جلسه 268

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:268 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
مى‏فرمايد سيد يزدى قدس الله سره اگر موضعى نجس شد از حصير النجس. حصيرى كه مفروش است بر مسجد، موضعى از آن حصير نجس شد. مى‏فرمايد بر اين كه واجب است تطهير آن ذالك الموضع آن موضع را بايد تطهير كرد يا بايد آن موضع متنجس را قطع كرد، بريد. اذا كان اصلح كما هو القالب. وقتى كه اين بريدن اصلح بوده باشد از اخراج حصير خارج المسجد و تطهيره فيه. از او اصلح بوده باشد كما هو القالب. قالبا اينجور است. مى‏دانيد سابق الزمان، نه سابق الزمانى كه ما نديديم، يا شايد شما هم ديده‏ايد كف مسجدها را براى اين كه رطوبت سرايت نكند به آن ابزان مصلى كه آنجاها نماز مى‏خوانند يا مى‏نشينند كفش را حصير مى‏كردند. و بعضا آن حصير را اصلا در خود مسجد مى‏بافتند كه مثل حصير باف‏ها مى‏آمدند براى كف مسجد حصيرى مى‏بافتند. كه از آن حصير از پاره‏هاى نى بود. خوب اين حصير به اين بزرگى را بيرون بردن و آنجا تطهير كردن خرد مى‏شود. روى اين اساسى كه هست آن طرفى كه آن جايى كه نجس شده است او را مى‏بريدند. ايشان هم اشاره‏اى به اين مطلب دارد. مى‏فرمايد بايد حصير را تطهير كرد يا اين كه موضع نجس را قطع كرد اذا كان اصلح. وقتى كه اين اصلح بوده باشد قطع كردن، كما هو القالب. خوب كلام در ما نحن فيه واقع مى‏شود كه اگر ما گفتيم تطهير مسجد ازاله نجاست از مساجد واجب است، آيا فُرُش و حُصُر كه مفروش است مسجد به آنها تطهير آنها هم لازم است؟ اگر گفتيم مثلا ديوار مسجد يا سقف مسجد تطهيرش لازم است مثل سيد يزدى قدس الله سره، پرده‏اى كه آويزان است از ديوار مسجد تطهير او هم از تنجس لازم هست يا نيست؟ كلام در اين جهت واقع مى‏شود.
عرض مى‏كنم بر اين كه لا اشكال بر اين كه حصير از اجزاء مسجد نيست. جزء مسجد حساب نمى‏شود. فرش مسجد جزء مسجد حساب نمى‏شود. ولو اضافه‏اش را به مسجد مى‏دهند مى‏گويند زيلوى مسجد است، فرش مسجد است، فرش مسجد است. كما اين كه بيبان مسجد را به مسجد نسبت مى‏دهند. مى‏گويند اين درهاى مسجد است، در مسجد است يا ستون‏هاى مسجد است، اضافه در همه هست. ولكن اضافه آنى كه مصحح اضافه است آن در همه على حد سواء نيست. آنجايى كه مى‏گويند ستون مسجد يا باب مسجد او جزء بناى مسجد است. ولكن به خلاف فرش المسجد و هكذا فرش مسجد و حصير مسجد مثل سوار مسجد، منقل مسجد اينها اضافه مى‏دهند ولكن اين اثاث المسجد است. آن اثاثى كه استعمال مى‏شود آن اثاث، آلات مسجد گفته مى‏شود. روى على هذا وقتى كه حصير يا فرش اينها جزء مسجد نشدند به چه دليل تنجيس شد، تطهيرش واجب است؟ دليل بر اين كه ما مى‏گفتيم تنجيس مسجد جايز نيست و ازاله‏اش واجب است يا آن اخبارى بود كه وارد شده بود در اتخاذ الكنيف مسجدا آنها دلالت مى‏كرد آن سطح ظاهرى كه انسان در او نماز مى‏خواند از مسجد آن سطح ظاهر، خود سطح ظاهر يعنى زمينش بايد پاك بشود. و هكذا در آن صحيحه على ابن جعفر عن المسجد يجسس به جسى كه يوقد عليه الازره... از آن استفاده مى‏شد كه آن خود بناى مسجدى كه هست كف مسجد اگر نجس بوده باشد اين بايد پاك بشود. كه امام فرمود عند الماء من نار قد... آن كفى كه به ازره كه جس را نجس كرده بودند آتش تطهير كرد از آن نجاست. خوب اينها كه مال حصير و فرش و پرده كه‏
نيست. اينها مال جزء البنا است. غايت الامر از اينها خيلى كسى پهلوان بوده باشد تعددى به جدران مسجد مى‏كند كه جدران مسجد هم بايد پاك بشود. و ارتكاض هم مثلا جدران كه داخل مسجد هستند آنها بايد پاك بشود اين ارتكاض در كف به ارتكاض در جدران هست. و اما پرده و فرشى كه در مسجد انداخته‏اند او بايد پاك بشود اين روايت نمى‏گيرد. مى‏ماند ايه مباركه كه مرحوم حكيم قدس الله نفسه الشريف به اين آيه شريفه تمسك مى‏كند. انما المشركون نجس فلا يقرب المسجد الحرام. فرقى ما بين مسجد الحرام و غير مسجد الحرام نيست. شارع امر كرده است مردم را به منع از دخول عين النجس، كه مشرك است به مسجد.
