جلسه 263

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار: 263 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده درسال: 1366 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم‏
عرض كرديم تزاحم ما بين تكليفين محقق نمى‏شود در جايى كه احد التكليفين مذيق بوده باشد و تكليف آخر موسع بوده باشد. براى اين كه در واجب موسع آنى كه بر مكلف لازم است، اتيان به صرف وجود طبيعى الفعل است. ما بين الحدين. و اين را مى‏دانيد كه صرف الوجود با تمكن به يك فرد متمكن مى‏شود و مقدور مى‏شود براى مكلّف. روى اين اساس اول ظهر كسى كه مى‏تواند بين زوال الشمس از ناحيه نصف النهار الى غروب الشمس فقط تمكن دارد يك فرد از صلات اختيارى را، مى‏تواند اتيان بكند ولو فى آخر الوقت. شارع مى‏تواند به اين شخص در اول ظهر متوجه كند تكليف را و بگويد بر اين كه بين الحدين اين طبيعى صرف الوجودش را از تو مى‏خواهم. و اين تكليف، تكليف به غير مقدور نيست. آنى كه مكلف به او قدرت ندارد، او صرف الوجود فى اول الوقت است و شارع مفروض اين است اول الوقت را در متعلق تكليف وجوبى اخذ نكرده است. على هذا الاساس وقتى كه شخصى داخل مسجد شد و ديد مسجد نجس است در اول وقت داخل شده بود تكليف به ازاله نجاست از مسجد چون كه اين شخص متمكن است متوجه بر او است. و بما انه به صرف الوجود به صلات الظهر و العصر به صرف الوجود هم متمكن است، تكليف به صلات ظهر و العصر هم متوجه بر او است و مكلف متمكن است از جمع بين التكليفين فى الانتصال. آن متعلق تكليف وجوبى را مى‏تواند با متعلق وجوب فورى ازاله جمع كند. مقوم تظاهم اين است كه نتواند بين التكليفين جمع فى الانتصال بكند. در باب التزاحم مى‏تواند متكلف هر دو تكليف را مخالفت كند. هم آن اهم را ترك كند هم مهم را. ولكن جمع بينهما را قادر نيست. وقتى كه واجب موسع شد، و مطلوب صرف الوجوب شد آن وقت است كه آن مكلفى كه هست با آن وجوب الازاله كه تكليفش به اين است جمع بينهما فى الانتصال مى‏كند.
اينجا يك نكته‏اى بگويم يادتان باشد، قاعده اوليه اين است كه شارع اگر براى صلات اختيارى يك بدلى جعل كند قاعده اوليه اين است، آن بدلى كه شارع جعل كرده است بر صلات، آن در صورتى است كه به آن صلات اختيارى به صرف الوجودش در هيچ يك از اجزاء الوقت متمكن نبوده باشد. اين كه شارع مى‏گويد فلم تجدوا فتيمموا اگر نتوانستيد بر صلات وضو بگيريد تيمم بكنيد ظاهر اين خطاب اين است از اول وقت صلات الى آخر وقت صلات اگر فاقد الماء شديد تيمم بكنيد. چرا ظهورش اين است؟ ظهور خطاب بدل، ظهور اوليه خطاب بدل اين است. چرا؟ براى اين كه مأمور به اختيارى ما صرف الوجود است. صرف وجود صلات ظهر است با وضو و با غسل. انسان اگر، ولو در آخر وقت متمكن مى‏شود از طهارت مائيه به آن مأمور به اختيارى متمكن است و ظاهر بدل اضطرارى اين است كه اگر بر آن مأمور به اختيارى قدرت نداشتيد اين را اتيان بكنيد. كسى كه به آن طبيعى كه صرف الوجودش مطلوب است ولو فى آخر وقت قادر است اين به مبدل قادر است. بدل اضطرارى اين را نمى‏گيرد و من هنا ذكرو و ذكرنا قاعده اوليه در جعل بدل در واجب موسع اين است كه در هيچ يكى از اجزاء الوقت متمكن بر آن، صلات اختيارى نبوده باشد. يا به آن واجب اختيارى نبوده باشد. اين اختصاص به باب صلات ندارد. اين كه من چيزى كه هست و من لم يتمكن من الطواف يطاف به البيت ظاهرش اين است كه در اين وقتى كه طواف الحج مشروع است و بايد اتيان بشود به او شخص قدرت نداشته باشد. نه روز دهم نمى‏تواند طواف كند اما دو روز ديگر سر حال است، مى‏تواند برود طواف كند. اين.. اين را نمى‏گيرد. چون كه ظاهر بدل اضطرارى اين است، چون كه مأمور به اختيارى است صرف الوجود طواف به بيت است در عرض اين سه روز. كسى كه متمكن به‏
