جلسه 295

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم‏
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 295
نام استاد: آيت الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1367 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه فرمود اگر صلات را اتيان كند در ثوب و بدن نجس. ولكن نجاست ثوب او البدن را مى‏دانست. اينكه صلاة را در ثوب نجس و بدن متنجس اتيان كرد مع العلم و العمد به جهت اينكه شك داشت آيا اين نجاست مانعيت از صلاة دارد يا نه؟ چونكه احتمال عفو مى‏داد. احتمال مى‏داد اين دمى كه در ثوب و بدن است از دم گروه و جروح است كه شارع عفو كرده است. مصلى نماز بخواند در حالى كه ثوب و بدن اين دم را دارد. مانعيت ندارد. يا فرض بفرمائيد احتمال مى‏داد كه دم اقل من الدرهم است. صلاة را بدان جهت با اين ثوبى كه اين دم را دارد و با اين بدن اتيان كرد. ثم بعد الصلاة انكشف كه دم درهم او ازيد من الدرهم است، اقل نيست و اين دم دم جروح و گروه نيست، دم از خارج است. فرمود تمامى اينها داخل مى‏شود در جهل كه جهل بالنجاسة يعنى جهل بالموضوع كه شارع در آن صورت صلاة را حكم به صحت كرده است نه اعاده لازم است فى الوقت متذكر بشود و ملتفت بشود نه خارج الوقت قضاء دارد.
عرض كرديم اجمالش اين فرمايش ايشان مبتنى بر مختار خودش نيست. مسئله‏اى مى‏آيد و آن مسئله اين است اگر شخص در ثوب و بدن دمى را ببيند و شك كند كه آيا از دم گروه و جروح است كه مادام الجرح و القرح، معفو است، يا اين دم غير الدم قروح و الجروح است كه معفو نيست. آنجا ايشان در آن مسئله فتوى داده است كه الاحوط عدم... كه بايد آن دم را از ثوب و بدنش تطهير كند. ولو فعلا در بدنش قروح است، جروح است. اگر احتمال بدهد دم از آن دم قروح و جروح نيست، در ثوب و بدن بايد آن را تطهير كند.
و آنى كه آنجا فرموده است ظاهرا فرمايش فرمايش متينى است. چرا؟ براى اينكه دمى كه يا غير الدم ساير النجسى كه در ثوب مصلى است آن دم را و ساير النجس را مصلى بايد از ثوب و بدنش ازاله كند و تطهير كند. از اين خارج شده است از اين امور. از اين امور خارج شده است. آن دمى كه آن دم دم قروح و جروح بوده باشد كه مادام القرح و مادام الجرح او معفو عنه است. در خصوص دم هم همان مطلقات عموماتى داريم كه اگر دم را ببيند در ثوب و بدنش و اگر نشست و نماز خواند، نمازش محكوم به بطلان است. مقتضاى آنها اين است كه كل الدم همانجور است كه دم قروح و جروح باشد يا غير اينها. دم قروح و جروح استثناء شده است. الا يعنى كسى كه دم را يا جنابت را در ثوبش ديد و در او نماز خواند نمازش را بايد اعاده كند، الا الدم الجروح و القروح، اين استثناء خورده است كه دم دم جروح و قروح باشد، نه، او اعاده و قضا ندارد. ولو او را بداند و نماز بخواند، اعاده ندارد آن نماز.
