جلسه 300

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 300 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده درسال: 1367 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم‏
عرض كرديم در بين طوايف ثلاث است از روايات، طايفه اولى اين بود كسى كه ثوبش منحصر در نجس است و قدرت ندارد به غسل او، اعم از اين كه قدرت به غسل او ندارد چون كه آب ندارد. آب داشت مى‏توانست بشويد. يا آب دارد، فراوان هم دارد. ولكن ثوب را نمى‏تواند للبرد و نحو از بدنش نزع كند و غسل موقوف است به كندن ثوب و صبر بكند تا خشك بشود بپوشد. اين را نمى‏تواند، هوا سرد است. ثوبش هم منحصر به او است. در اين صورت يك دسته از روايات فرمود يصلى فيه. كه اين را طايفه اولى قرار داديم. طايفه ثانيه از روايات در جايى بود كه نه، كندن ثوب و شستن ثوب اگر آب بود ممكن بود. چون كه آب ندارد. و الاّ لخت بشود اشكالى ندارد. در اين صورت كه هم متمكن است صلات را عاريا بخواند و هم متمكن است بر اين كه صلات را در آن ثوب نجس بخواند كندن ممكن است و چون كه آب نيست نمى‏تواند بشويد. در اين روايات فرمود بر اين كه يصلى فيه و در بعضى‏ها لا يصلى عاريا. در بعضى‏ها فرمود همين يصلى فيه فاذا وجد ماء غسله. اين هم طايفه ثانيه بود.
طايفه ثالثه عكس طايفه ثانيه است. در طايفه ثالثه هم فرض شده است كه مكلف متمكن از نزع ثوب و اين كه لخت بشود، هيچ اشكالى ندارد و مى‏تواند در همان ثوب نجس بخواند. منتهى در ما نحن فيه آبى ندارد كه بشويد. امرش داير است ما بين اين كه صلات را عاريا بخواند يا فرض كنيد در ثوب نجس بخواند. فرمود عاريا بخواند كه همان موثقه ثمائه بود. دو تا موثقه ثماعه است. در يكى قائما است، در يكى قاعدا است. گفتيم حمل مى‏شود او به صورت تمكن و صورتى كه ناظر محترم نيست قائما. آن يكى قاعدا. و دليل هم نداريم كه اين ثماعه يك روايت نقل كرده است. آن روايت نمى‏دانيم موميا بود يك موميا للركوع و السجود قاعدا نقل كرده است يك جا هم للركوع و السجود قائما نقل كرده است. اصل خودش مختلف نقل كرده است. معلوم نيست امام چه گفته است به او. اين خدشه هم وارد نيست چون كه محتمل است خيلى واقع هم شده است و كن له من نظير. يك سائل حكمى، مسئله‏اى را از امام عليه السلام مرتين او مرات پرسيده است، در يك جا امام عليه السلام يك جور جواب داده است، در آن جواب دومى اينجور جواب داده است. در بعضى روايات هم به خود امام عرض شده است كه آخر شما سابقا اينجور گفتيد. امام عليه السلام بيان فرموده است كه وجهش اين است. در آن زمان مثلا اين خصوصيت را داشت يا جمع عرفى هست. آن در آن صورت بود اين در اين صورت است. ممكن است ثماعه دو دفعه سؤال كرده است اين مسئله واحده را. امام عليه السلام دو تا جواب مختلف داده است در روايت سومى به خود او يا به ديگران فرموده است كه ناظر محترم شد جالسا، نشد قائما خوانده بشود. هيچ اشكالى ندارد اين جهتش. پس على هذا دو تا موثقه ثماعه بود، يكى هم آن مصححه آن محمد ابن حلبى كه در سندش محمد ابن عبد الحميد بود اينها را تصحيح كرديم اين روايت را مصححه شد.
