جلسه 311
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 311 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده درسال: 1367 ه.ش
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميّه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم.
سيد در عروه مىفرمايد عفو شده است، از نجاست دم كه آن دم در ثوب و بدن مىشود. و آن دم دم قروح و جروح است ما لم تبرع مادامى كه جروح و قروح...پيدا نكردهاند. دمى كه از اين جرح يا از اين قرح به بدن مىرسد به غير موضع آن قرح و جرح از بدن مىرسد يا به ثياب مىرسد. او معفو عنه است جواز با آن صلات نجاست جايز است. تا مادامى كه اين زخم خوب نشده است. يا اين جرح خوب نشده است. مىفرمايد بلا فرقٍ ما بين اين كه دمى كه به ثوب يا به ساير بدن رسيده است، به ساير مواضع قليل باشد به اندازه درهم يا كمتر، يا كثير باشد خيلى بوده باشد دم. فرقى نمىكند. و فرقى هم نمىكند مصلى كسى است كه مىتواند برايش ميصور است، هيچ مشقتى ندارد كه اين دم را حين الصلات از ثوب يا از ساير مواضع بدن بشويد. ثياب متعددهاى دارد يا هوا گرم است غسلش هيچ محصورى ندارد. خودش هم نمىشويد خادم دارد. هيچ مشقتى نيست، چه مشقتى داشته باشد در غسل اين ثوب و بدن و ازالهاش ممكن باشد بلا مشقة يا اين كه نه، مشقت داشته باشد اينها فرق نمىكند. عفو شده است از اين دم در ثوب و بدن مالم تبرع اين جرح يا قرح. بعد دو تا شرط ذكر مىكند بر اين عفو كه يكى از شرطها به نحو الاحتياط است. كه احتياطا بايد اين شرط ملاحظه بشود، احتياطش هم احتياط لزومى است. و آن شرط عبارت از اين است كه ولو اين غسل اين ثوب براى اين مصلى مشقتى ندارد ولكن اين تطهير بر نوع مردم مشقت دارد. ولو بر اين آسان است. ثيابش متعدد است، تبديل مىكند يا مىشود ولكن بايد طورى بوده باشد كه براى نوع مردم در اين تطهير يك مشقتى بوده باشد.
عموم مردم كه فقرا هستند يكى، دو تا ثوب بيشتر ندارند. خادم هم ندارند. اين بايد اگر روزى چند دفعه اين را مثلا بشويند مشقت است بر آنها ولو بر اين شخص مشقتى نباشد. ولكن اين تطهير بر نوع مردم مشقت داشته باشد اين شرطش احتياطى است. و شرط ديگرى ذكر مىكند كه او فتوايى است. ديگر احتياطى نيست. و آن شرط ديگر اين است كه جرج را قرح معتدٌ به بوده باشد و براى استقرار و قرارى باشد كه طول مىكشد بالنسبه. زخمى است كه خوب شدنش طول مىكشد. يا مثلا آن كسى كه مثلا شمشير خورده است كه از او تعبير به جرح مىكنند يا بدن خودش زخم درآورده است مثل دُمل او را قرح مىگويند. در لغت فُرس من پيدا نكردم كه جرح را از قرح يك لحنى باشد تميز بدهد به هر دو زخم مىگويند. ولكن در لغت عرب آن زخمى كه به مثل شمشير، تير و امثال ذالك بوده باشد، به او جرح مىگويند و اما آنى كه متولد در خود بدن متولد بوده باشد به او قرح مىگويند مثل دواميل. على هذا الاساس اين جرح يا قرح معتدٌ به بوده باشد كه فى الجمله عميق است، طول مىكشد تا خوب بشود. و اما مثلا زنكه آن گوشت را مىبريد، چاقو مثلا خورد به انگشتش يك خرده بريد، خون هم خيلى آمد. دامنش را يا اين انگشت ديگرش را هم نجس كرد. ولكن اين چيزى است كه يكى دو ساعته خوب مىشود. جايش هم در يك روز يا دو روز تمام مىشود. اينها را نمىگيرد. بايد معتبر است آن جرح را قرح معتدٌ به بوده باشد و براى او قرارى بوده باشد. اين دو تا شرط را ذكر مىفرمايد. پس اين دم القروح و الجروح در ثوب و بدن ما لم تبرع معفو است.
