جلسه 282

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
شماره نوار:282 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1367 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين جهت بود، كه ما سابقا قبول كرديم طهور به معن الطهاره هم اطلاق مى‏شود در موارد طهارت از حدث و هم اطلاق مى‏شود در موارد طهارت از خبث. و بيان كرديم در صحيحه زراره كه فرموده بود لا صلات الاّ بطهورٍ و يجزيك من الاستضا ثلاثة احجار بعيد نيست كه طهارت اعم از طهارت حدث و خبث بوده باشد. و به قرينه اين ذيلى كه دارد و يجزيك من الاستنجاء ثلاثة احجار. اين ثلاثة احجار طهارت از خبث را درست مى‏كند. اين كه امام عليه السلام در اين روايت متعرض شده است لا صلات الاّ بطهور معنايش اين است كه در صلات بايد طهارت حدث و خبث هر دو باشد و اين طهارت از خبث در استنجاء به ثلاثة احجار هم حاصل مى‏شود.
پس ما اين را قبول داريم كه طهور مطلق على الطهارة على الحدث و على الطهارة على الخبث. ولكن در مقابل اين حرف، حرف ديگرى داريم و آن اين است كه در طهور در حديث لا تعاد مراد از او خصوص طهارت از حدث است. در حديث لا تعاد كه فرموده است لا تعاد الصلات الاّ من خمسةٍ الطهور و القبله و الوقت و الركوع و السجود يعنى سجدتين مراد از اين طهور، طهارت از حدث است للخبث. چرا؟ عرض كرديم به جهت اين كه در اين روايت ذيلى هست. آن ذيل قرينه و شاهد است، بر اختصاص طهور به طهارت از حدث. آن ذيلى كه در روايت بود آن ذيل اين است، در جلد چهارم از ابواب التشهد، اين حديث لا تعاد را كه صدوق نقل مى‏كند، نقلش اينجور است، محمد ابن على ابن الحسين باسناده عن زراره. سندش صحيح است به زراره. و شيخ هم نقل كرده است، هم شيخ اينجور نقل كرده است هم صدوق. عن ابى جعفر عليه السلام انّه قال، لا تعاد الصلات الاّ من خمسة اطهروا و الوقت و القبلة و الركوع و السجود. ثم قال، امام عليه السلام در ذيلش اينجور فرموده است: القرائتُ سنة. قرائت سنت است. و التشهد سنة تشهد در صلات سنت است، ولا تنقض السنه الفريضه. يعنى اگر در صلات اينها كامل شدند و نقص در بين اينها شد آن صلات نقض نمى‏شود. حيث اين كه ما فرض الله موجود شده است. آن اجزاء و شرايطى كه خداوند متعال در كتاب مجيد ذكر كرده است، مراد از اجزاء و شرايط فريضه، آن اجزاء و شرايطى كه آنها فرض الله هستند آنهايى است كه در كتاب ذكر شده است. تشهد در كتاب ذكر نشده است. بدان جهت در ما نحن فيه سنت مى‏شود. طهارتى كه در كتاب مجيد ذكر شده است آن طهارت از حدث است كه قمتُ من الصلاة فغسلو وجوهكم تا فرموده است و ان كنتم جنبا فدهروا تا فرموده است فلم تجدوا ماء فتمموا. آن شرطى كه فريضه است و در كتاب ذكر شده است، آن طهارت از حدث است. ما بقى اينها سنت مى‏شوند. لا تعاد الصلات الاّ من خمسة در طرف مستثنى امام عليه السلام فرايض الله را ذكر كرده است. آن اجزاء شرايطى كه خداوند فرموده است. فولو وجوهكم... اذا اقم الصلات... وقت را ذكر كرده است. و هكذا اذا قمت من الصلاة فغسلوا، آن طهارت از حدث را ذكر كرده است.