اين صرف الوجود در عرض اين سه روز نيست يطاق به، اين متمكن است اين را نمى‏گيد. ظاهر بدل اضطرارى اين است كه آن مأمور به اختيارى كه صرف الوجود است كه آنى كه متمكن نشد آن وقت اين امر به اين بدل هست. يك جا دليل خاص قائم شد كه اضطرار فى بعض الوقت كافى است. اين دليل خاص است مى‏گيرد اين مقتضى را. والاّ اگر دليل خاصى قائم نشود، قاعده اوليه اعتبار اضطرار فى تمام الوقت است. كه بايد در تمام الوقت مضطر بشود. و نتواند آن مأمور به را اختيار كند. اينها همه‏اش سرّش اين است كه امر به صرف وجود طبيعى ولو يك فردش انسان متمكن به او بوده باشد تكليف به او صحيح است. تكليف به او صحيح است كه اين صرف الوجود را اتيان كن، تكليف به ازاله هم كه صحيح است به او هم قدرت دارم، به جمع بينهما هم قدرت دارم. منتهى يك فردى را كه از اين طبيعت متصور مى‏شود كه آن فرد مصداق طبيعى است. و صرف الوجود به او محقق مى‏شود. آن فرد مظاهم با آن واجب مذيق است. من اگر بخواهم طبيعى صلات الظهر را و طبيعى صلات العصر را در اول وقت اتيان بكنم اين صلات مقيدا به وقوعها فى اول الوقت اين با ازاله كه فورى است جمع نمى‏شود. فرد مزاحمت دارد با واجب مذيق نه خود واجب موسع. واجب موسع مزاحمتى ندارد.
بدان جهت اگر كسى گفت امر به شى‏ء مقتضى نهى از ضدّ خاص است اين فرد در اول الوقت بما اين كه منهىٌ عنه است ديگر نمى‏تواند داخل اطلاق متعلق الامر بماند. قهرا متعلق الامر مقيد مى‏شود صرف الوجودى را بياور با غير اين فرد. چون كه اين فرد نهى دارد. نهى با، اطلاق متعلق كما اين كه الان خواهيم گفت جمع نمى‏شود. و اما اگر نهى نداشته باشد و ملتزم بشويم كه امر به شى‏ء مقتضى نهى از ضدّ خاص نيست صرف الوجود را با اين فرد موجود كردن مثل صرف الوجود را با فرد آخر وقت موجود كردن است. يعنى چه جورى كه طبيعى او را شامل مى‏شود، طبيعى صلات ظهر و العصر اگر آن فرد آخر وقت را اتيان كنم و بعد الازاله اتيان كنم آن طبيعى اين فرد را هم شامل مى‏شود. چون كه فرد امر ندارد كه امر به اين با امر به ازاله جمع نشود. فرد امر ندارد. طبيعى امر دارد. فرد فقط ترخيص در تطبيق دارد. وقتى كه شارع به طبيعى امر كرد به صرف الوجود كه او قابل تطبيق است بر افراد متعدده لازمه اطلاق متعلق التكليف، لازمه‏اش ترخيص مولا در تطبيق است. وقتى كه شارع گفت اعتق رقبتا، عتق رقبه را مطلق گذاشت، لازمه‏اش اين است كه ترخيص بدهد كه عتق رقبه را به عتق رقبه كافره منطبق بكنم يا عتق رقبه مؤمنه منطبق بكنم؟ بدان جهت اگر از مولا پرسيديم مى‏توانيم ما اين عتق رقبه را به عتق رقبه مؤمنه تطبيق كنيم؟ بايد بگويد مى‏توانيد. ترخيص لازمه اطلاق است. والاّ اگر اين ترخيص را ندهد لازمه‏اش اين است كه او را تقييد كند. وقتى كه او را تقييد نكرد، لازمه اطلاق ترخيص است. ترخيص در تطبيق است. كه مى‏توانى، مرخص هستى، تطبيق به اين بكنى. وقتى كه اينجور شد اين فرد اگر نهى داشت، امر به شى‏ء ضدّ خاص داشت، چون كه نهى دارد ترخيص در تطبيق ممكن نبود. بدان جهت خود اين نهى قرينه مى‏شد كه متعلق تكليف مقيّد به غير اين است. خود نهى، مثل لا... قرينه مى‏شود كه متعلق الامر در عتق رقبتا در مقام ثبوت رقبه مومنه است. در مقام ثبوت. اينجا هم و اگر نهى غيرى داشت اين فرد كشف مى‏كند در متعلق التكليف كه طبيعى صلات الظهر است در مقام ثبوت مقيد به قيد اين فرد است. بدان جهت آن فرد اطيان مى‏كرديد، نه امر دارد نه ملاكش را مى‏دانيم. حكم به بطلان مى‏شد كه ديروز عرض كردم.
