جلسه 272

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:272 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1366 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
در عروه سيّد مى‏فرمايد وقتى كه واقف جدران المسجد و سقف المسجد را خارج از مسجد قرار داد و ارض المسجد را وقف مسجداً و امّ الجدران بداخلها و خارجها و سقف بداخله و خارجه اين جزء مسجد قرار نداد. در اين صورت احكامى كه براى مسجد گفته شد، فقط بر آن ارض مترتّب مى‏شود.
و امّا وجوب الازاله نجاست از جدران يا از سقف و امثال ذالك اين آثار مترتّب نمى‏شود. اين فرمايشى است كه ايشان ذكر فرموده است. عرض مى‏كنم بر اينكه مثال واقعى كه محلّ ابتلا هم مى‏افتد بعضاً. آن بعضى كه به حسب نفسه زياد است. اين است كه شخصى مى‏آيد زمينى را وقف مى‏كند مسجداً. حتّى زمين را هم تحويل مى‏دهد به اهل المحلّه يا اهل السّوق و امثال ذالك وقف مى‏كند و تحويل مى‏دهد. بعد ولكن چيزى ندارد. جدرانى ندارد. زمين مسطّح است كه در بلاد گرمسير خيلى واقع مى‏شود. بعد شخص ديگرى خيال مى‏كند كه اين زمين وقف است بر مسافرين و نزول مسافرين، يا وقف است بر حسينيه. روى اين اساس مى‏آيد بر اين جدران و سقف درست مى‏كند. و بعد از اينكه اين را درست كرد، معلوم مى‏شود كه اين شخص در وصيّت نامه‏اش نوشته است كه اين مسجد است وقفت مسجداً و خلّيته لاهل الصّلاة. خوب، در ما نحن فيه اين جدران و سقفى كه او درست كرده است لا يترتّب عليه عنوان المسجد. بدان جهت كسى جدران را يا سقف را نجس شد، تطهيرش وجوبى ندارد به خلاف آن ارثه كه آن ارثه احكام مسجد را دارد. اگر نجس شد، رفع تنجّس از آن ارثه واجب مى‏شود. اگر كسى ملتزم بشود كه ادخال عين النّجس و المتنجّس بر مسجد حرام نيست و محصورى ندارد، مرحوم خود صاحب العروه ملتزم شد كه ادخال متنجّس عيبى ندارد. ادخال عين النّجس نمى‏شود. اگر كسى ملتزم شد كه ادخال عين النّجس و المتنجّس به مسجد اشكال ندارد، عدم ازاله نجاست از اين سقف و از اين ديوار پر واضح است. چون آنى كه واجب است تطهير مسجد است، تطهير مسجد، مسجد هم كه عبارت از همان ارثه است. آن جدران و سقف مسجد نيست. و امّا اگر كسى ملتزم شد كه ادخال عين النّجس و المتنجّس به مسجد حرام است، متنجّس را هم اگر نگفت مثل صاحب العروه، گفت ادخال عين نجس حرام است. در اين صورت اگر اين ديوارى كه مسجد نيست يك تكّه ازره‏اى، ازره‏اى هم كه هتك است. هتك نباشد. يك تكّه خونى يا يك تكّه جلد ميته‏اى آويزان است از اين ديوار يا چسبانده‏اند به ديوار. خون ماليده‏اند، يا جلد ميته را چسبانده‏اند، اين صدق ادخال النّجاسه فى المسجد مى‏كند. چون كه مسجد ولو اين ارثه است ولكن صدق مى‏كند كه به اين ارثه عين النّجس داخل