جلسه 54

* متن
*

موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 54 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1364 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين جهت بود مائى بالفعل كر است، و اين آب ملاقات پيدا كرده است با نجاست. و سابقا هم اين آب قليل بود. نمى‏دانيم آيا اول كريت حاصل شده است ثم ملاقات با نجاست كرده است كه بالفعل آب پاك بوده باشد يا اول ملاقات با نجاست كرده است ثم صار كرا كه بالفعل نجس بوده باشد.
اينجور فرموده‏اند در مقام، فرموده‏اند در تمام صور ثلاث تاريخ كريت و ملاقات مجهول بشود، چه تاريخ كريت مجهول بشود چه تاريخ ملاقات فقط مجهول بشود در تمام اين صور ثلاث حكم مى‏شود به تنجس الماء. چرا؟ براى اين كه ملاقات اين آب با نجاست وجدانى است. و استسحاب هم مى‏گويد استسحاب هم مى‏گويد در اون زمانى كه اين اين ملاقات حاصل شد آب على قلته باقى بود. در او زمان غير كر بود، كريت نداشت. موضوع تنجس مى‏شود. شارع فرموده است هر آبى كه ملاقات با نجس كند و در اون زمان كر نباشد كه مفاد، مفاد باب الجمع است و بر اون زمان كر نبوده باشد اون آب نجس مى‏شود. ملاقات اين آب وجدانى است و در زمان ملاقات كريت، على عدم كريته باقى بود، موضوع تنجس به ضم الوجدان الى الاصل تمام مى‏شود. و فرموده‏اند كسى خيال نكند كه استسحاب مى‏شود عدم ملاقات به ماء الى زمان حصول كريه كه اين استسحاب مرجعش به استسحاب عدم تقارن است كه مفاد، مفاد باب المعيه است بعد از اين كه دو جزء موضوع محرز شد ديگر شك نداريم در تنجس اين آب. و در حصول موضوع تنجس شكى نيست. استسحاب عدم ملاقات الى زمان حصول كريت اين استسحاب اثرى ندارد. چون كه باب المعيه موضوع الحكم نيست. آب استسحاب نفى بشود. اين حاصل حرفى بود كه ايشان فرموده بودند. فرض مى‏كنيم بر اين كه اينجا يك جاى سوالى هست، و اون سوال اين است ما به كريت ماء كه نگاه مى‏كنيم اين امرى است حادث در ماء است سابقا كريت نداشت. و اين ملاقات با نجاست را كه نگاه مى‏كنيم اين هم حادث است سابقا موجود نبود. چه امتيازى هست، چه امتيازى هست اين مسئله خيلى مسائل با اين حل مى‏شود اگر توجه بفرماييد.
عرض مى‏شود چه امتيازى هست كه اول دليل استسحاب را در عدم كريت اجرا مى‏كنيد و مى‏فرماييد موضوع تنجس محرز شد. موضوع تنجس كه ملاقات ماء و در اون زمان آب كر نبوده باشد اين دو جزء محرز شد. ديگر شكى در موضوع تنجس نداريم. چرا اول استسحاب را در عدم ملاقات جارى نمى‏كنيد؟ كه بگوييم بر اين كه اين آب يك زمانى يقينا كر شده است و استسحابى كه تا او زمان حصول كريت اين آب ملاقاتى با نجاست نداشته است. كه در اين صورت هم موضوع طهارت محرز مى‏شود. ديگر شكى در طهارت نداريم كه استسحاب را در ناحيه موضع تنجس جارى كنيم. چه مزيت، ماء جمع را عرض مى‏كنم،ها! كه كريت در ماء حاصل بشود و تا اون زمان ملاقاتى با نجاست نداشته باشد. آبى كه در زمان قلت قليل باشد و ملاقات با نجاست پيدا نكند در زمان قلت اين محكوم به طهارت است. چرا شما استسحاب را در اين جارى نمى‏كنيد كه بگوييم موضوع طهارت محرز شد. ديگر شك در موضوع تنجس نداريم. چه مزيتى بود كه استسحاب اول در ناحيه ملاقات جارى، استسحاب اول در ناحيه عدم كريت جارى شد و نوبت به عدم استسحاب ملاقات نرسيد. ايشان دو جواب دارند. يك جواب اين است كه استسحاب عدم ملاقات در زمان كريت اثرى ندارد. چون كه آب در زمانى كه كر است ملاقات با نجس بكند يا نكند از حال ماء تغيير پيدا نمى‏كند. آبى كه كر است دستم نجس باشد توش ببرم يا دستم طاهر باشد، در آب در حكم آب فرقى نميكند.
