جلسه 293

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 293 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده درسال: 1367 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم‏
كلام در اين فرمايشى بود كه شيخ الطائفه در استبصال و غير الشيخ جماعتى بلكه مشهور بين المتأخرين گفته‏اند كه اين را اختيار كرده‏اند اين قول را، كه ناسى النجاسه يعنى ناسى الموضوع اگر صلاتى بخواند و بعد متذكر بشود، اگر بعد از صلات و فى اثناء الصلات بوده باشد، صلات را بايد اعاده كند. و اما تذكر بعد خروج الوقت بوده باشد فلا قضاء. دليل بر اين تفسير اين صحيحه على ابن مهزيار است كه ديروز خدمت شما خوانديم كه در آن ذيل صحيحه امام عليه السلام فرمود كبراى كلى را كه جسد غير الثوب است، يعنى طهارت جسديه يعنى مراد طهارت از حدث است. به قرينه اين كه ان كان على غير وضوء او جنبا كه مثال زد امام عليه السلام به طهارت جسد اين كه وضو داشته باشد و جنب نباشد و اگر طهارت جسد نشد، يعنى وضو نداشت يا جنب بود معلوم ميشود مراد امام عليه السلام تفسير در طهارت حدثى و خبثى است. كه در طهارت حدثى خلل ظاهر بشود نماز باطل است، بايد اعاده و قضا بشود. به خلاف طهارت خبثيه. اگر در وقت بوده باشد، بايد اعاده بشود در صورت نسيان النجاسه. ولكن اگر در خارج وقت بوده باشد، آن وقت قضا ندارد. حمل به نسيان كرديم ذيل را، به قرينه اين كه اگر جاهل بوده باشد روايات گذشت كه جاهل به موضوع اصل اعاده هم ندارد.
على هذا الاساس آن وقت اين صحيحه اين تفسير را دارد. بعضى‏ها فرموده بودند چون كه اين روايت مخشوش است و آن حكمى كه در روايت ذكر شده است، او درست و واضح نيست و صحيح نيست كه آن مسئله اين كه امام فرمود آن مردى كه به دستش، به كفش بول اصابت كرده بود، بعد روغن مالى كرده بود سر و صورتش را و دستهايش را بعد به همان نحو وضو گرفته بود، امام فرمود كه آن نمازهايى كه با آن وضو خوانده است آن نمازها را اعاده كند. مادامى كه در وقت است. اگر در خارج وقت بوده باشد قضا لازم نيست. شبهه شده بود كه خود آن صلوات به وضو باطل اتيان شده است. چون كه دست و پاهايش نجس بود. قبل از تطهير وضو گرفته است. اين را دو جواب در ما نحن فيه مى‏شود گفت. يك جواب خوب افرض آن صدر را نفهميديم ما كه نخواهيم فهميد ظاهرا. و اما ذيل اين كبرايى كه در ذيل فرموده است اين كبرى اخذ مى‏شود به او.
جواب دومى عبارت از اين بود كه گفته‏اند نه صدر اجمال هم ندارد. بنا بر اين كه متنجس منجس نيست. اين روايت از رواياتى است كه دلالت مى‏كند متنجس، منجس نيست شيئى را. نه ماء القليل نه غير ماء القليل، شيئى را نجس نمى‏كند. فرموده‏اند اگر به اين معنا ملتزم شديم كه متنجس منجس نيست، هيچ روايتى اجمالى ندارد. چرا؟ براى اين كه اين شخص وقتى كه قطره بول به كفش اصابت كرد، كف نجس شد. بعد آن بول را كه هم كه اگر بود با خرعه پاك كرد. ماند دست متنجس. بعد با اين دست متنجس روغن مالى كرده است، سرش را صورتش را روغن مالى كرده است. خوب بكند. آن سر و صورت ديگر نجس نمى‏شود. چرا؟ چون كه متنجس منجس نيست. چون كه منجس نيست سر و صورت پاك است فقط آنجايى كه قطره بول اصابت كرده است و موقع مسح كردن آن قطره ماليده اين ور و آن ور همان جاها فقط نجس است. كه عين النجاسه اصابت كرده است. بعله سر و صورتش پاك است. بعد كه آب آورده است وضو گرفته است.