ولكن اگر گفتيم امر به شى‏ء مقتضى نهى از ضدّ خاص نيست متعلق تكليف در اطلاق مى‏ماند. از خود شارع بپرسند من اگر عصيان كردم امر ازاله تو را و امر طبيعى الصلات را به اين منطبق كردم به صلات فى اول وقت چه مى‏فرمايى؟ مى‏گويد نه كارى ندارد. فرقى نمى‏كند. اما ترك ازاله، عقابت مى‏كنم. ترخيص در تبطبيق ترتبى است. اگر از مولا بپرسم كه عصيان كردم اگر امر ازاله را لافرض، طبيعى صلات را به اين صلات فى اول وقت تطبيق كردم چه مى‏فرماييد؟ مى‏گويد من كارى ندارم. مى‏توانيد. اما به خلاف اين كه اگر امر به شى‏ء نهى از ضدّ خاص بكند، از مولا بپرسم كه اگر من ازاله را ترك بكنم و اين را اطيان بكنم، طبيعى صلات را منطبق بر اين بكنم، چه مى‏گويى؟ مولا مى‏گويد اين را نمى‏توانى اتيان بكنى. نهى هست، چون كه امر به ازاله كه ساقط نشده است. نهى طبعى هم هست، مى‏گويد نمى‏توانى اين را اتيان بكنى. اين ترخيص در تطبيق با نهى غيرى قابل جمع نيست. ولكن چون كه شى‏ء واحد نمى‏تواند متعلق ترخيص و متعلق نهى بشود. و اما به خلاف اين كه اگر امر به شى‏ء مقتضى از ضدّ خاص نشد مى‏تواند شارع‏
ترخيص بدهد كه من كارى ندارم تطبيق كرده است عيبى ندارد، من به او كارى ندارم.
سؤال؟ آقا، مرحوم آخوند در كفايه گفته است، آن پيرمرد محقق، گفته است هميشه امر بر متعلقش دعوت مى‏كند. به چيزى كه خارج از متعلقش است هيچ وقت به او دعوت نمى‏كند. بقيه به حكم العقل است. متعلق امر فرض كرديم صرف وجود... امر هميشه بر متعلقش دعوت مى‏كند. چه جورى كه الان شخصى كه ماه رجب است مستطيع شد، تكليف وجوب الحج مى‏آيد چون كه استطاعت حاصل شد. للالله عن الناس... ولكن نه اين كه حج را الان بياور. اين امر دعوت بر متعلقش مى‏كند. يعنى حج در آن موسمى كه هست از تو مى‏خواهم. خوب آن را اتيان كردم موقوف است برويم اسم نويسى، گذرنامه بگيريم، ماشين بگيريم، عقل مى‏گويد برو بگير اينها را، بايد بكنيم. وقتى كه اول شب شد در ماه رمضان، هلال رمضان را ديديم وجود صوم از آن وقت مى‏آيد. بنابر اين كه من شهد الشهر، معنايش اين است كه من راء هلاله. بنابر اين مسلك تكليف از اول شب مى‏آيد. اما نه اين كه الان روزه بگير. اين معنايش اين است كه متعلق را در ظرفش اطيان كن، او اگر موقوف به چيز است عيبى ندارد. در مواردى كه صرف الوجود مطلوب است براى طبيعى امر فقط دعوت به آن صرف الوجود مى‏كند. مى‏گويد آن صرف الوجود را بين الحدين بياور. چون كه اول وقت در او مأخور نيست. در متعلق تكليف. وسط وقت مأخوذ نيست. امر دعوت مى‏كند به اتيان آن صرف الوجود بين الحدين. خوب آن وقت بنا بر اين كه امر به شى‏ء مقتضى نهى از ضدّ خاص نبوده باشد عقل مى‏گويد اين صلات هم بين الحدين است. و مولايى كه صرف الوجود بين الحدين را بدون قيد به تو واجب كرده است كه فرض اين است كه امر به شى‏ء نهى از ضدّ خاص نمى‏كند. والاّ اگر نهى باشد، نهى تقييد مى‏آورد. بين الحدين را بدون قيد موجود كرده است او منطبق به اين هم مى‏شود. بدان جهت لازمه اين مطلب اين است كه امر دعوت به متعلقش مى‏كند. منتهى متعلقش با اين هم موجود مى‏شود اين به حكم العقل است چون كه قيد ندارد. و من هنا اگر از خود مولا بپرسيد يا مولا من مى‏خواهم اين طبيعى را منطبق به او بكنم. على فرض اين كه خودم را مستحق عقوبت كرده‏ام، به نحو شرط متأخر، به نحو ترتب. مى‏گويد من كارى