مراد از برع چيست؟ دو تا احتمال است. يك احتمال عبارت از اين است كه ديگر خوب بشود از او تعبير به اين دمال
مىكنند. كه بدان جهت مىگويد ديگر چيزى نيست. جايش يك خرده مانده است، لكه، ولكن خوب شده است و تمام شده است. اين را مىگويند اندمال كه زخم مندمل شده است. برع است. يك احتمال اين است كه مادامى كه اينجور اندمال پيدا نكرده است نجاستش معفو است. احتمال ديگر مراد از اين برع انقطاع خون است از آن جرح. جرح ديگر خونى ندارد كه سرايت به بدن بكند. خوب نشده است، ولكن ديگر خونى ندارد. يا خون خارج بشود از آن خون نمىآيد. يا خون رتب در آن موضع بوده باشد، به حيث اين كه اگر دستى يا ثوبى به او خورد خونى بشود، نجس بشود. نه اينجور نيست. بعله، خوب شده است ولكن هنوز خون ندارد. خون رتبى ندارد. بدان جهت اگر ثوب و بدن هم اگر به او اصابت كرد نجس نمىشود. چون كه اگر خون هم باشد، خون خشكيده است. ديگر خون خارج نمىشود خون تازه. از اين تعبير مىشود در كلمات به برع انقطاء. كه خوب شده است يعنى معنايش اين است كه دم منقطع شده است لا يخرج منه الدم. نه دم سيلان دارد و نه هم در خارج مىشود كه دم رتب آنجا بايستد. آن دمى هم كه بود آن هم ديگر خشك شده است، سرايت نمىكند. خوب ايشان كه مىگويد مادامى كه جرح خوب نشده است اين نجاست دمى در ثوب و بدن معفو است كدام يكى از برعها را مىگويد. نمىدانم ايشان كدام يكى را ميگويد؟ ولكن جماعتى گفتهاند مراد از برع معن الاول است كه همان خوب، خوب بشود. و بعيد هم نيست كه در كلام ايشان مراد از برع هم اينجور بوده باشد كه خوب، خوب بشود. و استدلال كردهاند در اين كه مراد از برع اين است ظاهر كلمه برع كه خوب شدن زخم است همين است كه اندمال پيدا كند. آن وقت مىگويند كه برع پيدا كرد. و در بعضى روايات كه آن روايات هم من حيث السند معتبر است غايت عفو را هم همين برع قرار داده است امام عليه السلام.
آن روايتى كه دلالت به اين معنا مىكند يكى هم بيشتر نيست. مصححه ابى بصير است. در جلد دوم باب بيست و دوم از ابواب النجاسات روايت اولى است. محمد ابن يعقوب كلينى عن محمد ابن يحيى العطار عن احمد ابن محمد ابن عيسى، عن معاوية ابن حكيم كه از اجلا است عن معلب ابن عثمان از ثقات است عن ابى بصير. قال دخلت على ابى جفعر عليه السلام، وارد شدم بر امام باقر عليه السلام و يصلى، امام باقر سلام الله عليه نماز مىخواند. فقال لى قاعدى، خود ابى بصير نمىديد. قاعدى داشت كه او را مىكشيد. آن قاعدش گفت براى من انّ فى ثوبه دما. امام كه نماز مىخواند در لباسش خون است. فلما انصرف، قلت له. ابى بصير مىگويد وقتى كه امام تمام كرد نمازش را، قلت له، براى او عرض كردم ان قاعدى اخبرنى انه فى ثوبك دما، قاعد من خبر داد در لباست دم است. فقال لى امام اينجور فرمود، ان بى دماميل، براى من در بدن دمل هايى هست و لست اغسل ثوبى حتى تبرع. نيستم كه من بشويم اين ثوبم را حتى اين كه آن دماميل خوب بشود. معنايش اين است كه اندمال پيدا كند. اين معنا كه مراد از برع اندمال الجرح و القرح است. مراد اين بوده باشد. ولكن بعضىها گفتهاند مراد از برع بايد آن برع انقطائى باشد. نه برع اندمالى. چرا؟ تمسك كردهاند به اين مرسله سماعة ابن مهران. سماعة ابن مهران مرسلهاش در همين بابد، باب بيست و دو روايت هفتمى است. شيخ قدس الله نفسه الشريف اين روايت را نقل مىكند عن احمد ابن محمد ابن عيسى احمد ابن محمد ابن عيسى هم نقل مىكند عن موسى ابن عمران بعله از ثقات است. عن محمد ابن ابى عمير كه جلالتش واضح است عن بعض اصحابنا. اينجا ارسال هست در ابن ابى عمير. ابن ابى عمير آن راوى كه نقل مىكند اسم نبرده است. عن سماعة ابن مهران آن بعضى اصحاب هم از سماعة ابن مهران نقل مىكنند. كه مىگويند مرسله سماعة ابن مهران، عن ابى عبد الله عليه السلام، قال اذا كان برجل جرح سائل، وقتى كه براى مرد جراحتى شد كه سائل است خون از او سليان دارد، جارى مىشود. فاصاب ثوبه من دمه، به ثوبش اصابت كرد از دمش فلا يغسله. آن ثوب را نشويد حتى يبرع و ينقطع الدم. حتى اين كه خوب بشود و ينقطع الدم، دم من قطع بشود. اين عطف ينقطع بر يبرع، عطف تفسيرى است. يعنى انقطاع دم حاصل بشود كه ديگر اگر لباس بپوشد، پاك كند بپوشيد متلبس به دم نمىشود.