اين طايفه ثالثه اگر در بين نبود طايفتين اولتين با هم هيچ اختلافى نداشتند. منتهى طايفه اولى مى‏گويد كه در ثوب نجس بخوان، چه بتوانى از بدنت بكنى، چه نتوانى. بتوانى لخت بشوى يا نتوانى لخت بشوى، طايفه اولى مطلق است. طايفه ثانى مى‏گويد كه نه اگر مى‏توانى لخت بشوى باز بخوان در آن ثوب. هيچ اشكالى ندارد. اين طايفه ثالثه هم با طايفه اولى‏
تنافى ندارد. يعنى تنافى كه تعارض بوده باشد. اين طايفه ثالثه كه گفتيم عاريا بخواند، موميا لركوع و سجوده با طايفه اولى منافات تعارضى ندارد. چرا؟ براى اين كه اگر طايفه ثانيه بود فقط دو طايفه از روايات را داشتيم يكى طايفه اولى، يكى طايفه ثانيه خوب جمع عرفى بود. طايفه اولى گفته است آن وقتى كه قادر به غسل ثوب نيستى و نمى‏توانى ثوبت را بشويى چه نمى‏توانى، چون كه آب نيست. چه نمى‏توانى، به جهت اين كه لخت بايد بشوى و لخت شدن سرما است نمى‏توانى. عرفا در هر دو جا مى‏گويند كه من نمى‏توانم لباسم را بشويم، لخت سرما مى‏خورم اين تعبير متعارفى است. لا يقدر على غسله يك تعبير متعارفى است در عرف. آنجايى كه آب هست ولكن انسان از سرما نمى‏تواند لخت بشود. مى‏گويد نمى‏توانم ثوبم را بشويم، تعبير متعارفى است. بدان جهت طايفه اولى مى‏گويد اگر نتوانستى ثوبت را بشويى چه آب، آب باشد نتوانى، چون كه برد و نحو، چه اصلا آب ندارى. در هر دو صورت در آن ثوب نجس نماز بخوان. طايفه ثالثه مى‏گويد نه اگر آب ندارى مى‏توانى لخت بشوى در آن صورت عاريا نماز بخوان. موميا لركوع و سجود، او را تقييد مى‏كرد و حمل مى‏شد طايفه اولى به آن صورتى كه نمى‏تواند بشويد چون كه سرد است هوا يا مثلا باد سامى است كه بايد لباس ضخيم در بدنش بوده باشد كه همان لباس ضخيمى كه نجس شده است، او را نمى‏تواند از بدن دربياورد. اطلاق و تقييد بود. اگر نبود طايفه ثانيه در بين ما بوديم و طائفة الاولى و ثالثه، طايفه ثالثه تقييد مى‏كرد. ولكن طايفه ثانيه با اين طايفه ثالثه معارض دارد. طايفه ثالثه مى‏گفت متمكن هستى لخت بشوى صلات را عاريا بخوان، طايفه ثانيه مى‏گفت كه نه متمكن بشوى، لخت بشوى، لخت نشو همين جور در ثوب بخوان. يصلى فيه و لا يصلى عاريا. اينها با همديگر تعارض دارند. اين طايفه ثانيه. خوب اين را شما مى‏دانيد. اگر تعارضشان حل نشد. ثابت شد كه اينها با همديگر تعارضين دارند و جمع عرفى ممكن نشد در بين. شاهد جمع پيدا نشد بينهما. بين طايفه ثانيه و ثالثه. جمع عرفى ممكن نشد خوب اينها تعارض كردند تساقط مى‏كنند. تباين است تساقط اصل اولى در اخبار عند التعارض تساقط است. و ما هم هيچ قائل به تخيير نيستيم كما اين كه بحث كرديم در چند دوره در اصول تخيير اساسى ندارد بين المتعارضين، هر دو تساقط مى‏كنند، ترجيح هم كه از آن مرجحات نيست. دو تا مرجح بيشتر نداريم. آنها هم در مقام كه نيستند. يكى موافقت كتاب، يكى مخالفت عامه. هيچ كدام نيستند، هر دو تساقط مى‏كنند رجوع مى‏شود به اطلاق طايفه اولى.
