جلسه 271
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:271 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1366 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
سيّد يزدى مىفرمايد در اين مسأله اگر جنبى نجاست را در مسجد ديد و مىتواند جنب در حال مرور از مسجد مثل اينكه مسجد صاحب دو تا در هست مىتواند از يك درى وارد بشود و از در ديگر خارج بشود و در اثناء حركت مىتواند اين نجس را پاك كند. مثل اينكه كف مسجد آب نجس ريخته شده است. و مىتواند موقع مرور در همين وقتى كه مرور مىكند آن دلوى را كه با خودش پر كرده است از آب موقع مرور بريزد به اين مكان نجس. كه با اين غسل مرّتاً محقق مىشود طهارت المسجد. در اين صورت مىفرمايد متعيّن مىشود كه تطهير كند در حال مرور. در اين فرض ما بين دو تكليف تزاحم محقق نمىشود. يك تكليف اين است كه ازاله نجاست بكند از مسجد. و اين تكليف را قادر است عقلاً و شرعاً. مىتواند اين تكليف را بكند. و تكليف ديگر اين است كه جنب مكث فى المساجد نمىتواند بكند. امّا مرورش از مسجد بان يدخل من بابٍ و يخرجٌ من باب آخر كه مرور صدق كند. نه اينكه مسجد يك در دارد كه دور مىزند و موقع دور زدن آب مىريزد. آن مرور نيست. آن مكث است. مرور آن وقت صدق مىكند كه انشاءالله زنده مانديم خواهيم رسيد كه الجنب مكثش فى المساجد حرام است على الاطلاق. هر مسجدى بوده باشد.
و امّا المرور فى غير المسجدين جايز است براى جنب كه خداوند متعال هم مىفرمايد، و لا جنباً الاّ عابر سبيل اگر عابر طريق بوده باشد كه مسجد را طريق قرار بدهد. خود آيه مباركه هم وافى به اين معنا است. مثل آن جايى كه مسجد دو تا در دارد. از يك در وارد مىشود و از يك در ديگر خارج مىشود. كه مسجد طريق شخص مىشود. حرمت المكث فى المساجد براى جنب يك تكليفى است. مفروض اين است كه به او هم قادر است انتصال بكند. مفروض اين است كه تطهير موقوف به مكث نيست.
پس در ما نحن فيه ما بين دو تكليف كه يحرم على الجنب المكث فى المساجد و ما بين تكليف ديگر كه ازاله نجاست واجب است بر كسى كه متمكّن بر آن ازاله است، به نحو وجوب كفايى ما بين اين دو تكليف نسبت به اين شخص جنبى كه نجاست را در مسجد ديده است هيچ تزاحمى ندارد. عقل مىگويد بر اينكه جمعكم بين التّكليفين در انفصال هيچ كدام را هم نمىتوانى مخالفت كنى. اين از اين صورت.
و يك وقت اين است كه نه، فرض ثانى كه در مسأله مىكند اگر بخواهد اين مسجد را تطهير كند اين جنب بايد مكث كند. به مرور نمىشود. چون كه مسجد فقط يك باب دارد. مسجد را نمىتواند طريق قرار بدهد. بايد مكث كند در مسجد. روى اين حسابى كه هست، مكث در باب الحج، مكث در مشعر، و هكذا مكث در عرفه اين از اركان الحج است. مكث در مشعر ليلة المضدرفه و مكث در عرفه بعد الزّوال من يوم العرفه الى غروب الشّمس. مسمّاى مكث ركن است. بدان جهت كسى ليلة المضدرفه فقط از مشعر مرور كرده است. قصد نداشت در مشعر بماند. همين جور از عرفه آمد به مشعر و از مشعر هم گذشت و آمد به منا. اصل فقط سبيل قرار داد. مكث صدق كردنش اشكال دارد به اين معنا. ولو مقتضاى بعضى روايات اين است كه اگر در اين مرور ذكرى براى خداوند گفته باشد كافى است از آن مكث واجب كه مسمّايش ركن است. اين اشكال دارد.