اين دست را زده است به آن آب. آب قليل كه نجس نمى‏شود. متنجس، منجس نيست. وضوئى كه گرفته است، وضوئش صحيح است. وضو صحيح است، چون كه آب نجس نمى‏شود. اين كه گفته‏اند شرط وضو اين است كه ماء بايد طاهر بوده باشد، اعضاء بايد طاهر باشد اين بواسطه اين است كه متنجس، منجس است. آب قليل را و غير آب قليل را. و اما اگر كسى گفت كه نه متنجس، منجس نيست فلا اشتراته. پس وضو صحيح است. منتهى آن نمازهايى كه خوانده است با آن وضو، آنها را بايد، اگر در وقت يادش بيافتد بايد اعاده كند. چرا؟ چون كه با بدن نجس خوانده است آن نمازها را. كفش نجس بوده، پاك نشده است.
و اما اگر در خارج وقت يادش بيافتد نه قضا ندارد. و كذالك اگر بعد از آن وضو نمازى را خواند و براى نماز ديگر وضوى دومى گرفت، بعد يادش افتاد آن اعاده نمازى كه با وضوء دومى گرفته است آن هم لازم نيست. چرا؟ چون كه اول اين دستش را كه در كاسه برد كه وضو بگيرد يك دفعه دستش شسته شد. اين كه شرط است در تطهير به ماء قليل ماء قليل بايد وارد بر متنجس بشود اين بنا بر اين كه متنجس، منجس است. از اين جهت، شرط است. چون كه دست را ببرد آب نجس مى‏شود، قبل از پاك شدن دست. بدان جهت گفته‏اند بريزد آب را. ورود الماء على المتنجس اين ناشى است از اين اشتراط بر اين كه متنجس، منجس است. از اين اشتراط از اين ناشى است. والاّ اگر اين را ملتزم نشويم كه متنجس، منجس است دست را كه برد كاسه در وضوء اولى، يك دفعه شسته شد. در وضوء دومى دست را برد، دست دو دفعه شسته شد، پاك شد. آب هم كه پاك است، سر و صورت را شسته است، وضوء صحيحى هم كه گرفته است. با بدن پاك نماز را با وضو دومى خوانده است. بدان جهت امام عليه السلام كانّ در آن روايت فرمود، آن نمازهايى كه با آن وضوء اولى گرفته‏اى، آنها را در وقت اعاده كن. يعنى اگر نمازهايى را بعد وضوء دومى گرفتى در وقت هم بوده باشد اعاده ندارد. مى‏گويد بر اين كه فان حققة ذالك كه به كفت بول اصابت كرده است كنت حقيقا ان تعيد الصلوات التى كنت صليتهن بذالك الوضو بعين. به همان وضوء اولى خوانده‏اى. منتهى بعله مادامى كه در وقت باقى است ما كان منهن فى قوتها اما و ما فات وقتها فلا قضا. چون كه بدن نجس موجب قضا نمى‏شود نسيانش. پس در صدر هم اجمال نيست. عرض كرديم اگر يادتان سابقا، متعرض اين روايت شديم اين توجيح درست نيست. براى اين كه ما اگر ملتزم بشويم متنجس، منجس نيست نمازهايى كه با وضوء اول خوانده است اعاده آنها هم لازم نيست. چرا؟ چون كه وقتى كه كف نجس است، كف را برد به آن آب قليل، يك دفعه شسته شد. يك دفعه آب برمى‏دارد دستهايش را مى‏شويد. ديگر اول عادتا دست شستن مستحب است. همه اين مستحب را اتيان مى‏كنند. بعد كه دستش را دوباره برد كه به صورتش بشويد، دو دفعه شسته شد دست. اين دست متنجس، پاك مى‏شود.
