جلسه 261

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست‏
شماره نوار: 261 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده درسال: 1366 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم‏
صاحب العروه قدس الله نفسه مى‏فرمايد وقتى كه مكلف نجاستى را در مسجد ديد به حيث اين كه صلات وقتش موثعه است. در اين صورت واجب است در اين كه شروع بكند به ازاله. فرض مى‏شود كه وقت صلات موثع است. اگر فرض كرديم وقت صلات مذيق بشود مثل اين كه در آخر وقت ظهرين داخل مسجد شد و در مسجد نجاستى را ديد. به حيث اين كه اگر ازاله بكند صلات فوت مى‏شود. صلات الظهرين فوت مى‏شود حتى در صورتى كه فوت صلاتين فى بعض ركائتها بوده باشد. يعنى مثلا فرض كنيد سه ركعت نماز مغرب، صلات عصر بعد المغرب واقع مى‏شود. و بعد زوال النهار واقع مى‏شود. در اين صورت اشكالى نيست بين الفقها كه بايد مشهور به صلوات يوميه بشود و صلوات يوميه را با تمام... اتيان كند. و الوجه فى ذالك اين است در اين فرض وجوب الازاله با وجوب الصلاتين متظاهرين مى‏شوند و معناى متظاهرين بر تكليف اين است، اينها را به طور فهرست در مقام ذكر مى‏كنند. چون كه اينها در بحث اصول منقها و مفصلا ذكر شده است. تزاحم بين التكليفين اين است كه هر دو تكليف در شرعيت مقدسه علم داريم مجعول است و آنى كه موضوع حكم مجعول است در خارج موجود شده است. و بما اين كه موضوع حكم در خارج موجود شده است قهرا حكم فعلى مى‏شود. هم اين تكليف مجعول است و فعلى است هم تكليف آخر موضوعش موجود است و فعلى است. مى‏دانيم در شريعت مقدسه كسى كه متمكن است از ازاله نجاست از مساجد وجوب الازاله به او به نحوه فوريه جعل شده است.
به نحو وجوب كفائى كه موضوع نجاست مسجدى كه مكلف متمكن است از ازاله آن نجاست اين وجوب جعل شده است به نحو وجوب كفائى. و مفروض اين است مسجد نجس است و مكلف متمكن است ازاله كند اين نجاست را. پس حكم وجوب الازاله فعلى است لفعليت موضوعه. و از آن طرف هم علم داريم شارع براى بالغ و عاقل ما بين زوال الشمس و غروب الشمس آن كسى كه متمكن است صلات الظهر و العصر را در اين بينهما اتيان كند، بين زوال الشمس و غروب الشمس صلات الظهرين به او واجب است. و مفروض اين است اين مكلفى كه رأء النجاست فى المسجد و متمكن است او را ازاله كند همين مكلف بالغ و عاقلى است بين زوال الشمس و بين غروب الشمس صلات ظهرين را بايد اتيان كند. والان هم بين زوال الشمس و قبل غروب الشمس است. و اين مكلف هم بالغ و عاقل است. پس تكليف صلات ظهرين او هم در حقش فعلى است. ربما دو تكليف كه در حق مكلف جعل مى‏شود كه به هر كدام از آنها قدرت دارد، به جمع بينهما هم قدرت دارد. مى‏تواند اين دو تكليف را جمع كند بينهما. آن وقت باب تزاحم نمى‏شود. در سعه وقت همين جور است. در سعه وقت اگر نجاست را در مسجد ببينيد مكلف مى‏تواند هم تكليف ازاله را انتصال كند هم مى‏تواند تكليف صلات ظهرين را انتصال كند. چون كه تكليف به صلات الظهرين اين است كه صرف الوجود صلات ظهرين را شارع مى‏خواهد. بين زوال الشمس و غروب الشمس كسى كه از اين صرف الوجود متمكن است صلات الظهرين را از او مى‏خواهد. من مكلف در سعه وقت متمكن هستم ازاله نجاست از مسجد بكنم و صرف الوجود را هم اتيان بكنم. ازاله مى‏كنم بعد صلات را اتيان مى‏كنم. صرف الوجود موجود شده است. تظاهمى بين تكليفين نيست.
