن ازاله او حرمت را، كه حرمت التنجيس است او را از بين مى‏برد. ديگر تنجيسى نيست. چون كه حرمت، حرمت تعيينى است. بر همه تعيينا واجب است. بر همه تعيينا حرام است تعيين مسجد. تنجيس مسجد. تنجيس مسجد كفائى نيست حرمتش. حرمتش عينى است. هر كسى بوده باشد، هر مكلفى تنجيس بر مسجد بر او حرام است عينا. چون كه تنجيس مسجد بر اين شخص بقائا هم حرام است عينا و اين اگر ازاله نكند اين حرام را او مرتكب شده است بدان جهت او بايد ازاله كند. اين بايد حتما ازاله كند اين شخص. نسبت به اين شخص، وجوب، وجوب عينى مى‏شود. نسبت به ديگران كه آنهايى كه نجس نكرده‏اند، بابا ما خبر نداشتيم، ما آمديم ديديم خون اينجا ماليده شده است. ما نجس نكرده‏ايم كه. الان هم اين استناد به ديگران ندارد. الان به ديگران مستند نيست اين تنجيس. آنهايى كه تنجيس به آنها بقائا هم مستند نيست بر آنها وجوب كفائى است. اين جهت اختصاص معنايش اين است كه نسبت به او قهرا وجوب، وجوب تعيينى مى‏شود نه وجوب شرعى و تعيينى. يعنى به جهت اين كه آن حرمت تعيينيه ترك بشود. نه اين كه دو تكليف است. فقط آن حرمت تعيينيه است. ازاله بايد بكند تا حرمت تعيينيه مخالفت نشود.
ولكن نسبت به ديگران فقط وجوب الازاله واجب كفايى است. چون كه در حق ديگران حرمت نيست. سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اين كه صحن مسجد اصلا ربطى به اين بحث ما ندارد. گفتيم عروه فرمود اذا لم يجعل جزء من المسجد مسجدا، صحن كه مسجد قرار
داده نشده است. ظاهرش هم اين است صحن مسجد نيست. چون كه صحن نيست حكم مسجد بر او جارى نمى‏شود. اگر يك جاى حياط مسجد را هم، جعل للمسجد يعنى لصلات فيه اينجور قرار دادند كه در بلاد عربيه هم اينجور است نوعا فرقى نمى‏كند ما بين آن حياط مسجد الحرام يا آنجايى كه طاق است و بنا هست. فرقى نمى‏كند. همه‏اش مسجد است. اينجا هم اگر مثل آنجا شد حكم مسجد جارى مى‏شود والاّ حكمش جارى نمى‏شود. كلام در اين فرمايش ايشان بود كه اين سؤال ربطيش در اينجا بر من واضح نشد كه اين حرمت التنجيسى هست، وجوب الازاله، وجوب كفائى است، آن كسى كه نجسّ بر او وجوب، وجوب تعيينى مى‏شود. اينى كه فرموده‏اند بر اين كه اين فرمايش اگر برگشتش به اين است، مثل نفقه والده بر ولد فقير است. انسان خودش غنى است، پدر غنى است، خوب دارد، خدا بركت بدهد. اما پسره چيزى ندارد. فرض بفرماييد معونه سنه‏اش را ندارد فرقى نمى‏كند صغير بشود يا كبير بشود. چيزى ندارد. خوب بر والد واجب است نفقه اين ولد را بدهد. وجوب، وجوب تكليفى است. چون كه نفقه ندارد بايد نفقه اين را بدهد. و ولد هم كسى است كه نه معونه خودش را دارد و نه مى‏تواند كه كار بكند. نمى‏تواند يعنى مطابق شأنش نيست چون كه طلبه است بايد درس بخواند. والد واجب است به او نفقه بدهد. خوب اگر اين والد نداد. خوب نمى‏دهد ديگر، مى‏گويد من بايد بدهم نمى‏دهم. من جهنم بايد بروم بگذار بروم. من نفقه نمى‏دهم. آن وقت بر ديگران واجب كفائى است كه نفقه اين را بدهند. اگر نفقه‏اش از يك جايى تأمين نشد بر ديگران واجب كفائى است كه نفقه اين را بدهند. بعضى‏ها توجيح كرده‏اند اين فتوا را كه نجسّه در او جهت اختصاص است گفته‏اند يعنى وجوب الازاله بر او وجوب تعيينى است. مثل وجوب الانفاق. انفاق الولد على الوالد. منتهى اگر او آن كسى كه نجسه تطهير نكرد و گفت تطهير نمى‏كنم آن وقت ديگران با آنها واجب كفائى مى‏شود كه تطهير كنند. مثل نفقه والد. اين را اينجور توجيح كرده‏اند و گفته‏اند اگر اين قائل را بگويد حرفى است كه مى‏شود روى اساس درست كرد اما احتياج به دليل دارد. و ما در ما نحن فيه اينجور دليلى نداريم. ادله وجوب ازاله نجاست از مساجد همان ادله‏اى بود كه مختص به كسى نبود. مقتضايش اين بود كه بايد مسجد نجاست از او مرتفع بشود. ديگر كى نجس كرده است، كى نجس نكرده است؟ در روايات اين معنا نبود. جنبوا مساجدكم النجاسه. نجاست را دور بكنيد، كى نجس كرده است؟ كى آورده است؟ كى نياورده؟ ديگر اين حرفها در روايات نبود. پس اين حرف قابل تصريع است يعنى صورت خوب و معقولى دارد ولكن احتياج به دليل دارد.
آن توجيحى كه من به كلام ايشان عرض كردم معلوم شد كه آن كلام اين نيست. اين توجيح نيست. اين صورت نيست. آن توجيحى كه خدمت شما عرض كردم اين است كه ايشان مى‏فرمايد ما يك دليل حرمت التنجيس داريم يك حرمت وجوب الازاله. يعنى وجوب ازالة النجاسه فقط دليل عام است. مقتضايش وجوب كفائى است. اما آن حرمت تنجيس است كه حرمتش تعيينى است. بر همه معيننا حرام است تنجيس. حدوثا و بابقاء. بقاءً چون كه بقاء هم مستند مى‏شود به آن كسى كه حدوث به او مستند است. آن شخصى كه نجس بخواهد حرام را ترك كند بايد ازاله كند. آن ازاله وجوب ندارد. با ازاله حرام مخالفت نمى‏شود. حرمت مخالفت نمى‏شود اين هم دليلش اين است. آيا اين حرف، حرفى است كه ظاهرش حرف متين در مى‏آيد. اما باطنش را فكر كنيد ببينيد چيست؟