جلسه 323
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 323
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده درسال: 1367 ه.ش
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميّه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم در روايات تحديد شده است دم المعفوو بالاقل من الدّرهم. و درهم را ديروز عرض كرديم بما اينكه بر ما مبيّن نيست درهم فى ذالك الزّمان كه منصرف بود اطلاق درهم به او مقدارش چه بود، اكتفاء مىشود در مقدار بالاقل. يعنى در عفو التزام مىشود به آن اقلى كه قدر متيقّن است به او مقدار عقد السّبابه. انگشت سبّابه. و در ديگرىها رجوع مىشود به اطلاق مانعيّت. آن خطاباتى كه مىگفتند دم اگر اصابت بكند به ثوب و نمىشود در او نماز خواند، حتّى اينكه انسان او را بشورد. از تحت اينها آن عقد سبّابه خارج شده است. ما بقى تحت اينها مىماند. عرض مىكنيم تحديدى كه به اين مقدار درهم شده است كه اقل بشود اين تحديد به حسب وزن دم نيست. يعنى دمى كه در ثوب است، وزن آن دم به وزن درهم بوده باشد. اين معنا محتمل نيست. براى اينكه دمى كه واقع مىشود در ثوب خصوصاً دمى كه يابس بشود، بخشكد، آن دم موزون نيست. وزن در او نيست. يعنى وزن در او عادى نيست. بدان جهت كه مىفرمايد به قدر اقل من الدّرهم شد معفوو است، تحديد راجع به وزن دم نمىشود. كه وزنش به وزن درهم بوده باشد. بلكه متوادع سعة الدّرهم است كه سعه دم به اندازه سعه درهم بوده باشد. اين را مىدانيد. آن درهم از اجسام است. براى او سطحينى است. و براى او عمقى هست. اين در دم، نگاه به عمق نمىشود كه عرفاً عمق دارد اين دمى كه به ثوب افتاد يا نيفتاد ربّما به نظر العرف ولو به نظر دبّى بايد عمق پيدا بكند هر جسمى و الاّ جسم بدون عمق نمىشود. الاّ انّه عرفاً فرقى نمىكند. متبادر از اين روايات اين است كه سعه آن دم به سعه درهم بوده باشد. اعم از اينكه براى آن دم به نظر عرف عمقى باشد يا نباشد. آنها ملاك در مطلب نيست. و منهنا آن سطح درهم را بايد حساب كرد كه آن سطح درهم به اندازه سطح دمى است يا اينكه سطح دم اقل من مقدار سطح الدّرهم است. اين ملاك است. اين فهميده مىشود. خوب بعد از فراغ از اينكه ملاك سطح سعه درهم است و سعه دم است، اين مسأله ان فرع مترتّب مىشود بر او. مسأله اولى است در عروة الوثقى در اين امر ثانى از معفوو كه اگر دم به ثوب افتاد. تارتاً آن دم از آن ظاهر ثوب به آن طرف ديگرش تفشّى مىكند. يعنى سرايت مىكند. خصوصاً در ثيابى كه ثياب رقيقه هستند، نازك هستند. دم افتاد به يك طرف ثوب و به آن طرف ديگر هم سرايت كرد. در اين صورت مىفرمايد اين ثوب ولو دو طرفش دم دارد. اين دم به اين طرف كه افتاده است به طرف ديگرش هم نفوذ و سرايت كرده است. الاّ انّه يحسب دماً واحده. اين دم، دم واحد حساب مىشود. چون كه گفتيم درهم ولو عمق دارد، دم هم كثيراً ما يا فى بعض الاوقات به نظر العرف دمى كه واقع به ثوب است عمق دارد. نظر به آن عمق نيست كه سعه دم به اندازه سطح درهم بوده باشد. بدان جهت در ما نحن فيه اين دم واحد است ولو تفشّى به آن طرف كرده است. اگر سعهاش اقل من الدّرهم شد، معفوو مىشود. منتهى تارتاً كه عادتاً هم همين جور است به آن طرفى كه مىافتد در آن طرف سعهاش اقل من الدّرهم است و سعه آن طرف ديگر اقل از سعه ظاهر ثوب است كه دم افتاده است. و ربّما نه، عكس مىشود. اتّفاق مىافتد. يك خصوصيتى در ثوب كه آن طرفى كه دم به او مىافتد سعه در آن جا كم است. ولكن به آن طرف ديگر كه نفوذ مىكند، آن جا سعهاش بيشتر مىشود. در عروه دارد كه و الملاك سعه احد الطّرفين است. هر كدام از اينها به اندازه درهم يا زائد بر درهم شد فلا عفّو. اعم از اينكه طرف ظاهر ثوب سعهاش به مقدار درهم يا زائد بر درهم بشود، يا آن طرف ديگر كه نفوذ كرده