خوب عين النجس بعله فرض كنيد عين النجس يا متنجس، متنجس هم كه عين النجس ادخالش حرام است. اين آيه اين را دلالت مى‏كند. چون كه متنجس هم نجس است، فرقى نمى‏كند. غايت الامر ايشان مى‏فرمايد در آن متنجس هايى كه ادخال مى‏شود و به مسجد سيره متشرعه بر او جارى است، قبايش احتياط دارد يا نجس است. بچه‏اش صبح شاشيد فرصت نكرد بر اين كه تطهير كند. خشك شد، همين جور آمده به مسجد نماز مى‏خواند. عبايش را مى‏كند مى‏اندازد زير پايش ديگر. اين سيره در اين هست كه خوب عيبى ندارد. عبا مثل اين فرش مسجد است ولكن اين را مى‏اندازند زير پا يصلى عليه، ادخال در مسجد مى‏كنند. آن جاهايى كه كانّ سيره هست در جواز ادخال نجس و المتنجس، آن جاها مى‏گوييم كه عيبى ندارد، اخذا به سيرة المتشرعه كه سيره متشرعه مخصص و مقيد است. كشف مى‏كند كه اين سيره در زمان ائمه هم بود و ائمه سلام الله عليهم راضى به اين معنا بودند بلكه تجويز از ناحيه آنها بود چون كه متشرعه بما هو متشرعة چيزى را ابداء نمى‏كند مگر اين كه از رئيسشان به آنها رسيده باشد. يا لااقل به مرعا و مسعاى ائمه بود، منع نكردند. فقط اين آيه مباركه است كه انما المشركون نجس اين هم عموم مطلق فرض بفرماييد كه رادع نمى‏شود سيره عقلا را فضلا سيره متشرعه‏اى كه مخصص است. پس على هذا الاساس ايشان به اين آيه مباركه تمسك كرده‏اند بناعا بر اين كه ادخال النجس و المتنجس ولو خود بنا را نجس نكند حرام است كه اين هم از آيه انما المشركون نجس استفاده مى‏شود و سيره‏اى هم بر خلافش نيست بدان جهت بايد اين فرض كنيد مسجد را فرض كنيد اين فرشش را يا اين حصيرش را بايد تطهير كرد. نفهميديم اين ملازمه چه ملازمه‏اى است؟! خوب اُفرض كسى مى‏گويد كه اين نجس را نمى‏تواند داخل بكند به مسجد. عين النجس را، الاّ در موارد سيره. اما يك بچه‏اى شاشيد روى حصير. من در اين صورت مكلف هستم كه اين حصير را تطهير كنم و من مكلف هستم بر اين كه اين نجاست را ازاله كنم، تطهير كنم، اين از كجا استفاده شد؟ چرا اين ازاله واجب است بر من؟ چرا اين تطهير واجب است؟ كانّ ايشان نظرشان اين است متفاها عرفى اين است كه مشرك اگر داخل مسجد شد، غفلتا، غافل بودند مسلمانها، مشرك آمد. بعد فهميدند اين يهودى نيست، مشرك، مشرك است. يا فرض بفرماييد بت پرست است. نصرانى نيست بت پرست است. ارتكاض اين است كه بزنيد بياندازيد بيرون. وقتى كه دخول حرام شد متفاها عرفى اين است كه بايد از دخول جلوگيرى بكنند و اگر دخولى محقق شد آن شخصى كه داخل شده است بيرون بياندازند. خوب بيرون انداختن حصير متنجس هم به اين مى‏شود كه ازاله نجاست بكنند از او. تطهير كه كردند ازاله نجاست بكنند. شايد نظر مبارك ايشان، شايد نيست، صد در صد است. نظر مبارك ايشان اين است كه وقتى كه ادخال نجس و متنجس حرام شد، متفاها عرفى اين است كه اگر داخل شد بزنيدش بيرون. اين متنجس را بيرون كردن به تطهير مى‏شود كه ازاله مى‏شود.
