جلسه 309

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم‏
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 309
نام استاد: آيت الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1367 هجرى شمسى‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
قد ذكرنا كه ظاهر اوامر اضطراريه و از اوامر اضطراريه امر به صلاة فى ثوب النّجس يا مع نجاست البدن. ظاهرش اين است كه آن صرف وجود طبيعى الصّلاة را كسى مضطر بشود كه در ثوب نجس اتيان كند يا با بدن نجس اتيان كند و نتواند تطهير بكند آن وقت همين صرف الوجود را بايد اتيان بكند با نجاست ثوب و مع نجاست البدن. و لازمه اين مطلب اين است كه مكلّف اگر در وقت نمى‏تواند در اوّلش صلاة را در ثوب طاهر يا بدن طاهر اتيان بكند. چون كه آب ندارد تطهير كند. ولكن مى‏داند در آخر وقت متمكّن خواهد شد. بر اين شخص بدار مشروع نيست. نمى‏تواند صلاة را به عنوان اينكه مأمور به اتيان مى‏كنند در اوّل وقت در ثوب نجس، با بدن نجس اتيان بكند. بدار جايز نيست. يعنى جواز واقعى ندارد.
و امّا اگر احتمال بدهد اين عدم تمكّنش الى آخر وقت باقى مى‏ماند و در آخر وقت متمكّن نمى‏شود از صرف وجود طبيعى اختيارى اين مى‏تواند صلاة را در اوّل وقت با اين استسحاب بقاء اضطرار و عدم تمكّن الى صرف الوجود من الاختيارى بدل را اتيان كند. صلاة را در ثوب نجس يا بدن نجس اتيان بكند. ولكن اين جواز، جواز ظاهرى است. به مقتضى الاستسحاب است. يا يقين دارد، اطمينان دارد كه متمكّن نخواهد شد. آن يقين و اطمينانش حجّت است براى خودش. بعد اگر معلوم شد كه نه، متمكّن بود در آخر وقت و در آخر وقت آب پيدا شد، اين جا حكم واقعى، تكليف واقعى همان صلاة اختيارى بود. اين او را اتيان نكرده است. يا مأمور به ظاهرى را اتيان كرده است. آن جا كه استسحاب كرد يا مأمور به اختيارى را اتيان كرده بود كه خيال مى‏كرد مكلّف است امروز به صلاة در ثوب نجس. اين مجزى بشود از مأمور به واقعى، معطىٌّ به ظاهرى يا اعتقادى ممكن است. ولكن دليل مى‏خواهد. عرض كرديم دليلش حديث لا تعاد است. حديث لا تعاد مى‏گويد اگر خلل رسيد در آن مأمور به واقعى از غير ناحيه خمسه، اعاده ندارد نماز. اگر خلل از خمسه رسيد نمازش اعاده دارد. بدان جهت نمازش محكوم به صحّت است. و اگر سيّد يزدى در عروه بخواهد بگويد آن جايى كه مى‏داند در آخر وقت متمكّن خواهد شد آن وقت هم نماز اضطرارى را بخواند با ثوب نجس، بدن مع نجس او نجاست بدن، بعد در آخر وقت كه آب پيدا شد اعاده نمى‏خواهد، اگر اين اطلاق مرادش باشد بايد قلم زد آن اطلاق را. در صورت احتمال البقاء يا اعتقاد بقاء العذر مجزى است و در غير اين صورت مجزى نيست. هذا كلّه در صورتى بود كه نماز اضطرارى را به اعتقاد خودش كه مأمور بهش بود يا به حكم استسحاب مأمور بهش بود، آن نماز را تمام كرد. بعد از نماز اتّفاقاً آب متمكّن شد. آب پيدا شد. و امّا اگر طريان الاختيار در حال صلاة بود، اثنا صلاة بود. مثلاً دو ركعت خوانده بود از صلاة ظهر كه اربعه ركعات است وظيفه‏اش حاضر بود ديد كه صداى آب آمد و از شيرها آب مى‏آيد. در اين صورت مى‏فرمايد: استعنفت الصّلاة. آن نمازش باطل است. بايد دوباره بدن را بشورد يا ثوب را تطهير كند، آن وقت نماز را اتيان كند. اين جا يك احتياط استحبابى دارد و اولى اين است. يعنى احوط اولايى اين است كه آن نماز را تمام بكند، با همان نجاست بدن و ثوب نجس بعد نماز را اعاده كند با طهارت بدن و طهارت ثوب. عرض مى‏كنم بر اينكه اگر در اثنا اين تمكّن حاصل شد، در اثنا الصّلاة ما كه گفته بوديم كسى كه نماز را تمام كرد بعد از نماز
طريان اختيار شد نمازش صحيح است، لحكومت حديث لا تعاد بود. و روى اين حساب وقتى كه در اثنا طريان كرد اختيار حديث لا تعاد حكومتى ندارد. حديث لا تعاد حكومت دارد در خللى كه ماضى است، گذشته است و در عمل و در صلاة واقع شده است. آن آنى كه شيرها صدا دادند و صداى آب شنيده شد در آن لحظه كه اين شخص در صلاة است در آن لحظه طهارت ثوب و بدن معتبر است. خلل فعلى است. حال الالتفات است، حال العلم است، خلل حال العلم موجود است. و بما اينكه خلل حال العلم موجود است، مشمول حديث لا تعاد نمى‏شود. لا تعاد جايى را مى‏گويد كه آن عمل گذشته است با خلل، مى‏گويد ديگر گذشته‏ها گذشته است. بر گذشته صلوات. اعاده نكن. لا تعاد اين است.