در واجب موسع است و تزاحم نيست. واما ربما اين دو تكليفى كه مكلف هر كدام را حساب بكنيد به او قدرت دارد جمع بينهما فى الانصال نمى‏تواند بكند. مثل آخر وقت كه داخل مسجد شده است و نجس را ديده است، هم بخواهد در اين زمان ازاله كند هم صرف الوجود صلات ظهر و العصر را بين الحدين اتيان بكند متمكن از اين معنا نيست. چون كه متمكن از اين معنا نيست اين را
مى‏گويند تكليفين متزاحمين در مقام الانتصال. كه مكلف هر كدام از تكليفين را حساب بكنيد نسبت به او قدرت دارد. و اما نسبت به آن ديگرى آن هم قدرت دارد. ولكن جمع بينهما را نمى‏تواند بكند در انتصال. اين را مى‏گويند تكليفين متزاحمين در مقام الانتصال. در تكليفين متزاحمين در مقام انتصال اگر يكى از تكلفين اهم شد يا محتمل به اهميه شد كه احتمال اهميت در آن تكليف ديگر نيست يكى از تكليفين يا محرز الاهميت است يا محتمل الاهميت است. آنجا بايد صرف قدرت را در اهم بكند. محتمل الاهميت بكند. اين از مرجحات در مقام تزاحم است. و بما اين كه در ما نحن فيه صلوات يعنى صلوات فريضى و فرايض اهم هستند از آن وجوب الازاله‏اى كه فورى است. چرا؟ چون كه صلات عماد الدين است. صلاتى كه هست اول ما يحاسب بهل عبد يوم القيامه است. از اركان دين است. من احد الخمس است كه... عليه الدين. چون كه صلات فريضه اينجور اهميت دارد بدان جهت او مقدم مى‏شود. بدان جهت واجب است در اين صورت، در ذيق الوقت صلات را اتيان بكند. بعله اگر صلات را اتيان نكرد و ازاله را هم ترك كرد دو تا عقاب مى‏شود. (معناى متزاحمين اين است) كه اهم تكليف دارد مهم هم تكليف دارد على نحو الترتب. كه اگر در اين زمان اهم را ترك بكنيد به نحو شرط متأخر مهم هم در آن زمان امرش موجود است.
يك كلمه‏اى مى‏گويم ميزان باشد. در باب تظاهمى كه احد التكليفين اهم يا محتمل الاهميه است حدوث تكليفين در زمان واحد است. در آن زمانى كه به مقدار هشت ركعت به غروب شمس باقى مانده است، چه جورى كه امر به صلات ظهر و عصر هست در همان زمان هم امر به ازاله هست. منتهى مترتبا. چون كه صلات اهم است در او، در امر به صلات تعليقى نيست. ترتبى نيست. صلات را مى‏خواهد. ولكن در آن زمان كه امر به ازاله دارد به نحو ترتب است. يعنى اگر در اين زمان صلات موجود نشد، به نحو شرط متأخر از همان ابتدا امر به ازاله هست. بدان جهت اگر هر دو تا ترك كرد مستحق دو تا عقاب مى‏شود. اين حكم باب تزاحم است و تفسيرش در اصول در بحث ضد و ترتب است.