طايفه اولى مقيد ثابت نشد برايش. اگر مقيد ثابت مى‏شود بعله، تقييد مى‏كرد. مى‏گفت نه عاريا بخوان، اگر مى‏توانى لخت بشوى. ولكن چون كه مقيد تمام نشد خوب رجوع به اطلاق مى‏شود، همان حكمى كه مرحوم در عروه مى‏گويد كه اذا النحصر ثوبه فى نجس، ممكن النزع نبوده باشد يصلى فيه امكان نزع داشته باشد ففى وجوب الصلات فيه او اين كه نه چيز است وجوب الصلات عاريا اول التأخير بينهما وجوه و الاول و الاقوا همان مى‏شود. يعنى وجوب الصلات فى ثوب النجس مى‏شود. چون كه طايفه مقيد كه طايفه ثانيه است مبتلا به معارض است. ولكن بعضى‏ها فرموده‏اند بر اين كه ما بين طايفه ثانيه و ما بين طايفه ثالثه جمع ممكن است. يعنى جمع عرفى ما بينهما هست. آن جمع عرفى يعنى در خود روايات شاهد الجمع است. در خود روايات، روايتى است كه او شاهد الجمع است. ما بين طايفه ثانيه و طايفه ثالثه. بايد معارضه ما بين اينها است بايد شاهد جمع داشته باشند. آن شاهد الجمع را اين روايت ذكر كرده‏اند. گفته‏اند كانّ اين روايت شاهد الجمع است. اين روايت، روايت محمد حلبى است. محمد حلبى رواياتى دارد، اين روايت هم مال او است و باسناد الشيخ، روايت هفتمى است در جلد دوم، باب چهل و پنج از ابواب النجاسات. و باسناد الشيخ عن الحسين ابن سعيد عن قاسم ابن محمد. قاسم ابن محمد جوهرى است عن ابان ابن عثمان، آن ابان ابن عثمانى كه هست آن هم كه از اجلا است. عن محمد ابن حلبى كه حلبيين جلالتشان واضح است. در سند اين روايت فقط قاسم ابن محمد جوهرى است كه توثيق ندارد. قال سألت اباعبد الله عليه السلام عن الرجل يجنب فى ثوب. مردى جنب مى‏شود در ثوبى، او يصيبه بول، يا بول به او اصابت مى‏كند. بول اصابت مى‏كند. و ليس مع ثوب غيره. غير از اين هم لباس ديگرى ندارد. خوب چه كار بكند در
نمازش؟ قابل يصلى اذا الضطر عليه. وقتى كه مضطر شد به اين ثوب، آن وقت در اين نماز مى‏خواند. يعنى به پوشيدن ثوب مضطر شد گفته‏اند. يعنى گفته‏اند اين روايت مى‏گويد اگر نمى‏تواند از بدنش دربياورد در آن ثوب نماز بخواند. و اما اگر مى‏تواند در بياورد اين نه، اينجور نيست نماز نخواند در آن ثوب. يعنى چه كند؟ يعنى عاريا بخواند. چون كه ثوب ديگر كه نيست. عن الرجل يجنب فى ثوب. مردى هست، جنب مى‏شود در ثوب، او يصيبه بول، يا بول اصابت مى‏كند. ليس معه غيره. غير از آن ثوبى ندارد. قال يصلى فيه اذا الضطر عليه. وقتى كه مضطر شد به پوشيدن اين ثوب. عرض مى‏كنم بر اين كه اين روايت مع المغز عن سند. چون كه همان حرف را كه ديروز در محمد ابن عبد الحميد گفتيم در اين قاسم ابن محمد كسى بگويد ولو قاسم ابن محمد با عبد الحميد فرق دارد.
محمد ابن قاسم اينجور نيست كه مثل او، مثلا اجلا از او رواياتى بكنند. مثل حسين ابن سعيد است از اجلا است نقل كرده است. ولكن اينجور مثل او نيست ممكن است گفته بشود نه اين را ما ديگر قبول نمى‏كنيم. خوب قبول بكنيد يا نكنيد اين روايت، در سند اين قاسم ابن محمد جوهرى دارد اين نقطه ضعف در سند. اگر از اين اقماض كرديم كه بعيد هم نيست اقماض بشود. چون كه اين هم روايات كثيره‏اى دارد شخصى معروفى است به حسب روايه معروف است. تضعيفى هم در حقش ثابت نشده است. كسى هم نقل نكرده است تضعيفى را. توثيق ندارد. بدان جهت من حيث السند مناقشه كردن در اين روايت اين قابل اين است كه اين حرف را گفته بشود در جوابش. عمده در دلالتش است. اولا اين به آن مدعايى كه مضطر است به پوشيدن آن ثوب، هوا سرد است به اين معنا دلالت ندارد. براى اين فرض بفرماييد عن الرجل يجنب فى ثوب او يصيبه بول ليس معه ثوب غيره. ثوب ديگر هم ندارد. امام عليه السلام مى‏فرمايد وقتى كه مضطر شد به پوشيدن او... به پوشيدن او، به پوشيدن ثوب مضطر شد. چرا مضطر شد؟ ظاهرش اضطرار به حسب الصلات است. چون كه در وقت صلات ديگر ثوب ديگرى ندارد. در تمام وقت كه جميع الوقت است، ثوب ديگرى ندارد. ثوبش منحصر است به حسب الصلات به اين كه در صلات هم بايد ثوب بپوشد. اين اضطرار من حيث الصلات فى الثوب است كه بايد ساتر داشته باشد مصلى. يعنى در تمام وقت، والاّ الان ندارد. يك ساعت ديگر مى‏رسد به دهى كه آنجا لباس تهيه كردن خيلى آسان است. هم شستن لباس آسان است هم تهيه ثوب آخر آسان است و وقت صلات هم وسيع است. اين را نمى‏گويند كه اضطرار دارد به نماز خواندن آن صرف الوجود را در آن ثوب نجس اتيان كند، نه اضطرارى ندارد. اذا الضطر عليه يعنى اضطرار در آن طبيعى الصلات كه مأمور به او است اضطرار پيدا كرد او را در ثوب نجس بخواند. يعنى اضطرارش در جميع الوقت بود. اين باشد، اين مطلبى است كه در سه طايفه از روايت كه خوانديم همه مفروغ عنه بود. هم در آن طايفه اولى مفروغ عنه بود كه اضطرارش در تمام الوقت است. يعنى در تمام الوقت نمى‏تواند صلات را در ثوب طاهر اتيان بكند هم در طايفه ثانيه مفروغ عنه بود كه يصلى فيه و لا يصلى عاريا هم در طايفه ثالثه مفروغ عنه است. چون كه عارى متمكن بوده باشد كه يك ساعت ديگر خوب مى‏رسد. بيابان است، بيابان را تمام مى‏كند آنجا ده است مى‏رسد. آنجا مى‏گويد مردم لخت هستم نمى‏آيم در ده يك ثوبى به من بدهيد، بفروشيد. لازم هم نيست كه گدايى بكند. ثوبى بفروشيد بر من خوب مطلب تمام مى‏شود.اين اضطرار به اين معنا كه اضطرار دارد به لبس الثوب به حسب الصلات چون كه در تمام الوقت اين ثوب ديگرى را ندارد و متمكن از ثوب ديگر نيست اين مفروغ عنه به حسب تمام روايات است.
يصلى فيه اذا الضطر عليه، يعنى در همان ثوب نماز مى‏خواند. اين مى‏شود چه چيز؟ اين مى‏شود مثل آن طايفه ثانيه كه مى‏گفت يصلى فيه و لا يصلى عريانا. در آن ثوب نماز مى‏خواند اگر در تمام وقت مضطر شد عاريا مثلا نخواند. پس اين روايت نمى‏تواند در مقابل آن روايات يك طايفه رابعه‏اى بوده باشد كه شاهد جمع بوده باشد. خوب فرضنا نه يك كسى گفت نه شما خيلى، انسان نمى‏تواند حرف بگويد ولكن باور هم نمى‏توند بكند اين حرفها را بكند. اذا الضطر عليه معنايش اين است كه نه اگر مضطر شد به پوشيدن او. به جهت اين كه هوا سرد است. هوا اينجور است، معنايش اين است.
خوب اگر اين بوده باشد، اگر مضطر شد به پوشيدن او كه نمى‏تواند دربياورد اين داخل منطوقش، داخل آن طايفه اولى است. طايفه اولى كه گفت نمى‏تواند بشويد گفتيم يك فرضش اين است كه چون كه نمى‏تواند بدنش دربياورد. منطوقش داخل طايفه اولى است كه آن اصلا معارض ندارد. مفهومش اين است كه اگر مضطر نشد نخواند يعنى هوا سرد نشد نخواند. يعنى توانست بكند نخواند در او. عريان بخواند. اين مفهوم هم مى‏شود از طايفه ثالثه. طايفه ثالثه كه مى‏گفت مضطر به لبس نيست مى‏تواند در آن ثوب بخواند و مى‏تواند بكند طايفه ثالثه مى‏گفت نه بكند، اعاده شد، ناظر شد، قاعدا بخواند موميا للركوع. نشد، قائما موميا للركوع و السجود بخواند. اين طايفه اخرى نيست على كل تقدير. مضمون اين روايت يك چيزى است، اين شاهد جمع نمى‏شود. خودش با طايفه ثانيه طرف معارضه مى‏شود. بنابر اين مفهوم اين داخل طايفه ثالثه مى‏شود با طايفه ثانيه معارضه مى‏كند. طايفه ثانيه مى‏گفت اگر متمكن از نزع است و متمكن از لخت نماز خواندن است يصلى فيه و لا يصلى عاريا. عاريا نخواند. اين روايت مى‏گويد نه اگر مضطر به پوشيدنش نيست چون كه هوا سرد و اينجورها نيست مى‏تواند دربياورد از بدنش در اين صورت نه، در اين ثوب نماز نخواند. فرض كرديم مفهومش اين است. اضطرار از ناحيه صلات نيست كه در تمام وقت مضطر بشود. او را غمض عين كرديم. اضطرار از ناحيه سرما بردن است، گرما بودن است. اگر اين را فرض كرديم اين مفهومش مى‏شود از طايفه ثالثه كه من مفهوم معارضه دارد با طايفه ثانيه. اين شاهد جمع نمى‏شود كه. چيزى كه خودش طرف معارض است بين الطائفتين چه جور مى‏تواند شاهد جمع بشود؟!