و امّا خللى كه عند الالتفات موجود است بالفعل، لا تعاد با او كارى ندارد. اين جا يك شبهه‏اى به نظر مى‏رسد كه شايد به نظر بعضى‏ها هم رسيده است مثل نظر ما، و آن شبهه را اگر حل بكنيد مطلب واضح مى‏شود. آن شبهه اين است. ممكن است كسى توهّم كند و بگويد اين صلاتى را كه در اثنائش اختيار طارى شد، اگر اين صلاة را اين شخص نگه بدارد. يعنى ديگر اتيان نكند بعد از طريان اختيار، و در حال صلاة ثوبش را بشورد، يا بدنش مختصر نجس بود او را تطهير كند، صلاة را اتمام بكند صلاتش صحيح است. چرا؟ براى اين كه انشاء الله، بله در مسائل آتيه قبل از اينكه به باب صلاة برسيم عنوان خواهيم كرد. حديث لا تعاد چه جورى كه در تمام العمل جارى مى‏شود و تمام العمل خللى داشته باشد، در بعض العمل هم جارى مى‏شود. اگر بعض العمل خللى داشته است كه اگر بخواهم آن خلل را تدارك بكنم، بايد اصل عمل را اعاده كنم، حديث لا تعاد مى‏گويد كه نه، اعاده نمى‏خواهد. و امروز هم مصاديقش را خواهم گفت. الان نمى‏گويم تا اينكه اين توهّم پخته بشود كه اين متوهّم چه مى‏گويد. اين كبرى را از ما قبول كنيد كه بايد هم قبول كنيد حديث لا تعاد اختصاص ندارد به جايى كه خلل در تمام العمل بوده باشد. اگر خلل در بعض اعمالى باشد كه از آن عمل آن بعض گذشته است و لكن بعضى ديگرى كه اتيان مى‏كند نه بعضى ديگر خلل ندارد. لا تعاد نسبت به آن كه گذشته است، مى‏گويد: نسبت به آنها صلوات. بقيه را هم كه تام هستند و مع شرايط اتيان مى‏كنيم. اگر آن شرط صلاة شرطى بوده باشد كه فاقد است و خلل به او رسيده است، شرطى باشد كه در آنات متخلله هم معتبر است. مثل اينكه سابقاً مى‏گفتيم مثل ستر العوره. انسان در اثنا صلاتش ملتفت شد بر اينكه عورتش مكشوف است. نماز محكوم به بطلان است. چرا؟ براى اينكه الان ولو بعد از التفات مى‏بندد دكمه‏ها را يا يك كار ديگر مى‏كند، الاّ انّه اين نماز باطل شد. ستر العوره معتبر است من بدو الصلاة الى ختامه حتّى در آناتى كه متخلّل است، حمد را خوانده و هنوز سوره را شروع نكرده است. ساكت است تا نفس تازه كند و سوره را بخواند. در آن لحظه ملتفت شد بر اينكه عورتش مكشوف است. صلاتش باطل است. چون كه در...خلل دارد و اين خلل نگذشته است و اين مبطل صلاة است.
