جلسه 274

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست‏
شماره نوار: 274 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده درسال: 1367 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم‏
صاحب العروه مى‏فرمايد واجب است ازاله نجاست از ورق القرآن و خط القرآن بلكه از جلد قرآن ازاله نجاست واجب است. در صورتى كه اين تنجّس ورق القرآن و خط القرآن و جلد القرآن اين نجاستش و تنجّسش هتك بوده باشد. در صورت حساب هتك، سؤال؟ مى‏رسيم آن جا. عرض مى‏كنم ايشان مى‏فرمايد در صورتى كه تنجّس خط القرآن و ورق القرآن و جلد القرآن ازاله نجاستش واجب است در صورتى كه بقائش على النّجاسه و تنجّس هتك حساب بشود. بعد مى‏فرمايد و كذالك در صورتى كه هتك حساب بشود نمى‏شود مسح كرد قرآن را بالعضو المتنجّس با عضوى كه متنجّس است. مسح كردن ورق القرآن و خط القرآن با عضو متنجّس در صورتى كه هتك حساب بشود اين مسح يا مسح اين جايز نيست. ولو كان مطّهر من الحدث ولو آن شخصى كه با عضو متنجّس او را مسح مى‏كند، يا مسح مى‏كند اين مطّهر از حدث بوده باشد. محدث نبوده باشد. و مى‏فرمايد و امّا اذا كان احد هذه بقصد المهانه او جايز نيست و حرام است. يعنى اگر كسى بخواهد تنجيس قرآن را بكند يا مسح كند با عضو متنجّس به قصد هتك و مهانت قرآن اشكالى در حرمت او نيست. اين سه مطلب را ايشان ذكر مى‏فرمايد در اين مسأله.
كلام واقع مى‏شود در صورتى كه بقاء ورق القرآن يا خطّ القرآن يا جلد القرآن على نجاسته هتك قرآن حساب مى‏شود. در اين صورت كه ايشان فتوا مى‏دهند واجب است ازاله جاى كلامى نيست. چرا؟ براى اينكه آنى كه وارد شده است در شأن القرآن كه اين قرآن معجزه خالده رسول (ص) است و شرافت و فضل قرآن و تعظيم قرآن از آنها استفاده مى‏شود كه هتك اين قرآن جايز نيست. و على هذا شارع به هتكش هم رضا ندارد. ولو هتكش را كس ديگر كرده است حدوثاً، بقائش هم كه هتك است شارع به او راضى نيست. اين ازاله نجاست اگر اين جور بوده باشد اين بلااشكال واجب است. جاى كلام و گفتگو نيست. فهواى آنى كه وارد شده است در تعظيم قرآن و شأن و فضل قرآن اقتضاى اين معنا را مى‏كند كه از مقدّسات حساب مى‏شود اين كتاب عزيز. اين ازاله نجاست واجب است. و كذالك اگر انسان با عضو متنجّس يا عضوى كه غير متنجّس است مسح كند اوراق قرآن يا خط القرآن را به نحوى كه اين مسحش هتك حساب بشود به قرآن مهانت حساب بشود، فرض بفرماييد آن مادرى كه دست‏هايش آلوده است به ازره طفلش، همين جور يك طفل ديگر هم هست مى‏خواهد قرآن بخواند با آن دست‏ها، با آن ازره‏اى كه در دست‏ها است به اوارق قرآن و خطش دست مى‏زند. اين بلا اشكال مهانت است و اين جايز نيست. اين صورت مهانت بودن و اهانت بودن و هتك بودن جاى كلام نيست. انّما الكلام در آن صورتى است كه بقاء القرآن على نجاسته هتك نبوده باشد. يا با عضو متنجّس او را مسح كردن هتك نبوده باشد كه مقتضاى عبارت ماتٍ در اين مسأله كه تقييد به صورت هتك كرده است، مقتضايش اين است