جلسه 292
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 292 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده درسال: 1367 ه.ش
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميّه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم
كلام در شخصى بود كه نسيانا لنجاست ثوبه او بدنه صلاة را در ثوب متنجس يا با بدن متنجس خواند. يك طايفهاى از روايات مىگفتند كه اگر اين شخص متذكر شد ولو در اثناء الصلاة، آن صلاة را اعاده كند. و رواياتى در خصوص نسيان يعنى عنوان نسيان ذكر نشده بود. به اين عنوان بود كه اگر بداند اصاب ثوبش را بول يا جنابت يا دم نماز بخواند آن نماز را اعاده مىكند. عرض كرديم كه در ما نحن فيه بعض از اين روايات بغير الناسى قابل حمل نيست. در مقابل اينها صحيحه ابى العلاء بود كه صحيحه ابى العلاء مىگفت اگر نسيانا در ثوب نجس نماز خواند كتبت له آن نماز برايش نوشته شده است، فلا اعادته فلا يعيد. اعاده نكند. عرض كرديم اين روايات را حمل بكنيم به استحباب كه بگوئيم اعاده مستحب است به صراحت اين صحيحه، به صراحت اين صحيحه اين ممكن نيست. چونكه بعض از اين روايات كه مىگفت اعاده بشود، او اباء دارد از اينكه حمل بر استحباب بشود. مثل موثقه سماعه. عن الرجل يرى فى ثوبه دما فينسى ان يغسله حتى يصلى قال يعيد صلاته. صلاتش را اعاده مىكند. كه يهتم بالشىء اذا كان فى ثوبه، نجس در ثوبش شد يعنى در شىء خارجى نشد اهتمام بكند. عقوبتا لنسيانه. عرض كرديم عقوبتا لنسيانه با استحباب نمىسازد. استحباب عقوبت نيست. قلت فشىء، خصوصا بر اينكه تفصيل داده است بين نسيان و جهل. نمىشود اين را حمل بر استحباب كرد چونكه ظاهر بعضى از روايات اين بود كه در جاهل هم آدم مستحب است. قلت فكيف يصنع من لم يعلم. آن كسى كه ولكن اصلا نمىدانسته نجاست را. نه اينكه مىدانسته يادش رفته است، كه فرض اول است. عن الرجل يرى فى ثوبه الدم فينسى. قلت فكيف يصنع من لم يعلم، كسى كه اصلا نمىداند. ايعيد نمازش را آنهم بايد اعاده كند. حين يرفع آن وقتى كه دم را، نجس را برميدارد، يعنى مىشورد ثوبش را، صلاتش را هم بايد اعاده كند تا الان. اين در صورت جهل اعاده نيست. ولكن يستأنه. ولكن صلاة در ثوب طاهر را از سر بگيرد. يعنى شروع بكند، يستأنف شروع كند بعد از اين، يعنى ثوبش را تا در ثوب طاهر بخواند وقتى كه فهميد.
پس على هذا الاساس اين موثقه را نمىشود حمل بر استحباب كرد. خوب اين طايفتين متعارضتين مىشوند. بسا اوقات گفته شده است اين صحيحه ابى العلاء تنها نيست. باز ما دليل داريم كه اگر نسيان نجاست شد اعاده آن صلاة فى الوقت و قضايش خارج از وقت لزومى ندارد. بدان جهت اين روايات داله بر اعاده را بايد حمل بر استحباب كرد. بگوئيد ببينيم چه دليل ديگرى غير از اين صحيحه ابى العلاء دارند؟ سه دليل ذكر كردهاند. يكى حديث رفع النسيان. رفع عن امته تسعه، يكى هم نسيان است. نسيان مرفوع است. معناى اينكه اين شخص ثوب را در، صلاة را در ثوب نجس خوانده است و نجاست ثوب را نسيان كرده است اين نجاست مرفوع است. كه ان لم يكن است. بدان جهت اين صلاتش صلات صحيح مىشود. اين يك دليل.
دليل ديگر حديث لا تعاط است. حديث لا تعاد مىگويد لا تعاد الصلاة عن غير خمسه. كه يكى از لا تعاد طهور بود كه گفتيم از مراد طهارت از حدث است. از غير خمسه اعاده نميشود. وقتى كه غير الخمسه فرض بفرمائيد عن عذر، چونكه نسيان قدر متيقنش است ترك شد. يكى هم در ذيل اين حديث لا تعاد كه دليل سوم در بعضى روايات بود كه و لا ينقض
السنة على الفريضه. انسان اگر اخلال به سنت رساند در صلاتش و فريضه در او اخلال نباشد، آن صلاة باطل نميشود. التشهد سنت، و القرائت سنت، طهارت خبثيه هم كه اثبات كرديم سنت است، اعتبارش در صلاة به سنت ثابت شده است.
