جلسه 299

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم‏
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 299 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1367 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مسأله بود كه مصلّى ثوبش منحصر است در ثوب نجس. ولكن متمكّن است اين ثوب نجس را نزع كند و صلاة را عارياً بخواند. آيا در اين صورت متعيّن است بر اينكه صلاة را در ثوب نجس بخواند تا ركوع و سجود اختيارى كند يا متعيّن است صلاة را عارياً بخواند معمياً لركوعه و به سجوده و اين لبس نجاست مانع از صحّت صلاة است. حتّى در اين حال كه متمكّن نيست از شستن او. يا اينكه مخيّر بين الامرين است. مى‏تواند صلاة را در اين ثوب نجس بخواند و مى‏تواند نزع كند و صلاة را عارياً بخواند. مسأله ذات وجوه و ذات اقوال بود. كه عرض كرديم منشأ اين اختلاف و تعدد قول در مسأله منشأش اختلاف روايات است كما ذكرنا روايات سه طايفه هستند. يك طايفه دلالت مى‏كردند كه اگر ثوب انسان منحصر شد به نجس و قادر بر غسل او نبود، در همان ثوب نماز مى‏خواند كه طايفه اولى بود مطلقا. اعم از اينكه متمكّن بوده باشد از نزع آن ثوب و صلاة عارياً، چه متمكّن از نزع نبوده باشد لبردٍ و نحوه كه اصل نمى‏تواند ثوب نجس را در بياورد و عارياً نماز بخواند. در كلت الصّورتين طايفه اولى حكومت داشتند بر اينكه صلاة را در همان ثوب نجس بخواند. و طايفه ثانيه از روايات رواياتى بود. يعنى روايت او روايتينى بود يا ثلاث روايات فلا احتمالٍ. كه فرض كرده بود مكلّف مى‏تواند ثوب را نزع كند و مى‏تواند صلاة را عارياً بخواند. آيا در اين صورت متعيّن است بر اينكه او عارياً بخواند يا در همان ثوب نجس بخواند. كه آبى ندارد او را بشورد. آن جا امام (ع) فرمود يصلّ فيه و لا يصلّ عارياً. اين صحيحه على ابن جعفر متيقّناً از اين طايفه ثانيه است. يعنى فرض شده است با وجود اين كه مى‏تواند صلاة را عارياً بخواند، در اين فرض فرموده است كه نزع ممكن است. عارياً ممكن است نماز خواندن. امام در اين صورت فرمود يصلّ فيه قال ان وجد مائاً غسله اگر آب پيدا كند در وقت مى‏شورد و ان لم يجد مائاً صلّا فيه و لم يصلّا عارياً. عارياً نماز نخواند. يعنى مفروض اين است كه اين شخص متمكّن است از عارياً نماز خواندن. در اوّل هم اين جور فرض كرده بود كه از اوّل عريان بود اين شخص. عن رجلٍ عريانٍ و حضرة الصّلاة. حضرة الصّلاة يعنى حاضر شد وقت صلاتى كه بايد صلاة را اتيان كند. فرمود به نحوى كه اگر اتيان نكند در اين صورت در ما نحن فيه فوت مى‏شود. عرض كرديم بر اينكه اين طايفه ثانيه منحصر به اين روايت نيست. آن روايتى هم كه فرض كرده است بر اينكه صحيحه محمد ابن حلبى بود. فى رجلٍ اجنب فى ثوبه و ليس معه ثوبٌ آخر قال، يصلّ فيه فاذا وجد مائاً غسله گفتيم ظاهر اين است كه اين شخص متمكّن از نزع بود. چون كه امام كه در جواب فرمود فاذا وجد مائاً غسله بعد مفروض اين است كه در سؤال فرض شده بود كه اين مرد كه ثوب آخر ندارد، آب هم ندارد او را بشورد. يعنى آب داشت مى‏شست او را. و شستن هم گفتيم غالباً انسان اگر اجناب در ثوبش به احتلام در ثوب بشود، غسل او احتياج به كندن دارد كه لباس را بكند و بشورد و بگذارد خشك بشود بعد بپوشد. اين جور مى‏شود. خوب در اين...قادر است صلاة را عارياً بخواند ديگر. اين روايت هم گفتيم كه از طايفه ثانيه است. خوب اگر كسى گفت كه نه، اين روايت اطلاق دارد آن جايى كه كمى منى اصابت كرده است ثوب در بدنش اگر آب داشت مى‏توانست بشورد. به كندن احتياج ندارد. آن را هم مى‏گيرد. اين را هم فرض بفرماييد از آن طايفه اولى مى‏شود كه اطلاق دارد كه تمكّن از نزع داشته باشد يا نداشته باشد.