كه نه اجازه ازالت واجب است نه عدم الهتك و نه هم مسح كردن خطّ قرآن با عضو متنجّس او حرام است در صورتى كه هتك نباشد. و قصد مهانتى نبوده باشد. كلام در اين است كه بعضى‏ها كه آن بعض فى ما نقلاً شيخ انصارى قدس الله نفسه الشّريف است. ايشان فرموده است مسح قرآن، مسح خطّ قرآن بالعضو المتنجّس جايز نيست ولو هتكى در بين نبوده باشد. آن عضوى كه متنجّس است با آن عضو متنجّس قرآن را مسح كردن جايز نيست ولو هتك نبوده باشد. چرا يا شيخ جايز نيست؟ مقتضاى اطلاق عبارت شيخ هم در طهارتش اين است. فرقى نمى‏كند. اين مسح كردن با عضو متنجّس موجب تنجّس ورق القرآن و خط القرآن بشود يا نشود. چون كه عضو متنجّسى كه با او مسح مى‏كند خشك است. قرآن هم كه رطوبت ندارد. ولو اين موجب تنجّس قرآن نيست مع ذالك اين حرام است و جايز نيست. چرا يا شيخ؟ از
كجا مى‏فرماييد؟ مى‏فرمايد فهواى آيه‏اى كه مى‏گويد لا يمسّحه الاّ المطهّرون و هكذا آنى كه وارد شده است در اين كه حرام است محدث مسح كند قرآن را او دلالت مى‏كند كه با عضو متنجّس هم به فهوا دلالت مى‏كند. با عضو متنجّس هم ولو شخص مطهّر بوده باشد از حدث، نمى‏شود مسح كرد قرآن را. وقتى كه شارع راضى نشد با آن حدث كه آن قضارت قضارت باطنى است با او مسح بشود كتابت قرآن با وجود اينكه عضو ما است طاهر و مطهّر است، چه جور كانّ راضى مى‏شود عضوى كه آلوده است و قضر است با او مسح بشود اين قرآن و كتابت القرآن. و اين را هم فرموده است اين حكم مختص به خط القرآن است نه اوراق و ما بين الخطوط و الجلد القرآن. چون كه محدث فقط خطوط قرآن را كه قرآن است او را نمى‏تواند مسح كند. امّا اوراقش را و ما بين سطور را و ما بين جلد را اين اشكالى ندارد. فهوا اقتضا مى‏كند مسح جايز نبوده باشد با عضو متنجّس آن خط را سواءٌ بر اينكه آن عضو متنجّس خط را آلوده بكند كه پر واضح است اولويت. يا او را نجس نكند آن جا هم باز اولويت هست. چون كه اين قضر است. قضارت، قضارت ظاهرى است. ايشان اين جور فرموده است. و بعضى‏ها گفته‏اند اين استفاده مى‏شود از آيه لا يمسّحه الاّ المطهّرون. و از اين آيه كه مرحوم حكيم هم در مستمسك دارد بيشتر از حرمت المسح استفاده مى‏شود. بلكه از اين آيه شريفه استفاده مى‏شود كه اگر كسى ديگرى مسح مى‏كند قرآن را با حدث يا با عضو متنجّس من مكلّف بايد جلوگيرى كنم او را. چرا؟ چون كه در ما نحن فيه آن كسى كه مخاطب است، نهى به فعل او نرفته است. نگفته‏اند بر اينكه لا تمسح القرآن مع الحدث يا لا تمسح القرآن مع خبث عضو كه بگوييم تقييد متعلّق النهى به فعل كسى كه خطاب به او متوجّه است مقتضايش اين است كه خودش نكند اين كار را. و امّا ديگرى كرد به اين مربوط نيست. من نكرده‏ام كه. گفته‏اند نه، اگر ديگرى كرد بايد جلوگيرى كند. نه از باب نهى از منكر. منع از منكر نه. خودش تكليف خاص است در اين مورد. چون كه خداوند فرموده است لا يمسّحه الاّ المطهّرون. خداوند متعال آن متعلّق النهى را تقييد نكرده است به فعل مخاطب كه تو نكن. مسح