جلسه 508
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:508 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ: 14/8/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم مراد از غايات الوضو امورى است كه مترتب مىشود بر وضو و مكلف عند التوضء آن امور را قاصد است. و مراد از قصد چيست، بعد بحث خواهيم كرد. اين مقدار كه آن امورى كه مترتب بر وضو، (قطع نوار).
يكى از اين غايات الوضو فرمود مواردى است كه وضو شرط الكمال است. مثل توضء آن كسى كه محدث است بالاصغر، توضء كه مىگيرد لقرائة القرآن اين شرط كمال قرائت است. قرائت قرآنش بعد توضء قرائت كامله مىشود. از ساير جهات اگر صحيح بوده باشد و سه روايتى را در ما نحن فيه بيان كرديم. در دو تاى آنها نهى شده بود. شخصى كه محدث بالاصغر است بول كرده است لا تقرأ حتى تتوضء. نخوان حتى اينكه وضو بگيرى. بسا اوقات گفته مىشد كه اين روايت اولى و دومى كه از اينها نهى از قرائت استفاده مىشد مع الحدث، لسان اينها كراهت القرائت است بلا وضو. نه اينكه وضو، قرائت را قرائت كامله مىكند. روايت اخيرى كه گفت، اگر بى وضو بخواند، عشر حسنات دارد، با وضو بخواند بيست و پنج حسنه دارد. او شرط كمال است. او كمال را مىرساند.
و اما آنى كه مىگويد لا تقرء حتى تتوضء گفتهاند اين كراهت را مىرساند. يك جملهاى ديروز غفلت شد، او را بگويم. اين كراهت، در عبادت، كراهت در عبادت به معناى كراهت در ساير افعال نيست. مثل مثلا كفن دوزى. كفن فروشى مكروه است و غير ذالك اين افعال مكروها غير از كراهت در چيزى است كه آن چيز عبادت است. كراهت در عبادت به معنا منقست در فعل نيست. به حيث اينكه ترك الفعل اولى بوده باشد از اتيان به آن فعل كه انسان كفن فروشى را ترك كند، تركش اولى است. اينجا ترك قرائت قرآن، ترك العباده اولى است از فعل العباده، اين امر غير معقول است. درست توجه كنيد. براى اينكه مراد از عبادت اگر عبادت فعليه بوده باشد كه بالفعل كه به او نهى كراهتى متعلق شده است، بالفعل هم عبادت است. معناى عبادت فعليه اين است كه فعلا آن راجح است شرعا و شارع امر دارد به او، ولو امر استحبابى. بدان جهت اين فعل بخواهد نهى كراهتى به معنى الاصطلاحى داشته باشد كه تركش اولى بشود، اين متناقضين مىشود. فرض اين است كه اين متناقضين مىشود. فرض اين است اين عبادت است. تركش بر فعلش مصلحت دارد و محبوب شارع است بالفعل. اين بگويند تركش اولى است عند الشارع اين متناقضين مىشود. عبادت فعلى، كما اينكه قابل نهى تحريمى نيست، قابل نهى... نيست. و اما عبادت شأنى. عبادت شأنى قبول كراهت نمىكند. يعنى فعلا امر ندارد. مثل صلاة حائض. صلاة حائض كه امر ندارد، نه وجوبا، نه استحبابا در ايام الحيض، بگوييم بر حائض صلاة مكروه است معنا ندارد. چونكه اگر صلاة را به قصد تقرب بياورد كه شارع امر كرده است تشريع مىشود و محرّم مىشود. و اگر به قصد امر نياورد صلاة نمىشود. آن صلاة نمىشود. صلاة عبادت است. آن عبادت مىگوييم مكروه است. اگر مراد عبادت فعليه باشد كه قابل كراهت نيست، عبادت شأنيه داشته باشد آن حرمت تشريعى دارد. حرمت تشريعى از عبادت شأنيه جدا نمىشود. اگر كراهت به معناى اصطلاحى شد.
