جلسه 302

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 302 ب‏
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده درسال: 1367 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم‏
فرض مسئله جايى بود كه مكلف دو تا ثوب دارد، مى‏داند احد الثوبين غصب است يا حرير است كه لبسش براى رجال حرام است. ولكن تمييز نمى‏دهد ثوب حلال را از حرام و حرير را از غير حرير. اينجا فرموده‏اند و نعم قالوا قدس الله اسرارهم كه مكلف در اين صورت صلات را عاريا اتيان مى‏كند. صلات العرات اتيان مى‏كند. و اين مسئله قياس نمى‏شود به مسئله‏اى كه دو ثوبى داشته باشد، احدهما طاهر است ديگرى نجس. يا احدهما مأكول اللحم است، ديگرى از غير مأكول اللحم. آنجا گفتيم يكرر الصلات فى كل من الثوبين. ولكن در مسئله علم به غصب يا علم به حرير بودن بايد عاريا اتيان كند. وجهش عبارت از اين است، در ما نحن فيه اگر جهت خارجى و دليل ثالثى نبود، ما بوديم دو تا تكليف بود. يكى اين كه مكلف صلاتش را اتيان كند در ثوب غير غصبى. چون كه از شرايط صلات ستر است. و آن ستر هم مقيد است به اين كه ساتر غصبى نباشد. ساتر خاص قيد است براى صلات. كه صلات بايد در آن ستر واقع بشود كه مصلى ساتر به آن ستر بشود. و يك تكليف اين است كه غصب حرام است. عرض كرديم ديروز مكلف قدرت دارد بر انتصال كل التكليفين. هم مى‏تواند تكليف صلاتى را انتصال كند و هم مى‏تواند بر اين كه تكليف حرمت الغصب را انتصال كند. بدان جهت اگر مى‏دانست هر دو تا تميز مى‏داد. ثوب حرير را از غير حرير، غصب را از غير حرير، هر دو تكليف را به موافقت تفصيليه انتصال مى‏كرد، قدرت دارد. الان هم كه نمى‏داند مشتبه است باز قادر است در يكى از اينها نماز بخواند، يكى را اصلا نپوشد. آنى هم كه پوشيده است در واقع مباح باشد، آنى كه نپوشيده در واقع غصب بوده باشد. هر دو تكليف انتصال شده است.
و انما لا يتمكن در ما نحن فيه از احراز و از موافقت قطعيه. موافقت قطعيه را متمكن نيست كه هر دو تا تكليف را قطعا موافقت كردن از اين متمكن نيست. چون كه موافقت قطعيه تكليف صلاتى اين است كه دو تا صلات بخواند در هر كدام از ثوبين تكرار كند آن نماز را. موافقت قطعيه به اين مى‏شود، ولكن اين محضور دارد، مبتلا مى‏شود به تكليف مخالف حرمت غصب. در ما نحن فيه بتواند موافقت قطعيه كند كل التكليفين را اين غير معقول است. اما مخالفت قطعيه كل التكليفين عيبى ندارد، او را مى‏تواند. هر دو ثوب را يكى را بپوشد، آن ديگرى را هم، او را دربياورد او را بپوشد نماز هم نخواند. هم تكليف صلاتى را مخالفت كرده است هم حرمت غصب را قطعا مخالفت كرده است. مخالفت قطعيه تكليفين ممكن است، موافقت قطعيه ممكن نيست. اين يك قاعده كليه‏اى است تأسيسا. هر وقت مخالفت قطعيه كل التكليفين ممكن شد، و موافقت قطعيه كلاف ما ممكن نشد. امر داير شد كه مكلف مخالفت قطعيه بكند احد التكليفين را با موافقت تكليف آخر. يا مكلف هر دو تكليف را به موافقت احتمالى انتصال بكند. كه شيخ در رسايل يك جا فرموده است متعين است موافقت احتماليه كل التكليفين. هر دو تكليف را بايد موافقت احتماليه بكند. مخالفيت قطعيه احدهما، ولو آن ديگرى موافقت قطعيه شده است اين جايز نيست، اين قاعده‏اى است كه عرض مى‏كنيم منتهى شيخ آنجا مدركش را به اين نحوى كه ما طرح مى‏كنيم، ندارد. ما يك تقريبى داريم كه آن تقريب، تقريبى است نفوذناپذير. تقريب صحيحى است. و آن آنى است كه ديروز اشاره كردم. عرض كردم عقل كه در اطراف علم اجمالى كه يا اين حرام است يا آن حرام، يا
اين واجب است يا آن واجب، كه در اطراف علم اجمالى مى‏گويد موافقت قطعيه بكن اين به جهت تحصيل امن از عقاب است. كه احتمال عقوبت ديگر از بين برود. امن پيدا كنى از احتمال عقوبت. اين لزوم موافقت قطعيه حكم العقل است، ربطى به شرع ندارد. شارع آن تكليفى كه واقع دارد همان فعلى كه متعلق وجوب قرار داده است او را مى‏خواهد با فعل ديگر كار ندارد. يا آنى را كه حرام كرده است ترك او را مى‏خواهد، با آن ديگرى كارى ندارد.