اين مستثنى، اين قرينه، اين ذيل قرينه است بر اين كه مذكورات فى المستثنى آنهايى هستند كه فرايض الله است و اينها جزئيت و شرطيتشان مطلقه است. اگر خلل به اينها وارد شد ولو خلل النصيان عن غفلت و عن عذر بوده باشد صلات محكوم به بطلان است، كه آن مراد از سجود هم سجدتين است. اگر خلل رسيد به اينها صلات محكوم به بطلان است.
منتهى اين حديث يك قيدى هم دارد، چون كه بعضى امورى هستند كه خلل به آنها هم باز ضرر مى‏رساند كه تكبيرة الاحرام است. آن هم از اركان است. هكذا قيام متصل به ركوع كه آن هم از اركان است، آنها تقييداتى است كه به حديث وارد شده است. پس على هذا اين روايتى كه دلالت مى‏كرد ديروز خوانديم دو تا روايت و كذا روايات ديگر، كه كسى كه بداند به ثوبش منى اصابت كرده است يا ازره اصابت كرده است يعنى بداند كه ثوبش، آنى كه محكوم است در شرع به نجاست او اصابت كرده است. با علم به اين داخل صلات بشود، و صلات را اتيان بكند صلاتش محكوم به بطلان است. اين عَلِم كه اين جنابت يا دم اصابت كرده است. فصلى در آن صورت امام عليه السلام فرمود اين صلات را بايد اعاده كند. مقتضاى آن دو تا روايت و كذا روايات ديگر اين است كه لا فرق در لزوم اعاده. آن كسى كه مى‏داند دم اصابت كرد يا فرض كنيد منى اصابت كرد لا فرق بين اين كه حكم اصابت دم و منى و غير ذالك را بداند كه اينها شرعا نجس است. ثوب را نجس مى‏كنند. بداند اين حكم را يا نداند و كذا لا فرق، بداند بر اين كه صلات مشكوك است به طهارت الثوب و البدن چه نداند. همين كه موضوع را فهميد، يعنى اصابه دم و اصابه ازره او غير ذالك من المنجسات فى الشرع آنها را فهميد كه به ثوب اصابت كرده است نماز خواند، نمازش را بايد اعاده كند. چه نجاست او را بداند، چه نداند! چه اشترات صلات را به طهارت ثوب و البدن بداند چه نداند! اين اطلاق است.
خوب مقتضاى اين، اين بود كه كسى كه جهلا بالحكم صلات را در ثوب نجس مى‏خواند. مى‏داند دم اصابت كرده است، و مى‏داند بول الخشاف اصابت كرده است. ولكن نمى‏داند كه بول، بول خشاف نجس است. نمى‏داند مثلا اين دمى كه اصابت كرده است دم نجس است در شريعت. يا اين كه اينها را هم مى‏داند ولكن نمى‏داند كه صلات مشروط به طهارت الثوب و البدن است. صلاتش را بايد اعاده كند. اين جهل را، جهل به حكم را دو قسم ذكر كرديم. يك جاهلى است كه حكم را نمى‏داند، نجاست دم منى را نمى‏داند يا فرض بفرماييد اشترات صلات را به طهارت از اين نجس نمى‏داند كه در ثوب و بدن نباشد اين جهلش، جهل تقصيرى است. مسئله را ياد نگرفته است. عامى است تقليد نكرده است. مجتهد است فحص نكرده است. همين جور مغرور نماز مى‏خواند ملكه اجتهاد اگر دارد. كه جاهل، جاهل مقصر است در اين صورت اين صلات محكوم به بطلان است اين عيبى ندارد ملتزم شدن و بايد هم ملتزم بشويم ولكن يك جاهل به حكمى هست كه آن جاهل به حكم قاصر است. مقصر نيست. مثل اين كه مجتهدى بود ثوب خودش يا ثوب مقلدينش كه بول خشاف به او اصابت مى‏كرد، مى‏گفت بول خشاف پاك است. وقتى كه خودش هم، بول خشاف اگر اصابت مى‏كرد نماز مى‏خواند در همان ثوب. يا فرض بفرماييد مجتهد عقيده‏اش اين بود كه دم اگر اقل من الدرهم باشد طهارت ثوب از آن دم معتبر نيست. ولو دم دم غير مأكول اللحم بشود. كالارنب، و الكلب و الخنزير و امثال ذالك. بدان جهت كلبى اگر زخمى بود، خونش اصابت به ثوبش كرد. خيلى كم بود. نماز مى‏خواند در آن ثوب. بعد دليل پيدا كرد، اتفاقا رأيش عوض شد كه نه بول خشافى كه هست نجس است يا اين دمى كه معفو است اقل من الدرهمش از حيث نجاست معفو است كما هو الصحيح. و اما از حيث عنوان ديگر معفو نيست. اجزاء غير مأكول در ثوب و بدن انسان ولو انسان حامل هم بشود آنها را، در ثوب و بدن نباشد، حمل كند در صلات اجزاء غير مأكول مبطل صلات هستند، حتى حملشان. چه پاك بشوند، چه نجس بشوند. و اين كه دم معفو عنه است نجاستش معفو عنه است. دم اگر از غير مأكول اللحم شد صلات باطل مى‏شود ولو كمتر از درهم است.