شده است. و بما انّه عين النّجس داخل شده است فهميده شد از آن ادلّه كما اينكه عين النّجس ادخالش حرام است، ممانعت و رفعش هم لازم است. مفروض اين است كه اگر ادخال نجس حرام بوده باشد بر مسجد، اين ادخال فى المسجد است و حرام است. نه اينكه ديوار متنجّس است تطهيرش لازم است، نه، به جهت اينكه اين عين نجس را از اين جا بردند، لازم است ولو تطهيرش نكند. چون كه عين النّجس تا مادامى كه هست، صدق مى‏كند كه عين النّجس داخل مسجد شده است. بدان جهت فى اطلاق كلام ايشان كه اگر جدران و سقف وقف بر مسجديّت نشد، فقط ارض را مسجد قرار داد، ساير احكام مسجد به جدران و به سقف مترتّب نمى‏شود اين احكامى را كه گفتيم چون‏
كه اينها مسجد نيستند ساير الاحكام، در آنها تفصيل است. اگر از آن احكام يكى ادخال عين النّجاسه باشد يا سيّد كه شما ذكر كرديد، صدق مى‏كند بر اينكه به اين ارثه و بر اين زمين و به اين مكان داخل شده است عين نجس. عين نجس در همين مكان است. منتهى در ديوارش است. نه اينكه تطهيرش لازم است. ازاله اين عين نجس واجب مى‏شود كه ادخال نبوده باشد. و نظير اين است آن جايى كه اصلاً واقف در ما نحن فيه يك بنائى درست كند. جدران دارد، سقف دارد، زمين دارد، ولكن مى‏گويد چون كه اين جدران ابدى نيست و اين سقف ابدى نيست، چون كه اينها عوض مى‏شوند، جعلت الارثة مسجدا. ارثه را فقط مسجد قرار داد. آن ما بقى چيزى هستند متّصل به مسجد. امّا خود مسجد نيستند. در اين صورت عيبى ندارد. احكام مسجد به آنها بار نمى‏شود. مثل آن مثال اوّل احكام مسجد مترتّب بر ارثه مى‏شود، ارثه هم همين جور است. مسجد است و عنوان مسجد و احكام مسجد را دارد. اين نسبت به اين مسأله.
و امّا مسأله ديگرى كه پشت سر اين مى‏فرمايد، مى‏گويد اگر انسان علم اجمالى پيدا كرد كه احد المسجدين نجس است يا علم اجمالى پيدا كرد احد الموضعين من المسجد نجس است، تعييناً نجاست را نمى‏داند. اين علم اجمالى نسبت به آن موضعى كه متنجّس است، نسبت به وجوب ازاله آن نجاست آن موضع منجّز است و حكم واقعى را تنجيز مى‏كند. چون كه اصول پيدا كرده است. بدان جهت به جهت انتصال آن حكم واقعى بايد هر دو موضع را بشورد. تطهير كند تا اينكه يقين كند آن موضع متنجّس پاك شد. اصول نافيه كه اصل اين اصلاً يصب هذا الموضع عن نجاسه، با آن اصل ديگرى كه لم يصب ذالك الموضع عن نجاسه متعارضين هستند. اصالة البرائه از وجوب ازاله اين با اصالة البرائه از وجوب ازاله آن موضع متعارضين هستند يتساقطان و بعد از سقوط و اصول النّافيه نوبت مى‏رسد به اشتغال كه عقل مى‏گويد مرخّص ندارى و احتمال انطباق تكليف به كلٍّ من الطّرفين هست، و آن تكليف منجّز است. يعنى ترخيص در مخالفتش نه مخالفت قطعيه، نه مخالفت احتماليه، ترخيصى نيست.