روى اين حساب ايشان آنجا كانه نظر مباركشان اين است. اينى را كه من در بدن يا در ثوب ديده‏ام دم است و قبل اصلاة ديده‏ام و شك مى‏كنم از دم قروح يا جروح است يا نه؟ آنوقتى كه اين دم خودش نبود، انتساب به جرح و قرح هم نداشت. مثل آن زن قرشيه آنوقتى كه خودش نبود انتساب به قريشى بودنش هم نبود. الان كه اين دم موجود شده است، نمى‏دانم آن عدم الانتساب آن باقيست يا باقى نيست. استسحاب مى‏گويد عدم الانتساب باقى است بعد از... هم. اين منتسب به قروح و جروح نيست. پس داخل مستثنى منه مى‏شود. هر دمى را كه انسان در ثوب و بدنش قبل از صلاة ديد اين دم است و منتسب قروح و جروح نيست بالاستسحاب، چون يك قيد سلبى مى‏خورد. دمى باشد كه از
قروح و جروح نباشد. دم بودنش محرز است بالوجدان و انتساب به قروح و جروح ندارد بالاصل. بدان جهت اگر نماز خواند نمازش محكوم به بطلان است. بدان جهت ايشان در آن مسئله آتيه فرموده است بر اينكه الاحوط عدم بايد اين را ازاله كند. اينكه در اين مسئله مى‏فرمايد اگر خواند بعد ملتفت شد كه از غير الجروح و القروح بود نمازش محكوم به صحت است از باب جهل به موضوع از تمام اينها، اين مبتنى است بر مسلك جماعت ديگرى كه در آن مسئله گفته‏اند نه. اگر شك كرد از دم قروح و جروح است، مى‏تواند آنجا نماز بخواند. چرا؟ چونكه گفته‏اند اين استسحاب عدم ازليست و اين استحساب عدم ازلى اعتبارى ندارد. اعتبار كه نداشت نماز خواندن در آن ثوب گفته‏اند عيبى ندارد. چرا؟ به جهت آن مطلبى كه آن مطلب مطلب مهمى است، انشاء الله تفصيلش را خواهيم بحث كرد، اجمالش اين است.
اگر يادتان بوده باشد ما عرض كرديم در خطابات تحريميه، نه در خطابات وجوبيه‏ها، خطابات تحريميه. وقتى كه شارع فعلى را حرام كرد گفت لا تشرب الخمر، ولو محتمل است بر اينكه اين نهى از طبيعى شرب الخمر بلحاظ جميع بلحاظ مجموع الوجودات بوده باشد. يعنى آن جميع وجودات شرب الخمر او بايد مجموع من حيث المجموع بايد ترك بشود. اين از خطاب نهى اين معنى محتمل است كه مراد از نهى اين باشد. ولكن ظاهر خطاب نهى انحلال است، اين به انهلال موضوع. يعنى هر چيزى كه به او صدق كرد انه خمر، شربش حرمت مستقله دارد. نه اينكه مجموع الافراد يك حرمت دارد. كسى كه مثلا فرض كنيد مجموع را ترك مجموع من حيث المجموع واجب است. به نحوى كه انسان يك جايى مضطر شد به شرب الخمر، ديگر خمر خوردن برايش حلال است. اين تكليف ازش مرتفع است. چونكه تكليف اين بود كه مجموع تروك من حيث المجموع مطلوب شارع است و اين قادر به آن مجموع نيست، مجموع التروك. چونكه بعضى‏ها را مضطر است. بدان جهت يكى را يك آب نجس را كه مضطر شد به رفع عطش بخورد، آن آب ديگر را كه مضطر نيست، نجس است، مى‏تواند بخورد. چونكه شارع كه شرب النجس را حرام كرده، مجموع تروك شرب را طلب كرده است، مجموع من حيث المجموع. و بما انه اين شخص قادر به ترك المجموع من حيث المجموع نيست، تكليف از اين ساقط است، چونكه از بعضى‏ها مضطر است، بدان جهت تكليف تكليف واحد روى متعلق واحد رفته است كه آن متعلق مجموع التروك من حيث المجموع است. آنوقت نتيجه‏اش اين است كه اگر بعضى از افراد مضطر شد به شربش ديگر تكليف ساقط مى‏شود. اين معنى ولو در نواحى ولو در فى بعض الموارد محتمل است. الا انه ظاهر الخطاب النهى انحلال است. معنايش اين است كه هر چيزى كه به او ماء النجس صدق كند شربش حرمت مستقله دارد. يكى را لدفع الاضطرار خورد آن ديگرى را هم كه مى‏خواهد بخورد ماء النجس به او صدق مى‏كند. شربش حرمت مستقله دارد.
در خطاباتى كه آن خطابات تكليفى محض است يعنى حرمت حرمت تكليفى است، در آنها كسى الى يومنا هذا شبهه نكرده است كه ظاهر خطابات شرع و خطابات عرفيه اختصاص به شرع ندارد، نواحى عرفيه هم همينجور است. ظاهر خطابات انحلال است كه هر كدام كه مصداق عنوان طبيعى شد حكم مستقلى و حرمت مستقله را دارد.