بدان جهت ازاله واجب مى‏شود. چرا؟ چون وقتى كه اين حصير وقف مسجد شده است اين را بايد بر وقف عمل بكنيد، جمع ما بين الوقوف على ما حسب يوقفها اهلها و ما بين بيرون انداختن همان تطهيرش است كه بايد تطير كرد. بدان جهت اگر تطهيرش ممكن شد، تطهير مى‏كنند. اگر تطهير ممكن نيست بايد اين را بيرون ببرند و آن بيرون پاك كنند و بيرون ببرند هم خرد مى‏شود اين حصير. اينجا قيچى مى‏كنند آن جاى متنجس را، امر داير است كه خرد بشود يا يك‏
جايش خرد بشود و قطع بشود. اين مقدم مى‏شود. در مقام تزاحم. از اين جهت در مثل فرشى كه اينجا الان انداخته‏اند اين متنجس بشود كسى قيچى‏اش را بردارد كه در روايت دارد بر اين كه اقطعه، قطع مى‏كنند، در كفن است (در كفن ميت) كه اگر نجس شد يا تطيرش مى‏كنند يا قطعش ميكنند موضعى را كه نجس شده است. اينجا هم من قطع مى‏كنم اين فرش را اين نمى‏شود.اين اتلاف وقف است. اتلاف وقف و عمل كردن است بر اتلاف الوقف و اين عمل جايز نيست. آنجايى كه قطع اصلح از تطهير بوده باشد خارج المسجد آن وقت قطع مى‏كنند. ولكن در داخل مسجد تطهير ممكن است فى مثل زماننا، آنجور حصيرها هم نيست. اگر حصيرى باشد اين حصيرهايى است كه مى‏شود اين‏ها تطهير كرد و هيچ اشكالى هم ندارد.
خوب اين آيه مباركه دليل مى‏تواند بشود؟ سابقا گفتيم كلّا. اين مال مشرك است، مشرك نجاست دارد. آن نجاست، نجاست به معناى لغوى است كه آن خباثت دارد. يا همان خباثت هم نجاست شرعى به آن لحاظ است. انما المشركون نجس. نجس يعنى عين النجاست هستند. يعنى هم ظاهرشان و هم باطنشان اينها نجس است. ديگر از مثل اين نمى‏شود به دم تعددى كرد. به منى متعددى كرد. فضلا به آن آب متنجسى كه روى حصير ريخته است به او تعددى كرد. حضرت فيل هم نمى‏تواند اين تعددى را بكند. آن وقت مى‏ماند نبوى كه جنبوا مساجدكم النجاسه بنابر اين كه اين عموم داشته باشد هم تنجس را بگيرد. مساجد را از نجاست دور كنيد، معنايش عبارت از اين است كه نجس داخل نكنيد. گفتيم من حيث السند ضعيف است قابل الاعتماد نيست و تجليب المسجد من النجاسه معنايش عدم تنجيس خود مسجد است. مسجد را نجس نكنيد. اما عبايت نجس است، انداختى رويش نماز خواندى، مهر گذاشتى، چه فرق است ما بين اين فرش و ما بين عبايى كه انسان مى‏اندازد؟ هيچ فرقى نيست. اگر فرش انداخته‏اند اينجا منتهى هميشه مى‏اندازند، اين را موقتا يك ساعت انداخته است. چه فرقى مى‏كند؟ على هذا الاساس ما دليلى به اين معنا نداريم. بدان جهت در ما نحن فيه ما ملتزم نيستيم تطهير مسجد، حُصُر مسجد، زيلوهاى مسجد، فرش مسجد را تطهير بر او واجب است الاّ اذا كان تنجسشان به حيثى باشد كه اهانت بوده باشد بر مساجد. اين يك مطلب ديگرى است والاّ اهانتى نبوده باشد. مثلا فرض كنيد در مسجد باز مانده است يك مدتى، آمده كلب يا غير الكلب مثلا آنجا آمده است نجاست كارى كرده است اينجور باشد بعله عيبى ندارد و اما در غير موارد الحتك دليلى بر لزوم التطهير ما نداريم.
