جلسه 262

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست‏
شماره نوار: 262 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده درسال: 1366 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم‏
مسئله اينجا بود كه اگر وارد شد به مسجد و وقت نماز ذيق است به حيث اين كه فرض بفرماييد بيشتر از هشت ركعت به غروب الشمس باقى نمانده است و ديد مسجد نجس است. عرض كرديم در اين صورت ازاله نجاست از مسجد را بناعا على كونه واجبا، فوريا تأخير مى‏اندازد. حيث اين كه در ما نحن فيه وجوب صلات ظهرين، وجوب صلات ظهر و وجوب صلات عصر فى وقتهما اين متزاحم است با تكليف وجوب ازاله از ازاله نجاست از مسجد. متزاحمين معنايشان اين است هر كدام از اين تكليفينى جعلش قطعى است و يقينى است، جعلشان مفروغ عنه است. كه شارع بر مكلفى كه متمكن بوده باشد بر ازاله نجاست از مسجد ازاله را به او واجب كرده است فورا. و آن كسى كه، آن مكلف عاقل و بالغى كه زال عليه الشمس از نصف النهار حتى تغرب الشمس صرف وجود صلاة ظهر و صرف وجود صلاة العصر را بين الحدين به او واجب كرده است. اين دو تكليفى كه جعلشون مفروق عنه است هر كدام، هر كدام هم فعلى هستند چونكه موضوعشان موجود است. مسجد نجس است و مبالغ عاقل متمكن از ازاله او، بلوغ شمس شده است از دايره نصف النهار و قبل الغروب است و شخص متمكن است صرف وجود طبيعى الصلاة الظهر را و صرف وجود طبيعى صلاة العصر را اتيان كند فى وقتهما. هر دو تكليف جعلش مفروق عنه، فعليتشون مفروق عنه، چونكه مكلف به هر كدام قدرت دارد. فقط نمى‏تواند مكلف اين دو تكليفى كه هر دو مجعولند و هردو به حسب جعل اولى موضوعشان فعلى است، نمى‏تواند مكلف بينهما جمع كند در امتثال. قدرت به جمع ندارد. اينجا باب تزاحم ميشود. آنى كه از تكليفين اهم است، او مقدم مى‏شود بر آن تكليفى كه غير اهم است و بايد اهم را اتيان بكند. و در صورتى كه اهم را اتيان نكرد، مخالفت كرد؛ در باب التزاحم آن مهم هم متعلق تكليف است. تكليف به اهم و مهم هر دو هست در زمان ولكن تكليف به مهم على نحو الترتب است. به نحوى كه اگر اهم را اتيان كرد تكليف به مهم مرتفع ميشود چونكه قدرت ندارد با اتيان اهم به او. و اما اگر اهم را اتيان نكرد چونكه قدرت به مهم دارد در آن زمينه‏اى كه اهم را ترك مى‏كند با اين شرط امر به مهم هم ميشود كه مسئله ترتب است. كه ملتزم شده‏اند حضرات، يعنى مشهور ما بين العقول جواز امرين است على نحو الترتب. اين باب تزاحم است. و در ما نحن فيه چونكه صلاة ظهر و عصر صلاة فريضه است و فى وقتهما اهم است از وجوب الازاله، حيث كه صلاة بنى على الخمس است، بنى الاسلام على الخمس است، اول ما يحاسب به العبد است، بدان جهت صلاة را بايد مقدم كند. مقتضاى اطلاق كلمات اين است فرقى نمى‏كند كه ازاله را به تأخير مى‏اندازد و ظهر و عصر را اتيان مى‏كند در مورد تزاحم لكون الصلاتين اهمين فرقى نمى‏كند كه اگر ازاله را بكند صلات ظهر و عصر را در وقت اضطرارى مى‏تواند اتيان بكند. چون كه صلات ظهر چهار ركعتش در وقت واقع مى‏شود، يك ركعت هم از صلات العصر در آن وقت اتيان مى‏شود. وقتى كه يك ركعت از صلات العصر در وقتش اتيان شد من ادرك الصلات ركعتا من الصلات فى وقتها كمن ادركها، يعنى آن صلاتى كه يك ركعتش در وقت واقع شده است او بدل اضطرارى است از صلاتى كه تمام ركعاتش در وقت است. شخص اگر نتوانست صلات را در وقتش به تمام ركعتها اطيان كند يا مى‏توانست نكرد، عمدا تأخير انداخت تا يك ركعت از صلات باقى مانده است وقتش بايد اطيان بكند به قصد الادا، ادا مى‏شود. كه منسوس است در صلات القدات من ادرك من القدات ركعتا كمن ادركها و صلات القدات هم خصوصيتى ندارد. صلوات همين جور است. بواسطه قراينى كه هست و در بحثش مذكور است من ادركعتا من الصلات فى وقتها كمن ادركها. مقتضاى اطلاق فتوا اين است كه بايد ازاله را به تأخير بياندازد. و صلات ظهر و عصر را
همان هشت ركعتش را بايد در وقت اتيان كند.
