جلسه 307
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 307 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده درسال: 1367 ه.ش
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميّه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم.
عرض كرديم سيد يزدى قدس الله سره فرمود اگر نجاستى كه ثوب متنجس است به آن نجاست آن نجاست شديده باشد، بدن هم همين جور و مكلف متمكن نيست كه آن ثوب را يا بدن را تطهير كند ولكن مىتواند شدت نجاست را بردارد. مثل اين كه بدن يا ثوب متنجس است به بول كه در غسل او چون كه نجاست بول شديده است، غسل مرتين معتبر است. مكلف فقط مىتواند يك غسل را موجود كند. آب به آن مقدار دارد. فرمود متعين است تقليل النجاسه يعنى تخفيف النجاسه. نجاست را تخفيف بدهد كما اين كه متعين است تقليلش در جايى كه نجاست كثير است و مىتواند بعضش را از بين ببرد. التخفيف كالتقليل است در وجوب.
اينجا مرحوم حكيم دو تا مطلب دارد. يك مطلبش راجع به اصل مسئله تقليل است. كه فرموده است بر اين كه به يك دفعه شستن معلوم نيست نجاست يعنى تنجس به بولى تخفيف پيدا كند. تخفيف مثل تقليل نيست. تقليل امر حسى است. ولكن تخفيف آنجور نيست به يك دفعه شستن معلوم نيست نجاست بولى، تخفيف پيدا كرده است. نه شايد نجاست بولى همان يك مرتبه از نجاست است. تا مادامى كه دو دفعه شسته نشده است همان مرتبه هست. و وقتى كه دو مرتبه شسته شد آن نجاست مىرود. اين جور نيست كه به يك دفعه شستن يك مرتبهاش برود. و به دو مرتبه شستن همهاش برود. تمام مرتبه برود. اين معلوم نيست. شايد شارع در غسل ثوب و بدن از، در تطهير به ماء القليل غسل و مرتين را معتبر كرده است چون كه غسله اولى تخفيف در نجاست نمىآورد. بلكه شرط طهارت بالغسلة الثانيه است. غسله ثانيه تأثير بكند در رفع نجاست مشروط بر اين است كه مسبوع به غسل واحد بوده باشد. به غسل سابقى. غسل سابقى نجاست را تخفيف نمىدهد. غسله ثانيه را كه مطهر از نجاست است او را معد بر او مىشود تا غسله ثانيه شرطش حاصل بشود كه ثانيه باشد. بعله، عرض كرديم اين فرمايش را فرمودهاند ولكن اين فرمايش درست نيست. چرا؟ براى اين كه گفتيم اصل اعتبار اين كه نجاست را اعتبار مىكنند شديد مصححش اختلاف حكم است. امور اعتباريه متصف به شدت و ضعف مىشود اين بلا كلام، همين جور است. لازم نيست امور تكوينيه باشد تا متصف به شدت و ضعف بشود. كسى كه از در وارد شد، همه بلند شدند، اين يك نوع تعظيم است. همه يك خرده تكان خوردند در جايشان صبحكم الله بالخير، اين هم يك نوع تعظيم است. اما تعظيمها در مرتبه يكى نيستند. تعظيم هم امر اعتبارى است. بدان جهت نجاست مىتواند دو مرتبه پيدا كند. مرتبه شدت و ضعف ولكن مصحح اين اعتبار چه بوده باشد؟ گفتيم مصحح اين اعتبار اين است كه شارع دو دفعه غسل اعتبار كرده است به آن جهت شده است شديد. يك دفعه اعتبار كرده است شده است خفيف. يا عفو در قليلش اعتبار كرده است شده است خفيف. عفو ندارد اصلا ولو در قليلش، ولو رأس من البول باشد اصابت كند به ثوب و بدن، عفو ندارد شده است شديد. مصحح اعتبار الشدت تعدد الغسل است، به آنجا رسيديم ما. بدان جهت وقتى كه ثوبى اصابت كرده است يك دفعه شستن اين مثل آن ثوبى است كه به آب نجس متنجس شده است. مثل او است. چه جور او را، مثل آن نجاست است. چه جور او را به يك دفعه شستن پاك مىشود، اين را هم به يك دفعه شستن پاك مىشود. ارتكاض عرفى اين است كه شدت در نجاست به اعتبار غسل بشود يك غسل شد آن شدت مىرود مثل ساير متنجسات مىشود.
اين كلام اولىاشان بود كه از اين غمز العين كرده بوديم و خيال مىكرديم كه ديگر احتياج به تعرض ندارد. ولكن سؤال كردهاند، متعرض شديم.