سؤال؟ سيره متشرعه هم نداريم. سيره متشرعه فعلا هست، ممكن است در فرش هم هست. در پرده هم هست ولكن اين ناشى از فتاوى است. سيره متشرعه‏اى كه در زمان معصومين سلام الله عليهم بوده است ما شاهدى نداريم. شاهد اگر بود آن صحيحه على ابن جعفر بود كه آن هم نسبت به كف مسجد بود كما ذكرنا. بدان جهت اصلا وجوب التطهير را ما در اين فرش و حصير و پرده وامثال اينها ملتزم نيستيم. واجب نيست، كسى اگر تطهير كرد بهتر. تنظيف مسجد است. ولكن تكليف لزومى ندارد كه واجب كفائى بوده باشد. مگر در صورت حتك بودن كما ذكرنا. ولكن يك مطلب را داشته باشيد، ما مى‏گوييم تطهيرش واجب نيست اما تنجيسش حرام است. كسى اگر بخواهد اين فرش اينجا، بينى‏اش خون آمد، اينجور ماليد به فرش مسجد. اين حرام است. چرا حرام است؟ يك مطلبى را مقدمتا مى‏گويم و آن مطلب را متذكر باشيد مطلب حل مى‏شود. و آن اين است كه وقف در اشياء فرق مى‏كند. همه اشياء على حدٍ سواء نيست در وقف. وقف در بعض اعيان تمليك است. عين موقوفه را واقف تمليك مى‏كند به موقوفٌ عليه اعم از اين كه موقوفٌ عليه اشخاص باشد كما فى الوقف الخاص يا موقوف عليه جهت عامه‏اى بوده باشد، عنوان عامى بوده باشد كما فى الوقف العام. مى‏گويد اين وقف كردم مثلا اين باغ را وقف كردم به زوار الحسين سلام الله عليهم. عنوان، عنوان عامى است. معنايش اين است كه منافع اين باغ صرف ميشود در زوار، و آن پولى كه به زائر مى‏دهند از قيمت اين باغ، آن پول ملكش است. چون كه تمليك كرده است به عنوان مالى را كه تمليك كرده است به عنوان به اخذ مستحق ملكش‏
مى‏شود. وقتى كه مستحق او اخذ شد ملكش مى‏شود، تمليك لعنوان است. ملك آن شخص نيست، او را به دادن ولى الوقف و متولى الوقف به قبض او آن شخص مالك مى‏شود آن زائر. آن هم فرق ميكند در بعضى موارد اين است كه اين وقف است عين بر آن زوار به اين معنا كه بدل المنافع صرف در آنها بشود. مثل وقف باغ به زوار. يك وقت اين است كه نه يك خانى را درست كرده است، يك جايى را درست كرده است وقف كرده است به زوار. اين معنايش اين است كه تمليك كرده است، سكناى اين را به زوار. كه به همان عين منتفع بشوند ديگر آنجا را نمى‏شود فروخت. يا اجاره داد وجهش اجاره‏اش را به زوار داد. زوار خودش بايد بنشينند.