پس اين روايت را مابين طائفه، بعله، اين روايت با طايفه اولى منافات ندارد، جمع عرفى دارد، اگر طايفه ثانيه در بين نبود آن طايفه اولى را مى‏گفت كه آنكه مى‏گويد يصلى فيه لا يقدر على غسله، يعنى نمى‏تواند لخت بشود، عريان بشود. اما اگر بتواند لخت بشود مفهوم اين است كه يصلى عاريه تقييد مى‏كرد. آن احتياج به شاهد جمع ندارد طايفه اولى. آنى كه احتياج به شاهد جمع است مابين الطائفه ثانيه و ثالثه است. خوب آنى كه مى‏تواند شاهد جمع بشود مابين طايفه ثانيه و ثالثه بايد خودش طرف معارضه نباشد از يك طرف نبوده باشد. يك امر ثالثى را بگويد كه منافات آنها حل ميشود. اين خودش همانى را كه طايفه ثالثه مى‏گويد، مفهوم اين همان را مى‏گويد. بدان جهت اين شاهد جمع نمى‏تواند بشود. هيچوقت اين روايت را سه حرف گفتيم. حرف اول سند مناقشه دارد. حرف دوم اين است كه اين اضطرار به حسب الصلاة است. چونكه مى‏گويد به حسب صلاة مضطرم ثوب ديگر ندارم. امام عليه السلام مى‏فرمايد به حسب الصلاة كه طبيعى مأمور به است، اضطرار داشته باشد عيبى ندارد، بخواند. يعنى در تمام الوقت ثوب ديگرى نداشته باشد در او نماز بخواند ولو مى‏تواند لخت بشود. معنايش اين است. امر ثالثى كه گفتيم در ما نحن فيه امر ثالث اين بود كه افرض نه، اضطرار اضطرار الى لبس است، للبرد و نحوه. گفتيم بنا بر اين اين خود روايت منطوقش با طايفه اولى توافق دارد. مفهومش از طايفه ثالثه مى‏شود. كه با طايفه ثانيه تعارض دارد. سيدنا به جدت فدا، چه مى‏گوئى بگو. (سؤال) آقا مى‏گويم من مضطر هستم تيمم بكنم ديگر، اضطرار دارم، يكى از مواردى كه تيمم جايز است موارد اضطرار است. چونكه مضطر است، چونكه چيز ديگر آب ندارد، فقد الماء كه شد مضطر مى‏شود به استعمال تيمم. اينهم مى‏گويد اگر در بعض وقت ثوب ديگر مى‏توانى پيدا بكنى خوب اضطرار ندارى مأمور بهت را در ثوب نجس بخوانى. و اما اگر اينجور است كه نه، در تمام الوقت هم اينجور است، ساترت در تمام الوقت منحصر به اين نجس است، مى‏توانى بخوانى. اين احتمال ثانى بود كه احتمالش هم غريب است، چونكه سؤال مى‏كند من مصلى هستم، ثوب ندارم. امام عليه السلام مى‏فرمايد بايد اضطرار را كه قانون بدل است مأمور به اضطرارى است بايد ملاحظه كنى. در تمام الوقت بايد ثوبت منحصر به او بشود.
ثالثا نه، قبول كرديم كه مراد از اضطرار همان اضطرار من البرد و نحوه است از باد سام است، خوب، اين روايت ميشود از طايفه ثالثه. مفهومش‏ها، منطوقش با آن طايفه اولى موافق است. مفهومش ميشود از طايفه ثالثه، با طايفه ثانيه معارضه‏
دارند. اين طايفه رابعه نميشود در مقام. بدان جهت اين شاهد جمع كه اينجور گفته بودند اين را بايد به باد فنا گرفت كه از اول گرفته شده است.