ولو زخم خوب نشده است، خود زخم را نمىشود شست. چون كه ضرر دارد. آب نمىشود زد. ولكن آن ساير اعضاء بدن را بشويد، آن دمى كه از آن جرح سرايت كرده است خورده است به ساير مواضع بدن يا ثوبش را بشويد ديگر متلبس نمىشود. چون كه او خوب شده است يعنى دمش منقطع شده است انقطاع آنجورى كه دم رتب نيست در آن موضع ديگر. كه اگر ثوب بخورد به او متلوس مىشود. دم خشكيده است يا اصلا دم ندارد. ولكن خوب نشده است نمىشود خودش را آب كشيد و ضرر دارد به آن زخم. يا فرض كنيد خونى چسبيده است كه بايد آن خون را بردارد بشويد. برداشتنش مشقت دارد. روى اين اساس نمىتواند. ولكن اين جرح، برع انقطائى پيدا كرده است. بعضىها گفتهاند مراد اين است.
خوب اين روايتى كه هست در ما نحن فيه به اين معنا مىتواند دليل بشود. چون كه اين مرسله است. روايت مىكند عن بعض اصحابنا كه آن بعضى اصحابنا معلوم نيست كيست؟ اين مرسل مىشود. اينجور گفتهاند كه شيخ قدس الله نفسه الشريف، شيخ الطايفه فرموده است كه ابن عمير جماعتى هست كه لا يبنى و لا يرسل الاّ عن ثقة. روايت نمىكند حديثى را و مرسلا از كسى نقل نمىكند مگر اين كه ثقه بوده باشد. اين هم سابقا گفتيم ديگر به درد ما نمىخورد اين فرمايش شيخ الطائفه. چرا؟ اولا اين كه ما قبول مىكنيم همين جور است، به شيخ الطايفه از سلف خودش كه مثلا شيخ مفيد است قبل از او كلينى است، صدوق است. يا فرض كنيد كسان ديگر از اينها رسيده است به شيخ الطايفه كه جماعتى هستند از روات احاديث كه اينها لا يربون و لا يرسلون عن ثقة نقل رسيده است به شيخ لاطايفه كه يكى از آنها هم فرض كنيد ابن ابى عمير است. يكى احمد ابن محمد ابن بزنتى است و هكذا، سه نفر را ذكر كرده است. شيخ الطايفه ذكر كرده است اين سه نفر را، بقيه هم دارد، جماعتى منهم اين سه نفر. فرضنا اين به شيخ رسيده است ديگران و به شيخ هم ما قبول كرديم كه بعله رسيده است قول شيخ هم حجت است. باز اين به درد ما نمىخورد. چرا؟ براى اين كه تفحصى كه شده است، رواياتى كه از ابن ابى عمير به ما رسيده است در اكثر آن روايات ابن ابى عمير مشايخش را ذكر كرده است. يعنى آن كسى كه از او نقل مىكند ابن ابى عمير اسم برده است. يك عدهاى هم رواياتى دارد كه مرسل است عن بعض اصحابنا، عن بعض اصحابه اينجور است، تعبير كرده است. آن جاهايى كه شيخش را، راوىاش را ابن ابى عمير ذكر كرده است كه مروى عنهش كيست، راوى از كدام شخص است؟ آنها را كه ما تطبع كرديم، در آنها پيدا شده است جماعتى كه از آن جماعت آنها ضعيف هستند. به خبر آنها اعتماد نمىشود. مثل مثلا ابى حمزه بطائنى. كه ابن عمير رواياتى دارد از او و هكذا آنهايى كه از اضعف از اين هستند. خوب وقتى كه اينجور شد پس قولى كه به شيخ رسيده است لا يروى و لا يرسل الاّ عن ثقة اين تخصيص دارد. مخصص دارد. چون كه در بعضى موارد خود آن اشخاص را شيخ و غير شيخ همه تضعيف كردهاند. پس معلوم ميشود كه الاّ در بعضى موارد يك استثنايى دارد. همين جور مىشود ديگر. آن بعضى موارد در آن غير مرسلاتش خوب ضررى نمىزند به روايات ابن ابى عمير. چون كه در آن موارد كه ضعيف هستند آنها، آنها را مىگذاريم كنار به بقيه رواياتى كه راوىاش را ذكر كرده است و از آن اشخاص نيستند عمل مىكنيم.