خوب على هذا مقتضاى اين صحيحتين كه ديروز خوانديم كه علم الدم اصابت كرده است اين علم بر اين كه ازره اصابت كرده است مع ذالك نماز خواند آن نماز را بايد اعاده كند. بلا فرق ما بين اين كه حكم را بداند كه گفتيم اگر حكم را بداند نمى‏شود نماز بخواند. چون كه قصد انتصال دارد. يا حكم را نداند، ندانستنش تقصيرى باشد يا قصورى بوده باشد. روايت دلالت مى‏كند كه بايد اعاده كند. كلام اين بود كه اين ولو مقتضاى اطلاق روايتين و اطلاق ساير روايات اين است كه جاهل غاصر هم بايد اعاده كند و در خارج وقت قضا كند اگر در خارج وقت عالم به حكم شد، الاّ انّه حديث لا تعاد، لا تعد الصلات الاّ من خمس آن حكومت دارد. آن جاهل قاصر را مى‏گويد اعاده نكن. آنجا با جاهل مقصر كار ندارد حديث لا تعاد انشاء الله عرض خواهم كرد. جاهل قاصر را مى‏گويد لا تعاد. چرا؟ چون كه اين طهارت ثوب، طهارت خبثى داخل مستثنى منه است. مستثنى منه است چون كه گفتيم مراد از طهور، طهارت از حدث است. در غير طهارت از حدث و وقت و قبله و ركوع و سجود اگر خلل عن عذر شد كه فرض اين است كه اين شخص معذور بود، اجتهادش معددى شده بود كه بول خشاف پاك است، اجتهاد اولى‏اش معددى شده بود بر اين كه دم اقل من الدرهم بوده باشد طهارت ثوب از آن دم لازم نيست، ولو دم، دم غير مأكول اللحم بوده باشد اين اجتهادش عوض شده است. عن عذر خلل رسيده است بغير خمسه كه طهارت خبثى است. لا تعاد مى‏گويد كه اعاده نكن. آن وقت چه مى‏ماند؟ فقط جاهل مقصر مى‏ماند كه جاهل مقصرى كه هست، آن جاهل مقصر او بايد اعاده كند چون كه حديث لا تعاد حكومت ندارد. اين مدعا است. چون كه حديث لا تعاد حكومت دارد در جاهل غاصر كه اعاده نكن و در جاهل مقصر حكومت ندارد بدان جهت بايد ما تفسير بدهيم كسى كه صلى فى النجس، اگر جاهل مقصر بود و مى‏دانست ثوب اصابت كرده است به آن دم يا عرق جنب، ولكن مقصر بود نجاست اينها را نمى‏دانست يا شرطيت طهارت ثوب فى الصلات را نمى‏دانست ياد نگرفته بود، مقصر بود، اعاده كند. بايد قضا و اعاده كند. و اما اگر جاهل قاصر بود صلاتش صحيح است.