ندارم، مى‏توانى. اما اگر نهى غيرى داشته باشد مى‏گويد غلط مى‏كنى بايد ازاله را بياورى. اين را ترك كنى، اين معنايش تقييد متعلق تكليف است. روى اين اساس است كه مى‏گوييم اگر امر به شى‏ء مقتضى نهى از ضدّ خاص نبوده باشد واجب موسع با واجب مذيق هيچ تزاحم ندارد، شما چه جورى كه صلات در آخر وقت را و بعد از ازاله را به داعيت امر به صرف وجود طبيعى اتيان مى‏كنيد، اگر قصد كنيد كه آن شارع اين صلات در آخر وقت را از من خواسته است. اين تشريع است. اگر تعمدا اين را بكنى اين عمل محكوم به بطلان است. بنابر حرمت التشريعى كه گذشت مسئله‏اش. اول وقت هم همين جور است. اول وقت شارع امر ندارد. به صلات فى اول الوقت. در اول الوقت امر به صرف الوجود دارد. به صرف الوجود طبيعى.
كه آن صرف الوجود با اين هم موجود مى‏شود. من مى‏گويم چون كه صرف الوجود با اين هم موجود مى‏شود و شارع از ما بالاخره صرف الوجود را مى‏خواهد به جهت اين فرد را مى‏آورم اقلا راحت بشوم، بخوابيم اول وقت. چون كه اگر اول وقت نخوانديم و خوابيديم ديگر معلوم نيست قبل از غروب آفتاب بلند بشويم. يا يك كار ديگرى دارد مكلف. پس على هذا الاساس امر به صلات ظهر و العصر موسعا با ازاله با همديگر تزاحمى ندارند، تزاحم در فرد واجب است. فرد واجب با ازاله جمع نمى‏شود و آن فرد امر ندارد ولكن ترخيص ترتبى عيبى ندارد بر او. شارع مى‏تواند ترخيص بدهد و به اطلاق المتعلق نگهدارى كند. اين حاصل حرف ما است كه در واجب موسع و مذيق ما نمى‏گوييم عبادت در اول وقت صحيح است، لوجود الملاك، مرحوم صاحب كفايه مى‏گويد تا اشكال بشود كه اين ملاك از چه كشف شد. نمى‏دانم شيخ بهائى فرموده است به صلات در اول وقت نمى‏شود امر كرد. ما هم مى‏گوييم نمى‏شود امر كرد، چون كه صلات اول وقت كه امر ندارد. امر مال صرف الوجود است. اين صلات فى اول الوقت فقط ترخيص در تطبيق دارد. على نحو الترتب به اين عيبى ندارد. و من هنا ملتزم مى‏شويم به صحت صلات فى اول الوقت على فرض اين كه ازاله را ترك كرد. يك كلمه‏اى هم اينجا از صاحب حدائق نقل كنم، صاحب حدائق بعد از اين كه اين مسئله را متعرض مى‏شود كه علما بحث كرده‏اند كه اگر امر به شى‏ء مقتضى از ضدّ خاص بوده باشد صلات در وقتى كه ازاله نجاست از مسجد واجب است در جايى كه وقت صلات موسع است صلات محكوم به بطلان مى‏شود. چون كه نهى غيرى دارد. و آنهايى كه گفته‏اند صلات صحيح‏
است گفته‏اند، چون كه نهى غيرى ندارد صحيح است. ايشان مى‏گويد اينها از اوهان است. آن اخباريتش اين را اينجا اعمال كرده است، خدا رحمتش كند. مى‏گويد اينها اوهان است اگر بنا بشود صلات در اول وقت با وجود وجوب الازاله باطل بشود نمازهاى غالب مردم باطل مى‏شود. غالب مردم هميشه نمازش باطل است. الاّ شاز و النادر. چرا؟ چون كه غالب مردم مبتلا هستند به يك واجباتى كه صلات ضدّ آنها است. مثلا مديون است به مردم، آن طلبكار هم دينش را مى‏خواهد اين مى‏گويد خوب، مى‏بريم مى‏دهيم ديگر. تسامح مى‏كند. يا فرض بفرماييد غالب مردمى كه هست، مكلف هستند تحصيل نفقه بكنند براى عيالشان. مى‏گويد خوب حالا نمازمان را بخوانيم بعد دكان را باز مى‏كنيم و فرض بفرماييد اين دكان هم باز كردن، با صلات جمع نمى‏شود. مى‏گويد غالب مردم اينجور تكاليفى دارند. بنا بشود امر به شى‏ء نهى از ضدّ خاص بكند نماز تمام مردم الاّ الشاز و النادر باطل است.