اما مرسلات ابن ابى عمير را از كار مىاندازد. چون كه اين ابن ابى عمير كه در اين روايت مىگويد عن بعض اصحابنا، نمىدانيم اين بعضى اصحابنا كيست؟ على ابن ابى حمزه است، كه روايتش حجت نيست. چون كه تخصيص خورده است. يا نه، على ابن ابى حمزه نيست، حماد ابن عثمان است كه روايتش معتبر باشد. اين بعضى اصحابنا امرش داير مىشود كه از آن افرادى باشد كه استثنى خوردهاند آنها يا از آن افرادى باشد كه داخل مستثنى منه است. مستثنى نخورده به آنها. اين مىشود شبهه مصداقيه. بدان جهت اين شبهه مصداقيه آن رواياتى مىشود، آن مرسلاتى مىشود كه آن مرسلات و آن روايات در حجيتش باقى است. چون كه راوى ابن ابى عمير از آن رواى كه نقل مىكند آن رواى ثقه است. شبهه مصداقيه مىشود. نمىدانيم حماد ابن عثمان است يا على ابن ابى حمزه بطائنى، بدان جهت از اعتبار مىافتد. اين اولا. و ثانيا سابقا ذكر كرديم كه ما كه به توثيقات شيخ و نجاشى و كشى يا مفيد قدس الله نفسه الشريف، صدوق و هكذا اين قدما به اينها به توثيقات اينها كه عمل مىكنيم از باب اين كه توثيقات اينها اخبار است. اخبار از ديگران است چون كه خودشان فرمودهاند، در اول كتابهايشان هم هست، كتابهايشان همهاش پر است، مثل نجاشى كه خودش نمىگويد از ديگران نقل مىكند منتهى آن كتبى كه اصحاب داشت در رجال و در مشايخ و در روات به دست اينها رسيده است اينها جمع كردهاند در كتابهايشان. اينها نقل مىكنند از آن كتب. كتب هم كثير است، يكى دو تا نبود. شايد از صد متجاوز بود آن كتب. بدان جهت از آن كتب اخبارا نقل مىكنند از باب اخبار است. و آن ارباب كتب هم كه نقل مىكنند يا از كسى كه در معاصر با او بودهاند يا از كسى مع الواسطه نقل مىكنند ديگر. خودشان عده كثيرى هستند، مىشود روايتى كه خبر واحدى كه عن غير واحد است. از يكى دو نفر نيست. بدان جهت آخر خبر واحدى كه از غير واحد بوده باشد كه فلان شخص ثقه است او مىشود حجت. در احكام هم حجت است. مثلا يونس ابن عبد الرحمن بگويد عن غير واحد، عن موسى ابن جعفر سلام الله عليه، آن حجت ميشود. چون كه غير واحد، جماعت كثيره همه فسق و... نمىشوند. روى اين اساس اينها روى اخبار حجت هستند بر ما. بدان جهت اگر يك جا فهميديم كه اين اخبار نيست اين اجتهاد خودش است. اجتهاد خود نجاسى است. اجتهاد خود مثلا مفيد است. اجتهاد خود شيخ است، او قيمتى ندارد. ما مقلد شيخ كه نيستيم. اجتهادش بر خودش حجت است. اين كه شيخ گفته است چيزى كه هست نمىدانم بر اين كه لا يروى و لا يرسل الاّ ان ثقة اين اجتهاد از شيخ است، نقل نيست از ديگران نرسيده است به اينها.