مدعا اين است، اين را مى‏خواهيم به ضميمه لا تعاد به اين دو تا روايت و امثال اين دو تا روايت اين حكم را استفاده كنيم. اولين اشكالى كه بر ما مى‏شد از آن اشكال گذشتيم. اولين اشكال اين بود كه حديث لا تعاد نسبت به طهارت از خبث هم آن داخل مستثى است. طهارت خبث هم مثل طهارت از حدث داخل مستثنى است. ما نحن فيه كه اخلال به طهارت خبثى رسيده است اين داخل متثنى است. چون كه الطهور، هم طهارت حدثى و خبثى را مى‏گيرد. اين را گذشتيم. گفتيم طهور ولو طهارت از حدث و خبث هر دو تا را بگيرد در ساير روايات مثل لا صلات الاّ به طهور و يجزيك من الاستنجاء ثلاثة احجار در حديث لا تعاد طهارت از خبث را نمى‏گيرد. چون كه ذيل دارد كه اين خمسه فرايض الله است و آن صحيحه را هم كه ديروز خواندم كه فرايض الله را فرموده‏ايم پنج تا است. غير اينها سنت است. فرايض الله است يعنى اين اجزاء و شرايط در كتاب مجيد ذكر شده است. مراد اين است. اين جواب را گفتيم. اما اشكال‏هاى ديگرى...
سؤال؟ در قرآن مجيد هست، در قرآن مجيد امر به دعا هست و بعضى‏ها تكبيرة الاحرام را هم گفته‏اند اين هم هست در قرآن. اين عيبى ندارد. گفتيم حديث يك قيودى دارد. على هذا الاساسى كه هست على هذا الاساس پس در ما نحن فيه اين طهارت خبثى در مشمول حديث لا تعاد است در ناحيه مستثنى منه. كه از خمسه اخلال رسيد اعاده مى‏شود، ولو خلل عن عذر باشد و در غير خمسه اگر خلل عن عذرٍ شد اعاده ندارد. چون كه حديث لا تعاد ناظر است به خلل عن عذر. خوب، اشكال دوم مى‏رسد در ما نحن فيه كه مرحوم حكيم در مستمسك به اين اشكال دوم و ديگران هم متعرض شده‏اند. و آن اين است كه حديث لا تعاد با اين روايتين متقدمتين، متعارضتين هستند. بالعموم و الخصوص من وجه. بالعموم و الخصوص من وجه. وقتى كه بالعموم و الخصوص من وجه معارضه كردند در مورد اجتماع تساقط مى‏كنند. ديگر نمى‏شود به حديث لا تعاد تمسك كرد. چه جور اين خصوص من وجه است؟ چون كه اين دو تا روايت مى‏گويد كسى كه نجاست را بداند كه به ثوب اصابت كرده است و در آن ثوب نماز بخواند، نمازش را بايد اعاده كند. بلا فرق، جاهل بوده باشد به نجاست اين دم، ازره يا به اشترات الطهارت فى الثوب و الصلات. جاهل باشد عن تقصيرٍ او عن قصور او غير ذالك. بعله، جهلش، جهل تقصيرى باشد يا قصورى بوده باشد. غير ذالكش كه عمدى بود گفتيم اين روايت اين را نمى‏گيرد اين روايتين. كسى بداند دم اصابت كرد، دم نجس است و صلات هم مشروط است به طهارت الثوب مع ذالك با ثوب نجس نماز بخواند اين اصلا قصد انتصال ندارد. كلام در مصلى است كه قصد انتصال دارد. پس اين دو تا روايت مى‏گويد اگر خلل جاهل به نجاست الثوب يا به اشترات الطهارت الثوب صلاتش را در آن ثوب نجس خواند بواسطه جهل به حكم آن نماز بايد اعاده بشود چه جهلش، جهل تقصيرى باشد چه جهلش، جهل قصورى باشد. حديث لا تعاد با جهل تقصيرى كارى ندارد خواهيم گفت اين مى‏آيد انشاء الله بيانش. كه حديث لا تعاد ناظر به موارد اخلال عن عذر است.