و امّا در جاهايى كه شى‏ء فقط در اجزاء صلاتى معتبر شد نه در آنات متخلله، مثل استقرار كه انسان بايد در حال نماز مستقر بشود و بدنش را تكان بدهد نمازش باطل مى‏شود، اين حال اشتغال به اجزاء صلاة است. و الاّ حمد را تمام كرد و قبل از شروع سوره يك تكانى به خودش داد اين عيبى ندارد. چه اشكال دارد؟ عمداً هم بكند اشكالى ندارد. چون كه استقرار در اجزاء صلاتى معتبر است. از اين تعبير مى‏كنم فقها كه اين شرايط، شرايط صلاة است نه شرايط مصلّى. به خلاف ستر العوره كه بايد مصلّى ساتر عوره بشود. چه آن وقتى كه ستر عورت مى‏كند مشغول به اجزاء صلاتى باشد، چه نباشد. بدان جهت اين ستر العوره شرط المصلّى است. ولكن طئمنينه شرط صلاة است كه اسم بر اجزاء است. پس على هذا الاساسى كه هست، اين شرط اگر شرط اجزاء بوده باشد، اشكالى ندارد. ذهنش پريشان بود، اوقات تلخى داشت، نماز را شروع كرد. چون كه امر عجيبى پيش آمده بود اصلاً ملتفت نبود كه سرش را تكان مى‏دهد. براى گيجى كه اين چه كارى بود به سر ما آمد همين جور سرش را تكان مى‏داد و نماز مى‏خواند. وقتى كه رسيد به آخر حمد،
ملتفت شد كه بابا من نماز مى‏خوانم آخر، سرم را اين جور تكان مى‏دهم. نمازش صحيح است. آن گذشته‏ها را لا تعاد تصحيح مى‏كند. گذشته‏ها گذشته است. اجزاء ما بقى را هم بدون تكان دادن سر اتيان مى‏كند. شرايطش موجود است و نماز صحيح مى‏شود. خوب ممكن است متوهّم اين جور بگويد. كه شما سابقاً گفتيد طهارت از خبث در بدن و لباس در آنات متخلله معتبر نيست. مثل ستر نيست. در آن صحيحه زراره كه امام فرمود، اگر دم را ديدى در ثوبت و احتمال دادى تازه افتاده است، نگه دار نمازت را و تطهير كن و بقيه نماز را بخوان. از آن صحيحه استفاده شد كه طهارت ثوب و طهارت بدن هم كه مثل او است كما ذكرنا، در آنات متخلله اعتبارى ندارد. وقتى كه نداشته باشد شخص وقتى كه مضطر بود و اضطرار داشت در اثنا صلاة صداى آب را شنيد نگه داشت صلاتش را. خوب نسبت به ما بقى، مامذا كه گذشته است با خلل، لا تعاد مى‏گويد ما بقى صحيح است. آن ما مذا صحيح است. امّا ما يعطى، خوب ما يعطى مى‏شوريم و اتيان مى‏كنيم بقيه را. چرا...صلاة بشود. يعنى اصل اين توهّم مبتنى بر اين است چون كه طهارت ثوب و بدن مثل طهارت از حدث نيست. طهارت از حدث از شرايط مصلّى است. يعنى در صلاة معتبر است كه مصلّى بايد من بدوه الى ختمه وضو داشته باشد. چه مشغول بشود در حال اشتغال به اجزاء صلاة، چه در آنات متخلله. و مثل ستر العوره. و لكن طهارت ثوب و بدن در آن مصلّى معتبر نيست. طهارت در صلاة معتبر است كه اسم بر اجزاء است با آن شرايطش. در آن اجزاء معتبر است. و مفروض اين است كه اجزا را با طهارت اتيان كرده است. يك قسمت را با طهارت ثوب و بدن اتيان كرده است كه شسته و نماز خوانده است. يك قسمتش را هم حديث لا تعاد گفت صحيح است و اشكال ندارد. پس چرا عمل باطل بشود استعنفت الصّلاة؟ جواب اين جور گفته مى‏شود به متوهّم. ظاهر دليلى كه مى‏گويد فلان شى‏ء وقتى كه نماز خواندى اين شى‏ء را بايد داشته باشى و رعايت كنى يا در صلاة بايد اين شى‏ء بوده باشد ظاهر اوّلى‏اش اين است كه من بدوه الى ختمه اين معتبر است. يعنى حتّى در آنات متخلله. يك جا كه ما مى‏خواهيم بگوييم كه نه، در آنات متخلله معتبر نيست، او بايد دليل خاصّى داشته باشد. يا دليل اشتراط ظهورى نداشته باشد. اجماع باشد، اجماع بر اينكه طمأنينه معتبر است در افعال است. دليل قاصر نبود فى نفسه. يعنى اجماع نبود. لسان داشت. مقتضايش اين است كه در تمام حالات معتبر است. يكى از آن شرايط هم طهارت ثوب و البدن بود. ما كه رفعيّت كرديم و گفتيم در آنات متخلله طهارت ثوب و البدن معتبر نيست در مورد علم به نجاست كه انسان در اثنا صلاة عالم بشود كه ثوب و بدنش نجس است. و لكن احتمال بدهد كه اين نجاست در حال صلاة حادث شده است. لعلّه اوقع عليك. شايد در حال صلاة افتاده است. اين جا دليل گفت كه در آنات متخلله معتبر نيست. لباسش را بشورد و بقيه را اتيان كند. خوب روى چشم گذاشت.
و امّا كلامنا فى المقام در طريان اختيار است در اثنا الصّلاة، نه علم به نجاست. علم به نجاست را از اوّل داشتيم كه لباس پر از خون است. منتهى نمى‏توانستيم بشوريم. كلامنا فى المقام عند طريان الاختيار در اثنا الصّلاة است. اين جا دليلى نداريم كه طهارت در آنات معتبر نيست. طهارت ثوب و البدن. اين را به آن جا لاحق كردن، همان قياس است. آن مقدارى كه صحيحه زراره دلالت مى‏كرد، دلالت مى‏كرد كه در آنات متخلله طهارت ثوب و بدن معتبر نيست در صورتى كه علم به نجاست در اثنا صلاة باشد و احتمال بدهى كه قبل از صلاة اصلاً نبوده است. لعلّه شى‏ءٌ اوقع عليك. اين جا معتبر نيست.