پس جواب اين است اگر شما مى‏خواهيد عدم استسحاب ملاقات آب را در زمان كريت بكنيد كه در زمان كريت ملاقات نشده است، اين استسحاب اثرى ندارد. وقتى كه استسحاب اثرى نداشت لافرض جارى هم بشود اين استسحاب، استسحاب اگر جارى هم بشود كه اين آب در زمان كريت ملاقات با نجس نكرده است عرض كرديم اثرى ندارد. لافرض اگر جارى هم بشود مضر به اون عدم كريت نيست. چرا؟ براى اين كه استسحاب مى‏گه در زمان كريت ملاقات نكرده است. خوب در زمان كريت ملاقات نكرد اين ملاقات در زمان قلت شده است. لا محال تنجس را اثبات مى‏كند. اگر گفتيم اين استسحاب جارى است و اصل مثبت است و حجيت دارد و اثبات دارد اثبات مى‏كند كه ملاقات در زمان قلت شده خوب موافق با استسحاب تنجس است، مخالف نيست با او. استسحاب عدم كريت هم اثبات نجاست مى‏كرد، استسحاب عدم ملاقات در زمان كريت كه لازمه‏اش اين است در زمان قلت ملاقات شده تنجس را اثبات مى‏كند. و اگر مرادتون اين است از اين استسحاب عدم ملاقات تا زمان كريت، كه اين ملاقات در زمان قلت ماء حاصل نشده است. فقط مى‏خواى او را نفى كنيد كه بگوييد ملاقات در زمان قلت حاصل نشده است. اين استسحاب جارى نيست. چرا؟ چون كه مفاد اين استسحاب واو المعيه است. چون كه ملاقات به عدم كريت در زمان ملاقات ثابت شد. شما اگر بخواهيد استسحاب عدم ملاقات تا زمان كريت يعنى در زمان قلت ملاقات نبوده اين را استسحاب مى‏كنيد مى‏گيم فرق چيست ما بين اين و ما بين عدم صلاة در زمان طهارت؟ اونجايى كه شك مى‏كند انسان كه وضو دارد يا ندارد؟ سابقا وضو داشت شك مى‏كند وضو دارد يا نه؟ استسحاب مى‏كنيم وضو را مى‏گيم اين نمازى كه خواند تمام است چون كه استسحاب مى‏گه وضو دارد نماز را هم كه خوانديد.
اگر شما در اين مسئله بخواهيد استسحاب به عدم ملاقات در زمان عدم كريت را بكنيد اونجا هم استسحاب به عدم الصلاة در زمان الوضو جارى مى‏شود. چون كه شك داريد صلاة در زمان وضويى كه هست موجود شده است يا نه؟ يا وقتى كه صلاة موجود نشده بود، الان نمى‏دانم در زمان وضو موجود شده يا نه؟ نه موجود نشده است. اسلام مى‏گه لا تنقذ اليقين. چه جور اونجا استسحاب عدم الصلاة و ضمن الوجود به استسحاب نفى معيت برمى‏گردد ما نحن فيه هم استسحاب عدم ملاقات تا زمان كريت يعنى در زمان قلت اين ملاقات حاصل نشده به استسحاب معيت، نفى معيت برمى‏گردد فرعى نيست ما بين الوسطين. اونجا شما چه بگوييد در باب صلاة ما اينجا هم همين حرف را مى‏گوييم. اين حاصل اون چيزى است كه ما از كلام ايشان استفاده كرديم و اون مقدارى كه در توان داشتيم در تقريب فرمايش ايشان عرض كرديم خدمت شما. ولكن نه اين نقض درست است و اين دعوى كلى درست است. كه استسحاب عدم ملاقات وقتى كه موضوع در حادثين محرز شد، موضوع تنجس يا غير تنجس ساير احكام استسحاب عدم حادث آخر تا زمان حدوث آن حادث اولى برمى‏گردد به استسحاب نفى معيت. نه اين كبرى درست است نه اين نقضى كه ايشان به صلاة فرموده‏اند درست است. فقط يك مقدمه‏اى را از خارج