نمى‏كند اين قرآن را به قصد نهى است. مسح نمى‏كند قرآن را مگر مطهّرون آنهايى كه پاك هستند. پس معنايش اين است كه متفاهم عرفى چون كه متعلق نهى فعل مخاطب نيست معنايش اين است كه مسح اگر كسى ديگرى اين كار را كرد بايد جلويش را گرفت. پس اين آيه مباركه علاوه بر اينكه دلالت مى‏كند خود محدث يا خود آن كسى كه اگر عضوش متقضّر است خودش نمى‏تواند مسح كند كه اين معنا از روايات هم استفاده مى‏شود. در موثّقه ابى بصير است كه سألت امام (ع) را فرض كنيد ابى عبد الله (ع) است امّا عن يقرأ فى المصحف از كسى كه قرآن را از مصحف مى‏خواند يعنى از حفظ نمى‏خواند. قرآن را از كتاب مى‏خواند. ايشان فرموده است قرآن را خواندن از مصحف لا بعث ولكن لا تمسح آن قرآن را. مسح نكند مع الحدث در صورتى كه محدث باشد. اين مال اين است كه كسى كه محدث است نمى‏تواند مسح كند. افرض از فهواى اين استفاده شد كه كسى كه عضوش متنجّس است مسح نكند. از آيه بيشتر از اين معنا استفاده مى‏شود. لا يمسّحه الاّ المطهّرون از آيه استفاده مى‏شود خود محدث كه نمى‏تواند مسح كند و خود آن كسى كه عضوش متنجّس است نمى‏تواند مسح كند، كس ديگر هم اگر اين كار را كرد، بايد جلوگيرى كند. ولو آن كسى ديگر ملتفت نباشد كه محدث است. يا عضوش متنجّس است. مسح مى‏كند بايد اين جلوگيرى كند. چون كه آيه فرموده است حذف كرده است تقييد نكرده است متعلق النهى را به فعل مخاطب. بلكه مطلق المسح را منع فرموده است، نهى فرموده است، از هر كسى باشد كه مسح نكند او را مگر مطهّرون. و بدان جهت است كه مرحوم حاج آقا رضا در اشكال به اين استدلال مى‏گويد كه اگر كسى از اين آيه اين جور استدلال بكند، كه اين مقتضايش اين است كه بايد ازاله نجاست هم بشود. چون وقتى كه كس ديگر مسح بكند مع القضر بايد ممانعت بكند، خوب اگر قضر هم شد بايد قضر را از كتاب رفع كرد. ازاله نجاست هم واجب مى‏شود. ولكن حاج آقا رضا مرحوم مى‏فرمايد لازمه اين مطلب اين است كه اگر سبيعى يتعلّم القرآن قرآن را ياد مى‏گيرد. درس مى‏خواند پيش آن كسى كه معلّم قرآن است. و سبيع هم محدث است. يعنى وضو كه ندارد. يا وضو نگرفته است. خوب محدث است ديگر. بول كرده است و خوابيده است ديگر. سبيع هم مى‏خوابد. حدث از او هم صادر مى‏شود. خوب، ما بايد آن سبيع اگر دستش را به خطوط قرآن بزند بايد جلوگيرى كنيم. چون كه آيه فرموده است لا يمسّحه الاّ المطهّرون. اين سبيع كه مطهّر نيست. بدان جهت فرموده است لازمه اين مطلب كه از آيه اين عموم استفاده كردند، لازمه‏اش اين است كه سبايا و مجانين اگر اينها مسح كنند كتابت‏