ولكن اينجا عرض مى‏كرديم اين حضراتى كه در باب تزاحم گفته‏اند يكى از مرجحات باب تزاحم اهميت است و ديگرى ثبوت البدل است لاحد المتزاحمين. كه اگر احد المتزاحمين بدل داشته باشد ما ليس له البدل مقدم مى‏شود. چون كه مكلف آن ما ليس له البدل را با بدل اتيان مى‏كند و اشكالى ندارد. جمع بين التكليفين كرده است. مثلا فرض بفرماييد اول ازاله را مى‏كند بعد صلات ظهر را اتيان مى‏كند همه‏اش در وقت يعين قبل الغروب. بعد صلات عصر را هم اتيان مى‏كند كه يك ركعتش قبل الغروب است. آن صلاتى كه يك ركعتش در وقت است اين بدل اضطرارى است و گفته‏اند ثبوت البدل، يعنى بدل اضطرارى، بدل اختيارى هم همين جور است. آن منتهى يك نقشه ديگر دارد. تزاحم را از بين مى‏برد. گفته‏اند بر اين كه ثبوت بدن اضطرارى لاحد المتزاحمين مرجح اين است، آنى كه ليس له البدل او را مقدم بشود. اين را عرض مى‏كرديم كه اين حرف اگر درست بوده باشد در ما نحن فيه اگر پنج ركعت از وقت صلاتين مى‏ماند اگر ازاله بكند بايد اول ازاله كند بعد صلاتين را اتيان بكند. و حال اين كه مقتضى اطلاق كلمات اين است كه نه بايد صلات را در وقتش اتيان بكند. عرض كرديم اين حرف دومى كه صلات را در وقتش اتيان بكند به تمام ركعتها اين مسلك صحيح است. چرا؟ چون كه ما ليس له البدل بودن در باب تزاحم از مرجحات نيست، منكر شده‏ايم. از مرجحات بودن را. چرا منكر شده‏ايم؟ مى‏گوييم بر اين كه ما علم غيب به ملاكات نداريم. اين قدر مى‏دانيم كه در هر واجبى ملاكى هست. و ربما هم يك واجب نسبت به ديگرى اهم است او را هم مى‏فهميم از خطاب شرعى كه بنى الاسلام على الخمس يكى صلات فريضه است. مثلا فرض بفرماييد اول ما يحاسب به العبد يوم القيامه صلات اهم است. صلات تركش در حد شرك است، شرك بالله است. على ما فى الروايات. خوب على هذا ما احتمال مى‏دهيم اگر اين ازاله نجاست را از مسجد بكند اول بعد صلات ظهر و عصر را اتيان كند كه بدل اضطرارى عصر را اتيان مى‏كند آن ملاكى كه به دستش مى‏آيد از مجموع العملين كه اتيان كردن به ازاله است اولا، ثم اتيان به صلاتين است كه بدل اضطرارى مى‏شود. در اين صورت اين ملاكى كه به دست اين مكلف مى‏آيد اين كمتر بوده باشد از اتيان صلات الظهر و العصر به تمام ركعتها فى وقتهما. آن ملاك او قوى باشد. بدان جهت صرف ثبوت البدل بودن كه يك واجبى بدل دارد، بدل اضطرارى اين مرجح نمى‏شود آنى را كه ليس له البدل است. من المحتمل كه ملاك اين بدل اضطرارى با آن واجب آخر اقل بوده باشد از ملاك مبدلى كه برايش بدل ثابت شده است. اين من حيث السوره كه احتمال است اينجور باشد. اما من حيث الادله استسظهار چيست؟ گفتيم موضوع بدل اضطرارى عدم تمكن على المبدل است. كسى كه قدرت بر مبدل ندارد او مكلف است بدل را اتيان كند. من در ما نحن فيه قدرت به مبدل دارم. مى‏توانم صلات ظهر و العصر را تمام ركعاتش را در وقتش اتيان كنم، به اين قدرت دارم و در بدل اضطرارى گفته است اگر قدرت نداشته باشى. من قدرت دارم. چون كه قدرت دارم در ما نحن فيه تكليف به مبدل هست. از آن طرف هم تكليف به ازاله هست به جمع بينهما را قادر نيستند. تزاحم است