جلسه 303

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 303 ب‏
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده درسال: 1367 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميّه قم واحد صوت‏
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم.
مى‏فرمايد در عروه اگر مصلى دو ثوبى داشته باشد كه علم دارد به تنجس احدهما، و يك ثوب طاهر معين تفصيلى دارد كه در او مى‏تواند هم نماز بخواند، ايشان مى‏فرمايد اگر يك غرض عقلايى دارد كه صلات را در آن ثوب طاهر معين اتيان نكند و در اين ثوبينى كه مى‏داند يكى نجس است صلات واحده را در اين ثوب تكرار كند و اگر در اين تكرار يك غرض عقلايى هست فهو، عيبى ندارد. صلات در آن ثوب را ترك كند و تكرار كند آن صلات را در اين ثوبين كه مى‏داند يكى از اينها طاهر است. مثل اين كه فرض كنيد آن ثوب طاهر در آن كمد است. بايد برود او را باز كند، نگاه كند ولكن اينها يكى را پوشيده است، يكى را هم پوشيده است، دم دستش است مى‏گويد صلات را تكرار مى‏كنيم. اين غرض خودش، غرض عقلايى است. اگر مكلف غرض عقلايى دارد كه صلات را در آن ثوب ترك كند و در اين ثوبيت تكرار كند فهو. و اما اگر غرض عقلايى نداشته باشد، آن ثوب هم دم دستش است، هيچ غرض عقلايى نيست دنگش گرفته است به قول بعضى‏ها، مى‏گويد من اينجور اتيان خواهم كرد. اگر اينجور بوده باشد نه تكرار جايز نيست بايد آن ثوب معين صلات را در او اتيان كند. اين فتوايى است كه ايشان در عروه فرموده‏اند. اين كه فرموده است اگر غرض عقلايى داشته باشد عيبى ندارد معلوم مى‏شود كه نظر مبارك ايشان اين است، اگر غرض عقلايى نبوده باشد صلات را در اين ثوبين تكرار كردن لعب بالعباده حساب مى‏شود.
اين كانّ لعب مى‏كند به عبادتى كه آن عبادت تواضع در مقابل حق جل اعلا است و بايد خضوعا و خشوعا اتيان بشود. در اين صورت حكم مى‏شود به بطلان الصلات از جهت اين كه قصد قربت را فاقد است شخص. آن قصد قربتى كه در عبادت معتبر است و عبادت بايد خشوعا و خضوعا لرب الجليل اتيان بكند اين بازى مى‏كند. اين خضوع و خشوع حساب نمى‏شود اين عملش. از اين ناحيه مى‏فرمايد اين قيدى كه مى‏زند غرض عقلايى داشته باشد، اين كه اگر غرض عقلايى باشد نه لعب نيست، با خضوع و خشوع هيچ منافاتى ندارد. تخذ لربه، صلات را اتيان مى‏كند چون كه در آن آوردن ثوب يك خرده معطلى هست. نمى‏خواهد، مى‏خواهد صلاتش را بدون معطلى اتيان بكند و فارغ بشود از تكليف صلاتى. از آن تعليل قيدى كه در عبارت زده است از آن قيد فهميده مى‏شود وجه عدم جواز پيش ايشان اين است كه اين لعب بالعباده حساب مى‏شود. آن وقت در جواب ايشان بايد اينجور ذكر بشود، آيا در عبادات كه قصد تقرب معتبر است و بالاترين قصد قربتها اين است كه داعى مكلف به اتيان آن عمل امر خدا بوده باشد. به حيث اين كه اگر خداوند متعال امر نمى‏كرد اين عمل را اتيان نمى‏كرد. مى‏دانيد قصد قربتى كه آن مرتبه اول است نه در تقرب مرتبه اول است، در قصد قربت بودن مرتبه اول است كه اين را پيش همه قصد قربت است اتيان به داعيت امر. بعضى‏ها گفته‏اند كه داعيت امر لازم نيست انسان فعل را فقط بداند كه محبوب خدا است اتيان بكند، قصد خدا شده است، قصد تقرب شده است. ولكن اين معنا كه فعل به داعى امر صادر بشود اين قصد القربت است عند الكر. خوب كدام عمل به قصد عمل اتيان بكند. كدام عمل است كه به داعويت امر اتيان بشود؟ اين را مى‏دانيد؟ آن طبيعى كه متعلق امر است در او هيچ خصوصيات فرديه اخذ نشده است. فضلا عن المقارنات للفرد. آنى كه شارع از ما خواسته است طبيعى صلات ظهرين است بين الحدين صرف‏
