جلسه 507
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:507 ا
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 13/8/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
يك دو نكتهاى از بحث ما باقى مانده بود، تكميل كنيم. نكته اولى اين است كه عرض كرديم آنهايى كه عند العامه از نواقض الوضو نيست ولكن در روايات ما ذكر شده است كه از نواقض است، پيش عامه معروف نيست ناقضيت آنها و بعضى هم فرض كنيد از فقها ملتزم بشوند به ناقضيت، بعثى نيست كه ما ملتزم بشويم به ناقضيت. يا اگر ناقضيت را نگفتيم چونكه مشهور نگفتهاند، ملتزم مىشويم به استحباب الوضو در آن موارد. بسا اوقات خيال مىشود كه از اين موارد هست مسئله نسيان الاستنجا. شخصى وضو بگيرد قبل از استنجاء. استنجاء يادش رفته بود. وضو گرفت و بعد از وضو گرفتن يادش آمد كه وضو نگرفته است، كه مىخواهد صلاة بخواند. يا نماز هم شروع كرده بود در اثناء صلاة بود. يادش آمد كه فلان جايش را نشسته است. اصلا استنجاء نكرده است. وضو ولكن گرفته است. رواياتى داريم در اين مورد كه آن روايات مىگويد بر اينكه وضوئش را اعاده نمىكند و وضوئش نقض نمىشود. روايات معتبره، ولكن صلاتش را اعاده مىكند. صلاتش باطل است. ولكن در بين رواياتى هم هست كه دلالت مىكند بر اينكه وضو هم اعاده مىشود. خوب چونكه روايتين اينجور متعارضتين هستند، حمل به استحباب مىشود لجمع عرفى، كما اينكه بعضىها هم گفتهاند كه صاحب العروه هم او را مىگويد كه در مسئله نسيان الاستنجاء مستحب است اعادة الوضو.
عرض مىكنم اين داخل همان حرفى است كه گفتيم، اگر موافق با عامه بشود، اين رواياتى كه مىگويد نسيان الاستنجاء ناقض است و وضوء اعاده مىشود اين موافق با عامه است. چونكه استنجاء مسلتزم مسّ الفرج است و آنها مسّ الفرج را ناقض مىدانند و از روايات ظاهر مىشود كه در مذهب آنها اينجور است لا اقل بعض. كه حتى در استنجاء از بول كه پيش ما رواياتى داشتيم كه صبّ الماء كافى است بدون اينكه انسان دستش را به مخرج بزند. استبراء كند دستش مىخورد به مخرج. به آن زكر و فرج. ولكن استبراء نكند ممكن است اصلا دستش نخورد. ولكن در بعضى روايات هست، ظاهر مىشود كه آنها مىگويند كه نه بايد با دستش دلك كند آن سر حشفه را. بدان جهت چونكه در مذهب آنها اين استنجاء مستلزم مس الفرج است، بدان جهت اين وضو را كه امر شده است نقض مىشود، رواياتى است كه موافق با عامه است.
عرض مىكنم در يكى از اين روايات اينجور دارد، موثقه سماعه است در باب ده از احكام الخلوه. روايت، روايت ششمى است. در روايت ششمى دارد محمد ابن يعقوب، عن على ابن ابراهيم، عن محمد ابن عيسى ابن عبيد، عن يونس ابن عبد الرحمان، عن زرعه عن سماعه، روايت من حيث السند موثقه است. اذا دخلت الغايت فقضيت الحاجه. حاجت را تمام كردى فلم طرق الماء. آب نريختى. ثم توضئة و نسيت ان تستنجى فزكرت ما صيليت و عليك العاده، بايد اعاده بكنى. صلاة را اعاده كنى يا غير صلاة را با او كارى نداريم با اين جمله، ممكن است او به صلاة زده بشود. و ان كنت اهلكت الماء فنسيت ان تغسل زكرك حتى صليت فعليك اعادة الصلاة و غسل زكرك و ان كنت احرقة الماء. يعنى به آن زكر آب ريختهاى. فنسيت ان تغسل زكرك، با وجودى كه آب ريختى يادت رفته است بشويى، يعنى يادت رفته است كه دلك كنى. حتى صليت فعليك اعاة الصلاة فغسل زكرك، هم وضو را، چونكه مسّ فرج مىشود و
غسل زكر را، چرا بايد غسل زكر را بكنى؟ لانّ البول مثل البزاق. بول سكونت دارد، چسبندگى دارد. يعنى بايد دلك بشود. مثل بزاق است، يعنى به مجرد صبّ الماء كافى نيست. اين موافق با مذاق آنها است. بدان جهت اين در ما نحن فيه وقتى كه اينجورى است دلك مىخواهد، مس الفرج مىشود با او و مس الفرج عندهم ناقض است. وقتى كه عندهم ناقض است اين هم از آن رواياتى مىشود كه موافق با عامه است. در مقابش هم رواياتى داريم، روايت متعدد است در ناقضيت فقط اين يكى نيست. اين را شاهد مىگفتند كه غسل در آنها، پيش آنها غسل الزكر مجرد صب الماء نمىشود. كه در روايات ما بود كه مثل الماء، يجزى دو مثل آنها. دو مثل آن بول در طهارت كافى است، اين مذهب ما است، مذهب آنها نيست. بدان جهت اين روى مسئله فرج است، اين هم داخل آن انواع اقسام ثلاثهاى است كه گفتيم كه موافق با عامه است و مبتلا به معارض است. رواياتى كه دلالت مىكند بر عدم النقد مقدم مىشود و در جمع عرفى به استحباب هم همان اشكالى كه گفتيم مىآيد. اين يك نكته.
