جلسه 284
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار:284 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1367 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين فرمايشى بود كه حكايت شده بود از مقدس اردبيلى و بعض من تأخر عنه. كه اگر مصلى بداند بر ثوبش اصابت كرده است، دمى يا غير دمى يا بر بدنش اصابت كرده است بول الخشاف يا غير بول خشاف، ولكن نمىداند اين مصلى كه اينى كه اصاب الثوب او البدن نجس است. حكم شرعى را نمىداند كه بول الخشاف نجس است. نمىداند بر اين كه آن عرق جنب از حرام كه در بدنش هست نجس است. اين را نمىداند. يا اشترات طهارت الثوب و البدن را لصلات اين حكم را نمىداند. روى اين اساس در اين ثوب نجس و بدن نجس با بدن نجس نماز خوانده است. مشهور ملتزم بودند كه صلات محكوم به بطلان است. در وقت اگر بفهمد حكم را بايد اعاده كند، خارج الوقت قضا كند و مقتضاى اطلاق هم اين بود كه لا فرق ما بين اين كه جاهل، جاهل مقصر بشود يا جاهل، جاهل قاصر بشود كه حكم اشترات را نمىداند. ولكن مقدسه اردبيل و من طبع، حكم كردهاند كه صلات صحيح است و مقتضاى كلام اينها هم اين است بلا فرقٍ ما بين اين كه جاهل قاصر بوده باشد يا مقصر بوده باشد. دليل مسلك مشهور تمسك به روايات است. كه امام عليه السلام در روايات متعدده فرمود اگر بداند كه به ثوبش دم اصابت كرده است يا جنابت اصابت كرده است يا غير ذالك ازره اصابت كرده است، بداند اين را و نماز بخواند قبل از اين كه بشويد ثوبش را نماز بخواند، نماز را بايد اعاده كند. اعاده به معناى لغوى است. كه شامل مىشود هم اتيان فى الوقت، هم اتيان فى خارج الوقت را. يعيد يعنى تعطى به ثانيا. اين روايات مقتضاى اطلاقشان اين است كه بداند وقتى كه دم اصابت كرده است بخواند قبل از شستن چه منشاء نماز خواندن قبل از شستن جهل به حكم بوده باشد او بالاشترات او غير ذالك، اعاده بايد بكند. ولكن مسلك مقدم اردبيل و من تأخر عنه... اين بود كه اعاده و قضا نمىخواهد. دو دليل داشتند. دليل اول را ديروز ذكر كرديم رسيد به دليل ثانى. اين دليل ثانى در خود كلام مقدس اردبيلى نيست ظاهرا. آنى كه در مجمع من مختصر نگاه كردم اين دليل ثانى را ذكر كردهاند كه مؤيد مسلك اردبيلى است.ديگران ذكر كردهاند.
دليل اول گذشت كه مسئلهاش جوابش را هم گفتيم. يك نكتهاى در اين دليل اول مانده بود دلم نخواست كه او را نگذشته بگذرم و آن اين است كه مشهور مىگويند، تكليف به غافل متوجه نمىشود. كسى كه نماز را خوانده بود در ثوب نجس، غافل از نجاست بود كه اين ثوب نجس است. موضوع را مىدانست دم اصابت كرده است، ملتفت است دم را مىديد. ولكن غافل بود كه اين دم نجس است. يا غافل بود كه اين بول خشاف كه مىبيند مصلى در ثوبش غافل بود از اين كه اين بول نجس است. يا شرط است در صلات كه اين دم نبوده باشد. دم ولو اقل من الدرهم است. ولكن دم، دم غير مأكول اللحم است. دم فرض كنيد كلب است. ذئب است و امثال ذالك است كه اين معفو عنه نيست. اين را غافل بود كه عفو نيست. خيال مىكرد اين شرط نيست طهارت ثوب از اين دم اقل. اين جا به مناسبتٍ چون كه غفلتا نماز مىخواند در كلمات گذشت كه گفته بودند تكليف ولو بر غافل متوجه نيست، توجه ندارد تكليف فعلى بر غافل، الاّ انّه چون كه ملاك فوت شده است غفلت ان تقصيرٍ است بايد اعاده كند و قضا كند نماز را. اين به غافل تكليف متوجه نيست اين را من مىخواستم اين نكته معلوم بشود كه اين چه مىگويند اين حضرات؟ به غافل تكليف متوجه
