جلسه 312

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 312 ب‏
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده درسال: 1367 ه.ش‏
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميّه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
يك جهت را در ما نحن فيه بحث كرديم. عرض كرديم مراد از برع در ما نحن فيه به مناسبت حكم موضوع برع انقطائى است. به نحوى بوده باشد جرح او القرح ديگر از او دمى يا متنجسى به ثوب يا به بدن نمى‏رسد. مثل اين كه اگر دم هم هست، خود محل نجس هست خشك شده است. در اين صورت عمد عفو به سر مى‏رسد و مكلف آن اجزاء از بدن كه سابقا متنجس شده است به دم اين جرح او القرح يا ثوبش متنجس شده است به دم اين جرح و قرح او را بايد تطهير كند. جهت ثانيه كه در مقام بايد حثب بشود و آن اين است كه عدم الفطره معتبر نيست در اين عفو. يعنى انسان در آن وقت صلات يك مقدارى را از وقت را داشته باشد، كه در آن مقدار ديگر دم خارج نمى‏شود از اين جرح او القرح. و در آن مقدار كه يك ساعت است، اين دم قرح جرح را خشك كند و ثوب و بدن را از نجاست قبلى تطهير كند، و نماز بخواند در آن فرصتى كه نماز مى‏خواند ثوب ديگر متنجس نمى‏شود. ساير البدن متنجس نمى‏شود. اين فطره‏اى دارد. كه از بعضى كلمات استشمام ميشود كه اينجور فطره را اعتبار مى‏كنند، يا احتمال اعتبارش را مى‏دهند. نه اين معتبر نيست. ولو مكلف در وقت صلات همين جور فطره‏اى داشته باشد. لازم نيست صلات را در اين فطره اتيان كند به اين نحو. بلكه در اين فطره مى‏تواند با همان ثوب متنجس كه من قبل متنجس است يا به بدن متنجس كه من قبل متنجس است و هنوز جرح او القرح خوب نشده است، باز اينجور است كه ربما دوباره خون از او خارج مى‏شود. ولو بعد از صلات. هنوز تا يك ساعت، دو ساعت ديگر خون نمى‏آيد. ولو اين نحو هم بوده باشد در اين حال مى‏تواند نماز را با آن ثوب متنجس و بدن متنجس بخواند نماز را. چرا؟ براى اين كه اطلاق در بعضى روايات كه مخصصى و مقيدى هم نيست براى آن وضع مقتضايش عدم اعتبار اين فطره است.
در مصحه ابى بصير امام عليه السلام اينجور فرمود: و لست اغسل ثوبى حتى تبرع، من اينجور نيست كه ثوبم را بشويم مگر اين كه، اين دماميلى كه در بدنم هست تا اين كه اينها خوب بشوند. تا مادامى كه اينها خوب نشده‏اند نمى‏شويم. ان... و لست اغسلى ثوبى حتى تبرع او تحصل الفطره. اين فطره‏اى كه مى‏گفتيم اينجور فطره‏اى حاصل بشود. و عادتا هم اينجور فطره‏اى حاصل مى‏شود. كسى كه اينجور دماميل دارد، اينجور نيست كه هر ساعت، هر آنى از او دم خارج بشود. ربما يكى فرض كنيد از او مترشح مى‏شود، يكى منفجر مى‏شود دم مى‏آيد تا آن دمل ديگرى منفجر بشود يكى دو روز كار دارد. ان نبى فى دمامل فلاغسل ثوبى حتى تبرأ حتى اينكه خوب بشود، نفرمود حتى تبرأ او تحصل الفتره. گفتيم اصل مورد مفروض در