بحث بحث مهمى است اگر حال داشته باشيد خيلى به دردتان مىخورد اين مطلبى كه امروز خدمت شما عرض مىكنم. رفع در نسيان رفع واقعى است. قياس به رفع عن امته ما لا يعلم نميشود. در ما لا يعلم رفع رفع ظاهرى است. چونكه اگر شارع ما لا يعلم را يعنى آن تكليفى كه نمىدانيم او را بر ما وضع مىكرد آن تكليف هست. جعل شده، اگر او را بر ما وضع مىكرد عند الجهل و رفع نمىكرد وضع آن تكليف به امر به احتياط بود كه مىگفت احتمال اين تكليف را داديد يا احتمال وجوب را يا حرمت را فعلى را بايد احتياط كنيد. رفع عن امت ما لا يعلموا تكليفى كه تكليفى را كه نمىدانيد او مرفوع است، معنايش اين است كه وضع نشده است، وضع ميشد امر به احتياط مىشد. يعنى امر به احتياط نشده است. اين معناى رفع عن امت ما لا يعلمون است. اما نسيان مرفوع است، نسيان مرفوع از چيزى كه يادمان رفته است كه او مرفوع است، مثل اينكه فرض بفرمائيد شخصى آبى بود غصبى بود، توجه كرديد؟، حوض حوض غصبى است، زمينش مال مردم است، غصب كردهاند، آب ريختهاند. من غاصب نبودهام، حسينيه درست كردهاند، من غاصب نبودهام، منهم يادم رفته بود كه اينجا غصب است، رفتم وضو گرفتم. يا آنجا نماز خواندم. رفع عن امته عن نسيان يعنى آن غصبى كه ياد رفته است او مرفوع است. آن غصبى كه ياد رفته مرفوع است كه خودش نمىتواند رفع بشود. يعنى حرمتش مرفوع است. حرمت برداشته ميشود. يعنى معلوم ميشود كه حرمت به اين غصب منسى جعل نشده در شريعت. اين نسيان موضوع. نسيان حكم بشود آنهم همينجور است. انسان حرمت فعلى يادش رفته بود كه اين فعل حرام است. يادش رفته بود كه اين فعل حرام است، اصلا در ذهنش نبود كه اين انگشتر طلا را براى زنش، انگشتر طلا مىگيرد از آن زرگر، مىگويد ببينم به انگشت من مىرود؟ اين انگشت من قد آن انگشت عيالم است. يادش رفته بود كه پوشيدن مرد ذهب را حرام است. اين حرمت را يادش رفت. موضوع را مىدانست كه اين ذهب است و پوشيد ولكن يادش رفته بود كه حرام است. اين حرمت برداشته شد از اين شخص. يعنى فعل حرام مرتكب نشده است. اصلا فعل حرام مرتكب نشده است. رفع النسيان، رفع امت النسيان، نسبت به آن احكام كليه انسان آنها را يادش ببرد مثل اين مثالى كه عرض كردم، مثال اخيرى تخصيص در ادله حرمت است. يعنى تخصيص هم نيست، حكومت است. مثل رفع ان امتى اضطرار.