و امّا اگر ليلة المضدرفه يك جا نايستاد در مشعر. هيمين جور مشعر را دور مىزد و حركت مىكرد. اين عيبى ندارد. اين كافى است. غرض اين است كه مكث معنايش عبارت از اين نيست كه يك جا بايستد. مكث اين است كه از اين جا خارج نشود. اعم از اينكه بنشيند يك جايى و فر بخورد و حركت بكند. فقط آن مرورش، مكث بودنش محلّ اشكال است. بدان جهت اگر مرور جنب از مسجد مكث هم بوده باشد اين مكث حلال است. اين را آيه مباركه دلالت كرده است. الاّ عابر سبيل. بدان جهت در ما نحن فيه اگر متمكّن بود در حال مرور تطهير بكند، نه مكث محرّم محقق مىشد و نه تكليف ازاله مخالفت مىشد. هر دو تا را جمع مىكند. بدان جهت فلا تزاحم. بدان جهت مرور جنب هم به او مكث صدق مىكند يا نمىكند اين جا محلّ نزاع اثرى ندارد. به مرور اگر مكث هم صدق كند، اين مكث حلال است براى جنب در جايى كه مسجد را سبيل قرار مىدهد. انّما الكلام بر اينكه مرور به او مكث صدق مىكند يا نمىكند در آن مسأله وقوف به مشعر آن جا ثمره نزاع ظاهر مىشود. بدان جهت مراد ايشان اين است كه اگر تطهير مسجد بدون مكث نشد يعنى بدون مكثى كه فى نفسه محرّم است براى جنب. جنب اگر بخواهد اين ازاله نجاست را بكند از مسجد، بايد مكث محرّم را بكند. مكث محرّم اين است كه يك جا بايستد يا دور بزند همان مسجد را. چون كه دو تا باب ندارد كه طريق قرار بدهد. در اين صورت ايشان مىفرمايد كه اين جنب تارتاً متمكّن على الاغتسال است. هوا هم گرم است، يا حمّام هم نزديك است، روبروى مسجد حمّام درست كردهاند. مىتواند در ما نحن فيه غسل كند و بعد از غسل ازاله كند. مىفرمايد اگر متمكّن از اغتسال شد، متعيّن مىشود اوّل غسل كند، و بعد از غسل كردن ازاله نجاست از مسجد را بكند. منتهى يجب المبادرة الى الاغتسال. ديگر يك خورده بنشينيم اين جا چايى بخوريم بعد در حمّام برويم بعد از ناشتايى نه، يجب المبادرة الى الاغتسال. براى اغتسال مبادرت واجب است تحفّظاً على وجوب الازالة فوراً به قدر امكان. براى اينكه چون كه وجوب الازاله تكليف فورى است. تحفّظ مىكند بر فوريت اين تكليف به قدر الامكان. اين جا عرض مىكنم بر اينكه احتياج ندارد انسان بگويد كه وجوب الازالة فوراً با حرمت المكث جنب فى المسجد در ما نحن فيه متزاحمين است. چون كه نجس را ديد بايد فوراً ازاله كند. بدان جهت برود به حمّام و غسل كند ازاله را فوراً ترك كرده است. و امّا اگر بيايد ازاله بكند، حرمت المكث جنب را مخالفت كرده است. دو تكليف متزاحمين هستند. ولكن چون كه فوريّت خيلى به تأخير نمىافتد، حرمت المكث اهم است. بدان جهت اوّل بايد برود غسل كند و بعد بيايد ازاله كند. اين حرف درست نيست. باب تزاحم نيست. چرا؟ براى اينكه اگر متمكّن از اغتسال بوده باشد. اغتسال از مقدّمات تطهير حساب مىشود. چه جورى كه آن وقتى كه ازاله نجاست از مسجد واجب شد انسان هيچ جنب نيست طاهر مطهّر است ولكن بايد برود شيلنگ بياورد تا اين را آب بكشد. چه جورى كه شيلنگ را آوردن از مقدّمات تطهير است و اشتغال به مقدّمات منافات با فوريت تكليف ندارد، ولو ازاله فورى بشود، ولكن اين منافات ندارد. مقدّماتش را بايد فورىِ فورى عطيان كرد در جايى كه احتياج به مقدّمات دارد. خود اغتسال مقدّمه تطهير مسجد است. بدان جهت مقدّمه را بايد مبادرت بكند و فوراً عطيان بكند. در حقيقت لا متزاحم بين التّكليفين. وجوب الازاله فوريتش به آن نحوى است كه فوريت عرفيه است كه مبادرت به مقدّماتش بكند عرفاً. عرفاً اگر رفت به حمّام مبادرت به مقدّماتش كرده است. چرا رفت به حمّام؟ اين كه فرض كنيد هنوز به ظهر خيلى مىماند. براى اينكه مىخواهد مسجد را تطهير كند. همين معنا كافى است.