اين سؤال فتره عادتا حاصل ميشود. بدون فتره نميشود اين، فتره اينجورى، عادتا. پس معلوم ميشود در عفو عدم بودن فتره معتبر نيست. باز در صحيحه عبدالرحمن ابن ابى عبد الله كه روايت هشتمى است در اين باب، عنه، يعنى شيخ الطائفه به سندش عن احمد ابن محمد ابن عيسى نقل مى‏كند. احمد ابن محمد ابن عيسى هم نقل مى‏كند از اسماعيل بزيع، آنهم از ظريف ابن ناصح كه از اجلى است، عن ابان ابن عثمان، از ثقات است، عن عبدالرحمن ابن ابى عبد الله كه عبدالرحمن ابن ميمون است، شخص جليلى است، از اصحاب امام صادق سلام الله عليه. قال قلت لابى عبد الله عليه السلام الجرح يكون فى مكان لا يقدر على رطبه. جراحت در مكانى از بدن است كه قادر به ربط او نيستم. فيسيل منه‏
الدم. از او دم سيلان مى‏كند. و القيه. و چرك سيلان مى‏كند.فيثيب ثوبى. و قال دعه. ول كن، بگذار بيايد، فلا يضرك ان لا تغسله، ضرر ندارد كه نشورى. نفرمود امام عليه السلام كه فانتظر الفتره، ان كنت لك فترة، فرمود بر اينكه ولش كن، تقييد نفرمود اگر فتره‏اى نيست، چونكه دم كه آمد ناودان نيست كه هميشه بيايد، بعله، اين يك مقدار دم مى‏آيد ديگر آن در اطرافش كه دم تمام شد مى‏ايستد. وقت صلاة هم فرض كنيد شش ساعت است. آن دم آمد رفت ديگر يك خورده هوا خورد خشك شد. الان ثوبش را، بدنش را بشورد، بدون دم اتيان مى‏كند صلاة را در اين فتره. امام عليه السلام تقييد نفرمود. فرمود بر اينكه ول كن، ضررى ندارد، با همان ثوب نماز را بخوان، اين فتره براى تو باشد يا نباشد. فرض كنيد قبل از ظهر، به ثوبم اصابت كرد، به بدنم هم اصابت كرد. تا غروب فرض كنيد شش ساعت، هفت ساعت وقت است. خودش هم (سؤال) نه آقا، لا يقطع، لا رطبه، يعنى قبل از اينكه سيلان كند بسته نشده است، چونكه نمى‏تواند ببندد كه از اول نگذارد دم اصابت كند به ثوب. يك دفعه هم مى‏خوانم. الجرح يكون فى مكان لا يقدر على ربطه فيسيل منه الدم. دم از او سيلان مى‏كند يعنى جارى ميشود. اين يسيل فلو يك مرتبه، و القى، فيثيب ثوبى، به ثوبم اصابت مى‏كند. اين معلوم است ديگر. چرك كه بيست و چهار ساعت نمى‏آيد! چرك آنجا مخزن كه نيست! معنايش اين است كه فيصيب ثوبى، فقال دعه. ول كن. استفسار نفرمود كه فتره‏اى اگر دارى كه در آن فتره اين ديگر دم و قى نيايد، آن خشك بشود هوا بخورد خشك بشود، ثوبت را بشورى يا بدنت را، ساير بدن را بشورى، اينجور فتره‏اى دارى يا ندارى. استفسار نفرمود. اين دليل قطعى است كه اين اعتبار ندارد.
پس على هذا الاساسى كه هست در اين جهت كه فتره معتبر نيست اين جاى كلام و توهم نبايد بشود اعتبارش. (سؤال) چه چيز؟ ندارد اين را. اينجا ندارد، در اين رواياتى كه خواهيم خواند هيچ هم اينجور چيزى نيست، ملاك خواهيم گفت هست بنحو الحكمه، اما اين نيست كه شما مى‏فرمائيد. منتظر بشويد همين امروز مى‏گوئيم آنى كه از روايات بدست مى‏آيد كه حكمت اين حكم چيست.