و اما در موضوعات مثل آن كه يادش رفته بود اين حسينيه غصب است رفت آنجا نماز خواند، وضو گرفت، رفع در آنجا باز رفع به حكم است. چون كه موضوع كه قابل رفع نيست. معناى رفع الموضوع يعنى حكمش برداشت شود. نتيجه تخصيص در ادله حرمت الغصب است. شارع كشف مىكنيم كه به اين جور غصب منسى جعل حرمت نكرده است. رفعا امت النسيان، مثل رفعة عن اضطرار است. چه جورى كه مىگوييم اگر بر فعلى عنوان اضطرار منطبق بشود آن تكليفى كه لو لا اين اضطرار اين فعل داشت، برداشته مىشود، در رفعا امت نسيان هم همين جور است. در جايى كه نسيان متعلق به فعل بشود. نمىدانست كه اين غصب است، نماز خواندن در اينجا، وضو گرفتن در اينجا غصب است، آن فعلى كه لو لا اين نسيان حرام بود، وضو گرفتن و صلات تصرف در مال غير بود، حرام بود، رفع آن حرمتش برداشته شده است. مثل رفع الاضطرار. با اضطرار رفع النسيان يك فرق دارد. آن فرقش اين است كه در موارد رفع الاضطرار فقط متعلق اضطرار كه اضطرار به او طريان مىكند، فعل است. فعل است كه انسان مضطر به او مىشود. ترك است، مراد از فعل اعم از فعل و ترك. ترك است كه مضطر مىشود. به خلاف النسيان. چون كه نسيان انسان، نسيانش هم به فعل متعلق مىشود، آن فعلى كه براى خودش وجوب حرمت دارد هم متعلق بر حكم كلى و جعل كلى مىشود كه اضطرار به او طريان نمىكند. به آن حكم كلى كه در شريعت جعل شده است كه بر مرد حرام است لبس الذهب اين معنا بر اين كه ناسى مىشود. يادش مىرود. فرق اضطرار و نسيان اين است. خوب اين جور كه شد، آنى را كه لو النسيان تكليفى داشت در موارد افعال، يا آن حكمى كه او را ناسى هست، آن حكم كلى را، او برداشته شده است. در ما نحن فيه مكلف اگر يادش رفته بود مثلا امروز قبل از ظهر بود، نهارش را خورد. يادش رفت كه مىشود، در اين جوانهاپيدا مىشود كه وجوه صلات الظهر و العصر اصلا يادش رفت. اين مىشود نادرا مىشود در آن جوانهاكه فعلا تازه آشنا شدهاند. آن وقت وقتى كه شب شد و غروب شد، بابا نماز بر ما واجب بود. اين نسيان نادر مىشود در مثل اينجور اشخاصى كه تازه مسلمان عملى يا مسلمان اعتقادى شدهاند.
و اما در شخص مسلمانى كه يك عمر نماز خوانده است اين نسيان تكليف نمىشود كه نماز واجب است. و در ما نحن فيه هم اين شخصى كه در ثوب متنجس نماز خوانده است آن وقتى كه در ثوب متنجس نماز مىخواند مىدانست كه صلات در ثوب طاهر واجب است. صلات با بدن طاهر واجب است اين حكم كلى را مىدانست. شارع يك طبيعتى را خواسته است، طبيعى الصلات الظهر و العصر كه بين الحدين واقع بشود و آن صلات هم مقيد است به طهارت الثوب و البدن. آن حكم را مىدانست. بدان جهت موقع نماز خواندن از او مىپرسيدى كه كدام نماز واجب است، قبل از تكبيرة الاحرام گفتن؟ مىگويد آن صلاتى كه ثوب و بدن طاهر است. با وضو است، الى القبله است. مىگفت اين را، حكم را ناسى نيست. حكم كلى را ناسى نيست. و اين كه متعلق تكليف آن فعلى هست، آن صلاتى هست كه متقيد به طهارت است، نه آن متعلق تكليف را ناسى است نه وجوب آن صلات را ناسى است. هيچ كدام را ناسى نسيت. اعم از اين كه صلات را كه در ثوب نجس خوانده است نسيانا شب ملتفت بشود كه صلاتش را در ثوب نجس خوانده است يا در روز ملتفت بشود. نه حكم كلى را ناسى است، نه آنى كه متعلق آن تكليف به حكم است كه صلات در ثوب طاهر است او را ناسى است. هيچ كدام را ناسى نيست. پس وقتى كه ناسى نشد، چه چيز را ناسى است؟ اين كه معطىٌ بهش در ثوب نجس واقع شده است، ناسى اين معنا است. يعنى اعتقاد دارد كه صلاتى كه اتيان كرد، صلات صحيح است. صلات در ثوبى است كه طاهر است. چرا؟ چون كه نجاست ثوب يادش رفته است. اين نسيان فقط موجب مىشود بر اين كه اعتقاد كند كه آنى را كه مىآورد مصداق مأمور به است. چرا اين اعتقاد را كرده است؟ چون كه نجاست ثوب و بدنش را يادش بوده است. پس على هذا اين قائل به اين كه مىگويد رفعا امت النصيان بخواهد وجوب صلات ظهر و العصر در ثوب طاهر و بدن طاهر او را رفع كند، وجوب كه منسى نيست! متعلق آن وجوب كه صلاتى است مقيد به طهارت الثوب و البدن متعلق را نفى كند متعلق كه ناسى نيست. آنى را كه اين نسا آن هم نه تكليف است، نه متعلق التكليف. فقط اعتقاد كرده است كه معطىٌ به آن مصداق متعلق التكليف است لنسيان نجاست ثوب و بدنش. چون كه نجاست ثوب و بدنش يادش رفته بود.