چه جور اجتهاد است؟ چون كه جماعتى هست كه اجمعة الاصابت على تصحيح ما يصح ان هولاء. اين كشى فرموده است جماعتى هست كه اصابه يعنى همه اتفاق دارند، حديثى كه از اينها نقل مىشود آن حديث صحيح است. يعنى اگر اشخاص عدول از اين اشخاص نقل كنند آن روايت صحيح است. اجمعة الاصابت على تصحيح روايتى كه يصح عن هولاء. تا به اينها برسد صحيح است. يعنى از شيخ الطايفه كه خبرش به ما رسيده است تا اين سند متصل به ابن ابى عمير بشود همهاش اجلا هستند. مثل اين روايتى كه الان خواندم. اجمعة الاصابه على تصح هولاء اين چند نفر كه هيجده نفر هستند، اجماع هست بر اين كه اين روايتى كه تا اينها صحيح بود باز صحيح است. باز صحيح است را كلام كشى است. دو جور معنا كردهاند. باز صحيح است يعنى بواسطه اينها از صحت نمىافتد. اتفاقى است كه از صحت نمىافتد. يعنى اينها خودشان اشخاص ثقات عدول هستند. اما بعد از اينها، قبل از اينها كه به امام برسد تا به امام برسد، آنها چه جور؟ با آنها كارى ندارند. اجمعة الاصاب على ما تصح هولاء يعنى روايتى كه تا اينها صحيح بود بواسطه اينها از صحت نمىافتد. باز اينها اتفاقى است ديگر اين خصوصيتى است در اين هيجده نفر. روى اين حساب بعد از قبل از اينها كه به طرف امام عليه السلام اشخاصى هستند كه اينها از آنها نقل مىكنند آنها چه جور؟ با آنها كارى ندارد اين كلام اجمة الاصابة الكلام على تصح... يك معناى ديگر در اين كلام اين است كه روايت اگر تا اينها صحيح بشود تا آن روايت تا امام برسد صحيح است. يعنى تمام رواتش صحيح است. روايتى كه تا اينها صحيح بشود، يعنى تا ابن ابى عمير اشخاص عدول نقل كردهاند، آن روايت تا امام برسد صحيح است. اين اگر معناى دومى باشد، معناى اين عبارت اين مىشود كه اين هيجده نفر لا يربون و لا يرسلون الاّ ان ثقة. معنايش اين مىشود. چون كه اين روايت تا امام عليه السلام برسد صحيحه است، معنايش اين است كه اينها از ثقات نقل مىكنند. لا يربون و لا يرسلون عن ثقة.
شيخ قدس الله شريف اين كلام كشى را به معناى دومى حمل كرده است. به معناى دومى كه عرض كرديم كه روايت از سر تا پا صحيح است. بدان جهت گفته است جماعتى هست كه اينها لا يربون و لا يرسلون الاّ عن ثقة. قرينهاش چيست؟ قرينهاش اين است كه آن سه نفرى كه نقل كرده است و گفته است ديگران، ديگران را اسم نبرده است، اين سه نفر اصحاب اجماع هستند. آن سه نفر اصحاب اجماع هستند. كما اين كه اشاره كردم. سابقا يك قرينهاى هم گفتيم بگذارد آن قرينه را يك دفعه تكرار كنم بلكه بعضى از ذهنها رفته يا نشنيده است. گفتيم اصل و غيرهمى كه در كلام شيخ است قرينه است اين همان كلام كشى است. اجمعت الاصابت على تصحيح ما يصح ان هولاء والاّ اگر غيرهم، غير آنها بوده باشد اينها در اذهان معلوم نيست كه ضمير بياورد. پس معلوم مىشود كه اين جماعت معروف بودهاند، معين بودهاند ما بين مردم و ما بين اصحاب الحديث بدان جهت مىگويد اين سه نفر و ديگران. پس وقتى كه اينجور شد، پس معلوم مىشود كه اين عين كلام كشى است كه مىگويد اجمعت الاصابه على تصحيح ما يصح عن هولاء كه سه نفرش را و ديگران كه آنجا ذكر شده است، آن است. على هذا الاساس در ما نحن فيه اولا اين كلام كه لا يرسل و لا يروى الاّ ثقة تمام نيست، به آن بيانى كه ريشهاش را گفتم خدمت شما و ثانيا نه افرض رسيده است به شيخ الطايفه كه رسيده است. خوب رسيده است كه رسيده، ما تخصيصش را علم پيدا كرديم آن وقت اين مورد شبهه مصداقيه مخصص مىشود و در شبهه مصداقيه مخصص به عام نمىشود تمسك كرد.