اگر آن قطره‏اى از نجس كه بول است در كفى باشد كه وارد اناء مى‏كند براى آب برداشتن و همين كه نوبت به آب ريختن به صورت رسيد پاك مى‏شود. اگر در اين كف ديگر بوده باشد اين هم پاك مى‏شود. براى اين كه اول كه آبى برداشت، آب پاك است. وقتى كه دستهايش را شست اين يك دفعه شست قبل از وضو كه مستحب است عادتا ترك نمى‏كنند. بعد كه نوبت رسيد به شستن دست چپ بعد از دست راست، يك دفعه ديگر شست، پاك است. پس وقتى كه بلند شد براى نماز خواندن، نماز را با وضو صحيح و با بدن طاهر خواند. چرا اعاده كند؟ و منهنا گفتيم كه اين توجيح صحيح نيست، روايت فرض بفرماييد مخشوش است ما نمى‏فهميم امام عليه السلام چه جور حكم كرده است؟! خصوص آن صلواتى كه با آن وضو خوانده است مادامى كه در وقت است اعاده كند با وجودى كه مقتض القاعدين وضو باطل است، بايد آن نمازها بلا وضو واقع شده است. چون كه بلا وضو واقع شده است بايد آنها را اعاده و قضا بكند. ولكن اين اجمال و صدر ضررى به آن ظهور الذيل نمى‏زند. بدان جهت آن ظهور و ذيلى كه هست اخذ به او مى‏شود اشكالى ندارد. بعضى‏ها اشكال فرموده‏اند كه به ظهور ذيل هم نمى‏شود اخذ كرد. چرا؟ براى اين كه اين روايت من حيث السند ضعيف است. چرا؟ براى اين كه اين روايت را على ابن مهزيارى كه هست خودش اين كتاب را ننوشته است. اين كتاب را سليمان ابن رشيد نوشته است. سند اينجور است محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن حسن صفار عن احمد ابن محمد و عبد الله ابن محمد جميعا عن على ابن مهزيار قال كتب عليه سليمان ابن رشيد. يخبره انّ بال فى ظلمت اليل. سليمان رشيد معلوم الحال نيست كه كيست؟ شايد سليمان ابن رشيد به يكى از قضات جور نامه نوشته است، از آن قاضى‏ها كه معروف بودند، مفتى بودند هم قضاوت مى‏كردند. به آنها نوشته است. آن نام جوابش را هم آن قاضى نوشته است. روايت مزمره است. كتب عليه به كى؟ سليمان رشيد به چه كسى نوشته است؟ معلوم نيست امام عليه السلام باشد.
بعله، اين كه على ابن مهزيار متصدى شده است اين را، اين كتاب را نقل به ماها بكند و به پسران محمد ابن عيسى كه احمد و عبد الله هستند نقل كند اين ظن مى‏آورد كه اين امام بوده است. ولكن ان الظن لا يقنى من الحق شيئا. ظن قيمتى ندارد، ما بايد احراز كنيم كه اين جواب، جواب الامام است. اگر گفته بود كه كتب الى الامام عليه السلام، اين عليه السلام داشت، معلوم بود بر اين كه امام عليه السلام بود. و آن وقت نگوييد كه اين خود على ابن مهزيار كلام امام را نشنيده است. شايد آن خط را حدس كرده است كه كلام الامام است. نه ديروز جوابش را عرض كردم. كسى خط شناس بوده باشد سيرة العقلا هم همين جور است كه خبر مى‏دهد آن صاحب الخط، خبرش معتبر است. پدرم اينجور نوشته است به من، گفتيم خبرش معتبر است. و كلام در اين است كه ولكن شايد سليمان رشيد به غير الامام نوشته است اتفاقا هم ابن مهزيار اين كتاب را ديده است نقل مى‏كند. قول آن قاضى را، امام نيست. عرض مى‏كنم اين احتمالش نيست، اين احتمال كه داده‏اند. اين امام عليه السلام است. كسى اگر مكاتباتى كه على ابن مهزيار نقل كرده است (مكاتبات متعدد است) آنها را فحص كند يقين پيدا مى‏كند كه اين مكاتبه چه جور مكاتبه‏اى است. آن مكاتبات دو قسم است. يك قسمش آن على ابن مهزيار خودش به امام جواد عليه السلام نوشته است، ابى جعفر الثانى روحى و ارواحنا له الفداء خودش به نوشته است به ابى جعفر الثانى و جواب را دريافت كرده است. خوب در آن رواياتى كه به ابى جعفر ثانى نوشته است، بعضى‏هايش مزمر است. همان كتبت عليه است. ولكن معلوم است به قرينه ديگر كه ابو جعفر الثانى است. يك قرينه ديگر هم دارد. آن قرينه ديگر كه اين روايات را بعضش را شيخ نقل كرده است، كلينى هم نقل كرده است. شيخ نقل كرده است، به مزمره كتب عليه، كلينى نقل كرده است همان روايت را كتب الى ابى جعفر الثانى. اين معلوم است كه شايد خود على ابن مهزيار هم اينها را كه الى ابى جعفر الثانى بود شيخ عند النقل عليه كرده است. عليه عليه السلام هم در بعضى‏ها هست. اين يك قسم مكاتبات على ابن مهزيار است. يك قسم ديگرش اين است كه ديگران به على ابن جعفر الثانى نوشته‏اند. ايشان نقل مى‏كند. كتب محمد الجائى عليه السلام. در اين جور روايت هست كه كتب عليه محمد ابن الجائى به شيخ مزمره نقل مى‏كند آن كلينى قدس الله نفسه الشريف، وقتى كه نقل مى‏كند مى‏گويد كتب محمد ابن الجائى الى ابى جعفر الثانى عليه السلام. يك اشخاص معدودى است كه آنها به ابى جعفر الثانى نامه نوشته‏اند. على ابن مهزيار آنها را هم نقل كرده است، غير از مكاتباتى كه خودش داشته است. والاّ از على ابن مهزيار معهود نيست كه نقل بكند كلامى را، سؤال و جوابى را، اصلا از غير الامام، آنهايى كه فقهاى ما هستند از آنها چيزى نقل نكرده است. روايات على ابن مهزيار همه‏اش مى‏رسد به امام عليه السلام. منتهى مع الواسطه، با واسطه روات. چون كه على ابن مهزيار از آن اشخاصى است كه روايات كثيره‏اى دارد در فقه. جلالتش واضح است. عمده احكام باب الخمس مبتنى است بر روايات على ابن مهزيار. همين على ابن مهزيارى كه مى‏گوييم.