يك كلام دومى دارد، آن كلام دومى راجع به اصل تخفيف نجاست نيست. اين كه مرحوم سيد فرمود بايد اين ثوب متنجس يا بدن متنجس را به بول شست. يك مرتبهاش كه ممكن است شست، تخفيف داد نجاست را و در ذيل فرمود الاّ اين كه اين اينجور تخفيف ملازم با خلاف الاحتياط بشود. كه نجاست موجب بشود كه تكثير بشود. تخفيف موجب تكثير النجاسه بشود. چرا تكثير مىشود؟ به علت اين كه آن آب مىرسد به اطراف آن جايى كه بول نرسيده بود يك دفعه شستن آب مىرسيد به آن اطراف موضع اصابه بول كه به آن اطراف بول نرسيده بود، آنها را هم نجس مىكند. اينجا مرحوم حكيم حرفى دارند. فرمودهاند اين بنا بر اين كه آن چيزى كه هست، آن غساله از آنجا رد نشود. و اما اگر غساله از آن اطراف رد بشود و جدا بشود نه خلاف احتياطى لازم نمىآيد. چرا؟ چون كه غساله بعد از انفصال عن المحل منجس است ملاقاش را. ولكن تا مادامى كه منفصل نشده است و به جريانه على المغسول، آن مغسول را نجس نمىكند مواضع طاهرش را. اينجا فرموده بودند، اشكال كرده بودند بر مرحوم حكيم كه اين حرف شما كه مىگوييد قابل تصور نيست. يعنى به حسب قواعد فقهيه. براى اين كه اگر فرض كرديم غساله مادامى كه از محل جدا نشده است پاك است و چيزى را چون كه پاك است نجس نمىكند من الذى اوجب بعد انفصال نجس بشود. چون كه غساله بعد از انفصال عن المحل با نجس ديگر ملاقات نكرده است. پس چه چيز او را نجس كرد؟ اين اشكال را فرموده بودند. براى اين كه براى شما معلوم بشود كه ما كجا داريم بحث مىكنيم و اين حرفها به كجاى مطلب مىخورد، مسئله را اجمالا توضيح مىدهم. عرض مىكنم در آن غسالهاى كه آن غسل غساله از غسلى است كه بعد از آن غسل متنجس پاك مىشود. آن غساله از غسلى كه بعد از آن غسل آن مغسول پاك مىشود. در جاهايى كه متنجس يك دفعه شستن مىخواهد آن غساله همان غسل كه مطهر است. در جاهايى كه دو دفعه شستن مىخواهد غساله غسله ثانيه، چون كه بعد از غسل دومى پاك مىشود ثوب. يا مثلا چيزى كه هست، نمىدانم آن غسالهاى كه غسالهاى است كه مزيل عين است. متنجس عين نجس را داشت. كه آن غساله عين نجس را حمل مىكند. در آن غسالهاى كه مزيل العين است، عين نجس را ازاله مىكند و در آن غسالهاى كه بعد از غسل محل پاك نمىشود. اينجا آن غساله نجس است. آن غساله جاى كلام نيست. بنائا بر اين كه ماء القليل با نجس، نجس مىشود آن غساله نجس است. غسالهاى كه مزيل عين النجاست است يا آن غسالهاى كه بعد از آن غسل پاك نمىشود متنجس. باز يك دفعه شستن ديگر مىخواهد يا دو دفعه شستن ديگر مىخواهد مثل اناء.