قرآن را. بايد جلوگيرى كرد. و كيف ما كان از اين آيه مباركه اين معنا استفاده شده است. عرض مى‏كنم بر اينكه اين استدلال اگر صحيح بوده باشد از اين آيه مباركه استفاده بشود كه مسح كتابت قرآن مع الحدث جايز نيست، از او تعدّى بكنيم كه مع الخبث هم جايز نيست با قضارت ظاهريه، لازمه‏اش اين است كه ملتزم بشويم كسى كه بدنش نجس است نمى‏تواند دست به قرآن بزند. ولو آن كسى كه بدنش نجس است، آن دستش پاك است. ولو آن كسى كه دست به قرآن مى‏زند دستش كه پاك است، خودش هم حدث ندارد. وضو گرفته است. وضويش محدث نيست. ولكن اين بدنش همه‏اش خونى است. مثلاً خونى شد بدنش بعد از وضو گرفتن. دستش هم پاك است و هيچ چيز نيست. ولكن بدنش نجس است. لا يمسحه الاّ المطهّرون خوب اين شخص مطهّر است. خبث نيست. نمى‏تواند مسح كند. مى‏توانند اين حضرات به اين معنا ملتزم بشوند كه اگر معناى فهوا در بين بوده باشد. چون كه خداوند متعال لا يمسحه الاّ المطهّرون را فرموده است، مطهّر عنوان شخص است. آن شخصى كه طهارت دارد كه طهارت داشتن شخص معنايش اين است كه محدث نباشد. ظاهرش اين است. از اين استفاده كرديم كه شخصى كه طهارت خبثى هم داشته باشد بالفهوا استفاده كرديم اين هم نمى‏تواند مسح كند، بايد ملتزم بشويم كه اين جور اشخاص هم نمى‏توانند مسح كنند ولو دستشان پاك است. وضو هم دارند ولكن بدن نجس است. ديگر بى عضو المتنجّس نمى‏شود. حكم فقط به اين نمى‏شود بار بشود. اين را هم كه كسى نمى‏تواند ملتزم بشود. و اصلاً اين آيه دلالت به ما نحن فيه ندارد. در آيه اگر اين بود كه لا يمسّحه الاّ المطهّرون اين درست بود. مطهّر يعنى آن كسى كه طهارت از حدث دارد...در آن آيه هم مى‏فرمايد...نساء فى المحيض حتّى...اذا تطهّرن مطهّر يعنى آن كسى كه طهارت را به خود بسته است. يعنى حدث ندارد. اگر آيه اين جور بود كه لا يمسّحه الاّ المطهّرون اين ظاهر درست بود اين استفاده. ولكن در آيه است لا يمسحه الاّ المطهّرون اين جور به ذهن مى‏رسد كه مراد از مسح در اين آيه كنايه از درك است. درك اين كتاب عظمت قرآن را مى‏فهماند. اين قرآن را بكنهه و تمام آن مراداته كسى مسح نمى‏كند يعنى درك نمى‏كند. مگر اشخاص خاصّه‏اى كه اينها مطهّر هستند. انّما يرد الله يذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا آنها كه در آيه ديگر از اينها تعبير به الرّاسخون فى العلم شده است. ظاهر اين آيه مباركه اين است.
سؤال؟ اصلاً در عرف هم كنايه مى‏گويند. مى‏گويند شما اصلاً آن مطلب را مسح نكرده‏ايد. سؤال؟ مراجعه به استعمالات بكن. در استعمال شايع است. اين تعبير را مى‏گويند كه تو اصلاً مسح نكرده‏اى اين مطلب را. يعنى نزديك به اين نشدى فضلاً از اينكه هضمش بكنى. لا يمسّحه الاّ المطهّرون كه اين قرآن را كه قرآن همين جور است، آنهايى كه مطهّر هستند آنها مسح مى‏كنند. اين لا اقل ظهورى نداشته باشد محتمل است معنايش اين بوده باشد. ما خيلى ظهور ادّعا نمى‏كنيم. محتمل است اين بوده باشد و اصل ربطى به ما نحن فيه ندارد. بدان جهت ما هستيم و روايات. آن روايات عمده‏اش روايات ابى بصير است. چون كه ما بقى روايات سندشان ضعيف است. در آن موثّقه ابى بصير دارد آن محدثى كه قرآن را مى‏خواند از كتاب و حفظاً نمى‏خواند، او دست به قرآن و كتابت نزند. از اين فهميديم كه مسح كتابت بر محدث جايز نيست. چه محدث از حدث اكبر باشد، چه محدث از حدث اصغر باشد. اين موثّقه ابى بصير دلالت مى‏كند به اين معنا.