است آن طرف كه داخل ثوب است باطن ثوب حساب مىشود، او سعهاش به اندازه درهم يا زائد بر درهم بشود. اين يك دم واحد حساب مىشود و ملاك اوسع احد الطّرفين است. هر كدام اوسع است از طرفين او كمتر از درهم است، فالعفو ثابتٌ و الاّ اگر به مقدار درهم يا زائد بر درهم است، فلا عفو. اين را اين جور مىگويد. مىدانيد كه ثوب هم دو جور است. يك وقت ثوب رقيقى است كه فوراً وقتى كه چيزى به يك طرفش افتاد نفوذ به طرف ديگرش مىكند. رقاقته. ربّما ثوب، ثوب سخينى مىشود كه مثل عباى زمستانى است. دم به يك طرفش افتاد، مع ذالك نفوذ كرده است به طرف ديگر. فرقى در اين جهت نمىكند. ثوب رقيق بوده باشد يا غير رقيق، دم، دم واحد حساب مىشود. اين اشكالى ندارد. به همان كه ملاك در تحديد سطح الدّرهم و سطح الدّم است كه آن سعه دم كمتر از سعه درهم بوده باشد. بنائاً على هذا واحد است يعنى آن دمى كه به ثوب افتاده است. عمق داشته باشد دم يا نداشته باشد. ثوب سخين باشد يا غير سخين بوده باشد. بعد مىفرمايد خدا رحمتش كند در عروه نعم لو كان الثّوب طبقات. آن دم كه افتاده است ثوب طبقتين است. مثل اينكه اين دامنى كه هست اين دو طبقه است، دو پارچه است. منتهى دم افتاده است به يكى و سرايت به آن ديگرى كرده است. اين جا اين جور مىفرمايد. مىفرمايد بر اينكه اگر ثوبى كه هست طبقات بوده باشد و به يك طبقهاش دم اصابت بكند و نفوذ به طبقه ديگر بكند، اين در صورت دو دم حساب مىشود. چون كه اگر ثوب را اين طبقهاى كه هست از روى آن طبقه برداريد اين دو تا مىشود. به يك اصابه دو موضعى از ثوب متنجّس شده است كه مجموع اينها به قدر درهم رسيد فلا عفّواً كه سابقاً گفتيم. و الاّ اگر مجموعش به مقدار درهم نرسيد فالعفو فيه ثابت. خوب شما اين جا مىبينيد كه ثوبى كه طبقات دارد، آن دو قسم است. يك وقت اين طبقات متّصل به همديگر هستند. وصل به همديگر هستند. به نحوى كه ثوب يك طبقه ديده مىشود. مثل آن لباسهاى نمدى. لباسهاى نمدى چند طبقه از پشم است كه روى هم مىگذارند و مىچسبانند. مىشود يك ثوب ملبّد. اگر دم به يك جاى از اين ثوب اصابت كند و نفوذ به طرف ديگرش بكند، اين عرفاً يك دم حساب مىشود. چون كه اتّصال طبقات به همديگر منسوق هستند، و آنها از همديگر طبقات جدا نمىشوند، آن وقت فرض بفرماييد در ما نحن فيه يك دم حساب مىشود. امّا در صورتى كه نه، طبقاتى هست كه آن طبقاتى كه هست ولو يكى روى ديگرى است ولكن اين جور مثل ثوب ملبّد نيستند به نحوى كه اگر اين جور از هم جدا بكنيم مىشود دو تا...اين را نمىشود گفت. در جايى كه ثوب طبقات بوده باشد و آن طبقات متّصل به هم بوده باشند، باز آن صورت يك دم حساب مىشوند. اتّصال اين جورى كه عادتاً اين طبقات از هم جدا نمىشوند. و امّا نه، مثل زهاره و بطانه است كه يكى آستر است و يكى رويى است كه از همديگر هم جدا مىشوند. به يكى افتاد و به آن ديگرى سرايت كرد. اين دو تا دم است. اگر مجموعش به اندازه درهم بوده باشند در صحيحه عبد الله ابن يعفور كما اينكه گفتيم اذا لم يكن مجتمعاً به مقدار درهم اگر بوده باشد معفوو است. و الاّ فلا ان. اگر مجموع زائل شد غرض اين است كه در ثوبى كه طبقات است بايد تفصيل داد كه طبقات اگر متّصل به هم هستند كالاتّصالها فى الثّوب الملبّد يحسب دماً واحداً يك دم واحد حساب مىشود.