خلاف در نواحى وضعيه است. آن نواحى كه نواحى تكليفيه نيستند. لا تصل فيما لا يأكل لحمه. در آن اجزاء حيوانى كه لا يأكل لحمه در او نماز نخوان. انسان هوا سرد است، مضطر است بايد يك پوستينى بپوشد كه اين پوستين هم از جلد گرگ درست شده است، گرگ غير المأكول اللحم است ديگر، لباس گرم ديگرى ندارد، برف است، يخبندان است، او را پوشيده بايد نماز را هم در او بخواند. و از آنطرف هم آن ساعتى كه در دستش هست بند ساعتش هم چرم است، چرمى كه از چرم همين گرگ يا گرگ ديگر يا حيوان ديگر كه غير مأكول اللحم است، يا بند كمر دارد كه آن بند كمرش آنهم از پوست اين گرگ يا گرگ ديگر يا حيوان غير مأكول اللحم ديگر. اما آن را بستن ديگر مضطر نيست. آن ساعتش را باز كند نماز بخواند، يا بند كمر را باز كند نماز بخواند، مى‏تواند او را. آيا اين كسى كه مضطر الى لبس غير مأكول در صلاتش آيا ديگر آنهايى كه زايد بر اضطرار است آنها را بايد بكند يا نه؟ اين مبتنى بر اين اساس است. اگر گفتيم اين لا تصلى فيما لا يأكل لحمه، درست دقت كنيد، مسئله لباس مشكوك ريشه‏اش اينجاست. كه بعضى فقها در لباس مشكوك مى‏گويند كه بايد احتياط بشود، نماز خوانده نشود. و بعضى‏ها مى‏گويند كه نه، مى‏شود در لباس مشكوك نماز خواند. كه هر دو قسمش را ديديم. مرحوم آقاى بروجردى در لباس مشكوك مى‏گفت نمى‏شود نماز خواند. و اما آنهايى كه مى‏گويند ميشود نماز خواند، آنها را هم كه ديده‏ايم. اين ريشه‏اش همين مسئله است كه الان اساسش را ذكر كرديم. اين حرف است كه آيا خطاباتى كه خطابات خطابات نهى وضعى است ظاهر آنها هم انحلال است. يعنى هر چيزى كه صدق كند انه من غير مأكول اللحم، او خودش مانعيت مستقله دارد. اينه؟ يا نه. آن لبس غير مأكول يك مانعيت بيشتر ندارد. ده تا باشد، صد تا باشد، در بدن مصلى با مصلى يا يكى باشد. فرقى نمى‏كند. اين طبيعى مانعيت دارد، طبيعى صرف الوجودش. اين صرف الوجود مانعيت دارد. چه جورى كه در اوامر مطلوب صرف الوجود است انحلال نمى‏كند، پيدا نمى‏كند، روى اين اساس شارع مى‏گويد بر اينكه صلاة ظهر واجب است، يعنى صرف الوجودش، يك تكليف بيشتر نيست. صرف الوجود آمد تكليف ساقط مى‏شود. متمكن از اين صرف الوجود است يك تكليف است. كسى كه متمكن از صرف الوجود نيست تكليف ندارد.
پس على هذا الاساس در اين نواحى كه وضعى است شارع مى‏گويد صرف الوجود مانع است. بدان جهت من مضطر هستم صرف الوجود را لبس كنم، چونكه سرد است اين را بايد بپوشم. خوب ديگر صرف الوجود هم كه شما بهتر شايد ادعا كنيد كه مى‏دانيم. صرف الوجود هم كه قابل تكرر نيست، بند ساعت، بند شلوار، بند تنبان، آنها هم غير المأكول باشد عيبى ندارد، تكرر پيدا نمى‏كند. صلاة در صرف الوجود غير المأكول بايد واقع نشود. چونكه من مضطر به لبس هستم، صلاة ساقط نمى‏شود. پس آن از شرطيت ساقط ميشود. پس صرف الوجود ديگر مانعيت ندارد. بدان جهت شما هر چه بپوشيد در صرف الوجود زايد نمى‏شود. چونكه صرف الوجود قابل تكثر نيست، قابل تكرار نيست.