پس در جايى كه دخل المسجد و رأ فى المسجد نجسا و وقت صلات ذيق بوده باشد بايد صلات را مقدم كند لكونه اهم. محرز الاهميت است. محتمل هم بود، همين جور است ولكن محرز الاهميت است عمود الدين است. دنى عليه الاسلام است. اول ما يحاسب به عبد يوم القيامه است و غير ذالك از آن امورى كه تارك الصلات مشرك است و غير ذالك، ادله‏اى كه دلالت مى‏كند بر اهميت صلات. يك چيزى بگويم اينجا اين يادگار از ما باشد. علما مى‏گويند در باب تظاهم، اگر يكى از واجبين بدل داشته باشد و واجب ديگر بلا بدل بوده باشد در متظاهمين. آنجا آنى كه له البدل است مأخر انداخته مى‏شود و آنى كه ليس له البدل او مقدم انداخته مى‏شود. ديگر نگاه به اهميت و اينها نمى‏شود. مثلا مى‏گويند بر اين كه اينجور مثال مى‏گويند، صاحب عروه هم همين جور مسلكش اين است، انسان فرض كنيد هم محدث است به حدث اصغر يا اكبر و هم فرض كنيد لباسش و بدنش نجس است. نماز هم نخوانده است، نمازش هم مانده است. اين اگر بخواهد ثوب و بدنش را تطهير كند آب براى وضو يا غسلش نمى‏ماند. اگر وضو و غسل كند، آب براى تطهير ثوب و بدن نمى‏ماند. اينجا علما يعنى جمعى از علماى فهول و منهم السيد صاحب العروه فتوا داده است كه اين ثوب و بدن را پاك مى‏كند و براى وضو و غسل تيمم مى‏كند. ولو غسل وجوب الغسل و وجوب الوضو با وجوب تطهير البدن متزاحمين است. يعنى مكلف مى‏تواند تطهير ثوب و بدن را بكند. و مى‏تواند مثلا فرض كنيد وضو و غسل بگيرد به جمع بينهما را قادر نيست. چون كه به جمع بينهما قادر نيست دو تكليف مى‏شود متظاهمين. وقتى كه دو تكليف متزاحمين شد وضو و غسل له البدل هست ولو طهارت حدثى اهم است. بدان جهت انسان اگر ثوب و بدن را متمكن از تطهير نكند، عيبى ندارد. صلات ساقط نمى‏شود. ولكن اگر طهارت حدثى را متمكن نشود ولو تيمما تكليف صلاتى ساقط مى‏شود. طهارت از حدث ركن است در باب صلات طهارت حدثى.
طهارت حدثى ركن است، اهم است ولكن چون كه له البدل است، تيمم بدل دارد ولكن طهارت الثوب و البدن ليس له البدل است آن طهارت ثوب و البدن مقدم مى‏شود. بدان جهت فتوا داده‏اند كه ثوب و بدن را مى‏شويد و با تيمم نمازش را مى‏خواند. اينجور گفته‏اند و ما اين مسلك را قبول نكرده‏ايم. چيه چيزش را قبول نكرده‏ايم؟ دو تا، اين مسلك مركب از دو تا امر است. يكى اين است كه‏
وجوب الوضو و الغسل با وجب تطهير ثوب و البدن از قبيل تكليفين متزاحمين است. در صورتى كه آب كم بوده باشد به نحوى كه مكلف متمكن از جمع بينهما نيست. اين يك مطلب است، اين را گفتيم اينها متزاحمين نيستند. تزاحم در دو تكليف نفسى متصور مى‏شود. در تكاليف قيديه تزاحم نيست. وجوب الغسل و الوضو با وجوب تطهير الثوب و البدن اينها شرط صلات هستند. وجوبشان اگر باشد وجوب غيرى است. و تزاحم مختص است به واجبات نفسيه. اين يك مدعاى ما است در اصول. مدعاى ديگرى كه داريم كه گفته است در باب متزاحمين ما ليس له البدل او مقدم مى‏شود؟ ولو ما له البدلى كه هست بدل داشته باشد. چون كه آنى كه ما له البدل است مى‏گويد اگر به آن وضو و غسل قدرت ندارى تيمم بكن مثلا. و در ما نحن فيه در باب تزاحم من قدرت به وضو و غسل دارم. مفروض اين است كه دارم قدرت بر وضو و غسل اگر باب تزاحم باشد. من به جمع ما بين وضو و غسل و ازاله نجاست از بدن و ثوب قدرت ندارم. والاّ بر خود وضو و غسل قدرت دارم. على هذا الاساس كى گفت در باب تزاحم آنى كه ما ليس له البدل است او مقدم مى‏شود ولو ما له البدلى كه هست ما له البدل فرض بفرماييد اهم بوده باشد. مى‏گويند ما ليس له البدل مقدم است آخر. كه گفت اين را؟ اين درست نيست. استشهاد ما به اين فرع است. كه داخل شده است به مسجد بيشتر از هشت، وقتى به غروب شمس باقى نيست بيشتر از هشت ركعت و مسجد هم نجس است. مى‏تواند، گفتيم در اين صورت بايد صلات را مقدم كند. اتفاق ظاهر اصحاب هم همين است. نماز اهم است بايد مقدم كند. خوب ميگوييم اگر آقا آن حرف درست باشد كه ما ليس له البدل مقدم مى‏شود به آنى كه ما له البدل است در باب تزاحم ولو ما له البدل اهم بوده باشد روى اين اساس بايد تفسير داد در مسئله. كه اگر ازاله كند يك ركعت از صلات عصر را مى‏تواند در وقت اتيان كند. چون كه بدل دارد آخر. من ادرك ركعتا من ال... كمن ادركها. ولو آن نص در صلات القدات است. ولكن صلات القدات خصوصيتى ندارد. من ادرك من الصلات فى الوقت فقد ادركها. كسى كه يك ركعت تمام را از يك نمازى در وقت اتيان بكند اين بدل است بر صلات. صلاتى كه تمام ركعاتش در وقت است. بدان جهت انسان، صبح كه از خواب بلند شد ديد بيشتر از يك ركعت به طلوع شمس باقى نمانده است. بايد صلات را اتيان بكند به قصد الردا. چون كه من ادركا من القدات كمن اردكها. مثل آن كسى كه صلات را در وقت اتيان كرده است.
خوب على هذا الاساس در ما نحن فيه صلات من ما له البدل است. ولكن ازاله ليس له البدل. بايد تفسير بدهد. كسى كه در آخر وقت وارد مسجد شده است و مى‏بيند مسجد نجس است به حيث اين كه اگر ازاله بكند صلات فوت مى‏شود، بايد تفسير بدهند. اگر صلات به تمام ركعات فوت مى‏شود حتى يك ركعت از صلات در وقت درك نمى‏شود، در اين صورت قدّمها صلات. صلات را مقدّم ميكند. چرا؟ چون كه اينجا متزاحمين هستند، بدل را هم نمى‏شود اتيان كرد. متزاحمين هستند و صلات اهم است مقدم مى‏شود. عمود الدين است، ركن الاسلام است، بنى عليه الاسلام است، اول ما يحاسب به العبد است، و غير ذالك از آن ادله‏اى كه اهميت به دلالت مى‏كند. و اما اگر بخواهد ازاله كند صلات را يك ركعتش را در وقت اتيان ميكند. خوب روى آن قاعده در باب تزاحم بايد اول ازاله كند. آن وقت صلات را در وقت اتيان بكند ولو صلات يك ركعتش در وقت باقى باشد، چون كه له البدل است. روى اين اساسى كه اين كلمه يادتان باشد. اگر بنا بشود در باب تزاحم ما ليس له البدل مقدم بشود به ما له البدل ولو ما له البدل اهم بوده باشد. لازمه‏اش در اين فرض اين است كه ازاله مقدم بر صلات بشود. در صورتى كه ازاله را بكند صلات ولو فى بعض ركعتها در وقت اتيان مى‏كند.