مى‏گويم. اگر اون مقدمه را شما تصديق كرديد، تحويل گرفتيد معلوم مى‏شود كه اين نقض درست نيست و اون دعوى هم كليت ندارد. درست توجه بفرماييد، در جايى كه يكى از حادثين ماء تاريخ حدوث او را بدانيم اگر يكى از حادثين تاريخ حدوث او را بدانيم. عرض مى‏كنيم كه اينجا تاريخ كريت را مى‏دانيم. كه اولى كه آفتاب مى‏زد اين آب كر شده است. بعد نمى‏دانيم ملاقات اين آب با نجس قبل از طلوع آفتاب بود كه اون وقت نجس بشود يا بعد بود و مقارن بود تا پاك بشود. به اون نحوى كه اگر مقارن با كريت بشود يا بعد بشود آب پاك مى‏شود نجس ديگر نمى‏شود. اين مقارنش هم خواهد آمد بحثش. ما از اين جا اينجور ادعا مى‏كنيم، درست توجه كنيد ما ادعا مى‏كنيم كه در ما نحن فيه ما كه علم داريم در اول آفتاب اين كريت داشت ملاقات نمى‏دانيم قبل است يا بعد ولو به طبع شك پيدا مى‏كنيم كه اين كريت در زمان ملاقات بود يا نبود ولو معلوم التاريخ است شك مى‏كنيم. ولكن اين شك در حقيقت شك در زمان ملاقات است. در خود اين كريت شكى نيست. ما در جايى كه كريت را مى‏دانيم اول آفتاب شده است، نمى‏دانيم ملاقات قبل از طلوع آفتاب بود يا مقارن و بعد از طلوع آفتاب بود ما بعله، شك مى‏كنيم كه اين كريت در زمان ملاقات بود يا نه؟ ولكن اين شك، شك طبعى است. اونى را كه ما شك داريم در
حقيقت اين است كه زمان ملاقات كى است؟ زمان ملاقات قبل از كريت و طلوع آفتاب است يا مقارن و بعد از طلوع آفتاب و بعد از كريت است.
بدان جهت اگر اون شك را ما برطرف بكنيم ديگر شكى نداريم. يعنى اگر بدانيم كه ملاقات قبل بود. قبل از طلوع آفتاب بود يا بعد بود ديگر ما شك نداريم. يك شك بيشتر نيست در ما نحن فيه. اين شك را كه اضافه مى‏دهيم به معلوم التاريخا اين اضافه اضافه طبعى است. اين اصل و شك در اين است كه زمان ملاقات كى بوده است؟ قبل طلوع آفتاب بود تا زمان كريت كه طلوع آفتاب است ملاقات بود يا نبود؟ خوب اگر استسحاب گفت كه تا زمان طلوع آفتاب كه زمان كريت است نبود اين ملاقات موضوع طهارت تمام مى‏شه ديگر ما شكى نداريم. يا استسحاب كريت در زمان ملاقات شكى نيست تا جارى بشود. شك ما در حقيقت يك چيز بود، در اين بود كه آيا ملاقات قبل از زمان كريت هست يا نيست؟ استسحاب اگر گفت كه نه تا زمان كريت ملاقات نيست در اون زمان ملاقات تعيين شد كه قبل از كريت نبوده است ما ديگر شكى نداريم در اين كه قبل از كريت ملاقاتى بوده يا نه؟ شارع تعيين كرد و تعبد كرد زمان ملاقات را تعيين كرد كه زمان ملاقات، در قبل از كريت نبود. قبل از كريت ماء در عدم ملاقاتش باقى بود. موضوع طهارت محرز مى‏شود. اين آب قليلى بود تا طلوع آفتاب و استسحاب هم مى‏شه كه ملاقات نكرده است موضوع طهارت محرز شد. استسحاب در ناحيه عدم كريت در زمان ملاقات ديگر جارى نيست. چون كه در عدم كريت در زمان ملاقات شكش شك طبعى بود. حقيقتا شك در او نبود. شك در اين بود كه ملاقات كى است؟ وقتى كه زمان ملاقات محرز شد ديگر در ناحيه معلوم التاريخ استسحاب جارى نمى‏شود.