خوب اين اعتقاد كرده است، معطىٌ به مصداق مأمور به است. خوب اعتقاد كرده است. خوب چه بشود؟ رفعا امتى ان نسيان، ربطى ندارد به ما نحن فيه. رفعا امت النسيان در دو مورد جارى مىشود. يا انسان تكليف را ناسى بوده باشد، يا آن فعلى را كه متعلق التكليف است، يعنى موضوع التكليف است آن فعل را ناسى باشد. فعل را ناسى بوده باشد. وقتى كه آن موضع را ناسى شد آن وقت آن حكم و آن موضوع برداشته مىشود. نمىدانست اين حسينيه غصب است. غصب حرام است انحلالى است. هر غصبى موضوع حرمت التصرف است. وقتى كه موضوع التكليف را ناسى شد، معناى رفع موضوع التكليف، رفع آن تكليف است. در ما نحن فيه نه موضوع حكم را ناسى است، نه حكم را ناسى است. انّما آنى كه ناسى است در ما نحن فيه اعتقاد دارد غير معطىٌ به، معطىٌ به مصداق مأمور به است لنسيان نجاست ثوبه و بدنه.
پس على هذا الاساس در ما نحن فيه فرض بفرماييد اين تكليف برداشته نمىشود. اين جواب اول. چه نسيان تذكرش در خارج وقت بشود يا داخل وقت بشود. اگر كسى اصرار كرد. گفت بر اين كه شارع كه صلات را مقيد كرده است به غير ثوب النجس يعنى به غير اين ثوب هم مقيد كرده است. هر فردى از نجس فرض بشود صلات مقيد است كه با او واقع نشود. هر چيزى كه مصداق نجس است و عنوان انّ هذا نجس صدق مىكند، وجوب كه رفته است روى صلات آن صلات مقيد است كه آن نجس نباشد. و اين ثمره عملى دارد. بحث مهمى است كه بعد مىآيد. بحثش اين است كه من آن قبايى را كه بايد بپوشم در نماز، چون كه غير از او ساترى نيست از سر تا پا نجس است. ولكن من مىتوانم يك طرفش را بشويم. همهاش را نمىتوانم تطهير كنم. بالاخره بايد صلات را در ثوب نجس بخوانم. با اين قباى نجس بخوانم. بايد آن يك مقدارى كه مىتوانم بشويم، بشويم. چون كه آب كمى هست، مىشود نصفش را شست. بعله بايد شست. چرا؟ چون كه سرّش اين است كه صلات مقيد است به عدم نجاست ثوب، كه نه طرف راستش نجس باشد نه آن ثوبى كه طرف چپش نجس باشد. نه آنى كه مجموعش نجس بوده باشد. بدان جهت همه اينها قيد هستند. انحلالى است. من اين كه نماز مقيد است كه در اين ثوبى كه پوشيدهام و نماز خواندم اين يادم رفته بود. اين تقيد را يادم رفته بود كه حكم است. در ما نحن فيه فقط اين حكمى كه در ما نحن فيه، بنائا بر اين كه اين مانعيت انحلالى است، مانعيت، نه شرطيت را مىگويم. مانعيت انحلالى است. اگر شارع عدم شيئى را اخذ در مأمور به كرد، ظاهر دليل انحلاليت است. يعنى آن فردش هم، هر فردى مستقلا تقييد شده است نبوده باشد. انحلالى است. بدان جهت من در ما نحن فيه تقيّد صلاتى كه هست، تقيد صلات به غير اين ثوب يادم رفته بود. اين تقيد رفع شده است. اگر كسى اين را گفت. خوب مىگوييم كه اين در يك صورت صحيح است. در آن جايى كه نسيان طورى است كه تذكر بعد خروج الوقت شده است. آنجا مىشود گفت بر اين كه تقيد صلات بر اين كه با اين ثوب نبوده باشد يادم رفته بود. چون كه يادم رفته بود اين تقيد برداشته شد. تقيد چه جور برداشته مىشود اصحاب الكفايه؟ تقيد برداشتنش به برداشتن اصل التكليف است. چون كه مانعيت، شرطيت، جزئيت اينها منتضع از حكم تكليفى است. شارع وجوب را كه برده است روى صلاتى كه مقيد است بر اين ثوب نباشد، براى اين ثوب مانعيت انتزاع مىشود. اگر شارع بخواهد مانعيت نجاست اين ثوب را بردارد بايد اصل تكليف را از آن صلات بردارد. خوب فرض كرديم، برداشت. وقتى كه برداشت خوب بر من وقتى كه يادم رفته بود ثوبم نجس است، بدنم نجس است در ثوب و بدن نجس نماز خوانده بودم شب يادم افتاد بر من صلات با طهارت ثوب و بدن واجب نبود. تكليفش، وجوبش برداشته بشود. اما ما بقى واجب بود! يعنى صلات مقيدا به ثوبى كه نجس نباشد ولكن نه اين ثوب. به عدم اين ثوب مقيد نشده بود. به عدم نجاست اين ثوب مقيد نشده بود. آن صلات بر من واجب بود. يعنى بقيه بر من واجب بود، بقيه صلات كما هو. آن بقيهاى كه بر معطىٌ به منطبق است. انطباقش وجدانى است. بقيه واجب بود، ساير واجب بود او را اثبات نمىكند. يك كلمه داشته باشيد كه ادله رافعه كه حديث رفع النسيان است شأن اينها رفع است نه اثبات. اينها فقط غايت امر دلالت مىكنند صلات متقيد نشده بود. صلاتى كه مقيد شده بود به اين كه نجاست اين در اين ثوب نباشد وجوب آن صلات برداشته شده بود. اين مقدار را رفع مىكند. و اما بقيه را واجب كرده بود اين مثبت مىخواهد.
ادله رافعه نفى مىكنند آن تكليف اولى را. ادله رفعا... من مضطر هستم در نمازم، بنشينم، قيام را قادر نيستم. اين ادلهة مضطر عليه مىگويد صلات مع القيام واجب نيست. وجوبش برداشته شده است. اما صلات بلا قيام واجب است، مع القيود واجب است اين را اثبات نمىكند. بدان جهت اين دليل خاص ديگر بايد داشته باشد. على هذا الاساس اگر نسيان تذكرش بعد الوقت شد و كسى گفت اين مانعيت انحلالى است و حديث رفع النسيان آن تقيد صلات به اين ثوب را به عدم اين ثوب را برمىدارد كه در اين ثوب نخوان، اين را برمىدارد كه برداشتن اين هم به رفع تكليف اولى مىشود. چون كه رفع تقيد به رفع آن ذات مقيد، از مقيد است. خوب قبول كرديم، اما اثبات نمىكند كه معطىٌ به صحيح بود. تكليف داشتن به ما بقى، ما بقى را اتيان كرد. و اما اگر در وقت متذكر شد نه خارج وقت. هذا كله در خارج الوقت است. اما در وقت اگر متذكر شد، خوب شارع آنى كه خواسته است، اين است كه من صرف وجود را بخواهم. صرف الوجود صلات ظهر و العصر را بخوانم بين الحدين به اين كه در اين ثوب نبوده باشم. در ثوب، با اين حال كه نجس نباشد، يكى هم در اين ثوب نباشد. من در اينجا ناسى نيستم در عرف. در يك زمانى از وقت بين الحدين انسان متذكر بشود كه اين ثوبش نجس است و شارع خواسته است صلاتى بخواند كه در اين ثوب نبوده باشد خوب تكليف صرف الوجود را مىخواهد. من آن صرف الوجود و تكليفش را مفروض اين است وقت ملتفت شدهام. هم تكليف را هم اين كه تقيد دارد اين ثوب نباشد. آنجا بدان جهت اگر از آن اشكال صرف نظر كرديم كه حديث رفع النسيان اثبات تكليف به ما بقى نمىكند (شروع طرف ب).