و امّا از اين حكم تعدّى كنيم كسى كه در بدنش نجاست است. عضوش پاك است و خودش هم مطهّر است اين هم نمى‏تواند دستش را بكشد به خطوط قرآن اين معنا استفاده نمى‏شود. يا كسى دستش متنجّس است مسح قرآن را مى‏كند با يد متنجّسه ولكن قرآن را نجس نمى‏كند. خودش هم وضو دارد. اين حرام است، ما استفاده نمى‏كنيم. چون كه آن حكم مال محدث است. در محدث اين جور فرموده است. بله به جهت عظمت قرآن اين را فرموده است. امّا تمام الملاك عظمت القرآن است به نحوى كه كلّ تعظيمٍ واجب بشود كه نمى‏توانيم تعدّى بكنيم. اين يك حكم خاصّى است. خداوند متعال ذكر فرموده است. و به واسطه اوصيائش به ما رسيده است. ما هم ملتزم مى‏شويم. و امّا ديگر تعدّى بكنيم حتّى در صورت تنجيس هم. فرض بفرماييد تنجيس است دستش عرق دارد هتك هم حساب نمى‏شود. خطوط قرآن نجس نمى‏شود. دستش عرق دارد. مثلاً فرض بفرماييد دست پاك بشود يا نشود بالاخره آن اوراق را كه به هم مى‏زند يا دستش را به خطوط قرآن مى‏زند به مرور زمان يك سياهى پيدا مى‏شود. مستعمل مى‏شود اوراق. همين است.
بيشتر از اين نيست. هتك هم نيست. چرا؟ فرض بفرماييد بر اينكه شخصى است كه نمى‏تواند. آب ندارد دستش را پاك بكند مى‏خواهد قرآن را ياد بدهد. دستش هم نجس است. اوراق را به هم مى‏زند قصد مهانت ندارد. اينها علم غيب مى‏خواهد. در صورتى كه روايت و آيه‏اى دلالت نكند، اينها را ما نمى‏توانيم ملتزم بشويم. بله كسى بگويد احوط اين است كه انسان تنجيس نكند قرآن را حتّى در صورتى كه تنجيس هتك حساب نشود عيبى ندارد. ولكن فتوا به عدم الجواز افتا اين را ما نمى‏توانيم بگوييم. اين مسأله مبتنى بر اين است كه ازاله نجاست از قرآن چون كه هتك قرآن فرقى نمى‏كند. نجاست در ورقش باشد، در خطش باشد، در جلدش باشد، هتك قرآن حساب بشود، بايد ازاله بشود. مسح كردن هم هتك حساب بشود جايز نيست. چه مسح كردن ورقش باشد، چه خطّش باشد، چه غير خطّش باشد. در صورت هتك فرقى نمى‏كند. و امّا در غير صورت هتك از آن آيه و يا از آن روايات استفاده كردن حكم اين مشكل است بلكه ممكن نيست به لحاظ آنى كه عرض كرديم حكم تمام ملاكش در دست ما نيست و قطعاً تمام ملاك تعظيم نيست و الاّ لوجب كلّ تعظيمٍ به اين معنا احتياط عيبى ندارد كسى بگويد. ما مى‏گذريم براى اين كه ضرورت اقتضا مى‏كند. گذشتيم.
دوباره برمى‏گرديم، يك مسئله بعدى را ذكر مى‏كند كه آن مسئله بعدى ربطى با مسئله ازالت نجاست بر قرآن مرتبط به او است. آن مسئله اين است كه لا يجوز اعطاء المصحف به يد الكافر، اعطاء مصحف به يد كافر جايز نيست و اگر مصحف در يد كافر بوده باشد يجب اخذه منه، واجب است از يد كافر مصحف را اخذ كردن.