بدان جهت چونكه در عبادت فعلى كراهت متصور نمىشود و در عبادت شأنى هم حرمت مىشود، حرمت تشريعى مىشود نه كراهت، بدان جهت اين كراهت را در عبادات، آن عباداتى كه بالفعل عبادت هستند، در عبادت شأنى
كراهت نمىشود، تحريم مىشود. حرمت تشريعى يا ذاتى. و اما در عبادت فعلى اين كراهتى كه دارد حمل به قلّت الثواب مىكند. مىگويند ثوابش كم است. چونكه فعل مصلحت دارد، راجح است. راجح بودن اين است كه انسان اتيان كند به نحو عبادت مستحق مصوبت مىشود. اينكه نهى كراهتى دارد به معنى قلّت ثواب است. بدان جهت ما بين روايات وقتى كه به معنى قلّت ثواب شد اين منافات به روايات ثلاث از بين مىرود. آن روايتى كه مىگويد لا تقرء حتى تتوضء بعد از اينكه فارغ شد اينكه قرآن خواندن مستحب است، خود قرآن خواندن مستحب است، اين از ضرورت است كه انسان در حال حدث باشد يا در حال طهارت قرآن بخواند، اين مستحب است كه روايت سومى هم مىگويد عشر حسنات دارد. نهى كه مىكند از قرائت قرآن معنايش قلّت ثواب مىشود. قلّت الثواب معنايش اين است كه عشر حسنات مىشود. بدان جهت اگر وضو بگيرد اين قرائت قرآن نسبت به آنى كه عشر حسنات دارد كاملتر مىشود. شرط كمال مىشود. بدان جهت در عبادات مكروه، مكروهه به معناى قلّت الثواب، گفتهاند فلان عمل كراهت را مىبرد اين مطابق با اين است كه عمل را، عمل كامل مىكند نسبت به آن فردى كه تحت او است. آن قرائت قرآنى كه در حال حدث اتيان مىشود. اين يك بابى است. در روايات دارد بر اينكه نهى، نهى كراهتى است. مسافر مكروه است بر اينكه بر حاضر اقتدا كند، اين معناى قلّت الثواب است. چونكه مفروض اين است اقتدا صحيح است. عبادت است، بر اقتدا در نماز جماعت عبادت است. اينكه نهى مىكند يعنى ثوابش كم است. نسبت به آنجايى كه مأموم امامش هم مسافر است، نسبت به او هم ثوابش كم است. والاّ كراهت به معنى تركش اولاى از فعل است كه مسافر نماز جماعت نخواند در بلدى كه وارد شده است. ائمه جماعت همهاش حاضر هستند در آن بلد، اولى اين است كه اين انفردا نماز بخواند. چونكه ترك جماعت از فعلش ارجح است. آن انفراد خواندن ارجح است از جماعت خواندن. اين نيست معنايش. معنايش عبارت از اين است كه جماعت بعد از مشروعيت كه فرض اين است، مىگوييد اگر فرادى بخواند ثوابش از اين بيشتر است. اين هم ثواب دارد اگر اقتدا كند. با حفظ مشروعيت جماعت اين ديگر ترك اولى نمىشود. اين قلّت الثواب مىشود. يعنى نسبت به آنجايى كه امامش مسافر است، مثل مأموم، ثوابش كمتر مىشود.
بعد ايشان قدس الله نفسه الشريف مىفرمايد بر اينكه يا وضو كراهت را برمىدارد. گفتيم مثل توضء للاكل. مثل اينكه وضو مىگيرد براى اكل. گفتيم در اين عبارتى كه هست ظاهر عبارت اين است كسى كه محدث است بخواهد طعام بخورد اين مكروه است. وضو بگيرد كراهتش برداشته مىشود. ولكن اين نبايد مراد بشود در عبارت. چونكه انسان با حدث اصغر طعام بخورد، كراهتى ندارد. جنب است كه با جنابت اكل طعام بكند، مكروه است و كراهت مرتفع مىشود به توضئش. توضء او رافع حدث نيست، جنب است. ولكن كراهت اكل را برمىدارد. اين كراهت را در اكل برمىدارد. اينكه كراهت در اكل برداشته مىشود بواسطه جنب، در واسطه وضو گرفتن، كراهت از اكل جنب برداشته مىشود اين لا اشكال فيه و لا خلاف فيه. بعله، بابى هست در وسايل، مسلم است اين بر همه، بابى هم در وسايل هست كه آن باب عبارت از اين است كه مكروه است براى جنب تناول چيزى كه هست، تناول طعام، مكروه است براى جنب مگر اينكه يا وضو بگيرد كه اصل كراهت برداشته مىشود. اما اگر دستش را بشويد، وضو نگيرد، مجرد غسل يدين باشد مرتبهاى از كراهت برداشته مىشود. در باب سى از ابواب الجنابه در جلد اول هست، صحيحه، صحيحه عبيد الله ابن على الحلبى است. روايت چهارمى است. محمد ابن على ابن الحسين باسناده عن عبيد الله على الحلبى، صدوق اين روايت را در جلد اول، باب سى جنابت، روايت چهارمى است، صدوق عليه الرحمه اين روايت را نقل كرده است به سندش از عبيد الله على حلبى. عبيد الله على ابن حلبى، سند صدوق به او صحيح است عبيد الله هم از آن چهار حلبى است كه جلالتشان واضح است. بدان جهت روايت من حيث السند صحيحه است. در مشيخه من لا يحضر، صدوق سندش را به روايات عبيد الله على حلبى ذكر كرده است. سند، سند منقح، دو تا سند است، متعدد است. ولكن سند صحيح است، آنجا اينجور دارد كه عن ابى عبد الله عليه السلام، عن ابيه، عن ابى جعفر نقل مىكند، قال اذا كان الرجل جنبا اگر مرد جنب بوده باشد لم يأكل و لم يشرب، نمىخورد و نمىنوشد حتى يتوضء حتى اينكه وضو بگيرد. ظاهر وضو هم كما اينكه سابقا گفتيم وضوء صلاتى است. حتى يتوضء. ولكن محتمل است چونكه جنب در اين روايت، اين احتمال هست، چونكه جنب وضو در او نيست، حتى يتوضء يعنى غسل اليدين بكند. اين يك احتمال در اين صحيحه است. ولكن در اين صحيحه عبد الرحمان ابن ابى عبد الله اين احتمال ديگر نيست. اين صحيحه عبد الرحمان ابى عبد الله روايت هفتمى است در اين باب. محمد ابن الحسن باسناده عن احمد ابن محمد، يعنى احمد ابن محمد ابن عيسى، كه سند شيخ به روايات محمد ابن احمد ابن عيسى سندش تمام است.