در ما نحن فيه. قدرت دارم به مبدل. چون كه قدرت دارم پس مكلف به مبدل هستم. اگر فرض كرديم بر اين كه مبدل اهم است كما هو الفرض او مقدم مى‏شود ولو بدل اضطرارى داشته باشد. يا محتمل الاهميه بشود. لازم نيست كه اهميتش محرز بشود. پس بعله، گفتيم اگر در موضوع بدل قدرت شرعيه اخذ بشود. قدرت شرعيه معانى دارد. معنايش اين باشد آن وقتى تو مكلف هستى صلات را در وقتش اتيان بكنى كه يك ركعتش در وقت بيافتد آن وقت مكلف هستى كه اشتغال زمّه، چيزى كه هست به مبدل نداشته باشى ولو از جهت اين كه تكليف آخرى دارى. يعنى اگر قدرت پيدا نكردى، صلات را همه‏اش را در وقت اتيان بكنى ولو اين عدم قدرت ناشى از بود تكليف آخر باشد. بود وجوب الازاله، اينجور باشد. كه اگر زمه‏ات به تكليف ديگرى مشهور نيست به ازاله آن وقت شارع مى‏گويد صلات را، تمامش را در وقتش اتيان بكن.
و اما اگر زمّه‏ات مشغول است ولو به واجب آخر يك ركعت در وقت اتيان بكنى كافى است. اگر اينجور قدرت شرعيه مأخوذ بشود گفتيم اينجا درست است. اينجا بايد آن تكليف آخر كه ازاله است مقدم بشود. و آن بدل اتيان بشود. ولكن اين از باب تزاحم در مى‏رود. باب تزاحم اين است كه هر دو تكليف فعلى است. من قدرت به جمع بينهما را ندارم. اگر شارع بگويد تو قدرت ندارى به اتيان صلات الظهر و العصر فى وقتها ولو عدم قدرتش به جهت اين است كه تكليف آخر دارد. تكليف به ازاله، اين وقت يك ركعت‏
در صلات را در وقت اتيان بكن اينجا وجوب الازاله با وجوب الصلات فى الوقت به تمام ركعات متزاحمين نيستند. وجوب الازاله كه شد اصلا موضوع وجوب الصلات به تمام ركعاتها فى الوقت موضوع اين تكليف منتفى مى‏شود و تكليفى كه يك ركعتش را در وقت اتيان بكن موضوع او موجود مى‏شود. پس آنى كه موضوع است براى تكليف بدل عدم قدرت بر خود مبدل است. و مفروض اين است من در ما نحن فيه قدرت به مبدل دارم و اگر موضوع تكليف به بدل اين باشد كه قدرت به مبدل ندارى ولو به جهت اين كه تكليف ديگرى هست. به جهت آن تكليف ديگر كه اگر او را انتصال بكنى نمى‏توانى صلات را در وقت اتيان بكنى يك ركعتش را در وقت اتيان بكن. اينجور باشد كه اين قدرت شرعيه كه برگشتش عدم اشتغال زمّه به تكليف آخر است، اين اگر باشد درست است ولكن باب تزاحم نمى‏شود او. از باب متزاحمين خارج مى‏شوند آن تكليف آخر موجب مى‏شود تكليف به مبدل متنفى بشود و تكليف به بدل ثابت بشود. اين در جايى است، پس متحصل اين است، در جايى كه وقت ذيق بوده باشد ازاله را بايد تأخير بياندازد و صلات را به تمام ركعتهما در وقت اتيان بكند بلا فرق، ما بين اين كه اگر ازاله را مى‏كرد صلات يك ركعتش را در وقت درك مى‏كرد يا نمى‏كرد؟ اين فرق نمى‏كند. اين اساس اين است كه در باب تزاحم مرجح بودن ثبوت البدل را منكر شده‏ايم. چون كه موضوع بدل عدم قدرت بر مبدل است. نه عدم اشتغال زمه به تكليف آخر و اما اگر آمديم وقت موسع شد. اول وقت بود وارد مسجد شد ديد مسجد نجس است، صلات ظهر و العصر را هم نخوانده است. اينجا صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف مى‏فرمايد كه قدم الازاله. ازاله را بايد مقدم بكند.