بدان جهت آنها را بايد تطهير كند. هر دو تا را. تا آن تكليف واقعى اين كه ازاله در هر دو لازم مى‏شود، اين دو تا تكليف نيست. اين حكم العقل است. تكليف شرعى يكى است. احرازاً لانتصال آن تكليف شرعى كما فى ساير الموارد بايد اطراف احتمال را، اطراف علم اجمالى را رعايت كند. بعد ايشان مسأله ديگرى مى‏فرمايد. مى‏فرمايد اين احكامى كه براى مسجد گفته شد، ازاله نجاست از او واجب است تنجيسش جايز نيست ادخال عين النّجاسه جايز نيست، اين احكامى كه گفته شده بود، فرقى ندارد در اين احكام ما بين مسجدى كه عام بوده باشد و ما بين مسجدى كه خاص بوده باشد. مى‏فرمايد آنى كه در بيوت درست مى‏كنند يعنى در املاك شخصيه مثلاً مكانى را قرار مى‏دهند مسجد كه در عرف از آنها تعبير به نمازخانه مى‏شود. كه آن خانه‏هايى كه سابقاً بودند كه ما ديديم و شايد از شماها هم ديده‏ايد آن بناهاى قديمى آن اتاق مهمانى كه بود، اتاق بزرگى بود، مثلاً پشتش يك اتاق كوچكى درست مى‏كردند كه اين نمازخانه است. مهمان‏ها وقت نماز نمازشان را آن جا بخوانند. يا اهل خانه. فرقى نمى‏كند. چون كه ساير اتاق‏ها و بيوت در معرض تنجّس و امثال ذالك است، مكانى را اتاقى را معد مى‏كردند براى صلاة كه اسمش را نمازخانه مى‏گفتند. به او احكام مسجد بار نيست. به او مصلّى گفته مى‏شود. نمازخانه گفته مى‏شود. نمازخانه بيت مسجد نيست ولو مسجد خانه‏مان اطلاق بشود ولكن اين اطلاق، اطلاق تجوّزى است. چون كه تابع ملك است. در ملك خودش نگه داشته است. كما اينكه ساير بيوت ملك شخص مالك خانه است، آن هم ملكش است. اين كه مى‏گويد نمازخانه يعنى معد است لصّلاة فيه كه اهل خانه و واردين به خانه در آن جا نماز بخوانند. اين مى‏شود نمازخانه و مصلّى و آن احكامى كه براى مسجد گفته شد، اين را نمى‏گيرد. يعنى شامل اين نيست بالوجدان. آن مسجدى است كه...لعبادت الله. منتهى يك وقت ايشان مى‏فرمايد عام مى‏شود، يك وقت خاص مى‏شود. اين مراد از مسجد عام و خاص مراد ايشان چيست؟ يك وقت مرادشان احتمال مى‏دهيم قوياً مرادش اين باشد كه مسجد عام يعنى مسجدى كه در بلد هست و
وقف شده است مسجداً للجامع، يا مسجداً للبلد يا به عنوان مسجد الجامع كه هر كسى كه به اين بلد وارد شد مهيّا شده است و وقف شده است اين مكان معد شده است براى عبادت و هر شخصى كه داخل اين بلد شد، و به هر كسى كه در اين بلد هست. مراد از مسجد عام اين است. مسجد خاص، مسجد محلّه مى‏شود. يك محلّه فقير نشين كه سر كوچه يك مسجد كوچكى درست كرده‏اند. كه اهل محلّه بيايند اين جا نماز بخوانند. وقف شده است للعباده غرض اين است كه اهل محلّه بيايند نمازشان را اين جا بخوانند. در خانه‏هايشان نخوانند و...اين مسجد كوچك را هم اين جور بنا كرده‏اند. يا در بازار فرض كنيد بازار مس‏گرها يا بازار صنعت فروشان يا بازار پنبه فروش‏ها مسجدى درست كرده‏اند كه اهل بازار نمازشان را اين جا بخوانند. عنوان خاص، مرادش ظاهراً اين است. اين عنوان خاص معنايش اين است كه غرض اصلى واقف كه او را حركت داده است اين بنا را درست كند و اين عرض را وقف كند، به جهت اينكه براى اينها يك مكان عبادت درست بكند به اين جماعت. نه معنايش اين است كه كس ديگر حقّ دخول ندارد اين جا. اين نيست. هر كس آمد خوش آمد. خوشا به شانس ما كه همه مى‏آيند اين جا نماز مى‏خوانند و ما در ثوابش شريك هستيم. غرض اصلى‏اش اين است كه اينها اهل سوق يا اهل محلّه اينها بيايند عبادت بكنند. امّا كس ديگر هم آمد خيلى خوش آمد. وقف واقف و غرض واقف طورى است كه ديگران را منع از اين عبادت در اين مكان نمى‏كند. به خلاف آن كسى كه مسجد جامع درست كرده است. ده سال اين جا بنّا كار كرده است. آنجا غرض اصلى‏اش اين است كه از اوّل يك مسجدى درست بشود براى عبادت جميع من فى البلد و من دخله هذا البلد الى يوم القيامه. آن مسجد عام مى‏شود، اين خاص مى‏شود. اين خاص نه اينكه مختصاص طورى است كه ديگران داخل نشوند. اين غرض اصلى كه محرّك بود براى وقف، اين است كه براى اينها يك مكانى درست بشود. اگر مرادشان اين است، درست است. لا فرق ما بين المسجد العام و المسجد الخاص. هر دو مسجد هستند. در روايات داشت كنيفى را مسجد قرار مى‏دهيم. مسجد عام و خاص از اينها سؤال نشد. عن المسجد يجسّس به جسّى كه يوقد عليه ازرة و عضام المعطا انّ الماء و النّار و طهّرا فرقى نمى‏كند. سؤال نمى‏كند كه مسجد چه جور مسجدى است. احكام مسجد بار مى‏شود بلافرقٍ. حتّى آن احكامى كه جنب لا يجوز مكثه فى المسجد لا يجوز و حايض مكثها فى المسجد و هكذا تمام آن احكام بار مى‏شود.
