جلسه 324
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 324
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده درسال: 1367 ه.ش
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميّه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
سيّد دو تا فرض را عنوان مىكند. الافرض الاوّل اين است كه دم محرز است كه اقل من الدّرهم است در ثوب او البدن. ولكن احتمال مىدهد مصلّى اين دم اقل من الدّرهمى است كه لا عفو فيه. مثل دم الحيض يا دم الميته يا دم غير مأكول اللحم. و احتمال مىدهد كه اين دم، دم اقل من الدّرهمى است كه از مستسليات نيست. معفوو است. دمى است كه از خود مصلّى است. يا از حيوان مأكول اللحم است. اين جا مىفرمايد بنى على العفو. بنا گذاشته مىشد بر عفو. در وجه عفو اين جود ذكر كردهاند. گفتهاند، بر اينكه شارع حكم كرده است دم اگر اقل من الدّرهم شد، حكم به عفو كرده است. جايى كه آن دم اقل در ثوب و بدن بوده باشد. كه هم در صحيحه محمد ابن مسلم بود و ان كان اقل فلا بعث كه نشورى او را. و فرقى هم نمىكند ببينى يا نبينى و هم در صحيحه عبد الله ابن ابى يعفور بود كه اگر دم مجتمعاً به قدر درهم نرسيد، لا بعث آن صلاة صحيح است. بشورى يا نشورى. يادت برود يا نرود. پس دم اقل من الدّرهم حكم به عفو شده است و از اين معفوو كه دم اقل است، دمائى استثنا شده است. كه آن روايتى كه در دم الحيض وارد بود كه دلالت مىكرد كه دم الحيض لا فرق بين قليله و الكثيره كه اگر در ثوب و بدن بوده باشد، صلاة محكوم به فساد است. پس يك قيد عدمى مىخورد به ادلّه عفو. دم اقل من الدّرهم معفوو است فى ما لم يكن دم حيضٍ كه يك قيد عدمى همين جور است. وقتى كه عنوان مخصص بر عام آمد يا عنوان مقيّد آمد بر مطلق كه آن عنوان، عنوان وجودى بود كه مثل دم الحيض، براى مطلق يك قيد سلبى مىخورد. دم اقل من الدّرهم معفوو است اذا لم يكن حيضاً. وقتى كه دم حيض نبوده باشد. يك قيد عدمى خورده است. و اگر بنا شد ما به استسحاب احراز كرديم آنى كه از ادلّه عفو استثنا شده است، دم مشكوك از آنها نيست. دم كه در ثوب اقل من الدّرهم است، به استسحاب احراز كرديم كه اين مشكوك خارج از ادلّه عفو نيست. آنى كه خارج شده است از ادلّه عفو. به چه چيز احراز مىكنيم؟ به استسحاب. مىگوييم اين دمى كه در ثوب است، يك وقتى دم حيض نبود آن وقتى كه در ثوب هم نبود. آن وقتى كه در ثوب هم نبود سالبه به انتفاع موضوع. آن وقتى كه در ثوب هم نبود يعنى اصلاً خارج نشده بود از بدن، دم الحيض هم نبود. بعد نمىدانم بر اينكه اين دم خارج يك وقتى بود كه دم حيض نبود آن وقتى است كه دم خارج نبود خودش. الان كه دم، دم خارج است، نمىدانم بر اينكه آن عدم الحيض در آن عدمش باقى است يا نه. استسحاب مىكنم. مىگويم بعد از خروج اين دم هم، باز اين دم، دم حيض نيست. و به عبارت واضحه جاهايى كه موضوع حكم سالبه به انتفاع المحمول است كه دم اقل من الدّرهم باشد و دم حيض نباشد كه سالبه به انتفاع المحمول است موضوع الحكم. ولكن حالت سابقه سالبه به انتفاع الموضوع است. در آن موارد انسان سالبه به انتفاع موضوع را استسحاب بكند، و سالبه به انتفاع المحمول را اثبات كند، اين مثبت نيست. اصل مثبت نيست. در استسحاب عدم ازلى اين را اثبات كردهايم. چرا؟ چون كه عدم الوصف احتياج به وجود موصوف ندارد. وصف در وجودش احتياج به وجود موصوف دارد. بياض در وجودش احتياج به وجود جسم دارد.