در آن ثوب نماز مى‏خواند. از طايفه اولى مى‏شود. اينها طايفه ثانيه بودند.
يك طايفه ثالثه است كما ذكرنا كه مفاد آنها اين است كه نه، اين شخصى كه ثوبش منحصر به نجس است و مى‏تواند او را نزع كند، غسل ممكن نيست. چون كه آب ندارد. در اين صورت كه مى‏تواند نزع كند، فيصلّ عارياً. عارياً نماز بخواند. اين كه فرض شده است بر اين شخص صلاة عارياً، اين فرض اين است كه نزعش ممكن است. اين طايفه ثانيه در صورتى است كه نزع ممكن است. مى‏گويد صلاة را عارياً بخواند. منتهى گفتيم كه شاهد جمع هم دارد كه اگر عارياً شد ناظر محترم اين شد، قعوداً مى‏خواند. ناظر محترم نشد در حال قيام مى‏خواند ولكن يعمياً لركوعه و سجوده على...تقديرٍ. يكى همان دو تا روايت سماعه بود كه آن روز خواندم على الظّاهر ديگر اين دو تا روايت را. ديگرى هم روايت محمد ابن على الحلبى بود عن ابى عبد الله (ع) جلد 2، باب 46، روايت 4. فى رجلٍ اصابته جنابتٌ فهو فى الفلات و ليس عليه الاّ ثوبٌ واحد و اصاب ثوبه منىٌّ قال، يتيمم و يطهر ثوبه و يجلس مجتمعاً فيصلّ. صلاة عورات مى‏خواند و يعمى ايمائاً. و يجلس مجتمعاً حمل مى‏شود به آن صورتى كه ناظر محترم است. به قرينه صحيحه عبد الله اين مسكان كه در همين باب، روايت 2 است. احمد ابن ابى عبد الله فى المحاسن عن ابيه برغى قدس الله سرّه اين روايت را در كتاب محاسنش از پدرش نقل كرده است عن ابن ابى حمير عن محمد ابن ابى همزه عن عبد الله ابن مسكان. فى رجلٍ عريانٌ ليس معه ثوب قال، اذا كان حيث لا يراعه احد فيصلّ قائماً يعنى يراعه احد باشد جالساً بخواند. اين روايات در باب است. غير از يك روايت ديگرى كه آن را هم متعرّض مى‏شويم.
بعضى‏ها خودشان را مثل صاحب المدارك كما ذكرنا راحت كرده‏اند. گفته‏اند بر اينكه اين روايات كه مضمره سماعه است، آنها حجّيتى ندارند. چرا؟ براى اينكه آن موثّقه است. روايت موثّقه حجّت نيست. آن روايت محمد ابن على الحلبى هم كه الان خوانديم، او هم حجّيتى ندارد مثلاً. روايت موثّق كه حجّت است.
بعضى‏ها يك كلام ديگرى فرموده‏اند. فرموده‏اند اين رواياتى كه طايفه ثالثه را تشكيل مى‏دهند، اين روايات طرح مى‏شود. چرا؟ چون كه اين روايات فى انفسها حجّت نيستند. قطع نظر از اينكه اينها در مقام معارض دارند. معارض هم نبود فقط در روايات باب منحصر به طايفه ثالثه بود حجّيتى نداشت. والوجه فى ذالك اين است كه فرموده‏اند دو تا از اين روايت‏ها مال سماعه است. سماعه موثّق است. رواياتش هم حجّت است. ولكن روياتى را كه از امام (ع) نقل كند. اين دو تا روايت سماعه هر دو مضمره است. معلوم نيست بر اينكه حكم را از كه پرسيده است. در اوّلى داشت. عن زرعه عن سماعه قال سألته عن رجلٍ در همان دوّمى هم داشت عن زرعه عن سماعه قال سألته عن رجلٍ. مسئول كه بوده است، معلوم نيست. فلعلّ از غير الامام سؤال كرده است. چون كه اين سماعه مثل خودش ثقه است. ولكن ديگر مثل زراره و محمد ابن مسلم و امثال اينها كه عبد الله ابن سنان است، حشام ابن سالم است، حشام ابن الحكم است، مثل اينها نيست كه احتمال داده نشود كه اينها حكم شرعيه و وظيفه شرعيشان را از غير الامام سؤال كند. اينها مثلاً عبد الله ابن سنان سؤال از روايت مى‏كند كه مثلاً از كسى كه چه روايتى دارى؟ امّا فتوا سؤال نمى‏كنند اينها. زراره هم حتّى از ديگران روايت دارد. ولكن ديگر چه روايتى دارى اين جور سؤال مى‏شود امّا وظيفه من چيست اين جور سؤال نمى‏كنند. امّا سماعه مثل آنها نيست. بدان جهت مضمرات زراره و محمد ابن مسلم، عبد الله ابن سنان، حشام ابن سالم، و امثال ذالك اينها حجّت هستند. احتمال اينكه اينها وظيفه را از غير امام سؤال بكنند نيست در آنها. ولكن سماعه از آنها نيست. علاوه بر اين خود روايت سماعه در ما نحن فيه اشكال دارد. چون كه سماعه يك روايتى را نقل مى‏كند حسين ابن سعيد از برادرش از حسن عن زرعه عن سماعه، سماعه دو جور نقل كرده است. يك جور سؤال است. رجلٌ اجنب فى فلاتٍ و ليس له معه ثوبٌ در يك جا نقل كرده است يصلّ ايمائاً قائماً، يك جا يصلّ ايمائاً قاعداً. كدام يكى را امام فرموده است اصلاً معلوم نيست كه كدام يك از اينها على فرضٍ كه از امام سؤال كرده است كدام يك‏
از اينها فرمايش امام است. بگذاريد يك مؤيّدى هم من از خودم اين جا ذكر كنم كه اين كلام را كمى تقويت كنم. شيخ الطّوسى قدس الله نفسه الشّريف در تهذيب، در يك موردى يك روايتى را ذكر مى‏كند. مى‏گويد بر اينكه اين روايت اعتبار ندارد. اوّل ما فيه فانّ سماعه قال، سألته و لم يعلم انّه سأل الامام (ع) معلوم نشده است كه سماعه از امام پرسيده است. شايد غير امام بود كه از او سؤال كرده است. اوّل اشكالى كه اين حديث دارد اين است.
على هذا الاساس اين روايت سماعه مى‏رود پى كارش. آن وقتى مى‏ماند اين روايت محمد ابن على الحلبى. كه روايت 4 بود. و باسناد الشّيخ عن محمد ابن احمد ابن يحيى عن محمد ابن عبد الحميد عن صيف ابن عميره كه از اجلّا است عن منصور ابن حادم است كه ثقات اصحاب امام صادق سلام الله عليه است، خودش هم عن محمد ابن على الحلبى كه حلبيين همه‏شان اجلّا هستند. عن ابى عبد الله (ع) فى رجلٍ اصابته جنابتٌ فهو فى الفلات و ليس عليه الاّ ثوبٌ واحد و اصاب ثوبه منىٌّ قال، يتيمم و يطهر ثوبه و يجلس مجتمعاً فيصلّ و يعمى ايمائاً. اين روايت در سندش محمد ابن عبد الحميد است. كه الان خواندم. محمد ابن احمد ابن يحيى عن محمد ابن عبد الحميد. اين محمد ابن عبد الحميد، محمد ابن عبد الحميد سالم الطّاعى است العطّار. پسر عبد الحميد است. پدر از اجلّا بوده است. حتّى آن محمد ابن اسماعيل ابن...در حقّش يك روايت هم دارد كه ان كان مثلك و مثل عبد الحميد فلا بعث. اين از اجلّا است. امام (ع) هم تصديق فرموده است. كلام در پسر او در محمد ابن عبد الحميد است. فرموده است بر اينكه اين محمد ابن عبد الحميد توثيقش ثابت نشده است كه اين آدم ثقه‏اى است. پدر ثقه است و لكن به پسر مربوط نيست اين ثقه بودنش و وثاقتش ثابت نشده است. بعله، جماعتى گفته‏اند اين محمد ابن عبد الحميد كه پسر ثقه است و اين را خواسته‏اند از كلام نجاشى استنسار بكنند. بگويند نجاشى كلامى دارد در خود اين محمد ابن عبد الحميد كه آن كلام توثيق است. و آن كلامى كه نجاشى دارد درباره محمد ابن عبد الحميد كلامش اين است كه نجاشى مى‏فرمايد، در نجاشى در صفحه 261 است. محمد ابن عبد الحميد ابن سالم العطّار ابو جعفر. درست توجّه كنيد به عبارتش. قواعد رجالى به دست مى‏آيد. محمد ابن عبد الحميد ابن سالم العطّار ابو جعفر روا عبد الحميد عن اب الحسن موسى (ع) نجاشى مى‏گويد پدر اينكه عبد الحميد است، اين جمله معترضه است. پدر اين محمد ابن عبد الحميد كه پدرش كه عبد الحميد است، روا عبد الحميد عن اب الحسن موسى (ع) از اصحاب امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه است. و كان ثقةً فى اصحابنا الكوفيين. از رواتى كه ما داشتيم از كوفيين اين هم ثقه بود. اين و كان ثقةً محمد ابن عبد الحميد ابن سالم العطّار ابو جعفر روا عبد الحميد عن اب الحسن موسى و كان ثقةً من اصحابنا الكوفيين. اين كان ضميرش به كجا برمى‏گردد؟ دو تا احتمال است.