آنهايى كه مى‏گويند نهى وضعى انحلال ندارد اين را مى‏گويند. و اما آنهايى كه مى‏گويند و بايد هم يك روزى شما بگوئيد همان ظهورى كه در خطابات تكليفى بود، در نهى تكليفى كه مطلوب ترك صرف الوجود نيست كه مجموع التروك من حيث المجموع ترك بشود. به حيث اينكه صرف الوجود در خارج موجود نشود. وقتى كه مضطر به صرف الوجود شدى ديگر فلا نهى. چه جور كه در نواحى تكليفيه اينجور نيست ظهور آنها انحلال است نه نهى از صرف الوجود، همان نهى است كه لا تصلى فى اجزاء ما لا يأكل لحمه، معنايش اين است كه يا لا تصلى فى النجس، فرقى نمى‏كند، لا تصلى فى القزر، معنايش اين است كه هر چيزى كه نهى نهى وضعى است، ارشاد به مانعيت است، يا ارشاد به شرطيت طهارت، فرقى نمى‏كند. هر چيزى كه به او عنوان قزر منطبق است او مانعيت دارد. خوب آنهايى كه شما فرض بفرمائيد آنهايى كه مضطر هستيد مانعيت آنها ساقط است اما ديگر به بند ساعت و كمربند و امثال ذلك كه شما مضطر نيستيد. حتى لازمه اين حرف اين است اگر ثوب نجس است فرض كنيد نجاست بيشتر است. من مى‏توانم بر اينكه نصف اين را يا دو ثلثش را يا يك ثلثش را، كم و زياد فرقى نمى‏كند، مى‏توانم پاك كنم اما همه‏اش را نمى‏توانم تطهير كنم. آن مقدارى كه مى‏توانيد بايد تطهير كنيد. چرا؟ چونكه آن موضع از ثوب صدق مى‏كند انه نجس. لا تصلى فيه مى‏گويد با اين ثوبى كه اينجايش نجس است نماز نخوان. بدان جهت هر مقدار كه متمكن است بايد تطهير بكند. هر مقدار متمكن است بايد غير مأكول را رفع كند از ثوبش، از بدنش كه همراه نداشته باشد.
اين حضرات اينجور گفته‏اند اگر انحلال را كسى ملتزم شد در اين خطابات نهى كه وضعى هستند نتيجه‏اش عبارت از اين است در جايى كه شك كنيم دم از قروح و جروح است يا دم از غير جروح و قروح است. آن وقت بنا بر مسلك انحلال دوران الامر بين الاقل و الاكثر ميشود. من مى‏دانم بر اينكه صلاة مقيد است بر اينكه با آن دمهايى كه هست و آنها يقينا از قروح و جروح هم نيست، مقيد است با آن دمها نباشد، چونكه هر كدام از اينها يك مانعيت مستقله دارد. اما اين دمى كه در ثوبم هست، اين صلاة مقيد است كه با اين دم نباشد، اين را من نمى‏دانم. مانعيت اين را كه اگر از غير جروح و قروح است مانعيت مستقله دارد، نمى‏دانم بر اينكه صلاة مقيد به غير اين هست يا نيست؟ مى‏شود بحث اقل و اكثر ارتباطى، رجوع به برائت مى‏شود. كه آنى كه من تقيد صلاة به غير اين دم رفع عن امة ما لا يعلمه. من نمى‏دانم تقيدش را. آن تقيد ندارد كه همان از او تعبير به اقل ميشود، به مطلق مى‏شود، او هم به حديث رفع رفع نمى‏شودها، چونكه خلاف امتنان است. تقيدش به غير اين كه اكثر است اين مجهول است رفع عن امته ما لا يعلمون.