بعضى وقف‏ها، وقف تمليكى است. بعضى وقف‏ها، وقف، وقف انتفاعى است. اصلا واقف آن عين موقوفه را در ملك خودش نگه مى‏دارد. ولكن وقفش، وقف انتفاعى است. آنى وقف مى‏كند كه ديگران منتفع بشوند از اين. مثل اين كه فلان حاجى كذا وقف كرد چند تكه قالى را به مسجد. اين را وقف كرد اين وقف، وقف انتفاعى است. يعنى مصلين، مترددين منتفع بشوند. اما از ملكش خارج كرده است نه از ملك خارج نكرده است. مثل اين كه يك چيزى بگويم ديگر رسيد اينجا بايد اينها را شما از حالا داشته باشيد، در وصيت چه جور است؟ ربما ميت ثلث مال را در ملك خودش نگه مى‏دارد الى الابد. آنى كه به قدر ثلث يا كمتر است، در ملك خودش نگه مى‏دارد. مى‏گويد بر اين كه اين باغى كه من دارم در فلان جا آن باغ از ثلث من است. و ثمن او را صرف كنيد در زوار الحسين. ثمن ميوه‏هايش را صرف كنيد در زوار الحسين يا در عزاى حسين. اقامه عزاء حسين سلام الله عليه. اين وصيت به منزله وقف است. وقف با اين وصيت هيچ فرقى ندارد. عين را در ملك خودش نگه داشته است ولكن بر اين كه براى آن منفعتش جهتى را معين كرده است. اين يكى از خود عنوان وقف ولو صادق نباشد ولكن نتيجة الوقف است. فرض كنيد كتابخانه‏اى دارد، كتابهايش را گفته است بر اين كه اين كتابها را من وقف كرده‏ام بر طلابى كه آن طلاب شأنشان اين است كه از اين استفاده كنند. كتاب ملك يك كسى است نه ملك يك طلبه است، نه ملك حاكم شرع است. اين كتابها ملك خود آن شخص است. ملك آن شخصى است كه وقف كرده است. انتفاع را فقط وقف الانتفاع است، اين هم يك قسم است. وقف تمليكى، وقف انتفاعى و يكى هم وقف، وقف تحريرى است كه اصلا واقف آن عين را از ملكيت از رقيت آن عين را خارج مى‏كند. ملك هيچ كس نمى‏شود او. وقف المساجد و المشاهد هم از همين قبيل است.
وقف در بعضى اعيان معلوم است كه وقف انتفاعى است. در بعضى‏ها معلوم است وقف تمليكى است. در بعضى جاها معلوم است كه وقف، وقف تحريرى است. ولكن تميز اينها از ديگرى تميزش در بعضى موارد مشتبه مى‏شود. ما با آن اشتباه كار نداريم فعلا در موارد. ما عرض كرديم آن كسى كه حصير را نجس بكند اين فعل حرام كرده است. چون كه الوقوف على حسب ما يوقف‏ها اهلها، معنايش اين است كه در موقوف عليه چه تحريرى باشد، چه تمليكى بوده باشد، چه انتفاعى بوده باشد، تصرفى را انسان بكند كه آن تصرف خلاف الوقف است جايز نيست. بايد بر آن طبق وقف مشى بشود. اگر وقف هم وقف تمليكى شد، فرض كنيد باغ را وقف كرد بر زوار الحسين متولى وقف بخواهد اين باغ را اجاره بدهد مى‏تواند. اما خانى را وقف كرد بر زوار الحسين كه بيان اينجا بنشينند، اين را بخواهد اجاره بدهد نمى‏تواند. ولو هر دو وقف را كسى ملتزم شد كه هر دو وقف تمليكى است ولكن نمى‏تواند. ملك زوار الحسين است او هم متولى است مى‏خواهد اجاره بدهد. نمى‏تواند. چرا؟ چون كه وقف كرده است به زوار الحسين خان را معنايش اين است كه به شرط اين كه خودشان استيفا كنند. اگر ملك هم باشد براى فقرا شرط در وقف است كه خودشان استيفاى منفعت كنند. نه اين كه اجاره بدهند. به خلاف باغ. در باغ كه اين باغ وقف شده است به زوار الحسين متفاها عرفى اين است كه ميوه‏اش را بفروشند صرف در زوار الحسين بكنند. مى‏بينيد كه هر دو وقف تمليكى است عند شخص. ولكن مع ذالك ملتزم است كه حتى موقوف عليهم هم يا متولى الوقف هم نمى‏تواند خان را اجاره بدهد. چرا؟ براى اين كه‏
الوقوف على ما حسب ما يوقفها اهلها. ملك هم باشد شرط شده است كه خودشان استيفا كنند. خوب على هذا كسى كه مى‏آيد فرش قالى كاشانى را يا قالى از اين ارزان‏ها را كه مال مستضعفين است وقف مى‏كند اين معنايش عبارت از اين ايت كه اين وقف، وقف انتفاعى باشد. مى‏گويد آن انتفاع از اين فرش، در اينجا انتفاع ببرند. انتفاع به نماز خواندن رويش مى‏شود. به درس و مدارس، آنجور ميشود كه تدريس و تدرس مى‏شود. دعا خواندن مى‏شود، خوابيدن مى‏شود. اما خون بينى‏اش را بمالد اينجا، اين جهت انتفاع خارج است از جهت موقوف. بلكه منافى با جهت الوقف است. كه اين انتفاع عرض شده است اينجور نباشد. (شروع طرف ب).