و امّا در عدمش احتياج به وجود معروض و موصوف ندارد. بدان جهت اين عدم حيضيّت كه دم، دم حيض نبود، اين عدم حيضيّت احتياج به وجود دم ندارد. چون كه عدم الوصف و عدم العرض در عدم احتياج به وجود معروض ندارد. بدان
جهت آن وقتى كه اين دم نبود، دم حيض هم نبود. نه، خود دم بود و نه حيضيّتش بود. هيچ كدام نبود. بعد كه خود دم موجود شده است احتمال مىدهم كه آن عدم باز در عدمش باقى بماند عدم الوصف، چون كه دم بينى من باشد يا از حيوان مأكول باشد، آن عدم حيضيّت در وقتى كه اين دم خارج نشده بود، باز در عدمش باقى است. استسحاب مىكنيم عدم حيضيت را. اين دم هست اقل من الدّرهم و منتسب به حيض نيست. خوب موضوع ادلّه عفو هم همين جور بود كه دم اقل من الدّرهم باشد و دم حيض نبوده باشد. بدان جهت ذكر كردهاند در دمى كه محرز است و اقل من الدّرهم است به استسحاب در عدم حيضيّت و نحو ذالك كه عدم ازلى است، به آن استسحاب عدم ازلى اثبات مىشود كه اين دم بالخارج منتسب به حيض نيست. منتسب به آن مستثنيات نيست، موضوع عفو ثابت مىشود. اين جور بيان كردهاند. استسحاب در عدم ازلى حجّت است. در كبرى اشكالى نيست. ببينيد اين فرمايش على الاطلاق تمام مىشود يا نمىشود. اگر تأمّل بفرماييد مىبينيد كه اين فرمايش در بعضى موارد صحيح است. آن مواردى كه عدم عفو در آن موارد استثناء از ادلّه عفو است. مثل دم حيض. يعنى اگر آن دليل استثناء نبود، مىگفتيم آنى كه در صحيحه عبد الله ابن ابى يعفور فرموده است، اذا لم يكن مجتمعاً به مقدار الدّرهم مقتضايش اين است كه آن دم حيض هم معفوو است. كما اينكه مىگفتيم. يا در آن صحيحه محمد ابن مسلم اين جور بود كه اذا كان اقل من الدّرهم فلا بعث رعيته او لم تَرى، غسلته او لم تغسله، در آن جاهايى كه عدم عفو للاستثنا و التقييد در ادلّه عفو است. آن جاها اين فرمايش متين است. چون كه موضوع محرز است يك جزئش بالوجدان كه اين دم اقل من الدّرهم است و آن سلب الوصف كه حيض نباشد بالاصل محرز است، موضوع حكم كه سالبه به انتفاع المحمول است تمام مىشود.
و امّا در مواردى كه عدم عفو در آنها به جهت اين است كه گفتيم اصلاً ادلّه عفو آنها را نمىگيرد. قصور است در ادلّه عفو. آنها را نمىگيرد. مثل دم كلب و كافر و دم حيوان غير مأكول اللحم. آن جاها دليل نداشتيم كه دم كافر معفوو نيست يعنى روايت خاصّهاى داشته باشيم يا دم كلب يا فرض كنيد در حيوان غير مأكول. ادلّه عفو خودش اطلاق نداشت حيثٌ كه سابقاً گفتيم و اينها هم فرمودند بر اينكه ادلّه عفو...از دمى مىكند كه مانعيّت آن دم من حيث النّجاست است. دم بما هو دمٌ كه نجس است از اين عفو شده است كه اين نجاست دمى اقل من الدّرهم شد عيبى ندارد. و امّا دم اگر از كلب شد، آن نجاست آن دم بما هو دم نيست. بما هو من رطوبات الكلب است. از آن حيث هم نجس است. نه فقط بما هو نجس است. بما هو من رطوبات نجس العين است كه نجس است. كافر هم همين جور بود. يا آن جاهايى كه دم تو مانعيّت دارد. يكى من حيث النّجاست مثل دم حيوان غير مأكول اللحم. آن دم يك مانعيّت من حيث النّجاست دارد و يك مانعيّت دارد من حيث