وقتى كه مقدم كرد ازاله را صلات را بعد از ازاله اتيان مى‏كند. ايشان دارد بر اين كه اگر در اين صورتى كه مكلف است به ازاله صلات را مشغول بشود و ازاله را ترك كند فى صحت صلاته اشكال ولكن الاقوا اصحه. ازاله را اگر ترك كرد در اول وقت و مشغول صلات شد در صحت صلاتش اشكال است ولكن الاقوا اصحه. بعضى از حضرات اينجور فرموده‏اند گفته‏اند وقتى كه ازاله واجب شد و وقتش هم مذيق است (يعنى فورى است) و صلات هم وقتش موسع است اگر ما ملتزم شده‏ايم امر به شى‏ء كه امر به ازاله است فورى است، نهى از ضدّ خاص مى‏كند، آن صلاتى را كه در آن اول وقت شخص اتيان مى‏كند اين ضدّ با ازاله است. با ازاله نمى‏شود جمع بشود اين فرد از صلات. اگر گفتيم امر به شى‏ء امر به ازاله نهى از ضدّ خاص مى‏كند. آن وقت اين صلاتى كه اتيان مى‏كند اين صلات در اول وقت منهىٌ عنه مى‏شود. و نهى هم در عبادات موجب فساد است و حكم مى‏شود به فساد عبادت. اين ثمره اين نزاه كه آيا امر به شى‏ء، نهى از ضدّ خاص مى‏كند يا نه؟ حضرات مى‏گويند ثمره نزاع ظاهر مى‏شود در جايى كه عبادتى ضدّ خاص واجب بشود مثل اين مثالى كه عرض كردم. بنا بر اين كه امر به شى‏ء نهى از ضدّ خاص مى‏كند اين صلات منهىٌ عنه مى‏شود و نهى در عبادت هم موجب فساد است.
اين مرحوم سيد يزدى يك اصولى دارد. در آن اصول اين حرف را منكر شده است. گفته اگر ما گفتيم امر به شى‏ء نهى از ضدّ خاص مى‏كند اين صلات در اول وقت با اين ازاله صحيح است. چرا؟ آنجا اينجور فرموده است نهيى كه موجب فساد عبادت است نهى نفسى است. نهى نفسى است كه كشف مى‏كند آن عبادت كه او اُمر به لكانت عبادتا آن نهى نفسى كشف مى‏كند بر اين كه اين مفسده دارد. مثل صوم فى العيدين. عيد الفطر و عيد ال... بنا بر اين كه نهيش نفسى باشد آن نهى نفسى موجب مى‏شود كه عمل باطل بشود. عبادت نشود. چرا؟ چون كه به جهت اين كه مبغوض كه عبادت نمى‏شود. ايشان فرموده است اگر ما گفتيم ضدّ خاص واجب منهىٌ عنه است نهيش نهى غيرى است. چون كه اين ترك اين صلات مقدمه فعل الازاله است از باب مقدمه تكر واجب مى‏شود وقتى كه ترك واجب شد، فعلش نهى غيرى پيدا مى‏كند. چون كه امر به شى‏ء كه امر به ترك الصلات است اين صلات نهى از ضدّ عامش است. ضدّ عام به ترك وجود است. وقتى كه ترك واجب شد فعل آن منهىٌ عنه مى‏شود به نهى غيرى. نهى غيرى كه كشف از مفسده نمى‏كند. نهى از غيرى كه موجب فساد نمى‏شود در عبادت. مفسده ندارد. اين فقط به جهت فعل الازاله است. مفسده ندارد. همان مصلحت صلاتى را دارد و بدان جهت نهى غيرى موجب فساد نمى‏شود. اصل آن ثمره را ايشان منكر شده است در بحث آن ضدّ. در آن اصولش؛ كه يك وقتى در دست ما بود، سالها پيش مطالعه كرديم ديديم ايشان اين حرف را در آنجا دارد. همان كسى كه آنجا