بعله، اين حكم بعضى‏ها خواسته‏اند كه در تنبيه هم هست اينجور بفرمايند كه نظر... سؤال؟ ما هم عرض كرديم جمله خبريه در مقام نحو است. اين در صورتى كه مس به معناى همان مس خارجى باشد و از مطهر مراد آن كسى باشد كه طهارت حدث دارد، مطهر به او نمى‏شود. مطهر آنى است كه ديگرى او را تطهير كرده است. آن كسى كه حدث دارد خودش، خودش را پاك كرده است، وضو گرفته است. آن مُطَهَر نيست، مُطَهِر است. بايد بشود كه لا يمسّه الاّ المطهرون. يا اگر بخواهد بگويد طهارت از حدث دارد بايد بگويد لا يمسّه الاّ المتطهرون. اين كه لا يمّسه الاّ المطهرون اين معنايش عبارت از اين است كه كس ديگر آنها را تطهير كرده است، يعيد الله انما يعيد الله يذهب انكم رجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا، آنها هستند. عرض كرديم مى‏فرمايد اعطاء مصحف به يد كافر جايز نيست و هكذا فرض بفرماييد اخذ او هم به يده واجب است. يك اشكالى اينجا به صاحب العروه داريم. خوب شما در مسئله متقدمه تقييد كرديد به صورت الحتك. تنجيس در صورت حتك حرام است و ازاله در صورت حتك حرام است. در اين مسئله هيچ قيد حتك نيست. لا يجوز مطلقا، لا يجوز اعطاء المصحف به يد الكافر. ولو كافر وقتى كه مصحف را گرفت، خوب كافر يا خودش هم نجس است يا هميشه آلوده به قزارات است. قهرا كتاب را هم نجس مى‏كند. خوب طهارتا نجس كردنش مهانت و حتك حساب مى‏شود. و اخرى نه يك كافرى است تطبع در اديان كرده است، مى‏خواهد مسلمان بشود، مى‏گويد يك قرآنى هم به من بدهيد، آن قرآنى كه مترجم است يا غير مترجم است. من او را ببينم كه مطالب اين قرآن با مطالب اين تورات و انجيلى كه من ديده‏ام با همديگر چه تفاوتى دارد؟ خوب در اين صورت اعطاء مصحف به يد الكافر است اما حتك نيست. اين جا را هم مى‏گويد كه حرام است. چون كه تنجيس مى‏كند. يا صاحب العروه ديگر يك بام و دو هوا نمى‏شود. اگر حكم مقيّد است در صورت وجوب الازاله و حرمت التنجيس به صورت الحتك بايد اينجا هم تقييد به حتك بكند. اين يك اشكال. بگذاريد اين در كنار بماند. اما مطلبى كه در تنقيه فرموده است، ايشان فرموده است اين فتواى مرحوم سيد مبتنى بر اين است كه اعانت بر اسم حرام است. چون كه كافر در ما نحن فيه اين را كه مى‏بر معصيت مى‏كند. قرآن را نجس مى‏كند و اين عصيان است. معصيت مى‏كند خداوند را. اعطاء من مصحف را به يد كافر اين اعانت بر اسم است و روى اعانت بر اسم و العدوان حرام مى‏شود. آن دومى چه چيز است؟ آن دومى اين است كه اگر مصحف در يد او باشد ولو من نداده‏ام كسان ديگر داده يا رفته خودش از يك جاى ديگر برداشته است يجب اخذه منه. از يدش بايد اخذ كرد. چرا؟ چون كه به جهت (منع از منكر يعنى نهى از منكر) چون كه او وقتى كه تنجيس مى‏كند قرآن را اين منكر را مرتكب مى‏شود. و بر من منع از منع از منكر واجب است. يك نهى از منكر است يك منع از منكر. نهى گفتيم همان به اين مى‏شود كه انسان نهى كند بالقول.
منع اين است كه كارى بكند منكر را نتواند موجود بكند. اين كار اين است كه كتاب را از دستش بگيرد.