انّه اجزاء و توابع غير مأكول اللحم است. بدان جهت گفتيم آن دم اگر طاهر هم بوده باشد باز نمىشود نماز خواند. مثل حيوان غير مأكول اللحم را ذبح كرديم براى انتفاع از جلدش. دمى كه در بدنش متخلّف شد، پاك است ولكن نمىشود نماز خواند. چون كه مانعيّت آن دم منحصر به نجاست نبود كه مرتفع بشود. مانعيّتش از جهت اين است كه از رطوبات و از توابع و اجزاء غير مأكول اللحم است. گفتيم روايات عفو آن دمى را مىگيرد كه نجاست او من حيث هو دمٌ بوده باشد و مانعيّت او من حيث هو دم النّجس بوده باشد. اين جور گفتيم. بنابراين اين منحصر به چه مىشود. اين موضوع عفو چه مىشود؟ موضوع عفو يكى دم انسان طاهر مىشود. دم طاهر العين. يكى هم دم حيوانى كه مأكول اللحم است. موضوع عفو اينها مىشود. مفروض اين است كه قبول كرديم و قبول كردند كه موضوع العرف در ادلّه اقل من الدّرهم، آن دمى است كه بما هو دمٌ نجس است و بما هو دم النّجس مانع است. اين كدام دم است؟ اين يكى دم طاهر العين است. يكى هم دم حيوان مأكول اللحم. ديگر سوّمى ندارد. وقتى كه اين جور شد، پس اين دمى كه در ثوب من است احتمال مىدهم كه اين دم، دم كلب بوده باشد يا دمى بوده باشد كه از بدن خودم خارج شده است يا دم گوسفند بوده باشد. اين دم اقل من الدّرهم است. استنسحاب اين كه اين دم منتسب به كلب نيست، اثبات نمىكند كه منتسب به مأكول اللحم است. چون كه موضوع
العفو دم طاهر العين و دم مأكول اللحم شد. استسحاب عدم كون هذا الدّم دم كلبٍ اين اثبات نمىكند كه اين دم، دم مأكول اللحم است يا دم، دم طاهر العين است. و مفروض است در اين ادلّه موضوع عفو دم طاهر العين است و دم مأكول اللحم است. اين را قبول كردم كه اين اطلاق ندارد. فقط اين ادلّه، ناظر هستند به عفو از دمى كه او بما هو دمٌ نجس است و بما هو دم النّجس مانع است. ادلّه عفو راجع به اين هستند. و اين منحصر است در دم طاهر العين و در آن دم حيوانى كه آن حيوان مأكول اللحم بوده باشد. پس بدان جهت استسحاب عدم كونه دم ذئب يا دم كلب يا دم كافر اثبات نمىكند كه اين دم، دم طاهر العين است، دم مأكول اللحم است. به خلاف مسأله حيض. در مسأله حيض مانعيّت دم الحيض بما هو دم النّجسٌ هست. آن زن مسلمان است. طاهر العين است. منتهى خون حيض ديده است ديگر. اين مانعيّت دم حيض در ثوب و بدن باشد لصّلاة نجاستش من حيث هو دمٌ است و مانعيّتش هم من حيث هو دم النّجس است. بدان جهت او استثنا بود از ادلّه عفو. كه اگر اين دليل استثناء نبود، مىگفتيم ادلّه عفو او را مىگيرد. به خلاف دم غير مأكول اللحم و دم حيوانى كه نجس العين است، يا انسانى كه نجس العين است مثل مشرك، مانعيّت او، نجاست دم او، من حيث هو دمٌ نبود. من حيث هو من رطوبات عين هم بود. دو جهت داشت آن نجاستش. يا مانعيّت حيوان غير مأكول اللحم دمش، من حيث هو دم النّجسٌ مانع بود و من حيث رطوبات حيوان غير مأكول مانعيّت داشت. آن جا اين استسحاب به درد نمىخورد. آن جا بايد چكار بكنيم؟ بايد فكر ديگرى بكنيم كه آن فكر ديگر اصلالة البرائة است. حيثٌ كه ما سابقاً گفتيم كه ادلّه مانعيّت انحلال دارد ديگر. مثلاً فرض كنيد در ثوب شما دم است او مانعيّت لصّلاة دارد. در ثوب من دم است، او هم مانعيّت لصّلاة جعل شده است. بدان جهت من به اجازه شما در آن ثوب شما نماز بخوانم. صلاتم باطل است. چون كه مانع دارد. در ثوب خودم بخوانم مانع دارد. گفتيم مانعيّت انحلالى است. وقتى كه انحلالى شد مىگويم وقتى كه دم مردد شد كه دم كلب است يا دم گوسفند است مىگويم بر اينكه تقيّد صلاة به اينكه واقع در اين دم موجود نبوده باشد، اين تقيّد بر من معلوم نيست. چون كه تقيّدها انحلالى است. به هر دم خارجى مقيّد شده است كه در آن دم نباشد نمىدانم صلاة من مقيّد شده است به عدم وقوعش در اين دم. نمىدانم تقيّدش را. چون كه اگر از گوسفند باشد اين دم اقل من الدّرهم تقيّدى ندارد. با اين ثوب مىشود نماز خواند. اگر از آن كلب بوده باشد يا اينها بوده باشد، اين مقيّد است كه در اين دم نباشد. بحث داخل مىشود در دوران امر الواجب. بين الاقل و الاكثر ارتباطيين. آن بحث اقل و اكثر ارتباطى كه در اصول خواندهايد كه مسلك هم رجوع به برائت است در اكثر، اين جور است ديگر. مسلك به او است. آن دوران امر بين الاقل و الاكثر دو قسم مىشود شبههاش. يك وقت شبهه حكميه مىشود. مثل اينكه اصلاً نمىدانيم بر اينكه شارع سوره را جزء صلاة قرار داده است يا نداده است. نمىدانيم. يا اصلاً نمىدانيم شارع صلاة را مقيّد كرده است به ثوبى كه يا به بدنى كه اثير عنبى بعد القليان به او اصابت نكند. اصلاً شبهه، شبهه حكمى است. يك وقت شبهه، شبهه موضوعى است. ما نحن فيه اقل و اكثر ارتباطى است كه شبهه، شبهه موضوعى است. يعنى حكم را مىدانم. كه اگر دم كلب بوده باشد مقيّد به عدم الصّلاة. اگر دم غنم بوده باشد مقيّد به عدم او نيست. در شبهه حكمى شك ندارم. شبهه، شبهه مصداقى است كه نمىدانم دم غنم است يا دم كلب است. ولكن چون كه مانعيّت انحلالى است بر مىگردد شك بر اينكه صلاة واجب مقيّد است به عدم وقوعش در اين دم يا مقيّد نيست. رجوع مىشود به اصالة عدم مانعيّت. يعنى برائت از وجوب صلاتى كه آن صلاة مقيّد به عدم وقوعش در اين دم است. برائت از وجوب آن صلاة جارى مىشود. اصالة البرائت از مانعيّت معنايش اين است. يعنى اصالة البرائه در وجوب صلاتى كه آن صلاة مقيّد است به عدم وقوعها فى هذا الدّم. در اين دم واقع نشود. خوب اين اشكالى ندارد. هم شبهه موضوعيه است. هم دوران امر بين الاقل و الاكثر است. به برائت رجوع مىشود. اين شبهه ندارد. و لكن بعضىها شبهه كردهاند و گفتهاند اين جا جاى برائت نيست. اين جا جاى رجوع به خطابات مانعيّت است. خطابات مانعيّت چه جور؟ مثل اين صحيحه عبد الله ابن سنان كه خدمت شما عرض مىكنم. در صحيحه عبد الله ابن سنان كه سند را نمىخوانم چون كه سابقاً