سؤال؟ شارع براى تسهيل مكلفين امر به تيمم كرده است. فرموده است يريد الله بكم اليسر، پشت سر آيه تيمم. جعل بدل براى تسهيل مى‏شود ديگر. آقا صلاتى كه تمام ركعاتش در وقت نيست ولكن انسان صلات را مى‏تواند بخواند، حمد و سوره‏اى در ركعت اولى در وقت بشود. او كافى است قصد ادا كند، مى‏گويند كافى نيست. آن صلات فوت شده است. در صورتى كه يك ركعت تمام را در وقت اتيان بكند او بدل صلات ادائى است. يعنى اگر نتواند صلات را به تمام ركعتها در وقت اتيان بكند اين بدل است، معناى بدل اين است كه شارع گفته است اگر به او متمكن نيستيد اين را اتيان كن. معناى بدل... آقا قضا تكليف آخر است. موضوعش فوت است. فريضه در وقت اتيان بشود بايد قضا را اتيان بكند. كلام اين بدل است، بدل يعنى صلات ادائى مى‏شود. منتهى در ظرف‏
عدم تمكن از اتيان صلات به تمام ركعتها فى الوقت. تيمم طهارت حدثى مى‏شود. منتهى در آن ظرفى كه انسان متمكن از وضو و غسل نيست. صلات مى‏شود، طهارت حدثى مى‏شود. اينجا هم صلاتى كه يك ركعت را در وقت اتيان مى‏كند صلات ادائى مى‏شود. در وقتى كه متمكن نيست، صلات را به تمام ركعاتها در وقت اتيان كند، اين مى‏شود بدل. وقتى كه اين بدل شد لازمه اين كه در باب التزاحم ما ليس له البدل مقدم است بما له البدل. به له البدل ولو ما له البدل اهم باشد لازمه‏اش اين است در اين صورتى كه ازاله بكند بعض الركعات صلات را، ولو ركعت واحده را در وقت درك مى‏كند بايد ازاله را مقدم بكند. با وجود اين كه حضرات مقتضاى اطلاق فتاواشان اين است. كه اگر امر داير شد ما بين اتيان صلات به تمام ركعات آخر وقت و وجوب الازاله در ما نحن فيه وجوب الازاله مؤخر مى‏شود و صلات به تمام ركعاتها در وقت اتيان مى‏شود. اين شاهد ما است. لمش را عرض كرديم. لمش را عرض كرديم، بدل موضوعش اين است كه متمكن از مبدل نشوى. نتوانى صلات، هشت ركعت را در وقت اتيان بكنى. من صلات را هشت ركعتش را در وقت مى‏توانم اتيان كنم. جمع نمى‏توانم بكنم ما بين او و ما بين ازاله. چون كه موضوع امر به مبدل الموجود است در ما نحن فيه تزاحم مى‏افتد ما بين امر به مبدل، چون كه موضوعش موجود است، من متمكن هستم تمام ركعات را در وقت اتيان كنم و ما بين امر به ازاله و بما انّه امر به مبدل اهم است امر به مبدل مقدم مى‏شود. ما ديگر بگوييم اين حرف را. اول آن جايى كه رسيديم به اين بحث كه اين در ذهن ما اين بود كه آنها اينجور است بدل اين را ما مباحثه كرديم، قبول كردند. گفتند همين جور است. آنى كه (درست توجه كنيد يك كلمه‏اى بگويم، هر چه بگويم باز راه باز مى‏شود) بعله در موضوع بدل اگر عدم قدرت شرعيه مأخوذ بشود نه عدم قدرت بر اتيان هشت ركعت در وقت كه قدرت عقلى است. همانى كه قدرت عقلى است او موضوع البدل است. اين حرف ما آنجا است كه اگر شارع بگويد نتوانى هشت ركعت را در وقت اتيان بكنى و به او تمكن نداشته باشى يك ركعت در وقت باشد اتيان كن. اين اينجا است كه ما گفتيم كه نه اهميت مرجح است و ما ليس له البدل او ما له البدل مرجحيت حساب نمى‏شود در باب تظاهم.