يك احتمال اين است كه و كان ثقةً يعنى كان عبد الحميد ثقةً. گفته‏اند، نه اين كان ضميرش برمى‏گردد به خود محمد ابن عبد الحميد. چرا؟ چون كه محمد ابن عبد الحميد را ترجمه مى‏كند. ظاهرش اين است كه او را بيان مى‏كند حالاتش را. در وسط يك جمله معترضه فرمود. بعد مى‏فرمايد و كان ثقةً يعنى محمد ابن عبد الحميد خودش ثقه است. چون كه او را ترجمه مى‏كند نه پدرش را. ترجمه نكرده است پدر اين محمد ابن عبد الحميد را. در نجاشى سرّش اين است كه صاحب كتاب نبود پدر. اصحاب كتب را ايشان ترجمه مى‏كند. امّا پسر صاحب كتاب است كه مى‏فرمايد له كتاب النّوادر. صاحب كتاب است و ترجمه مى‏كند. چون كه ترجمه مال محمد ابن عبد الحميد ابن سالم العطّار است بدان جهت و كان ضميرش به او برمى‏گردد. جماعتى كه توثيق كرده‏اند به اين جهت توثيق كرده‏اند. و از اين توثيق جواب داده شده است كه در ما نحن فيه ضمير برمى‏گردد به عبد الحميد و كان ثقةً به عبد الحميد برمى‏گردد. ظاهر اين است كه به عبد الحميد برمى‏گردد. اگر اين ظاهر هم نبود، لا اقل كلام مجمل است. من اين مسأله را مى‏خواهم طى كنم كه ضمير به كجا بر مى‏گردد. اينها كه گفته‏اند به محمد ابن عبد الحميد برمى‏گردد، وجهش معلوم شد كه او ترجمه‏
مى‏شود و ظاهرش اين است كه او را ترجمه مى‏كند. ولكن در ما نحن فيه اين ضمير برمى‏گردد. ظاهر ضمير اين است كه برمى‏گردد به عبد الحميد. والوجه فى ذالك اين است كه اين (واو) دارد و كان ثقةً. اگر به محمد ابن عبد الحميد ابن سالم عطّار برمى‏گشت، مى‏فرمود بر اينكه كان ثقةً(واو) نمى‏آورد. چون كه خبر او مى‏شود. اين محمد ابن عبد الحميد ابن سالم عطّار ابو جعفر مبتدا كان ثقةً من اصحابنا الكوفيين. بدان واو ذكر مى‏شود. اين كه با (واو) ذكر كرده است اين عطف است بر خبر. خبرى نگذشته است براى محمد ابن عبد الحميد ابن سالم عطّار بگوييم او خبر اوّل را گفته است و كان خبر دوّم را مى‏گويد. اين خبر نگفته است. چون كه خبر نگفته است بدان جهت اين ضمير برمى‏گردد به عبد الحميد كه از عبد الحميد يكى روايتش از موسى ابن جعفر، يكى هم و كان ثقةً. دو امر را بيان مى‏كند.