پس در صورتى كه متمكّن از اغتسال بشود و مبادرت الى الاغتسال هم ممكن بوده باشد و بتواند مبادرت به اغتسال بكند، در اين صورت ما بين وجوب الازاله و ما بين حرمت المكث هيچ تزاحمى نيست. تا مادامى كه برود غسل كند، نمىتواند جنباً مكث در مسجد بكند. نه، ديگر نرويم و ازاله بكنيم. نه، نمىتواند مكث بكند. چون كه آن وجوب الازاله فوريتش طورى است كه با حرمت المكث تنافى ندارد. چون كه با همديگر مىتواند هم حرمت المكث را
موافقت كند و هم ازاله را به نحو فورى عطيان كند. بيشتر از اين كه فوريت به نحو عرفيه چه جورى كه به ساير مقدّمات ازاله مشغول مىشد با فوريت منافات نداشت، اغتسال هم يكى از مقدّمات شرعيه است بر دخول شخص به مسجد. بدان جهت مشغول به او شدن منافات با فوريت عرفيه ندارد. پس فلا تزاحم بين التّكليفين. نه اينكه دو تكليف تزاحم دارد و لكن حرمت المكث اقواء است او را مقدّم مىداريم. نه از اين جهت نيست. از اين جهت كه تزاحم ما بين التّكليفين نيست.
سؤال؟ چرا ربطى ندارد؟ ما نگفتيم اغتسال واجب نفسى است. واجب غيرى هم نيست. در ما نحن فيه واجب غيرى نيست. واجب غيرى براى صلاة، وجوب غيرى را ما منكر شديم. گفتيم مقدّمه وجوب غيرى هم ندارد. وجوب غيرى شرعى. اغتسال مشروع است. يعنى استحباب نفسى دارد. از جنب حتّى در آن آنى كه جنابت محقق شد و تمام شد، اغتسال بر او مستحب است. كه مطهّراً بخوابد. اين استحباب نفسى دارد. انّ الله يحبّ المتطهّرين. خدا دوست دارد آنهايى كه پاك هستند. و خداوند متعال غسل را براى جنب تطهّر ذكر فرموده است و ان كن جنباً فتطهّرو. پس آن شخصى كه اغتسل تطهّره.