جايى براى نسيان نيست. چرا؟ چون كه مطولب صرف الوجود است و صرف الوجود بايد در اين ثوب واقع نشود، من اين در وقت فهميدهام و تكليف را انسان ولو در يك آنى از وقت بفهمد بايد انتصال بكند. پس على هذا الاساس رفعا امتى انسيان در ما نحن فيه فايدهاى ندارد. بعله، در ما نحن فيه نسيان تكليف و موضوع التكليف نشده است بدان جهت اين اعتقاد شده است كه غير معطىٌ به، معطىٌ به است. يعنى نسيان نجاست الثوب و البدن. و اگر اين را به نسيان تكليف برگردانديد، به نسيان تكليف حكم وضعى كه اين تقيد را چون كه انحلالى است، او را ناسى شده است اين در جايى كه تذكر بعد الوقت بشود صحيح است. اين تقيد را ناسى است ولكن اثبات اين كه ما بقى اتيان بشود آن اشكال ثانى مىشود كه اثبات اين كه ما بقى بايد اتيان بشود. يك قاعده كلى خدمت شما عرض كنم در هر واجب مركب و مشروط اگر بعضى اجزاء مورد حديث الرفع واقع بشود. نه رفعا امت ما لا يعلمون، رفعا امت النسيان، الاضطرار، الاكراه اين عناوين را حقيقتا برمىدارد. در هر مركبى كه واجب است و در هر مشروط و شروط و قيودى كه واجب است، اگر بعضى از اين قيود و بعضى از اين اجزاء متعلق اضطرار و كراه و نسيان بشود كه عناوين رافع است آن حديث رفع در آن اجزاء و قيود فايدهاى ندارد. اثبات نمىكند آن حديث رفع كه ما بقى متعلق تكليف است. بدان جهت به مجرد حديث رفع الاضطرار و الاكرار و النسيان و الخطا و امثال ذالك نمىشود اثبات كرد كه ما بقى صحيح است اتيان كردنش. بايد دليل خارجى بشود. فقط حديث رفعا امت مضطر عليه مىگويد آن مركب به تو واجب نيست. رفعا امت نسيان مىگويد ديگر آن مركب به تو واجب نيست. آن مشروط به آن شروط و قيود ديگر به تو واجب نيست. چون كه مُكره هستى بر ترك يك قيدش.
اما ما بقى به تو واجب است او دليل مىخواهد. بدان جهت در باب الصلات دليل داريم منتهى در عمده موارد. ولكن در غير باب الصلات بايد ثابت بشود والاّ دليل قائم نشود اصل برائت از ما بقى است. ما بقى ديگر تكليفى ندارد. پس به حديث رفع النسيان نمىشود صحت صلات را كرد. اما حديث لا تعاد تخصيص خورده است، اگر قبول كرديم آن رواياتى كه مىگويد مردى كه نسيان كرد در ثوب نجس و با بدن نجس نماز خواند بعد ما صلى فهميد يا در اثناء صلات فهميد بايد اعاده كند اين تخصيص مىزند، حديث لا تعاد را در ناحيه مستثنى منه. حديث لا تعاد يك ناحيه مستثنى دارد كه از پنج چيز خلل رسيد اعاده بشود. يك ناحيه مستثنى منه دارد از غير پنج چيز خلل رسيد نسيان شد اعاده ندارد. غير از پنج چيز. غير پنج چيز بالعموم و الاطلاق طهارت از خبث را مىگرفت. طهارت از خبث را در صورت نسيان مىگرفت. خوب اين دليل مىگويد نه، اگر نسيان نجاست شد بايد اعاده بشود. حديث لا تعاد را تخصيص مىزند. از اينجا معلوم شد استدلال ثالث. لا تنقض السنة الفريضه، يك عام است. عام قابل تخصيص است اين روايات خاصه كه وارد شده است كه اگر انسان در ثوب نجس نمازش را خواند در اثناء الصلات يا بعد از صلات متذكر شد به نجاست ثوبش كه بدن هم مثل او است، در ما نحن فيه بايد صلات را اعاده بكند. آن صلات محكوم به بطلان است، اين لا تنقذ السنة الاّ در طهارت از خبث منسيه. بدان جهت هيچ وقت خاص و مقيد با اطلاق عموم تعارض ندارند جمع عرفى دارند ما بينشان.