آن غسالهاى كه بعد از آن غسل محل پاك نمىشود يا مىشود ولكن غساله غسلش مزيل العين است. اين دو تا غساله سابقا گفتيم كه نجس است و جاى كلام و شك و وسوسه نيست. بنا بر اين كه ماء القليل نجس بشود به ملاقات. چون كه فرقى نمىكند بر اين كه ماء القليل به حسب الارتكاض فرقى نمىكند كه انسان ماء قليلى باشد نجس وارد بر او بكند يا ماء قليل را وارد بكند بر آن چيزى كه نجس است. عرفا فرقى ندارد. دستش نجس بود گذاشت در كاسه خالى آب را ريخت به كاسه يا اول كاسه نجس بود بعد دستش را برد در آن كاسه، هر دو نجس مىشوند بنائا على انفعال ماء قليل. بدان جهت گفتهايم غسلهاى كه مزيل العين است ملاقات با عين النجاست كرده است، اين را اگر ماء قليل نجس مىشود آن هم نجس مىشود. اگر فرض بفرماييد غساله، غسالهاى است كه محل بعد از او پاك نمىشود آن ماء قليل است ملاقات با نجس كرده است، فرقى نمىكند. انما الكلام در غسالهاى بود كه بعد از او محل پاك مىشود و آن غساله، غساله مزيل العين نيست. كلام در اين بود كه اين غساله نجس است يا پاك است؟ جماعتى ملتزم شدهاند آن غسالهاى كه بعد از او محل پاك مىشود آن غساله هم نجس است. چرا؟ چون كه آن آب قليلى بود ريختيم به ثوب يا به دستى كه نجس بود. ملاقات با نجس كرد آن آب قليل هم نجس شد، مثل ساير ماءهاى قليل. فرقى نيست بين ماء قليل و ماء قليل آخر. الاّ انّه اين ماء كه نجس است ماء
ادلهاى داشتيم كه ثوب پاك مىشود به اين شستن. اين آب قليلى كه خودش نجس بود ولكن ثوب پاك مىشود. اينجور شد، گفت اغسله مرتين، يعنى به دو دفعه شستن ثوب پاك مىشود. دليل گفت ثوب پاك مىشود يا صب عليه المرتين كه جسد بود آب را به جسد بريز، پاك مىشود. لازمه حكم به طهارت دست و ثوب، لازمهاش اين است كه آن اجزاء مائيه كه متخلف در ثوب مىشود يا متخلف در بدن مىشود آن اجزاء متخلفه پاك بشود. لازمه حكم به طهارت ثوب و البدن است و لازمه ديگر اين است كه اين ماء دومى كه نجس است، غساله است و به آن جاهايى از بدن رسيده كه آنها هم نجس نبود موقع ريختن آنها هم لازمهاش اين است كه نجس نشود. طهارت ثوب، حكم به طهارت ثوب يك لازمه دارد به غسل مرتين كه اجزاء مائيه كه متخلف هستند در ثوب آنها در نجاست باقى بمانند. يعنى طاهر بشوند، نجاست مرتفع بشود.
و اين غساله به آن اجزاء از بدن و ثوب كه قبلا نجس نبود، عادتا به آنها مىرسد عند الغسل معنايش اين است كه اين ماء نجس، آنها را هم نجس نمىكند. بلكه اگر روى آنها بايستد بماند، خودش پاك است. نتيجه اين فتوا چه مىشود؟ نتيجهاش اين است كه غساله بعد از آنكه از آن محل جدا شد، به شىء ديگر خورد آن شىء ديگر را نجس مىكند. لازمه اين فتوا كه غساله خودش نجس است، ماء قليلى است لاقا نجسا، ولكن آن وقتى كه ملاقات با بدن كرد نجس شد. منتهى شارع وقتى كه حكم كرد بدن پاك شده، ثوب پاك شده، اين يك لازمهاى دارد. اجزاء مائيه كه در ثوب از غساله مانده و در بدن مانده است اينها پاك مىشوند. حكم به طهارتشان بشود. و يك لازمه ديگر هم دارد كه اين غساله به هر جا جريان پيدا كرده است از آن محل طاهر آنها هم نجس نشوند. نتيجه چه مىشود؟ نتيجه اين مىشود كه غساله وقتى كه از شىء جدا شد، از مغسول آنجا به هر جا اصابت كرد او را نجس مىكند. مادامى كه منفصل نشده است، نجس نمىكند. در عبارت مرحوم حكيم هم همين جور است. ايشان مىگويد غساله مادامى كه منفصل نشده است نجس نمىكند. آن مواردى را كه ملاقات كرده است قبل الانفصال آنها را نجس نمىكند، نه اين غساله خودش پاك است. اگر حكم مىكرد كه غساله خودش پاك است، آن وقت اشكال وارد مىشد كه يا عجبا! چه چيز بعد از انفصال اين را نجس كرد؟ اين كه ملاقات با نجس نكرده بود. در عبارت حكيم اين است، غساله بعد الانفصال منجس است. و تا مادامى كه منفصل نشده است مالاقايش را در حال جريان نجس نمىكند. اين معنايش اين است كه همان لازمه حكم، اين مسلك را اختيار كرده است ايشان، غساله ماء قليل است و نجس مىشود به ملاقات با مغسول غايت الامر چون كه شارع حكم كرده است به طهارت مغسول، مغسول پاك شده است اين دو تا لازمه دارد. لازمهاش اين است كه اين غساله كه اجزائش باقى مانده است در ثوب يا در بدن اينها پاك بشود. يك لازمه ديگر هم دارد كه تا مادامى كه جدا نشده است كه عادتا ملاقات مىكند با بعضى از مواضع طاهره از شىء آنها را هم نجس نكند. مرحوم حكيم اين را مىگويد.