پس على هذا الاساس اين اغتسال مستحب است. ولكن شارع بر جنب مادامى كه جنب است مكث فى المساجد را حرام كرده است. اين جا اين غسل كردنى كه هست، مقدّمه ازاله نجاست از مسجد است. ازاله نجاست از مسجد واجب، مقدّمهاش عقلاً است. خودش استحباب نفسى دارد. تطهّر است و چون كه بر جنب مادامى كه جنب است دخول را حرام كرده است، اين تطهّر مقدّمه ازاله نجاست از مسجد شمرده مىشود. مثل ساير مقدّمات. مثل شيلنگ آوردن. چه جورى كه اشتغال به ساير مقدّمات منافات ندارد با فوريّت ازاله، اشتغال به اين مقدّمه هم كه مقدّمه شرعى مىشود، اين هم منافات ندارد با فوريّت وجوب ازاله. پس در اين صورت هم حرمت المكث با وجوب ازاله فوراً حقيقتاً متزاحمين نيستند. نه اينكه تزاحم دارند، حرمت المكث اهم است او مقدّم شده است، بدان جهت بايد برود غسل كند كه جانب حرمت را مراعات كند. و چون كه تكليف ازاله تكليف غير اهم است، مهم است، او را مراعات نكند. نه، عرض كرديم اين جا از ساير مقدّمات حساب مىشود.
سؤال؟ مقدّمهاش اين است كه داخل شدن به مسجد جنباً حرام است. يعنى كسى كه جنب باشد و بخواهد داخل مسجد بشود بايد غسل كند. غسل جنابت استحباب نفسى دارد. خودش مشروع است. ولو انسان وقت نماز نيست و نصف شب است يا اوقاتى است كه مكروه است نماز خواندن يعنى اقل ثواباً است، در آن موارد هم اگر جنب باشد، اغتسالش استحباب نفسى دارد. انّ الله يحبّ المتطهّرين. چون كه همين جور است اين شخص هم متمكّن از اغتسال است، غسل مىكند و داخل مىشود به مسجد و ازاله نجاست را از مسجد مىكند. اين فلا تزاحم بين التّكليفين. اين مقدّمه وجوب الازاله حساب مىشود.
و امّا آن فرضى كه اغتسال ممكن نيست. مسجد نجس است. فرض كنيد مسافرى در طريق سفر رسيد به يك جايى كه مسجدى بود. نگاهى به مسجد كرد. آن نگاهى كه به مسجد كرد ديد عجب مسجد نجس شده است. تكليف آمد. از آن طرف به بدنش نگاه كرد ديد كه جنب است. غسل كجا بكنيم؟ نه آبى هست اين جا، نه چيزى هست. نه مىشود غسل كرد اين جا. اين جا اصلاً غسل نمىشود كرد. در اين صورت ايشان اين جور مىفرمايد. تطهير هم موقوف به مكث جنب است در مسجد. آن مكث محرّم. ايشان مىفرمايد در اين صورت يدخل فى المسجد جنباً و ازاله نجاست را مىكند. مىگويد اين جايز است بلكه واجب است. مىبينيد معنايش اين است كه ايشان وجوب ازاله نجاست از مسجد را اهم شمرده است از حرمت المكث الشخص جنباً فى المسجد. آن تكليف حرمت المكث را فدا كرده است به انتصال تكليف وجوب الازاله. اين كلام ايشان است. خوب، مىبينيد كه همين كلام كه همين جور جلو مىرود
اشكال دارد. اين اهميّت از كجا كشف شد؟ از كجا ما كشف كرديم كه وجوب الازالة عن المساجد از حرمت مكث جنباً اهم است؟ و حال آنكه حرمت المكث الجنباً در آيه مباركه در كتاب مجيد ذكر شده است. ولو ذكر دليل اهميت نمىشود، ولكن خداوند كه ياد كرده است معلوم مىشود كه تكليف اهمى است. معلوم هم نشود. اهميت وجوب الازاله از كجا معلوم است كه شما اين حرف را مىگوييد؟ ما علم غيب نداريم.