و اما اگر كسى قائل به انحلال نشد، مى‏گويد جاى برائت نيست كه، آنى كه مانعيت دارد آن صرف الوجود دمى است كه از غير جروح و قروح بوده باشد. شارع از من صلاتى را مى‏خواهد كه او مقيد است به غير صرف الوجود. من اگر صلاة را در اين ثوب بخوانم آن مأمور به حاصل شده يا نه؟ تقيد مأمور به را مى‏دانم. صلاة مقيد است به اينكه در صرف الوجود الدمى كه از غير الجروح و قروح است نباشد. به اين مقيد است. وقتى كه مقيد شد يك تقييد هم بيشتر نيست در صلاة. بنا بر انحلال تقيدها به عدد موانع است. و لكن بنا بر... يك تقيد بيشتر نيست. شارع كه از من صلاتى خواسته است كه با او صرف الوجود نجسى كه از غير دم جروح و قروح است نبوده باشد. من نمى‏دانم صلاة را در اين ثوب اتيان كردم مأمور به حاصل شد يا نه. مثل اينكه شارع از من صلاتى را خواسته بود كه با او صرف الوجود وضوء باشد. چه جور اگر شك دارم در وضو و استسحاب جارى نشود بايد وضو بگيرم و نماز بخوانم تا بدانم مأمور به را اتيان كرده‏ام. چونكه نسبت به وضو، صلاة مقيد به صرف الوجود الوضوء است. اينجا هم صلاة مقيد است به اينكه در صرف الوجود نجس نباشد. بدان جهت در ما نحن فيه دمى كه از صرف الوجود دمى كه از غير قروح و جروح نيست نباشد. من اگر در اين ثوب نماز بخوانم نمى‏دانم مأمور به را اتيان كرده‏ام يا نه؟ بله استسحاب عدم ازلى جارى بود، مى‏گفت صلاة را اتيان كرده‏اى و آن صرف الوجود المانع را هم موجود نيست، چونكه اين دم از قروح و جروح نيست. استسحاب عدم ازلى اين را مى‏گفت. مثل اين كه استسحاب عدم وضو چه جور با او مأمور به اتيانش محرز مى‏شود، اتيان مأمور به هم در ما نحن فيه با استسحاب محرز مى‏شود. اگر استسحاب عدم ازلى جارى بود. و چونكه استسحاب عدم ازلى جارى نيست، معتبر نيست، و در خطابات نهى هم انحلال نيست جاى برائت نمى‏شود اينجا. بايد جايش قاعده اشتغال است. مثل موارد شك در وضو مى‏شود كه انسان نمى‏داند وضو دارد يا نه.
اين اساس اينكه در لباس مشكوك نمى‏شود نماز خواند سرش اين است كه انحلال نيست لا تصلى ما فيهما. بايد صرف الوجود غير المأكول نباشد. صرف الوجود، من بايد اين را احراز بكنم. با لباس مشكوك بخوانم احتمال ميدهم مأمور به اتيان نشد. چونكه صرف الوجود شرطش صرف الوجود غير المأكول بايد نباشد احتمال ميدهم هست. اين غير مأكول است. اين بند ساعت يا اين بند كمر احتمال ميدهم غير مأكول اللحم باشد، بدان جهت نمى‏شود خواند. پشم را از خارجه آورده‏اند، احتمال ميدهم اين پشم گرگ باشد، نميشود در او نماز خواند. چرا؟ چونكه احتمال ميدهى غير مأكول باشد.
و اما بنابر مسلك انحلال رجوع به برائت ميشود. چونكه مانعيت از غير اينها اين مانعيت جعل شده، نمى‏دانم صلاة مقيد است به عدم اينهم يا مقيد نيست. چونكه انحلالى است، هركدام يك تقيد مستقلى دارد، افراد رجوع به برائت ميشود، بحث اقل و اكثر ميشود. بدان جهت ايشان در آن مسئله‏اى كه فرموده است اگر شك كرديم دم از قروح و جروح است، احوط اين است كه ترك بشود به جهت اينكه استسحاب مى‏گويد اين دم از قروح و جروح نيست. و محتمل است فتواى ايشان در آن مسئله مبتنى بشود به مسئله عدم انحلال در مانعيت. احتمالش ضعيف است مبتنى بر اين بشود.و انشاء الله رسيديم مى‏گوئيم.