پس على هذا الاساسى كه هست اين رفت يعنى عدم الفتره اين اعتبارى ندارد. بدين جهت اين عدم الفتره و اينها را هم در عروه متعرض نشده، چونكه واضح است كه اينها اعتبارى ندارد فقط اينجور فرموده است فلا فرق بين اينكه دم كثير بوده باشد يا قليل بوده باشد. به اندازه درهم بوده باشد كه معفو است، كما نصف ثوب دم است، يا فرض كنيد يك عضو تمام را خون ريخته است، دمى كرده است، اين براى نجاستى معفو است، ولكن به اعضاء وضو و اينها خون بريزد، براى وضو گرفتن بايد آنها را تطهير كند. كلام اين است كه صلاة فى النجس ولو دمش فرض كنيد سعه‏اى داشته باشد، مقدار كثيرى از بدنش را بگيرد، نه، اين عفو شده است، عيبى ندارد نماز خواندن. علاوه بر اينكه فرض بفرمائيد اين رواياتى كه تا اينجا خوانديم اطلاق دارد، اصل بعضى روايات موردش صريح در اين است كه فرض ميشود بدن و ثوب پر از خون است، باز مى‏فرمايد كه اشكالى ندارد، عفو شده است، او چيست. او صحيحه ليس منادى است، روايت پنجم است در همين باب بيست و دو. محمد ابن الحسن باسناده عن احمد ابن محمد عن ابيه و محمد ابن الخالد البرقى. احمد ابن محمد ابن عيسى از پدرش محمد ابن عيسى نقل مى‏كند با محمد ابن عيسى، محمد ابن خالد برقى هم هست كه پدر احمد ابن ابى عبد الله برقى است. و العباس. يكى هم عباس ابن معروف است يا عباس ابن عامر است، هر كدام بوده باشد، اجلى هستند. جميعا عن عبد الله ابن مغيره عن عبد الله ابن مسكان عن ليث المرادى كه ابى بصير ليث المرادى است. بعله. قال قلت لابى عبد الله عليه السلام، روايت من حيث السند صحيحه، قلت لابى عبد الله عليه السلام الرجل تكون به دماميل. مردى به او دماميل است و قروح است، و جلده و ثيابه مملوة دم و قيها. جلد و ثيابش پر از خون و چرك است. آن چركى كه از زخم مى‏آيد ديگر. با خون مخلوط ميشود. فجلده و ثيابه مملوة دما و قيحها. و ثيابه بمنزلة جلده. آنقدر خون آمده است كه معلوم ميشود كه خشكيده است، لباس هم چسبيده است به بدنش. اين از كثرت خون چسبيده به منزله پوستش شده است. و ثيابه بمنزلة جلده. فقال يصلى فى ثيابه و لا يغسلها و لا شى‏ء عليه. همينجور نماز بخواند، نه ثوب، نه بدن را نشورد، همينجور بخواند و لا شى‏ء عليه، چيزى هم نيست. پس اين روايت مى‏گويد فرقى نيست كه دم قليل باشد يا كثير باشد، اين روايت صريح در ما نحن فيه است كه دم در آن كثير است. نفرمايد اين روايت دلالت مى‏كند بر اينكه در ما نحن فيه تمكن از غسل اصلا نداشت اين شخص. يعنى غسلش حرجى بود. و مشقت داشت. چونكه لباس چسبيده روى زخم، اين را بكند نمى‏دانم يا ضرر است يا حرج است، اينجا امام عليه السلام فرموده است در صورت مشقت داشتن و حرجى بودن، اينجور فرموده است كه همينجور بخواند. پس حكم مختص ميشود به صورت حرج و مشقت، و در صورتى كه حرج و مشقت نباشد اين حكم شامل نيست. آن رواياتى كه خوانديم آن روايات مطلق بودند، متوهم كانه توهم مى‏كنند، آنها مطلق مى‏كنند. زحمت داشته باشد شستن يا نه دعه، ول كن، نشور. زحمت داشته باشد يا نداشته باشد. ولكن در اين روايت فرض شده است اضطرار كه مشقت دارد شستنش يا حرجى است. اين توهم بيخود است. چرا؟ براى اينكه نمى‏دانند آنهايى كه بوده‏اند شنيده‏اند، ما اين مسئله را كرات گفته‏ايم كه بايد در فكر شخص فقيه منظور نظر داشته باشد. اين قيد كه تقييد مى‏كند مطلق را، تقييد در جواب امام عليه السلام است. مثلا سائل از مطلق پرسيده است، امام جوابش را فرموده آن مطلق با اين قيد جوابش اين است. كه قيد در جواب اخذ شده باشد. مثلا او بگويد سؤال كردم از ثوبى كه دم قيح و دم دماميل به او رسيده است، امام بفرمايد ان لم تقدر غسله فصلى فيه. اين تقييد مى‏كند ديگر، هم قضيه شرطيه باشد اوضح، وصفيه هم باشد آنهم همينجور است. جواب را در مقام تقييد كرد.