و امّا اگر مراد ايشان از عنوان عام و خاص اين است كه واقف مى‏گويد من اين مسجد را وقف كرده‏ام براى اغنياء. اغنياء بلد، اغنياء سوق، يك فقير اين جا بيايد من راضى نيستم. وقف بر عنوان خاص به نحوى است كه ديگران را منع مى‏كند. يا وقف كردم بر اهل محلّه از آن محلّه ديگر كسى بيايد اين جا نمى‏گذاريم. من راضى نيستم. وقف فقط براى اينها شده است. مثل چه چيز؟ مثل اينكه وقف كرده است مدرسه‏اى را بر طلّاب كاشانى‏ها، خصوص طلّاب كاشانى‏ها كه غير اينها نمى‏تواند سكنى كند. غير كاشانى نمى‏تواند آن جا سكنى كند. ولو غير كاشانى طلبه‏اى بوده باشد خيلى مبرّز و به درد مى‏خورد براى آتيه اسلام نمى‏تواند آن جا سكنى اختيار كند.
پس على هذا الاساس آن شرطى كه در ساير وقف‏ها ممكن است بشود از عموميت و خصوصيت كه غير نمى‏تواند داخل بشود، آن شرط را در مسجد مى‏كند. كه اين مسجد را وقف كردم بر فلان طايفه كه غير آن طايفه نمى‏تواند داخل بشود. اين اگر باشد اصلاً مسجد نيست. چون كه در ارتكاض متشرّعه اين اختصاص منافات با مسجديت دارد. مسجديت و معبديت داشتن، با اين اختصاص در ارتكاض متشرّعه منافات دارد. براى اينكه آن وقفى كه مناسب با مسجد است، آن وقف، وقف تحريرى است كه اين زمين حر شد ديگر. تا الى يوم القيامه كسى نمى‏تواند اين را ملك قرار بدهد. نه من و نه ديگران. اين را من معد كردم بالعبادت فيه كه عبادت بشود. عبادت فيه نه اينكه غير عبادت جايز نيست. مى‏آيند در مسجد مى‏خوابند. منصوص هم هست. مى‏آيند نعالشان را مى‏دوزند. مى‏آيند تير و كمانشان را تيز
مى‏كنند. مى‏آيند فرض بفرماييد آن جا كوپن پخش مى‏كنند. و هكذا و هكذا. عيب ندارد. چون كه اين را وقف كردم للعبادت فيه، يعنى تصرّفى كه مزاحم با عبادت است، نبايد در اين مكان بشود. اين مقدار در قوام مسجد مدخليّت دارد. و الاّ اگر تصرّفات منافى هم عيبى ندارد، آن مسجد نمى‏شود. پس معناى مسجد اين است من اين القه ملكيت را انداخته‏ام. تا الى الابد انداخته‏ام. لا يدخل فيه ملك احدٍ اين بيت خدا است نه اينكه اين ملك اعتبارى خدا است. اين جور نيست. اين بيت الله است يعنى اختصّ وقفها لعبادت سبحانه. معنايش اين است. ملكيّت اعتبارى نيست آن جا. همان ملكيّت تكوينى كه همه ما فى السّموات و ما فى الارض ملك تكوينى خدا است. به اضافه اشراقيه. خالق اينها است. اين معنايش اين است