على هذا الاساس اين كه سليمان ابن رشيد كيست بر ما مسئله نيست. چون كه اگر اين على ابن مهزيار كه متصدى شده است بر نقلش اين معلوم ميشود كه على ابن جعفر الثانى است. خودش كيست؟ ملاك مطلب نيست. چون كه شهادت كرده است خط الامام عليه السلام را و جواب الامام عليه السلام را و سائل، سائل را. بدان جهت اين خبر معتبر است، هيچ اشكالى ندارد. اگر بخواهيم در اين رواياتى كه مفصل است ما بين الاداء و القضا اشكال بكنيم بايد بگوييم كه اين معارض است با روايتى كه او ايجاب قضا را مى‏كند بر ناسى. بر ناسى ايجاب قضا را مى‏كند و مى‏گويد بر اين كه قضا بر ناسى واجب است. او كدام روايت است كه ايجاب قضا بر ناسى مى‏كند؟ صحيحه محمد ابن مسلم است كه سابقا خوانديم در باب بيستم روايت ششمى است. كه همان كسى كه در حال صلات دم ديده است در ذيل او است. در ذيل اين روايت دارد و اذا كنت رأيته و هو اكثر من مقدار الدرهم. اگر قبل از نماز دم را ديدى اكثر از مقدار درهم بود، فهو يعط غسله، غسلش را ضايع كردى و نشستى، مسامحه كردى. و صليت فيه صلات كثيره. بعد نمازهاى كثيره‏اى خواندى فاعد ما صليت فيه. اعاده كن آنهايى را كه خوانده‏اى. اين فصليت فصلات كثيرا آن وقت گفتيم، امام عليه السلام مى‏خواهد بگويد كه ولو نمازها متعدد بشود، كثير بشود نمى‏توانى عذر بياورى، بايد همه‏اش را اعاده كنى. خوب اين معلوم مى‏شود كه صلوات كثيره را اگر بخواند، صلوات كثيره اگر همه‏اش نشود، اكثرش نشود بعضش قضا مى‏شود. آن وقتى كه صلوات كثيره بشود. با آن دمى كه در ثوب است. خوب آنها را اگر بخواهد آنها را كه صلوات كثيره‏اى را كه خوانده است، آن اولى‏ها كه خوانده است آنها قضا شده‏اند بعدش. مثلا سه روز نماز خوانده است در اين ثوب. صلوات كثيره. خوب سه روز كه نماز خوانده است، روز سوم اگر در آخر روز هم يادش بيايد كه وقت نماز ظهر و عصر هنوز اداء است نسبت به صلوات قبلى همه‏اش قضا مى‏شود.