عقل مى‏گويد چون كه آن حرمت به تو در حق تو منجز است چون كه تكليف واصل است اين را هم اتيان بكن، چون كه محتمل است واجب اين باشد، همان يكى را هم بعد از اتيان كردن او مى‏گويد كه باز اتيان بكن اين را. چون كه محتمل است او نه، واجب نبود اين يكى واجب بود. پس عقل كه مى‏گويد موافقت قطعيه، اين به جهت تحصيل امن از مخالفت تكليفى كه معلوم بالاجمال است. خوب يك جا كه از اينجور ملاحظه تكليف به همين نحو امن نيامد. چون كه اگر اينجور بكنم به مخالفت تكليف ديگرى مبتلا مى‏شوم. اگر بخواهم صلات را در آن ثوب خواندم در اين ثوب ديگر هم بخوانم، قطعا تكليف تحريم غصب را مخالفت كرده‏ام. عقل اينجا اينجور حكمى ندارد. مى‏گويد نه، من فقط مى‏گويم كه مخالفت قعطيه آن تكليف و اين تكليف را بخواهى بكنى، نمى‏توانى. اما ديگر موافقت قطعيه بكن حكم ندارد. و بدان جهت اكتفا به موافقت احتماليه مى‏شود. اين قاعده اوليه بود. بدان جهت ما بوديم و آن قاعده اوليه اينجا هم مى‏گفتيم در يكى از ثوبين نماز را بخواند، و در ثوب ديگر كه احتمال مى‏دهد غصب آن يكى ديگر باشد ترك كند، او را اصلا نپوشد و نماز هم نمى‏خواهد.
ولكن در بين يك خصوصتى هست در مسئله صلات و آن همان است كه در كلام اين قائل اشاه شد. از خطابات شرعيه استفاده شده است هر گاه انتصال تكليف به صلات الاختيارى مقارن با محصورى بشود شارع تنزل كرده است به مأمور به اضطرارى. به صلات اضطرارى جعل كرده است. هر وقت مكلف مبتلا شد به يك محصور وضعى يا به محصور تكليفى آنجا شارع بدل را جعل كرده است بر صلات. بدان جهت در ما نحن فيه موافقت قطعيه حرمت محصورى ندارد. چرا؟ چون كه شارع براى صلات جعل بدل كرده است. وقتى كه جعل بدل كرد، يعنى مبدل واجب نيست. اين بدل واجب است. پس در حقيقت در ما نحن فيه يك چيزى خواهم گفت، شارع چون كه جعل بدل كرده است و مبدل را از مكلف نخواسته است در ما نحن فيه هر دو صلات را، هر دو ثوب را ترك مى‏كند و صلات اضطرارى كه عاريا است اتيان مى‏كند. آن حرفى كه وحشت نكنيد اين است كه مى‏گويم خوب يك مكلفى گفت كه من نماز را دلم نمى‏ايد كه نماز را عريانا بخوانم. يكى از اين ثوبين كه مال خودم است. خدا هم مى‏داند، جبرئيل هم مى‏داند، من هم مى‏دانم. من دو تا صلات اتيان مى‏كنم، عيبى ندارد. تكليف را مخالفت مى‏كنم. خدا انشاء الله مى‏بخشد بعد توبه مى‏كنم. مى‏خواهم نمازم را تكرار كنم در ثوبين. خوب يك عقابى را مرتكب مى‏شوم، يك محرمى را مرتكب مى‏شوم اما دلم نمى‏آيد من صلات عاريا بخوانم. اينجور است ديگر، مثل بعضى‏ها كه دلش نمى‏آيد روزه‏اش را بخورد كه بابا مريض است، چون كه عادت كرده است به آن مأمور به بدان جهت دلش نمى‏آيد. بدان جهت هر دو ثوب را پوشيد يك صلات ظهر در اين خواند. يك صلات ظهر در اين خواند. اين نمازش صحيح است يا نه؟ قصد قربت هم ناشى شد به اين تقريبى كه عرض كردم. چون كه خدا هم مى‏داند كه من دلم نمى‏آيد اين نمازى كه محبوب من است او را تكر كنم، حكم مى‏شود به بطلان الصلاتين. هر دو صلات باطل است و صلات از او قضا شده است.