بعله، جهتى كه به او وقف كرده است، مثلا براى مسجد وقف كرده است. بر حسنيه وقف كرده است آن انتفاع مناسب است. انتفاعى بردن كه آن انتفاع به نظر العرف منافى است با آن جهت بعد. آنجور انتفاع جايز نيست.
سؤال؟ عرض مى‏كنم شما مى‏فرماييد خون را ماليدن جايز است؟ واقف يا انتفاع نيست، دستمال انتفاع نمى‏كنيد؟ پس چرا در جيب گذاشته‏ايد؟ ما كه گذاشتيم براى انتفاع. همان انتفاع را از فرش مى‏كند. اين انتفاع است ولكن انتفاعى است كه منافى با جهت وقف است. وقف اگر انتفاعى باشد اين انتفاع را نمى‏گيرد يا انتفاع نيست به قول ايشان، وقف اگر تمليكى هم باشد، فرش را حصير را تمليك بر مصلى كرده باشد شرط اين است تصرفاتى كه مناسب با مسجد است در اين... آنجور تصرفات بكنيد. با مسجد، روى آن نماز خواندن، خوابيدن و امثال ذالك. و اما كسى آمده است به مسجد قالى كاشانى را جمع مى‏كند مى‏برد آنجا هوا سرد است براى خودش لحاف درست مى‏كند مى‏خوابد. اينجور تصرفات جايز نيست. سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اين كه، روى اين اساس اين تنجيس، اين كلمه‏اى كه ايشان گفتند اين را داشته باشيد حرف بدى نيست. يعنى بدى نيست يعنى مى‏خواهم يك مطلبى رويش بگويم والاّ حرف پوچ است. عرض مى‏كنم بر اين كه در ما نحن فيه اين حصير را تنجيس كردن جايز نيست. بعضى‏ها در تنقيه هست فرق گذاشته‏اند. ما بين تنجيس حصير كه جايز نيست اما تنجيس منبر عيبى ندارد. بينى‏اش خونى است بمالد به منبر كه رنگى بشود اين عيبى ندارد. هر چه فكر كرديم، وجهى پيدا نكرديم. مراد آن تنجيس حصير منافى با جهت وقف است عرفا. يعنى عرفا وقف خلاف او را مى‏گويد. الوقوف على... در منبر هم همين جور است. اين چه جور است در حصير شخص ممكن است پايش تَر باشد مصلى، نجس بشود بگذارد، نجس بشود. بدان جهت مثلا منافى با جهت وقف است. آن كسى كه منبر مى‏رود پايش تَر باشد آن خطيب نفهمد و پايش نجس بشود آن هم همين جور است، هيچ فرقى ندارد. فرقى ما بين تنجيس حصير مسجد و تنجيس منبر ندارد.