وجودش را خواسته است. كه انسان يك وقت آن صلات را در اول وقت اتيان مى‏كند، يك وقت در وسط وقت، يك وقت در آخر وقت. نه اين اول وقت خصوصيتش مأخوذ در متعلق امر وجوبى است نه خصوصيت آن آخر الوقت مأخوذ در متعلق امر وجوبى است. بايد اين صلات را در مكان اتيان بكند يا در مسجد يا در خانه يا مثلا در صحرا. نه خصوصيت اين كه صلات واقع فى المسجد است، نه اين تحت امر وجوبى است، امر استحبابى عيبى ندارد، اول وقت مستحب است، امر استحبابى است. يا مثلا مسجد مستحب است افضل الافراد است، آن نه، امر وجوبى را مى‏گوييم. نه خصوصيت كونها فى المسجد او كونه فى الدار، او كونه فى الصحرا او غير ذالك هيچ كدام مأخوذ در متعلق امر نيست. اين شارع اين صلات را از ما خواسته است. خوب اين طبيعى در خارج موجود بشود هر كلى ما يتشخص لم يوجد همه خصوصيات فردى دارد كه به او تشخصشان هست. يك مقارناتى هم دارد، يك مقارناتى كه آنها تشخص نمى‏آورد ولكن مقارن با اتيان فرد مى‏شود. انسان يك وقت صلات را كه اتيان مى‏كند جلويش يك كسى نشسته است يا ننشسته است، فرض كنيد يك زنى جلويش نشسته است، يا ننشسته است، چيزى هست كه حواسش را يك خرده پرد كند يا نيست، اينها مقارنات هستند. خوب اين مقارنات را به چه داعى اتيان بكند؟ در صلاتى كه اين خصوصيات را دارد افراد، كه اين لا محال طبيعت به آن خصوصيت موجود مى‏شود. يا اين مقارنات كه اگر فعل خود مكلف باشد، اين مقارنات و خصوصيات را به چه داعى اتيان بكند؟ گفته‏اند به هر داعى، چون كه امر ندارد. به هر داعى كه اتيان بكند. مسجد كولر دارد، هوا گرم است. يك كولر حسابى گذاشته‏اند خيلى گرم است. مى‏گويد برويم نمازمان را در مسجد بخوانيم كه خنك بشويم. داعى‏اش فقط همين است صلات در مسجد. نمازمان را برويم در مسجد بخوانيم كه خنك بشويم، نمازش صحيح است اشكالى ندارد. چرا؟ چون كه آنى كه بايد امر به او دعوت كند آن امر دعاويت امر صرف الوجود است. اگر شارع صلات را واجب نكرده بود نه در مسجد مى‏خواند نه در بيتش. مى‏خوابيد. اين اتيان صلات به دعاويت امر است. مى‏گويد برويم نمازمان را بخوانيم در مسجد كه خنك هم بشويم. آن نماز كه آن طبيعى است داعويت بر اتيان او همان امر شارع است كه لو لا امر شارع اتيان نمى‏شود. نه اين را، نه آن فرد ديگر را.
خصوصيت اين فرد كه فى المسجد بشود يا خصوصيت اين فرد كه در اول وقت بشود چون كه مى‏خواهد بخوابد، مى‏گويد چون كه مى‏خواهم بخوانم، اول وقت بخوانم. يا مى‏خواهيم برويم تفريح اول وقت نمازمان را بخوانيم، خاطر جمع برويم. اگر تفريح نبود با رفقا رفتن نماز را در آخر وقت مى‏خواند. مى‏گفت الان بخوانيم ديگر فارغ بشويم. عيبى ندارد. چون كه آنهايى كه، اين خصوصيت اول وقت متحد با صلات است. وقتى كه در خصوصيات متحد با صلات قصد قربت معتبر نشد و نبايد هم قصد قربت بكند اگر كسى ملتفت باشد و قصد قربت بكند، بگويد من نمازم را در مسجد اتيان مى‏كنم كه خدا مرا واجب كرده است كه در مسجد اتيان كنم نمازم را، تشييع است، كى واجب كرده است خدا؟ يا مثلا فرض كنيد در اول وقت اتيان كنم چون كه خدا امر وجوبى كرده است به آن صلات در اول وقت، اين تشييع است، عملش باطل مى‏شود افترا على الله است. بدان جهت اين خصوصيات خارج از امر شارع هستند. بدان جهت اينها را به داعويت نفسانيه اطيان بكند اشكالى ندارد. وقتى كه در خصوصيات متحده اينجور شد در مقارنات ديگر به طريق اولى هم همين جور است. آنها به دواى نفس اتيان مى‏شود. اگر فعل، فعل مكلف بوده باشد. بعله يك نكته‏اى هست متوجه باشيد، در مسئله ريا در عبادت موجب بطلان صلات است، همين جور است اگر ريا را در خصوصيات بكند. نماز را در اول وقت مى‏خواند كه مردم بگويند عجب آدم خوبى است، نمازش در اول وقت ترك نمى‏شود. به جهت خاطر مردم، اصل