سوال؟ عرض مى‏كنم كريت زمانش را مى‏دانيم، عرض مى‏كنم معناى واو الجمع اجتماع در زمان است. يعنى دو تا وجود در يك زمان باشند. در زمان واحد كما اين كه مظروف، اين زمان مظروف اون وجود است، مظروف اين وجود هم باشد. ما مى‏گوييم موضوعى كه در ما نحن فيه داريم اجتماع عدم كريت و ملاقات در زمان واحد موضوع تنجس است. نه عنوان الاجتماع. واو الاجتماع كه واو الجمع است. زمانى باشد آب كر نباشد، و ملاقات بشود در همان زمان. اين موضوع تنجس است. زمانى، عدم كريت باشد در آب. ملاقات نشود اين هم موضوع طهارت است. آبى باشد كه كريت ندارد ولكن ملاقات نكرده است اين هم موضوع طهارت است. چون كه آب قليلى كه ملاقات با نجس نكرده است پاك است. اينجوره يا نه؟ ما كلاممون اين است در جايى كه كريت را مى‏دانيم اول آفتاب است زمان عدم كريت معلوم است كه اول آفتاب است. در اون زمان شك در چه چيز داريم؟ شك در وجود آخر داريم كه ملاقات هم در اون زمان عدم ملاقات هم بود يا نبود؟ استسحاب مى‏گه در اون زمان كه زمان كريتش طلوع آفتاب است اون زمان ملاقات نبود. خوب موضوع طهارت محرز شد.
سوال؟ شما مى‏گيد كه من استسحاب مى‏كنم عدم كريت را در زمان ملاقات، شما در زمان ملاقات شك داريد. حقيقتا شما در جايى كه زمان كريت معلوم است، شما كه مى‏گيد استسحاب عدم كريت را در زمان ملاقات مى‏كنيم شما حقيقتا شك در زمان ملاقات داريد. نمى‏دانيد، ملاقات زمانش عند طلوع آفتاب و زمان كريت بود يا زمانش قبل بود؟ شما در اين شك داريد. سوال؟ عرض كردم واو الجمع پس معناش را نفهميديد. واو الجمع اين است كه در زمان واحد اين دو تا جزء باشند در اون زمان واحد. سوال؟ مى‏گويم موضوع شك ما كه واو الجمع است واو جمع اين است كه زمانى باشد اين دو تا شى در اون زمان باشند. مى‏گم اون زمان واحد همان طلوع آفتاب است كه كريت در اون زمان قطعا حادث شده است. حدوثش عند طلوع آفتاب بود. در اون زمان نمى‏دانم ملاقات حاصل بود ياملاقات نبود. استسحاب مى‏گه نبود. موضوع طهارت محرز شد كه آب در عند طلوع آفتاب كر بود، و ملاقات هم نداشت تا اون زمان. پس موضوع طهارت محرز مى‏شه. يعنى در زمان قلت كه قبل از طلوع آفتاب است در اون زمان ملاقات نبود. شما كه مى‏گيد من شك دارم كريت در زمان ملاقات بود شما حقيقتا در زمان ملاقات شك داريد كه زمان ملاقات كى است؟ در زمان ملاقات شك داريد كه زمان ملاقات قبل از طلوع آفتاب بود يا بعد بود؟ اگر استسحاب بگويد قبل از طلوع آفتاب كه زمان قلت الماء است ملاقات نبود موضوع طهارت محرز مى‏شود. شما
ديگر شكى نداريد.
اينى كه مثل مرحوم آخوند هم در، با وجود اين كه ايشان مى‏گويد كه در اون حادثين كه شك در تقدم و تأخر داريم مى‏گه استسحاب جارى اصلا نمى‏شود و اما مى‏گويد اگر تاريخ در يكى معلوم شد در اون ديگرى استسحاب جارى مى‏شه. همان مرحوم آخوندى كه در مجهول التاريخ مى‏گفت استسحاب جارى نمى‏شود مى‏گويد اگر يكى معلوم التاريخ شد در مجهول التاريخ جارى مى‏شود و هيچ معارضى هم ندارد. چرا اين را مى‏گه؟ براى اين كه ما حقيقتا به وجدان كه رجوع مى‏كنيم شك در اين نيست كه كريت در چه زمانى بوده؟ او را مى‏دانيم من حيث الزمان. شك ما در اين است كه تا اون زمان، كه قبل طلوع الشمس زمان قلت بود در اون زمان قلت كه قبل طلوع شمس است ملاقات بود يا نبود؟ اگر استسحاب گفت كه نه زمان ملاقات نبود، استسحاب در ملاقات جمع فى الزمان است. مى‏گه در اون زمان نبود پس در موضوع طهارت ديگر ما شكى نداريم. شك نيست. اون شك در كريت در زمان ملاقات، عبارت الاخرى يك شكى در زمان خود ملاقات بود. شك در كريت در زمان ملاقات عبارت الاخرى يك شكى در زمان خود ملاقات است. و اگر استسحاب زمان ملاقات را تعيين كرد و گفت قبل از طلوع آفتاب كه زمان عدم كريه بود در اون زمان ملاقات نبود موضوع طهارت محرز مى‏شود.