ايشان هم اينجور را فرموده است، منتهى ايشان فرموده است ديگر چه جور فرموده است الله يعلم، خودش مى‏داند. خوب آن كسانى كه مديون هستند خيلى هستند اصلا مطالبه نمى‏كند. يا صاحب الدين راضى است كه نماز بخوان بعد دين ما را بياور. بعد از اين كه خودش، مطالبه بعد از صلات مى‏كند، چرا صلاتش حرام بشود؟ ولو امر به شى‏ء مقتضى نهى از خاص باشد. و هكذا انفاق واجب است، نفقه واجب است، نه اين كه در وقت نماز هم دكان را باز كند و... نفقه به مقدار معونه است نماز خواندن اگر منافات با او نداشته باشد، با همديگر تزاحم پيدا نمى‏كنند. نماز مى‏خواند دكانش را باز مى‏كند و امثال ذالك اين حرفها قابل گفتن نيست، منتهى گفتيم كه كسى يك وقتى نگاه كرد به حدائق نگويد كه اين حرف، خوب حرفى است. بعله گذشتيم اين را. پس صلات در اول وقت محكوم به صحت است اشكالى ندارد.
سؤال؟ امر؟ بعله امر الان به حج دارد. با هم تزاحم ندارد. هر دو را قادر است، حج را در وقتش اتيان كند، الان هم مسجد را ازاله كند. قدرت شرعى معنايش چيست؟ قدرت شرعى معنايش اين شد كه شارع، سوال؟ آقا صرف الوجود كه در آخر وقت هم موجود مى‏شود. متمكن هستند. اين كه مى‏گويند در متعلق تكليف قدرت معتبر است حاكم به اين عقل من و شما است. عقل من و شما فقط به آنى كه متكلف تكليف است قدرت او را معتبر مى‏كند. متعلق تكليف صرف الوجود بين الحدين است. صرف الوجود بين الحدين را من متمكن هستم. نه قدرت خصوص در اين زمان را قيد مى‏كند. (شروع طرف ب).
عرض مى‏كنم بر اين كه مثل اين كه هدر رفته است. اين يك طرف قضيه. بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف، (درست توجه كنيد يك مسئله مهمه‏اى را مى‏خواهم امروز خدمت شما عرض كنم كه مسئله مهمه فروعات كثيره مترتبه است). آن قاعده مهمه ايشان مى‏فرمايد بر اين كه كسى كه آن گفتيم در صلاتش اشكال است كه ازاله را ترك كند در اول وقت و مشغول صلات بشود در صلاتش اشكال است و اقوا صحت است اين در صورتى است كه مكلف، مكلف به ازاله نجاست بوده باشد از مسجد. و اما مسجد را اگر ديد نجس است ولكن متمكن به ازاله نيست يك آدم مريضى است كه از جايش تكان نمى‏تواند بخورد، زوركى آورده‏اند به مسجد كه نمازش را بخواند. اين متمكن از ازاله نيست. يا متمكن از ازاله در همان وقت نيست. آنجا بلا اشكال نمازش صحيح است. اين اشكالى ندارد. اين پر واضح است ديگر، يك تكليف بيشتر نيست. پشت سر اين فرمايش مى‏فرمايد كلام اين است، از اينجا شروع مى‏شود، مى‏فرمايد بر اين كه اگر متمكن از ازاله هست و تكليف ازاله به او متوجه است ولكن ديگرى بلند