در مقابل اين قول، قولى است كه نه ما اصلا در ادله انفاع ماء قليل اطلاق نداريم كه ماء قليل در هر حال كه ملاقات كرد با نجس، نجس مىشود. اصل دليل نداريم اين آب قليلى كه مىريزيم به اين بدن نجس كه بعد از ريختن و جريان بدن محكوم به طهارت مىشود، غسلهاى كه يتقبهها مطابق المحل و خودش هم عين نجس نيست در اين دست. غسله مزيل عين نيست. دليل نداريم كه ماء قليل با اين متنجس اينجورى كه عين نجس را ندارد، ملاقات بكند كه آن متنجس را پاك مىكند دليل نداريم كه اين ماء قليل نجس مىشود. از اول دم نداشت، دليلى به اين معنا نداريم كه اين نجس مىشود. خوب وقتى كه نجس نشد، خوب ثوب پاك است، اين غساله هم پاك است. هر جا جريان بكند پاك است، بعد الانفصال هم اگر به جايى خورد پاك است. هيچ چيز را نجس نمىكند، چون كه خودش نجس نيست. مثل ماء الاستنجاء مىشود. كه در ماء الاستنجاء خودش منصوص بود. كه آنى را كه اصابت كرده است ماء الاستنجاء به او، او را نجس نمىكند. چون كه خودش پاك است. چه قبل الانفصال، بعد الانفصال، فرقى نمىكند. به هر جا اصابت بكند نجس نمىكند. منتهى گفتيم در ماء الاستنجاء يك خصوصيتى هست كه آن در ساير متنجسات نيست. ماء الاستنجاء مزيل عين است. استنجاء لغتا به پاك
كردن مقعد مىگويند و به تطهير موضع البول اين بالعنايت است. استنجاء يعنى طلب نجو، نجو همان اسم آن نجاستى است كه از آن مخرج خارج مىشود. يعنى تطهير او از آن نجاست. بدان جهت ماء الاستنجاء آن ذراتش را دارد. مع ذالك گفتيم نه، پاك است. شرع حكم كرده است به طهارت او. به هر چيز اصابت بكند نجس نمىشود. و اما در غير الاستنجاء كه نجسهاى ديگر است نه آن غسلهاى كه مزيل العين است آن در ادله انفعال ماء قليل فرقى نيست ما بين او و ما بين سايرين. انما الفرق در آن غسلى است كه مزيل عين نباشد و بعد از او هم محل طاهر باشد. دليل بر نجاست او نداريم اصلا. و ما اين قول را هم اختيار كرديم. سابقا تكلم كرديم در نجاست ماء القليل و گفتيم همين جور است، دليلى نداريم بر نجاستش.
پس به مرحوم حكيم اشكال وارد نيست كه شما مالذى... او مىگويد وقتى كه ملاقات كرد او نجس كرد او را. مالذى سبب شد كه او ملاقىاش را نجس نكند، مادامى كه منفصل نشده است، از او بپرسيد. او جواب مىگويد ادله ثوب و البدن كه به اين غسل پاك مىشود مقتضاى آنها اين است مادامى كه جدا نشده است آنى كه به او مىرسد از اطراف طاهر، او پاك است. خوب اشكال حل مىشود. پس اين اشكال به مرحوم حكيم وارد نيست بنابر مبناى خودش كه اختيار كرده است بر اين كه اين غسله مطهره، مثل غسله غير مطهره، مثل ساير ماء قليل است به ملاقات نجس مىشود. اين اشكال وارد نيست. به مرحوم حكيم اين اشكال وارد است كه بابا كلام در غسله غير مزيله است. اين حرفها كه شما فرمودهايد محل را نجس نمىكند به مرور اين در غسله مطهره است كه بعد از او متنجس پاك مىشود. اما در آن غسلهاى كه آن غسله مطهره نيست، مثل غسله اولى در بول نه، ملتزم مىشويم كه آن آب نجس است. الان ما هم ملتزم مىشويم. يعنى بايد ملتزم بشويم كه نه آن آب نجس است. به هر جاى طاهر از ثوب رسيد، آنجا را هم نجس مىكند. فرق نمىكند كه مرور كند، جدا بشود يا نشود. بدان جهت مىگوييم غسله ثانيه آن موضع طاهرى كه غسله اولى، غساله اولى به آنجا رسيده است آنجا را نجس كرده است. منتهى او متنجس به بول نيست آن موضع. منتجس به ماء المتنجس بالبول است. بدان جهت در غسله ثانيه بايد آنجا را هم شست. نه اين كه اگر نشستى آنجا را، آنجا طاهر است، نجس نشده است. چرا نشده است؟ ماء قليل است. اغسل كله ذالك اصابه الماء. در موثقه عمار گفت، ماء متنجس به هر جا خورد آنجا را بايد بشويى. يكى هم اين مورد است.