سؤال؟ مجاهل؟ چرا؟ يا الله، عرض مىكنم روات ديگر نوعا اينجور است، در روايت ديگر يك نق نق هايى هست ما بين اصحاب حديث. يك روايتى دربارهاش وارد شده است فرض بفرماييد يا يك كسى يك چيزى گفته است. اين مىگويد اين هيجده نفر ممتاز هستند به هيچ يك از اينها ما بين اصابه كه اصحاب هستند خدشهاى وارد نشده است. اينها مسلم است ثقه بودن اينها، اين مجهول نيستند. اينها معرف اينها مىشود كه جلالتشان را تعريف مىكند كه اجمعة الاصابت على تصحيح ما يصح عن هولاء معنايش همين است. غرض الحاصل خوب اين... سؤال؟ آقا عده را كشى گفته است، شيخ نگفته است. عده را كشى گفته است كه اجمعة الاصابة على تصحيح ما يصح عن هولاء. اين قول كشى است مربوط به شيخ نيست. عرض مىكنم آخر درست توجه كنيد. سؤال؟ شيخ فرموده است جماعتى كه هست لا يربون و لا يرسلون الاّ عن ثقة منه محمد ابن ابى عمير و احمد ابن محمد ابن بزنتى، يكى را هم گفته است يادم رفته است فعلا چون كه مدتى است، بعد گفته است و غيرهم. اين و غيرهم كه گفته است اين معلوم مىشود كه پيش مردم مسلم بودهاند اينها كه كهها هستند. والاّ اگر اين يك حرف تازهاى بود، غير از آن مسئلهاى كه كشى فرموده است اجمعة الاصابت على تصحيح ما يصح عن هولاء كه آن هيجده نفر را اسم برده است. اگر غير از هيجده نفر يك قضيه ديگرى بود كه آن ربطى به آن ندارد. اينها رواتشان بايد هميشه، مروى عنهاشان ثقه بوده باشد يك قضيه ديگرى بوده باشد، اسم مىبرد. چون كه كسى آنها را ذكر نكرده است. پس معلوم مىشود بر اين كه شيخ اين را اجتهاد كرده است از كلام كشى. كشى كه فرموده است اجمعة الاصابت على تصحيح ما يصح عن هولاء يعنى روايتى كه تا اينها صحيح است تا امام هم صحيح است. نتيجهاش اين است كه لا يربون هولاء و لا يرسلون الاّ عن ثقة. بدان جهت همين را گفته است. اما ما گفتيم معناى عبارت كشى اينجور نيست. معنا بيشتر از اين استفاده نمىشوداز عبارت كشى روايتى كه تا اينها صحيح شد، بواسطه اينها از صحت نمىافتد. اتفاقى است كه در صحتش باقى است. به جهت جلالت اين اشخاص. اما بعد از اينها چه جور است؟ با او كارى ندارد. اين بحثى است كه سابقا شايد كرات ذكر كردهايم.