و الوجه فى ذالك، براى اين كه آن صلاتى كه اتيان كرده است امر نداشت. آن صلاتى كه اتيان كرده او امر نداشت. شارع جعل بدل كرده است. ديگر شارع دو صلات نخواسته است از مكلف. وقتى كه جعل بدل كرد. جعل بدل است! جعل بدل شد يعنى اگر محصورى هست در انتصال تكليف مأمور به اختيارى صلاتت اين است. كسى رفت به مكه كه انشاء الله مى‏رويد و باز هم مى‏رويد و مردم مى‏روند. رفت به مكه، وقتى كه مكه بود مردم، آن عام حكم كردند كه بابا اول ماه فلان روز است و ما هم ديديد، شما هم آنجا ديديد. ديديد كه از ماه اثرى نيست. ولكن احتمال مى‏دهيد كه ماه ديده باشد ما نديده‏ايم. يا ما نگاه كرديم، ممكن است ديده باشد و حكم اينها صحيح بوده باشد. خوب شما مى‏گوييد كه بابا از ما كسى نديده است در ايران هم نديده‏اند، اينجا هم نگاه كرديم نديديم. من با تبعيت به اين عامه نمى‏كنم. من وقوف در عرفه را آن روزى كه اينها عيد قربان مى‏گيرند آن روز وقوف اتيان خواهم كرد، منتهى وقوف اضطرارى. ولو آنكه بعد از ظهر مقدارى مكث كنم. بعد از هم وقوف اضطرارى مشعر را اتيان مى‏كنم و همين جور كه معروف است ديگر. يعنى تبعيت به عامه نكرد. تبعيت به عامه نكرد فقط آن مأمور به حج اختيارى كه در غير حال تقيه مشروع است او را اتيان كرد. كانّ اصلا مكه مال خود ما است. هيچ تقيه‏اى، تبعيت نكرد. تقيه نمى‏گوييم، تبعيت نكرد از آنها. بعد اعمالش را تمام كرد برگشت. آن حجش چه جور است اتيان كرده است؟ آن حجش مجزى نيست. ولو مأمور به اختيارى را به حساب آن مأمور به اختيارى اتيان كرده است. ولكن مجزى نيست. چرا؟ چون كه امر نداشت آن. شارع امر كرده است به وقوف آنها. با وقوف با روزى كه او وقوف عرفه قرار داده است و اين هم آن مأمور به را اتيان نكرده است. روى اين حساب هيچ فرقى نمى‏كند در باب الحج، اين حكم آنها را موضوعيت قائل بدهيم يا بگوييم حكمشان از باب طريقيت حجت است در اين مسئله فرقى نمى‏كند كه اجزاء ندارد. اگر موضوعيت داشته باشد مأمور به را يقينا اتيان نكرده است. مأمور به حج آنها بود. اگر طريقيت داشته باشد نمى‏داند مأمور به را اتيان كرده است يا نه؟ شايد حكم آنها مطابق با واقع بود و طريق قرار داده است حكم آنها را و به طريق عمل نكرده است، مجزى نيست. نمى‏داند حج واجب را اتيان كرده است. على هذا بدان جهت كسى كه مى‏خواهد اين احتياط را بكند كما اين كه بعضى‏ها قيد كرده‏اند و بايد انشاء الله شما هم قيد بفرماييد در آتيه، اگر بخواهد كسى احتياط كند با آنها بايد تبعيت كند. و وقوف با آنها را موجود بكند بعد هم خودش آن حج و احتياطى را اتيان بكند كه اگر در واقع حكم آنها هم خطا بود و مصادف با واقع نبود اين حجش، حج صحيح است اگر حكمشان مطابق با واقع بود كه آن حجش صحيح است. آن كه با آنها تبعيت كرده است.