اين را بدانيد، حرف من اينه ما در اون جايى كه حادثين هست شك در تقدم و تأخر داريم اگر يكى معلوم التاريخ بوده باشد فقط يك شك داريم. حقيقتا شك ما در اينه. كه آيا مجهول التاريخ در اون زمانى كه معلوم التاريخ بود، در اون زمان اون يكى هم بود يا نبود؟ ما فقط شك در او يكى داريم حقيقتا. اونى كه در ظاهر ادله استسحاب است اين است كه اگر شيى را شك كردى در زمانى باقى است يا باقى نيست؟ بگو باقى است. ما اگر در اون زمانى كه شك داريم ما در زمان اون كريت كه طلوع آفتاب است قبل از او كه زمان قلت است، قبل طلوع آفتاب كه زمان قلت الماء است يقينا و شكى در او نيست احتمال مى‏ديم كه در اون زمان عدم الملاقات، عدمش باقى مانده باشد. استسحاب جارى مى‏شود ديگر ما شك نداريم. شك در كريت در زمان ملاقات عين شك در زمان ملاقات بود. وقتى كه زمان ملاقات تعيين شد كه قبل از طلوع آفتاب نبود ما در زمان طهارت ديگر شكى نداريم.
اما اگر حادثين هر دو مجهول التاريخ بوده باشند. حادثين نه كريت معلوم التاريخ است نه ملاقات معلوم التاريخ است هيچ كدام نيست، اينجا اگر يكى را ما بدانيم شك در اين داريم كه ملاقات بعد از كريت است يا قبل از كريت؟ كذالك شك داريم كه كريت قبل الملاقات است يا بعد الملاقات؟ اينجا دو تا شك است. چه جورى كه در ملاقات شك داريم كه بعد الكريت است يا در قبل الكريت كذالك شك داريم، كريت قبل الملاقات است يا بعد الملاقات. اينجا نمى‏شود گفت ما در حقيقت يك شك داريم. دو تا شك است. چه جور اسناد شك را به ملاقات دادن كه ما شك فقط در اين داريم كه ملاقات قبل از كريت است يا بعد از كريت. من مى‏گم نه شك در اين داريم كه كريت قبل از ملاقات است يا بعد از ملاقات؟ بدان جهت است كه در مجهول التاريخ بايد اشاره به زمان واقعى بشود. در اون زمان واقعى فى علم الله كه ملاقات حاصل بود نمى‏دونيم عدم كريت هم در همان زمان بود يا نه؟ بايد باز زمان واحد بشود. مى‏گوييم چه جورى كه اون ملاقات زمان واحد دارد و استسحاب در عدم الكريه جارى مى‏شود كريت هم يك زمان واقعى دارد. شك مى‏كنيم تا اون زمان واقعى كريت ملاقات حاصل شده بود يا نه؟ به واو الجمع اين نقض نمى‏شود به مسئله صلاء وضو. چرا؟ چون كه اونجا كه ما نماز را خوانديم در نماز شكى نيست و در زمانش هم شكى نيست كه پنج دقيقه قبل از اين شروع كرديم الان هم السلام عليكم و رحمت الله و بركاته را گفتيم. من در ما نحن فيه كه شك دارم اين صلاه در زمان وضو شد يا نه، اين شك در حقيقت در خود زمان وضو است. كه آيا اين زمانى كه، اين پنج دقيقه‏اى كه من نماز خواندم زمان وضو هست يا نيست؟ اسلام مى‏گه بله هست. زمان وضو تعيين شد. ديگر زمان استسحاب عدم صلاة جارى نيست در زمان وضو. شك در حقيقت در اين بود كه زمان وضو كى است؟ بدان جهت استسحاب جارى است و هيچ معارض هم ندارد.