و امّا در آن صورتى كه عجز است و مرتفع مى‏شود در اثنا صلاة يا همين جور دليلى نداريم، اخذ مى‏كنيم به ظاهر اشتراط لا تصلّ فيه حتّى تغسل و ما نحن فيه مكلّف بوديم به صلاة در ثوب طاهر چون كه متمكّن از صرف الوجود بوديم. و لا تعاد هم خلل را تصحيح نكرد. چون كه خلل بالفعل موجود است. حال طريان اختيار بالفعل موجود است و ما مذا نيست. هذا كلّه در مسأله سابقه.
بعد مرحوم سيّد قدس الله نفسه الشّريف مسأله ديگرى را ذكر مى‏كند در عروه. درست دقّت كنيد مسأله مفيدى است. يعنى نظاير و امثال خيلى دارد. اگر در اين مسأله حكم منقّه شد، حكم امثال نظايرش هم معلوم مى‏شود. ايشان مى‏فرمايد بر اينكه كسى محل طاهر نداشت كه سجده‏اش را در آن محل طاهر بكند، فرض كنيد حبس كرده بودند در اتاقى كه آن اتاق هيچ فرشى نداشت و همه‏اش از سر تا پا هم نجس است. چون كه آنهايى كه قبلاً اين جا مبحوس بودند همين جا بول كردند. همه‏اش نجاست بولى است. بويش هم پيدا است و رنگش هم پيدا است. خوب اين مى‏خواهد نماز بخواند. اتّفاقاً وضو و اينها هم داشت. فرض هم مى‏كنيم كه وضو هم داشت بردند آن جا حبس كردند، ديد كه اين جا نماز به فوت مى‏رود. مضطر بود كه شروع كرد به نماز خواندن. خودش هم فرض كنيد نماز را تمام كرد. بعد آن شخص آمد در را باز كرد و گفت، آقا عذر مى‏خواهم. شما را بيخود اين جا حبس كرده بودند. خيلى با كمال معذرت تشريف ببريد. آفتاب هم هنوز غروب نكرده است. صلّا و سجد فى صلاته على موضع النّجس در حال اضطرار ثمّ بر اينكه اختيار در وقت طريان كرد. مرحوم سيّد در عروه مى‏فرمايد كه لا يعيد صلاته. صلاتش مجزى است. اذا سجد على موضع النّجس اضطراراً فلا يعيد تلك الصّلاة. يعنى اگر در وقت كشف شد اختيار آن نمازش مجزى است. اين جا باز همين جور است. همان شقوق مى‏آيد. يك وقتى اين است كه اعتقادش اين است كه تا شب لا اقل اين جا است. اين جور كه اينها گرفته‏اند تا شب بيچاره بايد اين جا بماند. اعتقاد به اين داشت يا اطمينان داشت نماز خواند. يا شك مى‏كرد كه تا آخر وقت اين جا خواهد ماند استسحاب كرد عدم تمكّن را بر سجود على موضعٍ تا آخر الى آخر الوقت و نمازش را خواند. ثمّ انكشف بر اينكه نه، متمكّن بوده است. صلاتش مجزى است. به عين ما تقدّم حديث لا تعاد است. چون كه در ما نحن فيه به اعتقاد خودش وظيفه‏اش او بود، يا به حكم ظاهرى وظيفه‏اش او بود. بعد هم كه خلل رسيده است، او اعاده نمى‏خواهد. نمازش صحيح است. و امّا اگر از اوّل مى‏دانست كه نه، فقط چند ساعتى اين جا است و قبل از غروب شمس در مى‏آيد نه، آن صلاة مجزى نيست. چون كه نه مأمور به واقعى بود، نه مأمور به ظاهرى، و نه مأمور به اعتقادى. حديث لا تعاد او را نمى‏گيرد. اگر بخواند هم. به قصد قربت ناشى بشود و بتواند بخواند، حديث لا تعاد او را نمى‏گيرد. مى‏گويد، ما مى‏خوانيم. شايد آنهايى كه بدار را جايز مى‏دانند فتواى آنها صحيح باشد. قصد قربت كرد و اتيان كرد. ولكن بايد اعاده كند. چرا؟ چون كه حين الصّلاة به آنى كه اتيان مى‏كرد امر نداشت. احتمال مى‏داد كه سابقاً گفتيم با احتمال ولو احتمال منجّز هم بوده باشد. مثل اطراف شبهه محصوره. حديث لا تعاد جارى نمى‏شود. بايد عقيده‏اش اين باشد كه مأمور به من اين است يا به حكم ظاهرى مأمور بهش او بوده باشد. اين جا به حديث لا تعاد اعاده نمى‏خواهد. اين جا مرحوم حكيم در مستمسك مطلبى فرموده‏اند. ايشان فرموده‏اند صلاة اين شخص كه سجد على موضع النّجس اين تصحيحش به لا تعاد نيست كه ما مى‏گفتيم. بلكه در ما نحن فيه اگر در اوّل وقت مضطر بشود و بداند كه اضطرارش مرتفع خواهد شد، مع ذالك در آن مكان نجس نماز بخواند و سجده كند بر موضعى