فرض بفرماييد منع از منكر اينجور مى‏شود، شخصى ثروتى دارد، ثروتش ثروت مهمى است. مى‏خواهد نقل بدهد به يك بلد كافرى. اين خودش منكر است، خالى كردن بلاد المسلمين از ثروت و ريختن در بلاد الكفر. منع از منكر اين است كه از دستش بگيرى (تملك را نمى‏گويم) از دستش بگيرى و نگذارى اين ملك او است، ولكن نگذارى ببرد آنجا كه منع از منكر است. پس على هذا الاساسى كه هست مصحف را بايد از يد كافر گرفت به جهت اين كه منع از منكر است. ايشان اشكال فرموده است كه يا صاحب العروه اين چه منع از منكر، نهى از منكر است. آنى كه پيش كفار منكر است از مذهبشان آنها را از او نهى و منع مى‏كند. آن كفارى كه در بلاد مسلمين زندگى مى‏كنند. و اما آنى كه پيش ما منكر است ولكن در مذهبشان منكر نيست نهى از منكر و منع از منكر نيست. كافرى است در خانه خودش شراب مى‏خورد يا اكل ميته مى‏كند و امثال ذالك در بلاد مسلمين هم هست. كسى نمى‏تواند برود او را منع كند. ميته را بريزد دور كه منع از منكر بكند. آن منكر به حسب اين نهى از منكر و منع از منكر در مسلمين واجب است و در كفار در آنهايى كه در مذهب خودشان آن جايز نيست. مثلا كافرى زنا مى‏خواهد بكند، حتى در مذهب خودش زنا حرام است. يا كار ديگرى مى‏كند كه آن هم در مذهبش حرام است آنها را منع از منكر مى‏كنند. بعله، شرب خمر علنى در بلاد المسلمين اين منكر است عند البلاد المسلمين، بايد اين را جلوگيرى بكند و اما شرب در خانه خودشان، اكل لحم در خانه خودشان مثلا فرض كنيد و امثال ذالك، لحم ميته را خودشان مى‏فروشند، محله كفار است خوب، خودشان مى‏كشند و خودشان مى‏فروشند آن هم نه اهانت بر مسلمين نيست. آن عيبى ندارد، منع از منكر هم واجب نيست آنجا. ايشان اين فتواى صاحب العروه را به اعانت بر اسم و به منع از منكر و نهى از منكر خوابانده‏اند و اين اشكال را كرده‏اند كه نه اعانت بر اسمش تمام است، تمام هم بوده باشد مسئله منع از منكر و نهى از منكرش تمام نيست.
عرض مى‏كنم خوب دقت كنيد دو تا قاعده است. اينها به همديگر خلط نشود. مرحوم سيد كه مى‏گويد اين مصحف را اعطا به يد كافر جايز نيست اعطاء اين مربوط به مسئله اعانت بر اسم نيست. اين مسئله تصبيب الى الحرام است. اگر گفتيم مكلف هستند كفار به فروع كما اين كه به اصول مكلف هستند كه مشهور مى‏گويد و فتواى صاحب العروه هم اين است كه كفار مكلف به فروع است، تنجيس كردن كافر مصحف را مثل تنجيس كردن مسلمان است مصحف را، حرام است. چون كه حرام است من وقتى كه اعطا بكنم مصحف را به يد كافر اين اعطاء من داخل عنوان تصبيب مى‏شود. انسان انگور را بدهد به كسى كه مى‏داند بر اين كه او خمر درست مى‏كند اين عيبى ندارد. گفتيم عيب ندارد در مكاسب محرمه هم گفتيم، منسوس هم هست. اين انگور را مى‏دهد، مى‏فروشد به كسى كه يصنعه خمرا. مصحف را مى‏دهد به يد كافرى كه كافر او را نجس مى‏كند اين جايز است. فرقشان چيست؟ فرقشان اين است كه اينجا دو تا قاعده است. يك قاعده اعانت بر اسم است، يك قاعده تصبيب الى الحرام است. اعانت بر اسم اين است كه آن كسى كه اين را خودش مرتكب مى‏شود خودش مى‏داند كه اين چه چيز را موجود مى‏كند. مى‏داند كه خمر درست مى‏كند و مى‏داند بر اين كه خمر درست كردن حرام است. مع ذالك مى‏گويد من ديگر آخرتم را فروخته‏ام. يا باور ندارم اصلا آخرت را. من همين خمر درست مى‏كنم و مى‏فروشم. اين انگور را به او فروختن تصبيب الى الحرام نيست. خمر را درست كردن حرام است. شرب الخمر حرام است. خمرا را به مردم فروختن حرام است. تصبيب الى الحرام