به مرحوم حكيم اگر كسى بخواهد كلامى داشته باشد كه ما هم ما حقير هم داريم اين است كه اين تعليقه و تقليدى كه شما فرمودهايد اين ارتباط به مطلب سيد پيدا نمىكند. اين انفصال مال غسله ثانيه است. غسلهاى كه يتعقبها طهارت المحل. او بايد ملاقىاش را تا مادامى كه جدا نشده است نجس نكند. و اما غسلة الاولى، او نه همين جور است مثل ساير ماء نجس است. بگذريم از اينجا و از اين مسئله بگذريم. بعد مرحوم سيد اينجور مىفرمايد، مسئله، مسئله مهمهاى است. اگر توجه بفرماييد. چون كه نظاير خيلى دارد اين مسئله. انسان متمكن است هم ثوب يا بدنش نجس است هم خودش هم محدث است وضو ندارد. آبى دارد و منحصر است آب به او. يا بايد او را صرف كند در رفع طهارت از خبث، ثوب و بدن را پاك كند و با تيمم نماز بخواند. و امر داير است بر اين كه بدن را وضو بگيرد با ثوب و بدن نجس نماز بخواند. محل كلام ما در جايى است كه جمع بين الشرطين ممكن نيست. والاّ اول وضو گرفت، آب وضو را در كاسه جمع كرد. بعد هم ثوبش يا بدنش مختصرى نجس بود با آن غساله وضو تطهير كرد او محل كلام نيست. محل كلام ما در جايى است كه آب كم است و جمع ما بين تطهير، تطهير ثوب و البدن ممكن نيست به هيچ نحوى. مىشود ديگر در بيابان رسيد به آب مختصرى يا در آن كوزهاش يك مختصر آبى هست كه يا بايد ثوب را بشويد يا بدن را يا بايد وضو بگيرد. ايشان مىفرمايد بر اين كه متعين است رفع كند خبث را. يعنى نجاست را از ثوب و بدن بشويد. مرحوم سيد در عروه مىفرمايد و يتمم لصلات و براى صلاتش تيمم بكند بعد مىگويد و لاولى. يعنى احتياط، احتياط مستحبى است كه يقين پيدا كند كه فراغ الذمه حاصل شده است. اولى اين است كه اول آب را صرف كند در تطهير ثوب و بدن بعد از تطهير ثوب و بدن بعد تيمم بكند. يعنى اول
تيمم بكند بعد كه تيممش تمام شد گفت خاك نرم است، اول تيمم را بكنيم بعد شروع كنيم به شستن بدن، اين را نكند. اگر بخواهد احتياط كند، يقين پيدا بكند كه تيممش به جاى خودش اصابت كرد، اول ثوب و بدن را بشويد. بشويد ديگر فاقد الماء مىشود حقيقتا. بدان جهت تيمم وظيفهاش مىشود بلا اشكال. اين احوط اولى اين است. احتياط هم استحبابى است. ايشان اينجور فرموده است. اين را مىدانيد كه كسى اين فتوا را بدهد بايد يكى از دو مطلب را ملتزم بشود. مطلب اول اين است كه بگويد مسئله وجوب الوضو با مسئله وجوب تطهير ثوب و البدن دو تكليف متزاحمين هستند. انسان نمىتواند جمع كند ما بين مانعيت نجاست ثوب و بدن، كه آن مانع را رفع كند و ما بين اشتراط الوضو، يعنى وضو بگيرد. ما بين وجوب وضو و وجوب تطهير البدن، بنا بر اين كه مقدمه واجب، واجب است. يا ما بين مانعيت نجاست ثوب و البدن و شرطيت الوضو لصلات ما بين اين دو تا حكم... جمع نمىتواند بكند. اين مىشود باب تزاحم. هر دو هم ملاك دارند نمىتواند جمع ما بينهما بكند. يكى از مرجحات باب تزاحم اين است على ما ذكروا، گفتهاند اگر يكى از واجبين بدل داشته باشد و واجب آخر بدل نداشته باشد، آنى كه ما ليس له بدل است او مقدم مىشود. چرا؟ چون كه انسان اگر ما ليس له بدل را بياورد، با بدل واجب آخر در اين جمع بين التكليفين است به نوعى. ولو جمع به تمام مراتب عينى است. چون كه تمام مراتب آن مبدل استيفا نشده است. بدل را كه اتيان مىكند بعضى مراتب ملاك مبدل را استيفا مىكند. عيبى ندارد. اين جمع كرده است ما بين الملاكين در استيفاء الملاكين، جمع كرده است به نوعى و بدان جهت عقل حاصل است كه اين متعين است. از اين كه انسان طرح كند احد الملاكين را رأسا كه ما ليس له البدل را بياندازد و آنى كه ما ليس له البدل است او را اتيان بكند. آنجا يك ملاك استيفا كرده است و ملاك دومى طُرا طرد شده است. اينجور گفتهاند، اگر كسى اين را بگويد خوب در ما نحن فيه صوريات او مىشود. در ما نحن فيه وجوب الوضو با وجوب تطهير البدن متزاحمين است و جمع بينهما ممكن نيست. وضو له البدل است كه عبارت است از تيمم است ولكن طهارت ثوب و البدن بدل ندارد. اگر ممكن نشد خودش ساقط مىشود از شرطيت. بدلى برايش نيست. پس امر داير است ما بين استيفاء الملاكين به نحوى از استيفا و جمع بينهما در استيفاء ملاك يا اين كه يكى طرا طرد بشود. بدان جهت ايشان قائل به تطهير البدن يا بايد اين را ملتزم بشود.