و منهنا حرفمون اين است، درست توجه كنيد معلوم التاريخ را با مجهول التاريخ چه جور تفكيك كرديم. در مجهول التاريخ دو تا شك است. در مجهوله تاريخ دو تا شك است. يكى اين كه در زمان ملاقات، كه ملاقات يك زمانى دارد، ملاقات يك زمانى دارد. در اون زمان عدم كريت بود يا نبود؟ چه جورى كه در زمان او شك داريم اون زمان، چون كه زمان واقعيش را نمى‏دانيم زمان واقعى اون كريت و عدم كريت و ملاقات و عدم ملاقات نمى‏دانيم زمان واقعيش را. چه جورى كه در زمان واقعى ملاقات شك داريم كه كى است و عدم ملاقات در اون زمان باقى بود يا نه؟ ما در زمان واقعى كريت هم شك داريم. كه زمان واقعى كريت كى است و نمى‏دانيم بر اين كه ملاقات تا اون زمان باقى بود يا نه؟ و به تعبير واضح‏تر كه بگويم اوضح است اسناد به شك به يكى از مجهوله تاريخ بلا منجه است. معين ندارد كه بگوييم ما شكمون در عدم ملاقات يا عدم كريت است. بدان جهت استسحاب در هر دو جارى است و مبتلا به معارض مى‏شود. يا بنا به مسلك مرحوم آخوند اصلا جارى نمى‏شود. و اما جايى كه يكى معلوم التاريخ شد ديگرى مجهول التاريخ ما حقيقتا يك شك كه بيشتر نداريم اون شك در اين است كه مجوله تاريخ زمانش كى است؟
سوال؟ اين از ناحيه اين است كه زمان ملاقات را نمى‏دانيم. چون كه مى‏دانيم عند طلوع شمس اين كر بود، كريت... نه زمان كريت را مى‏دانيم. زمان كريت مى‏دانيم... اين در حقيقت كه مى‏گيم كريت قبل بود يا بعد بود اين در حقيقت اين است كه زمان ملاقات كى بود؟ شك در اوست. اگر شارع زمان ملاقات را تعيين كرد. تعيينش به اين كه نفى كرد گفت در زمان عدم كريت نبود قبل طلوع شمس نبود، تمام مى‏شود مطلب. در عند طلوع شمس، قبل از طلوع شمس زمانى است كه عدم كريت بود در او زمان استسحاب هم مى‏كرد در ملاقات هم هست. چون كه معناى واو جمع اين است كه يك زمان باشد كه ظرف دو تا وجود بشود. دو تا وجود كه مى‏گويم از باب... يعنى دو تا جزئى كه بر موضوع حكم هستند. ولو عدم بوده باشند. يك طرفش عدم باشد. قبل طلوع شمس زمانى است كه در اون زمان قلت بود يقينا و نمى‏دانم در اون زمان قلت كه قبل از طلوع شمس است ملاقات هم بود يانه؟ استسحاب مى‏گه نبود.
سوال؟ كلام اين است، همين رسيديد به مطلب. به مطلب رسيديد. در مجهوله تاريخ مرجه ندارد كه ما بگوييم شك فقط در زمان ملاقات است. مى‏گوييم نه شك فقط در زمان كريت است. وجهى ندارد، اسناد شك كلام ما اينه، اسناد شك در مجهوله تاريخ به يكى از حادثين كه شك فقط در اوست كه نمى‏دانيم زمان كريت قبل از ملاقات است يا بعد الملاقات اين مرجهى ندارد. يكى برمى‏گردد مى‏گويد شك ما اين است كه ملاقات بعد الكريت است يا قبل الملاقات؟ بعد الكريه؟ چه جور كه صحيح است كه بگوييم نمى‏دانيم، زمان كريت قبل الملاقات است او بعد الملاقات، كذالك صحيح است بگوييم زمان ملاقات نمى‏دانيم قبل الكريت است، بعد الكريت. اسناد شك، شك فقط در يكى است به يكى نشان بگذاريم بگيم در اينه اين ترجيح بلا منجه است. اگر شك در يكى حل بشود اون ديگرى هم حل مى‏شود. او هم همين جور است كه شما مى‏فرماييد. ولكن رو يكى يد بگذاريم، نشان بگذاريم بگوييم كه شك در زمان اين است اين ترجيح بلا منجه است من دست رو اون يكى مى‏گذارم. و اما به خلاف اين كه يكى معلوم التاريخ بشود و ديگرى مجهول التاريخ بشود اونجا دست راتر مى‏كنيم مى‏گذاريم رو اونى كه مجهول التاريخ است. مى‏گيم ما در زمان او شك داريم والاّ اين يك زمانى باشد كه حامى بشود اين دو تا جزء را اون زمان در ناحيه كريت معلوم است كه قبل از طلوع آفتاب است. كه قبل الطلوع آفتاب كريت نداشت.