نماز براى خدا است. ولى اگر خدا امر نكرده بود نه در اول وقت اتيان مى‏كرد نه آخر وقت. اصل نماز به جهت اتيان خداست. ولكن اول وقت مى‏آيد كه مردم بگويند عجب آدمى خوبى است! نمازش را مواظب است در اول وقت اتيان مى‏كند. غرضش اين است. نه اين كه غرضش درك فضيلت است مردم بگويند يا نگويند ولكن مردم هم مى‏گويند. او ريا نيست. اين غرضش اين است كه فضيلت وقت را درك كند. اول وقت او ريا نيست. اين كه اول وقت مى‏خواند غرضش و داعى‏اش به اتيان اين است كه مردم بگويند چه خوبى است! در نماز جماعت، در نماز جمعه در صف اول حاضر مى‏شود. مى‏نشيند آنجا كه مردم بگويند عجب آدم خوبى است! چرا بگويند؟ بلكه يك فرجى شد يك كارى بعد به او دادند. يك كار مهمى. كه ريا مى‏كند در خصوصيت اين باشد عمل باطل است. اين به جهت نص است، دليل است. كه خداوند متعال هر عملى كه در آن عمل غير خودش مدخليت داشته باشد در خود آن عمل غير خودش مدخليت داشته باشد يعنى طلب ريا بكند، او را خداوند قبول نمى‏كند. اين دليل خاص دارد. والاّ اگر دليل خاص نبود مى‏گفتيم ريا هم مثل ساير دعاوى است. ولكن منصوص است بدان جهت ريا در اين خصوصيات مبطل است. در آن مقارنات ريا بكند، چه جور؟ او نه مبطل نيست. مثلا فرض كنيد آدم ريش دارى است مى‏آيد در اول وقت نماز مى‏خواند، قبل از اين كه فرض بفرماييد نمازش را شروع كند شانه‏اش را درمى‏آورد ريشش را شانه مى‏كند كه بگويند اين آدم خوبى است، تمام آداب صلات را محافظت مى‏كند. اين نه، چون كه ربطى به صلات ندارد. مقارن با صلات است ريش را شانه كردن، صلات را باطل نمى‏كند. بعضى‏ها آنجا هم خواسته‏اند بگويند كه مقارنات هم مبطل مى‏شود. ريا در مقارنات، نه آن را ما دليل نداريم، آن قدر دليل داريم كه آن عملى كه صلات است يا وضو است و امثال ذالك در اينها ريا بكند.
مثلا فرض كنيد يك آدمى است خيلى گرمش شده است زمستان هم هست ولكن مزاجش گرم است. گرمى‏اش شده است. مى‏گويد امروز مى‏روم با آب يخ وضو بگيرم. با آن آب حوضى كه يخ بسته است وضو بگيرم كه يك خرده خنك بشوم. خيلى سر و صورت و بدنم گرم است. اين شارع واجب كرده است وضو به ماء را، اما آب سرد باشد، گرم باشد اينها تحت امر وجوبى نيست. رفت كه خنك بشود با او وضو گرفت، وضويش صحيح است. چون كه فرض بفرماييد آن خصوصيت اين كه آن آب سرد بوده باشد او در متعلق امر وجوبى نيست. بعله، ريا بكند كه بروم با آب سرد وضو بگيرم، مردم بگويند به به! چه آدمى است! چه از خداوند متعال چقدر مى‏ترسد! خودش را مى‏خواهد اذيت بدهد، كه آب سرد وضو بگيرد. افضل الاعمال... غرضش هم همين است. به خورد مردم اينجور بدهد. آن عملش باطل است. وضويش باطل است. چون كه ريا شده است. بدان جهت مسئله ريا در خصوصيات عمل كه مبطل است آنها را بگذاريد كنار، كلام در ساير دواعى بود كه اگر در خصوصيات به ساير دواعى اتيان بشود، يا اصلا داعى هم ندارد. بلا داعى مى‏گويد همين جور اختيار مى‏كند اين عيبى ندارد. خوب يا صاحب العروه اين كه خصوصيت اين صلات الظهر صرف الوجودش متميزا موجود بشود در خارج يا غير متميز موجود بشود در خارج اينها كه در امر وجوبى مأخوذ نيست. شارع صرف وجود صلات الظهر را خواسته است كه در ثوب طاهر واقع بشود. اما خصوصيت اين كه اين صلات را چه جور اتيان بكند با چه خصوصيتى؟ يعنى يك صلات ديگر را در او ملزم بكند در ثوبى، كه علم اجمالى داشته باشد يكى از اينها صلات ثوب طاهر است كه انتصال اجمالى است. يا نه، متميزا اتيان بكند به نحوى كه مشخص باشد در ثوب طاهر معلوم بالتفضيل اينها در متعلق امر مأخوذ نيست. وقتى كه در متعلق امر مأخوذ نشد بدان جهت به هر داعى موجود بشود ولو غرض عقلايى ندارد اتيان بكند بايد صحيح بشود.