اگر اين را ملتزم بشود اين نه پشيمانى دارد اين وجه. ما نحن فيه از قبيل تزاحم نيست. چرا؟ لما بينّا، تزاحم در جايى مىشود، يعنى كشف ملاكين، و احراز ملاكين در جايى مىشود كه ما بالفعل دو تا تكليف داشته باشيم. آن تكليف مستقل كشف مىكند از ملاك خودش و اين تكليف مستقل هم كشف مىكند از ملاك خودش. منتهى ما جمع بينهما را قادر نيستيم. به هر كدام قدرت داريم. هم قدرت دارم به تطهير اين مسجد هم قدرت دارم بر اين كه صلات را با وضو اتيان بكنم. آب كم است منتهى. يا بايد مسجد را تطهير كنم، تيمم بكنم. يا بايد وضو بگيرم مسجد را در نجس بگذارم. اينجا دو تا تكليف است. يك تكليف اين است كه تطهير مسجد بكن، قدرت دارى؟ قدرت دارم. يك تكليف ديگر اين است كه صلات به وضو اتيان بكن. به خود صلات به وضو قدرت دارم، دو تكليف هر دو هست. آنجا هر تكليفى هم كشف مىكند بر اين كه ملاك دارد متعلقش. هم صلات با وضو ملاك دارد هم تطهير مسجد ملاك دارد. نه جمع در ملاكين ممكن است در استيفاى ملاكين نه هم جمع بين التكليفين در انتصال ممكن است. اينجا جاى همان حرف است كه بابا اين صلات مع الوضو بدل دارد كه صلات با تيمم است ولكن تطهير مسجد ديگر بدل ندارد. تطهير مسجد هيچ بدلى ندارد چون كه غير از آب چيز ديگر مطهر نيست.... مسجد را تطهير كند بر نمازش تيمم كند. و اما در ما نحن فيه دو تا تكليف نداريم. بعله در تكليف اولى هم طهارت ثوب مأخوذ بود و هم وضو مأخوذ بود در تكليف اولى. ولكن آن تكليف اولى بماند فعلا و شارع به من بگويد صلاتت را با وضو اتيان بكند با طهارت ثوب هم اتيان بكن، صلات را با اين دو قيد اتيان بكند اين تكليف ما لا يطاق است. چون كه هر دو شرط بودهاند. يعنى قيد مأخوذ در متعلق امر بودهاند. يك تكليف بيشتر
نداريم. تكليف نفسى. يك تكليف نفسى بيشتر نداريم و آن اين است كه صلات را با وضو و طهارت ثوب اتيان بكن. آن تكليف را كه من قادر به انتصالش نيستم. آن تكليف ساقط شد. بما اين كه مىدانيم به اين عجز از تطهير ثوب يا از وضو صلات ساقط نمىشود. مىدانيم كه تكليف ديگرى در حق ما آمده است. در اين تكليف ديگر دو تا نمىتوانند مأخوذ بشوند. هم تطهير الثوب هم وضو. چون همان تكليف اول است كه ساقط شده است. در اين تكليف اولى يكى بايد مأخوذ بشود. يا يكى معين كه صلات را با ثوب طاهر اتيان بكن، با تيمم. يا در اين تكليف جامع اخذ بشود كه صلات را با احدهما اتيان بكن. احدهما كه مخير مىشود يا طهارت ثوب و بدن با تيمم يا با وضو.