سؤال؟ فعلاً كلام در هتك نيست. هتك را بعد مىگويد. هتك نيست. مسجدى است كه نجس شده است ديگر. خون شهيد ريخته شده است به كف مسجد. هيچ هتكى هم نيست. عكس شهيد را هم گذاشتهاند آن جا. مىگويد عجب نجس شده است مسجد. هيچ هتكى هم نيست. ولكن اين نمىتواند غسل بكند. اين جا مىفرمايد داخل بشود و ازاله نجاست از مسجد را بكند. و فرض كلامش هم اين است كه هتك نيست. ولكن متمكّن از غسل نيست فعلاً. اگر بخواهد اين را تطهير كند، بايد جنباً داخل بشود. مىگوييم اين جور نيست. در ما نحن فيه نمىتواند داخل بشود. بايد ول كند و برود. چرا؟ آن قاعده را ذكر كردم، صغرايش ما نحن فيه است. عرض كردم اگر فرض بفرماييد فعلى مقدّمهاش محرّم بوده باشد و مقدّمه محلّله نداشته باشد آن فعل، ديگر واجب نمىشود براى انسان با حرمت مقدّمهاش. بدان جهت در مواردى كه ما احراز كنيم ذى المقدّمه اهم است به نحوى كه شارع راضى نيست به فوت ملاكش حتّى در صورتى كه مقدّمهاش محرّم باشد. مثل چه؟ مثل اينكه يك كس محترمى آن جا دارد در آتش مىسوزد. من او را نجات دادم موقوف بر اين است كه خانه همسايه را تخريب كنم تا وارد بشوم به آنجا و آن شخص را بردارم. آن عيبى ندارد. تخريب مال غير، اتلاف مال غير محرّم است. اين جا هم نجات نفس محرّمه موقوف به اين محرّم است. ولكن چون كه اهميّتش محرز است، عيبى ندارد. اين جا را قبول مىكنيم. و امّا در جايى كه احتمال مىدهيم ملاكين مساويين باشد. احتمال مىدهيم بر اينكه نه آن اهم باشد، اين هم بوده باشد. كما فى المقام دليل اطلاق تحريم مكث الجنب فى المساجد آن اطلاق، آن تكليف به ازاله را نفى مىكند. چون كه آن تكليف به ازاله در صورتى براى انسان واجب است كه قدرت به او داشته باشد. امّا كجا قدرت دارد يا ندارد، آن قضيه تعيين نمىكند. قضيه حقيقيه موضوع خودش را تعيين نمىكند. كسى كه قادر است بر ازاله نجاست از مسجد، بر او واجب است ازاله نجاست از مسجد. كجا قادر است يا نه، اين قضيه تعيين نمىكند. و از آن طرف هم بر آن كسى كه جنب بوده باشد و قدرت بر ترك مكث داشته باشد، مكث حرام است. من در ما نحن فيه قدرت بر ترك مكث دارم. چرا؟ براى اينكه در ما نحن فيه مكث حرام است، تركش انتصال به او است. و قدرت بر ترك هم دارم. و شارع هم امر به فعل نكرده است. مكث را حرام كرده است. گفته است كسى كه قدرت بر ترك دارد، مكثش در مسجد حرام است. من قدرت بر ترك دارم، مكث من در مسجد حرام است. اطلاق دليل اين را مىگويد. صغرايش محرز است بالوجدان، آن خطاب هم كبرى منطبق مىشود. وقتى كه اين مكث حرام شد، ديگر قدرت به ازاله ندارم. قدرت بر ازاله در صورتى بود كه قضيه حقيقيه بود. كه من قدرت داشته باشم. وقتى كه شارع مقدّمه منحصره واجبهاى را حرام كرد، آن واجب غير مقدور مىشود. وقتى كه غير مقدور شد، تكليفش مرتفع مىشود. ترك موقوف نيست بر فعل الازاله. ترك بر من مقدور است. ولكن فعل الازاله موقوف بر چه چيز است؟ بر مكث است. كه بايد مكث كنم. محرّم را موجود كنم. در ما نحن فيه ترك موقوف نيست، ترك مكث بر فعل الازاله. ممكن است فعل الازالهاى كه هست فعل الازاله را موجود نكنم، مكث را هم ترك بكنم. ترك بر من مقدور است. و ترك الازاله مقدّمه ترك المكث هم نيست. چون كه ترك مقدّمه نمىخواهد. ترك فعلى احتياج به مقدّمه ندارد. چون كه از ناحيه ترك المكث توقّف بر ازاله نيست، ترك المكث بر من مقدور است و مكث بر من حرام مىشود. ولكن فعل الازاله قدرت بر او موقوف به مكث است. وقتى كه مكث حرام شد، قدرت بر او ندارم و آن تكليف مرتفع مىشود. (طرف ب نوار).