و امّا طبقات جورى است كه مثل او حساب نمىشود. دو تا پارچه است. پارچه رويى و پارچه زيرى ولو به واسطه نخى به همديگر متّصل كرده باشند، كه نخ را بردارى جدا مىشود. آن دو تا دم حساب مىشود.
سؤال؟ عبارت ايشان عبارت از همين است. مىفرمايد بر اينكه لو تفشّى من احد طرف الثّوب الى الآخر فدمٌ واحدٌ. دم واحد است. و المنات ملاحظة الدّرهمه ولو مع احد الطّرفين. هر كدام از طرفين سعهاش بيشتر شد، او بايد ملاحظه بشود. نعم لو كان لثّوب طبقات فتفشّى من طبقة الى الاخرى فالظّاهر اتعدد. ظاهر تعدد است. اين را مىگفتيم تفصيل دارد. ثوب اگر طبقات شد و لكن به همديگر ملسوب شد طبقات مثل لثوب در ثوب ملبّد آن جور شد، نه اين تعبّد نيست. اين يك دم است. منتهى عرفاً هم مىگويند كه يك خون افتاده است در اين جا. دو تا خون نمىگويند. و امّا وقتى كه ثوب طبقاتش از
همديگر منفصل شد مفصور شد از همديگر به نحوى كه آن طبقات را كه متعارف هم هست از هم جدا بشود دو دم مىشود. اين اگر بوده باشد، عرفاً هم دو دم است. اين تفصيلى است كه ما در ما نحن فيه ذكر كرديم. در ذيل فرمايش ايشان كه عبارت از اين بود كه نعم لو كان لثوب طبقات ثوب اگر طبقات بوده باشد در آن صورت فالظّاهر ان تعدد و ان كان من قبيل الزهارة و البطانه. ولو از قبيل رويى و زيرى بوده باشد.
سؤال؟ عرض مىكنم بر اينكه ايشان يك فرض ديگرى مىفرمايد. مىگويد اگر فرض كرديم براى ثوبى كه هست دمى كه اصابت كرده است، به آن دم ديگر سرايت نكرده است اين دم. ولكن اين طرفى كه خون افتاد اتّفاقاً به همين نقطه از باطن هم خون ديگر اصابت كرد. فرض كنيد كه اين ظاهر ثوب است، چند قطره خون آمد. يك قطره از خونى كه آمد به ظاهر ثوب اصابت كرد و يك قطرهاى ديگر هم به باطن ثوب به مقابل همان نقطه ظاهر اصابت كرد از باطن. ايشان مىفرمايد اگراين جور بوده باشد كه تفشّى نيست. سرايت دم من احد طرف ثوب الى طرف آخر نيست. به طرف آخر دمى اصابت كرده است. به طرف ظاهر هم دم آخر اصابت كرده است. منتهى اتفاقاً اينها كه همان باطن و ظاهر حساب مىشوند به همان دو نقطه مقابل اصابت كردهاند. ايشان مىفرمايد كه اين دو تا دم است. خوب اين را هم مىدانيد كه بايد تفصيل بدهيد. على الاطلاقه درست نيست. يك وقت آن دمى كه به احد الطّرفين افتاده است سرايت كرد به جوف آن پارچه به نحوى كه متّصل شد به آن دم آخرى كه به طرف ديگر اصابت كرده است. به نحوى كه مجموعش يك دم شد. چون كه اتّصال عرفاً هم مسابق با وحدت است. اگر دو تا آب را شما متّصل به همديگر كرديد اين يك آب حساب مىشود ولو تا مادامى كه منفصلاً دو تا هستند. دو تا مايع منفصل اگر متّصل به هم شدند، اين يك وجود مىشود. دمان