اين روايت كالصريح است در اين قضا واجب است. خوب نفرماييد كه مال نسيان نيست. اين قضيعة غسله، غسلش را ضايع كردى، اين مال نسيان نيست. گفتيم اين مال نسيان است. چرا؟ چون كه اين خطاب به محمد ابن مسلم است. محمد ابن مسلمى كه هست اگر دم را ببيند و تضييع بكند نمى‏شود گفت كه جاهل به حكم بود. كه نجاست دم را نمى‏دانست. اينها نه، يا اشتراط در صلات را نمى‏دانست كه صلات مشروط است به طهارت ثوب و البدن. اين روايت ناظر است به حكم دم، حكم دم اگرمنسى شد، بايد آنها اعاده بشود. و ان كنت ضيعة غسله، خطاب به محمد ابن مسلم است. آن كسى كه در بلاد، مثل محمد ابن مسلم بوده باشد از فقها ديگر آن زمان نجاست دم را نداند اين معنا ندارد. يا بر اين كه مانع از صلات است اين را نداند اين فرضش اين است كه فرض كرده است كه دم را ديده است در اثناء الصلات. در روايت اينجور فرض كرد،... امام عليه السلام بعد ذكر فرمود. از آن سؤالش معلوم است كه حكم آن صلات را نمى‏دانست كه با دمى كه در اثنا ديده است حكمش چيست؟ اين روايات با آن صحيحه معارضه مى‏كنند. اين معارضه كه كردند تساقط مى‏كنند رجوع مى‏شود به ادله اشتراط طهارت الثوب و البدن. همان اطلاقاتى كه هست مى‏گفت اگر خمر اصابت به ثوبت كرد يا مسكرى اصابت كرد يا در روايات ديگر جنابتى يا منى اصابت كرد يا دم اصابت كرد، او را بايد بشويى. يعنى ظاهرش اين است كه شرط صلات است. از اين اشتراط در يك صورت رفعيت كرديم، آنجايى است كه جاهل به موضوع بوده باشد. و اما ساير مواردى كه كه مواردش نسيان موضع است تحت اطلاقات باقى مانده است. بدان جهت جواب صحيح اين است كه اين صحيحه معارضه دارد. فرض اين است كه صلوات بعضش فوت شده است مى‏گويد همه‏اش را بايد اعاده كند. وقتش فوت شده است مى‏گويد همه‏اش را بايد اعاده كند. يعنى قضا واجب است. ظاهرش اين است، معنايش اين است كه اين نجاست مانعيت دارد، حكم وضعى است و اين روايت على ابن مهزيار مى‏گويد مانعيت ندارد. بدان جهت است كه اين معنا ظاهرش اين است.
يك حرف ديگر هم بگويم، و آن حرف ديگر را نگفته نگذرم اينجا و آن اين است كه اين صحيحه على ابن مهزيار كبرايى كه در ذيلش دارد انّ الرجل اذا كان ثوبه نجسا لم يعد الصلات الاّ ما كان فى وقت ممكن است بگوييم بر اين كه اين ما بين اين روايت و ما بين اين آن رواياتى كه تفسير داد كه اگر بداند نجاست ثوب را، نجاست ثوب را بداند بايد اعاده كند. نداند اعاده نيست. آن روايات مفصله‏اى كه هست آن روايات مفصله و اين روايت نسبتشان عموم خصوص من وجه است. ممكن است كسى ادعا كند اين روايت با آن روايات ديگر با آن رواياتى كه مى‏گفت اگر بداند نجس را، يعنى موضوع را اعاده لازم است. اعاده يعنى فى الوقت قضا، خارج الوقت و اگر جاهل بوده باشد اعاده لازم نيست، يعنى لا فى الوقت و لا فى خارج الوقت نسبت ما بين آن روايات و اين روايت خصوص من وجه است. چرا؟ اين روايت از يك حيث خاص است. از يك حيث اين است كه در وقت متذكر شده است. تذكر در وقت است. مى‏فرمايد اگر در وقت ملتفت شد، عالم شد بايد اعاده بكند. چه جاهل بوده باشد، چه ناسى بوده باشد. اطلاق دارد اين روايت، چه جاهل بوده باشد، چه ناسى بوده باشد. و آن روايات هم يك جهت خصوصيتى دارد. آن جهت خصوصيتش اين است كه جاهل بوده باشد به نجاست. آن جاهل به نجاست لا فى خارج الوقت و لا فى داخل الوقت اعاده ندارد. در آن جاهل فى الوقت اين صحيحه معارضه مى‏كند با فقره‏اى كه مى‏گويد جاهل اعاده نمى‏خواهد. چون كه آن روايات مى‏گويد اين در وقت اعاده ندارد به اطلاق مى‏گويد ديگر جاهل. چه داخل وقت متذكر بشود چه در خارج وقت. به اطلاق مى‏گويد بر اين كه جاهل اعاده ندارد. جاهل متذكر فى الوقت اين روايت به اطلاق مى‏گويد كه اعاده دارد. در اين معارضه مى‏كند. در عالم هم معارضه مى‏كند. آن عالمى كه ناسى است. آن روايات از حيث اين كه قبلا نجاست را مى‏دانست از اين حيث خاص هستند. اين شخص اگر بعد نجاست را ملتفت شد بايد اعاده كند داخل الوقت، خارج الوقت از اين حيث مطلقا. من حيث داخل الوقت و خارج الوقت. (شروع طرف ب).