نكته ثانيه اين است كه در مسئله بول و غايط بحث كرديم كه اگر بول و غايط از غير مخرج طبيعى خارج بشود، آن بول و غايط هم ناقض است. وقتى كه عنوان تخلى صدق كرد، عنوان تبول صدق كرد، آن بول هم، يعنى بول صدق كرد به خارج و غايط صدق كرد به خارج، ناقض مىشود. اين حرف ما بود. در خروج ريح هم همين جور است. اگر فرض كنيد، كسى مخرج طبيعىاش مسدود است. يا مسدود نيست، يكى ديگر هم باز شده است. دو تا شده است. يا طبيعتا دو تا دارد يا اينكه لعارض دو تا دارد. همانى كه از آن دبر كه خارج مىشود واسم خاص مىگويند كه... است اين هم همين جور است. با صدا و بى صدااست. كه بى صدا هم باشد همان بو را دارد. اين هم ناقض است. چرا؟ چونكه تمسك مىشود به صحيحه زراره كه در صحيحه زراره، كه در باب اول از ابواب النواقض ذكر شده بود در صحيحه زارره اينجور بود؛ روايت در باب اول از ابواب النواقض، روايت دومى بود و عنه يعنى محمد ابن الحسن باسناده عن حسين ابن سعيد، عن ابن ابى عمير، عن عمر ابن... عن زراره عن ابى عبد الله عليه السلام، روايت صحيحه است. لا يوجب الوضو الاّ من غايط او بول، ما خرج من طرف هم ندارد. من بول او غايط او ظرفت تسمع صوته... اين اطلاقش مىگيرد بعد از اينكه... صدق كرد،... صدق كرد بعله او مبطل مىشود. نگوييد در بعضى روايات فرموده است ما خرج من طرف كالاسفلين، آن وقت فرموده است او بول، او غايط، او ريح او منى. گفتيم آن روايات به آنها مخاطب شخص سالم است. در شخصى كه سالم است حصبه و زرته همان مىشود كه از آن اسفلين خارج بشود. و اما اين روايت شامل مىشود آن شخصى را كه سالم نيست مخرج ديگرى براى او اطباء قرار دادهاند. از او همان صداهاى مهيب مىآيد حكم مىشود بر اينكه وضوئش نقض مىشود. اخذا به اطلاق اين روايات. اين هم نكته ثانيه بود.