و اما در جاهايى كه قيد يا شرط در سؤال سائل اخذ شده باشد. امام عليه السلام در جواب شرطى اخذ نكرده، قيدى اخذ نكرده، سائل در سؤالش اينجور فرض كرده است. آنجا نه، هيچ. اگر مطلق باشد اين روايت تقييد او را نمى‏كند. چونكه اينجا امام در جواب تقييد نكرده، سائل قيد كرده، از مقيد پرسيده، امام هم جواب مقيد را داده. اين منافات ندارد كه اين قيدى كه سائل در سؤال ذكر كرده بود در حكم مدخليت نداشت، حكم عام و مطلق است. اينجا هم همينجور است. اين قيد عدم تمكن در سؤال سائل اخذ شده است. قلت لابى عبد الله عليه السلام عن رجل تكون دماميل و القروح فجلده و ثيابه مملوة دما و قيها و ثيابه بمنزلة جلده. اين را سائل فرض كرد كه اينجور چسبيده اينجور است، امام عليه السلام نفرمود چيزى. امام عليه السلام هم در جواب فرمود يصلى فى ثيابه و لا يغسلها و لا شى‏ء عليه. از خاص سؤال كرد، امام هم جواب همان را فرمود. اين منافات ندارد كه ثيابه بمنزلة جلده نه اثرى ندارد، جايى كه شستن متمكن از او هم باشد، ميسور هم باشد، باز يصلى فيه. هيچ منافى بينشان نيست.
از اين جهت معلوم ميشود كه فرقى مابين اين نيست كه فرض بفرمائيد دم قليل باشد يا كثير باشد، متمكن بوده باشد شخص بلا مشقت بشورد يا مشقتى نداشته باشد، اينها مطلق هستند. از اين ما ذكرنا كه قيد در كلام سؤال، اين دلالت نمى‏كند، اقتضاى تقييد نمى‏كند، قيد و شرط بايد در كلام و در جواب امام عليه السلام بوده باشد، آنجاست كه سؤال حكم را تقييد مى‏كند كه در يك فرض خاص است، از اين معلوم شد جواب و وجه جواب در موثقه سماعه، موثقه سماعه روايت دومى است در اين باب.
محمد ابن يحيى كه كلينى قدس الله نفسه الشريف است، عن احمد، يعنى احمد ابن محمد ابن عيسى يا احمد ابن محمد ابن خالد، فرقى نمى‏كند. همينجور است، و عنه عن احمد عن عثمان ابن عيسى عن سماعه، قال سألته عن الرجل يكون به الجرح او القرح و عنه، يعنى عن احمد بن يحيى عن احمد بن محمد عيسى باشد يا خالد، عن عثمان ابن عيسى عن سماعه، كلينى نقل مى‏كند از محمد ابن يحيى، قال سألته عن الرجل، ملاك اينجا استفاده خواهد شدها، اگر توجه كنند صاحبان ملاك. قال سألته عن الرجل يكون جرح و القرح فلا يستطيع ان يربط. استطاعت ندارد كه او را ببندد كه يعنى سرايت به جاهاى ديگر نكند. و لا يغسل دمه. و نمى‏تواند دم آن جرح را بشورد. چونكه ضرر دارد شستن يا اينكه دم منقطع نميشود، نمى‏تواند او را بشورد. فلا يستطيع ان يربطه و لا يغسل دمه، نمى‏تواند دمش را هم بشورد، قال يصلى، نمازش را بخواند، و لا يغسل ثوبه، ثوبش را هم لازم نيست بشورد. و لا يغسل ثوبه كل يوما الا مرة. در شبانه روز در هر روز يك دفعه بشورد. بيشتر از يك دفعه نشورد.
چرا؟ تعليل است. فانه لا يستطيع ان يغسل ثوبه كل ساعه. براى اينكه اين قدرت ندارد كه ثوبش را كل ساعة بشورد. مراد از ساعتى كه هست ساعات صلاة است، بايد همينجور است، بايد پا شود، پنج وقت است، پنج تا نماز، سابقا هم كه اينها متفرق مى‏خواندند در پنج وقت مى‏خواندند، عادت هم اينجور بود، مرسوم هم اينجور بود، پنج دفعه لباسش را بشورد. امام عليه السلام مى‏فرمايد كه فانه لا يستطيع ان يغسل ثوبه كل ساعة. اينكه عن الرجل جرح او القرح لا يستطيع ان يربط و لا يغسل دمه، اين عدم استطاعت باز در سؤال فرض شده است، در سؤال سائل، بدان جهت امام عليه السلام مى‏فرمايد يصلى بخواند و لا يغسل ثوبه، ثوبش را هم نشورد، بدان جهت به آن مورد سؤال جواب است، اين معنايش اين نيست كه حكم مختص است به مواردى كه آنجا نمى‏تواند بشورد و نمى‏تواند جرح را ببندد. اينجور نيست. اين تقييد در كلام سؤال سائل است. (سؤال) اگر تمام كردم چيزى ماند در مسئله آنوقت بفرمائيد.