با آنها هم نسبت من خصوص من وجه است. بدان جهت نمى‏شود به اين روايتى كه معارضه دارد با آنها در عموم خصوص من وجه كه يك موردش هم ناسى است، ناسى فى خارج الوقت كه اين روايت مى‏گويد اعاده نمى‏خواهد، منتهى بالاطلاق مى‏گويد، ناسى خارج الوقت را به اطلاق مى‏گويد. چون كه روايت جاهل خارج الوقت را هم مى‏گيرد اين روايت. ناصى خارج الوقت بالاطلاق است مى‏گويد اعاده ندارد، آن رواياتى مى‏گويند ناسى در خارج الوقت بالاطلاق اعاده دارد. آنها هم بالاطلاق مى‏گويند. اينها نسبتشان و تعارضشان عموم خصوص من وجه است، تساقط مى‏كنند رجوع به ادله اشتراط مى‏كنند. يك دفعه ديگر تقريب مى‏كنم، در آن روايات دو فقره است كسى كه نمى‏داند نجاست را قبل از صلات. نماز خواند آن نماز اعاده ندارد. چه در داخل وقت بداند آن نجاست را چه در خارج وقت. اين يك فقره است. آن فقره ديگر اين است كه اگر قبلا مى‏داند، قبل از صلات نجاست را. بعد از صلات بعد ما صلى متذكر شد آن اعاده دارد چه در داخل وقت و چه در خارج وقت متذكر بشود. كلام در اين فقره است. آن روايات از حيث اين كه قبلا مى‏دانست، آن روايات خاص است. بعد متذكر شد چه داخل وقت، چه خارج وقت قضا ندارد اين از حيث مطلق هستند. اين روايت عكس آنها است. از اين كه در خارج وقت متذكر شده است ملتفت شده است از اين حيث خاص است. و اما از حيث اين كه ناسى بود يا جاهل بود مطلق است اين روايت. بدان جهت نسبت عموم خصوص من وجه است. بدان جهت تعارض مى‏كنند در آن اعاده‏اش همين جور است. با آن ادله جاهل معارضه مى‏كنند بالعموم خصوص من وجه. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست اين شاهد جمع نمى‏تواند بشود. برمى‏گرديم به ادله اطلاقات اشتراط كه اشتراط طهارت الثوب در بدن شرط است و مقتضاى آنها اين است كه بايد تدارك بشود. ناسى تدارك كند بالاعادة و القضا.
اگر كسى اين حرفها را قبول نداشته باشد لا اشكال بر اين كه قضا احوط است. براى شخص ناسى كه متذكر شده است در خارج الوقت قضا لو لم يك اقوا، لا اشكال بر اين كه احوط است. يك كلامى اين صحيحه على ابن مهزيار بود كه دلالت مى‏كرد در خارج وقت قضا نيست. يك روايتى هم در باب نسيان الاستنجاء وارد است كه شخصى استنجاء را نسيان كرده بود. رفت مثلا به تطهير آن كارهايش را كرد بعد از كردن، ولكن نسيان كرد، يادش برد بر اين كه استنجاء بكند. استنجاء يادش رفت بعد آمد و وضو گرفت و نماز خواند. آن نماز چه جور است؟ ببينيد روايت دومى است در جلد اول از وسايل در باب ده از احكام الخلوه. و باسناده الشيخ عن سعد ابن عبد الله عن موسى ابن الحسن على حسن ابن على عن احمد ابن هلال. اين موسى ابن الحسنى كه هست از اجلا است. حسن ابن على هم ظاهرا حسن ابن على عبد الله مغيره است. عن احمد ابن هلال توثيق ندارد. عن محمد ابن ابى عمير، عن هشام ابن سالم، عن ابى عبد الله عليه السلام فى الرجل يتوض‏ء و ينسا ان يغسل ذكرِ، ذكرش را نشست و قد بال، قال يغسل ذكر و لا يعيد الصلات. صلات را اعاده نمى‏كند. اين يكى ديگر هم هست همين جور بر طبق اين كه آن هم موثقه عمار ابن موسى است روايت سومى است، و باسناد الشيخ عن سعد ابن عبد الله عن محمد ابن الحسين خطاب عن جعفر ابن بشير عن محمد ابن عثمان، عن حماد ابن عثمان. حماد ابن عثمان محمد نيست، حماد عثمان از اجلا است. عن عمار ابن موسى ثاباتى بواسطه عمار موثقه است. سمعت اباعبد الله عليه السلام يقول لو انّ رجل نسى ان يستنجاء من الغايت حتى يصلى لم يعد الصلات. صلاتش را اعاده نمى‏كند. به اين روايات استدلال كرده‏اند. اين روايات عرض كردم بر اين كه، اين روايتى كه در ما نحن فيه هست