آن كلمه‏اى كه مى‏خواستم بگويم در مقابل حرف ايشان، اين آمد. اين غايت ما ذكرنا اين است اين تصرف وقتى كه حرام شد بر متصرف اين بر او واجب مى‏شود اين تصرف را ازاله كند. بر او واجب مى‏شود كه اين حصير كه نجس شده است او را بشويد. چون كه ابقائش هم تنجيس از ناحيه او است. تصرف از ناحيه او است. بقاء او هم على نجاست بقاء تصرفى است كه بر خلاف الوقف است. بدان جهت آن شخص بايد ازاله كند ولو سهوا تنجيس كرده است. چون كه ابقائش اختيارى است. مى‏تواند ازاله كند. اين بقاء مستند به فعل او مى‏شود كما ذكرنا. بدان جهت بايد ازاله كند بر ديگران تكليف نيست. ما كه مى‏گفتيم رسيديد به لُب مطلب اين كه مى‏گوييم ازاله نجاست از مسجد واجب نيست يعنى واجب كفائى نيست مثل خود مسجد. و اما آن كسى كه تنجيس كرده است، كسى اگر تنجيس نكرده است، بچه‏اى بوده است كه مسئله معلوم. بر هيچ كس وجوبى ندارد. و اما شخصى بالغى اين كار را كرده است كه حرام بود اگر با تعمد بود اين ولو به غير تعمد هم باشد بايد ازاله كند. تا اين تصرفى كه در خلاف جهت وصف است اين را از بين ببرد. اين كه اين تنجيس بر خلاف جهت الوقف است يعنى واقف... عرض مى‏كنم بعضى تصرفات هست كه آن تصرفات شامل وقف نيست ولكن آن تصرفات عيبى ندارد. مثل اين كه فرشى را فرض كنيد وقف كرده است براى‏
مسجد. آن فرش را آورده‏اند براى مسجد. شخصى فرض كنيد روى آن فرشى كه هست خوابيده است. اين وقف براى خوابيدن نشده است. اين وقف شده است كه در اين مسجد استعمال بشود. آن خوابيدن به او وقف نشده است ولكن عرفا منافى با وقف نمى‏بينند. آنجور تصرفات عيبى ندارد. يك تصرفاتى است ولو وقف شامل آنها نيست ولكن آنها را منافى با وقف مى‏دانند. اين تنجيس حصير، تنجيس منبر حرف سر اين است كه تصرف منافى با آن وقف است. اين مدعا است. اين را شما از ما از اصول مسلمه نپذيريد. فكر كنيد ببينيد آيا اين تنجيس كه بينى‏اش خونى است مى‏مالد به فرش فرق ما بين او و ما بين آن كه بينى‏اش خون است مى‏مالد، مى‏گذارد؟ آن كه بينى‏اش خونى است يك خرده آب آمده است دست زد يك خرده ماليد اين. اين حرام است؟ اين را كه نمى‏گويند. خوب چه فرق است ما بين اين و ما بين اين كه يك خرده خون آمده او ماليد. بدان جهت اين تقريب بود كرديم كه مى‏شود گفت، چون كه اينجور تصرفات تنجيس منافى است بدان جهت جايز نيست. و اما منافى بودنش اين مسلم نيست. بدان جهت اين جاها احوط اين است كه حصير مسجد و فرش مسجد و امثال ذالك اگر كسى آنها را نجس كرد بايد تطهير كنند. بيشتر از نمى‏توانيم ما بگوييم.