لا يقال در اين روايت تنها جواب امام عليه السلام از مورد سؤال نيست كه يصلى فيه و لا يغسل ثوبه. ثوبش را نشورد تا بگوئيم مثل روايت ائول است و در روايت اول گفتيم تقييد در كلام سائل است، اين روايت دومى هم تقييد در كلام سائل است و اين دلالت در مطلقات را تقييد نمى‏كند. در اين روايت امام عليه السلام حكم را تحليل كرده است، چرا من گفتم بر اينكه نماز بخواند در همان ثوب نجس با بدن نجس و نشورد ثوب را الا اينكه در هر شبانه روز يك دفعه، اين به جهت اين است كه اين تمكن ندارد. اين فانه بجهت اين است كه تمكن غسل ندارد. چونكه تمكن بر غسل ندارد يعنى هر ساعت ثوبش را بشورد اين تمكن بر اين معنى را ندارد. ممكن است فرض بفرمائيد كه شخصى بوده باشد كه اين تمكن داشته باشد، اين خودش متمكن است. چونكه فرض بفرمائيد يك آدم ثروتمند گردن كلفتى است، صدتا ثوب دارد، در هر وقت نمازى كه هست آن ثوب نجس را در مى‏آورد، آن دم كه در بدن است در ساير اجزا مى‏شورد، آنوقت نمازش را مى‏خواند. ممكن است آنوقت هم فتره باشد. چون هميشه كه دم خارج نميشود. در آن زمان هم فتره‏اى بوده باشد كه اصل ثوب نجس نشود. خود اين دلالت مى‏كند بر اينكه اگر هر ساعت مى‏شست ديگر نماز در ثوب طاهر واقع بود. خود اين روايت دلالت دارد كه اگر ثوب را براى هر ساعتى از ساعات صلاة مى‏شست صلاة را در ثوب طاهر اتيان مى‏كرد. خود اين روايت دليل خودش ظاهرش اين است.
خوب على هذا فانه لا يستطيع ان يغسله ثوبه كل مره، بايد اين را حمل كرد به حرج نوعى، عدم تمكن نوعى، يعنى اين نوعا الناس براى هر ساعتى از نماز ثوبشان را بشورند، اين را قدرت ندارد. اين همينجور است ديگر، نوع الناس چقدر پيراهن دارند. نمى‏شود اين را هر ساعت هم شست، براى اينكه تر است، خصوصا در زمستان و اينها، نميشود اينها را هر ساعت بشورد نمى‏تواند. دو تا پيراهن دارد، بيچاره يكيش را پوشيده، يا سه تا. آن دو تاى ديگر هم هست. نمى‏تواند هر ساعت اينها را بشورد خشك كند بپوشد، اين يك مطلب حرجى مى‏شود بر نوع الناس. اين روايت دلالت مى‏كند بر اينكه آنوقتى عفو است كه صلاة را در ثوب طاهر خواندن احتياج داشته باشد به تكرار الغسل، غسل را بايد تكرار كند. براى هر صلاتى بايد تكرار كند غسل را، و اين تكرار الغسل هم چونكه براى عامة الناس ميسور نيست عفو شده است.
و اما آن كسى كه براى صلاة تكرار غسل لازم نيست. مثل اينكه فرض كنيد قبل از نماز صبح آن دملش يا جراحتش خون داد، ثوبش نجس شد، آن ثوب را اگر بشورد و بپوشد، نماز صبح را، نماز ظهر را، نماز عصر را در ثوب طاهر مى‏خواند، در هر ساعت شستن لازم نيست. مقتضاى اين، ولو باز مظنه اين است كه باز اين خون مى‏آيد ثوب را بشورد يا عوض كند دوباره نجس كند. به مقتضاى روايات سابقه مى‏گفتيم كه معفو عنه است. ولست اغسل ثوبى حتى تبرء. ولكن اين تعليل در اين روايت آنها را از بين مى‏برد، عفو در آنها را. مى‏گويد آنوقتى عفو است كه مكلف نتواند صلواة را در ثوب طاهر اتيان بكند بدون تكرار غسل. بايد بشورد و آن شستن هم مشقت دارد براى نوع الناس.