خواندهايم، سألت ابا عبد الله (ع) عن رجلٍ اصاب ثوبه جنابتٌ او دم. به ثوبش اصابت كرده است جنابتى يا دمى. محل شاهد در اين دم است. قال، ان كان علم انّه اصاب ثوبه جنابتٌ او دم. مىدانم كه دم اصابت كرده است. اين را مفروض اين است كه مىدانم. قبل عن يصلّيه ثمّ صلّا فيه بعد در او نماز خواند، و لم يغسله فعليه ان يعيد ما صلّا. صلاتش باطل است. اين صحيحه دلالت مىكند ثوبى كه در او دم واقع شده است و مىدانى او را، در او نماز بخوانى، صلاتت باطل است. يعنى مانعيّت دارد. اين دم مانعيّت دارد. از اين چه چيز خارج شده است؟ آن دم اقلى كه من طاهر العين است يا از حيوان مأكول اللحم است. او خارج شده است. ادلّه عفو خارج كرده است. درست توجّه كنيد كه چه جور تقريب مىكنم. از اين صحيحه كه اگر اصابت كرد بر ثوبت دمى و او را فهميدى، اين دم مانع است نماز بخوانى باطل است بايد اعاده بشود، از اين صحيحه اين خارج شده است مگر دم، دمى بوده باشد كه آن دم اقل من الدّرهم باشد و منتسب به طاهر العين يا منتسب به حيوان مأكول اللحم بوده باشد. خوب اين دم در ما نحن فيه در ثوب اقل من الدّرهم است. اين بالوجدان محرز است. استسحاب هم مىگويد اين از طاهر العين نيست. چون كه نمىدانم. يك وقتى از طاهر العين نبود آن وقتى كه خود دم هم خارج نشده بود. همان استسحاب عدم ازلى. يك وقتى از حيوان مأكول اللحم نبود آن وقتى كه اين دم اصلاً خارج نشده بود از بدن حيوان. الان كه اين دم خارج شد نمىدانم آن عدم انتساب به طاهر العين يا عدم انتساب به مأكول اللحم، در آن عدم انتساب در عدمش باقى است يا نه؟ استسحاب مىگويد باقى است. دمى است در ثوب كه اقل من الدّرهم از طاهر العين يا من مأكول نيست، موضوع مانعيّت محرز شد. اين استسحاب عدم ازلى مشكوك را از ادلّه عفو خارج مىكند و داخل ادلّه مانعيّت مىكند. نگوييد استسحاب اينكه اين از طاهر العين نيست. اين معارض است با استسحاب اين كه از نجس العين نيست. موضوع مانعيّت مطلق الدّم است. هر دم. از اين خارج شده است آن دمى كه منتسب به طاهر العين است كه دم، دم طاهر العين نباشد يا دم حيوان مأكول اللحم نباشد. موضوع كه در ثوب دم است بالوجدان محرز است و اين منتسب به طاهر العين يا نجس العين نيست. اين هم بالاصل محرز است. ادلّه مانعيّت تمام شد. بدان جهت مرحوم حكيم قدس الله نفسه الشّريف در مستمسك ملتفت به اين جهت بوده است. متعرّض شده است كه ربّما يقال اين جا جاى اصالة البرائه نيست و رجوع بايد بشود به ادلّه مانعيّت به اين بيانى كه عرض كردم. ايشان در مستمسك از اين جواب مىفرمايد. ببينيد چه جور جوابى مىفرمايد. خدا رحمتش كند. ايشان مىفرمايد نه، در ما نحن فيه ما يك اصلى داريم كه آن اصل اين دم را منتسب به طاهر العين مىكند. دم مشكوك را كه در ثوب اقل من الدّرهم است، اين را منتسب به طاهر العين مىكند. منتسب مىكند به حيوان مأكول اللحم. يعنى اصل عملى در ما نحن فيه است كه آن اصل عملى دم مشكوك را از ادلّه اطلاق عموم مانعه مىكشد و داخل عنوان مخصص مىكند اصل عملى. چون كه اصل عملى كارش اين است. يك وقت از تحت عنوان مخصص مىكشد و مىبرد تحت عام كه آن جور تقريب مىكرديم كه تقريب اشكال بود. يك تقريبش اين است كه ربّما اصل عملى از تحت عام مىكشد بيرون و مىبرد تحت عنوان مخصص. ايشان مىفرمايد در ما نحن فيه ما يك اصل عملى داريم كه آن اصل عملى دم مشكوك را مىبرد تو عنوان مخصص كه اين دم، دم طاهر العين است. دم مأكول اللحم است. آن كدام اصل است؟ آن قاعده حلّيت در آن حيوانى كه اين دم از او خارج شده است. چون كه ما نمىدانيم كه آن حيوانى كه اين دم از او خارج شده است كلب بود يا گوسفند بود ديگر. اين جور بود ديگر. نمىدانيم آن كدام حيوان بود. مىگويند فى علم الله اين دم از حيوانى خارج شده است. من شك دارم كه آن حيوان مأكول اللحم بود يا نبود. كلّ شىءٍ فيه حلالٌ و حرام و هو لك حلالٌ حتّى تعرف حرام منه. مقتضايش همين است ديگر. مقتضايش همين است كه قاعده حلّيت مىگويد كه اكل و لحم آن حيوان حلال بود. قاعده حلّيت الان مىگويد. چون كه اثر عملى دارد. اگر بدانند آن حيوان مأكول اللحم است، دمش معفوو مىشود. بدانند يحرم اكل لحمه مىشود، دمش غير معفوو است. خوب در ما نحن فيه قاعده حلّيت در آن حيوان جارى مىشود. آن اكل و لحمش حلال بود يا نه، كلّ شىءٍ فيه حلالٌ و حرام. شبهه
موضوعيه است ديگر. كلّ شىءٍ فيه حلالٌ و حرام هم تازگى فارغ شديم. شبهه موضوعيه را مىگيرد. كلّ شىءٍ فيه حلالٌ و حرام فهو لك حلالٌ حتّى تعرف الحرام منه بعينى. اين قاعده حلّيت. امّا دم در جايى كه نمىدانم از كلب است يا از خود انسان مسلم است. آن جا مىگوييم آن انسانى كه اين دم از بدنش خارج شد شك دارم آن بدن پاك بود يا نجس بود. پاك يعنى طاهر العين. يا نجس بود يعنى نجس العين بود. كلّ شىءٍ طاهر حتّى تعلم انّه قضر. اين هم قاعده طهارت. آن جا در حيوانى كه مردد است ما بين مأكول اللحم است، غير مأكول است، اين قاعده حلّيت تصحيح مىكند و آن دمى كه نمىدانم از حيوانى هست كه طاهر العين است يا نجس العين، اين را هم قاعده طهارت تصحيح مىكند. بعد يك كلامى دارد اين مرحوم حكيم در مستمسك در ذيل اين حرف. آن به عنوان اشكال است. آن اشكال اين است كه يا حكيم و يا رحمت الله عليك! آنى كه حلال است اكل او، دم او، در صلاة اقل من الدّرهم نباشد، آن حلال اكل واقعى است. آن حيوانى كه حلال اكل واقعى دارد، او دمش در ثوب اقل من الدّرهم بوده باشد معفوو است. و آن بدنى كه آن انسان يا حيوانى كه طاهر العين است به حسب الواقع دم او اقل بوده باشد از درهم، در ثوب و بدن معفوو است. و قاعده حلّيت و قاعده طهارت اينها حلّيت واقعى و طهارت واقعى را اثبات نمىكنند. قاعده حلّيت و قاعده طهارت، حلّيت ظاهريه و طهارت ظاهريه را اثبات مىكند. نه آن طهارت واقعيه را و حلّيت واقعيه را و حال اينكه موضوع الحكم آن حلّيت واقعيه است و طهارت واقعيه است. جواب مىگويد از اين اشكال. مىگويد، قاعده حلّيت تعبّد به حلّيت واقعيه است. ايشان مىفرمايد قاعده حلّيت تعبّد به همان حلّيت واقعيه است. چرا؟ چون كه مىگويد كلّ شىءٍ فيه حلالٌ و حرام فهو لك حلالٌ، يعنى همان حلال واقعى است. تعبداً نه وجداناً حلال واقعى است. مىگويد تا مادامى كه حرمت را واقعيه را نفهميدهاى، همان حلّيت واقعيه ثابت مىشود. بدان جهت است كه بعضى از اين...