نمىشود. اصابتان مىشود. ولكن دم، دم واحد مىشود بعد از اتّصال. يك دم اصابه كرد به اين نقطه از ثوب، يك دم هم اصابه كرد به يك نقطه ديگر از ثوب. اينها به همديگر متّصل شدند. فى الثّوب دمٌ واحدٌ. اين جور گفته مىشود. عرفاً هم اين جور است. اتّصال مسابق با وحدت است. چه جورى كه اگر به طرف ظاهر به دو موضع دم اصابت كند ولكن اين دمها متّصل به همديگر بشوند. چون كه دم رطب بود به همديگر متّصل شدند و شدند يك دم. چه جورى كه آن يك دم مىشود، طرف ظاهر ثوب با طرف باطن ثوب هم همين جور است. اگر به هر دو طرف اصابت كرد و اين دو طرف متّصل به هم شد دمهايش و يك دم شد، اين دم واحد است. بدان جهت ستر احدهما يعنى اكثرهما سعتاً اگر اقل من الدّرهم شد، فالعفو موجودٌ. و الاّ فلا عفو. اين كه ايشان فرموده است اصابت دو تا باشد دو دم حساب مىشود، اطلاقش درست نيست. و منهنا ذكرنا كه انّما لا عفو اذا لم يتّحد الدّما. دو تا دم متّحد نشوند. و الاّ اگر متّحد بشوند به واسطهئ اتّصال يحسب دماً واحداً دم واحد حساب مىشوند. اين تمام كلام در اين مسأله.
بعد ايشان مسأله ثانيهاى را در ما نحن فيه عنوان مىفرمايد. آن مسأله ثانيه اين است كه دم اصابت به ثوب كرد. درست توجّه كنيد. نكاتى است در اين مسأله. دم به ظاهر ثوب اصابت كرد. فرض بفرماييد دم هم كمى دم غليظ بود. روى ثوب افتاد و ماند آن جا. خودش هم اقل من الدّرهم بود. ولكن يك قطره آبى هم افتاد روى همان دم كه افتاده بود روى ثوب. بما اينكه قطره آب بود، اين قطره آب رفت به جوف الدّم. دم وسيع شد و به مقدار درهم رسيد. در اين صورت ايشان مىفرمايد فلا عفوّ اگر رطوبتى به دم برسد و مجموعش به مقدار الدّرهم برسد او الازيد فلا عفو. اوّل خود دم به تنهايى بود كمتر از درهم بود. الان كه اين رطوبت به او از خارج رسيد و سعه پيدا كرد مجموعش به مقدار درهم شد، فلا عفو. اين پر واضح است. براى اينكه اگر رطوبتى به آن دم بخورد، رطوبت مستهلك بر دم بشود كه عرفاً دم گفته مىشود به مجموعش، فلا عفو چرا؟ چون كه به مقدار درهم است. ولو دم است ولكن به مقدار الدّرهم است و اگر مستهلك نشد آن رطوبت، رطوبت متنجّس مىشود به ملاقات بالدّم آن متنجّسى كه متنجّس از ماء و رطوبت و دم است او به مقدار درهم برسد، كمتر از درهم بوده باشد هم خواهيم گفت كه عفوّى ندارد. در جايى كه آن رطوبت متنجّسه يا دم كمتر از درهم بوده
باشد عفو ندارد. فكيف ما اذا بلغ مقدار الدّرهم او الازيد فلا عفو در اين صورت عفو نيست. پس اين يك فرضى است كه رطوبت روى دم افتاد و مجموع اينها به مقدار الدّرهم اولازيد شد، اين جا...مىفرمايد فلا عفو. راست هم مىفرمايد همين جور است. مقتضاى ادلّه همين است.