الحاصل و المتأثر جمع كردند ما بين الطائفتين بر اين كه ما بگوييم قضا و اعاده مستحب است ولكن صلات محكوم به صحت است به صحيحه اب العلى يا رفعا امتى انسيان اين را نمىشود گفت. بعضىها كه شيخ قدس الله نفسه الشريف و جماعت ديگر بلكه مشهور از متأخرين است جمع كردهاند ما بين الروايات، آن رواياتى كه گفته است صلات اعاده بشود از نجاست منسيه او را حمل كردهاند بر اعاده اصطلاحيه، يعنى در وقت اگر متذكر شد، قبل خروج الوقت. و آن رواياتى كه دلالت مىكند اگر با نجاست منسيه يعنى، همان يك روايت است، يك صحيحه است، دلالت مىكند با نجاست منسيه نماز خوانده شد، اعاده ندارد او را هم حمل كردهاند بر قضا. عرض كرديم سابقا اگر يادتان بوده باشد دو طايفه از اخبار اگر در تمام مدلول با همديگر معارضه كنند منتهى قدر متيقن از مدلول اين، غير از قدر متيقن آن ديگرى است... قدر متيقن ازره انسان است. سمن ازرة لا بعث به، قدرمتيقن ازره غير حيوانات است ولكن مدلولشان، مدلول مطابقى يعنى موضوع حكم دو دليل يكى است، فرقى نمىكند. ازره است. گفتيم اينجاها كه اينجور قدر متيقن از او است، قدر متيقن اين است اين جمع تبرى مىشود. اگر بخواهيم جمع عرفى بشود شاهد جمع مىخواهيم. اينجا هم همين جور است. صحيحه اب العلى گفت: تمت صلاته و كتبت له. چه بعد الوقت متذكر بشود، چه قبل الوقت. آنها هم مىگفت كه بايد اعاده كند و صلاتش ما كتبت. باطل است. چه در وقت متذكر بشود چه در خارج وقت. در تمام مدلول متعارضين هستند. قدر متيقن از بطلان اعاده است. قدر متيقن اگر واجب نشود قضا است اين جمع عرفى نمىشود. شاهد جمع بايد بوده باشد. گفتهاند شاهد الجمع صحيحه على ابن مهزيار. شاهد الجمع ما بين الطايفتين صحيحه على ابن مهزيار كه اين باعث مىشود ما جمع كنيم ما بين الطايفتين به اين نحو از جمع.
صحيحه على ابن مهزيار چه دارد؟ در باب چهل و دو از ابواب النجاسات كه يك دفعه هم اين حديث را خواندهايم. در باب چهل و دو از ابواب النجاسات روايت اولى است، محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن حسن صفار، شيخ به اسنادش از محمد ابن حسن صفار نقل مىكند عن احمد ابن محمد و عبد الله ابن محمد، احمد ابن محمد و عبد الله ابن محمد پسران محمد ابن عيسى هستند. اين عبدالله برادر همان محمد ابن عيسى است. اينها هم نقل مىكنند از على ابن مهزيار كه جلالتش واضح است. على ابن مهزيار مىگويد كتب عليه سليمان ابن رشيد. نوشته به طرف او سليمان ابن رشيد. به طرف او يعنى به كى نوشت؟ به امام عليه السلام يا به غير الامام مزمره است. كتب عليه سليمان ابن رشيد و خواهيم گفت كه اين مزمره بودن ضرر ندارد. يخبره انه بال فى ظلمت اليل. در تاريك شب بول كرد و انه اصابت و كفه... من البول. آن خنكى، يك نقطهاى از بول احساس كرد به دستش. و انه اصاب كفه برد نقطة من البول احساس كرد كه، لم يشك انه اصابه. شك نكرد، يقين پيدا كرد بر اين كه بول به دست خورد. يك قطرهاى پريد. و لم يره، ولكن نديد آن بول را. تاريك بود ديگر. و انه مسحه بخرة. آن كفوش را به خرعه مسح كرد، ثم نسى ان يغسله. يادش هم رفت صبح بشويد. صبح هم بلند شد روغن مالى كرد فمسح به كفيه وجهين. با آن كفى كه مسح كرده بود و بول اصابت كرده بود وجهش را و كفينش را مسح كرد، همه را قاطى هم كرد و رأسه. سرش را همين جور. ثم توضعء وضو الصلات. وضو گرفت فصلى. بدن نجس، سر نجس، صورت نجس، دستها نجس، وضو گرفت با آن آب قليلى كه آن زمان متعارف بود فصلى.