نيست. بايد مراد از اين كلام اين بوده باشد كه غير اين بشود درست نيست. غفلت كه متصور مىشود طهارتا غفلت در خود حكم است. ولكن انسان موضوع را مىداند. فرض كنيد مىداند كه اين ميت مسلمان است افتاده است اينجا مرده است. ولكن مسلمان سنى است، شيعه نيست. غافل است از اين كه تجهيز اين هم واجب است. خيال مىكند بر اين كه آن تجهيز ميت كه واجب است بر شيعه واجب است. مخالف است افتاده است اينجا، غافل است از وجوه تجهيز اين. تجهيز اين و اين كه مرده است غافل از اينها نيست. فقط از وجوب التجهيز غافل است. اگر از حكم غفلت داشته باشد كما فى الفرض اين حكم واقعى كه حكم واقعى غافل از حكم و متذكر از حكم در حق هر دو تا هست واقعا. چون كه چه جورى كه نمىشود حكم واقعى و تكليف واقعى را مقيد به عالم به آن حكم كرد، نمىشود حكم واقعى را مقيد كرد به ذاكر به آن حكم. اين معنا معقول نيست. چه جورى كه گفتيم علم به حكمى مقيد به آن علم به حكم نمىتواند بشود. چون كه علم به حكم فرض جعل آن حكم است. نمىشود علم مأخوذ در آن حكم بشود. غفلت هم همين جور است. غفلت از حكم فرع جعل آن حكم است. نمىتواند اين غفلت بودش يا نبودش در موضوع آن تكليف اخذ بشود. بدان جهت تكاليف نسبت به غفلت از حكم مطلق هستند. كما اين كه گفتيم تكاليف نسبت به آن عالم اين حكم و جاهل اين حكم على حدٍ سواء هست و موجود است در حق غافل از حكم هم همين جور است. چون كه نمىشود مقيد به غفلت و عدم غفلت كرد بدان جهت حكم اطلاقش ضرورى ميشود. اين تجهيز ميت هم واجب است. براى اين شخص بالغ و عاقلى كه الان نشسته است ولكن غافل است از وجوه التجهيز. وجوب التجهيز هم در حق اين هم جعل شده است چون كه نمىشود تقييد كرد. نمىشود تقييد كرد به غير اين شخص كه متذكر بوده باشد. غافل نبوده باشد اطلاق ضرورى است.
بعله، آنى كه ما در علم گفتيم در اين غفلت هم هست و آن اين است كه ربما اصلا غافل ولو اين حكم دربارهاش جعل شده است ولكن ملاك ندارد. ملاك ندارد، ملاك مختص است به آن صورتى كه انسان علم داشته باشد. سابقا گفتيم ممكن است اين معنا. او را در ما نحن فيه مىگوييم در باب غفلت هم. ممكن است ملاك منحصر بشود به شخصى كه غافل نباشد. ولكن حكم مجعول بايد مطلق بشود. بدان جهت اگر بگويند تكليف به غافل متوجه نيست يعنى نسبت به غافل دعاويت ندارد. بايد مرادش اين باشد. اين كه مىگويند غافل تكليف متوجه نيست يعنى دعاويت ندارد. چون كه ملتفت نيست كه تجهيز اين هم بر اين واجب است. چون كه ملتفت نيست دعاويت هم ندارد بر تكليف واقعى. نگوييد تكليف واقعى پس دعاويت ندارد جعلش لغو مىشود. نمىشود جور ديگر جعل بشود تكليف. نمىشود مقيد به تذكر كرد و عدم غفلت كرد قهرا بايد تكليف مطلق بشود. پس اينى كه مىگويند تكليف به غافل متوجه نيست در موارد غفلت از حكم بايد معنايش اين باشد كه دعاويت ندارد. اينى كه در عبارت مرحوم حكيم هم هست اين كه غافل تكليف ندارد، اين مسلم نيست غافل ممكن است داشته باشد. بگوييم تكليف دارد، تكليف جعل شده است فقط دعاويت ندارد اين در اين صورت درست است. در اين صورت بايد هم بگوييم تكليف جعل شده است در حق غافل هم منتهى دعاويت ندارد.