و كيف ما كان اين نكته‏اى عرض كردم لازمه اين فرمايش كه شارع جعل بدل مى‏كند در مواردى كه مكلف در موافقت تكليفى اولى اختيارى محصورى دارد ولو محصورش از اين باب است كه مبتلا به احتمال حرمت منجزه مى‏شود جعل بدل مى‏كند لازمه‏اش اين است كه در اين موارد كسى خود مبدل را اتيان بكند و قصد وجه از او ناشى بشود عملش محكوم به بطلان است. اين تمام كلام در اين مسئله است. رسيديم به مسئله ديگر و آن اين است نه مكلف دو تا ثوب دارد، يكى طاهر، ديگرى نجس. ثوب طاهر را از نجس نمى‏تواند تميز و تشخيص بدهد كه طاهر كدام است، نجس كدام است؟ نمى‏تواند تمييز بدهد. ولكن صلات را در ثوبين نمى‏تواند تكرار كند، وقت ذيق است. فقط به اندازه هشت ركعت به غروب شمس باقى مانده است نماز ظهر و عصرش را نخوانده است. اگر بخواهد ظهر را تكرار كند نمى‏تواند. چون كه آن چهار ركعت بعدى كه مى‏ماند آن وقت عصر است. ظهر را نمى‏تواند تكرار كند. عصر را هم نمى‏تواند تكرار كند. چون كه چهار ركعت اولى وقت نماز ظهر است. ايشان اينجا فتوا مى‏دهد كه يصلى فى احدهما. در احد الثوبين قبل خروج الوقت واجب است نماز را اتيان كند. بعد خدا رحمتش كند اينجور فتوا مى‏دهد بر اين كه آن ثوب ديگرى كه هست صلات را هم در آن ثوب ديگر، همين صلاتى را كه در داخل وقت اتيان كرده است در آن ثوب، همين صلات را در ثوب آخر بعد خروج الوقت قضا مى‏كند. كه اگر اين ثوب اولى طاهر بود خوب اعاد صحيح است. اگر طاهر نبود، نجس بود اين صلات قضائى صحيح است.
ايشان مى‏فرمايد و اگر نتواند صلات را در ثوب طاهرى بعد خروج الوقت در همان ثوب طاهر كه مفروض اين است ثوب طاهر ديگر هم نيست اگر ثوب طاهرى بعد از خروج وقت متمكن نبوده باشد صلات را در ثوب طاهر قضا بكند يصلى عاريا. عاريا نماز مى‏كند. يعنى عاريا قضا مى‏كند. يك صلات ظهر ديگرى اتيان مى‏كند قضايش به عنوان قضا ولكن عاريا اتيان مى‏كند. اين كلماتى است كه از قلم مبارك ايشان در ما نحن فيه نقش بسته است از قلم ايشان در اين كتاب. عرض مى‏كنم اما اين كه در داخل الوقت، اگر آنى كه در مسئله سابقه عرض كردم آن، يعنى در دوران الامر بين الموافقت القطعيه و مخالفت القطعيه عرض كردم قاعده اولى‏اش را اگر در ذهنتان داشته باشيد اين مسئله حل است كه وظيفه چيست؟ براى اين كه اين شخصى كه در ما نحن فيه هشت ركعت وقت دارد، چهار ركعت براى ظهر، چهار ركعت براى عصر. دو تا ثوب مشتبه هم دارد، يكى نجس، يكى طاهر، اين شخص در واقع در وقت ادا مكلف است هم به صلات الظهر، هم به صلات العصر. به هر دو تكليف دارد. چرا؟ چون كه به هر دو قدرت دارد. متزاحمين نيستند. قدرت دارد به هر دو تا. هم قدرت دارد به صلات الظهر. بدان جهت اگر مى‏دانست كه ثوب طاهر كدام است هر دو تا اتيان مى‏كرد. در حال اشتباه هم قادر است. چون كه اگر دو صلات اتيان كند، در يك ثوب، يك صلات ظهر يك صلات عصر. بعد معلوم بشود كه آن ثوبى كه صلات را در آن خوانده است (صلات ظهر و عصر را) او پاك بود. خوب هر دو صلات صحيح است. جمع كرده است، انتصال كرده است تكليف واقعى را. پس در ما نحن فيه قدرت دارد به اتيان صلات ظهر واقعى و عصر واقعى، اختيارى. و انما لا يتمكن من موافقت