دو تا جواب دارد. يك جوابش اين است كه اينها خودش معارض هستند. در باب استنجاء روايت ديگر و روايتين ديگرى هست كه بايد غسل كند موضع الاستنجاء را و صلات را اعاده كند. اين اولا معارض است. و ثانيا بر اين كه احكام استنجاء مبنى بر تخفيف و تحوين است. آسان گرفته است شارع باب نجاست در باب استنجاء. ممكن است آنجا همين جور باشد كسى ملتزم بشود كه نسيان الاستنجاء موجب بطلان صلات نمى‏شود. چون كه در استنجاء جهل نمى‏شود. چون كه خودش رفته است اين كار را كرده است. جهل به آن استنجاء معنا ندارد. نسيان الاستنجاء مى‏شود و غالبا هم اتفاق مى‏افتد چون كه هميشه آب اينجور نبود كه از شهر بوده باشد، لوله كشى بوده باشد، شارع تخفيفى داده است كه نماز را اگر كسى خواند اعاده نمى‏خواهد. شاهد بر اين اطلاقش است. نه در وقت و نه در خارج الوقت. ممكن است كسى ملتزم بشود. هر حكمى كه در باب الاستنجاء اشد شد در غير باب استنجا هم ثابت مى‏شود و اما عكسش اينجور نيست. و اما حكم خفيفى و حكم اخفى در باب استنجاء ثابت شد تعددى با جاهاى ديگر نمى‏شود كرد. از حكم اشد تعددى مى‏شود. چون كه شارع در موضعى در مورد استنجاء كه مبنى بر تخفيف است اين حكم اشد را جعل كرده است پس در ساير نجاسات هم هست.
در نجاست بدن من ساير النجاسات هم هست. و اما اگر فرض كنيد حكم خفيفى در باب الاستنجاء ثابت شد از اين تعددى بكنيم كه اين حكم خفيف در نجاست بدن از ساير النجاسات يا در نجاست ثوب به ساير النجاسات سابقا نمى‏شود تعددى كرد. مقام از مقامهايى است كه نمى‏شود تعددى كرد. آن وقت مى‏ماند مطلبى كه در مسئله سابقا عرض كردم كه ايشان مى‏فرمايد اگر ناسى نجاست نماز خواند، آن نمازش را بايد اعاده كند مطلقا. مطلقا چه بعد از صلات متذكر بشود، داخل الوقت او خارج الوقت يا اين كه در اثناء الصلات متذكر بشود. در اثناء صلات هم كه متذكر شد تطهير و آن تبديل ممكن بوده باشد يا ممكن نبوده باشد معنايش اين است. در اثناء متذكر شد ولكن آب هست اينجا مى‏تواند بشويد آن وقتى كه متذكر شد. اين فايده ندارد اين شستن. نماز باطل است. چرا؟ سرّش اين است آن وقتى كه اصلا نمى‏دانست نجاست را قبل از صلات. بعد در اثناء صلات مى‏فهميد كه اين نجاست از اول در صلات بوده است، نماز گفتيم باطل است. گذشت مسئله‏اش. جاهل اگر بداند كه اين نجاست سابق بر صلات بود بايد اعاده كند. خوب وقتى كه اين شخصى ناسى بشود در ناسى هم همين نجاست در سابق بوده است. ناسى نجاست بوده است. قبل از صلات بوده است و علم هم داشته است. علم به نجاست كه تخفيف نمى‏آورد. جاهل نمازش باطل بود. اين ناسى به طريق اولى نمازش باطل است. در جاهل كه گفتيم بشويد آن جاهلى كه احتمال مى‏دهد بعد از صلات افتاده است اين نجس و اما اگر بداند قبل از صلات بود آن صلاتش باطل است. مضافه بر اين كه روايتى هم هست، حكمش همين است. يكى از آن روايات در استنجاء وارد است. حكم صغيل است، الان قاعده‏اش را عرض كردم. شخصى در اثناء الصلات متذكر شد كه استنجاء نكرده است. صحيحه على ابن جعفر است روايت چهارمى است در باب ده از احكام الخلوه و باسناد الشيخ عن محمد ابن على ابن محبوب، سندش صحيح است عن احمد ابن محمد عن موسى ابن القاسم. موسى ابن القاسم بجعلى است كه احمد ابن محمد ابن عيسى از او نقل مى‏كند از اجلا است. عن على ابن جعفر، عن اخيه عن موسى ابن جعفر سلام الله عليه. اين از سندهاى مكرر است در تهذيب. دارد بر اين كه سألته ان رجلٍ ذكر و هو فى صلاته انّه لم يستنج من الخلاء. خلاء كه رفته است آنجا آن كار تطهير را نكرده است. قال ينصرف و يستنجى من الخلاء و يعيد الصلات. صلاتش را اعاده كند.