و اما نسبت به غفلت از عنوان موضوع الحكم كه انسان نه،از حكم غافل نيست از عنوان موضوع غافل است. يعنى شارع خمر را كه شربش را حرام كرده است غافل است كه اين خمر است. از خمر بودن اين غافل است. يا شارع كه تصرف در مال غير را حرام كرده است مال غير بودن را غافل است. غافل از اين است كه اين مال، مال غير است. كه غفلت از حكم ناشى است از غفلت از موضوع الحكم. موضوع حكم را غافل است. اين عيب ندارد بايد ملتزم بشويم در اين موارد كه حكم مقيد به عدم غفلت است. شارع حرام كرده است آن خمرى را كه غافل از خمريتش نيست انسان. شارع آن خمرى را حرام كرده است كه غافل از خمريتش نيست. شرب او را براى انسان حرام كرده است. چرا؟ رفع امتى ان خطا. چون كه غافل است ديگر. غافل است، اعتقادش اين است كه اين خمر نيست آب است. اين حرمت ندارد. مىداند تجهيز ميت مسلم، واجب است. ولكن اين ميتى كه آنجا افتاده است اعتقادش اين است كه اين خوابيده است، اصلا غافل است كه اين مرده است اينجا. خوب اين عيب ندارد بگوييم نسبت به اين شخص تكليف نيست. چرا؟ چون كه شارع آن ميتى را تجهيزش را بر انسان واجب كرده است كه غافل از ميت بودن او نباشد. اين عيبى ندارد. رفعا امتى الخطا. مىگيرد اين موارد را. در اين موارد اگر كسى كه غفلت به موضوع است. يعنى غفلت از حكم ناشى از غفلت موضوع است. در اين موارد بگويند غافل تكليف ندارد ما ملتزم به همينها هستيم. مىگوييم كه غافل مكلف نيست. تكليف ندارد. و من هنا در باب صلات گفتيم غافل باشد شخص اى غصبيت دار، شخصى وارد شد خيال كرد كه اينجا مسجد است. غافل است شروع كرد به نماز خواند. بعد از نماز خواندن معلوم شد كه نه اين دار است صاحبش هم راضى نيست. زمين، زمين غير بود و صاحبش اصلا راضى نيست. متذكر شد و ملتفت شد. گفتيم صلاتش صحيح است. چرا؟ براى اين كه در ما نحن فيه اين حرمت ندارد. حرمت التصرف ندارد بر اين شخص. چرا؟ چون كه غافل است از غصبيتش. وقتى كه حرمت نداشته باشد اين معطىٌ به منطبق عليه عنوان صلات مىشود. يعنى ترخيژص در تبطبيق پيدا مىكند كه در باب اجتماع... مفصله گفتهايم. فرق است ما بين ناصى الغصب و غافل از غصب و ما بين شاك در غصب. كه اگر شاك در غصب باشد نماز بخواند و بعد معلوم بشود غصب بود نمازش باطل است. و اما در جايى كه نه شاك در غصب بود غافل از غصب بود يا ناصى است غصب بود شخص غير كه خودش غاصب نيست. غير الغاصب مىدانست كه اينجا را فلانى غصب كرده است اما يادش رفته بود. رفت نماز خواند، گفتيم عيبى ندارد. نمازش صحيح است. چرا؟ چون كه حرمت ندارد در حقش. پس اينى كه مىگويند تكليف به غافل متوجه نيست اين معناى اين عبارت فرق پيدا مىكند. در مواردى كه منشاء غفلت، غفلت از موضوع شد آنجا آن تكليف اصلا در حق او جعل نشده است.