امّا فرض دوّمى. فرض دوّمى اين است كه آن رطوبت روى همان موضع دم افتاد. فرض هم بفرماييد كه آن دم خشك شده بود كه بهتر واضح بشود. روى همين دمى كه خشك بود روى آن دم افتاد و روى همان موضع دم ماند. تجاوز نكرد به آن اطرافى كه از ثوب دم به آنها نرسيده است، دم اقل من الدّرهم است به آن اطراف دم از ثوب كه دم نرسيده است، اين رطوبت هم نرسيد. اين رطوبت روى همان دم ماند. اين جا مىفرمايد فالظّاهر بقاء العفو. ظاهراين است كه عفو باقى است. اين دو صورت دارد. نمىدانم ملتفت شديد يا نشديد. يك وقت اين است كه اين رطوبتى كه روى دم افتاده است، اصل آن رطوبت به خود ثوبى كه دم رويش است، به آن نقطه ثوب اصلاً نفوذ نمىكند اين رطوبت. رطوبت فقط روى دم است. اصلاً به خود ثوب حتّى آن موضعى كه دم رويش است به خود آن موضع هم سرايت نكرده است. يك وقتى اين است كه نه، اين رطوبت به مواضع طاهره سرايت نكرده است كه اطراف آن دم است از ثوب. و امّا به خود ثوب چه جورى كه دم نفوذ كرده است اين هم نفوذ كرده است. به آن دمى كه دم، دم رقيق بود كه نفوذ به خود ثوب كرد، اين هم به همان موضعى كه نفس فيه الدّم اين نفوذ كرده است رطوبت به همان موضع. تعدّى نكرده است. ظاهر عبارت عروه اين است كه فالظّاهر بقاء العفو. ظاهر اين است كه عفو باقى است. در كلت الصّورت. اين را توجيه بكنيم كه در آن صورتى كه نفوذ نكرده است به ثوب، روى دم مانده است آن رطوبت، آن جا بقاء العفو بلااشكال است. چرا؟ براى اينكه وقتى كه ما نماز مىخوانيم اگر اين رطوبتى كه روى دم افتاده است و به خود ثوب نفوذ نكرده است، آن رطوبت خشكيده باشد و موقع صلاة در ثوبمان فقط دمى است كه آن دم هم اقل من الدّرهم است. فالعفو موجود. و اگر در حال صلاة آن رطوبت باقى مانده است روى دم فرض كنيد خشك نشده است و روى دم باقى است باز صلاة صحيح است. چرا؟ چون كه انشاء الله خواهيم گفت، آنى كه مبطل صلاة است، اصابة القضر به خود ثوب است كه به خود ثوب قضر اصابت كند. و در ما نحن فيه اين رطوبت ولو قضر است، يعنى متنجّس است ولكن به خود ثوب اصابت نكرده است. روى دم است. روى دم ايستاده است. اين مىشود حمل المتنجّس. من در اين ثوبى كه اين خون را دارد و روى خون اين رطوبت است نماز بخوانم در حال صلاة به ثوبم اين قضر كه رطوبت است اصابت نكرده است. به ثوبم حمل كردهام اين متقضّر را و سابقاً هم گفتيم. انشاء الله بحثش مفصّل خواهد آمد. اگر ما گفتيم حمل نجس ولو به ثوب در صلاة جايز نيست، نجس العين را ملتزم هستيم. مثل ازره و امثال ذالك كه صحيحه على ابن جعفر مىگفت كه به اطراف ثوبش عين نجس را حمل مىكند. در ما نحن فيه من به ثوبم متنجّس را حمل كردهام. آن اشكالى ندارد. دليل بر مانعيّت هم ندارد. بدان جهت در آن صورتى كه رطوبت نفوذ به خود ثوب نكند فالعفو ثابتٌ اين اشكالى ندارد. ولو بعضىها مثل مرحوم بروجردى اشكال را مطلق كرده است، اين يك صورتش اشكال ندارد به آن نحوى كه عرض كردم. و امّا اگر نفوذ بكند، گفتهاند اين هم معفوو است. اطلاق بعضى كلمات و منه اطلاق خود متن كه نجاست، رطوبت به غير موضع دم تعدى نكرده است به اين صورت هم شامل مىشود. در اين صورت عفو بوده باشد وجهش را اين جور مىشود گفت. آن وجهش عبارت از اين است كه اين رطوبت ولو به ثوب رسيده است به موضع از ثوب ولكن ثوب متنجّس نشده است موضعش به اين رطوبت. چون كه المتنجّس لا يتنجّس خود اين موضع ثوب كه رطوبت به او رسيده است متنجّس بالدّم بود. المتنجّس بالدّم لا يتنجّس ثانياً. ديگر ثانياً نجس نمىشود به واسطه اين رطوبت. مفروض اين است كه دم هم اقل من الدّرهم است، ترجّس ثوب از آن دمى كه اقل من الدّرهم است معفوو است و اين رطوبتى كه به او اصابت كرده است ثوب را نجس نكرده است. اگر ثوب خودش طاهر بود و نقطهاى از ماء متنجّس به ثوب طاهر مىرسيد و او را متنجّس مىكرد بايد نماز خوانده نشود الاّ ان يغسله مگر او را