و اما در جايى كه صلاة را در ثوب طاهر خواندن جرح و قرح طورى است كه احتياج به تكرار الغسل لكل صلاة نيست، آنجا فرض بفرمائيد آنجا نه، عفو نيست، مقتضاى اين تعليل اين است. از اين تعليل قيد استفاده ميشود كه صاحب القروح و الجروح اگر صلاة را در ثوب طاهر خواندن طورى است كه احتياج دارد به تكرار الغسل لكل صلاة، نه، اين نمى‏خواهد، در همان ثوب نجس بخواند.
و اما آنجايى كه اين تعليل نيست، خواندن صلاة در ثوب طاهر به تكرار الغسل فى كل ساعة من ساعات الصلاة احتياج ندارد. يكدفعه اگر شست عيبى ندارد، پاك مى‏شود تا فردا، فردا هم ممكن است پاك باشد. محتمل است متلوث بشود فردا. آنجا را ديگر اين روايت مى‏گويد كه عفو نيست. از اين قيد از اين روايت استفاده ميشود، از اين روايت اين قيد استفاده ميشود كه بايد اينجور باشد.
و يك نحوه ديگرى هم مى‏شود بيان كرد كه از اين روايت استفاده ميشود به اين معنى كه اين دم جرحى كه دارد يا قرحى كه دارد داميه بوده باشد، يعنى ثوب را هر ثوبى را بپوشد تا وقت صلاة او را نجس مى‏كند. و اما فرض كنيد داميه طورى است كه ممكن است در عرض دو روز اصلا دم از او ترشح نكند. بعد از دو روز، دو روز سه روز در ميان دم مى‏آيد از او، ديگر اين روايت او را نمى‏گيرد.
خوب، شما غير از اين يك چيزى داشتيد شيخنا خدا طول عمر بدهد، غيرنا يك چيزى داريد بفرمائيد. داريد؟ (سؤال) عرض مى‏كنم بر اينكه درست توجه كنيد، ما مجبور هستيم اين فانه را حمل بر حكمت بكنيم نه تعليل. تعليل نيست اين. اين حكمت عفو است. يعنى شارع مقدس كه اين دم قروح و جروح را عفو فرموده است حكمتش اين است. چونكه بعضى قروح و جروحى ميشود كه آن بعضى قروح و جروح موجب ميشود كه هر ثوبى در وقت صلاة نجس بشود. ولو قبلا شسته باشد. و اينهم در او حرج نوعى است بر نوع الناس، به آن بيانى كه گفتم، نوع الناس همين متوسط الحالها هستند يا فقرا هستند، همينجور است ديگر، بر اينها خصوصا در فصل زمستان اينها كه هوا سرد است و خشكانيدن اينها طول دارد. اين چونكه در بعض الجروح فرض بفرمائيد و براى نوع الناس در آنها، حرج هست، شارع اصل حكم را در جروح و قروح، دم جروح و قروح و قيه جروح و قروح شارع اين حكم را، عفو را عام جعل كرده است. هركس صاحب قرح و جرحى بشود تا مادامى كه آن قرح و جرح برء پيدا نكرده است، غايت الامر آن برئى كه ما گفتيم، تا مادامى كه برء پيدا نكرده است و در معرض اين است كه اين ثوب نجس بشود ولو بعد از دو روز، ولو بعد از سه روز، مادامى كه برء پيدا نكرده است، آن نجاستى كه به ثوب يا بدن از آن قروح رسيده است شارع اين را عفو كرده است. چرا؟ چرا حمل به حكمت كرديم؟ چرا حمل به علت نكرديم؟ فانه ظاهرش تعليل است. مى‏گوئيم آخر روايات ديگر قرينه قطعيه است كه اين علت نيست، حكمت است. چونكه امام عليه السلام فرمود فانى لا اغسل ثوبى حتى تبرء. و خودش هم امام عليه السلام در صحيحه عبد الرحمن ابن ميمون فرمود كه دع، ول كن. با آن ثوبى كه هست با آن ثوب نماز بخوان، حتى در آن صورتى كه فتره‏اى بوده باشد كه در آن فتره ثوب را بشورى و دم منقطع بشود نماز ديگر هم همينجور است، با آن ثوب مى‏توانى نجس شده باشد بخوانى. از اينها سؤال نكرد. فرمود دعه فلا ليضرك ان لا تغسله. ضرر ندارد كه او را بشورى.