شد شروع كرد به ازاله كردن، آخر واجب كفائى است ديگر. در خصوص اين وجوب تعيينى كه ندارد. دو نفر بودند، سه نفر بودند كه وارد مسجد شدند كه مى‏خواهند نماز بخوانند، يكى گفت كه بابا من ديده‏ام اين كثافت كارى را، من رفتم آن‏ها را پاك كنم. التماس دعا شما نمازتان را بخوانيد. مى‏فرمايد اگر احب از مكلفين مبادرت كردند بر ازاله نجاست از مسجد آن ديگرى‏ها در همان اول وقت مشغول به صلات شدند صلات آنها صحيح است. ظاهر كلام ايشان اين است كه ديگر اشكالى نيست. يعنى كانّ اگر امر به شى‏ء نهى از ضدّ خاص هم بكند ديگر اشكالى ندارد نماز اين صحيح است. خوب چرا صحيح است؟ چون كه به مجرد آن كس آستين هايش را بالا زد يا الله من مى‏روم اين كثافت كارى را جمع كنم از شما التماس دعا به مجرد اين اقدام آن بر اين كه شروع بكند ازاله نجاست بكند، تكليف كه از ديگران ساقط نمى‏شود. وصيت پدران ما اين است، يعنى پدران فقها، آن پدرانى كه آنها فقها بودند آنها مى‏گفتند كه‏
واجب كفائى آن وقتى ساقط مى‏شود از مكلفين كه آن متعلق و تكليف در خارج به فعل البعض موجود بشود. بعد از اين كه متعلق التكليف ميت را غسل دادند تجهيز كردند، تمام شد تكليف از ديگران ساقط است. والاّ يك كسى شروع كرده است به تجهيز، تكليف از ديگران ساقط نمى‏شود.
خوب به مجرد اين كه آستين‏هايش را بالا زد من بروم ازاله بكنم تكليف ازاله از ديگران ساقط نشده است. اگر تكليف ازاله ساقط نشده است اين صلاتش منهى عنه است به نهى غيرى. چه جور اين صلات صحيح مى‏شود؟ اين جا نگاه بفرماييد هر كسى يك جور فرار كرده است. مرحوم آقاى حكيم اين مسئله را تعليل كرده است كه نماز ديگران صحيح است چون كه واجب كفائى وقتى كه موجود شد به فعل بعث، از ديگران ساقط مى‏شود. روى اين اساس گفته است وقتى كه آن ديگران شروع كنند به نماز، نمازشان صحيح مى‏شود. خوب مى‏بينيد يا حكيم! يا شخص عظيم خدا به تو رحمت كند اين تعليل با اين فتوا نمى‏سازد. اين تعليل اين است كه واجب كفائى به فعل البعض كه محقق شد از ديگران ساقط مى‏شود به انتصال بعض از ديگران ساقط مى‏شود. اينجا كه انتصال نشده است. او هنوز دارد شروع مى‏كند فرش را كنار بزند، هنوز ازاله نكرده است، شروع به ازاله است. تكليف چه جور از ديگران ساقط شد كه صلات ديگران صحيح بشود؟! ايشان اينجور فرار كرده‏اند كه آن تعليلشان مال سقوط واجب كفائى است و مفروض اين است در ما نحن فيه اين به شروع ساقط نشده است تكليف. مسلك همه همين جور است در واجب كفائى كه همان وصيت پدران است كسى تخطى از آن وصيت نكرده است حتى خود حكيم رحمت الله عليه.