شك داريم در اون زمانى كه با دست تر نشان كرديم نمى‏دانيم در اون زمان ملاقات بود يا نه؟ استسحاب مى‏گه نبود. اينجا شك در اين كه من كريت در زمان ملاقات بود اين عين اين است كه زمان ملاقات كيه؟ اين عين اين شك است كه اينجور تعبير ميكنيم. اگر استسحاب اون زمان ملاقات را تعيين كرد و گفت بر اين زمان ملاقات در زمان قلت كه قبل از طلوع آفتاب است نبود. خوب اين آب، آب مى‏شه آب پاك. بدان جهت است اين نقض هم نمى‏شود به باب الصلاة در حال وضو اونجا عرض كردم ما در زمان وضو شك داريم. در صلات كه شك نداريم الان فرض نماز را شروع كرديم خوانديم. شك ما در حقيقت در
زمان وضوست نمى‏دانيم زمان وضو كيه؟ اين پنج دقيقه‏اى كه نماز خواندم اين زمان وضو هم بود يا نبود؟ اين پنج دقيقه؟ استسحاب مى‏گه بعله، بود. خوب تمام شد. ديگر استسحاب عدم صلاة در زمان وضو، خوب زمان وضو تعيين شد. بدان جهت است ما حقيقتا شك در زمان وضو داشتيم و او هم تعيين شد. منهنا اگر ما بوديم و تا حال حرفهايى كه گفته شده بود همين حرفها بود، حق با صاحب العروه بود. كه در جايى كه ملاقات با كريت مجهوله تاريخ بشود حكم به طهارت مى‏شود. چون كه استسحاب‏ها معارضه مى‏كنند رجوع به قائده طهارت مى‏شود. و اگر تاريخ كريت معلوم بشود شك در تاريخ ملاقات داشته باشيم باز استسحاب مى‏كنيم مى‏گيم، ملاقات در زمان قلت نشده. تا اون زمانى كه طلوع شمس بود، قبل از او ملاقاتى نشده آب پاك است. و اما اگر زمان ملاقات معلوم بشود كه صورت ثالثه است. بدانيم كه اين در طلوع آفتاب ملاقات شده نمى‏دانيم كه در اون زمان كريت بود يا نه؟ استسحاب مى‏گه نه نبود. عند طلوع آفتاب زمانى است كه ملاقات بوده و استسحاب هم مى‏گه كريت نبوده آب نجس است.
ما اگر بوديم اين حرف‏ها بود كه تا حال گفته‏ايم. اين حرفها فقط در اطراف مسئله بود تفسير همان تفسيرى است كه در عروه گفته شده است. در دو صورت آب محكوم به طهارت است، در يك صورت محكوم به نجاست سرش را هم گفته‏ايم ولكن در ما نحن فيه يك حرف ديگر مى‏زند و اون حرف ديگر را او سابقا اشاره كردم فقط اشاره‏اى مى‏كنم. آيا اينى كه قائده كلى است در اول بحث هم گفتيم اگر استسحاب در نفى موضوع حكمى جارى شد اون حكم منتفى مى‏شود، اين على القائده و مطلق است يا در جايى كه شارع بر حكم مخالف كه نفى اين حكم با حكم مثلا طهارت و نجاست همين كه شارع بر نجاست موضوعى تعيين كرد ما استسحاب اون موضوع را، نفى اون موضوع را به استسحاب كرديم حكم مخالف كه طهارت است ثابت مى‏شود؟ على الاطلاق كه نفى الموضوع استسحاب نفى موضوع حكم مخالف را اطلاق مى‏كند على الاطلاق. يا اين در جايى است كه شارع براى حكم مخالف تعيين موضوع نكنه. در مواردى كه شارع براى اون حكم مخالف تعيين موضوع كرد نفى موضوع تنجس فايده ندارد بايد موضوع طهارت احراز بشود.
توجه: درس شماره 55 نامفهوم بود. تايپ نشد.