بعد مىماند كلام يعنى شروع مىكنم در بحث غايات الوضو. براى اينكه انشاء الله اين مطلب براى شما واضح بشود، روشن بشود، مسائل بعدى، قبل از اينكه شروع بكنيم به آن چيزى كه صاحب العروه ذكر كرده است در مقام، يك توضيحى مىدهيم. فقها در عباراتشان ذكر كردهاند غايات الوضو را. و فرمودهاند غايات الوضو الواجبة و غير الواجبه. كه صاحب العروه هم همين جور ذكر مىكند. مراد از اين غايت چيست؟ ابتداعا كه به كلمات نگاه مىشود، دو تا احتمال هست در اين غايت. يكى مراد از غايت الما يترتب على الوضو. آن كسى كه وضو مىگيرد، آنى كه بر وضوئش مترتب مىشود، مراد غايت او بوده باشد. مراد هم از وضو ما يترتب على الوضو، وضو صحيح است. چونكه وضو كما سيعطى انشاء الله، قصد قربت در صحت او معتبر است. وضوئى كه فاقد قصد قربت است آن وضو محكوم به فساد است. ما يترتب على الوضو، يعنى ما يترتب على الوضو الصحيح كه در او قصد قربت است. يك احتمال اين است كه ما يترتب اين است كه بعد انسان مىتواند نماز بخواند. مىتواند مثلا طواف اتيان بكند. مىتواند صلاة مستحبى اتيان كند، صلاة واجبه را اتيان بكند، اين ما يترتب اين است. غايت محتمل بود كه اين بوده باشد. ولكن در ما نحن فيه اين
معنا مراد صاحب العروه نيست. چرا؟ چونكه در عبارت يك كلمهاى دارد كه اگر او را پيدا بكنيد كه مىكنيد، معلوم مىشود كه مرادش از غايت ما يترتب نيست. بلكه مراد ما يترتبى است كه متوضء قاصد او است عند التوضء. كه همانى كه مىگويند غايت آنى كه بعد حاصل مىشود ولكن اول لحاظ مىشود قبل الفعل به همان معنا است. آن ما يترتبى است كه متوضى عند التوضء قاصر به او است و را نظر داشت، يعنى نظرش بود. مراد اين است. چرا؟ چونكه مراد، از كجا مىگوييم كلام صاحب العروه راجع به اينكه غايات الوضو الواجبه و غير واجبه آن ما يترتبى است كه متوضء عند التوضى قاصد بوده باشد به جهت اين مطلبى كه در عبارت ايشان هست. چونكه غايت به معنا ما يترتب بوده باشد، هيچ وضوء صحيحى خالى از آن غايت نيست. اگر مراد ما يترتب بوده باشد ولو او را متوضى، عند التوضى قصد نكند آن غايت به معنا ما يترتب بوده باشد، هيچ وضوء صحيحى خالى از غايت نيست. و حال اينكه صاحب العروه در عبارتش فرض كرده است و ربما براى وضو غايتى نمىشود و مثال هم زده است.
دو تا مثال، يكى مثال زده است به وضوء نذرى كه كسى نذر كرده است لالله عليه، من هر وقت كه محدث شدم، وضو بگيرم. نذرش منعقد مىشود. وضوء نذرى. هيچ غايتى هم ندارد. همين نذر كرده است وضو بگيرد. موقع اتيان عمل هم وضو مىگيرد كه وضو بر من واجب است. غايتى كه ما يترتب باشد، اين را قصد مىكند اين قصد انتصال را كه بر من واجب است. ولكن غايتى، يعنى ما يترتب را بر آن فعل كه مترتب باشد بر وضو، قصدى ندارد. يكى هم مىگويد الوضوء مستحب النفسى. كسى قصد وضوئى را كه مستحب نفسى است. كسى مىگويد وضو مىگيرم چونكه خود وضو مستحب است. در ما نحن فيه هيچ غايتى، يعنى يترتب را كه جواز الصلاة است و جواز امور ديگر است آنها را قصد نكرده است. چونكه در عبارت عروه مىفرمايد فصل فى غايات الوضو، واجبة و غير واجب. يعنى غايات واجب بشود يا غير واجب بشود، بعد مىفرمايد اين را كه، الوضوء ان ما شرط فى الصحه. يا وضو يا شرط در صحت عمل است. يعنى اينكه وضو مىگيرد اين است كه عملش صحيح بشود. مثل آن عمل كالصلاة و الطواف. مثال مىزند به طواف و صلاة. صلاة با طواف هر دو مشروط هستند به طهارت. بدون طهارت باطل است. الاّ انه طواف، طواف با صلاة يك فرقى دارد. و آن اين است كه وضو على ما سيعطى انشاء الله شرط است در صحت صلاة واجبة كانت او مندوبة حتى در اجزاء صلاتى كه بعد قضا مىشود لنسيانها مثل سجده واحده يادش رفته است يا تشهد يادش رفته است، بعد قضا مىكند، در او هم وضو شرط است. خواهيم گفت. صلاة مستحبى بشود يا واجبى بشود، مشروط به وضو است. از كسى كه محدث است به حدث اصغر يعنى محدث به حدث اكبر نيست. بايد وضو بشود. و اما در طواف اينجور نيست كما سيعطى. طواف واجب مشروط به وضو است. از كسى كه حدث اصغر دارد. اما طواف المستحب او مشروط به وضو نيست بلا وضو هم صحيح است. مراد از طواف مستحب هم خواهيم گفت طواف منفرد است. يعنى كسى كه از اعمال حج انفرادش مستحب است. كسى تمام اعمال حج را اتيان كرده است اينها، يا هنوز اتيان نكرده است، مىگويد من يك طوافى بكنم، طواف مستحبى. خودش مستحب است، مستقلا. طواف مثل اجزاء صلاتى نيست كه مثل ركوع بوده باشد، فى نفسه مستحب است طواف. مثل خود سجده مىماند در صلاة هم اينجور است. در طواف، يعنى طواف مستحبى كه هست مشروط به طهارت نيست. انسان محدثا بخواهد طواف بكند بعد وضو بگيرد، نماز طواف را بخواند، عيبى ندارد كافى است. منتهى وضو گرفتن در طواف هم وضو داشته باشد افضل است. والاّ شرط طواف نيست. طواف مستحب، يعنى طواف منفرد.