روى اين حرف اين قرينه قطعيه ميشود اين صحيحه ابى بصير و هكذا اطلاق اين روايت قرينه قطعيه ميشود ترك الاستفسار كه او كه مذكور در آنجاست، به نحو الحكمت است. آنهم كه داشت (سؤال) اين اولا. از اينجا شما بنا را كج بر مى‏داريد فانه هم در مقام بيان حكمت استعمال ميشود هم در مقام بيان تعليل. بلكه بعضى‏ها گفته‏اند فانه در موارد حكمت استعمال ميشود، لانه در موارد تعليل. نه اين را نمى‏گوئيم، در دو مورد استعمال ميشود و ظهورش هم قرينه بر خلاف قائل نشود تعليل است. در جايى كه قرينه بر خلاف قائم نشود، او ميشود تعليل مطلقات را تقييد مى‏كند. ولكن ما مطلقاتى داريم كه قابل تقييد نيستند، عارى از تقييد هستند. امام فرمود و لست اغسل ثوبى حتى تبرء. مورد موردى است در دماميل، وقتى كه اين بيست و چهار ساعت، هر وقت منفجر شد دم مى‏آيد از دمل، اينجور نيست كه بيست و چهار ساعت دم داشته باشد. بعله دماميل به سه تا هم صدق مى‏كند. سه تا مى‏گويند، خدا قسمت نكند يا بكند، مى‏گويند منفعت دارد دمل، سه تا دم دربياوريد همينجور است، اينجور نيست كه هر روز هر ساعت اين خون بيايد. اينجور كه نيست.
بدان جهت در ما نحن فيه، فقط معرضيت است، (سؤال) نه نمى‏رود. مگر عرب انسان تازه‏اى، و لست يعنى نمى‏كنم اين كار را، نه اينكه قدرت ندارم. مثل كسى كه مى‏گويد سرم را نمى‏تراشم. لست احلق رأسى. اين معنايش اين نيست كه قدرت ندارم. (ادامه سؤال) اين اباء از تقييد دارد كه نحوى بود امام بايد هر ساعت، هر وقت صلاة، بايد ثوبش را مى‏شست. اين دماميل اينجور نيستند. بعله، قرح اگر باشد، چرك اگر داشت كه خشك نمى‏شود، (ادامه سؤال) منكه درست نمى‏شنوم چى گفت. صحبت نجس و منجسيت نيست. نجس است آقا، خون دم است، دم نجس است. براى اينكه امام مى‏فرمايد و لست اغسل ثوبى حتى تبرء. يعنى وقتى كه خوب شد بايد اينجا را بشورند نجس هستند، هم نجس هستند هم منجس. منتهى امام عليه السلام مى‏فرمايد وقتى خوب شد اينها را بشورد.
پس بما اينكه اين مطلقات قابل تقييد نيستند، تقييد به اين معنى كه هر ساعتى از ساعات بايد ثوب را بشورند اينجور نيست، اين قرينه قطعيه ميشود كه فانه حكمت است. حكمت اينكه و ملاك اينكه شارع اين را اينجور فرموده است اين است كه اين قروح و جروح ولو فى بعض افراده براى نوع الناسى كه هست مشقت هست تطهير دم از آنها، بدان جهت شارع حكم عام جعل كرده است. بدين جهت مسئله تا اينجايش صاف است، جاى اشكاى نيست. دم قروح و جروح معفو هست در بدن و در ثوب، قليل باشد يا كثير باشد، امكان ازاله داشته باشد بلا مشقتا يا امكان ازاله نداشته باشد.
انما الكلام در دو قيد ديگرى است كه ايشان در عروه آن دو قيد را ذكر مى‏فرمايد. آن دو قيد اين است كه نعم، يعتبر ان يكون الجرح او القرح مما يعتد به. جرح معتد به بوده باشد، يعنى جرح بسيطى نباشد. و له ثبات و قرار و براى او ثبات و قرار باشد. يعنى يك ساعته، دو ساعته خوب نميشود، يك روزه خوب نميشود، اين يك چند روز همينجور طول مى‏كشد، جرحى است بلكه قرار استقرار دارد، ثبات دارد، و معتد به است. يك شرط اين است. يك شرط ديگر هم مى‏گويد ولكن اين شرط را كه مى‏گويد شرط را احتياطا مى‏گويد، فتوى نمى‏دهد، اينجا فتوى نمى‏دهد به اين شرط. مى‏گويد بر اينكه طورى بوده باشد كه در تطهير ثوب و بدن، يعنى سائر البدن كه نجس به او اصابت كرده است، به نوع الناس مشقت داشته باشد ولو به اين شخص مشقتى ندارد. ولكن به نوع الناس مشقت داشته باشد.