يك مواردى مى‏شود گفت كه انسان اگر در مقارنات جورى باشد كه وهم به عبادت حساب بشود. مثلا كسى نماز مى‏خواند در نماز آن كارهايى كه رقاص‏ها مى‏كنند با انگشتهايشان را آن كار را مى‏كند، نماز مى‏خواند آن كار را مى‏كند. آن ممكن است گفته بشود، نه اين نماز نيست. و اما بلا تكرار كردن در ثوب اينجور انتصال كنيم ببينيم اينجور اتيان كردن نماز چه جور است، اين را تجربه بكنيم. اينها اشكالى ندارد ظاهرا. بدان جهت اين تفسيرى كه ايشان فرموده‏اند اين تفسير، تفسير درستى نيست. خودشان هم در اول عروه اين تفسير را ندارد در انتصال اجمالى. آنجا على الاطلاق گفته‏اند كه، انسان متمكن بشود از اين انتصال تفصيلى، انتصال اجمالى كافى است، قيدى هم نزده‏اند. در آن اول مسائل تقليد هست. گذشتيم اين را، يك وجه ديگرى گفته‏اند كه آن وجه، وجه سنگينى هست. كه گفته‏اند بر اين كه با تمكن از آن صلات در ثوب طاهر نمى‏تواند صلات را در اين ثوبين تكرار كند. بلا فرق ما بين اين كه غرض عقلايى داشته باشد يا نداشته باشد. نمى‏تواند تكرار كند، بايد انتصال تفسيرى بكند. چرا؟ آن چرا را سابقا اشاره كرده‏ايم. گفته‏اند بر اين كه اگر ما شك كنيم در اعتبار قيودى در عبادت كه آنها قيودى هستند كه متفرع بر تعلق امر بالعبادت است، يعنى اگر امر متعلق بر عبادت بشود آن قيود شك در آنها يا علم به اعتبار آنها متصور مى‏شود. و اما اگر آن قيود، قيودى باشند كه امر نداشته باشد عبادت آن قيود متصور نيستند. انسان صلات را فرض كنيد، هيچ امرى ندارد. صلات را الى القبله اتيان كند در ثوب طاهر اتيان كند، با بدن طاهر اتيان بكند اين قيود بعله، قابل تصور هستند. در خود موضوع و متعلق الوجوب. و اما يك قيودى هست كه آنها فرع تعلق امر به آن عمل است و تا مادامى كه آنها متعلق امر نشود عمل آن قيود متصور نمى‏شوند. مثل اتيانه به دعاويت امر بها. چون كه امر نداشته باشد اين قيد قابل تصور نيست. به قصد وجوبها، آن وجوبى كه دارد، آن وجوب خارجى شخصى. مادامى كه وجوب نداشته باشد كه قصد نمى‏شود.