درست توجّه كنيد آن قاعده‏اى كه بيان مى‏كنم اين جا است. بعضى‏ها خواسته‏اند بگويند كه اين خبر دوّمى است و كان ثقةً، چون كه محمد ابن عبد الحميد ابن سالم العطّار ابو جعفر اين اخبار به كنيه خبر اوّلش است. محمد ابن عبد الحميد ابن سالم العطّار ابو جعفر و كان ثقةً. يك خبرش ابو جعفر است. كنيه است. خبر دوّمى‏اش و كان ثقةً است. خبر گذشته است، اين عطف به خبر است. در نجاشى هم هست مواردى كه كنيه از مترجم خبر داده است. يعنى خبر اوّل مترجم را كنيه‏اش قرار داده است. مثلاً عنوان مى‏كند فلان ابن فلانى يكنّا بابى بصير. يكنّا به اب الورد. اين جور گفته‏اند. پس اين خبر، خبر دوّمى مى‏شود. اوّلاً اگر اين حرف صحيح بوده باشد اين اجمال پيدا مى‏كند. محتمل است با همان چيز برگردد به پدر. ثانياً ظهور در مثل اين موارد رجوع به همان عبد الحميد است. به آن دوّمى است. آن قاعده‏اى كه عرض مى‏كنم اين است. هر وقت كنيه راوى مترجم در ترجمه مجرداً ذكر بشود در كتب رجال، يكى هم از آن كتب رجال خود اين نجاشى است. مجرداً ذكر بشود. مجرداً يعنى لفظ يكنّا گفته نشود. فلان ابن فلان يكنّا بابى ورد. فقط بگويد مثلاً فلان ابن فلان اب الورد. كه يكنّا نباشد. اين كنيه مجرداً ذكر شده است. اين ظاهرش اين است كه عنوان مترجم است. يعنى عنوان مترجم فلان ابن فلان اب الورد است. او را ترجمه مى‏كند. ما نجاشى را كتب رجال ديگر را اجمالاً فحص كرده‏ايم. قاعده‏اش هم همين جور است. كتاب نجاشى را من بدوه الى ختمه ما فحص كرده‏ايم. اين كه گفتم اين قاعده كلّيه، يك جا تخلّف پيدا نكرديم. هر جا كه چيزى كه هست، كنيه را مجرد مى‏گيرد اين داخل عنوان مترجم است. يعنى جزء مهتدا مى‏شود. و هر وقت خواسته است خبر بدهد. آن جا يكنّا آورده است. يكنّى بفلانٍ. بدان جهت ما نحن فيه هم از او فرض بفرماييد تعدّى نمى‏كند. در ما نحن فيه كنيه را مجرد گفته است. گفته است محمد ابن عبد الحميد ابن سالم العطّار ابو جعفر اين ظاهرش اين است كه اين عنوان اين است. بدان جهت به اين خبر ذكر بكند، بايد بدون (واو) ذكر بكند. و كان ثقةً با (واو) است. عطف است. ظاهر (واو) عطف است و معطوفٌ عليه ندارد. بدان جهت مى‏گويد محمد ابن عبد الحميد ابن سالم العطّار ابو جعفر روا عبد الحميد عن اب الحسن موسى (ع) و كان آن عبد الحميد كه يك خبرش اين بود كه رواعاً ابى جعفر و خبر دوّمى‏اش هم و كان ثقةًمن اصحابنا الكوفيين. بدان جهت خبرى كه بر محمد ابن عبد الحميد ذكر مى‏كند مى‏گويد له كتابٌ (واو) ندارد ديگر. و له كتابٌ نيست. چون كه پدر صاحب كتاب نيست. له كتابٌ اين خبر از پسر است. (واو) عاطفه ندارد. فحص كرديم نجاشى را من بدوه الى ختمه اين قاعده‏اى است كه خدمت شما عرض كردم. فقط در نجاشى يك جا مثل اين مقام را دارد. مثل در ما نحن فيه كه محمد ابن عبد الحميد را گفته است، يك جاى ديگر هم مثل اين عبارت هست. و آن يك جاى ديگر همان مطلبى است كه در فضل ابن شازان فرموده است. فضل ابن شازان هم كه صاحب كتب است مثل كتب حسين ابن سعيد ابن شخص جليل كذا. آن جا يك عبارتى دارد مثل مقام است كه الفضل ابن شازان ابن الخليل ابو محمد العضدى، ابو محمد عضدى باز كنيه بدون يكنّا است...كان ابوه من اصحاب يونس و روا عن ابى جعفرٍ ثانى. پدرش از اصحاب يونس بود و پدرش از ابو جعفر ثانى نقل كرده است. و كان ثقةً. باز (واو) آورد. اين معلوم مى‏شود كه و كان ثقةً به شازان برمى‏گردد. نه به فضل‏
ابن شازان. باز همان قاعده‏اى كه در ما نحن فيه گفتم. اين توثيق به شازان برمى‏گردد. خصوصاً كه در مقام قرينه‏اى است كه توثيق به خود فضل ابن شازان برنمى‏گردد. چون كه خودش مى‏گويد كه فضل ابن شازان قابل توثيق نيست جلالتش. بدان جهت مى‏گويد كه احد اصحابنا الفقها و المتكلّمين و له جلالتٌ فى هذه الطّايفه ديگر احتياج به ذكر توثيق بر او نيست. بدان جهت آن توثيق به پدرش برمى‏گردد. غرض اين است كه در ما نحن فيه اين محمد ابن عبد الحميد بلا توثيق مى‏ماند. روايتش هم حجّت نيست. پس طايفه‏اى است ثانيه و اولى به او اخذ مى‏شود و طايفه ثالثه تترع. چون كه اين طايفه ثالثه روايت سماعه است كه مضمره است و روايت محمد ابن عبد الحميد است كه آن روايت هم من حيث السّند تمام نيست. اين اصّلاة عارياً تصلّ عارياً تترع اخذ مى‏شود به آن طايفه اولى و ثانيه كه در طايفه ثانيه هم فرمود كه يصلّ فيه و لا يصلّ عارياً در آن ثوب نجس بخواند و عارياً نخواند.