آنى كه در ارتكاض متشرّعه در آن محيطى كه متشرّع آنهايى كه اهل شرع هستند لازم نيست شيعه هم باشند، از آن اوّل مبدأ محيط شما بگرديد تا آخر بلدى كه در آنها مسلمان‏ها زندگى مى‏كنند، از مسجد ارتكاضشان همين است. اين اختصاص بلكه به مسلمين ندارد. معابد ساير الملل هم همين جور است. آنها هم آن مكان را تحرير كرده‏اند لعبادت النّاس فيه. منتهى آنها وقتى كه وقت دعايشان است، ما اگر بخواهيم نماز جماعت بخوانيم نمى‏گذارند. چون كه آن عبادت ما را، عبادت نمى‏دانند. منافى با عبادت خودشان مى‏دانند. چون كه معد بر عبادت خودشان است. روى اين اساس است. و الاّ زمين ملك كسى نيست. آن جا مزاحمت عيبى ندارد. چون كه معد شده است براى عبادت يعنى مراد از عبادت، عبادت الله است. ما آنها را عبادت نمى‏دانيم. آنها را افعال بيخودى مى‏دانيم كه مشروع هم نيست. بدعت است. مى‏رويم انشاء الله وارد مى‏شويم. مى‏رانيم آنها را بيرون و نماز مى‏خوانيم. عين آنها هم همين جور است. در ارتكاض آنها هم معابدشان ارتكاضاً همين است كه ملك كسى نيست تا الى الابد. اين معد است للعبادت فيه. منتهى يك تصرّفى كه منافى با عبادت نسب نشود مثل اينكه فلانى را امروز تزويج مى‏كنند به فلان ابن فلان، مى‏برند آن جا عقدش را مى‏خوانند. اين را منافى با عبادت فيه نمى‏دانند. مثل كوپن دادن در مساجد ما مى‏شود. فرقى نمى‏كند. اينها منافى نيستند. آن تصرّفاتى كه منافى است عرفاً با عبادت فيها آن تصرّفات جايز نيست. و امّا آن تصرّفاتى كه منافى نيست فقط آن تصرّفات هتك حساب مى‏شود. آنها هم جايز نيست. هتك مساجد جايز نيست. هتك حساب بشود. نه كسى بگويد كه به نظر من هتك است. به نظر شما نه. به نظر عموم النّاس. اين را هتك مى‏بينم. او جايز نيست بر هتك مساجد و معابد المسلمين. حتّى در معابد آنها هم اشكال است. و امّا تصرّفاتى كه منافى نيست عيبى ندارد. پس على هذا الاساس اگر مسجدى بوده باشد به عنوان خاص او را وقف كند. بگويد بر اينكه جعلته مسجداً به حيثى كه كس ديگر نمى‏تواند داخل بشود. اين در حقيقت به شرط بر مى‏گردد. چون كه طبيعت مسجد اين است كه مكانى بشود معد العبادت النّاس كلّ من دخل. اين كه مى‏گويد غير از اغنياء كسى داخل نشود، اين در وقفش يك شرطى كرده است. و اين شرط ملقى است. اين شرط ملقى است. چون كه با مسجديّت منافات دارد. بدان جهت مى‏شود مسجد.