گفته‏اند قصد وجه، قصد قربت، قصد التمييز از قيودى است كه متفرع بر وجود امر است. و در اين قيود اگر شك كنيم كه در عبادت معتبر است يا نه؟ بايد احتياط كرد. اين بحثش در بحث صحيحه... است. كه اگر فرض بفرماييد شك كرديم در اعتبار قيدى در عبادت، آن قيد از قيود اوليه شد يعنى متفرع بر امر نشد، عند الشك و عدم دليل اجتهادى رجوع به برائت مى‏شود. چون كه دوران امر بين الاقل و الاكثر مى‏شود. امر واجب بين الاقل و الاكثر. و اما قيود اگر از قيود ثانويه شد، و شك كرديم كه در عبادت معتبر است يا نه؟ آنجا جاى برائت نيست بايد احتياط كرد. چون كه شك در سقوط تكليف مى‏شود. كه آن امرى كه به عبادت متعلق شده بود و عمل ساقط شد يا ساقط نشد. اين شك در سقوط التكليف است و اما دوران الامر بين الاقل و الاكثر شك در حدوث التكليف است كه تكليف متعلقش ده چيز است يا نه چيز. از اول نمى‏دانيم. اينجا مى‏دانيم متعلق وجوب نه تا است يقينا. ولكن احتمال مى‏دهيم بدون اين قصد وجه امر از اين نه تا ساقط نشود. شك در سقوط است و بايد اينجا احتياط كرد كما اين كه در كفايه فرموده است. على هذا الاساس گفته‏اند قصد تمييز اين است كه انسان حال العمل بداند كه اين مصداق واجب است معطىٌ به. بداند كه معطىٌ بهش واجب است. يعنى مصداق واجب است در جايى كه واجب كلى است يا عين الواجب است در جايى كه واجب شخص است. مثل صوم در ايام شهر رمضان. روزى كه انسان روزه مى‏گيرد بايد بداند كه اين صوم شهر رمضان است، واجب همين است. احتمال مى‏دهيم، گفته‏اند بر اين كه قصد التمييز در عبادت معتبر بوده باشد در عبادت يعنى در سقوط امرش معتبر باشد و در حصول غرض معتبر بوده باشد روى اين اساس دليلى هم به عدم اعتبارش نداريم. شك مى‏كنيم، چون كه ما اگر انتصال اجمالى بكنيم، صلات را تكرار بكنيم، قصد تمييز نمى‏شود، ممكن نيست. چون كه آن صلاتى را كه اتيان مى‏كنند در يك ثوبى، نمى‏توانم علم پيدا كنم كه مصداق واجب همين است. اين آن وقتى قصد تمييز مى‏شود كه در آن ثوب طاهر معين نماز بخوانم. و اما اگر بخواهم انتصال اجمالى بكنم قصد تمييز از بين مى‏رود و ما هم احتمال مى‏دهيم قصد التمييز معتبر باشد.
اطلاقى هم نداريم، جوابش را سابقا گفتيم. ديگر نگوييد به اطلاق مقامى كه اگر اينها معتبر در عمل بود شارع اينها را بيان مى‏كرد ولو در يك موردى، جوابش را هم گفتيم كه اين قصد التمييز از... مردم است اين تمكن. (در عمل نه در اجزاء عمل) بدان جهت شارع نگفته است قصد قربه را هم نگفته است در بعضى عبادات مثل صوم و امثال ذالك. اطلاق مقامى نداريم بدان جهت بايد احتياط بكنيم.
عرض مى‏كنم بر اين كه اگر كسى روى اين حرف بگويد در ما نحن فيه انتصال اجمالى جايز نيست، جوابش را بايد بگوييم. و نعم الجواب. آن نعم الجواب عبارت از اين است كه اگر اين حرف شما صحيح بوده باشد شك كنيم در اعتبار قصد تمييز در صحت عبادت و وقوعها عبادتا اگر شك بكنيم، در ما نحن فيه به برائت رجوع مى‏شود. در ما نحن فيه كه محل كلام ما هست رجوع به برائت مى‏شود نه به قاعدة الاشتغال. و الوجه فى ذالك اين است ما در آن مواردى كه قيود، قيود متفرعه در امر است در آنها اگر شك در اعتبار كرديم مى‏گوييم احتياط لازم است، سرّش عبارت از اين است كه شك در سقوط التكليف مى‏شود نمى‏دانيم تكليف كه متعلق به نه جزء بود ساقط هيت سا ساقط نيست؟ و خود اين قيد در متعلق تكليف قابل اخذ نيست. نه در مقام الثبوت نه در مقام اثبات كه ملاك مقام ثبوت است. در مقام ثبوت اين قيود در متعلق وجوب نمى‏تواند اخذ بشود. اين قيود معتبر بشود يا نشود متعلق وجوب نه تا است. كسى كه اين مسلك را ملتزم شد كه قصد قربت، قصد وجه، قصد تميز در متعلق امر ثوبتا نمى‏شود اخذ بشود او بايد ملتزم بشود كه عند الشك و عدم الدليل على عدم الاعتبار بايد احتياط كرد مثل صاحب كفايه. اينها را ما تا اينجا قبول مى‏كنيم كه اين قيود اخذ نمى‏شود. ممكن نيست اخذ بشود و اگر شك كرديم بايد احتياط بشود. اين را قبول كرديم. يا گفتيم اين قيود مى‏شود اخذ بشود ولكن اطلاقى نداريم كه تمسك بكنيم، سابقا گفتيم كه اينها معتبر نيست. اگر فرض كرديم كه در اين قيود احتياط مى‏شود. اين ربطى به ما نحن فيه ندارد. چرا؟ اخلال به قصد تمييز طهارتا از ناحيه جهل به حكم و امر است. مثلا نمى‏دانم كه شارع كسى كه چهار فرسخ رفت، چهار فرسخ بعد از پنج روز برگشت شارع به اين صلات غسر را واجب كرده است يا صلات تمام؟ شبهه، شبهه حكمى است. نمى‏دانم روز جمعه صلات ظهر را واجب كرد يا صلات جمعه را واجب كرده است؟ اينجا اگر من بخواهم احتياط بكنم قصد وجه و قربت مى‏توانم بكنم، اما قصد تمييز ممكن نيست. اين قصد تمييز هم صلمنا در متعلقه هم نمى‏شود اخذ بشود. چون كه با قصد الوجه و قصد الامر فرقى ندارد.