در ما نحن فيه در متعلق التكليف يكى از اين دو تا قيد است. يا معينا يا لا بعينه كه جامع است. هر كدام مأخوذ شد وجوب قيدى روى او مىآيد. اگر كسى گفت مقدمه واجب، واجب است. اگر مثلا طهارت ثوب اخذ شد فى علم الله در اين متعلق تكليف دومى. فقط او وجوب غيرى دارد. ديگر وضو وجوب غيرى ندارد. جامع اگر اخذ شد جامع وجوب غيرى دارد ديگر اينها وجوب غيرى ندارند. بدان جهت در ما نحن فيه تكليف دومى بايد بشود كه تكليف دومى متعلق است يا به صلاتى كه متعلق است به احدهما من خصوصه او بالجامع بينهما. به كلاهما نمىتواند مقيد بشود. خوب وقتى كه اينجور شد، شما ادلهاى را كه وارد است در جزئيت و شرطيت و مانعيت بايد ملاحظه كنيد. بسا اوقات، آن خطابات همهاش مقيد به قدرت شد. چون كه غير از آن اجزائى كه مثل ركوع است سجدتين است، طهارت از خبث، حدث است اصل الطهاره يعنى جامع بين الوضو و الغسل و تيمم كه لا صلات الاّ بطهور. غير از آن اجزاء و شرايط ركنيه كه در همه حال معتبر است از حديث لا تعاد استفاده شده است در صلات ما بقى اجزاء مقيد به قدرت مىشوند. لا صلات الاّ بفاتحة الكتاب در صورتى كه قدرت به فاتحة الكتاب داشته باشيد. اغسل ثوبك، در صورتى كه قدرت به غسل ثوب داشته باشيد. همهاش مقيد به قدرت مىشود. چون كه مفروض اين است تكليف صلاتى ساقط نشده است بواسطه اينها، يعنى اينها آن وقتى جزء مىشوند، شرط مىشوند، مانع مىشوند، انسان قدرت داشته باشد بر اتيان جزء و شرط و ترك المانع. اينجور كه شد، يك وقت ما بين ادله اجزاء و شرايط كه نگاه كرديم يكى از اينها مىگويد كه در امر دومى من دخيلم. چون كه قدرت به او هست مىگويد من دخيل هستم. آن ديگرى نه، لسانش بند آمده است نمىگويد. چرا؟ چون كه او دليل لفظى ندارد. مثل اين كه امر داير است انسان يا بايد نمازش را در حال قيام بخواند، بلا طأمنينة يا جلوسا بخواند ولكن مع الطمأنينه. امر داير است ما بين رعايت طمأنينه و ما بين رعايت القيام. قيام دليل لفظى دارد كه لا صلات لمن يك صلم فى الصلات. بايد قيام داشته باشد. و اما آن طمأنينهاى هست، طمأنينه دليل ندارد فقط اجماع است كه بدنش بايد نلرزد. اين معنايش اين است كه طمأنينه اجماع است. خوب در اين موردى كه انسان نمىتواند جمع كند ما بين القيام و الطمأنينه اجماع نيست كه، اجماع در صورتى است كه به آنجايى است كه تمام اجزاء صلاتى را متمكن است با طمأنينه آنها بايد اتيان بكنند. در ما نحن فيه كه متمكن نيست يا بايد قيام را ترك كند يا طمأنينه را، اجماعى نيست. بدان جهت آنى كه دليل ندارد، آن دليل لسان ندارد، اطلاقى ندارد مىگويند يعنى اجماع هست، نمىتواند بگويد من كه مقدور شدن دخيلم در صلات، اينجور اطلاقى ندارد. ولكن آن يكى دارد. او معين مىشود بدان جهت همه فتوا مىدهند اگر امر داير باشد ما بين الطمأنينه و القيام، قياما اتيان كند صلات را، سرّش اين است.