و اما در جاهايى كه اخلال عمدى بشود يا كالعمد بشود كه تقصير است با آنها كار ندارد. پى اين يك مورد افتراق. اين حديثين اخلال به طهارت حدثى را عن تقصير مى‏گيرد، حديث لا تعاد كار ندارد. يك جا را هم حديث لا تعاد مى‏گيرد كه اين روايتين كار ندارد. مثل چه؟ مثل اين كه انسان خلل رساند، به ركوعش به سجودش و امثال ذالك. حديث لا تعاد مى‏گيرد، اين حديثى كه دو حديثى كه خوانديم، صلى فى ثوبى كه اصابه الدم او الجنابه كارى ندارد با آنها. در جايى كه انسان صلات را در ثوب نجس بخواند كه مى‏داند ثوب نجس است، يعنى دم اصابت كرده است منى اصابت كرده است ولكن از او جهل قصورى، چون كه دم را نجس نمى‏داند، آن دم مى‏گويد مثلا كمتر يا شرط صلات نيست چون كه كمتر از درهم است. يا بول خشاف را نجس نمى‏داند اين حديثين م يگويد اعاده بشود، حديث لا تعاد مى‏گويد لا تعاد، اعاده نشود. اين عموم، عموم خصوص من وجه است تساقط مى‏كنند. وقتى كه تساقط كردند به مقتضى، بايد به آن ادله اوليه عمل بكنيم كه مقتضاى ادله اوليه اعاده است، قضا است يا عدم قضا است كه بحث خواهد شد. پس اين حرف اشكالش اين است كه حديث لا تعاد مبتلا به معارض است. بعضى‏ها از اين معارضه جواب گفته‏اند. گفته‏اند حديث لا تعاد حاكم است. و آن روايتين محكوم هستند. و در حاكم و محكوم نسبت‏گيرى نمى‏شود. دليل حاكم مقدم است بر دليل محكوم و ملاحظه نسبت‏گيرى هم نمى‏شود. مرحوم شيخ هم گفته است ديگر. چرا حاكم است؟ حكومت به جهت اين كه حديث لا تعاد ناظر است به اين كه آيا صلاتى كه به او خلل رسيده است اعاده بشود يا نشود؟ حديث لا تعاد ناظر به اين است صلاتى كه در اجزاء و شرايط او خلل رسيده است اعاده بشود يا نشود؟ مى‏گويد در خمسه اعاده مى‏شود و در غير خمسه اعاده نمى‏شود. و آن روايتين هم ناظر بر اين است كه طهارت بر ثوب و بدن شرط است.
اين طهارت ثوب و بدن شرط است اما اگر خلل رسيد، اعاده بشود يا نشود حديث لا تعاد ناظر به اين است. چون كه حديث لا تعاد ناظر به تهديد شرطيت است و اين روايات در مقام و بيان شرطيت طهارت الثوب و البدن است، حديث لا تعاد مقدم مى‏شود. مرحوم حكيم در مستمسك به اين حكومت اشكال كرده است. فرموده است هر دو ناظر به اعاده و عدم اعاده هستند. چون كه آن روايتهايى را كه ديروز خوانديم آنها ناظر بودند كه نماز اعاده بشود. نمازى كه در نجس خوانده شد، آن نماز اعاده بشود يا نشود؟ رجل اصاب ثوبه جنابة او دم، قال ان كان قد علم انه اصاب ثوبه جنابة او دم قبل عن يصلى ثم صلى و لم يغسل فعليه ان يؤيد ما صلى. آن مى‏گويد اعاده بشود اين هم مى‏گويد لا تعاد اعاده نشود. حكومت نيست كه. اينها هر دو لسانشان يكى است. آن حديثين ناظر هستند بر اين كه اعاده بشوند، عند الاخلال. اين هم لا تعاد مى‏گويد كه اعاده نشود. خوب معارضه بالعموم و الخصوص من وجه، حكومت يعنى چه؟
خوب، اگر شما بخواهيد يقين كنيد كه اينجا حكومت است و معارضه نيست اين مطلب را از ما بشنويد. (شروع طرف ب).