اين حكم صغيل وقتى كه در استنجاء ثابت شد در غير الاستنجاء به طريق اولى ثابت مى‏شود. معلوم شد ديگر فرق بين دو تا مورد كه آنجا گفتيم از استنجاء تعددى نمى‏شود. اينجا مى‏گوييم از استنجاء تعددى به جاهاى ديگر مى‏كنيم. چون كه حكم صغيل است. يك روايتى هم كه حضرات مى‏گفتند صحيحه عبد الله ابن سنان كه گفتيم اين را ابن ادريس در مستدرفات نقل كرده است سند ندارد اين صحيحه نمى‏شود در آن صحيحه به اصطلاح اينها و آنى كه ما عرض كرديم كه صحيحه نيست در آنجا هم اينجور بود كه اگر دم را در اثناء صلات ببيند، آن دم را در اثناء صلات ببيند آن جا امام عليه السلام فرمود،... روايت اين است قال و ان كنت رأيته قبل ان تصلى فلم تغسله ثم رأيته و انت فى صلاتك فانصرف فاغسله و اعد صلاتك و ان كنت رأيت قبل ان تصلى فلم تغسله، نشستى، نسيان كردى. ثم رأيته بعد و انت فى صلاتك كه نسيان بود كه تذكر در اثنا شد، فانصرف والغسله و اعد صلاتك. صلاتت را هم اعاده بكن. اين روايت هم خوب هست مؤيد است ولو گفتيم من حيث السند تمام نيست. ولكن يك چيزى را صاحب العروه نگفته است در مسئله. نه بعد متعرض شده است نه در اينجا گفته است. آنجايى است كه ناسى در اثناء ملتفت بشود ولكن وقت، وقت ذيق است. اگر بخواهد برگردد بشويد، وقت تمام مى‏شود. اين را نگفته است. اينجا بود كه سابقا گفتيم كه اطلاق اين را نمى‏گيرد. اطلاق همانهايى است كه خودش گفته است. ذيق الوقت را نمى‏گيرد. در ذيق الوقت بايد همين جور تمام بكند. همان حرفهايى كه در جاهل به نجاست كه در اثناء ملتفت شد كه اين نجس از اول بود كه نمازش باطل است گفتيم در ذيق وقت آنجا فرمود ولكن در ذيق الوقت آنجا تمام مى‏كند نماز را. همان حرف اينجا هم مى‏آيد. لالّ بر اين كه چون كه قبلا گفته است ديگر اينجا متعرض نشد. ولكن ينبقى بر اين كه اينجا اين نكته را متذكر مى‏شد كه اگر ذيق الوقت بوده باشد يتم‏ها، ناسى تمام مى‏كند. چون كه در ذيق وقت قبلا هم بداند كه نجس است، بايد با همان ثوب نجس نمار بخواند.
اين مسئله تمام شد بعد ايشان شروع مى‏كند مسئله واحده را كه دو مسئله‏اش را امروز و فردا مى‏خوانيم. آن يك مسئله اين است كه ناسى الحكم كاجاهله، ناسى حكم مثل جاهل الحكم است كسى كه نجاست را بداند ولكن حكم را نداند اعاده و قضا واجب است ناسى هم همين جور است كه انشاء الله فردا تفسيرش را عرض مى‏كنيم.