اين امتيازش را گفتم كه اينها جاى دغدغه و اينها نيست. در اين طبقه باشند. والاّ محمد ابن يعقوب كلينى را نگفته است. على ابن حسن فضال نيست در اينجا، سعد ابن عبد الله نيست. در اين طبقه نيستند. در طبقات قبلى هستند. و اين كلام از طبقات قبلى است و اينها يك كسانى هستند كه مسلم عند الكل هستند. كما يدرى من اهل التطبع است. پس على هذا الاساسى كه هست اينها جماعتى هست كه اينجور است بدان جهت اين روايت مىشود مرسل. مرسل كه شد ديگر نمىشود به تمسك كرد. اين اشكال را دارد. ولكن اين جهتى كه ما مىگفتيم مراد از برع چيست؟ برع انقطائى است يا برع اندمالى؟ اين روايت ضعفش ضرر نمىرساند. چون كه اصلا در آن صحيحه ابى بصير هم كه امام عليه السلام فرمود ان... آن هم برع انقطائى است. او خود مصححه قرينه دارد كه برع، برع انقطائى است نه برع اندمالى است. آن قرينه چيست؟ قرينه اين است كه اين كلام را امام عليه السلام در مقام اعتزار از ابى بصير كه گفت قاعد منه مىگويد لباست خونى است، در لباس خونى نماز مىخوانى، امام در مقام اعتزار بيان فرمود. در مقام اعتزار بيان فرمود كه يعنى تا مادامى كه خوب نشده است من اين را نمىشويم. چرا؟ چون كه اين ثوب در معرض تلوس است. ان دواميل، يعنى ثوب را گر بپوشم، بشويم بپوشم باز در معرض تلوس است. چون كه دملها دارم در بدنم. اين در مقام اعتزار فرمود. خوب در صورتى كه دملها همه خوب شده است، منتهى اندمال پيدا نكرده است، جايش خوب نشده است ولكن همهاشان خونشان خشك شده است، قطع شده است. اين ديگر عذر نمىشود. اين مناسبت با اعتزار ندارد. اين معلوم مىشود كه اين امام عليه السلام كه مىفرمايد انّ دماميل و لست اغسل ثوبى حتى تبرع يعنى اگر قبل البرع بشويم اينها باز در معرض تلوس است ثوب من. روى اين اساس اين بدان جهت مىگذارم تا خوب بشود. ظاهر روايت هم همين است. بدان جهت مراد از برع، برع انقطائى بوده باشد علاوه بر اين كه در آن روايت مرسله سماعة ابن مهران ذكر شده است او مؤيد است. خود اين صحيحه ظهورش به مناست حكم اين موضوع و مقام الاعتزار ظهورش اين است كه مراد از برع اين است. پس اين جهت را صاف كرديم. در روايات ديگر، ديگر ذكر نشده است كلمه برع.
سؤال؟ مىگويد خوب شده است، اما خوب، خوب نشده است. ديگر خون نمىدهد. اين عرف شما است. براى من چرا اعتراض مىكنيد؟ لغت همان عرف است ديگر. همين عرف است. عرف است كه مىگويد بر اين كه خوب شده است ولكن خوب، خوب نشده است. ديگر خوب شده است، خون ندارد. خونى كه به بدنم، به لباسم بخورد. ديگر خشك شده است. ولكن نمىتوانم خوب، خوب نشده است نمىتوانم آب بزنم. سؤال؟ بستن خواهيم رسيد. الان صحبت گشادن است. عرض مىكنم بر اين كه ثمره ما بين القولين جايى ظاهر مىشود كه من نمىتوانم خود موضع زخم را بشويم، چون كه خوب خوب نشده است. ولو دم نيست، دم رتب آب زدن نمىشود. باز آب مىكشد و ورم مىكند. ولكن ساير آن جاهايى كه، ساير بدنم كه خون رسيده است يا ثيابم را بشويم ديگر خونى نمىشود و متنجس نمىشود. چون كه اين برع انقطائى پيدا كرده است. نه جاى ديگر بدن را نجس مىكند نه ثوب را نجس مىكند. اگر گفتيم كه مراد از برع، برع انقطائى است در اين صورت بايد ساير مواضع بدن را تطهير كند و ثوب را تطهير كند، ديگر نمىتواند با آن ثوب متلوس نماز بخواند. به خلاف اين كه اگر معناى اول گفته شد كه برع، برع اندمالى است. اگر اين بوده باشد باز عفو موجود است. تا مادامى كه اندمال پيدا نكرده است به نحوى كه خود آن محل را مىتواند، قرح را مىتوانى بشويى، تطهير بكنى تا آن وقت اينها هم معفو هستند. ثمره بين القولين پر واضح است. اين است ديگر. پس اين جهت را ما حفظ كرديم، كه مراد از برع يعنى ديگر فارغ شديم، دوباره عود نمىكنيم. مراد از برع در ما نحن فيه بايد برع انقطائى بشود. مراد صاحب العروه هم اين باشد كه بعيد نيست، همين باشد فهو، والاّ مراد از برع بايد همين جور باشد به حسب مدارك.