سؤال؟ در وقف لازم نيست انشاء وقف بشود. بالقول. وقف معاطات در او جايز است و اگر شما رجوع بفرماييد به كلمات فقها حتّى در رسائل عمليه هم ذكر كرده‏اند و وقف معاطاطى به اين مى‏شود كه انسان بنائى را درست كند و هنوز به كسى هم چيزى نگفته است. يا گفته است كه مى‏خواهم يك مسجدى را درست كنم. هنوز ببينيم مى‏شود تمام كنيم يا نه. بعد كه تمام كرد درها را باز كرد به قصد اينكه مردم بيايند نماز بخوانند. و به اين قصدى كه اين معدّ للعبادت بشود. خود درها را باز كردن و مهيّا كردن، خودش وقف معاطاطى است. وقف معاطاطى علاوه بر اينكه ادلّه اطلاق وقوف مى‏گيرد، به همين سيره عملى كه بعض كثيرى از وقف‏ها وقف معاطاطى است، آن سيره عملى هم مثل بيع معاطاطى در او جارى مى‏شود و هيچ اشكالى هم ندارد. او آن چهار تا سنگ را هم كه مى‏گذاشت براى چه مى‏گذاشت؟ براى اينكه فردا بردارد؟ به قصد اينكه اين مكان اين چهار سنگ كه من اين را احياء كردم به اين سنگ‏
گذاشتن اين مصلّى بشود للمسلمين الى يوم القيامه. رفتيد ديگر در حجاز آن مساجد را ديديد كه كومه كومه مسجد فلانى، مسجد فلانى، مسجد فلانى آنها اصلشان از همين قبيل است. اين مى‏شود مسجد و وقف معاطاطى مى‏شود و عيب ندارد. (طرف ب نوار).
سؤال؟ عرض مى‏كنم وقف، وقف لمسجد، مسجد عنوان قصدى است. سؤال؟ قاصدش من ديگر. من كه دارم اين جا را بنا مى‏كنم. مال گذاشته‏ام و كارگر گرفته‏ام، قصدم اين است كه اين جا مكان معدّى لصّلاة بشود. وقتى كه مكان شد درهايش را باز كرديم وقت صلاة كه معنايش اين است كه ايّها النّاس...صلاة فى هذا المكان. قبض هم محقق شده است. آنهايى كه حتّى در وقف عام قبض را معتبر مى‏دانند، قبض هم محقق شده است. هم انشاء شده است به فعل، هم قبض محقق شده است. خودش هم شده است مسجد. شما اگر بخواهيد ديگر جاى هيچ شك و شبهه‏اى هم نباشد يك رساله عمليه را هم نگاه كنيد. اين همين جور است. اين كه شرط كرد مثلاً فلان طايفه به اين مسجد نمى‏تواند بيايد. اين مختص به فلان طايفه است. مثل آن...كه در مساجد است. در وقف مساجد است. اين جا وقفه مسجداً باطل مى‏شود؟ يا شرطش، آن قيدش باطل مى‏شود؟ نتوانستيم ما به جايى برسيم. اين به عهده شما است. ما به نظرمان اين است كه اين قصد كرده است وقف او مسجداً را. و روى اين اساس اين قصد اجمالى‏اش اين است كه اين معبد بشود الى يوم القيامه كه ساير المعابد. اين قصدش اين است. منتهى شرط مى‏كند كه غير فلان طايفه داخل نشود. اين امر آخرى است در وقف. يعنى بعد الفراغ ان كونه مسجداً. بدان جهت اين ملقى است و مسجد مى‏شود. غلط كرده گفته كس ديگر داخل نشود. در ذهن ما اين است. ولكن ايشان يك كلمه‏اى فرمودند و خيال كردند كه آن اشكال را مى‏كند. كه آن اين است كه اين تخصيص كاشف از اين است كه قصد مسجديت نكرده است. چون كه گفتيم به ارتكاض متشرّعه مسجد بايد لكلّ من دخل و صلّى فيه و ابدا ربّه فيه بوده باشد. اين كه مى‏گويد غير از آنهايى كه گردن كلفت حساب مى‏شوند، اغنياء حساب مى‏شوند غير از آنها كس ديگر نمى‏تواند در آنجا نماز بخواند، اين با مسجديت منافات دارد. كاشف از اين است كه عنوان مسجديت را قصد نكرده است. اين احتمال اين شبهه جايش است كه من خيال كردم ايشان هم اين شبهه را مى‏كند. در ارتكاض ما فعلاً اين است كه اين شرط زايدى است ملقى است. قصد ارتكاضى است و تمام است. وقف مى‏شودو مسجد مى‏شود و هر كس هم مى‏تواند برود آن جا نماز بخواند ولو واقفش يا متولّى‏اش بگويد من راضى نيستم. آنى كه در ذهن ما است همين است. بگذريم اين مسأله را. مسأله ديگرى در ما نحن فيه عنوان مى‏شود و آن مسأله، مسأله مهمّى است و محلّ ابتلا است. ما كه مبتلا شده‏ايم. نمى‏دانيم شما هم مبتلا شده‏ايد يا نه. انسان يك وقتى وارد مسجدى مى‏شود و مى‏بيند كه مسجد نجس است. در آن بلادى كه بلاد زوّارى است خيلى اتّفاق مى‏افتد. صبح است وارد مسجدى مى‏شود كه نماز بخواند. ايّام زيارتى است، ديد بچّه زوّار در مسجد شاش كرده است. خودش هم مى‏بيند كه قدرت ندارد براى تطهير اين. كجا مى‏تواند؟ خودش هم زائر است و غريب است و خانه خودش نيست اين جا. آيا در اين صورت بر اين شخص واجب است غير را اعلام كند كه ايّها الجار اى جارى اين مسجد، اين مسجد تو نجس است و اين را ازاله نجاست بكن؟ ازاله نجاست بكن نمى‏خواهد. فقط اعلام به نجاست بكند تا تكليف خودش را بداند. اين نجس است و به تكليف شرعى خودت عمل بكن. اين واجب است اعلام بكند يا اينكه واجب نيست؟ اى سيّد يزدى قدس الله سرّه، پير فقه مى‏گويد بر اينكه ظاهر اين است كه لا يجب الاعلام. اعلام واجب نيست. خودش اگر قدرت دارد بالمباشره تطهير بكند. بالمباشره كه گفتم از اين جا قيد اخذ نكنيد. يا به تسبيب اگر مى‏تواند تطهير كند بايد تطهير بكند. به تسبيب چه مى‏شود؟ به تسبيب اين مى‏شود كه برود يك كارگرى بگيرد كه شيلنگ دارد و صد تومان هم بدهد به او. لازم هم نيست كه به او بگويد تطهير كن اين جا را. بگويد آن شيلنگ را متّصل به آب بكن دو دفعه بگير اين جا يا يك دفعه بگير اين جا. فرق نمى‏كند. لازم نيست به او هم بگويد كه‏
نجس است. اگر خودش مى‏تواند. يك اشتباهى از من شد لو دادم مسأله را كه مرحوم سيّد اعلام را مى‏گويد واجب نيست. نه اينكه تطهير به تسبيب را مى‏گويد واجب نيست. آن كسى كه قادر است بر تطهير مسجد بالمباشره تطهير كند يا به تسبيب، او واجب است. تطهير كند. امّا خودش نه بالمباشره نه به تسبيب نمى‏تواند اين را تطهير كند. به ديگرى اعلامش واجب است يا اعلامش واجب نيست. اين جور كه گفتم معلوم شد حرف سيّد خيلى متين است. چرا؟ براى اينكه وقتى كه براى خودش تكليف مشروط به قدرت است. ولو ازاله نجاست از مساجد مباشرت در او معتبر نيست. عبادت نيست. قصد غربت لازم نيست. و مباشرت هم معتبر نيست و لكن اگر قدرت داشته باشد كه اين جا را تطهير كند بالمباشره و به تسبيب يا كارگرى را بگيرد. مى‏گويد بيا اين جا آب بريز يا اين جا را بتراش خوب خودش تكليفش را عمل كرده است. اگر خودش قادر به اينها نيست، غير را در ادخال موضوع تكليف كردن واجب نيست. غير را داخل تكليف كردن، غير را ارشاد به موضوع لازم نيست. مثلاً شما با كسى نشسته‏ايد كه منتظر نماز جماعت هستيد، شما ملتفت شديد آنى كه كه پيش شما نشسته بود و منتظر نماز جماعت بود از او اخراج ريحى شد، ولكن وقتى كه اذان گفته شد او ملتفت نبود اصلاً به اين. فكرش جاى ديگرى بود يا چرت مى‏زد. ملتفت نبود. بلند شد و الله اكبر. بر شما واجب نيست به او بگوييد كه برو وضو بگير. اين لازم نيست. چرا؟ ادخال در موضوع كه آن كسى كه محدث است التفات به موضوع تكليف غير را ملتفت كردن به موضوع تكليف كه تو محدث هستى، حكم را مى‏داند، ارشاد به موضوع را مى‏داند، مى‏داند كه محدث بايد وضو بگيرد و نماز را بخواند ولكن نمى‏داند محدث است. گوشهايش سنگين بود و حواسش پرت بود و خودش هم ملتفت نشد. من او را ارشاد به موضوع التّكليف بكنم كه تكليفش را مى‏داند، او بر من واجب نيست. اين جا هم همين جور است. من خودم كه عاجز هستم اين را تطهير بكنم بالمباشره و بالتّسبيب. ولكن او را ملتفت بكنم كه بيا اى همسايه اين جا شاش را ببين در مسجد خدا، اين ارشاد به موضوع هم واجب نيست. مرحوم سيّد يزدى اين را مى‏گويد.