اين روى اين حساب است. بعد كه اينجا مى‏گويد بعد كشف خلاف شد، نماز صحيح است، مبتنى است بر قول جماعتى كه يا در ما نحن فيه استسحاب عدم ازلى را جارى نمى‏دانند و مى‏گويند كه در آن مانعيت انحلال است چونكه در مانعيت انحلال است به رفع عن امته ما لا يعلمون مى‏شود در اين نماز خواند با اين ثوب و بدن كه احتمال ميدهم دم از قروح و جروح باشد، خوب اين جهل به مانعيت ميشود. نماز خواند بعد معلوم شد كه نه، اين از همان دم مانع بوده است. آنوقت در ما نحن فيه لا تعاد الصلاة مى‏گيرد بلكه روايات خاصه‏اى كه كسى نماز بخواندو آن نجسى كه آن نجس محرز است مانعيتش، آن را نداند، مراد اين است، مانعيتش محرز است يعنى به شبهه موضوعيه، يعنى به موضوع محرز است. در اينصورت بله، اعاده بكند داخل آن بعد عالم بشود نماز لازم نيست، اعاده لازم نيست داخل در آن ادله ميشود.
بعد تكه‏اى در اين ديگرى در عبارت داشت و كذا شك بكند كه دم اقل من الدرهم است. (پايان طرف آ)
(شروع طرف ب) يك دفعه ديگر بفرمائيد. (سؤال) شباهت دارد يعنى سيماى و صورتش را مى‏گوئيد. عرض مى‏كنم شبهه مفهوميه اين است كه مفهوم لفظ مجمل بشود. شيخنا كجايى، در كدام وادى هستى؟! اين دم قروح و جروح مفهومش اجمال ندارد. يعنى دمى كه از قرح خارج، اين شبهه شبهه مصداقيه است. من مى‏دانم اگر اين زخمى كه در اين بدنم در اين طرف بدنم هست اين دم از او باشد دم قروح است دم جروح است. نه. از خارج خروس را سر مى‏بريدم از او پاشيده باشد دم غير جروح و قروح است. الان شك دارم كه خروس را سر مى‏بريدم از او پاشيده يا اين دم زخم است. اين كجا شبهه مفهوميه شبيه است. عرض مى‏شود شبهه موضوعيه. بنا بر مسلك انحلال در نواحى وضعيه شبهه موضوعيه داخل اقل و اكثر ارتباطى مى‏شود. چونكه مانعيت اين يك مانعيت مستقله دارد اگر دم غير جروح و قروح باشد، آن مانعيت را نمى‏دانم. چونكه نمى‏دانم مثل اين است كه تقيد صلاة را به اينكه تبسم نشود، تبسم مانع از صلاة است، مطلق التبسم، او را نمى‏دانم. چه جور وجوب برائت مى‏كرديد آن شبهه حكميه‏اش است. اينهم شبهه موضوعيه اقل و اكثر ارتباطى است كه در ما نحن فيه حكم را مى‏دانم ولكن حكم جزئى را نمى‏دانم مانعيت اين را. بعد ايشان مى‏فرمايد اگر شك كرد دم اقل من الدرهم است يا درهم و اكثر است، اگر نماز خواند و بعد معلوم شد كه اكثر بود اعاده نيست، از باب جهل به موضوع است.
آنجا ايشان در خود آن مسئله فرموده است كه اگر دمى را در ثوب و بدن ديد و شك كرد كه اقل است يا به قدر درهم و اكثر است نمى‏تواند در آن ثوب نماز بخواند و بايد آن دم را ازاله كند. الا اذا كان مسبوقا بالاقليه. مگر اينكه سابقا اقل من الدرهم بوده باشد، مى‏گويد سابقا كه اقل من الدرهم شد، الان هم اقل من الدرهم است، استسحاب اقل من الدرهم. از آن تعليق استفاده ميشود كه موضوع عفو اقل من الدرهم است. دم الاقل من الدرهم است. دمى كه اقل من الدرهم بوده باشد او معفو است. استسحاب مى‏گويد اين اقل من الدرهم نيست، آنوقتى كه نبود اقل من الدرهم هم نبود، تا اينكه موجود شده نمى‏دانم هست يا نيست، اقل من الدرهم نيست، يعنى عفو نيست، داخل اطلاقات مى‏شود. اينكه دم را اگر ديد بايد بشورد الا اذا كان اقل من الدرهم آن موضوع عفو باستسحاب نفى مى‏شود و بايد اين را تطهير كند.