فرموده است، اگر ضدّ خاص عبادت بشود، نهى هم داشته باشد صحيح است اينجا در عروه مى‏فرمايد و فى صحته اشكال و الاقوا اصحه. آن كلام ايشان درست نيست آنجا. چون كه اگر ما ملتزم شديم كه امر به شى‏ء نهى از ضد خاص مى‏كند صلات محكوم به فساد مى‏شود. نه از جهت اين كه مفسده دارد، چيزى كه مفسده دارد عبادت نمى‏شود تا كسى بگويد نهى غيرى كشف از مفسده نمى‏كند. نه به جهت مفسده داشتن نه. چون كه اين منهىٌ عنه به نهى غيرى ملاك و مصلحت ملزمه را دارد راه كشف نداريم ما. اگر گفتيم امر به شى‏ء نهى از ضدّ خاص مى‏كند اين صلات در اول الوقت مصلحت ملزمه صلاتى را دارد، يعنى مثل صلات ظهر و عصرى است كه بعد الازاله اتيان مى‏شود مثل او است در ملاك وافى به غرض است ما راهى نداريم. چون كه اين نهى راهمان فقط منحصر است به اطلاق امر صلاتى كه شارع گفته است اذا زالت الشمس وجب الصلاتين ثم انت فى وقت منهما حتى تغرب الشمس. چون كه شارع امر كرده است به اين صرف وجود طبيعى بين الحدين ما مقيد نكرده به اول وقت، ثانى وقت، ثالث وقت. فقط گفته است اين طبيعى اربع ركعات بين الحدين واقع بشود ما از اين اطلاق متعلق طبيعى كشف مى‏كنيم بر اين كه صلات در اول وقت با آخر وقت، وسط وقت، اثناء وقت در مصلحت ملزمه فرقى ندارد. يك مصلحت فضليت الوقت، اول وقت دارد مصلحت ديگر او را نمى‏گوييم. در مصلحت ملزمه‏اى كه در واجب شارع لحاظ كرده است دخلى ندارد. خوب اين را در صورتى كشف مى‏كنيم كه متعلق تكليف اطلاق داشته باشد. وقتى كه شارع از يك فردش كه صلات فى اول الوقت است نهى كرد در يك موردى ولو نهيا غيريا ديگر با اين نهى امر نمى‏شود كه! ديگر اطلاق امر اين منهىٌ امر را نمى‏گيرد. چون كه نهى با امر جمع نمى‏شوند. وقتى كه اين فرد منهىٌ عنه شد از تحت اطلاق متعلق الامر مى‏رود بيرون وقتى كه رفت بيرون راه كشف ملاك نداريم تا حكم به صحت بكنيم. بدان جهت جواب صحيح بر آن حرفى كه ايشان (يعنى صاحب العروه) در آن اصولشان فرموده‏اند جواب صحيح اين است، نهى غيرى موجب بطلان نمى‏شود چون كه كشف از مفسده نمى‏كند. ولكن با نهى غيرى حكم به صحت ممكن نمى‏شود. (شروع طرف ب)
متعلق الامر اطلاقش ديگر اين فرد را نمى‏گيرد. چون كه نهى كرده است. با نهى ديگر امر جمع نمى‏شود. وقتى كه شارع نهى از اين كرد راه كشف ملاك بسته مى‏شود و بدان جهت حكم به فساد ميشود. چون كه در صحت شى‏ء عبادتا ملاك لازم است. بايد ملاك داشته باشد. وقتى كه ملاك ملزم را نتوانستيم كشف كنيم حكم به بطلان مى‏شود. اشكالى را كه مرحوم شيخ بهائى در مقام كرده است آن اشكال معلوم مى‏شود كه در آن اشكال چيست؟ آن اشكال اين است كه مرحوم شيخ بهايى فرموده است اگر گفتيم امر به شى‏ء نهى از ضد خاص نمى‏كند اگر به اين هم ملتزم شديم باز صلات در اول وقت باطل است. با اين وجوب الازاله. چرا؟ چون كه وقتى كه شارع امر به ازاله كرد، به اين صلات در اول وقت نمى‏تواند امر كند. امر به ضدين مى‏شود. چون كه مكلف قادر نيست هم ازاله كند هم صلات را اتيان بكند. اين صلات فى اول الوقت. پس امر به شى‏ء ولو اقتضى نكند نهى از ضد را ولكن اقتضى مى‏كند عدم الامر به ضد را. اقتضى مى‏كند كه ضد خاصش امر نداشته باشد. وقتى كه ضد خاصش امر نداشت، ديگر صحيح نمى‏شود عبادت هم. چون كه عبادت امر مى‏خواهد. تا انسان آن عمل را به دعاويت آن امر اتيان بكند. چون كه اين عمل امر ندارد، صلات در اول وقت براى اين شخص متعلق امر نيست بدان جهت آن صلات فى اول وقت صحيح نمى‏شود. چرا؟ چون كه امر ندارد. مرحوم آخوند در كفايه از اين حرف شيخ بهائى جواب فرموده است. فرموده است بر اين كه اين صلات فى اول الوقت ولو امر ندارد ولكن ملاكش را دارد. بناعا بر اين كه امر به شى‏ء نهى از ضد خاص نكند ملاك را دارد. يعنى صلات در اول وقت مثل صلات بعد الازاله است در ملاك و در صحت شيئى عبادتا امر فعلى معتبر نيست بلكه ملاك كافى است. اگر ملاكى داشته باشد آن ملاك موجب صحت مى‏شود. اين را هم مرحوم آخوند گفت. به مرحوم آخوند اشكال كرده‏اند كه اين ملاك در اين صلات در اول وقت هست راهش كجاست؟ ما از چه كشف كنيم؟ از كجا كشف كنيم كه اين صلات فى اول وقت ملاك را دارد؟ اگر امر ندارد، كاشف از ملاك امر است. وقتى كه شما قبول كرديد صلات فى اول وقت امر ندارد، ملاكش را از كجا كشف بكنيم؟ بدان جهت مرحوم آخوند حرفش ديگر اينجا تمام مى‏شود. راهى ندارد كشف ملاك بكند.
وقتى كه مقر شد كه صلات فى اول الوقت امر صلات به ظهر و عصر او را نمى‏گيرد، اين امر نيست نسبت به اين كشف ملاك بسته‏
مى‏شود راهش.
سؤال؟ محبوبيت ذاتى را از كجا كشف كنيم ما؟ سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اين كه من فقط صدا را مى‏شنوم. عرض مى‏كنم مثل صوم در عيد است. صوم كه محبوبيت ذاتيه دارد. محبوبيت شأنيه مرادتان هست، اگر ازاله واجب نبود، محبوب بود؟! اين فايده ندارد. الان ازاله واجب است. احتمال مى‏دهم در اين حال ملاك نداشته باشد. سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اين كه امر ملاك را بايد بفهميم. وقتى كه شارع امر كرد از امر كشف ملاك مى‏شود. وقتى كه مرحوم آخوند معترف شد كه امر نيست، كاشف از ملاك نمى‏شود. اين جواب ندارد اين اشكال. سؤال؟ كى جواب داده است؟ عرض مى‏كنم بر اين كه صلاتى كه هست، صلات امر كاشف از ملاك مى‏شود. وقتى كه امر نشد كاشف از ملاك، اينجاست مسئله ترتب. اين كه آمده‏اند گفته‏اند نه اگر امر به ازاله نهى از صلات در اول وقت نداشته باشد صلات فى اول الاوقت مأمور به هست امر دارد، منتهى امرش ترتبى است. لو ترك الازالة فى اول وقتها كه آن وقت لو تركت به شرط متأخر. لو ترك آن وقت صلات بر تو واجب است. صلات ظهر. كه مرحوم آخوند در كفايه اين ترتب را قبول نكرده است. مى‏بينيد كه چه گفته است؟ چه حرفهايى كه نبايد بگويد مثل ايشان، فرموده است اين ترتب را، مسئله ترتب از اينجا آمده است. اين صلاتى كه، ما كه نمى‏گوييم صلات در اول وقت صلات مستحبى است، مثل نماز شب. فريضه است. صلات واجب است. كلام اين است صلات واجبى كه هست كه مشروع است الان امر ندارد اين به جهت امر ازاله. اين فرد از او ملاك دارد كلام اين است كه راه اين شمول امر بود به صلات ظهر و عصر به اين فرد هم مرحوم آخوند خودش قبول كرد كه امر شامل نيست. اين امر ندارد. امر كه ندارد، ملاك افراد را دارد اين راهش بسته شد. وقتى كه بسته شد اينها آمده‏اند امر ترتبى درست كرده‏اند. نه ما فعلا داخل ترتب مى‏شويم نه داخل مسئله‏اى كه امر به شى‏ء مقتضى نهى از ضد مى‏كند يا نمى‏كند؟ مى‏شويم. ما اينجا يك دعوايى داريم كه اصل اين امر به ترتب، امر به ترتب آنهايى كه ملتزم شده‏اند اين در تكليفين متزاحمين است كه دو تكليف با همديگر تزاحم داشته باشند. وقتى كه تزاحم داشتند يكى از تكليفين اهم مى‏شود، ربما آن وقت به آن مهم امر ترتبى ملتزم مى‏شود. اگر احتمال اهميت در هر دو تا شد يا هر دو متساويين شد، هر دو امر ترتبى دارند. مسئله ترتب در تكليفين متزاحمين است. يادتان باشد دو تكليف وقتى كه متزاحم شد به آن تزاحمى كه معنا كرديم جاى ترتب آنجا است.
كلام ما اين است در جايى كه يكى از واجبين مذيق يا كالمذيق است و آن واجب ديگر موسع است اصل اينها متزاحمين نيستند. تا مسئله ترتب جارى بشود. در جايى كه احد الواجبين مذيق يا كالمذيق بشود و ديگرى موسع بشود آنجا باب تزاحم نيست. آنجا هر دو تكليف در عرض هم ثابت هستند. بلا ترتبٍ و بلا تمانعين و بلا تعاندين دو تكليف هر دو هر دو ثابت هستند. چرا؟ چرايش اين است كه مى‏گوييم آنى را كه شارع در صلات ظهر از ما مى‏خواهد او طبيعى اربع ركعات است كه معون به عنوان صلات الظهر است و آن طبيعى صرف الوجودش را مى‏خواهد نه وجود... را. صرف وجودى كه با يك وجود موجود مى‏شود. صرف الوجود را مى‏خواهد. بدان جهت شما در اول وقت نماز بخوانيد، قصد كنيد كه اين صلات در اول وقت واجب است؟ اين تشريع محرم است. كى صلات فى اول وقت واجب است؟ آنى كه واجب است طبيعى صلات است بين الحدين كه صرف وجود او را مى‏خواهد. به صلات در اول وقت اين طبيعى موجود مى‏شود. صرف الوجودش موجود مى‏شود. در آن دوم هم بخوانيد صرف الوجود موجود مى‏شود. آن سوم، آخر وقت هم بخوانيد همان صرف الوجود موجود مى‏شود. آنى كه مولا از ما مى‏خواهد صرف الوجود را مى‏خواهد و اينهايى كه، افرادى كه فرض مى‏كنيد هيچ كدام خصوصيت اينها تحت امر نيست. صرف الوجود را مى‏خواهد؟ عقل چه ميگويد، مى‏گويد شارع وقتى كه مولاى حكيم به يك فعلى امر كرد بايد مكلف قادر بر او باشد. خوب من هم به صرف الوجود قادر هستم ديگر. به صرف وجود صلات ظهر و العصر قادر هستم. اول ظهر كه مى‏شود، اذان الله اكبر وجوب مى‏آيد اما متعلق وجوب چيست؟ صرف وجود صلات الظهر و العصر است بين الحدين. من هم به آن صرف الوجود قادر هستم. قدرت دارم. انسان به يك فرد قادر باشد به صرف الوجود قادر مى‏شود.