كه آن موضع غير طاهر است، بعد كه تمكّن پيدا مى‏كند اعاده نمى‏خواهد ولو آن وقتى كه اتيان مى‏كرد مى‏دانست اين را كه تمكّن پيدا خواهد كرد. مع ذالك اعاده نمى‏خواهد. چون كه در اين مسأله بدار واقعاً جايز است. سابقاً گفتيم ديگر. هميشه بدار در مأمور به اضطرارى واقعاً جايز بوده باشد اين ملازم با اجزا است. معقول نيست مجزى نباشد. براى اينكه اگر مجزى نباشد، لازمه‏اش تخيير بين الاقل و الاكثر است كه غير معقول است. ديگر اعاده نمى‏كنم آن دستگاه را كه شارع بگويد مخيّر هستى يا الان اين عمل را اتيان كن. آخر وقت هم سجده بر طاهر بكند در صلاتت. يا اين دو عمل را اتيان بكن يا فقط در آخر وقت همان صلاة را تنها بياور. اين غير معقول است. براى اينكه آن صلاة در آخر وقت امر دارد على كلّ تقديرٍ نسبت به اين امرى ندارد. چون كه مى‏گويد مى‏توانى اين را نياورى ديگر. اين ايجاب معنا ندارد. بدان جهت اگر يك جايى گفت در اوّل وقت امر كرد كه بياور اين جا ولو تخيراً، معنايش اجزا است.
معنايش اين است كه مجزى است. و الاّ تخيير بين الاقل و الاكثر لازم مى‏آيد خصوصاً در باب صلاة كه در باب صلاة ضرورت است كه براى انسان بيشتر از پنج صلاة واجب نيست. اگر گفت همين صلاة تو است. در حال اضطرار صلات يوميه تو يكى‏اش اين است، اين معنايش اين است كه نماز ظهر و عصر را اتيان كرده‏اى. بدان جهت در ما نحن فيه اين اجزا بدار واقعى ملازم با اجزا است. ايشان مى‏گويد در ما نحن فيه در خصوص مسأله سجده على الارض النّجسه اين جا جواز، جواز واقعى است. جواز البدار. به خلاف مسأله طهارت ثوب و البدن آن جا جواز البدار جواز ظاهرى بود. اين جا جواز، جواز واقعى است. چرا يا حكيم كه خدا به تو رحمت كند به رحمت واسعش؟ مى‏فرمايد بر اينكه دليل اشتراط طهارت در مسجد اجماع است. دليل لفظى نداريم بر اينكه مسجد بايد طاهر بوده باشد. اجماع هم قدر متيقّنش آن جايى است كه انسان در حالى كه نماز مى‏خواند در آن حال متمكّن بوده باشد از سجود بر طاهر، بر نجس سجده كند. شروع كرده‏اند بر نماز. اين جا نجس است و آن جا هم طاهر است. در جاى نجس شروع به نماز كرده‏اند. اين جا اگر موقع سجده كردن يك قدم اينور و آنور يا چند قدم رفته‏ام كه انحراف از قبله نباشد سجده بر موضع طاهر كردم صلاتم صحيح است. امّا بر اين موضع نجس سجده كردم نمازم باطل است. چرا؟ چون كه در حال صلاة متمكّن هستم از سجود على موضعٍ طاهر. آن كه مسلّم از اجماع ثابت است، اين است كه در حال صلاة انسان اگر متمكّن شد از سجود على موضعٍ طاهر، بر موضع نجس سجده بكند، آن وقت سجودش باطل مى‏شود و صلاتش باطل مى‏شود. مفروض اين است كه اين شخص بيچاره در آن اتاق كوچك با آن وضعيّت بو دار كه نماز مى‏خواند و سجده بر موضع نجس مى‏كرد در آن حال متمكّن نبود سجود بر موضع طاهر را. پس نمازش صحيح است. اصل دليل اشتراط قاصر است. حكومت لا تعاد و اينها نيست. اصلاً شرط قاصر است. بدان جهت جواز البدار هم هست. چون كه در حال صلاة نمى‏تواند سجده كند بر موضع نجس مى‏تواند نمازش را بخواند و نمازش هم صحيح مى‏شود. ايشان خدا رحمتش كند يك كلمه‏اى گفته است. فرموده است، اگر دليل داشتيم كه طهارت در مسجد شرط است مثل اشتراط طهارت در ثوب و بدن اين نماز باطل بود ولو انسان اعتقاد داشت، يقين داشت تا آخر وقت مضطر مى‏شود، متمكّن نمى‏شود يا حكم ظاهرى داشت بر اينكه متمكّن نمى‏شود. نماز را خواند بعد كه نماز را خواند انكشف بر اينكه طريان قدرت شد قبل از غروب. بايد حكم كنيم كه نماز باطل است. در مسأله متقدّمه كه طهارت ثوب و البدن است آن جا صحيح است. اين جا بايد حكم بكنيم به بطلان. اگر در ما نحن فيه دليلى داشتيم بر اشتراط به نحو الاطلاق مثل دليل در طهارت ثوب و بدن، مجبور بوديم حكم كنيم به بطلان اين صلاة در اين مسأله. چرا؟ چون كه اگر طهارت اشتراطش مطلق است مثل اشتراط طهارت ثوب و البدن اين شخص وقتى كه بر موضع نجس سجده كرده است اصلاً سجده نكرده است در صلاتش. آن سجده مأمور به موجود نشده است. آن سجده‏اى كه خدا امر كرده است به او در صلاة آن سجده اتيان نشده است. لا تعاد مى‏گويد اعاده نمى‏شود نماز مگر از پنج چيز كه يكى از آن پنج چيز هم سجده است. اين شخص سجده نكرده است در نمازش. بنائاً على اطلاق الاشتراط اين شخص خلل به سجده رسانده است. به دو سجده نه به يكى. چون كه تمام سجود صلاتى را به اين ارض نجس كرده است. به دو سجده در يك ركعت خلل رسانده است و صلاتش محكوم به فساد است. بدان جهت بايد اعاده كند. پشت سر اين كلمه يك كلمه ديگر فرموده است. اين دو تا مسأله است كه يك مسأله ديگر مى‏ماند. هر دو مسأله را قاطى يكديگر كردم تا اينكه مطلب تمام بشود. چون كه مطلب يكى است و اين دو مسأله تمام بشود انشاء الله امروز.
فرموده است مگر اينكه اللهمّ كسى بگويد اگر دليل داشتيم بر اشتراط طهارت مسجد، مى‏گفتيم كه طهارت مسجد در صلاة معتبر است نه در سجود. يعنى شارع دو نحو مى‏تواند اعتبار كند. يك نحو اعتبار مى‏كند كه از شرط صحّت السّجود كه سجودى كه امر مى‏كنم به او، سجودى است كه بر موضع طاهر باشد كه اگر موضع طاهر نشد سجود محقق‏
نشده است. اين اشتراط در ناحيه سجود است و بطلان صلاة از ناحيه نبود سجود است. چون كه سجود در خارج موجود نشده است. و ممكن است شارع طهارت را در خود صلاة معتبر كند. چه جور معتبر است بر اينكه انسان در حال صلاة با وضو باشد در صلاة، در تماميّت صلاة معتبر است كه در حالى كه سجده مى‏كند آن موضع طاهر باشد. در صلاة معتبر است. به نحوى كه اگر شخصى جاهلاً بر موضع نجس سجده كرد، سجده‏اش درست است. چون كه سجده صحيحه را اتيان كرده است. صلاة به او خلل رسيده است از ناحيه اين كه شرطش موجود نشده است. شرطش چه چيز است؟ چه جور طهارت ثوب و بدن شرط صلاة است، طهارت مسجد هم در صلاة معتبر است نه در خود سجود. بدان جهت بنابراين نه، در ما نحن فيه اگر شرطيت اطلاق داشت، حكم مى‏كرديم به صحّت صلاة. بعد از اينكه به اعتقاد عجز الى آخر وقت يا استسحاب عجز الى آخر وقت بر موضع نجس سجده كرد بعد انكشف الاختيار نه، حكم مى‏كنيم اين سجده را كه ترك نكرده است. سجده آمده است. لا تعاد الصّلاة الاّ من خمس كه يكى سجود است، سجود همه‏اش آمده است به تمام شرايطه و كماله. خلل در صلاة است كه از شرايط صلاة اين بود كه ثوب و بدن پاك بشود و مسجد در حال سجود پاك بشود، به آن شرط صلاة خلل رسيده است. خلل هم كه گذشته است. چون كه صلاة تمام شده است. خلل گذشته است. لا تعاد مى‏گويد اعاده نكن. بدان جهت مى‏فرمايد اگر در دليل اشتراط اطلاق بود، مجبور بوديم كه حكم بكنيم به فساد اين صلاة و لزوم الاعاده. مگر اينكه كسى ملتزم بشود كه اين طهارت در صلاة معتبر است نه در خود سجود. كه آن وقت آن سجود موجود شده است. لا تعاد مستثنايش نيست. موجود است. مستثنايش خلل نرسيده است به او. بعد مى‏گويد خوب، كسى دلش را خوش نكند كه راه حل پيدا شد. ملتزم مى‏شويم بر اينكه طهارت در صلاة معتبر است نه در سجود معتبر است. مى‏گويد اين يك محصورى دارد كه آن محصور را هيچ كس ملتزم نمى‏شود. آن محصور چيست؟ آن محصور اين است كه انسان ركوعش را كرد، رفت به سجده اوّل. سجده اوّل را اتيان كرد و سرش را برداشت. يادش افتاد كه اين موضعى كه من سجده كردم نجس بود. آن نسيان نجاستش را كرده بود. يادش افتاد كه اين سجده را كه كردم نجس است. وظيفه چيست؟ وظيفه اين است كه فقها مى‏گويند كه آن هيچ. آن سجده‏اى كه كرده است هيچ است. دو تا سجده بايد به موضع طاهر بكند. آن سجده‏اى كه كرده است، سجده حساب نمى‏شود. چون كه شرطش موجود نبود. بايد دو تا سجده ديگر بكند كه سه تا سجده مى‏شود. يكى باطل، دو تا صحيح. تا صلاتش صحيح بشود. چون كه محل را نگذشته. در محل يادش آمده است كه مأمور به را نياورده جزء را بايد هر دو جزء را اتيان كند. اين فتوى است. اگر ملتزم شد كسى كه طهارت مسجد در صلاة معتبر است نه در سجود. او بايد بگويد كه نه، تدارك سجده نمى‏خواهد. چون كه وقتى كه سجده كرد و بلند شد، يك سجده صحيحه كرده است. خلل در صلاة شده است. سجود را ترك نكرده است. بدان جهت بايد يك سجود ديگر بكند. پس على هذا مى‏تواند فقيهى ملتزم بشود كه مثل اينكه آنهايى كه متعرّض به فرع شده‏اند منتظر نشده‏اند كه از آن ديگرى‏ها من خبر ندارم. مى‏تواند فقيهى ملتزم بشود بر اينكه اين كسى كه سجد على موضع النّس نسيانً بعد از رفع الرأس متذكّر شد به نجاست. تدارك آن سجود لازم نيست. چون كه طهارت مسجد شرط در صلاة است. به او قابل تدارك نيست. سجود خودش موجود شده است. پس بدان جهت نتيجه مى‏گيرد كه اين بايد نمازش را اعاده كند. پس عدم اعاده در مسألتنا روى اين است كه دليل بر اشتراط طهارت مسجد اجماع است و اين حال اضطرار را نمى‏گيرد. در حالى كه مصلّى مختار است اين حكم است. اين فرمايش ايشان. عرض مى‏كنم بر اينكه اين فرمايش مرحوم حكيم اشكال شده است كه آقا اين چه فرمايشى است كه مى‏فرماييد؟ اوّلاً دليل اعتبار طهارت اگر اجماع باشد، اين اجماع مختص با حال صلاة نيست. براى اينكه چه جور امورى را در مسجد اعتبار كرده‏اند كه مسجد بايد از ارض و از ما ينبت من الارض باشد كه آن ما ينبت غير مأكول و الملبوس بشود. مسجد بايد اين جور بشود ديگر. اعتبار كرده‏اند كه مسجد بايد مرتفع نبوده باشد. بيشتر از اربعة اسابع از آن موقف پاها. بايد بلند نباشد ديگر. در رساله‏ها هم نوشته‏اند. فقهايى كه اين شرطها را ذكر كرده‏اند، يكى هم از شرايط گفته‏اند كه و اليكن طاهر. طاهر بوده باشد. نه و اليكن طاهراً حال الصّلاة. حال التّمكّمن من الطّهارت حال الصّلاة. در مسجد چه جور آنها معتبر است. يعنى در صلاتى كه مأمور به صرف الوجود است بين الحدّين اوّل وقت و آخر حد. در مسجد آن صلاة كه سجود معتبر است و در آن سجود معتبر است كه مسجد بايد از ارض بوده باشد و مأكول و ملبوس نبوده باشد و بايد مرتفع نباشد همين جور معتبر كردند در آن صرف الوجود بايد مسجد طاهر بوده باشد. اجماع اين جور است. و اين را فقط به حال صلاة زدن اين خلاف كلمات اصحاب است. بدان جهت ما نديديم يك فقيهى فتوا بدهد كه انسان در اوّل وقت يقين دارد كه بعد از يك ساعت، يا بعد از نيم ساعت، يا بعد از ده دقيقه متمكّن مى‏شود از سجود در ارض طاهر. مع ذالك بگويد كه نه، عيبى ندارد. به محل نجس سجده كند. كسى، فقيهى اين را ملتزم نشده است. پس اجماع...است و ثانياً دليل بر اشتراط طهارت مسجد اجماع نيست. دليل به اشتراط طهارت مسجد صحيحه حسن ابن محبوب است. در صحيحه حسن ابن محبوب كه سابقاً خوانديم، اين جور نوشته است به امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه اين حسن ابن محبوب. جلد 2، باب 81، از ابواب النّجاسات. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسن ابن محبوب سند شيخ به كتاب حسن ابن محبوب صحيح است. حسن ابن محبوب مى‏گويد سألت ابا الحسن (ع) عن الجسّى يوقد عليه بالاضرة و عضام المعطا اين گچ را كه هست پخته‏اند به اضره. پختن بايد وقود داشته باشد. وقودش ازره بود و عضام المعطا بود. يعنى استخوان‏هاى حيوانات مرده. استخوان حيوانات مرده و ازره. ازره هم گفتيم همان مدفوع از انسان يا مدفوع از حيوانى كه آن مدفوعش متعفّن است. به او اطلاق مى‏شود سابقاً گفتيم. مثل گربه، كلب و امثال ذالك. كه نجس هستند تمام اقسام ازره. عن الجّسى يوقد عليه بالاضرة و عضام المعطا ثمّ يجسّس به المسجد. مسجد را با اين گچ تجسيس مى‏كنند. يعنى گچ مالى مى‏كنند. ديوارش را، سقفش را، كفش را، اين جور مى‏كردند سابقاً ديگر. اين دستگاه‏ها كه نبود. بلكه امروز است. ثمّ يجسّس به المسجد ايسجد عليه؟ انسان مى‏تواند در آن كف مسجدى كه با اين گچ آن را گچ مالى كرده‏اند سجده كند يا نه؟ ايسجد عليه؟ به او مى‏تواند سجده كند. و كتب عليه بخطّه. به خطّش امام (ع) اين جور نوشت كه يا فلانى عند الماء و النّار قد طهّرا. عيبى ندارد اين سجده كردن. اين آب و آتشى كه هست اين را پاك كرده‏اند. سابقاً چه جور پاك كرده‏اند توضيحش را داديم. ازره وقتى كه خشك مى‏شود نوعاً وقتى كه مبدّل به رماد مى‏شود و استحاله مى‏شود. آب هم كه مى‏شود مستهلك مى‏كند او را و آن وقت پاك مى‏شود. بدان جهت اشكالى ندارد. آن جا دارد بر اينكه اين كه سؤال كرد اين كتابت را نوشت، آن مكاتباتى كه مى‏گفتيم اين را نوشت در ذهن حسن ابن محبوب چه بود؟ در ذهن حسن ابن محبوب اين بود كه محل سجده بايد پاك بشود. اين گچ اين جور است. مى‏شود به او سجده كرد؟ پاك شده است يا نشده است؟ امام (ع) آن را كه در ذهنش بود كه محل سجود بايد پاك بشود، به او دست نزد. او را همين جور گذاشت. همين جور است. منتهى فرمود كه پاك شده است. عيبى ندارد. آب و آتش پاك كرده‏اند. اين دليل بر طهارت مسجد. اين استدلال سابقاً گفتيم كه موهون است. چرا؟ شايد در ذهن على ابن جعفر اين بود كه احتمال دارد سجده جايز نباشد. امام (ع) هم ديگر به او جواب نگفته است. چون كه يك حكم ديگر فرموده است كه اين را ماء و نار وقتى كه گچى كه پخته شده باشد مثلاً به ازره او را پاك مى‏كند. يعنى در اين مورد سجده كردنت اشكالى ندارد. تقرير هم نشد ما فى ذهنش را. چون كه ما فى ذهنش اين نبود كه سجده جايز نيست. احتمال مى‏داد. و ثانياً اگر تصريح هم بود اين روايت معارض است. با موثّقه عمّار كه سابقاً گفتيم كه موثّقه عمّار دلالت مى‏كند مسجد طهارت در او معتبر نيست. آن موثّقه عمّار در جلد 2، باب 29، از ابواب النّجاسات در آن موثّقه بود كه سؤال مى‏كند عمّار ثاباتى، سند را نمى‏خوانم. سابقاً خوانده‏ام. موثقه است. در آن جا داد كه و ان اصابت الشّمس اگر جايى بود كه آن جا شمس اصابت كرد و لم ييبس الموضع موضع پاك نشد يعنى در نجاستش باقى ماند. شمس خشك نكرد. آن موضع هم رطب بود. يعنى وقتى كه آفتاب از آن رفت رطب بود خشك نشده بود. فلا يجوز الصّلاة حتّى ييبس. در آن محل نمى‏شود نماز خواند. مگر اينكه آن محل خشك بشود. و ان كان رجلك رطبتاً اگر خشك شد، با آفتاب خشك نشده است ولكن آفتاب اوّل زد و بعد خشك شد، امام فرمود و ان كان رجلك رطبتاً و جبهتك رطبتاً و غير ذالك من ما يصيب ذالك الموضع القضر فلا تصلّ على ذالك الموضع. اگر پيشانى‏ات مرطوب است، پاهايت مرطوب است، اين محلّى است كه خشك شده است ولكن پاك نشده است. نماز نخوان. چون كه اينها نجس مى‏شوند. يكى از آن محلهايى كه امام فرمود جبهه بود. مفهوم اين عبارت اين بود كه اگر اينها خشك شدند، عيبى ندارد نماز خواندن. جبهه اگر رطوبتى نداشته باشد در اين موضع نماز خواندن كه سجود بر موضع نجس مى‏شود، عيبى ندارد. اين روايت اعتبار طهارت را نفى مى‏كند و آن وقت نوبت مى‏رسد به اجماع. پس با اين نمى‏شود كلام مرحوم حكيم را كه روايت دارد. اجماع مطلق است و درست است. يك كلمه ماند كه ديگر بماند براى روز شنبه.