و اما در مواردى كه نه خود تكليف را، كبراى كلى را غافل است. غفلت در كبراى كلى دارد كه نمىداند ميت مسلمانى كه سنى است آن هم دفنش واجب است، اصل اين را احتمال نمىدهد. غافل از حكم است. نه حكم ثابت است در حق غافل هم، چون كه نمىشود مقيد به التفات كرد. ولكن آن حكم داعويت ندارد. اين نكتهاى بود كه از ديروز مانده بود. پس اين كه مرحوم حكيم دارد كه غافل تكليف دارد ولكن داعويت ندارد اين در آن مواردى كه غفلت در نفس الحكم است درست است. و اما در مواردى كه منشاء غفلت از موضوع است نه ادله ما اقتضايش اين است كه حكم مجعول نيست. مضافا بر اين كه خود آن حكم هم لغو مىشود. آن ادله هم رفع عن امت خطا هم نداشتيم اطلاق لغو مىشود جعلش بايد مقيد بشود. اما وجه ثانى كه بر مسلك مقدس اردبيلى و من طبع ذكر كرده بود كه صلات مع الجهل بانجاست آن ثوب يا بدن، جهل به نجاست يعنى جهل به حكم. مىداند دم اصابت كرده است، بول خشاف اصابت كرده است، حكم را نمىداند كه دم نجس است يا بول نجس است. يا اشترات صلات را به طهارت نمىداند. صلاتش محكوم به صحت است تمسك كرده بودند به حديث لا تعاد. گفته بودند حديث لا تعاد كه لا تعاد الصلات الاّ من خمس. اين جمله چون كه جمله استثنائيه است، جمله استثنائيه هميشه منحل به دو كلام مىشود. يك كلام، كلام ايجابى، يك كلام، كلام سلبى. اگر جمله استثنائيه كلام سلبى بوده باشد مثل اين حديث، آن جمله اول، جمله نفيى ميشود. يعنى لا تعاد الصلات بالاخلال بشىء من الاجزاء و الشرايط و الموانع معتبرة فيها لا تعاد آن الاّ من خمس مىشود تعاد من الاخلال و اطهارت و الوقت و القبلة و ركوع و السجدتين كه سجود است. موجبى بعد مىشود. اگر جمله استثنائيه ايجابى باشد بالعكس مىشود. كلام اين است كه حديث لا تعاد معنايش اين است، كه صلاتى اجزاء و شرايط و موانعى دارد اگر به آنها انسان خلل رساند از خمسه بوده باشد بايد اعاده كند. اگر خلل نرساند به اين خمسه، خلل را به غير الخمسه رساند آنجا اعاده نمىخواهد. در خمسه اعاده ميخواهد در غير اينها اعاده نمىخواهد.
گفته شده است در ما نحن فيه خلل رسانده است اين جاهل بالحكم او الاشترات به غير الخمسه. چون كه طهورى كه در آن حديث لا تعاد است طهارت حدثى مراد است. دليلش را هم سابقا گفتيم. چون كه در آن صحيحه كه امام كه فرمود لا تعاد الصلات الاّ من خمس، آن خمس را كه بيان فرمود بعد فرمود و القرائت سنة و التشهد سنة و لا تنقذ السنة الفريضة. سنت فريضه لا نقض نمىكند. از اين ذيل معلوم ميشود اين خمسهاى كه در ما نحن فيه ذكر شده است در حديث لا تعاد در ناحيه مستثنى اينها فرايض الله هستند. فرايض الله يعنى در كتاب مجيد ذكر شده است اينها. القرائت سنت و التشهد سنتٌ اين معنايش اين است كه غير خمسه سنت هستند. يعنى اينها را به بيان رسول الله فهميدهايم كه اجزاء صلات است. مراد از صلات اين است. نه سنت به معن الاستحباب. سنت در مقابل فريضه كتاب الله است. اين ذيل كانّ يك كبراى كلى را مىفهماند كه اخلال اگر به سنت بشود در صلات آن اخلال به سنت موجب بطلان به صلات نمىشود. خوب در ما نحن فيه طهارت خبثى هم سنت است چون كه اشترات به طهارت ثوب و بدن از روايات استفاده شده است. در قرآن مجيد نيست. پس اين جا مكلف اخلال رسانده است به غير الخمسه. وقتى كه اخلال رسانده است لا تعاد مىگويد اعاده نكن. چه جهلت قصورى باشد، چه جهلت تقصيرى بوده