پس اگر اين تنجيس الثوب و بدن طورى است كه نه، تطهيرش و ازاله‏اش به نوع ناس هيچ مشقتى ندارد، آنجا فالاحوط ازالة، آنجا فتوى نيست، احتياط مى‏كند، مى‏گويد احوط اين است كه ازاله كند. اما شرط اينكه جرح بايد جرح معتد به باشد. مثلا فرض كنيد يك چاقو خورد به انگشت انسان خون درآمد. چاقو خورد بريد، مثلا فرض بفرمائيد نيم ساعت ديگر اين خونش قطع ميشود، بشورد، تمام ميشود، جايش مى‏ماند آنهم خوب ميشود ديگر. يك روز يا كمتر يا بيشتر، خوب ميشود. اين جروح معفو نيستند. اگر آن وقتى كه چاقو بريد به دامن شخصى، به لباس شخصى، يا به جاى در بدن ديگرش از آن خون رسيد، خونش هم كمتر از درهم نبود، بيشتر بود، آن را بايد تطهير كند. جرح اگر مختصر باشد و الجروح الجزئيه كه در آنها استقرار و اينها نيست، آنها را بايد تطهير كند آن ثوب را. اين شرط لا اشكال فيه است. هيچ جاى شكى نيست، اين را بايد اعتبار بكنيد. چرا؟ چونكه رواياتى كه وارد شده بود در اين جروح و قروح اين روايات موضوعشان من به دماميل بود. يك قسمتش اين بود كه كسى دماميل دارد، يك قسمتش اين بود كه يكون الجرح او القرح، جرح يا قرحى كه هست الجرح يكون فى مكان لا يقدر على ربطه فيسيل منه الدم و القيه، اين معلوم است جرح جرحى است كه قرار دارد، استقرار دارد، و هكذا در آن روايت ديگر الرجل تكون به الدماميل و القروح فجلده و ثيابه مملوة. اينهم اين بود. در آن يكى بود كه الرجل يخرج به القروح و لا تزال تدمى. دمى مى‏دهد. اين تدمى عام است. يا دم سائل ميدهد آن سائل ميشود. يا نه، دم مى‏دهد يعنى هميشه دم رطب آنجا هست، هر دو تا را مى‏گيرد. اين جرح هم اينجورى بود فلا تزال كه استقرار دارد همينجور است. الرجل به الجرح او القرح فلا يستطيع ان يربطه و لا يغسل دمه يصلى و لا يغسل ثوبه كل يوما الا مره فانه لا يستطيع ان يغسله، در جرح جرحى بود كه هر روز بايد لباسش را براى هر نماز مى‏شست. اينجا مى‏فرمايد براى هر يك روز بشورد كه اين را بعد خواهيم گفت. اين حكم حكم استحبابى است. به همان قرينه‏اى كه اين فانه را حمل بر حكمت كرديم دليل به همان قرينه انه فغسله مرة مرة را حمل به استحباب خواهيم كرد. چونكه امام عليه السلام مى‏فرمايد فلت اغسل ثوبى تا ان تبرء اين معنايش نيست كه عارى از اين است كه فى اليوم مرة واحده، الا فى اليوم مرة واحده. فرمود نمى‏شورم فلست اغسل ثوبى، ثوب همينجور مى‏ماند تا خوب بشود.
على هذا الاساسى كه هست اينها بودند. يكى هم فرمايش امام بود كه نبى دماميل اينها جرح و قروحى بودند كه لها قرار و استقرار، اينجاها وارد شده است، اما چاقو خورده انگشتش را بريد، يك خورده خون آمد، ده دقيقه يك ساعتى، بعد خشك مى‏شود و تمام ميشود، در اينجا ما روايتى نداشتيم. اين نسبت به اين شرط.
اما نسبت به آن شرط ديگر، امان از آن شرط ديگر كه فردا انشاء الله.