نيست، اعانت بر حرام است. اعانت اين است كه انسان آن حرامى كه از غير موجود مى‏شود در بعضى از مقدمات به او كمك بكند، يعنى بعضى مقدمات اين حرام را به او موجود بكند. اين اعانت بر حرام است. اين اعانت بر حرام را ما منكر شديم كه اعانت بر اسم و عدوان حرمتى ندارد. الاّ در باب اعانت ظلم الظالم كه او منسوس است. كه اعانت بر ظلم و عدوان حرام است، روايتش را هم خوانده‏ايم. كه آن رواياتى كه وارد شده بود كسى كه در سلطان جائر براى او صوتى را، يك شلاقى را براى او ببرد آن مثل مار مى‏شود روز قيامت به گردنش مى‏پيچد يا هفتاد تا مار مى‏پيچد از آنها استفاده كرديم اعانت بر ظلم حرام است. و اما آنى كه آيه دارد او مسئله تعاون على الاسم و العدوان است ولا تعاونوا على الاسم و العدوان. آن تعاون اين است كه چند نفر، دو نفر، سه نفر جمع بشوند حرام را مشتركا موجود بشوند. جمع بشوند مسجد را خراب بكنند. يا هر دو
مى‏كشد انسان را. انسانى را مى‏كشند كه جمع شده‏اند كه فعل حرام را موجود مى‏كنند مشتركاً او تعاونوا على الاسم و العدوان است. او حرام است. و امّا اعانت على الاسم به مجرّد اين نه، دليلى بر حرمت ندارد. و يك مسأله، مسأله تسبيب است. آن جايى كه به آن شخص كه اين عنب را مى‏فروشد، آن اعانت بر اسم است. چون كه او مى‏داند كه فعلش خمر درست كردن است و خمر درست كردن هم در شريعت اسلام حرام است. مع ذالك در ما نحن فيه آن شخص اين فعلش مى‏شود اعانت بر اسم. دليلى بر حرمت نيست.
و امّا مسأله تسبيب اين است كه نه آن شخصى كه حرام واقعى را مرتكب مى‏شود او نمى‏داند اين حرام واقعى است. اصل عنوان فعل را نمى‏داند. يا عنوان فعل را مى‏داند و نمى‏داند كه اين حرام واقعى است. در اين صورت منى كه مى‏دانم كارى بكنم كه آن كار به ملزماً الى جهله موجب حصول حرام واقعى از او مى‏شود. مثل چه؟ مثل اينكه شخصى مهمان آمده است خانه من طعامى آورده‏اند كه جلويش گذاشته‏اند، طعام نجس است ولى نمى‏گويم به او. مى‏گويم حيف است ديگر. مهمان آمده اين چه مى‏داند خودش هم كه نمى‏داند نجس است. معذور است خودش. بگذارم جلويش بخورد. اين اعطا كه من مى‏كنم ملزماً به جهله، او حرام كه اكل نجس است موجود مى‏كند منتهى ملتفت نيست. متوجّه نيست. اين تسبيب الى الحرام است. اين را مى‏گويند تسبيب الى الحرام كه آن فاعل حرام واقعى را مرتكب مى‏شود به واسطه كارى كه من كردم. به واسطه جهلش. چون كه عنوان فعل يا حكم فعل را نمى‏داند. بدان جهت اگر جلوى مهمان گذاشتند. بابا آش پخته بودى اين نجس شده من گذاشتم جلوى تو. مى‏خواهى بخور. مى‏خواهى نخور. اين تسبيب الى الحرام نيست. خوردن عذرش به گردن من نيست. من فقط اعانت بر اسم كردم كه گفتيم حرمت ندارد. اين جا مصحف را به يد كافر دادن تسبيب الى الحرام است. چون كفّار مكلّف به فروع است. اين نمى‏داند كه دستش را زدن به قرآن دستش تَر است اين حرام است. تنجيس قرآن است. نمى‏داند اين را آن كافر. ولكن چون كه مكلّف به فروع است مثل سبيع نيست. مكلّف به فروع است بدان جهت اين اعطا مصحف به يد كافر تسبيب الى الحرام مى‏شود. قاعده تسبيب الى الحرام اين است كه متوجّه نشود خودش به عنوان الفعل و حكم الفعل. و امّا اگر متوجّه بشود او داخل اعانت بر اسم مى‏شود. بدان جهت به آن جناب كافر بگويد كه تو نجس هستى دستت تَر خورد اين نجس مى‏شود. تنجيس هم حرام است در شرعيت. تو هم مكلّف به آن هستى. بدهد قرآن را اين اعانت بر اسم مى‏شود. از تسبيب خارج مى‏شود. ايشان كه مى‏فرمايد اين قرآن را اعطا كردن به يد كافر.