يك حرف ديگرى كه توى ذهن ما از سابق هست و الان هم تقريبش را مى‏كنم، آن حرف ديگرى كه جمع ديگرى به نظر ما هست. درست توجه كنيد. اولا يك قاعده‏اى را بگويم كه اين قاعده ديگر در اين اواخر مسلم شده است كسى نتوانسته است يك حرفى در مقابل اين حرف بگويد. و آن اين است. اگر شارع به دو تا فعل در دو خطاب امر بكند كه دو تا فعل كه به حسب الوجود متغايرين هستند، آن يك فعلى است اينهم فعل آخرى است. و لكن ما از خارج مى‏دانيم كه اين دو فعل معا واجب نيست. يعنى در شريعت مقدسه هم آن فعل واجب بوده باشد بر مكلف هم در زمان وجوب آن فعل، اين فعل آخر واجب بوده باشد، مى‏دانيم اينجور نيست. مثل اينكه مى‏دانيم روايت دلالت كرده است كسى كه مسافرى كه وارد شد مثلا بر مكه يا مدينه، يتم صلاته. با عنوان مسافر بودن‏ها، مسافرى كه ورد المكة و المدينه، كما اينكه در روايات هست، يتم صلاته. صلاتش را تمام مى‏كند. در روايت ديگر هست بر اينكه المسافر يقصر فى صلاته ولو فى المكة او المدينه. تقصير در صلاة مى‏كند در مكه و مدينه. خوب. ما از خارج مى‏دانيم كه بر مسافرى هم صلاة تمام واجب بشود هم صلاة قصر واجب بشود، بيشتر از پنج نماز براى شخص مكلف در شبانه روز واجب نيست، دو تايش نمى‏تواند واجب بشود. آنوقت وقتى كه نشد، چيكار بكنيم با اين دو تا خطاب؟ مى‏گويند اين دو تا با هم جمع عرفى دارند. چونكه آنى كه مى‏گويد المسافر اذا دخل المكه يتم، صريح در اين معنى است كه تمام مجزى است از مسافر در مكه و مدينه. منتهى ظهورش اين است كه اين تمام متعين است، قصر نمى‏تواند اتيان كند، اين ظهور است. يعنى ظهور هم ظهور اطلاقى است‏ها، صيغة الافعل، كما اينكه گفته‏اند، اطلاقش اقتضا مى‏كند كه وجوب وجوب تعيينى باشد، يعنى واجب تعيينى باشد كما ذكرنا. ادل ذكر نكرده است. آن هم كه مى‏گويد مسافر وقتى وارد شد به مكه و مدينه قصر مى‏كند، آنهم نص در اين معنى است كه قصر مجزى است. ظهور دارد در تعيين ظهور اطلاقى است كه نه، فرض كنيد متعين است. اطلاقها هر دو از بين مى‏رود. قرينه است بر رفع يد از ظاهر اين كه قصر متعين است. آنى كه مى‏گويد تمام مجزى است، نص است، او قرينه ميشود به رفع يد از اين ظهور. اينهم كه نص در اينست كه قصر مجزى است، قرينه ميشود به رفع يد از ظهور او. رفع يد هم نيست‏ها، به يك حسابى، اصل دو تا اطلاق هردو به هم مى‏ريزد. يعنى مقدمات حكمتى كه آنها مى‏گويند از مقدماتش عدم ورود بيان است الى الابد نه فقط در وقت الخطاب. كه مسلك مرحوم آخوند عدم ورود در وقت الخطاب است. بنابر او ظهور اطلاقها تمام شده است با هم مى‏جنگند و تساقط مى‏كنند اطلاقين. و اما بنا بر مسلك ديگر كه جايش مسلك... و مقيد بود بحث كرديم، عدم ورود بيان الى الابد است، نه، هر دو اطلاق مى‏ريزد، هر دو محو مى‏شود. چونكه هر كدام مى‏تواند بيان بشود در تقييد. نص است قرينه مى‏شود بر او. نتيجه ميشود وجوب تخييرى. بدان جهت مجتهد در رساله‏اش مى‏نويسد وقتى كه مسافر وارد شهر مدينه و مكه شد مى‏تواند نمازش را غسر بخواند يا تمام بخواند. مخيّر است. اين مقتضاى جمع عرفى است.