يا تساوى داده شد، احتمالش حكم به تأخير است. و امّا در جايى كه مقدّميت و ذى المقدّميت بوده باشد ما بين دو تا تكليف، آن جا اگر احراز شد ذى المقدّمه اهم است، مقدّم مىشود و امّا در جايى كه احتمال الاهميت فى كلٍّ منهما شد و احتمال تساوى شد، اطلاق دليل تحريم مقدّمه، تكليف به ذى المقدّمه را نفى مىكند. اين جا شيخنا مىتوانست اشكال بكند. و آن اشكال اين است. يعنى ايشان نمىتوانست. شما مىتوانستيد. آن اشكال اين است كه اين چرا تزاحم است؟ تيمّم مىكند. غسل ممكن نيست چون فاقد الماء است. تيمّم مىكند و داخل مسجد مىشود متطهّراً. چون كه التّراب احد الطهورين. كسى كه فاقد الماء است، تيمّم طهارت او است. تيمّم مىكند و مىرود در مسجد ازاله مىكند. اين جا است كه آن شيخنا جواب مىگويد كه دليلى نداريم كه تيمّم طهارت است در فرض. استحباب نفسى تيمّم، كسى كه بر صلاة واجد الماء است. الان ظهر نشده است. وقتى كه ظهر شد، مىرسم به جايى كه آب هم آن جا هست. نسبت به صلاة فاقد الماء نيستم من. نسبت به دخول در مسجد فاقد الماء هستم. ما دليل نداريم كه تيمّم در صورتى كه انسان نسبت به صلاة فاقد الماء نبوده باشد يا نسبت به ثوم كه آن هم على الاشكالٍ. نسبت به ثوم كه اگر فاقد الماء نبوده باشد، نسبت به صلاة فاقد الماء نبوده باشد، اين تيمّم نسبت به آن شخص كه نسبت به صلاة فاقد الماء نيست، طهارت بودنش دليل ندارد. اين شخص نسبت به صلاة فاقد الماء نيست آخر. اين تيمّم كرد متطهّر مىشود. داخل مسجد كه مىشود متطهّراً غير محدثٍ بحدث الجنابه داخل مىشود، اگر يادتان بوده باشد گفتيم آنى كه از ادلّه استفاده مىشود، تيمّم مبيح صلاة است نه رافع حدث. معناى آن عبارت را هم گفتيم كه تيمّم در صورتى كه انسان نسبت به صلاة فاقد الماء باشد، نسبت به او طهارت مىآورد. معناى مبيح بودن اين است. وقتى كه معناى مبيح بودن اين بود اين جا ديگر تيمّمى كه هست فايدهاى ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه بايد مسجد را ول كند و برود. بگويد من متمكّن از ازاله نيستم. چون كه جنب هستم.