و اما اگر موضوع بدل عدم قدرت شرعيه شد. شارع گفت بر اين كه اگر نتوانستى مبدل را اتيان بكنى ولو لامر به تكليف آخر. (شروع طرف ب)
كه او در قدرت عقليه مأخوذ نيست. آنجا بگويد آن وقت اين مبدل را اتيان كن اينجا صحيح است. اينجا بايد ما ليس له المبدل مقدم بشود. اينجا درست توجه كنيد، اين از باب تزاحم درمى‏رود. اگر قدرت شرعيه مأخوذ بشود در موضوع البدل، اين دو تا تكليف از باب تزاحم در مى‏رود. چرا؟ چون كه شارع گفته است امر به اين بدل در صورتى است كه امرى به تكليف آخرى نداشته باشى. اعم از اين كه آن تكليف آخر را انتصال بكنى يا تكليف آخر را انتصال نكنى. شارع گفته است آن وقتى كه تو تكليف نمى‏توانى وضو و غسل بگيرى ولو به تكليف آخرى در آن صورت تيمم بكن كه عدم قدرت، عدم قدرت شرعى است. نه آنى است كه عقل حكم مى‏كند. مى‏گويد اگر قدرت نداشتى وضو و غسل بگيرى ولو به جهت امر تكليف آخرى، مثلا ازاله ثوب و بدن است، در اين صورت بايد تيمم بكنى، اين از باب تزاحم در مى‏رود. چرا؟ براى اين كه باب تزاحم اين است نمى‏دانم بگويم يا نگويم؟ بگويم آنهايى كه اهلش هستند درك كنند. باب تزاحم اين است كه اگر آن امر ديگر مخالفت شد امر به مهم باشد. باب تزاحم اين است كه انسان اگر آن امر را انتصال نكرد كه توجه كرديد كه او مقدم شده است آن يكى على نحو الترتب امر دارد. انسان در آخر وقت، وقتى كه داخل مسجد مى‏شود مى‏بيند هشت ركعت به غروب شمس باقى مانده است. از آن طرف هم نگاه مى‏كند مى‏بيند شمس كسوف پيدا كرده است. صلات لايات با صلات الظهرين متزاحمين هستند. صلات الظهرين مقدم است چون كه فريضة الوقت است به هم. اگر فريضه وقت را اتيان نكرد. شروع كرد به صلات الايات. خوب مى‏گوييم عيبى ندارد، بايد شروع كند چون كه امر ترتبى دارد. كه اگر او را اتيان نكردى اين را بياور. باب تزاحم اين است كه اگر آنى كه مقدم شده است، او را كسى آن تكليف را مخالفت كرد، در آن صورت امر به مهم دارد. به آن يكى امر دارد. اگر اهم را انتصال كرد، امر به مهم منتفى مى‏شود لانتفاع موضوعش. چون كه قدرت ندارد. وقتى كه صلات ظهرين را اتيان كردم، ديگر به صلات الايات قدرت نداشتم. اين باب تزاحم است. و اما در جايى كه عدم قدرت شرعيه در احد التكليفين مأخوذ بشود اين دو تا تكليف اصلا متزاحمين نيستند. دو تا تكليفين با همديگر تزاحم ندارند. چون وقتى كه تكليف‏
آخر كه موجود شد امر به آن ديگرى اصلا مفقود است، چون كه موضوعش مفقود است. امر كرده است شارع، به تيمم در صورتى كه امر ديگرى نداشته باشى. امر به ازاله نداشته باشى، امر به تطهير الثوب نداشته باشى. خوب وقتى كه من امر به تطهير الثوب و تطهير البدن دارم تيمم ديگر مأمور به نيست. ترتبا هم مأمور به نيست. چون كه موضوع امر به تيمم، اين است كه اشتغال به واجب ديگر نداشته باشد. اشتغال به واجب ديگر كه من داردم. بايد تطهير كنم ثوب و بدن را. اين اشتغال را دارم. چون كه اين اشتغال را دارم امر ديگر اصلا موضوعش منتفى است.