اين در ما نحن فيه قاعده مسلم است. در اين جاى شك نيست. ولكن اين يك قاعده، يك قيدى دارد. آن قيدش را فقيه بايد ملاحظه كند. اگر آن قيد محقق شد اين جمع عرفى است. آن قيد چيست؟ آن قيد اين است كه در يكى از خطابين كه امر به فعلى شده است و در خطاب آخر امر به فعلى شده است اين دو تا امر تنها باشند. و اما در يكى از اينها يا در هر دو تا فرق نمى‏كند. در يكى يا در هر دو تا. علاوه بر آن فعل نهى از فعل آخر هم شده است. اذا دخل المسافر المكة او المدينه يتمّ الصلاته و لا يغسر. نفى غسر را كرده است و اثبات وجوب تمام را كرده است. آن‏جا در روايت ديگر وارد بشود كه اذا ورد المسافر، المسافر يغسر فى المدينة و المكه چه لا يتم داشته باشد، چه نداشته باشد. اگر يكى از اينها شرطش اين است ك، نهى از ديگرى داشته باشد نه اين جمع عرفى به هم مى‏خورد. روى اين اساس گفته‏اند در ما نحن فيه در مسئلتنا جمع‏
عرفى به هم مى‏خورد. جمع عرفى را چه كرده‏اند؟ گفته‏اند خوب صحيحه على ابن جعفر مى‏گويد بر اين كه وقتى كه شخصى ثوبش منحصر در نجس شد كه نمى‏تواند بشويد آب ندارد. ولكن مى‏تواند لخت بشود صلاتش را عاريا بخواند، صحيحه على ابن جعفر مى‏گويد بر اين كه يصلى فى الثوب. فى الثوب النجس. او صريح در اين معنا است كه صلات در ثوب نجس مجزى است در اين صورت. روايات ثماعه و محمد ابن عبد الحميد هم صريح هستند كه عاريا بخواند مجزى است. يصلى عاريا. خوب مى‏شود وجوب تخييرى ديگر. گفته شده است نه، اينجا جاى وجوب تخييرى نيست. چرا؟ چون كه در صحيحه على ابن جعفر است و لا يصلى عاريا. عاريا نخواند. آن قيدى كه به آن قيد مى‏شود ما بين دو تا ايجاب جمع كرد. جمع عرفى بالحمل على التخيير، آن قيد مفقود در مقام است. در ما نحن فيه در صحيحه على ابن جعفر نهى از ديگرى كرده است. آنى كه در ذهن ما از سابق بود و الان هم خدمت شما عرض مى‏كنم از شما اگر كسى بپرسد وقتى كه در يكى نهى آمد از ديگرى چرا اين جمع عرفى به هم مى‏خورد؟ وجه اين كه، آخر مجرد الدعوا در اين يكى نهى آمد بعله جمع عرفى به هم مى‏خورد. چرا؟ به چه ملاك؟ از كجا مى‏گويى اين را؟
وجهش اين است كه نهى در معامله و عبادت ظهور در عدم مشروعيت دارد. و من هنا گفتيم در صوم العيدين كه در خطابات شرعيه هست كه لا تصم فى العيدين، گفتيم اين نهى، نهى ارشاد عدم مشروعيت است. يعنى امر ندارد. نه اين كه حرمت ذاتى دارد. مشروعيت ندارد. كسى به عنوان عبادت بياورد تشريع كرده است. عمل هم باطل مى‏شود. چون كه امر ندارد. تشييع شده است. اينجور است ديگر. نهى در معامله هم همين جور است. لا تبع ما ليس عندك، اين تكليفى نيست. ارشاد بر اين است كه اين مشروع نيست، امضاء نشده است. سرّ اين كه در يكى از اينها نهى آمد از ديگرى كه نكن آن را، معنايش اين است كه او مشروع نيست. مشروع نيست با وجود تخييرى نمى‏سازد. بدان جهت جمع عرفى دستگاهش به هم مى‏خورد و همه‏اش به باد فنا مى‏رود. اما اگر يك نهيى پيدا كرديم كه اين ظهور را ندارد. مثل چه؟ ورود النهى در مقام احتمال الوجوب. انسان احتمال مى‏دهد كه فعلى واجب باشد، شارع بگود كه نكن. اين ظهور ندارد كه مشروع نيست. اين ظهور دارد بر اين كه وجوب ندارد. نهيى كه وارد مى‏شود از عبادت در مقام توهم الوجوب، آن نهى ظهورش اين است كه اگر در بين، يعنى ظهور هم نباشد قدر متيقنش اين است، ظهورش عبارت از اين است بر اين كه اين عمل وجوبى ندارد. نهى ظهورش اين است. اگر نهى در مقام توهم حذر نشد، ظهور در عدم مشروعيت دارد. و اما در مقام دفع احتمال الوجوب شد نه هيچ وقت ظهور ندارد. بر اين كه حرام است.