پس بدان جهت بنابراين فرموده‏اند كه فتوى اين است كه من انحصر و ثوبه فى نجسٍ و لم يتمكّن من نزعه و يصلّ فى ذالك الثّوب وظيفه‏اش صلاة در آن ثوب است لا غير كه همان قول اوّل در مقام مى‏شود كه خود سيّد يزدى قدس الله سرّه الشّريف در مسأله اختيار فرموده است. عرض مى‏كنم اين طايفه ثانيه را به واسطه اينها نمى‏شود طرح كرد. طايفه ثالثه را. طايفه ثالثه روايات معتبره‏اى هستند. امّا آنى كه در سماعه فرموده شد، اين حرف، حرف درستى نيست. چرا؟ براى اينكه ما فحصى كه كرده‏ايم، آن مقدارى كه تا حال بر ما...بود فحص كرديم، روايات سماعه در فقه شايد قريب به دو هزار بوده باشد در فقه. در احكام شرعيه نزديك به دو هزار بوده باشد. و اين روايات سماعه مضمرات در اينها خيلى است. شايد نصف يا بيشتز از نصف يك مختصرى مضمرات هستند. بقيه هم مضحرات هستند. اين سماعه نقل مى‏كند از امام صادق سلام الله عليه و از امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه نقل مى‏كند و بعضى رواياتش هم از روات ديگر است. رويات نقل مى‏كند. مثل ابى بصير كه سماعه عن ابى بصير عن ابى عبد الله (ع) يا عن ابى جعفر (ع). در آن مضحراتش كه اسم ظاهر ذكر كرده است ما يك جايى برخورد نكرديم كه اين سماعه از غير الامام (ع) مطلبى را بپرسد. آنجايى كه مضحرات است، همه سألت ابا عبد الله، سألت اب الحسن (ع) اين جور است. و اين مضمراتى كه از هزار تا بيشتر است اينها را همه‏اش را از غير الامام سؤال كرده است كه كسى تا به حال احتمالش را نداده است و نمى‏شود احتمال داد. آن وقت در بعضش احتمال داده مى‏شد كه از غير امام سؤال بكند در مضحرات يك موردى را از غير الامام سؤال كرده است كه احتمال مى‏دهيم اين مرسل هم از او است. و حال اينكه اين معنا را ما پيدا نكرده‏ايم يك موردى اين جور در مضحراتش پيدا نشده است كه از غير الامام سؤال كند. چه جور احتمال مى‏دهد انسان كه بعضى از اينها از غير الامام است. نمى‏شود اين احتمال. يعنى منشأ همان اطمينان است ديگر. رجال مبتنى بر اطمينان است. چون كه شاهد ندارد يك جا اگر پيدا مى‏شد انسان احتمال مى‏داد چون كه پيدا نشده است بدان جهت اينها اين همه مضمرات، اينها را كه نمى‏شود گفت. بعضش را كه شاهد ندارد. ظاهرش اين است كه همه را از امام (ع)، از اب الحسن (ع)، از ابى عبد الله سلام الله عليهم نقل مى‏كند. بلكه ما يك چيز ديگرى مى‏گوييم. و آن اين است كه ما شاهد داريم كه اين مضمرات همه‏اش از خود سماعه نيست. همه‏اش از خود سماعه نيست كه موقعى كه سماعه به ديگران نقل حديث كرده است، گفته است سألته. اين جور نيست. يا در كتابش همه جايش مرسل بود، در كتابش سألته بود، اين جور نيست. بلكه بعضى از اين مضمرات از غير سماعه از آن روات بعدى شده است. چه جور؟ مثلاً يك راوى از سماعه كتابى كه داشت، اين كتب داشتند روات از سماعه كه عبارت از زرعه بود، يا حسين ابن سعيد بود، يا غير بود. اينها كتابى داشتند. اين رواياتى را كه از سماعه گرفته بودند، در كتابش مى‏نوشتند. بعضى از اينها در كتابش در يك مورد رواياتى را از سماعه نقل مى‏كردند. شاهد داريم بر اينها. چون كه روايات را از سماعه نقل مى‏كرد همه اين روايات مثلاً متتالياً از سماعه است عن ابى عبد الله (ع) ديگر در كتابش مى‏گفت و سأله عنه. ديگر ابى عبد الله (ع) را مضمر