بشورى. مفروض اين است در ما نحن فيه آن رطوبت متنجّسه به موضع طاهر نرسيده است فالعفو موجود. يعنى ثوب تنجّس پيدا نكرده است. يعنى اگر كسى بگويد كه كجا ما داشتيم كه بايد ثوب ترجّس پيدا كند. ما آنى كه در ادلّه داشتيم آن ثوبى كه اصابه القضر، قضر به او اصابت كرده است، قضر مطلق است ديگر. يا بول اصابت كرده است، يا منى اصابت كرده است در آن ثوب نماز نخوان حتّى تغسله مگر اين كه او را بشورى. (قطع نوار) موضع ثوب را نمىتوانى نماز بخوانى حتّى اينكه تغسل آن تنجّس را بشورى. فقط در ادلّه اين بود كه ثوبى كه اصابه القضر، قضر به خود ثوب اصابت كرده است. مفروض اين است كه در ما نحن فيه قضر كه رطوبت متنجّس است به خود ثوب اصابت كرده است. امام (ع) هم فرموده است لا تصلّ فيه حتّى تغسله مگر بشورى. دم معفوو است. و امّا اين قضرى كه رطوبت مسريه است، اصابت به ثوب كرده است اين كه معفوو نيست. به خود ثوب اصابت كرده است. نفوذ به خود ثوب كرده است ولو به موضع نجسش. در مقابل اين حرف ما حرفى كه گفته مىشود اين است كه نه، آن ادلّهاى كه مىگفت به ثوب اگر قضر رسيد و اصابت كرد بشور، يعنى به موضع طاهر ثوب اگر قضر اصابت كرد. اين جا به موضع طاهر اصابت نكرده است. اين جا به موضع قضر اصابت كرده است قضر آخر كه اگر اين را بگويد كسى كه التماس دعا مىشود. كارها خيلى خراب مىشود. براى اينكه لازمهاش اين است كه اين دمى كه اين جا افتاده است، يك قطره خمرى افتاد روى اين دم. تجاوز به مواضع طاهره نكرد. امّا خمر نفوذ در ثوب كرد. نفوذ در خود ثوب كرد. اين شخص بايد ملتزم بشود كه عفو است. چرا؟ چون كه آن دليلى كه مىگويد ثوبى كه اصابه الخمر لا تصلّ فيه حتّى تغسله، آن جايى است كه خمر نجس بكند موضعى از ثوب را. اين جا كه خمر نجس نكرده است. اين من قبل نجس بود اين را كه احدى نمىتواند ملتزم بشود. پس بدان جهت نه در خطابات ما تقضّر الثّوب بود، موضوع اصابت القضر لثوب بود كه قضر به خود ثوب اصابت بكند و مفروض اين است كه در ما نحن فيه قضر اصابت كرده است بدان جهت در او نمىشود نماز خواند الاّ اينكه او شسته بشود. و منهنا كتبنا در اين موضع از عروه كه در اينجا كه فرموده است لو اصابة رطوبتٌ و اين تعدّى نكرد از موضع الدّم فالظّاهر بقاء العفو، هذا اذا لم ينفذ الرّطوبه فى الثّوب. نفوذ در ثوب نكند. و الاّ اگر نفوذ در ثوب بكند، فلا عفو عفو نيست. چون كه همان ادلّه مقتضايش اين است كه به ثوب اگر قضر اصابت كرد، بايد شسته بشود. شقّ ثالث را مىگويد و تمام مىكند. آن شقّ ثالث اين است كه در عروه مىفرمايد كه اگر اين رطوبت روى دم افتاد ولكن سرايت كرد به مواضع طاهره. چه فرض بفرماييد اين رطوبتى كه روى خون خشك بيفتد يا تَر بيفتد. فرقى نمىكند. اين رطوبت افتاد و سرايت كرد به حول و حوش اين دم كه نفس ثوب است. به آنها سرايت كرد و مواضع طاهره بود. ولكن مجموعش به مقدار درهم نيست. كمتر از درهم است. در آن فرض اوّلى مجموع به مقدار درهم يا زائد بود فرض اوّلى