اما طوافى كه در ضمن حج مستحب است يا در ضمن عمره مستحب است كه حج اتيان مىكند يا عمره مستحبهاى را اتيان مىكند او مشروط به طهارت است. مثل آن حجى كه واجب است. چرا؟ چونكه آنى كه طواف مندوب است در روايات، طواف تطبعى است، طواف منفرد مراد است. چونكه آن طوافى كه در ضمن حج مستحبى يا عمره مستحبى
است، آن هم واجب است. چوكه حج و عمره از اعمالى است كه به مجرد شروع واجب مىشود. ولو شروع كردن واجب نيست. ولكن وقتى كه احرام حج را بست يا احرام عمره را بست او مىشود فرض و واجب مىشود و اتم الحجة... اين واجب مىشود. و اين هم از مسلمات است عند العلما كه اين واجب مىشود. اين كه در طواف اين انصرافش به همان طواف منفرد است كه اين مشروط به وضو نيست و مشروط به طهارت نيست. پس صلاة مشروط است ولو مندوبة كانت فى طهارت، ولكن با طوافش فرقش اين است.
اين جاها مىگويد وضو شرط صحت است. براى صلاة و طواف. صلاة و طواف واجب باشد مىشود غايت واجبه. اگر فرض بفرماييد بر اينكه طواف يا صلاة واجب نبوده باشد اين مىشود غايتى كه غير واجب است، يعنى ايجادش واجب نيست. غير واجبه مىشود. و اما اگر مراد از واجبه اعم از واجبه تكليفى و واجبه شرطى بگيريد، در ما نحن فيه وضو در صلاة مستحبى هم واجب است يعنى به وجوب شرطى كه اگر بخواهيد اتيان بكنيد بايد وضو داشته باشيد. جامعش شرطيت است. ايشان مىفرمايد يا وضو شرط است، كالصلاة و الطواف يا شرط در صحت عمل است. و اخرى شرط در كمال العمل است. يعنى اگر بخواهيم عمل كامل بشود، فضيلت داشته باشد، شرطش اين است كه وضو بگيرد. اين را به قرائت قرآن مثال زدهاند. از كسى كه محدث به حدث اصغر است. اگر قرآن بخواند، قران خواندش مستحب است. قرآن خواندن يكى از عبادات است و مطلوب شارع است. و مشروط به طهارت هم نيست. به وضو نيست. ولكن اگر با وضو قرآن بخواند ثوابش مىرود بالا و مىشود مستحب. اين معنا در رواياتى ذكر شده است كه آن روايات من حيث السند اشكال دارد. استحباب الوضو لقرائت القرآن كه براى اين غايت خودش مستحب است، براى قرائت قران مستحب است، اين در رواياتى ذكر شده است، در جلد چهارم از مجلدات وسايل، در باب دوازده از ابواب قرائت القرآن اينجور است كه عبد الله ابن جعفر هنيرى فى قرب الاسناد، عن محمد ابن عبد الحميد. اين محمد ابن عبد الحميد توثيق ندارد كه پسر عبد الحميد ابواج است. كه پدر جليل القدر است. عن محمد ابن فضيل. محمد ابن فضيل هم محمد ابن قاسم فضل است ظاهرش كه عن اب الحسن عليه السلام. قال سألته، سؤال كردم اقرء المصحف. قرآن را مىخواند، ثم يأخذ البول. بول من را مىگيرد. فاقوما، فابول. بلند مىشوم مىروم بول مىكنم، و الاستنجى، استنجاء مىكنم و اغسل يدى، دستم را هم مىشويم و اعود الى المصحف. به مصحف برمىگردم، فاقرء فيه، در مصحف مىخوانم. قال لا حتى توضء لصلاة. مگر اينكه وضو بگيرى براى صلاة.