مى‏آورد. چون كه معلوم است ديگر. روايات همه‏اش از ايشان است و سأله، و سأله، و سأله اين جور بود. بعد آن روات بعدى كه آمده‏اند و به كتابشان خواسته‏اند اين روايات را نقل بدهند، بعضى از آنها اين رواياتى را كه مجتمعاً نقل شده بود تفريق كردند در كتابشان. يعنى جدا كردند از همديگر. مثلاً تقريب مى‏كردند كتابش را. ديدند آن به اين باب مناسب است. اين هم به آن باب مناسب است. به جهت اينكه در نقل خيانت نشود همين را سأله برده است به باب ديگر. آن روايتى كه ابى عبد الله بود به يك بابى افتاده است و سأله به باب ديگرى افتاده است. كه آن به صورت مضمره در آمده است. اين وقتى كه به دست ما رسيده است، مضمره رسيده است. چون كه اينها در نقل خيانتى نكردند. همين جور كه بود نقل كرده‏اند. مضمره در آمده است. اين شاهد قطعى داريم. شاهد قطعى چيست؟ بگويم اصحاب التّتبع. بعضى از اين روايات سماعه كه مضمره هست، در بعضى نقل‏ها مضحره است. مثلاً شيخ نقل كرده است روايت را از سماعه به آن سندى كه دارد، آن را مضمره نقل كرده است. صدوق عليه الرّحمه كه سندش مختلف است با سند شيخ فى الجمله در من لا يحضر الفقيه نقل كرده است عن سماعه عن ابى عبد الله (ع). اين آيت اين است كه اين در ما نحن فيه كه هست، در ما نحن فيه اضمار از سماعه نبوده است. اين اضمارى كه شيخ نقل كرده است، بعد از سماعه حاصل شده است. به آن طريقى كه شيخ به روايت رسيده است. اين دليل بر اين است كه اين مضمرات سماعه اينها را نمى‏شود به سماعه نسبت داد كه همه‏اش را سماعه مضمراً نقل كرده است. اين جور نيست. اين هم شاهد قطعى كه عرض كردم. اگر شما بخواهيد تصديق كنيد حرف مرا كه دغدغه‏اى در نفستان باقى نماند اين من لا يحضر الفقيه كه مال صدوق است نگاه كنيد. اين صدوق عليه الرّحمه روايتى را از شخصى نقل مى‏كند و اسم امام (ع) را هم ذكر مى‏كند. بعد از همان شخص و از همان امام (ع) باز حديث ديگر نقل مى‏كند. ولكن اين جور تعبير مى‏كند و سأله عنه (ع). پشت سر اين هم ربّما مى‏گويد و سأله عنه. باز عنه ضميرش همه‏اش برمى‏گردد به ابى عبد الله (ع). اگر يك شخصى كه امين در نقل است، اگر بخواهد اين روايات را به كتابش نقل بدهد كه آن جورى كه در فقيه است تصرّف نكند يكى از اين رواياتى را كه مثلاً دوّمى يا سوّمى را كه صدوق سأله مى‏گويد، چه جور نقل مى‏كند؟ نقل مى‏كند كه روايت سماعه كه همين جور است عن سماعه سأله عن كذا و قال كذا. اين مضمره در مى‏آيد. ولكن فقيه مضمره نيست. يعنى در حكمى مضحره است. شما در كتب اصحاب روات قبلى حساب بكنيد، مطلب از همين نحو بوده است كه اين مضمره بودن حاصل شده است. بدان جهت على اىّ حالٍ مضمرات سماعه را نمى‏شود دو هزار حديث بيشتر را، قريب دو هزار حديث را القاء كرد. اين هم كه شيخ در تهذيب اين را مى‏گويم كه شيخ در تهذيب فرموده است اوّل ما فيه، آن وجوه در تهذيب كما اينكه شيخ خودش فرموده است، در تهذيب همّ شيخ اين بود كه تنافى ما بين احاديث و تعارض را بردارد. همّش اين بود كه يك وجوهى ذكر كند كه به آن وجوه ولو بعيد هم باشد، ولو انسان اطمينان به خلافش هم داشته باشد بعيد معنايش اين است. اطمينان به خلافش هم داشته باشد، چون كه مجرد احتمال ضعيفى