مثل مرحوم مازياى عراقى و امثال ذالك گفتهاند قاعده حلّيت از اصول محرزه است. يعنى تعبّد به واقع است. تعبّد آن حلّيت واقعيه است. وقتى كه تعبّد به حلّيت واقعيه است يعنى شارع مىگويد وقتى كه اين دم از آن حيوانى كه جدا شده است، حلال واقعى است. كلّ شىءٍ طاهر هم همين جور است. حتّى تعلم انّه قضر يعنى مادامى كه قضارت را نفهميدهاى، اين شىء طاهر است به حسب واقع. تعبّد به طهارت واقعيه مىكند. منتهى نتيجهاش طهارت ظاهريه مىشود. چون كه تعبّد است. بدان جهت در ما نحن فيه اين دم، دم طاهرالعين مىشود و دم حلال اكل اللحم مىشود، بدان جهت مختفر مىشود. يك اشكال باقى ماند. از او هم رد شديم مطلب تمام مىشود. آن اشكال اين است كه گفته شده است در اين ادلّهاى كه دارد كلّما اكل لحم فلا بعث باصّلاة فيه يعنى فلا بعث بالصّلاة به دمه الاقل من الدّرهم كلّما اكل لحم اين يعنى يجوز اكل و لحم، اين عنوان مشير است. خودش موضوعيت ندارد. مشير است به آن غنم كه مىچرد. به آن بقر، به آن عبر و كلّما يحرم اكله فلا يجوز الصّلاة، آن اشاره است به آن گرگ كه آدم را مىدرد. اين خودش عنوان مشير است. خودش موضوع حكم نيست. كه گرگ بوده باشد، اسد بوده باشد، سعلب بوده باشد، و امثال ذالك كه اينها مشير الى الاموال حيوانات است. بدان جهت در ما نحن فيه قاعده حلّيت نمىگويد كه اين سعلب نيست. موضوع حكم سعلب نبودن است كه موضوع حكم اين است كه اين دم، دم گوسفند بوده باشد اقل من الدّرهم. قاعدهئ حلّيت نمىگويد اين دم سعلب نيست. دم گوسفند است. اين قاعده حلّيت مىگويد حلّيت واقعيه داشت آن حيوانى كه اين دم از او خارج شده است. جواب مىفرمايد و نعم ما يجيب خدا رحمتش كند. مىفرمايد كه اين خلاف ظاهر ادلّه است. بله، محتمل است اين معنا عنوان مشير باشد. ولكن در لباس مصلّى خواهيم گفت. هر عنوانى كه در موضوع حكم، يعنى در خطاب شرعى موضوع حكم قرار بگيرد، مادامى كه قرينه بر خلاف قائل نشده است، اصل اين است كه خود همان عنوان موضوع حكم است. نه به عنوان مشير و به عنوان طريق. بدان جهت در روايات هم بما اينكه اين جور واقع شده است در روايات العفو اذا كان الدّم اقل يعنى من طاهرالعين يا از مأكول اللحم چون كه گفتيم از غير مأكول اللحم منصرف است، با نجس العين منصرف است، معنايش اين است كه حيوانى كه اكلش حلال بوده باشد. بدان
جهت نتيجه چه مىشود؟ نتيجه اين مىشود كه اصلاً نوبت به برائت نمىرسد. در تمام صور چه شك كنيم كه دم از دم الحيض است يا از غير دم الحيض است. دم اقل من الدّرهم. چه شك كنيم كه اين دم اقل از حيوان مأكول است يا از حيوان غير مأكول. از طاهر العين است يا نجس العين است. به اصالء البرائه احتياج نداريم. اصل موضوع، منتهى در آن جايى كه مثل دم الحيض است استسحاب عدم انتسابه به دم الحيض. آن اصل موضوعى فرد مشكوك را مىگويد كه داخل ادلّه عفو است.
و امّا در آن جايى كه دم مردد است ما بين مأكول و غير مأكول دم است اقل من الدّرهم است بالوجدان و منتسب به حيوان طاهر العين است يعنى منتسب به طاهر العين است. يا به حيوان مأكول اللحم است، او به قاعده طهارت و حلّيت. درست مىشود و موضوع العفو ثابت مىشود. آن وقت كلام باقى مىماند در كلامى كه محقق همدانى يك اصل ديگرى گفته است. در اين دم مشكوك. در لباسى كه اقل من الدّرهم است، او را ملاحظه بفرماييد و ببينيد ايشان چه مىگويد.
|