مرحوم سيّد يزدى مرادش اين است. نه اين است كه انسان بايد آفتابه را خودش دستش را بگيرد. بالمباشره برايش واجب است. اگر خودش بالمباشره قادر نيست. به كس ديگر اعلام نكند. ظاهر عدم وجوب است. نكند يعنى واجب نيست اعلام. نه، مراد مرحوم سيّد اين است كه اگر خودش نمى‏تواند اين را تطهير كند بالمباشره و بالتّسبيب، بالتّسبيب يعنى كسى را بياورد اين جا آب بريزد ولو او نفهمد كه اين جا نجس است. مى‏گويد تو بيا اين جا آب بريز. تو چكار دارى؟ همسايه هم همين جور است. مثلاً بگويد همسايه بيا اين جا و اين شيلنگ را بگير اين جا. نگويد كه اين جا نجس است. او هم مى‏آيد. چون شيلنگ دستش بود و مى‏خواست به در خانه آب بريزد. او هم آن جا بود و گفت بيا اين آب را كمى اين جا بگير. اين اگر بخواهد اين جا را تطهير كند بالمباشره او بالتّسبيب، عيبى ندارد. واجب است تطهير برايش. و اگر نتواند بالمباشره او بالتّسبيب تطهير كند، به غير اعلام كند تا غير روى وظيفه‏اش بيايد اين جا را تطهير كند. كه اعلام موجب مى‏شود كه غير به تشخيص وظيفه شرعى‏اش مى‏آيد اين جا را تطهير مى‏كند. كه همان ادخال به موضوع التّكليف است كه به آن رفيقش بگويد تو كه مى‏خواهى نماز بخوانى بايست. او را متوّجه مى‏كند كه او به صلاة خودش كه لا صلاة الاّ بطهورٍ به او هم واجب است روى تكليف خودش برود وضو بگيرد. اين ارشاد به موضوع واجب نيست. و مرحوم يزدى اين را مى‏گويد. مى‏گويد غير را اعلام كردن كه آن غير روى وظيفه شرعى خودش بيايد اين را تطهير كند، اين ارشاد به موضوع التّكليف است. ارشاد به موضوع التّكليف وجوبى ندارد. اين فرمايش سيّد يزدى قدس الله سرّه اين پير فقه آيا على اطلاقه صحيح است؟ اين مثل ساير موارد ارشاد به موضوع است يا در مسأله خصوصيتى هست كه با آن خصوصيت از آن ساير موارد ممتاز مى‏شود؟ مى‏توانيد خصوصيتى درست كنيد؟ ما كه هنوز در شبهه هستيم.
سؤال؟ يك وقتى هتك است او را خواهيم گفت. اگر هتك است او تكليف ديگر است. هتك ميّت است ديگر. مانده است و بو مى‏گيرد و هتك مسجد است. يك وقتى آن جا هتك مؤمن است احترام المؤمن و هتكش جايز نيست حيّاً و ميّتاً مثل مسجد است. فرقى نمى‏كند. و الحمد الله ربّ العالمين.