مرحوم سيّد در عبارت دارد و كذا كسى كه متمكّن از غسل هست، ولكن تا غسل بكند هتك است. نمىدانيد مسجد چه شده است. ده تا سگ را سر بريدهاند، كشتهاند، خونهايشان ريخته است به معبد المسلمين. اين متمكّن از غسل هست، ولكن تا غسل بكند هتك است. مردم عبور و مرور مىكنند. اجانب آنهايى كه دشمن با اسلام هستند، آنها هتك است. در اين صورت ايشان مىفرمايد كه و كذا يعنى ازاله واجب مىشود همان جنباً در صورتى كه بقاء المسجد على نجاسته هتك بوده باشد. اين فرمايش صحيح است. چون كه اهميت محرز است. مثل اين است كه نفس محترمه هلاكت پيدا مىكند. موقوف است بر اينكه من مال غير را اتلاف كنم. درِ خانه كسى را بشكانم تا برسم او را نجات بدهم. اين مسأله درست است. آنى كه در مسأله جاى اسف است، اين است كه در تنقيه دارد كه و يتيمّم و يزيل النّجاسه. در اين صورت تيمّم مىكند و ازاله نجاست از مسجد مىكند. معلوم شد كه تيمّم دليل ندارد طهارت باشد. چرا تيمّم بكند؟ نسبت به صلاة كه فاقد الماء نيست. تيمّم طهارت است در حقّ كسى كه نسبت به صلاة فاقد الماء باشد. و امّا كسى كه نسبت به صلاة فاقد الماء نيست او تيمّم در حقّش دليل ندارد كه مشروعيّت دارد. سابقاً خود ايشان هم فرموده است كه تيمّم مبيح است يا رافع كه مسألهاش گذشت. آن جا بحث كرديم خود ايشان هم قبول داشتند. فرمودند كه دليل نداريم. نه، اتّيمّم احد الطّهورين يعنى آن تيمّمى كه خداوند فرموده است و ان لم تجدوا مائاً فتيمّموا آن احد الطّهورين است. التّراب احد الطّهورين يعنى آن طهورى كه شارع امر براى صلاة كرده است استعمال او، آن منحصر به آب نيست. تراب هم هست. اين معنايش اين است. وقتى كه اين شد، كسى كه براى صلاة فاقد الماء نيست. متمكّن است از اغتسال. او تيمّم بكند پاك مىشود و متطهّر مىشود، بدان جهت ما مىگوييم شخصى اگر عذر دارد، مثلاً فرض كنيد كه بدنش زخم دارد، كه نمىتواند استعمال ماء بكند براى نمازهايش بايد تيمّم بكند. اين شخص خوابيد و محتلم شد، در اين صورت كه اين شخص جنب شد، خودش هم قبل از ظهر است مىگوييم تيمّم مشروع
است. انّ الله يحبّ المتطهّرين. چون كه نسبت به صلاة فاقد الماء است. تيمّم در حقّ او طهارت است. و امّا نسبت به كسى كه نسبت به صلاة فاقد الماء نيست و واجد الماء است، نسبت به او تيمّم طهور است و طهارت و تطهّر مىشود، دليلى تا امروز پيدا نكرديم. شما بگرديد و ببينيد شما چه كار مىكنيد. بدان جهت اين فرمايش هم درست نيست. بعد رسيديم به مسأله ديگر. ايشان مىفرمايد بر اينكه كما اينكه حرام است تنجيس مساجد المسلمين على ما تقدّم، كذالك حرام است تنجيس مساجد يهود و نصارا و اهل الكتاب مساجدى كه دارند بيع و كنايث است، تعبير مىكنند از آن مساجد به بيع و كنايث، تنجيس آنها هم حرام است. ايشان در عروه اين را مىفرمايد. مثلاً فرض بفرماييد، شايد نظر مبارك ايشان احد الوجهين بوده باشد. نمىدانم كدام يكى از آنها است. نمىدانم. بايد اين را اگر موفّق شديم، جاى صحبتى پيدا شد در آن مرحله، آن وقت بايد با ايشان مكالمه بشود كه به چه وجه فرموده بود اين؟ به كدام يك از آن وجهين؟ وجه اوّل اين است كه رواياتى كه وارد شده است در تعظيم و احترام معابد يهود و نصارا. حفظ احترام آن معابد را بكنيد. حفظ احترام او اين است كه تنجيسش حرام بوده باشد. اين يكى. دوّم عبارت از اين است كه اين مساجدى كه دليل دلالت كرد تنجيس آنها حرام است، آن مساجد شامل آن مساجد هم مىشود. چرا؟ چون كه آنها از اين مساجد تعبير به بيع و كنايث مىكنند. فقط اختلاف در لفظ است. و الاّ مراد اينها هم از كنايث و بيع امكنهاى است كه معدّ است لعبادة الله. در حقيقت آنها هم مساجد است. چون كه مسجد معنايش اين است كه مكانى كه معد بوده باشد و اوقف بر اينكه آن جا عبادت خدا بشود. آن هم همين جور است. ولكن مىدانيد كه هيچ كدام يك از اين وجوه صحيح نيست. چرا؟ اوّلاً تنجيس بيع و كنايث آنها، پيش آنها اهانت بر آنجا نيست على الاطلاق. اهانت بر آن امكنه نيست. چون كه خودشان آن جا شراب مىخورند و نجس مىكنند. آن اهانت است بر آنجا؟ بايد پيش خودشان اهانت بوده باشد، بگوييم كه اين مشروع نيست. عرض مىكنم تنجيس انّنا يعنى آنى كه پيش ما تنجيس است، او را مىگويد حرام است. چه جور ما مساجد خودمان را تنجيس بكنيم حرام است، همين تنجيس در مساجد يهود و نصارا اين هم حرام است. اگر مراد دليلش وجه اوّل بوده باشد اين تنجيس مساجد، تنجيس پيش ما، هتك نيست. در بعضى موارد پيش ما هم هتك نيست. در اكثر موارد پيش آنها هم هتك نيست. آن جا فرض بفرماييد خون ريختيم. مثلاً يك گوسفندى را ذبح كرده بودند. آنها هم تزهيه دارند ديگر. خونش را آوردند ريختند آن جا كه علامت باشد كه اين جا معلوم بشود كه اين جا تزهيه شده است. ذبح شده است. هيچ هتكى نيست. كجا هتك است پيش آنها؟ تنجيس پيش ما غايت آن چيزى كه از آن روايات استفاده مىشود، هتك معابد آنها و آنى كه هتك در نظرشان است، آن جايز نيست. اين مقدار استفاده مىشود. امّا تنجيس حرام است، اين مطلق تنجيس را نمىرساند. يك چيزى بگويم كه قبل از ما بهتر از ماها گفتهاند. اگر ما حرمت التّنجيس اگر ملتزم شديم، بايد وجوب الازاله را هم ملتزم بشويم. اين شراب خورد و كيف كرد. مسح شد يا نشد من بروم آن جاهايش را بشورم. چرا؟ چون كه ازاله نجاست از مساجد واجب است. اين را كسى مىتواند ملتزم بشود؟ حرمت تنجيس هم از فهواى اينها فهميديم. از وجوب الازاله فهميديم كه تنجيس حرام است. پس آنى كه ما از ادلّه استفاده كرديم، تنجيس مساجد المسلمين بود. كه ازاله نجاست در آنها واجب بود كنيف يجعل مسجداً كه مسلمان نماز بخواند يا صحيحه على ابن جعفر كه ايسجد عليه كه تجنيس شده بود مسجد به جسّى كه يوقد الازرة و عضام المعطا روايات آن بود. اينها به معابد آنها مربوط نيست. اگر مكانى سابقاً مسجد آنها بود، بيع بود و كنيثه بود، ولكن فعلاً مسلمين غلبه كردهاند و از آنجا صداى الله اكبر بلند است. نماز جماعت مىخوانند و مسجد قرار دادهاند آنجا را. بله اگر اين جور بوده باشد عيبى ندارد. تنجيسش حرام است و تطهيرش هم واجب است. چون كه مسجد فقط منحصر به اين نيست كه اوقف لصّلاة فيه براى مسلمين اين جور لازم نيست. ولو وقف شده است لعبادة قومى بعد مسلمين او را مكان صلاة قرار دادهاند من حيث ال...جريان احكام مسجد به آن جا جارى مىشود. مسجدٌ
بالفعل لا يجوز تنجيسه و يجب ازالة نظير آنى كه در ساير مساجد گفتيم. و الحمد الله ربّ العالمين.
|