سؤال؟ كاشف از محبوبيت امر است در اصول بيان كرده‏ايم. اگر امر نباشد از كجا كشف محبوبيت مى‏كنيم؟ ما كه پيغمبر نيستيم. علم غيب نداريم، ملائكه نيستيم. شايد ملائكه هم ندانند الاّ از امر كشف كنند. كاشف ملاك و محبوبيت امر است. وقتى كه امر نداشته باشد در آن صورت ديگر كاشف از محبوبيت را هم نيست. بگذاريد يك خرده اين مطلب را باز كنم ديگر هدر نرود. بعضى‏ها در باب الحج ملتزم شده‏اند كه موضوع وجوب الحج قدرت شرعيه است. يعنى آن وقتى شارع حج را واجب مى‏كند كه مكلف اشتغال به واجب ديگر نداشته باشد. يعنى تكليف آخرى نداشته باشد. اگر فرض بفرماييد انسان زاد و راحله را دارد ولكن بر اين كه دفاع از بلد المسلمين واجب شده است. كه بايد در حدود باشد تا دفاع از بلد المسلمين كند. مى‏گويند حج اين شخص واجب نيست. اگر نرفت و دفاع نكرد. گفت نمى‏روم من. رفت به حج، حجش باطل است. چرا؟ چون كه امرى ندارد. امر ترتبى هم ندارد. چون كه اين از بحث ترتب خارج مى‏شود. شارع گفته امر به حج در صورتى است كه اشتغال به واجب ديگر يعنى... مجهول واجب ديگر نبوده باشد. من كه ذمه‏ام مشغول به واجب ديگر است. دفاع بر من واجب است. هر روز هم مى‏توانم خارج بشود، به دفاع بروم. من اگر بروم حج را اتيان بكنم اين حج باطل است. چرا؟ چون كه تكليف ندارم به آن حج. ديگر وجوب الدفاع با وجوب الحج بنا بر اين مسلكى كه موضوع الحج قدرت شرعيه است متزاحمين نمى‏شود. احد التكليفين موضوع تكليف آخر را رفع مى‏كند. اين باب تزاحم نيست. يادتان باشد، هر گاه ثبوت احد التكليفين موضوع تكليف آخر را از بين برد اين باب تزاحم نيست. اين احد التكليفين به خطابه وارد بر تكليف آخر است. موضوع او را منتفى مى‏كند. منتهى من حيث المصداق ورود پيدا مى‏كند.
در ما نحن فيه هم اگر شارع بگويد، اگر تو متمكن نبوده باشى از استعمال الماء ولو عدم تمكنت مبتنى بر اين است كه تكليف ديگر دارى، آن وقت تيمم بكن. بدان جهت در اين صورت لازمه‏اش اين است، اگر اين قدرت شرعيه باشد. انسان ثوب و بدن را تطهير نكرد. ثوب و بدن را تطهير نكرد. با وجود اين كه متمكن بود از تطهير او، ثوب و بدن را تطهير نكرد. اين امر به تيمم ندارد. امر به تيمم تطهير بكند يا نكند، اصل تيممى كه هست صلاتش مشروط به تيمم مى‏شود. چون كه شارع گفته است اگر متمكن از طهارت مائيه نبوده باشى ولو به جهت اين كه تكليف ديگرى دارى كه آب را صرف در او بكنى در اين صورت تيمم بكن. اين معنايش اين است كه اصلا امر به تيمم ثابت مى‏شود. امر به تيمم ثبوت پيدا مى‏كند به ثبوت آن تكليف آخر. چون كه تكليف آخر اين عدم تكليف قدرت شرعيه را درست مى‏كند. منتهى در باب تيمم و تطهير ثوب چون كه از باب تزاحم نيست اينجا اثرى ظاهر نمى‏شود كه گفتيم. اين حرف در باب التزاحم بايد احد التكليفين به انتصاله رافع تكليف آخر بشود و اما احد التكليفين بثوبته رافع تكليف آخر بشود او باب تزاحم نيست. اگر در ما نحن فيه اينجور است كه، اگر قدرت ندارى هشت ركعت صلات را در وقت بخوانى، آن وقت صلات را بخوان يك ركعتش در وقت باشد كافى است. اگر اينجور باشد كه در موضوع بدل عدم قدرت عقليه مأخوذ است در ما نحن فيه صلات بايد مقدم بشود با ازاله. چرا؟ چون كه به تكليف مبدل موضوعش موجود است. من متمكن هستم صلات را هشت ركعتش را در وقت اتيان كنم، تمكن دارم بالوجدان. بدان جهت امر به مبدل هست و بما امر به مبدل اهم است مقدم مى‏شود از وجوب ازاله. و اينى كه گفته‏اند ما ليس له البدل مقدم به آن ما له البدل مى‏شود ولو ما له البدل اهم باشد اين درست نيست روى حساب درست نيست. مگر در جايى كه ما له البدل موضع تكليف بدل عدم قدرت شرعيه بر مبدل باشد. يعنى شارع بگويد جايى كه نمى‏توانى هشت ركعت نماز را در وقت اتيان بكنى. ولو به جهت اين كه تكليف ديگرى دارى كه بايد صلات الايات بخوانى يا ازاله نجاست مسجد بكنى آن وقت توجه كرديد اين بدل را تو اتيان بكن. اين لازمه‏اش اين است كه در اين صورت اگر شخصى ازاله را نكرد صلات هشت‏
ركعتش را در وقت اتيان كرد. بايد حكم كنيم كه صلاتش باطل است. چرا؟ چون كه اين صلات امر ندارد. شارع گفته است اگر تو متمكن نشدى اين هشت ركعت را در وقت اتيان كنى ولو به جهت اين كه تكليف آخر دارى اين تكليف آخر دارى، آن وقت صلات را در يك ركعتش باشد اتيان بكن. من در اين صورت خوب موضوع بدل، موجود است. مكلف هستم صلات يك ركعتش را در وقت اتيان بكنم. به او مكلف هستم. صلاتى كه هر هشت ركعتش در وقت است اين امر ندارد. چون كه امر ندارد حكم به بطلانش مى‏شود. چون كه امر ندارد، كاشف از ملاك امر است و امر ندارد. آن مبدل امر ندارد حكم به بطلان مى‏شود. ملخص كلام ما اين شد اگر در باب ما ليس له البدل و ما له البدل شما تبعيت به قوم كرديد و گفتيد در باب تزاحم آنى كه ليس له البدل او مقدم مى‏شود ولو مبدل اهم بوده باشد اين وقت بايد در اين مسئله تفسير بگوييد. بگوييد وقتى كه راء فى المسجد نجاستا فى آخر الوقت اگر يك ركعت در صلات را با ازاله در وقت مى‏تواند درك كند بايد اول ازاله كند بعد صلات را اتيان كند. و اگر از قوم جدا شديد و گفتيد اين مطلب درست نيست. ما ليس له البدل بودن مرجحيت نمى‏آورد در جايى كه موضع بدل عدم قدرت بر مبدل است عقلا كه حرف ما اين است. در مواردى كه موضوع البدل عدم قدرت بر مبدل است عقلا اين جاها ما ليس له البدل مقدم نمى‏شود؟ بايد اين فتوا را بدهيد كما اين كه اينها اين فتوا را داده‏اند. من حيث يدرى او يدرى الله يعلم. كه اگر وقت تنگ است به نحوى كه اگر بخواهد ازاله را بكند تمام ركعات صلات در وقت واقع نمى‏شوند صلات مقدم در وقت است بايد اين فتوا را بدهيد كه عرض كرديم فتواى صحيح در مقام هم همين است.