او مانعيت شيئى اصلا به لسان اعد و لا تعد بيان مى‏شود. اين يك تعبير از اعاده و عدم اعاده است كه امام عليه السلام در مقام بيان شرطيت شيئى للعباده مى‏گويد بر اين كه اگر اين شى‏ء نشد نماز اعاده مى‏شود اين در مقام بيان شرطيت است. مثل من باب المثال، در آن نجاست خمر اشكال بود آخر. بعضى روايات مى‏گفت نجس نيست. در يك روايت اينجور كه، صحيحه على ابن مهزيار بود كه گفتيم به اين صحيحه بايد عمل بشود. آنجا اين بود كه اذا اصاب ثوبك خمر او نبيذ يعن المسكر فغسله ان عرفت موضع. موضعش را اگر فهميديد، و ان لم تعرف موضع، فاغسله كله كه اين بيان شرطيت است. و ان صليت فيه اعد. اين ان صليت فيه و اعد بيان شرطيت است. معنايش عبارت از اين كه اين طهارت ثوب، خمر نجس است و ثوبى كه متنجس به خمر است نماز بخوانى بايد اعاده كنى با علم بر اين كه خمر اصابت كرده است. با علم و عرفان بر اين كه به يك موضعش خمر اصابت كرده است به علم تفصيلى يا به علم اجمالى كه مى‏دانم يك جايش اصابت كرده است. اگر نماز خواندى فاعد، اعاده كن. يا در آن روايت ديگر مى‏گويد اذا اصاب ثوبك خمر او نبيذ مسكر فغسله ان عرفت موضع و ان لم تعرف موضع فغسله كله و ان صليت فيه فاعد. معنايش اين است كه شرطيت است. بدانى كه خمر اصابت كرده است نبيذ اصابت كرده است نماز خواندى، آن نماز باطل است. اين بيان شرطيت است. ولى اطلاقش اقتضا مى‏كند. فرقى نيست كه اين شرطيت را، اين را مى‏دانستى كه طهارت ثوب شرط است يا نه؟ يا فرض بفرماييد مى‏دانستى كه خمر قبلا نجس است، مى‏دانستى يا نمى‏دانستى بعله با اينها يا مطلق است يا كارى ندارد. خودش در بيان نجاست خمر است. كه خمر بسم الله نجس است و با او هم نمى‏شود نماز خواند. بيان شرطيت است.
حرف ما اين است عزيزان، حديث لا تعاد در مقام بيان شرطيت و جزئيت مانعيت نيست. چه چيز در صلات شرط است، چه چيز در صلات جزء است، چه چيز مانع صلات است، چه چيز قاطع صلات است؟ كارى با اينها ندارد. اين حديث لا تعاد ناظر است به تهديد آنى كه شرط است در صلات من قبل شرطيتى محرز است و جزئيتش به دليل آخر محرز است. مانعيتش به دليل آخر محرز است. آنى كه به آن ادله شرطيت، به آن ادله اجزاء و شرايط و موانع شرطيت و جزئيت و مانعيت محرز است آن مانعيت و شرطيت و جزئيت را تهديد مى‏كند. مى‏گويد در غير الخمسه شرطيتشان، شرطيت عند العذر نيست، جزئيت عند العذر نيست مانعيت عند العذر نيست ولكن در اين خمسه شرطيت و جزئيت مطلقه است. اختصاص به حالى دون حالى ندارد. معناى حكومت اين است. نه اين در هر دو تعبير به لا تعاد كرده است يا نكرده است، اعد كرده است يا نكرده است؟ لسان فرق مى‏كند. آن اعاده كه در آن روايات ذكر شده است در مقام بيان شرطيت و جزئيت ذكر شده است و اين لا تعاد كه در ما نحن فيه گفته لا تعاد و در اين خمسه تعاد امر به اعاده شده است اين ناظر به آن اجزاء و شرايط و موانع است. آخر چون كه صلات يك اجزاء و شرايط و موانعى دارد، آنها چيست لا تعاد، ناظر به آنها است. و از آن ادله استفاده شده است. هر كدام از آنها از اين خمسه شد اخلال له عذر شد اعاده مى‏شود و در غير خمسه شد اخلال نمى‏شود. حكومت معنايش اين است. تعبير به يك لفظ حكومت را از بين نمى‏برد. حكومت در محتوا است كه آن يك لفظ در مقام بيان شرطيت ذكر شده است و اين حديث در مقام بيان شرطيت نيست، شرط اجزاء و موانع را ذكر نمى‏كند. تهديد مى‏كند آن موانعى كه شرطيت و جزئيت و مانعيت و قاطعيت از آنها استفاده شده است آنها را تهديد مى‏كند. اين حديث لا تعاد حاكم است.