قطعيه لكل التكليفين. بخواهد هم صلات ظهر را موافقت قطعيه بكند، تكليف اداعى‏ها، تكليف اداعى به صلاتين هر دو هست، بخواهد آن تكليف به صلات ظهر و العصر را كه در واقع هست هر دو را موافقت قطعيه بكند نمى‏تواند. چون كه بايد شانزده ركعت وقت داشته باشد اين هشت ركعت بيشتر ندارد. آن حرف زنده مى‏شود و عقل مى‏گويد بر اين كه موافقت قطعيه تكليف آن وقت لازم است موجب مخالفت تكليف آخر نباشد. والاّ اكتفا مى‏شود به موافقت احتماليه. اين بود ديگر، اينجور شد. بدان جهت روى اين حساب بايد يك صلاتى در اين ثوب بخواند به عنوان ظهر يك صلاتى هم در همين صلات بخواند به عنوان صلات العصر. نه در ثوب آخر، صلات عصر را. والاّ علم اجمالى پيدا مى‏كند يكى باطل است. چون كه يكى از اين ثوبها نجس است. در ثوب واحد آن صلات را اتيان مى‏كند. يكى از ثوبين كه محتمل است طاهر باشد هم صلات ظهر، هم صلات العصر را در آن ثوب اتيان مى‏كند. اين وظيفه‏اش در داخل وقت اينجور است.
چون كه علم اجماى دارد يكى از ثوبين نجس است، اصالت الطهاره نه در آن ثوب جارى مى‏شود نه در اين ثوب جارى مى‏شود. چون كه علم اجمالى دارد يكى از اينها نجس است. بدان جهت ولكن در ما نحن فيه مكلف است به تكليفين و آن تكليفين را موافقت احتماليه مى‏كند اين هم اينجور است.
بعضى‏ها يك وجه ديگرى هم فرموده‏اند، بعضى‏ها خواسته‏اند بگويند بر اين كه ما در ما نحن فيه ملتزم مى‏شويم كه آن صلات را بايد اين مكلف در احد الثوبين در وقت اتيان كند. يك صلات است، يك صلات. دو تا صلات است، دو تا صلات را در يكى از ثوبين اتيان بكند. چرا؟ براى اين كه در مسئله متقدمه كه انسان ثوبش منحصر در ثوب نجس است، و متمكن از نزع هم هست مى‏تواند لخت بخواند، صلات عارى بخواند. آنجا شارع تجويز كرد يا واجب كرد. تجويز كرد بنا بر قول تأخير كه آنجا مخير است كه بكند يا عاريا بخواند يا همين در همين ثوب بخواند. بنا بر قول ديگر نه متعين بود كه در آن ثوب نجس بخواند. وقتى كه شارع تجويز كرد يا تعيين كرد انسان صلاتش را در ثوب نجس بخواند با وجود اين كه متمكن از نزع بود با وجود نجاست واقعيه محرزه المعلومة تفسيرا تجويز كرد، به طريق اولى در جايى كه صلات را در ثوب محتمل النجاستى كه نمى‏تواند محتمل النجاسه را تطهير كند. چون كه آب ندارد فرض ما اين است. صلات را در محتمل النجاسه تجويز مى‏كند. يعنى چه جور آنجا صلات عارى را متعين نكرد بر مكلف يا اصلا تجويز نكرد بنا بر قول صاحب العروه و به قول ديگران كه فرموده بودند در جايى كه ثوب محتمل النجاسه باشد اينجا به طريق اولى شارع اين را فرض بفرماييد دست برنمى‏دارد از صلات در احد الثوبين كه اين استدلال دومى است. ببينيد آنى كه استدلال كرده است اين وجه را در كلامش ذكر كرده است يا آن وجهى كه ما گفتيم، ذكر كرده است. مى‏دانيد فرق ما بين الوجهى چه مى‏شود؟ فرق ما بين الوجهين اين است، كه بنا بر وجه اولى، دليلى كه ما گفتيم آن صلاتى كه اتيان مى‏كند در احد الثوبين او معلوم نيست صلات مأمور به واقعى بشود. چون كه او گفتيم مكلف است به صلات در ثوب طاهر. چون كه متمكن از او است. به او مكلف است. الان اتيان كرد صلات را در ثوبى كه محتمل النجاسه است. محتمل است اين مصداق مأمور به واقعى باشد ممكن است نباشد. پس حكم به اين كه اين يكى را اتيان بكن او حكم ظاهرى است. حكم ظاهرى عقلى هم هست. عقل مى‏گويد اين را اتيان بكند، موافقت احتماليه بكن. حكم شرعى نيست آنى كه من اتيان كرده‏ام اگر در واقع مصادف با تكليف واقعى نباشد و مصداق مأمور به نباشد. ولكن اين وجه كه گفته مى‏شود از او رايحه حكم واقعى درمى‏آيد كه اصلا مأمور به واقعى صلات خواندن در احد الثوبين است. چرا؟ چون كه تعدى كرد به طريق اوليت. وقتى كه شارع امر واقعى كرد و تكليف واقعى كرد به صلاتى كه در ثوب نجس، معلوم است نجاست آن تفصيلا، در جايى كه انسان متمكن از لخت شدن هم بود، خوب در جايى كه متمكن است از لخت شدن صلات را در ثوب محتمل النجاسه، چون كه منحصر است ثوب صلات اداعى، به طريق اولى تجويز مى‏كند. اين رايحه حكم واقعى از آن درمى‏آيد اين دليل كه اين مفادش اين است كه اين جواز، جواز واقعى است. مى‏دانيد ثمره كجا ظاهر مى‏شود؟ ثمره آنجا ظاهر مى‏شود كه بعد از اين كه صلات را در اين ثوب خواند و وقت تمام شد يا مثلا به جايى رسيد كه ديگر درك صلات نمى‏شود ولو يك ركعتش، وقت وقتى كه به آنجا رسيد و بعد از اين كه مثلا اذان گفتند، فرد واضحش را مى‏گوييم اذان مغرب الله الكبر را گفتند، فهميد يادم افتاد، آن ثوبى كه در او نماز ظهر و عصر را خواندم نجس همان بود. اين يكى پاك است. ببين چه بدبخت هستم، در آن ثوب نجس نماز خواندم، شانس ندارم اينجور گفت. اگر حكم واقعى باشد مجزى است. قضا نمى‏خواهد. چرا؟ چون كه مأمور به واقعى را اتيان كرده است و مكلف در شبانه روز بيشتر از پنج نماز مكلف نيست.
سؤال؟ نه مأمور به واقعى نبود. آن موافقت احتماليه تكليف واقعى بود. بعد معلوم شده است كه موافقت نكرده است ديگر. وقتى كه موافقت نكرد بايد قضا كند. ثمره اينجا ظاهر مى‏شود كه اگر علم پيدا كند كه اين ثوب، ثوب نجس بود قضا ندارد بنا بر حكم واقعى بود و اما اگر حكم ظاهرى بوده باشد نه آن را بايد قضا كند. توهم نكند كسى بر اين كه فرقى نمى‏كند. چه حكم واقعى باشد، چه حكم ظاهرى باشد، قضا لازم نيست. ما ثمره ذكر كرديم. توهم نشود كه اگر چه حكم واقعى باشد، چه حكم ظاهرى بوده باشد اصلا قضا لازم نيست. چرا؟ چون كه اگر حكم واقعى باشد كه پر واضح است، حكم ظاهرى هم باشد لا تعاد مى‏گويد اعاده نكن. لا تعاد الصلات الاّ من خمس. اگر خمس وضو و غسل است، تيمم است. طهارت از خبث است. خوب اينجا شارع فرموده است اگر به نمازى كه اتيان كردى خلل برسد به او از ناحيه پنج تا تدارك بايد بشود. لا تعاد قضا را هم مى‏گيرد. مختص به اعاده نيست. در قاعده روايت لا تعاد به معنا تكرار العمل است. عمل تكرار نمى‏شود مگر اين كه اخلال به خمس برسد. خوب در ما نحن فيه اخلال به خمر كه نرسيده است. اخلال به طهارت ثوب رسيده است و اين اعاده ندارد. اين را كسى توهم نكند، اينجا جاى لا تعد نيست. لا تعاد جايش در صورتى است كه انسان عملى را كه اتيان مى‏كند حين العمل اعتقاد دارد بر اين كه مأمور بهش اين است، يعنى مأمور به واقعى آنى كه شارع امر كرده است، مأمور به واقعى آن اين است يا شارع حكم كرده است يا عقل كرده