احوط اين است آن كسى كه اينها را نجس كرده است عمدا او سهوا احوط اين است كه آنها را تطهيركند. و ام الفتوا فلا يمكننا. چرا؟ چون كه اينجور تصرفات منافى با وقف است. وقف نمى‏گيرد اين مسلم است. وقف نمى‏گيرد، نه آن اولى را كه آب بينى را ماليدن مى‏گيرد، نه خون را ماليدن مى‏گيرد. اما يكى منافى بشود با وقف ديگرى عرفا منافى نشود اين را ما خيلى نمى‏فهميم. على هذا الاساس از اين مسئله هم رد شديم. بعد ايشان مسئله ديگرى را عنوان مى‏فرمايد. عرض مى‏كنم اگر آمديم مسجدى خراب شده است. مثل بعضى مساجدى كه در بعضى شهرها يا در بعضى دهات نوعا مى‏شود. يك مسجد بزرگى درست كرده بودند سابق در عصر سابق فرض كنيد كه در بلاد بود اينجور مسجد، الان هم هست در بلاد. در بلاد همين جور مساجد هست. يك مسجد بزرگى است فرض كنيد كه مثلا شايد مساحتش پنج هزار متر مربع، چهار هزار متر مربع، سه هزار متر مربع باشد. خودش هم بلد، بلد سرمايى است. سرما خيلى است. بدان جهت اين خراب شده است. اين را درست نكرده‏اند. چون كه ديده‏اند اين به درد نمى‏خورد مسجد به اين بزرگى به درد نمى‏خورد همين جور خرابه مانده است. كه در بعضى شهرها هم هست در شهر ما هم آن شهر كذايى آنجا هم هست از همين مسجدها. اگر اينها نجس شدند تطهيرش چه جور است؟ ايشان مى‏فرمايد لو خرب المسجد در اين صورت تنجيسش حرام است و تطهيرش واجب است. مراد مرحوم سيد يزدى از مسجد خراب، يعنى فعلا عنوان مسجد به او منطبق بشود. كه مسجد است فعلا ولكن مسجد مخروبه است. همين‏ها در بعضى شهرها فعلا هم موجود است كه فعلا صدق مى‏كند عنوان مسجد، آنجا مسجد، مسجدى است كه صدق مى‏كند انّه مخروبة. تطهيرش لازم است. راست است تنجيسش جايز نيست، تطهيرش لازم است. براى اين كه آن رواياتى كه وارد شده بود در جعل كنيف مسجدا كه مسجد معهوره نمى‏شود. كنيف را يك خرده خاك بريزيد مسجد چه مى‏شود؟ از آن مسجد مخروبه بدتر ميشود آن حالش. آن كنيف را آن زمان را به ياد بياوريد، به ذهنتان حاضر كنيد، كنيف‏هاى آن زمانى را، يك خرده خاك بريز مسجدش كن. امام فرمود كه بايد تطهير شود در آن روايات. روى اين حساب مى‏گوييم. روى اين حساب مسجد مخروبه با آن كنيف چه فرقى دارد؟ بدان جهت عنوان مسجد منطبق است. اين غير از آن مسئله‏اى است كه كان مسجدا و الان سار حماما، يا ميدانا يا جادة يا شارعا كه اين خيابان خدا رحمت كند يك مسجدى بود، در اين خيابان. اين خيابان آن مسجد را از بين برد كه فعلا به خيابان مسجد نمى‏گويند. مى‏گويند خيابان است. مى‏گويند ميدان اسب سوارى است. ميدان فوتبال است، ولكن مسجد بوده است اولش. يا فعلا حمام است. اين مسئله، مسئله سيزدهمى است خواهد آمد. مرحوم سيد يزدى در اين مسئله‏اى كه شروع كردم او را نمى‏گويد. اين مسئله بعد است. در ما نحن‏
فيه مرادش آنجايى است كه فعلا مسجد است ستون‏هايش هم هست ولكن مخروبه است. سقفش آمده است پايين، ديوارهايش شكسته است. مثل بعضى مساجدى كه عرض كردم بالفعل موجود است اين را مى‏گويند نمى‏دانم چه شده است كه عنان قلم سيد حكيم قدس الله سره رفته به آن مسئله. اين مسئله مربوط به آن مسئله نيست. اين مسئله خودش همان ادله‏اى كه ميگفت ازاله نجاست از مسجد واجب است همان ادله در ما نحن فيه جارى مى‏شود. ايشان برده كه به خراب از عنوان خارج مى‏شود يا نمى‏شود؟ زمين از مسجديت خارج مى‏شود يا نمى‏شود؟ اينجا فرض كلام در خربه‏اى است كه، در مخروبيتى است كه از عنوان خارج نشده است. مرحوم سيد يزدى اين را متعرض شده است در اين مسئله.
روى على هذا الاساسى كه هست تطهير اين واجب است، تنجيسش جايز نيست. منتهى على الاحوط على ما ذكرنا على الاقوا على ما ذكر قدس الله سره.