كه رطوبت بود و دم افتاده بود مجموعش به مقدار درهم يا زائد بود. اين عكس او است. يعنى فرض ثالث. رطوبت روى دم افتاده است و مجموع اقل من الدّرهم است ولكن به مواضع طاهره سرايت كرده است اين رطوبت. اين جا مىفرمايد فالاحوط عدم العفو احوط اين است كه عفوى نيست. عرض مىكنيم اين احوط نيست. اين على القاعده است. براى اينكه آن رطوبتى كه به موضع طاهر از ثوب رسيد، آن ثوب اصابه القضر، قضر اصابت كرده است به آن ثوب كه غير دم است. آن قضرى كه غير دم است اصابت كرده است. لا تصلّ فيه حتّى تغسله مىگيرد. هيچ مانعى هم ندارد. ادّله عفو اين جا را نمىگيرد. بله بعضىها گفتهاند از الفرع لا يزيد على الاصل. اصل خودش دم بود. شارع از خود دم وقتى كه به مقدار درهم شد عفو كرد. الفرع لا يزيد على الاصل. رطوبت طاهرهاى كه متنجّس به دم شده است كه فرع ديگر نجاستٍ فرع نجاست دم است. و الاّ اگر دم نجس نبود كه اين رطوبت نجس نمىشد. الفرع كه رطوبت فرع است بيان كردم معنايش چيست. يعنى اگر دم نجس نبود. اين رطوبت نجس نمىشد. اين فرع لا يزيد على الاصل زايد بر اصل نمىشود. اصل اگر به مقدار درهم نشد، اين معفو است. فرعش هم بايد به مقدار معفو بشود، اين را مىدانيد كه اين وجه استحسانى است. اينها دليل در فقه نمىشود. خصوصاً با خطابات كه خطابات
اقتضا مىكند كه صلاة خوانده نمىشود در اين ثوب. مگر اينكه اين ثوب شسته بشود. اين مسأله را هم تمام كرديم. مىرسيم به مسأله سوّمى كه عنوانش را ذكر مىكنم. دقّت بفرماييد. مسأله، مسأله خيلى مهمى است. وجوه متعدده دارد و لكن احتياج دارد قبلاً بررسى كنيد تا ما شروع كنيم. آن مسأله اين است. انسان در ثوبش دم اقل من الدّرهم مىبيند، يا در بدنش دم اقل من الدّرهم مىبيند، و احتمال مىدهد كه اين دم از خودش بوده باشد كه معفو است دم خودش يا دم ديگرى بوده باشد كه معفو است مثلاً دم گوسفند بوده باشد، دم مرغى بوده باشد كه سرش بريده است و از او ترشّح كرده است به ثوبش و احتمال مىدهد كه از آن دمائى باشد كه لا عفو فيها. مثل دم الحيض يا دم ميته يا دم كلب و حيوانات غير مأكول يا دم كافر، آنهايى كه مستثنيات است. عروه مىگويد اذا كان شكّ فى الدّم الاقل من الدّرهم انّه من المستثنيات كه مستثنياتى كه در آنها عفو نيست. مثل دم حيض، دم نفاس، دم استحاضه، دم كافر، دم ميته، يا دم غير مأكول. اذا كان شكّ فى الدّم الاقل من الدّرهم انّه من المستثنيات اذا شكّ آن جا مىفرمايد كه نه، اظهر عفو است. در صورت شك احراز شده است كه دم اقل من الدّرهم است. شكّ كه از مستثنيات است و حكم به عفو مىشود.
و امّا معلوم است كه دم، دم معفوو است. فرض دوّمى. يعنى دم خود انسان است. مىدانم كه دم، دم انسان است. بينىاش خونى بود كه از بينىاش افتاد به ثوب. ولكن شك دارد كه اين اقل من الدّرهم است يا اكثر من الدّرهم. اين شكّش به شبهه مصداقيه است در اين مسألهها. يعنى مىدانيم كه درهم يعنى عقد السّبّابه. مقدار درهم را مىدانيم كه ديروز كه بحث مىكرديم مقدار درهم چيست. آن شبهه حكميه بود. آن شبهه حكميه را فارغ شديم. گفتيم درهم يعنى عقد السّبّابه. قدر متيقّن او است. اين دم رعاف را مىبيند در ثوب و بدنش شك دارد كه اين به عقد السّبّابه مىرسد كه به مقدار درهم يا ازيد باشد يا ازيد باشد يا اين كمتر از عقد سبّابه است. آيا در اين صورت عفو است يا نه، ايشان مىفرمايد در اين صورت احتياط لازم است. تأمّل بفرماييد تا ببينيم چه مىشود.
|