اما يك قصد تمييزى هست در شبهات موضوعيه، حكم معلوم است حكم كلى. مى‏دانم كه صلات را شارع در ثوب طاهر خواسته است. و صلات در ثوب نجس باطل است. اينها را مى‏دانم. نمى‏دانم بر اين كه اين ثوب طاهر است يا آن يكى طاهر است؟ يكى نجس است، يكى طاهر. اينجا شارع در موارد جهل به موضوع قصد تميز را معتبر بكند اين در متعلق امر اخذ مى‏شود. شارع مى‏گويد صلاتى كه در ثوب طاهرى است كه طهارت او معلوم است تفضيلا بخوان. امر از اول برده است، صلات مقيد به ثوب طاهر است ديگر. يك قيد ديگر هم مى‏زند به اين. مى‏گويد ثوب طاهر كه معلوم طهارتها تفصيلا، طهارت ثوب تفصيلا معلوم باشد. خوب مكلف موقع اتيان قصد تمييزش حاصل مى‏شد ديگر. چون كه در اين دو ثوب نمى‏تواند اتيان كند. چون كه اگر اتيان بكند مأمور به نيامده است. مأمور به صلات در ثوبى است كه طهارت معلوم به تفضيل است. اينها كى مى‏دانند طهارت اينها را بالتفضيل؟ بايد در آن ثوب ديگر اتيان كنند. پس اگر در مواردى كه فقد دست تمييز از ناحيه جهل به موضوع است نه از ناحيه جهل به حكم. موضوع را نمى‏داند، كه آيا آنى كه در متعلق تكليف مأخوذ است كه ثوب طاهر است، اين ثوب است يا آن يكى است، نمى‏داند اين را. مى‏داند يكى از اينها ثوب طاهر است. اينجا شارع بخواهد قصد تمييز را در اين جهل، كه جهل به موضوعات است مانع قرار بدهد و شرط صلات آن ثوب طاهرى باشد كه مى‏داند او صلات در ثوب طاهر است اين بايد متعلق را قيد كند. بگويد صلات را بياورد در ثوبى كه طهارتش معلوم است. اين بايد اينجور، خوب وقتى كه اينجور شد يك قيدى زايد مى‏شود بر متعلق تكليف. صلات فى ثوب طاهر و المعلوم طهارتها تفضيلا. كه ثوب دو تا قيد دارد. خوب وقتى كه شك كرديم كه آيا شارع اينجور كرده است يا نكرده است؟ اولا فرض بفرماييد كه اطلاقاتى داريم كه شارع صلات را در ثوب طاهر واجب كرده است. فرموده است بر اين كه ثوبى كه شستى او را، طاهر شد مى‏توانى نماز بخوانى. در آن روايت داشت بر اين كه ثوبى كه اصابت الخمر لا يصلى فى حتى تغسله. ثوب ما دو تا بود، هر دو اصابه خمر شده بود يكى را شستيم، بعد آنى كه شستيم مشتبه شد كه بابا كدام يكى را شستيم؟ من دو صلات در اين دو ثوب، صلاتم را تكرار مى‏كنم در اين دو ثوب مى‏دانم آن صلاتى كه فرمود اتيان بكن در ثوبى كه پاك بوده باشد، شسته باشى محقق شد، خود اطلاقات تمسك مى‏شود. اطلاقات هم نبود يادتان باشد تمسك به برائت مى‏شود. اين اقلش سر است. نمى‏دانيم متعلق وجوب صلات فى ثوب طاهر است يا متعلق تكليف صلاتى. صلات فى ثوب طاهر قد احرض طهارت بالتفضيل. طهارت به تفضيل اين است، قيد آخر دارد. برائت در اين وجوب مقيد جارى مى‏شود، چون كه در ايجا او ذيق است، رفعا امت ما لا يعلمون مى‏گويد بر اين واجب نيست، وجوب به اين متعلق نشده است ولكن جامع را نفى نمى‏كند. چون كه تعلق وجوب به آن صلات فى ثوب طاهر كه معلوم است اجمالا، يا به نحو لا به شرط است يا به نحو شرط، آن لا به شرطش خلاف امتنان است رفع وجوب را بكند. چون كه مكلف به ذيق مى‏افتد. آن بحثش موكول است.