اين را چونكه جوازش را از خارج مىدانيم قرآن خواندن بدون وضو هم جايز است، شرطى ندارد، بدان جهت اين روايت حمل بر استحباب مىشود كه لا حتى تتوضء لصلاة. روايت ديگرى محمد ابن على ابن الحسين فى الخصال، عن على عليه السلام فى حديث، فى حديث اربع مع، قال لا يقرء العبد القرآن اذا كان على غير طهور حتى يتطهر. عبد قرآن را نمىخواند، وقتى كه متطهر نشد، حتى وضو بگيرد. روايت سومى احمد ابن فحد، فى عدة الداعى. قال عليه السلام قال القرآن بكل حرف، يقرء فى الصلاة قائم معة خمس حسنه. صد حسنه مىدهند به كسى كه در صلاة قرآن بخواند قائما. يعنى صلاة را قائما بخواند و قرآن بخواند و قاعدا اگر صلاة را خواند خمسون حسنه. و متطهرا فى غير الصلاة خمسه و عشرون، قرآن را متطهرا در غير نماز بخواند، بيست و پنج حسنه مىدهند و غير متطهرين عشر حسنات. غير متطهر باشد، ده حسنه مىدهند. پس در ما نحن فيه اصل قرآن خواندن مستحب است، ولكن وضو گرفتن براى قرآن كمالش را مىبرد بالا، مستحبتر مىشود. فضيلتش بيشتر مىشود. اين روايات من حيث السند درست نيست. اولى يعنى تمام نيست. آن محمد ابن عبد الحميد توثيق ندارد. دومى هم حديث اربع مع است، در سندش قاسم ابن يحيى است. قاسم ابن يحيى عن جده حسن ابن راشد است، قاسم ابن يحيى، حسن ابن راشد هم اگر كسى خواست بگويد كه از معاريف است، قاسم ابن يحيى را نمىتواند بگويد. بلكه هر دو قدح دارد. چونكه در دربار
بودهاند اينها. هم اين جد و هم اين نوه. هر دو در دربار بودهاند، دربار متعدد هم بودهاند. بدان جهت نه معاريف هم، مىشود گفت كه حسن ابن راشد از معاريف است، ولكن معاريفى است كه اين قدح حساب مىشود لعل براى او. بدان جهت او هم كه سندش او است. احمد ابن محمد فى عدة الداعى مرسلا نقل مىكند، بدان جهت روى حساب روايات من حيث السند ضعيف هستند. ولكن به تسامح در ادله سند گفتهايم، در ادله اگر سند ملاحظه نمىشود فهو، مىشود گفت. والاّ حكم مبنى بر احتياط است. توضء لخصوص قرائت قرآن، نه براى تطهر، براى خصوص قرائت قرآن گرفتن اين خودش مستحب است، از غايات مستحب است اين خالى از اشكال نيست. بعد ايشان در عبارتش دارد كه طهارتا وضو شرط جواز الفعل مىشود. كه اگر انسان آن وضو را نگيرد فعل حرام است. مثل مسّ كتابت القرآن. محدث به حدث الاصغر اگر مسح كند كتاب را حرام است على ما سيعطى. اگر بخواهد اين مسح جايز بشود و اشكالى نداشته باشد، وضو بگيرد. وضو كه گرفت جايز مىشود.
در عبارت عروه دارد و ربما وضو فعل را جايز مىكند و ربما كراهتش را از بين مىبرد. فعل بدون وضو مكروه است و وقتى كه وضو گرفت كراهت از بين مىرود. كالاكل، مثل طعام خوردن كه بدون وضو مكروه است وقتى كه وضو گرفت كراهتش از بين مىرود. خوب در ذهن اين است كه بدون وضو خوردن كى حرام است؟ صراحتش را برود. بدان جهت گفتهاند كه مرادش از اكل، اكل جنب است. جنب در حال جنابت قبل از اغتسال بخورد مكروه است، وقتى كه وضو گرفت، وضو ولو رافع حدث نمىشود ولكن كراهت اكل را مىبرد. اين را بعضىها فرمودهاند. مرحوم حكيم خواسته است بگويد كه نه، اكل در عبارت عروه مطلق است و او را توجيح كرده است ملاحظه بفرماييد فردا.
|