مثلا على هذا الاساسى كه هست مثل اين است كه به فقيهى گفته مى‏شود بر اين كه بابا، يوم الشك است كه آيا رمضان شد يا نشد؟ خدا انصاف بدهد به مردم، بعضى‏ها مى‏گويند شد، بعضى‏ها مى‏گويند نشد. من چه كار بكنم؟ امام ميگويد نگير روزه ات را. اين نگير نه اين كه مشروع نيست. فقيه كه ميگويد نگير روزه را، نه اين كه مشروع نيست. او خيال مى‏كند در مقام توهم الوجوب است، اين مى‏فرمايد يعنى كه واجب نيست. واجب نيست تو روزه بگيرى. كلام اين است كه از لحن خطاب صحيحه على ابن جعفر كه در او نهى است آن على ابن جعفر احتمال وجوب مى‏داد در عاريا نماز خواندن. بدان جهت تيمم واضح است بدان جهت حكمش را نپرسيد. آب نداريم چه كنيم؟ خوب امام فرمود تيمم كن. از او هم از اصلا نپرسيد. امام او را تفضلا فرمود. چون كه او خودش مى‏دانست بايد تيمم بكند ديگر نماز كه ساقط نمى‏شود. اين را مردد بود، احتمال مى‏داد كه صلات عاريا خصوصا بر اين كه قضيه عرات، صلات العرات كه قضيه معروفه‏اى است براى على ابن جعفر مخفى نمى‏ماند. در ذهنش بود كه هم مثل عارى است ديگر، فرقى با ثوب طاهر ندارد. يصلى فيه او يصلى عاريا. امام فرمود يصلى فيه و لا يصلى عاريا. يعنى او متعين نيست. بدان جهت چه مى‏شود؟ تنافى ما بين طايفه ثانيه و ثالثه رفع مى‏شود. كه نه مى‏تواند اين شخص هم عاريا بخواند نمازش را و هم مى‏تواند بر اين كه در ثوب نجس بخواند، مخير است. بدان جهت در ما نحن فيه كسى بخواهد در مسئله احتياط بكند، يعنى احتياط فى الجمله. بگويد بر اين كه هر
دو مجزى است ولكن احوط اين است كه اختيار بكند صلات در ثوب نجس را. احتياطش به جهت اين كه لا تصلى بگويد كه نه شايد نفى مشروعيت مى‏كند. آن وقت نفى مشروعيت بكند آن نمى‏دانم آن طايفه ثالثه هم گفتيم كه حمل بر تخيير مى‏شود غايت الامر تخيير مى‏شود ديگر صلات در نجس، در ثوب نجس مجزى مى‏شود. بدان جهت احتياط فى النسبه اين است كه در ثوب نجس بخواند. اين همانى است كه مى‏گويند در آن اماكن اربعه كه خود مكه و مدينه را از آن اماكن اربعه است، يكى از آنها است. نه اختصاص دارد به حرم رسول الله يا مسجد الحرام. تمام المكه و تمام مدينه پيش ما همين جور است. آن مسافر مخير است مى‏گويند كه الغسر احوط و الاتمام افضل. آن معناى عبارت اين است. در آن موارد، در آن امكنه اربعه بر مسافر غسر احوط است ولكن افضل تمام است. افضل تمام است، چون كه به حسب الرواياتى كه هست به حسب الروايات نماز را طول دادن در آن امكنه مطلوب خداوند است. اجر مى‏رود بالا. اما آنها، آن روايات نفى وجوب غسر را نمى‏كنند. غايت الامر مخيير مى‏شود. غسر قطعا مجزى است. مسافر است، مفروض اين است مسافر است بدان جهت احتياط اين است كه غسر بخواند ولكن افضل تمام است.
اينجا هم همين جور است، احتياط يعنى احتياط فى الجمله اين است بر اين كه صلات را در ثوب نجس بخواند ولكن ظاهر اين است كه عاريا بخواند. موميا كما ذكر فى الروايات اين هم مجزى است.