باشد. پس بدان جهت رواياتى كه مىگفت اگر بداند دم و منى اصابت كرده است، اين روايات بداند نماز بخواند، نماز را اعاده بكند اين حديث لا تعاد به اين روايات قيد مىزند. مگر در آن صورتى كه جاهل به حكم بشود قصورا و تقصيرا كه اعاده نمىخواهد. اين نتيجه اينجور مىشود. اگر اخلال به طهارت از خبثى رساند جهلا بالحكم او بالاشترات جهلا بالنجاست او الاشترات، نه اعاده نمىخواهد. اين همان مقدمه مسلك مقدس اردبيلى مىشود. اين استدلال دومى است. بنا بود از اين استدلال دومى جواب بگوييم. قبل از اين كه وارد بشويم به جواب در اين مقام، يك مطلبى را براى شما ذكر مىكنم و آن مطلب اين است كه فقها در حديث لا تعاد يعنى فهول از فقها ملتزم شدهاند كه حديث لا تعاد، ظاهر مقصر را نمىگيرد. كسى كه اخلال برساند به غير خمسه ولكن جهلش، جهل تقصيرى بوده باشد آن صلاتش را بايد اعاده كند. او موجب صحت صلات نمىشود. جاهل، جاهل مقصر بشود. مثلا فرض بفرماييد همين جور است تا حال نماز مىخواند يك الحمد مىخواند، سوره نمىخواند. اصلا جاهل مقصر بود، ياد نگرفته بود مسئله را كه بعد از حمد بايد سوره خواند. ياد نگرفته بود، سوره هم نمىخواند. دو، سه سال كه نماز خواند يك وقتى به مسجد رفت يا بيدار شد ديد بابا اينها سوره مىخوانند بعد الحمد. چرا مىخوانند؟ واجب است سوره بعد القرائت الحمد. خوب اين اخلال رسانده است، اين شخص در عرض اين سه سال به غير الخمسه. چون كه قرائت سوره از غير خمه است. و القرائت سنة. مىگويند نمازهايش را بايد اعاده كند. چرا؟ چون كه حديث لا تعاد اينجا جاهل مقصر را نمىگيرد. چرا نمىگيرد؟ دو تا وجه گفتهاند بر اين كه لا تعاد جاهل مقصر را نمىگيرد. الوجه الاول.
وجه اول اين است كه گفتهاند آن ادلهاى كه اجزاء و شرايط صلات را بيان مىكند در غالب آن ادله اينجور است، تعبير شده است كه من لم يقرء فى صلاته فعليه الاعاده. اينجور است عنوان ادله، نظير اين است عنوان ادله، من لم يقرء الفاتحة فى الصلاته فعليه الاعاده يا من لم يذكر الله سبحان فى ركوعه و سجوده فعليه الاعاده. اينجور است كه به عنوان امر به اعاده بيان شده است كه ذكر در ركوع و سجود فرض است. معتبر است در صلات ذكر در ركوع و سجود. معتبر است در صلات قرائت و امثال ذالك. يا در موانع هم همين جور است. من بكى فى دنيا فى صلاته فعليه الاعاده. كسى كه نماز براى دنيا گريه كرد بايد اعاده كند. من ذهق فى صلاته كه خرج صوت الذهق است مراد. من ذهق فى صلاته فعليه الاعاده. لسان اجزاء و شرايط و موانع در روايات نوعا به عنوان امر به اعاده از آنها بيان شده است. گفتهاند اگر اين روايات را ما حمل بكنيم به آن كسى كه عالما، عامدا. (يعنى عالما بالحكم و عامدا اين فعل را اتيان كند) مىداند در صلات است و مىداند بر اين كه... مبطل صلات است مع ذالك قهقه مىخندد. مىداند در صلات است و در ركوع است و ذكر واجب است. مع ذالك ذكر نمىگويد. مىداند در صلات است مع ذالك قرائت نمىخواند. عمدا. اگر اين حرف را بگوييم كه اين روايات فقط مختص است به آن كسى كه عالم هست به حكم، و جهل به حكم ندارد. عالم به حكم است. به حيث اين كه كسى كه سه سال نماز بدون سوره خوانده است او تحت حديث لا تعاد است. چون كه لا تعاد مىگيرد ديگر، آن كسى كه نمىدانست ضحك مبطل صلات است هى قهقه مىخنديد با بچهاش. نماز مىخواند مىخنديد. نمىدانست كه مبطل صلات است. (شروع طرف ب).