است، تنافى حل مى‏شود. شما تهذيب را انشاء الله تتبّع مى‏كنيد. عمرتان انشاء الله جوان هستيد و وفا مى‏كند و تتبّع مى‏كنيد و مى‏بينيد اين جور است. بدان جهت اين وجوهى كه شيخ در تهذيب فرموده است منافات با اطمينان به خلاف ندارد. چون كه منافات با اطمينان به خلاف ندارد، همين معنا كه اطمينان داشته باشيم كه اينها از امام (ع) است. اين بر ما حجّت است و اشكالى در روايات سماعه از اين حيث نيست. آن هم در يك مورد ذكر كرده است. با اين كثرت رواياتى كه خود تهذيب پر از روايات سماعه است. و يادم است. الان ديگر جايش را نمى‏دانم. در همان صفحه‏اى كه در تهذيب اين حرف را فرموده است، يك حديث يا دو حديث جلوترش تمسّك به روايت سماعه كرده است. تمسّك به روايت سماعه كرده است در حكمى كه همان مضمره است. كه آن هم مضمره است. بدان جهت در ما نحن فيه اين وجوه جمعى كه شيخ فرموده است اينها به اطمينان بر خلاف تنافى ندارند. اين راجع به سماعه.
امّا محمد ابن عبد الحميد را بگويم. اين محمد ابن عبد الحميد روايات كثيره‏اى در فقه ما دارد. اجلّايى مثل سعد ابن عبد الله، محمّد ابن حسن صفّار، على ابن حسن فضّال و امثال ذالك روايات كثيره‏اى دارند عن محمد ابن عبد الحميد ابن سالم العطّار. خود اين محمد ابن عبد الحميد كه هست از كثير اين روايات دارد از رجال روات الاحاديث. ما سابقاً گفتيم كه اين جور اشخاص احتياج به توثيق ندارد. همين كه درباره اين اشخاص تضعيفى نقل نشد، رواياتشان حجّت مى‏شود. چرا؟ چون كه كسى كه اجلّا از او نقل كنند كثيراً اين خودش از رجال نقل بكند، شخص معروفى مى‏شود. گمنامى نمى‏شود. شخص معروفى مى‏شود. و اين را هم گفتيم عادت بر اين جارى است كه شخص معروف كه پيش معروف است يك نكته تضعيفى داشته باشد او را نقل مى‏كنند. آن عيب را در مى‏آورند. آن ظالمين يا غير ظالمين در مى‏آوردند آن عيب را. نقل مى‏كنند. بدان جهت براى اين جور شخصى هيچ نقل از عيبى، تضعيفى، وارد نشود اين معلوم مى‏شود حسن ظاهر داشت. آن زمانى كه روايات را نقل مى‏كرد حسن ظاهر داشت و عيبش مستور بود و شرعاً محكوم به عدالت و ثقه بودن بود. بدان جهت رواياتش حجّت مى‏شود. روى اين اساس است.
پس اينها اگر حسن ظاهر داشتند و ثقه بودند پس چرا رجاليين ذكر نكرده‏اند كه انّه ثقةٌ. جوابش اين است درست توجّه كنيد و شما هم برويد تتبع كنيد. رجاليين مثل نجاشى و مثل شيخ المفيد و مثل خود شيخ الطّائفه اينها كه توثيق نقل مى‏كردند براى روات، توثيق اينها نقل از ديگر سلفشان بود. نقل بود. خودشان اجتهادى نداشتند. و الاّ اگر بدانيم خودش اجتهاد مى‏كند، آن اعتبارى ندارد. بدان جهت نجاشى پر است كلماتش از نقل از ديگران از سلف خودش. از اصحاب ما. خودش چيزى نداشت. چون كه توثيق خاص نرسيده بود از اصحاب به اينها، بدان جهت اينها هم توثيق خاص را ذكر نكرده‏اند. توثيق در او ذكر نكرده‏اند. نه آن توثيقى كه طريقش حسن ظاهر است و غير ذالك است. چون كه آنها ذكر نكرده بودند، اينها هم ذكر نكرده‏اند. بدان جهت دليل نمى‏شود عدم ذكر آنها بر اينكه اين شخص ثقه نيست. يا حسن ظاهر نداشت، يا او را نداشت، روى اين حسابى كه هست اين رواياتى كه فرموده است بر اينكه يصلّ عرياناً، اين رواياتى كه هست همه‏اش من حيث السّند تمام مى‏شود ديگر.