يا يك مطلب ديگرى بوده باشد كه يكى از دليلين پر زور است. در قيام همين جور است... عموم است. هر وقتى كه قدرت داشته باشد بايد بلند بشود. ولكن آن ديگرى اطلاق است. اينجور عمومى ندارد. كلما ادات عموم نيست. بنائا بر اين كه دلالت اطلاقى با در مقابل عموم تمام نمىشود. ولو آن عموم، عموم وضعى كه هست و آن عمومش عموم اطلاقى است چون كه از مقدمات اطلاق عدم ورود قرينه است بر تقييد الى الاخر. نه در مقام تخاطب كه مسئله محل خلاف است در اصول، بايد بحث بشود. بنائا بر اين كه از مقدمات اطلاق عدم ورود القيد است بر مطلق الى الابد عام وضعى قيدش
مىكند. مىگويد نه من بايد قيام داشته باشد. و اما در جايى كه دو تا دليل هر على حدٍ سواء شدهاند. نه عموم وضعى دارد، ديگرى اطلاق، فرض بفرماييد يكى اجماع است يكى دليل وضعى. هر دو اطلاق هستند يا هر دو عموم وضعى هستند. مثل ما نحن فيه در ما نحن فيه حكم مىشود بر اين كه اين مىگويد من مأخوذم، وضو مىگويد من مأخوذ هستم، طهارت ثوب و البدن مىگويد من مأخوذ هستم، علم اجمالى دارم كه دو تا مأخوذ نيست مىشود تعارض. علم به كذب دارم. دو تا اطلاق نمىتواند سابط بشود. مىشود تعارض، تعارض كه رسيد نوبت مىرسد به اصل عملى. اصل عملى دوران بين التعيين و التخير است. وقتى كه دوران الامر بين التعيين و التخير شد آن وقت نوبت مىشود به چه چيز؟ اصل عملى اقتضا مىكند تخير را. چون كه تعيين مرزش رجوع به برائت مىشود. كسى اگر ما نحن فيه را تزاحم بگويد جوابش اين است كه اين باب تزاحم نيست. اينجا يك امر بيشتر نيست، يك ملاك بيشتر نيست، دليل نداريم و آن جا هم اصل عملى مقتضايش تخير است.
و منهنا كسى كه اين حرف را فرموده است ملتزم شده است كه نه در مسئله مخيره است. بين اين كه وضو بگيرد يا تطهير ثوب و بدن بكند. پس قائل به فتواى سيد يا بايد باب تزاحم را بگويد، كه باب تزاحم با اين بيل برداشته مىشود. هيچ مىشود. يا يك مطلب ديگر بگويم، بگويد نه، اين باب، باب تزاحم نيست. راست مىگوييد تزاحم تكليفين درست نمىشود اينجا. ولكن من يك حرفى دارم و آن حرفم اين است، بگويم فكرش كنيد فردا. از ادله استفاده مىشود كه وضو معتبر است در صلات فريضهاى، يعنى در صلات وقت، در صلات فريضهاى آن صلاتى كه تمام اجزاء و شرايط را دارد. آن صلاتى كه تمام اجزاء و شرايط را دارد در آن صلات وضو را معتبر مىكند. مىگويد آن صلات بايد با وضو هم باشد. يعنى صلاتى كه مفروض است در وقت است. مفروض اين است در وقت اتيان مىشود. با فرض اين مىگويد كه اگر متمكن نشدى بر وضو تيمم بكن. تمكن از وضو داشتى وضو بگير. بدان جهت امر داير، من وضو بگيرم صلات وقتش برود يا تيمم كنم صلات را در وقتش بخوانم. نه تيمم بكن صلات را در وقت بخوان. چون كه آيه شريفه مىگويد اذا قمت من الصلات، به آن صلاتى كه متعلق امر است و واجد است اجزاء و شرايط را، اجزاء و شرايط را ادله ديگر تعيين مىكند. اگر متمكن هستيد به او وضو بگيريد بايد وضو بگيريد. من اگر بلند شوم به آن صلاتى كه ادله ديگر اتيان مىكند او را در وقت اتيان بكن، متمكن به وضو نيستم. چون كه وضو بگيرم وقت مىرود. بدان جهت تيمم مىشود. اينجا هم همين جور است. آن ادلهاى كه مىگويد اغسل ثوبك لصلاتك لا تصلى فى حتى تغسل، مىگويد در آن فريضه معتبر است طهارت ثوب و بدن. اذا قمت من الصلات، مىگويد اگر به آن صلاتى كه فريضه وقت است به او قيام كرديد كه آن فريضه وقت چيست؟ اين آيه تعيين نمىكند. آن فريضه وقت آن صلات چيست اين آيه تعيين نمىكند، مىگويد اگر آن صلات قائم شديد متمكن از وضو شديد وضو بگيريد، نشديد تيمم. خوب من در مسئلتنا اگر قيام به صلاتى بكنم كه فريضة الوقت است دليل لا تصلى فيه حتى تغسله مىگويد فريضه وقت غسل ثوب و بدن مىخواهد. به اين صلات اگر قائم بشوم متمكن از وضو هستم؟ نيستم. چه مىشود؟ نوبت به تيمم مىرسد. اين را اگر كسى بگويد، اين نه از باب اين كه باب تزاحم است، نه. مرحوم حكيم يك كلامى دارد، لالّ مرادش همين بوده باشد كه ما مىگوييم...
|