در آن تنقيه هم فرموده كه ادله وجوب الازاله از اين صورت منصرف است. آن ادله وجوب الازاله كه مى‏گفت، ازاله نجاست را بكن، از اين صورتى كه يكى آستينش را بالا زد از اين صورت منصرف است. ما نفهميديم يعنى اينها ديگر وجوب ازاله ندارند. منصرف معنايش اين است كه ديگر اينها وجوب ازاله ندارند. اين معنايش اين است كه واجب كفائى ساقط مى‏شود به شروع بعض. وقتى كه بعضى شروع كرد ديگر منصرف است باقيه مكلفين را نمى‏گيرد. اين خلاف مسلك است. خوب اين چه جور بشود؟ چه جور حل بشود؟ يك مطلبى خدمت شما عرض ميكنم، اين مطلب را تدبر كنيد ببينيد آيا اين مطلب بعله مطلب صحيح يا مطلب غير صحيح؟ اين مطلب ما مركب از دو مقدمه است. اين دو مقدمه اگر حل شد براى شما، آنها را حل كرديد، اينها، بعله مطلب تمام مى‏شود. يكى از آن دو مقدمه مطلبى است كه در اصول ذكر كرديم خصوصا در اين تازگى فارغ شده‏ايم. كه اصل ما بين دو تكليف كه شارع از فعلى نهى كند و به همان فعل امر كند يا به فعلى امر كند و به فعل آخرى نهى كند ما بين آن نهى و امر به اين فعل يا فعل واحد را امر مى‏كند يا نهى مى‏كند، در خود امر و نهى تنفاى نيست چون كه امر اعتبارى است. امرش امر اعتبارى است، نهيش هم نهى اعتبارى است. والاّ در خارج، منع خارجى نيست. منع، منع اعتبارى است، امر هم امر اعتبارى است. يعنى وجوب اعتبارى است، حرمت اعتبارى است، ترخيص اعتبارى است. اينها همه‏اش اعتباريات است. اعتباريات از... تضاد و تنافى خارج هستند. بلكه در اعتباريات كه تنافى و تضاد پيدا مى‏شود از يكى از دو راه است. يا تضاد از ناحيه مبداء و منشاء اين اعتبار مى‏شود چون كه فعل مصلحت ملزمه دارد، شارع اعتبار وجود مى‏كند. مصلحت ملزمه دارد يعنى مصلحت خالصه يا مصلحت غالبه دارد اعتبار وجوب مى‏كند. اين فعل ديگر نمى‏شود به او اعتبار حرمت كرد. حرمت نفسيه، چرا؟ چون كه حرمت نفسيه مفسده غالبه يا مفسده خالصه مى‏خواهد. اينجور است ديگر. مفسده غالبه يا خالصه با مصلحت غالبه و خالصه جمع نمى‏شود در فعل. چون كه نمى‏شود، فعل واحد نمى‏تواند هم واجب باشد، هم حرام. فعل واحد نمى‏تواند هم مباح باشد هم واجب. چون كه وجوب مصلحت ملزمه مى‏خواهد، غالبه مى‏خواهد، اباهه... مى‏خواهد. يا تساوى المصلحت مع المفسده مى‏خواهد كه اباهه اقتضايى است. اينها با همديگر جمع نمى‏شود. بدان جهت در فعل واحد احكام متعدده كه جمع نمى‏شود چون كه در منشاء تنافى پيدا مى‏كند.
و اما ربما تنافى حكمين در منشاء نيست. منشائشان با همديگر تنافى ندارند. ولكن اينها در منتهى كه معان حكم و غرض است با همديگر تنافى دارند. مثلا شارعى كه هست، شارع به فعلى را واجب نفسى كند. بگويد بر اين كه مثلا صلات فى اول الوقت واجب است. (وجوب نفسى) وجوب نفسى را مى‏گويم چون كه بهتر واضح است. استحباب نفسى هم همين جور است. اين مستحب كند
صلات فى اول وقت را يا واجب كند صلات فى اول وقت را بعد حرام غيرى كند، نه حرام نفسى، كه در ملاك تضاد داشته باشد. حرمت غيرى كند. چون كه امر به ازاله دارد از او نهى غيرى كند. همان صلات را واجب كرده است فى اول وقت به وجوب نفسى يا به استحباب نفس هم، هم حرام كرده است به حرمت غيرى. اينها در مبداء تنافى ندارند. چون كه حرمت غيرى مفسده نمى‏خواهد. ممكن است مصلحت خالصه داشته باشد فعل ولكن حرمت غيرى داشته باشد. چون كه، ضد است با واجب آخرى. حرمت غيرى با آن وجوب نفسى، استحباب نفسى يا فرض كنيد تنافى ندارند در مبداء، اما در متنهى تنافى دارند. چرا؟ حرمت غيرى معنايش اين است اين را ترك كن. غرض از تحريم اين ترك اين فعل است. چون كه غرض از نهى ترك اين فعل است ديگر نمى‏تواند به اين امر كند كه اين فعل را اطيان كن. فعلى را كه نهى غيرى دارد نمى‏تواند به او امر بكند، چون كه امر و نهى غيرى، ولو در منشاء تنافى ندارند ولكن در معال كه غرض از حكم است با همديگر تنافى پيدا مى‏كنند. روى اين اساس است كه ما در باب اجتماع حكم ظاهرى و واقعى گفتيم عيبى ندارد، اشكالى ندارد. در مورد حكم ظاهرى و واقعى فعل واحد در واقع حرام است و چون كه آن حرمت اين را نمى‏دانيم آن فعل را شارع بر ما مباح مى‏كند. فعل واحد متعلق اباهه است مادام الجهل بالحرمت الواقعيه و همان فعل در همان حال متعلق حرمت واقعيه است. گفتيم عيبى ندارد. چون كه حرمت واقعيه‏اى كه هست مفسده مى‏خواهد خوب اين مفسده دارد. اما اباهه ظاهريه كه مصلحت نمى‏خواهد. خلو از مصلحت نمى‏خواهد. آن اباهه واقعيه است كه خلو از مفسده مى‏خواهد. اين اباهه، اباهه ظاهريه است. در مبداء تنافى ندارد. در معال هم تنافى ندارد. چون كه غرض از اباهه اين است كه مكلف مادام جهل به حرمت است مرخص باشد. غرض از حرمت هم، غرض از تحريم هم اين است كه اگر اين حرمت به او برسد ترك كند. مفروض اين است كه در فرض جهل نرسيده است حرمت به مكلف. در فرضى است كه غرض از تكليف واقعى نيست در آن صورت. آن غرضى كه غرض از تكليف است مترتب بر تكليف نيست در آن صورت اباهه جعل مى‏كند هيچ اشكالى ندارد. اينجور گفتيم ديگر. روى اين اساس است كه فعل واحد متعلق دو تكليف نمى‏تواند بشود، يا دو فعل دو تا تكليف نمى‏تواند پيدا كند اين منشاء بايد داشته باشد يا از ناحيه تنافى منشاء الحكمين يا از ناحيه معال. اين يك مقدمه است. اين را داشته باشيد.
اما مقدمه ديگرى كه در ما نحن فيه ذكر مى‏كنيم كه مع الاسف نمى‏توانم وقت اجازه نمى‏دهد، اما مقدمه ثانيه‏اش را بگوييم من يك چيزى مى‏گويم كه اجمالا تأملش كنيد كه در عرض دو دقيقه بيشتر طول نمى‏كشد و آن اين است كسى است كه شروع به نماز كرد. الله اكبر شروع به صلات ظهر كرد. سوره حمد را هم خواند، قل هو الله هم خواند، ركوع هم كرد، سجود را هم كرد پا شد به ركعت دوم. اين امر به صلات كه هست، امر به صلات ظهر ساقط است از اين شخص يا ساقط نيست از اين شخص؟ بلا اشكال ساقط نيست. چون كه صلات ظهر اربع ركعات است. يك وجوب هم بيشتر ندارد ارتباطى است. الان آن وجوب دعوت به چه چيز مى‏كند؟ در ركعت دوم كه پاشدم، دعوت به چه مى‏كند مرا؟ دعوت مى‏كند كه تكبيرة الاحرام بگو؟ سوره حمد بخوان؟ ركوع بكن؟ دعوت به چه مى‏كند؟ دعوت مى‏كند به مابقى عمل. مقدمه دوم اين است كه دعوت الامر تدريجى است. آن وقتى كه نماز نخوانده‏ام امر به صلاة دعوت مى‏كند به شروع كه تكبيرة الاحرام بگو يا مؤمن. هر قدر جلو مى‏روم آن مقدار از داعويت مى‏افتد. آن مقدارى كه ولو امرى ساقط نشده است. ولكن داعويتش ساقط مى‏شود. هر مقدارى كه از متعلق تكليف اتيان شده است اين امر از داعويتش ساقط مى‏شود. سؤال؟ صلات مركب است. يك امر بيشتر نيست. يا هست يا نيست؟ ديگر نصفش ساقط شده است يك نصفش ساقط نشده است، نيست. يك امر بيشتر نيست. آن امر وجوب بسيط است. ترتب در متعلقش است. والاّ واجب استقلالى مى‏شد. پس در ما نحن فيه يك امر است. امر ساقط نشده است ولكن داعيتش ساقط شده است. پس اين مقدمه دوم عبارت از اين است كه در داعويت امر تبعيض مى‏شود. روى اين اساس داعويت چون كه تبعيض مى‏شود اين دو تا مقدمه را گفتيم به همديگر ملزم بكنيد معلوم ميشود بر اين كه تنافى در غرض داير و مدائر داعويت است. اگر امر باشد، ولكن از داعويت افتاده باشد ولو به بعض العمل از داعويت افتاده باشد با امر ديگر تنافى پيدا نمى‏كند.