فاجابه بجواب قرئته خط، على ابن مهزيار مىگويد امام عليه السلام جواب داد، جوابى كه من به خط امام خواندم. اين خط امام، كسى خط كسى را بشناسد اين خط فلانى است، خبر او حجت است. عند العقلا حجت است. براى اين كه مثلا مىبينيد كه پدرى مىنويسد بر پسرى كه در بلد ديگر فلان كار را بكن او ميگويد پدرم اينجور نوشته بود. اين را بلكه كسى الكى نوشته است، خط، خط او نيست. مىگويد خط پدرم است برو پى كارت. عند العقلا هم حجت است و عند العقلا هم حجيت دارد اين هم مىگويد كه على ابن مهزيار مىگويد، فاجابه قرئت بخط امام اما ما توهمت مما اصابت يدك فليس بشىء. اگر توهم تنها است كه مثل اين كه بول اصابت كرد او شيئى نيست. اما ما توهمت مما اصاب يدك فليس بشىء الا ما تحقق. مگر اين كه محققا بدانى كه بول اصابت كرده است. فان حققت ذالك و اين هم فرض اين است كه گفت... حقيقتا اصابت كرده است. فان حققت ذالك كنت حقيقا تعيد صلوات التى كنت صليتهن بذالك الوضو بين. اگر بدانى كه اينجور بول اصابت كرده بود آن نمازهايى را كه با آن وضويى كه گرفته، روغن مالى كرده بود، كثافت كارى، بعد وضو گرفتى، هر چقدر با آن وضو نماز خواندى، بايد اعاده كنى. كنت صليت بذالك بعينه اما ما كان منهنّ فى وقتها. مادامى كه وقت صلات نگذشته باشد. ادا بوده باشد، در وقت بوده باشد. بايد بخوانى. و ما فات وقتها فلا اعاده عليك لها. وقتش اگر گذشته باشد اعاده ندارد.
چرا اينجور بكنى؟ كلام در آن ما قبلىها نيست، كلام در اين كبراى كلى است كه در ذيل دارد. من قِبل ان الرجل اذا كان ثوبه نجسا لم يعد الصلات الا ما كان فى وقت. از اين جهت كه مرد اگر ثوبش نجس بوده باشد نماز را اعاده نمىكند الاّ اين كه در وقت بوده باشد. اگر نجاست ثوب را نداند اصلا، او كه اعاده ندارد. آن روايات تخصيص مىزند اين روايات. مىماند ناسى. كه ناسى بوده باشد مادامى كه در وقت است اعاده مىكند و اذا كان جنب او صلى على غير وضوء. و اما حدث بوده باشد خباثت نيست جنب بوده باشد يا صلى على غير وضوء بود. فعلى اعادة صلوات المكتوبات اللواتى فاتة. هم اعاده واجب است هم قضا. لان الثوب خلاف الجسد. جسد يعنى طهارت جسدى. كه عبارت از وضو و جنابت است. ثوب خلاف جسد است يعنى طهارت خبثيه يعنى خلاف طهارت حدثيه است. فعمل على ذالك انشاء الله تعالى.
اين كبرايى كه در ذيل فرموده است اين كبراى در ذيل اين است كه نجاست منسيه مادامى كه وقت است بايد اعاده بشود و بعد الوقت قضا ندارد. اين شاهد جمع. اشكال شده است بر اين روايت كه اين روايت آن وضويى كه گرفته بود نمازش باطل بود اصلا، نماز بلا وضو بود. هم بايد اعاده بشود هم قضا. آن وضو باطل بود آخر. مقتضاى صدر اين است كه آن نمازها هم اعاده بشود هم قضا. چون كه وضويش باطل بود. علاوه بر نجاست كف خود وضو باطل بود. بدان جهت مثل مرحوم حكيم گفتهاند چون كه اين روايت مجمل است و اشكال دارد ظاهرش چون كه ظاهرش اين است كه وضو باطل باشد بايد نماز اعاده و قضا بشود. ظاهر روايت اين است، مع ذالك در ما نحن فيه كه وضو باطل بوده است مىفرمايد اعاده واجب، قضا واجب نيست در ما نحن فيه. چون كه اين روايت مضطرب است و حكمش مخشوش است اين روايت شاهد ظن نمىتواند بشود. اين را مرحوم حكيم و غير حكيم فرمودهاند. اين را مىدانيد كه اين حرف درستى نيست. چرا؟ چون كه در اين روايت يك صدر است يك ذيل. در ذيل كبراى كلى فرمود لان الثوب خلاف الجسد. در نجاست خبثى مادام فى الوقت اعاده مىشود. ناسى اعاده مىكند و در غير خارج الوقت قضا لازم نيست. اين يك حكم. يك حكم هم اين است كه اين شخصى كه روغن مالى كرده بود، كثافت كارى كرده بود اين نمازهايش درست است يا نادرست؟ افرض صدر اين روايت را ما نفهميديم. به ذيلش كه عمل مىكنيم. اين از مواردى است كه تقتى مىشود روايت. يك جزئش را ما نمىتوانيم عمل كنيم چون كه مخشوش است. ولكن ذيلش را كه كبراى كلى است عمل مىكنيم و آن شاهد جمع درست مىشود. اگر اشكال اين بوده باشد.
بلكه بعضىها فرمودهاند كه اصل صدرش هم مغشوش نيست. يك وقت متعرض شديم اين كلام را.
|