است كه اين مأمور واقعى است. كه مأمور به واقعى را اتيان كرده است بنا بر وظيفه، به اعتقاد عقلى يا به احراز خودش يا به تكليف الشارع. بعد وقتى كه معلوم شد كه نه اين حكم ظاهرى و اعتقاد خطا بود. آنجا بود كه لا تعاد مى‏گويد اعاده نكن مگر به آن پنج تا خلل برسد. و اين مكلف در موارد موافقت احتماليه يا موافقت قطعيه فرق نمى‏كند در مواردى كه موافقت قطعيه مى‏كند ولكن شروع كرد اول يكى را. مى‏دانست بر اين كه دو تا ثوب يكى از اينها نجس است، در يكى نماز خواند، بعد مى‏گويد من در دومى نماز نمى‏خوانم. چرا؟ چون كه لا تعاد مى‏گويد اعاده اين صلات را نكن. چون كه نماز را اتيان كرده‏اند ديگر لا تعاد مى‏گويد اعاده نكن. چون كه اگر در واقع ثوب طاهر است فهو، اگر ثوب طاهر نبود آن يكى، خوب ملقى است. مسئله شرطيت طهارت. چون كه لا تعاد القا كرده است. اين توهم است.
در ما نحن فيه در اين موارد حين الاتيان مكلف محرز نيست كه مأمور واقعى آن اين است مى‏گويد به احتمال مأمور به اين را اتيان مى‏كنم در موار موافقت احتماليه. مى‏گويد به احتمال موافقت اين را اتيان مى‏كنم كه شايد تكليف واقعى اين باشد. نه شارع گفته است اين مأمور به واقعى است نه عقل گفته است. بدان جهت اين موارد را لا تعاد نمى‏گيرد. اگر گفت، پس ثمره حين القولين ظاهر مى‏شود كه اگر ما گفتيم اين يصلى فى احدهما فى الوقت حكم واقعى است، شارع گفته است در مأمور به واقعى هم همين است. لا تعاد، و او را اتيان كرده‏اند. خلل هم نرسيده است. چون كه مأمور به اتيان در صلات محتمل الطهاره بود، و او هم در موقع اتيان محتمل الطهاره بود. اصلا لا تعاد هم احتياج نداريم. خلل اصلا نرسيده است تا لا تعاد جارى بشود. و اما بنا بر وجه ثانى كه معلوم شده ثوب در نجس بود. بعله خلل بوده است در صلات ولكن لا تعاد نمى‏گيرد. چون كه در موقع اتيان كسى نمى‏گفت كه اين مأمور به واقعى اين است.
عقل روى دفع ضرر محتمل مى‏گويد، مى‏گويد شايد مأمور به واقعى اين باشد. براى امر مى‏گويد اين را اتيان بكن. به جهت اين كه يا مخالفت قطعيه نشود مى‏گويد بر اين كه اين را اتيان بكن. نمى‏گويد مأمور به واقعى هم همين است. بشنويد و داشته باشيد. در اين موارد حديث لا تعاد جارى نيست اين ثمره بين القولين. خوب اين كه مأمور به واقعى اين است شاره اين را مأمور به واقعى قرار داده است اين مربوط به آن اولويت است و آن اولويت مى‏بينيد كه لنگ شد. چرا؟ چون كه آنجا عقل تعيين وظيفه نكرده بود. آنجايى كه ثوب نجس بود. نمى‏دانست صلات را در ثوب بخواند يا در آنجا نمى‏دانم عاريا بخواند. شارع تعيين كرد كه در ثوب بخوان يا تجويز كرد. و اما چون كه اينجا متمكن از مأمور به واقعى هم هست آنجا تمكن از مأمور به اولى، اختيارى نبود. اينجا تمكن دارد از مأمور به اولى اختيارى. هم صلات ظهر اختيارى واجب است هم صلات عصر اختيارى. صلات در احدهما مأمور به واقعى است، هيچ به اين معنا نه اولويت، اوليت به باد فنا رفت با اين بيانى كه عرض كردم. اين مسئله با آنجا فرق دارد. اينجا متمكن از مأمور اختيارى است و در ما نحن فيه مأمور اختيارى است عقل هم مى‏گويد موافقت احتمالى بكن. شارع كارى نكرده است اينجا.