فقط در ما نحن فيه اين معنا مى‏ماند، كه چرا لا تعادى كه هست جاهل مقصر را نمى‏گيرد ولكن جاهل قاصر را مى‏گيرد؟ اين چه خصوصيتى است؟ از كجا مى‏گوييد كه حديث لا تعاد جاهل قاصر و موارد عذر را مى‏گيرد؟ عرض مى‏كنم بر اين كه ديروز عرض كرديم، دو تا قرينه داريم كه جاهل مقصر را لا تعاد نمى‏گيرد. ببينيد شخصى مى‏داند كه ثوبش به او خمر اصابت كرده است. و مى‏داند كه طهارت ثوب هم شرط است. نمى‏داند خمر نجس است يا نه؟ اصلا اين مسئله را نپرسيده است. خودش قوه اجتهاد دارد فحص نكرده است، عامى است اصلا تقليد نكرده است. نه از آخوندى پرسيده، نه به رساله‏اى رجوع كرده است كه بفهمد. از آخوندى نپرسيده است كه مرجع تقليد چه مى‏گويد؟ بدان جهت مى‏گويد خوب على الله ما نماز مى‏خوانيم. هستند ديگر، عوام الناسى هستند همين جور مى‏خوانيم انشاء الله درست است. اين شخص مى‏گويند نماز، نمى‏گويند كه نمازت را اعاده كن. به اين مى‏گويند كه نخوان. چون كه عقل دارد. عقل اشتغال يقينى دارد به تكليف صلاتى و شبهه قبل الفحص است، عقل حاكم به اشتغال است. بدان جهت عقل مى‏گويد نخوان. بدان جهت جاهل مقصر داخل حديث لا تعاد نيست. حديث لا تعاد جايى او را مى‏گيرد كه عقل در حال صلات مى‏گفت بخوان. شارع بعد از صلات مى‏گويد كه نه اعاده كن. آن در موارد عذر است كه اجتهاد كرده بود، ديده بود كه بول خشاف پاك است. يا فرض بفرماييد بر اين كه دم اگر اقل من الدرهم شد و لا غير مأكول نه عقل مى‏گفت كه بخوان. تو اجتهاد كرده‏اى اين شرط نيست. محل كلام اين است كه حجت است براى خودش. در اين مواردى كه عقل مى‏گفت بخوان لا تعاد مى‏گويد كه آنجا اگر اخلال شد در آن شرايط واقعيه، آنجايى كه از غير خمسه شد لا تعاد. خوانده‏اى تمام شده است. اگر از خمسه شد نه تعاد، اعاده بايد بشود. آن حكم ظاهرى مجزى نيست. بايد خوانده بشود.
اما كسى كه جاهل مقصر است، عقل به او نمى‏گفت كه نخوان. مى‏گفت بدبخت برو ياد بگير بعد بخوان. تو فحص نكرده‏اى، ياد نگرفته‏اى كه. روى اين حساب چون كه اينجور بود لا تعاد اينجا نمى‏گيرد. خود قرينه، قرينه داخليه است. تعبير به لا تعاد كاشف از اين است كه اين جاهايى را مى‏گيرد كه آن جاها وظيفه اتيان عمل بود به حسب حكم ظاهرى و به حسب حكم العقل لا اقل. و اما جاهل مقصر اينجور نيست. عقل از اول مى‏گفت چه مى‏خوانى از پيش خودت؟! برو ياد بگير بخوان. اين حرف، حرف خوبى است. اين حرف، حرف خوبى است ولكن فقط يك عيب دارد. آن يك عيب را بايد لحيم كرد. آن اين است كه جاهل مقصر دو جور است. يك جاهل مقصرى است كه موقع صلات هم ملتفت است كه شايد اين خمر نجس باشد من در ثوب نجس نماز مى‏خوانم اين همين جور است، لا تعاد نمى‏گيرد اين را.