ثم بر اين كه در ما نحن فيه بعضى روايات ديگرى هست. و از آن روايات قيودى استفاده كردهاند. گفتهاند در عفو آن قيود معتبر است. تا مادامى كه آن قيود نبوده باشد آن قيود، مثلا فرض بفرماييد عفو در بين نيست. يكى از رواياتى كه در ما نحن فيه هست خود اين روايت ابن ابى عمير بود. در روايت ابن ابى عمير اين است كه اذا كان بالرجل جرح سائل. اگر براى مرد جرح سائلى بوده باشد. سائل يعنى هى خون از آن درمىآيد. سيلان مىكند. سيلان به همان نحو جريان است. مثلا در دم حيض مىگويند سيلان دم در سه روز، جارى بودن دم، استمرار دم معتبر است يا آن جريان سيلان معتبر نيست ولكن بود دم معتبر است كه در فضاى رحم بوده باشد، دم آنجا سيلان معتبر نيست. ولكن اينجا اين است كه اذا كان برجل جرح سائل. جرحى باشد كه آن سائل است. سيلان دم دارد. فاصبت ثوبه من دمه فلا يغسله حتى يبرع و ينقطع الدم. اين قيد سائلى كه هست، قيد سائل مقتضايش اين است كه كسى جرح سائل ندارد. فقط جرحى در بدنش يا قرحى هست كه سيلان در او نيست. ولكن خون رتب روى آن هست هميشه. خوب رتب هميشه هست چون كه جراحت است و خون هم خشك نمىشود اما سيلانى ندارد. طورى است كه اگر ثوب بخورد به آن موضع البرع و القرح متلوس مىشود. گفتهاند مقتضاى اين تقييد در اين روايت اين است كه عفو در اين صورت نيست. عفو مختص است به صورتى كه جرح، جرح سائل بوده باشد. سائل دمه بوده باشد. كه مرحوم صاحب حدائق هم در حدائق نقل مىكند. مرحوم حكيم هم دارد در ظاهر جملة من الاصحاب اعتبار كردهاند جروح سائله و قروح سائله را. روى اين حساب در جايى كه دم جرح، جرح سائل بوده باشد اينجور است. والاّ جرح از اول نه سائل نيست فقط اين معنا است كه خون رتب است. اين معنا، اين روايت علاوه بر اين كه من حيث السند ضعيف است كما ذكرنا صحيح هم بود اين استفاده نمىشد. اين معنا. چرا؟ براى اين كه اين جرح سائل را كه فرض كرده است امام عليه السلام اين به جهت اين است كه جرح اگر سائل بوده باشد اين اظهر افراد جرحى است كه ثوب را نجس مىكند. جرح اگر دم سائل داشته باشد اين ثوب را نجس مىكند. و اما اگر جرح سائل نبوده باشد ربما نه ثوب نجس نمىشود. چون كه به قول فرمايش ايشان آنجا را آن جرح را مىبندند چون كه ايستاده است، آن سائل كه نيست. دم ايستاده است. آن را مىبندد. پنبه مىگذارد، هر چه مىگذارد. هر چه بگذارد خودش مىداند. ممانعت مىكند ديگر به ثوب نمىرسد. و چون كه امام عليه السلام در مقام بيان عفو نجاست ثوب است مىفرمايد اذا كان رجل جرح سائل فاصاب ثوبه من دمه فلا يغسله حتى يدر و ينقطع الدم. اين سائل بودن را كه امام عليه السلام ذكر كرده است على فرض اين كه كلام ايشان بوده باشد اين به جهت اين كه موجب تنجس الثوب فرض بشود. والاّ اگر جرحى بوده باشد كه سائل نبوده باشد او ربما موجب تنجس ثوب نمىشود اصلا. چون كه جرحى مىشود كه متعارف است بستن او كه آنجا را خود مرحوم سيد خواهد گفت كه اگر متعارف باشد بستنش بايد ببندد. وقتى كه او را بست ديگر ثوب نجس نمىشود كه مورد عفو بشود. اين سائل را فرض كرده است روى اين لحاظ است. پس اين جهت دليل نمىشود. در اين روايت، اين كلمه را بگويم تمام كنم، يك داميه بودن جرح است. جرح داميه است، يك سائله بودن جرح است. سائله اين است كه خون از آن رد مىشود. خون مىآيد بيرون. داميه اين است كه دم دارد. لازم نيست جريان داشته باشد اما خون رتب دارد. به نحوى كه اگر لباس به او بخورد متلوس مىشود. اين روايت سائله داشت و گفتيم سائله اعتبارى ندارد. از اين روايت استفاده نمىشود. اين به جهت تعددى به ثوب بيان فرموده است. و اگر فرض كنيد روايات ديگر ببينيم از آنها قيد سائله، داميه بودن يا يكى از اينها استفاده مىشود يا اين هم استفاده نمىشود.
|