على هذا الاساس در ما نحن فيه شارع تحفظا لاهميت الوقت مأمور واقعى را صلات در احد الثوبين قرار داده است اين وجهى ندارد. ظاهر كلام عروه هم اين است كه حكم ظاهرى مى‏داند. يصلى فى احدهما، چون كه بعد مى‏گويد و يغزى فى الاخر بعد الوقت. اگر مأمور به واقعى مى‏دانست ديگر قضا معنا ندارد. پس معلوم مى‏شود كه مأمور به ظاهرى مى‏داند. ما كه مأمور به ظاهرى مى‏دانيم مى‏گوييم قضا واجب نيست. در آن يكى قضا كردن بعد الوقت واجب نيست. چرا؟ چون كه قضا تكليف آخر است. در داخل وقت يقينا من يك تكليفى داشتم و احتمال مى‏دهم آن تكليف را انتصال كرده‏ام. بعد الوقت اگر آنى كه در او نماز مى‏خوانم ثوب طاهر باشد اين موافقت تكليف در اداء وقت نيست. چون كه قضا تكليف آخر است. وقتى كه اذان الله اكبر گفت تكليف صلاتى رفته است. قبل از او جبرئيل برده او را. اين تكليف آخر است. وقتى كه تكليف آخر شد موضوعش چيست؟ موضوعش فوت الفريضة فى وقتها. من فات فريضة فى وقتها... خوب من نمى‏دانم فوت شده است يا نشده است؟ شايد آن صلاتى را كه اتيان كرده‏ام صلات در ثوب طاهر همان بود. فوت را كه نمى‏دانم و اين را هم ديگر انشاء الله اين جهتش را خودتان دقيق هستيد كه استسحاب عدم اتيان به صلاتى در ثوب طاهر حتى ينقضى النهار، روز تمام شد اثبات فوت نمى‏كند. فوت عدم خاص يا امر وجودى است و استسحاب عدم مطلق، نه امر وجودى را اثبات مى‏كند نه عدم خاص را، اين را كه در اصول مثبته خوانده‏ايد. بدان جهت شك در تكليف جديد است. بعد از آنكه مغرب شد، آيا من نسبت به تكرار صلات ظهر تكليفى دارم كه او را قضا كنم يا نه؟ رفعا امت ما لا يعلمون.
يا استسحاب عدم الفوت، عيبى ندارد. چون كه آن وقت يك وقتى كه بود كه صلات از من فوت نشده بود. چون كه اول ظهر كه صلات ظهر فوت نشده بود. نمى‏دانم غروب شمس شد فوت شد يا نه؟ استسحاب مى‏گويد فوت نشده است. بدان جهت اين كه صاحب العروه مى‏گويد يك حرفش را تصديق كرديم، حكم، حكم ظاهرى است. يك حرفش را قبول نمى‏توانيم بكنيم، چه كار كنيم؟ تقصير ما چيست؟ و آن اين است كه در ما نحن فيه قضا كه ايشان مى‏فرمايد و يقضى فى الاخر لا يحتاج قضا فى لاخر الاّ اذا علم انّ ثوب الذى صلى فى كان هو النجس. اگر مى‏دانست نجس او است بايد قضا كند والاّ فلا قضاء. بعد در ذيل يك مطلب ديگرى فرموده است كه بيشتر دل ما را گرفته است. آن مى‏فرمايد كه اگر در ثوب ديگر كه ثوب طاهر مى‏شود ديگر فرض اين است كه ثوب طاهر ديگر نيست، در ثوب ديگر هم نتوانست قضا كند عاريا قضا كند. چرا يا مرحوم سيد؟ قضا كه امر فورى ندارد. فورى نيست. قضا را خودتان فرموديد، در عروه هست، خودشان فرموده وجوه القضا موسع است. فقط بايد تهاون نشود. الان بعد خروج الوقت، مى‏گذارد يك ماه ديگر كه هميشه كه اينجور نيست. يك ماه ديگر، يك روز ديگر، يك هفته ديگر، يك ماه ديگر، يك شب ديگر، آن وقت قضا مى‏كند. چرا يقضى عاريا؟ يقضى عاريا موضوع ندارد. و الحمد الله رب العالمين.