حديث لا تعاد مىگويد الاّ من خمس. غير خمس است ديگر. بگوييم حديث لا تعاد اين جاهل مقصر را هم مىگيرد. و مىگويد صلات جاهل مقصر هم صحيح است. قهرا بايد آن رواياتى كه من ترك قراء فى صلاته فعليه الاعاده بايد آنها را حمل كنيم به آن كسى كه ترك مىكند قرائت را در صلات مع العلم بالحكم. كه جاهل به حكم باشد تحت لا تعاد است. آن روايات فقط مختص مىشوند به عالم بالحكم. آن كسى كه عالم بالحكم است. خوب كسى حمد و سوره يادش رفت. لا تعاد مىگيرد. او تحت لا تعاد است. بگوييم يادش نرفته است، جاهل به حكم بود. اين هم لا تعاد مىگيرد. خوب من ترك فى قرائت فى صلات فعليه الاعاده، تحت اين ادله چه مىماند؟ آن كسى مىماند كه ترك مىكند قرائت را مع العمد و الالتفات. حمل اين ادله به فرد نادر است. بلكه فرد معدوم. چرا؟ چون كسى كه در مقام انتصال است، مىداند ضحك مبطل است صلات را، مىداند قرائت واجب است. قرائت حمد و سوره واجب است بعد از تكبيرة الاحرام ترك نمىكند كه اين شخص. چون كه من ترك القرائت فى صلاته فعليه الاعاده اين حديث لا تعاد را عام گرفتن كه جاهل مقصر را هم بگيرد، موجب مىشود كه اين اجزاء و شرايط حمل بر فرد نادر و معدوم بشود اين قرينه قطعيه است كه حديث لا تعاد جاهل مقصر را نمىگيرد. جاهل مقصر تحت اين ادله هستند. من ترك القرائت فى صلات فعليه الاعاده جاهل مقصر تحت اين ادله است. چون كه اگر بگوييم جاهل مقصر در تحت حديث لا تعاد است اين ادله اجزاء و شرايط بايد حمل به فرد نادر و بلكه معدوم بشود. كسى كه در مقام انتصال است مع العلم و الالتفات حكم را ميداند قرائت را ترك نمىكند.
چرا فرد نادر مىماند؟ چون كه فرد ديگر ندارد. انسان قرائت را يا ناصيا ترك مىكند كه هو الغالب. كه حكم را ميداند ولكن يادش رفت. الله اكبر گفت، يادش رفت. حواسش پرت بود رفت به ركوع. اين نصيان تحت حديث لا تعاد است. اعاده نماز نمىخواند. وقتى كه رفت به ركوع و قرائت يادش رفته بود، رفت به ركوع يادش افتاد، همين جور نماز را تمام بكند. نمازش، نماز صحيح است. لا تعاد ميگيرد. پس ناصيا اگر تمام بكند او تحت لا تعاد است. يا اين كه نه، جاهلا بالحكم ترك مىكند ولكن جهل قصورى است. اجتهاد كرده است مجتهد. عقيدهاش اين است كه سوره واجب نيست در نماز بعد قرات الحمد. سوره نمىخواند. بعد از مدتى، بعد از زمانى رأيش عوض شد. نه فهميد كه سوره جزء است. دليل پيدا كرد كه سوره جزء است. اين ترك القراء. يعنى قرائت سوره را در صلات. اين جاهل، جاهل قاصر است اين هم حديث لا تعاد خواهيم گفت كه مىگيرد. اگر جاهل مقصر هم داخل حديث لا تعاد بشود. خوب من ترك القرائت فى صلات فعليه الاعاده تحتش چيزى نمىماند. چون كه گفتيم آن كسى كه عالم و عامد و ملتفت است مع ذالك عمدا قرائت نمىكند، اين نمىشود. چون كه انسان در مقام انتصال امر خدا است. بدان جهت اين فهول فرمودهاند چون كه حديث لا تعاد جاهل مقصر را بگيرد تحت ادله اجزاء و شرايط چيزى نمىماند، بايد آنها را حمل به فرد معدوم كرد يا نادر كرد، آن اجزاء و شرايطى كه غير خمسه است. در اطلاق ادله اعتبار آنها تحتش چيزى نمىماند اين قرينه قطعيه است كه حديث لا تعاد جاهل مقصر را نمىگيرد اين را فرمودهاند.