خوب اگر شارع در اول وقت دو تا امر منجز به ما بكند، بگويد اين نجاست را از مسجد ازاله كن و از آن طرف هم بگويد صرف‏
وجود صلات ظهر و العصر را بين الحدين موجود كن. بين الحدين، اينها با هم تنافى ندارد، من به هر دو قادر هستم. اين تزاحم نيست كه. من قادر هستم هر دو تكليف را انتصام كنم. ازاله را بكنم صرف الوجود را هم به فرد ديگرى اتيان كنم. شارع كه خصوص فرد اول را امر نمى‏كند، يا مرحوم آخوند. فرد اول متعلق امر نيست. مصداق متعلق التكليف است. و متعلق التكليف به او موجود مى‏شود. بدان جهت شارع اگر گفتيم امر به ازاله كرده است، و از ان طرف هم امر كرده است به طبيعى ملتزم شديم كه نهى به امر شى‏ء مقتضى نهى از ضدّ خاصش است، بعله آن طبيعى را بايد قيد بزند. بگويد صلاتى را بياور غير از اين صلات دراول وقت. چون كه اين منهىٌ عنه است. نهى با ترخيص در تطبيق جمع نمى‏شود كه بگويد بر اين كه صلات را كه صرف الوجود گفتم ولو اول وقت باشد بياور. مى‏توانى بياورى. خوب نهى كرده است، گفته است اين را نياور. نهى با ترخيص جمع نمى‏شود. و اما اگر گفتيم كه نه، امر به شى‏ء نهى از ضدّ خاص نمى‏كند. اين منهىٌ عنه نيست. امر هم مطلق است، امر به ازاله هم هست امر به صلات هم به آن طبيعى مطلق است، هيچ قيدى ندارد. صرف الوجود است، صرف الوجود انحلال نمى‏شود. در وجود سارى انحلال مى‏شود. در جايى كه صرف الوجود مطلوب شد انحلال نيست. صرف الوجود، يك مطلوب دارد شارع. در وجودات ساريه است كه هر وجودى يك مطلوبى هست، آن وجود انحلالى مى‏شود. در اوامر آنى كه مطلوب شارع است صرف الوجود است و آن صرف الوجود را شارع مى‏خواهد. به من مى‏گويد هم ازاله را اتيان بكن هم آن صرف الوجود را بين الحدين بياور. خوب من گردن شكسته عقل مى‏گويد كه اول ازاله را بياور بعد صرف الوجود را بياور هر دو تكليف را موافقت كرده باشى. خوب من ازاله را ترك كرده‏ام مى‏گويم صرف الوجود را در اول وقت اتيان مى‏كنم به دعاويت امرى كه شارع بر صرف الوجود كرده است. الان امر كرده است. چون كه متمكن هستم بر صرف الوجود. صرف الوجود تمكنش به تمكن يك فردى كافى است. من الان مى‏گويم آن صرف الوجود را من تطبيق مى‏كنم به اين صلاتى كه در اول وقت اتيان مى‏كنم. و اين اول وقت كه اتيان مى‏كنم به دعاويت امرى است كه به صرف الوجود كرده است. اگر امر به صلات نكرده بود مى‏رفتم مى‏خوابيدم. اين كه اين صرف الوجود را اتيان مى‏كنم چون كه شارع امر كرده است به صرف الوجود.
سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اين كه قدرت شرعى تحريم مى‏خواهد. اگر حرام كرده بود بعله،... يا الله. قدرت شرعى يعنى چه؟ يعنى نهى شرعى دارد؟ قدرت شرعى نداشتى نهى مى‏خواهد. شرعا قدرت ندارم نهى مى‏خواهد. و الاّ اگر شارع نهى نداشته باشد چيزى نگفته است شارع. امر بشود يعنى مقتضى از ضدّ خاص نشد شارع چيزى نگفته است. شارع گفته است ازاله را بياور و آن صرف الوجود را اتيان بكن. صرف الوجود من با افراد كار ندارم. خود شارع بپرسى بگويى اول وقت، دوم وقت، سوم وقت مى‏گويد من كارى ندارم. در آن مصلحت ملزمه. من صرف الوجود را مى‏خواهم از تو. صرف ازاله را واجب كرده است، امر به شى‏ء مقتضى از نهى نيست. تأمل كنيد فردا.