پس بدان جهت مى‏گوييم كه قبول، قصد تمييز در عبادات معتبر است. معتبر نيست، به اخبارى كه وارد شده است، در احتياط فى الدين آنجا به آن اخبار معلوم مى‏شود بر اين كه دست تمييز در آن شبهات حكميه هم معتبر نيست. و اما اگر لافرض آنها را قمض عين بكنيم، شك كنيم در اعتبار قصد تمييز در شبهات موضوعيه به خود اطلاقات دفع مى‏كنيم. چون كه قصد تمييز از ناحيه شبهات موضوعيه اگر مشكوك بشود از ناحيه شبهه موضوعى او در متعلق تكليف قابل الاخذ است. اگر خطابى داريم كه داريم تمسك به او مى‏كنيم اگر نداشتيم هم نوبت اصل عملى برائت بود. بدان جهت روى اين حساب چون كه قصد تمييز معتبر نيست، اين قصد تمييز در شبهات موضوعيه، با تمكن از اتيان صلات فى ثوبينى كه احدهما طاهر است اتيان صلات در آن ثوب ديگر اشكالى ندارد. اين راجع به اين مسئله و اما مسئله بعدى كه مسئله‏اى است مهمه متوجه باشيد. ولو صورتا ساده است ولكن خيلى صعب است.
ايشان مى‏فرمايد اگر مكلف سه تا ثوب دارد كه مى‏داند يكى از اينها نجس است، دو تا پاك است. اينجا سه نماز خواندن لازم نيست در انتصال اجمالى. همين كه در دو تاى از اينها ثوب را نماز را تكرار كرد مى‏داند كه يكى در اينها طاهر واقعى، واقع شده است. مى‏فرمايد و كذالك اين سه ثوب مى‏داند يكى نجس است، اما دو تاى ديگر را شك در طهارت و نجاست دارد. دو نماز اتيان كند كافى است. همين كه دو نماز را اتيان كرد از اين سه ثوب يك نماز را در دو تا مكرر كرد نمازش موافقت حاصل شده است، تكليف هم ساقط شده است. پس لازم نيست كه بداند آن ثوب ديگرى طاهر است و اگر در ثوب ديگر هم شك كند كه پاك است يا نجس؟ نماز را بخواند عيبى ندارد. اينجا مرحوم حكيم در مستمسك مناقشه‏اى را نقل كرده است كه بعضى‏ها مناقشه كرده‏اند، اگر دو ثوب بوده باشد كه انسان مى‏داند يكى يقينا نجس است در آن ديگرى شك دارد كه نجس است يا نه؟ مناقشه نقل فرموده است كه در اين تكرار كردن در صلات در اين دو ثوب فايده‏اى ندارد. چرا؟ چون كه ما بايد احراز كنيم كه يكى از صلاتين در ثوب طاهر واقع شده است. بايد اين را احراز كنيم. وقتى كه صلات را در دو ثوب اتيان كرديم كه يكى مقطوع النجاست است يكى محتمل النجاسه به علم، يك صلات را در اين دو ثوب خوانديم. يك صلات ظهر را. علم كه نداريم كه صلات ظهر در ثوب طاهر واقع شده است، شايد هر دو نجس بود. اگر وقوع صلات در ثوب طاهر وجدانا محرز نشد لااقل بايد تعبدا محرز بشود كه يكى از اينها در ثوب طاهر است. تعبدا آن وقتى محرز مى‏شود كه در ثوب دومى اصالت الطهاره جارى بشود. كه شارع بگويد كه نه، آن يكى كه مى‏دانى كه نجس است كه هيچ، آن يكى ديگر شيئى است مشكوك الطهارت و النجاسه ثوبى است مشكوك الطهارت و النجاسه، او طاهرٌ. گفته‏اند در ما نحن فيه مناقشه اين است كه قاعده طهارت جارى نمى‏شود. چرا؟ چون كه قاعده طهارت يا ساير الاصول، در يك مشكوكى جارى مى‏شود كه آن مشكوك واقع معين داشته باشد. معين بوده باشد به حسب الخارج. اگر مشكوكى به حسب الواقع معين شد يعنى به نحوى كه اشاره به او مى‏شود. هذه الشى‏ء، هذا المشكوك. اگر اينجور بوده باشد بعله فرض كنيد آنجا اصل جارى مى‏شود و اما جايى كه شيئى خارجا معين نيست، او مشكوك هم باشد آنجا جاى اصل نيست. در ما نحن فيه آن ثوبى كه من مى‏دانم يكى نجس است، اجمالا مى‏دانم يكى نجس است. تفضيلا نمى‏دانم كدام يكى است. والاّ اگر مى‏دانستم آن يك مطلب ديگر بود. اجمالا مى‏دانم كه دو ثوب يكى نجس است. كدام يكى نجس است؟ نمى‏دانم. كدام يكى را شك دارم كه احتمال مى‏دهم آن هم نجس باشد علاوه بر نجس معلوم، آن هم نجس باشد، احتمال مى‏دهم آخر، آن كدام است؟ آن مشكوك. دو تا ثوب كه بيشتر نيست. آن معلوم را و مشكوك را نمى‏شود در خارج تعيين كرد كه كدام يكى است؟ و قاعده طهارت هم در آن معلوم و معين خارجى جارى مى‏شود. اين مناقشه را نقل مى‏كند پس صلات را اگر خوانديم در اين ثوب وقوع صلات در ثوب طاهر نه وجدانا محرز است نه تعبدا. چون كه قاعده طهارت ندارد.
مرحوم حكيم خدا رحمتش كند جواب مى‏گويد از اين مناقشه. مى‏گويد جايى كه مشكوك معين واقعى باشد. ولو به نظر ما معين نيست. ولكن واقعا معين است به حسب علم الله كه مشكوك ما به حسب علم الله كدام يكى از اين انائين است؟ كدام يكى از اين ثوبين است؟ اگر مشكوك تعين واقعى داشته باشد، به نحوى كه من مى‏توانم به او اشاره اجماليه بكنم. و آن معين به حسب الواقع مشكوك الحكم بوده باشد. شك در حكمش بوده باشد، آنجا اصل جارى مى‏شود، اشكالى هم ندارد. چون كه آن شى‏ء معين خارجى است. شى‏ء خارجى است شك دارم در طهارت و نجاست؟ چه جور؟ اين دو تا ثوبى كه هست مثلا، من كه مى‏دانم يكى نجس است چون كه بچه شاش كرد پيش اين ثوبها. من خودم به عينم ديدم كه يكى از آن چيزى كه هست، يك قطره‏اى از اين شاش برخاست و به اين ثوب اصابت كرد. اما كدام يكى از اين ثوبين بود نمى‏دانم. اما اين قدر مى‏دانم كه آن يك قطره اصابت به يكى از اين ثوبها كرد. احتمال مى‏دهم آن وقتى كه آن قطره پا شد آمد، بچه كه شاشش قطع نشده بود، هى مى‏آمد. احتمال مى‏دهم بعد يك قطره ديگرى هم، از زمين پا شده است افتاده است به آن ثوب دمى كه اولى را يكى نجس كرد، دومى را هم فرض بفرماييد آن قطره دومى نجس مى‏كند. يا بهتر و واضح‏تر از اين مثال به يكى از اين ثوبين بول اصابت كرد. اين را مى‏دانم. احتمال مى‏دهم به آن ديگرى را هم بعد خون اصابت كرده است. احتمال مى‏دهم خون اصابت كرده است. اينجا معلوم من و مشكوك من به حسب علم الله معين است. اشاره هم مى‏توانم بكنم. مى‏گوييم يا جبرئيل آن اولين قطره‏اى كه از بلند شد افتاد به يكى از آن ثوب، آن ثوب معلوم النجاست است. او در واقع معين است كه كدام يكى بود كه آن قطره افتاد. و اما آن ديگرى كه آن قطره نيافتاده است. احتمال مى‏دهم قطهره دومى افتاد، شك دارم كه او نجس است يا نيست؟ خوب آن هم معين است فى علم جبرئيل. كل شى‏ء طاهر، و طاهر است، حكم مى‏شود به طهارت او آن وقت صلات در او صلات در ثوب طاهر مى‏شود.
ايشان مى‏فرمايد در عبارتش دقت بفرماييد، ايشان مى‏فرمايد بر اين كه آنى كه تعيين واقعى دارد و مشكوك الحكم است مى‏شود اصل طهارت در او جارى بشود و ما نحن فيه هم مى‏شود معين واقعى (قطع نوار).