اين وجه در ما نحن فيه جارى نمىشود. در ما نحن فيه كه مسئله طهارت الثوب و البدن است اين وجه در ما نحن فيه جارى نمىشود. سرّش چيست؟ سرّش اين است كه در ما نحن فيه كسى اگر بداند ثوب و بدنش نجس است و يادش برود نماز بخواند. ناصى در ما نحن فيه از تحت لا تعاد خارج است. در ساير موارد ناصى داخل تحت لا تعاد است ولكن در طهارت الثوب و البدن ناصى از تحت لا تعاد خارج است. مسئلهاش انشاء الله مىآيد كه كسى بداند ثوب و بدنش نجس است، يادش برود نصيانا در ثوب و بدن نجس نماز بخواند آن نماز را بايد اعاده كند بلا كلام و خارج وقت وقت هم بشود او را هم بايد قضا كند على الاقوا. خواهد آمد. پس بدان جهت در ما نحن فيه بگوييم كه جاهل به اشترات طهارت در ثوب يا جاهل به نجاست بول خشاف اين را هم حديث لا تعاد مىگيرد. بگوييم كه لا تعاد مىگيرد كه كسى بول خشاف را با بول خشاف نماز مىخواند مسئله ياد نگرفته بود كه دم خنزير و امثال ذالك اقل من الدرهم هم باشد نمىشود نماز خواند.اينها را ياد نگرفته بود. نماز مىخواند جاهل مقصر بود. بگوييم لا تعاد اينجا را مىگيرد. حمل به فرد معدوم در ما نحن فيه لازم نمىآيد. چرا؟ چون كه در روايات دارد كه من صلى، من علم انّه ثوبه اصابه الدم و صلى فيه، فعليه الاعاده. او را مىگوييم فصلى فيه يعنى مع النصيان. تقييد به نصيان مىكنيم. چون كه فرض نصيان از حديث لا تعاد خارج است در ما نحن فيه. حمل مىكنيم آن روايات را بر ناصى. مىگوييم كسى كه ناصى نجاست باشد نماز بخواند او اعاده كند. و اما جاهل قاصر و مقصر اعاده ندارد. مثل چه مىشود؟ مثل صحيحه ابى بصير مىشود كه محضرتان عرض مىكنم.
در صحيحه ابى بصير هست اين صحيحه ابى بصير روايت هفتمى است در باب چهل از ابواب النجاسات. و باسناد الشيخ عن الحسين ابن سعيد عن ابن سنان، عن ابى بصير. اين ابن سنان محتمل است محمد ابن سنان هم بوده باشد. چون كه حسين ابن سعيد هم از عبد الله ابن سنان روايت دارد هم از محمد ابن سنان روايت دارد و اين ابن سنان مردد ما بين اين دو تا است. ولكن چون كه رواياتش از عبد الله ابن سنان غالبا مع الواسطه است. بلا واسطه نيست بدان جهت اين بعيد نيست كه عبد الله ابن سنان بوده باشد. محمد ابن سنان بوده باشد، عبد الله سنان نباشد. آنجا دارد كه ان اصاب ثوب الرجل الدم فصلى فيه و هو لا يعلم فلا اعادة، و ان هو علم قبل ان يصلى فنصى فصلى فعليه الاعاده. اين رواياتى هم كه مىگفت من صلى فى ثوب اصابه الدم او الجنابه فعليه الاعاده يعنى من النصيان. حمل به فرد نادر اينجا لازم نمىآيد. چون كه ناصى در ما نحن فيه از حديث لا تعاد خارج است. حديث لا تعاد در ما نحن فيه جاهل قاصر و مقصر هر دو تا بگيرد در اين ادله اشترات حمل بر فرد نادر لازم نمىآيد. اين را ديروز مىگفتيم كه روايات در مقام دو قسم هستند. يك قسمشان اين است، كسى را كه در ثوب نجس نماز خوانده است حكم او را مىگويد. ان اصاب الرجل اصاب الدم فصلى فيه و هو لا يعلم، در اين صورت فعلى اعاد... اين عيب ندارد اين حرف. حمل به فرد نادر لازم نمىآيد. ولكن بعضى رواياتى گفتيم داريم كه در آن روايات فرض شده است كه نصيان نيست جهل به حكم است. در صورت جهل به حكم امام عليه السلام فرموده است نماز را كه در نجس خوانده است اعاده كند. اين مثل چه بود؟ مثل صحيحه على ابن مهزيار بود كه ديروز مىگفتم. در صحيحه على ابن مهزيار اين است كه اذا اصاب ثوبك خمرٌ او نبيذٌ يعنى المسكر فاغسله ان عرفت موضع. اين معلوم ميشود كه حكم را نمىداند، حكم را بيان مىكند. و ان لم تعرف موضعه فغسله كله، همهاش را بشور. علم اجمالى دارد كه يك جايش اصابت كرده است بايد همهاش را بشويى. يعنى شرط است. و ان صليت فيه قبلا هم اگر در حال جهل نماز خواندهاى فاعد صلاتك، صلات را اعاده بكن.