ولكن يك جاهل مقصرى است كه اصلا ملتفت نيست. مى‏داند خمر اصابت كرده است. اصلا در ذهنش اين نيست كه خمر نجس باشد يا طهارت ثوب و بدن شرط بوده باشد كه در اين اهل قرا و بوادى پيدا مى‏شود كه اصلا ملتفت به اينها نيستند. مى‏دانند خمر اصابت كرده است.
سؤال؟ آقا، غفلتى كه ناشى بشود از ترك تعلم او عذر نيست. اين غفلتى كه ناشى از ترك تعلم است كه انسان عند البلوغ مى‏داند تكاليفى هست ياد نمى‏گيرد ثم غافل مى‏شود اين عذر نيست. ادله وجوب تعلم احكام اين غفلت را از عذريت انداخته است. انگشتر طلا را زمان آن طاغوت، الان ديگر همه فهميده‏اند. مى‏پوشيد اصلا در ذهنش نبود كه اين بر مرد اين پوشيدن انگشتر طلا حرام باشد. اصلا احتمال نمى‏داد. اين غفلت ناشى از ترك تعلم است. و ادله وجوب تعلم چون كه ايجاد تعلم طريقى است، (حفظ كنيد آن مطالبى را كه گفته‏ام و مى‏گويم). اين ادله وجوب تعلم، وجود لفظى نيست سابقا گفتيم. ايجابش، ايجاب طريقى است تنجيز تكاليف است و اسقاط غفلتى كه ناشى از تركت تعلم است از عذريت. چرا ياد نگرفتى؟ خوب بالغ شدى اين تكاليف دارد، چرا ياد نگرفته‏اى؟ روى اين حساب اين كسى كه اين جاهل مقصرى كه ياد نگرفت، يك روزى گفت بابا پا بشويم نماز بخوانيم، بى نمازى بد است. پا شد با آن ثوبى كه اصابه بول الخشاف يا خمر يا دم كلب كه مى‏گويد كم است عيبى ندارد. يك چيزى هم شنيده است، نمى‏داند كه آن دم كدام است كه كم باشد اشكال ندارد. نماز خواند، ولكن از اين حرفها كه طهارت شرط صحت صلات است يا محتمل است كه اين نجس بشود از اين غافل بالمره است. خوب اينجا كه عقل نمى‏گويد برگرد ياد بگيرد حين صلات كه اينجا لا تعاد اينجا را نمى‏گيرد. اين غافل است و غافل هم اگر تكليفى دارد همين است كه اتيان مى‏كند. تكليف هم ندارد كه ندارد. پس على هذا اين غافلى كه هست، اين غافل چه جور خارج مى‏شود از مدلول لا تعاد كه مى‏گوييد جاهل مقصر فرقى نمى‏كند. جاهل مقصرى باشد كه به او غفلت طريان كند يا غفلت طريان نكند. خوب اين علم خارجى است. وقتى كه آن يكى را حديث لا تعاد شامل نشد ما بين اين و آن فرقى نيست. چون كه هر دو را ادله وجوب تعلم يكسان شمرده است. ادله وجوب تعلم هر دو تا القاء عذريت كرده است و عرفا هم با اين ارتكاض فرقى ما بينها نيست. عرفا يعنى بعد از ملاحظه ادله وجوب تعلم.
كسى كه اين ادله وجوب تعلم را ببينيد و مى‏بيند ما بين اينها فرقى نيست. اين مسئله، مسئله طولانى است. من در حديث لا تعاد مختصر بحث كرده‏ام. اين طولانى است به يك جايى نمى‏رسد انشاء الله بقيه بعد از ماه رمضان.