باز آن كسانى كه در آن مسئله اين استسحاب را منكر شده‏اند و گفته‏اند استسحاب عدم ازلى است قائل شده‏اند به برائت، انحلال و برائت، در ادله مانعيت انحلال است و برائت، و ملتزم شده‏اند كه نماز عيب ندارد بنا بر مسلك آنهاست كه اگر نماز را خواند و بعد معلوم شد كه درهم يا اكثر من الدرهم بود بايد نماز را اعاده كند.
بعد ايشان به مسئله ديگرى را كه مسئله سوم است مى‏رسد. و در آن مسئله سوم مى‏گويد كه اگر شيئى را فهميد نجس است. ما فهميديم بر اينكه اين اناء شرعى نجس است، بچه دستش بولى بود زد به اين اناء و نجس شد. بعد اين نجاست اين اناء يادش رفت. چه جور فرض مى‏كنم فرمايش ايشان را. اين منى كه مى‏دانستم اين آب نجس است، نجاست اين يادم رفت، اصلا بكلى توى ذهنم نبود. روى اين اساس من دستم را زدم به اين آب كه مثلا فرض كنيد يك چيزى چسبيده بود يا زدم به اينكه مثلا برود. به اين آب در آوردم. درآوردم خشك هم شد، تمام هم شد، خشك شد، يعنى من فرض واضحش را عرض مى‏كنم. دست من خشك شد يا با يك چيزى خشك كردم، فرقى نمى‏كند، نماز خواندم. وضو داشتم يا فرض كنيد غسلى كه با او مى‏شود نماز خواند، نماز را خواندم و بعد از نماز يادم افتاد كه بابا ما چه كرديم؟! يادم افتاد آن انائى كه من دستم را با او شستم اين نجس بود، سابقا مى‏دانستم نجس است. آنى كه نسى يادش رفت، ايشان مى‏فرمايد صلاتش محكوم به صحت است. چرا؟ چونكه آن رواياتى كه مى‏گويد اگر نماز را خواند با نجاست منسيه، نمازش را بايد اعاده و قضاء بكند، شامل ما نحن فيه نمى‏شود. من اين يدم كه نجس بود اين را يادم نبرده بودم، اين را اصلا نمى‏دانستم. آنى را كه يادم رفته بود نجاست ذلك الشى‏ء بود. يعنى آن آب بود. آن را مى‏دانستم او نسى. و مفروض اين است كه من با بدنى كه نماز خواندم كه دستم نجس بود، نجاست دستم را حال الصلاة و قبل الصلاة نمى‏دانستم. هر كس بگويد مى‏دانستم خلاف واقع مى‏گويد. نمى‏دانستم ديگر. انما المنسى ذلك الشى‏ء بود. بدان جهت نماز محكوم به صحت است براى نمازهاى بعدى بايد دستش را بشورد، بدنش را بشورد، نسبت به نمازهاى بعدى اگر نشست و خواند، يادش افتاد، نجاست منسيه مى‏شود. نجاست يد، و اما نسبت به اين صلاتى كه خوانده است نجاست غير منسيه است.