مىگفتيم اگر حديث لا تعاد در ما نحن فيه جاهل مقصر را بگيرد كه جاهل مقصر اعاده ندارد اين روايت بلا مورد مىماند. و اين صليت فيه فاعد خوب جاهل به حكم نماز خوانده است ديگر. اين را هم بايد مقيد به نصيان بكنيم. آخر چون كه اصلا نمىدانست. نصيان هم نمىكرد نماز مىخواند در او. اين را نمىشود حمل بر نصيان كرد. بدان جهت مىگفتيم در ما نحن فيه حديث لا تعاد جاهل مقصر را نمىگيرد. اگر كسى اين حرف ما را قبول نكرد گفت اين روايت را هم حمل به ناصى مىكنيم. و ان صليت فيه بعد ذالك نصيانا فاعد. اگر كسى اين حرف را هم بگويد مىگوييم ديگر احتمال فرق نيست. وقتى كه حديث لا تعاد جاهل مقصر را در ساير موارد نگرفت، ما نحن فيه هم مثل ساير موارد است. فرق نيست. در ساير موارد كه حديث لا تعاد جاهل مقصر را نمىگيرد قبول كرديد، چون كه آن ادله لازم مىآيد حمل بر فرد نادر بشوند. در ما نحن فيه هم حمل به فرد نادر هم لازم نيايد احتمال فرق نيست ما نحن فيه با آنها فرق داشته باشد. در ما نحن فيه جاهل مقصر را بگيرد. اين يك وجه. وجه ديگرى كه فهول فرمودهاند در ما نحن فيه كه حديث لا تعاد جاهل مقصر را نمىگيرد.
فرمودهاند كه جاهل مقصر دو جور است. يك جاهل مقصرى است وقتى كه نماز مىخواند در دلش مىگويد على الله نماز مىخوانم. نمىدانم صحيح است يا نه؟ فرض بفرماييد دستش زخم است ديروز مىگفتند، يك خرده انگشتش را بستهاند، تيمم كرده است نماز مىخواند. خوب نپرسيده است كه وظيفه من چيست؟ خودش هم احتمال مىدهد كه وظيفهاش تيمم نباشد. نماز كه مىخواند على الله مىخواند كه خودش هم در دلش اين است كه على الله شايد انشاء الله مولا كمك كند صحيح بشود. وظيفه اين بشود. اين جاهل مقصر كه متردد است حال العمل. يك جاهل مقصرى است كه غافل است، ياد نگرفته است، غفلت دارد. احتمال نمىدهد كه وظيفهاش اين است كه صلات را با وضو بخواند، وضوء جبيرهاى. اصل غافل از وضو جبيرهاى است... گفتهاند لا تعاد قسم اول از جاهل مقصر را نمىگيرد. خوب هم گفتهاند. كه اين جاهل مقصرى كه حال الصلات متردد است. چون كه لا تعاد ظاهرش اين است كه نماز را به حسب وظيفه درست خوانده است. بعد از صلات كشف شده است خلل، امام مىفرمايد لا تعاد. آن كسى كه جاهل مقصر است و حال العمل متردد است كه اين نمازم صحيح است يا نه؟ اين به حسب عقل وظيفهاش اين نيست. وظيفهاش اين است كه بايد اين را رفعيت كند. قطع كند. برود ياد بگيرد بعد بخواند. اين مكلف است به تعلم و اتيان صلاتين العمل. بدان جهت لا تعاد اين صورت، اين جاهل مقصر اينجورى را نمىگيرد. وقتى كه اين فرض را نگرفت آن جاهل غافل را هم نمىگيرد. چرا؟ همان لعدم احتمال الفرق. چون كه احتمال فرق نيست. اين جاهل مقصر وقتى كه اعاده برايش واجب شد آن جاهل مقصر هم با اين هيچ فرقى ندارد. و تسالم اصحاب است كه جاهل مقصر من حيث العمل در دو جا اجزاء دارد. يكى مسئله اتمام فى موضع الغصر. كه ياد نگرفته است كه مسافر بايد غصر بخواند. تمام خوانده است مجزى است، اعاده ندارد. يكى هم جهر فى موضع الاخوات و الاخوات فى موضع الجر. در اين دو تا اجزاء گفتهاند. ظاهر اين است كه در غير اين دو مسئله جاهل مقصر عملش اجزاء ندارد. وقتى كه خلل ظاهر شد. و در ما نحن فيه خلل ظاهر شده است.
|