بعد مى‏فرمايد بعله، اگر اين دستش كه نجس بود به آن شيئى كه نسيان كرده بود نجاستش را، اگر اين شخص وضو نداشت، آنوقتى كه دستش را زد، بعد يك وضوئى بگيرد، قبل از اينكه اين دستش را تطهير بكند وضو بگيرد يا غسلى بكند، اين نمازش محكوم به بطلان است، در وقت بايد اعاده كند در خارج الوقت هم بايد قضاء بكند. نه به جهت اينكه با بدن متنجس نماز خواند. نه به اين جهت. به جهت اينكه وضو و غسلش نداشت. آن وضوئى كه گرفته بود وضوى باطل بود. چونكه شرط الوضو اين است كه آن عضوى را كه آن عضو را در وضو مى‏شورد قبل از شستنش براى وضو بايد پاك بشود. آن عضوى را كه در غسل مى‏شورد مثل رأس الرقبه، قبل از شستن رأس و رقبه بايد پاك بشود از خبث. اين از شرايطى است كه خود ايشان انشاء الله هم مى‏آيد در باب وضو متعرض شده‏اند هم در باب اغسال متعرض شده‏اند، غسل الجنابه، كه از شرايطش اين است كه قبل از شستن آن عضو از حدث، آن عضو بايد از خبث پاك بشود. خوب مفروض اين است كه من آن وقتى كه وضو مى‏گرفتم اين دستم كه خورده بود آن كاسه را شسته بودم، اين دستم را قبل از شستن وضو تطهير نكرده بودم. فرض بفرمائيد اگر آبى با آفتابه ريخته بودم يا زير لوله گرفتم به نحوى كه وضو مى‏گيرم‏ها، پاك ميشود. هم وضو مى‏گيرم هم پاك مى‏شود اين، اگر اينجور باشد باز باطل است، چونكه وضويش باطل است. چرا وضو باطل است؟ چونكه غسله واحده براى وضو و براى رفع الخبث كافى نيست. بنابر مسلك صاحب العروه و ديگران جماعتى. بدان جهت مرحوم حكيم اينجا فرموده است بنائا على بطلان الوضوء بذلك. وضو او الغسل. يعنى بنا بر اينكه طهارت شرط بوده باشد قبل الغسل كه با آن غسله‏اى كه غسله وضوئى است با او تطهير كافى نبوده باشد، يعنى وضو باطل بشود، ولو تطهير حاصل ميشود، وقتى كه زير لوله گرفت انسان به قصد وضو شست اين را، اين دست پاك شد. يا آب قليل ريخت جارى شد به قصد وضو، پاك شد. پاك شدن ميشود. اما به جهت اينكه وضويش باطل است، بدون وضو نماز خوانده است و بدون الغسل خوانده است. بدان جهت نمازش محكوم به بطلان است، بدان جهت بايد اعاده كند.
آنجا عرض خواهيم كرد عمده دليل اينها دو تا مطلب است. يك مطلب روايات خاصه است كه در غسل جنابه وارد شده است، البته در وضو نيست روايات. در غسل جنابه وارد شده است قبل از اينكه افاضه كند آب را به بدنش للاختصار، بايد استنجاء بكند عورتش را بشورد، كه نجاست ميشود نوعا، آن عورت را بشورد، پس اين معلوم ميشود كه شرط الغسل اين است كه قبلا بايد طهارت بشود اينجا شسته بشود. يكى اين است. اين اگر بوده باشد جوابشان را خواهيم گفت اولا اگر اين باشد اين معنايش اين است كه تمام البدن بايد قبل الغسل پاك بشود، تمام اعضاء وضو بايد قبل از وضو بايد پاك بشود. و حال اينكه شما مى‏گوئيد هر عضوى قبل از شستنش بايد پاك بشود. اين در نمى‏آيد از اين روايت. و ثانيا آن رواياتى به جهت تسهيل مطلب است خواهيم گفت، چونكه اول تطهير كند بعد غسل كردن آسان مى‏شود.
يك مطلب دوم اين است كه با آن مائى كه رفع خبث ميشود با آن وضو نمى‏شود. رواياتش را در ماء مستعمل خوانديم. ولو طاهر هم بوده باشدها، ولو آب طاهر بوده باشد، چونكه مستعمل در رفع خبث است با او وضو نمى‏شود. آن آبى كه در ما نحن فيه دست اينجا شسته ميشود مستعمل در رفع الخبث است و با او وضو نمى‏شود. اين دو تا دليل عمده دليل است و انشاء الله اين را هم عرض خواهيم كرد تفصيلش انشاء الله به شرط الحيات خواهيم گفت كه ظاهر الروايات اين است آنى كه قطع النظر از وضو رفع خبث به آن آب شده است با او نمى‏شود وضو گرفت. اما آنى كه عند الوضو رفع الخبث مى‏شود كه قطع نظر از وضو رفع الخبث نشده است، در اينصورت او را هم بگيرد، نه، دليلى نداريم و بدان جهت خواهيم گفت وضو صحيح است. بدان جهت اگر اعضايش نجس بوده باشد ولكن وضويى بگيرد كه با آن وضو آن عضو پاك ميشود نماز بخواند، ما از لا قضاء و لا اعاده. و الحمد لله رب العالمين. كلام در مسئله رابعه انشاء الله بعد از تعطيلى. التماس دعا از تمامى شما.