آنجا دارد كه عن حسن ابن محبوب، عن عبد الحرمان ابن ابى عبد الله فى حديث. قلت لابى عبد الله عليه السلام، ايأكل الجنب قبل ان يتوضء، انا لنكثر. خوب براى اينكه آن كسى كه جنب مىشود زورش مىآيد كه بلند شود وضو بگيرد، ناهار بخورد. آنجا فرمود كه ولكن ليغسل يده. يدش را بشويد. فالوضوء افضل، وضو افضل است. اين ديگر صريح در اين معنا است. از ظهور هم بالاتر است كه وضو، وضوء غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين است. بدان جهت وضو در جنابت كراهت را برمىدارد از اكل و شرب جنب اين جاى كلام اينها نيست. مرحوم حكيم اطلاق عروه را حفظ كرده است. فرموده است بر اينكه معنايش اين است كل اكل محدث، ولو محدث به اصغر بوده باشد اكلش مكروه است و وضو كراهت را رفع مىكند. نقل كرده است در مقام، رواياتى را كه در آداب مائده، جلد شانزده وسايل در باب آداب المائده بابى هست كه آن باب را خود صاحب وسايل به اين نحو عنوان كرده است. استحباب غسل اليدين قبل الطعام و بعده. مستحب است غسل اليدين، قبل از اينكه انسان غسل اليد، قبل الطعام و بعده، قبل از اينكه طعام بخورد و بعد از فارغ شدن از طعام. آنجا رواياتى را ذكر كرده است كه در جملهاى از آن روايات الوضوء است. يعنى آن كسى كه طعام را مىخورد، عليه الوضو. بر او وضو است. ايشان فرموده است كه در اين روايات، ابتداء فرموده است كه وضو در اين روايات ظاهر غسلتين و مسحتين است. غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين. ولكن در جملهاى از آخر از روايات غسل اليد است. اين است كه آن كسى كه طعام را مىخورد مستحب است غسل يد بكند. آن هم همين جور است، چه محدث باشد چه متطهر، روايت اطلاق دارد كه غسل يد بكند. بعد فرموده است كه به قرينه اين روايات، اين روايات وضو ظهور در وضوء معروف ندارد كه غسل الوجه و اليدين باشد. عرض مىكنم بر اينكه، اينى كه اخيرا فرموده است ظهور ندارد بلكه قراينى هست كه مراد از آنجا الوضو غسل اليدين است. ظهور در غسل اليدين دارد. چرا؟ براى اينكه اولا اين معنا كه موقع طعام انسان بگيرد براى طعام، اين معنا متعارف نيست. عند المتشرعه، خصوصا در اطعام. در موارد اطعام همين جور است. شخصى طعام مىدهد، همه وضو بگيرند، بيايند، خودش آدابى دارد مائده. آدابش اين است كه آن ميزبان آب را بياورد، آن كسى كه طعام مىكند، آب را بياورد در بدع الطعام خودش بشويد يدش را بعد هم همين جور، همين جور تا آخر. موقعى كه تمام مىشود خودش اول نشويد. آخر كسى باشد كه مىشود. خوب آنجا وضو به معنا چيز است. چه چيز است؟ غسل اليد است، اين معنايش اين نيست كه بياورد اينها وضوء نمازى بگيرند. احتمالش نيست. بدان جهت به قرينه آن اداره ماء و اداره وضو اين كه به معنا ادارة غسل اليد است وضو در اين روايات غسل اليد است، بدان جهت در عبارت عروه بايد اين تقييد بشود. مراد اكل الجنب است و هم دليل دارد كما ذكرنا.
رسيديم به جايى كه مىشود گفت عمده بحث مسائلى كه در بحث وضو هست، عمدهاش اين است كه مىرسيم. يك بحث عمدهاى است كه مىبينيد. سؤال؟ در جنب مكروه است. نهى دارد، در غير جنب كراهتى ندارد. آن روايات هم فقط غسل يد را مىگويد. نه اينكه كراهت مكروه است، عيبى ندارد.
ايشان در عبارت عروه دارد از وضوئاتى كه براى غايت براى آنها هست يكى هم آن وضوئى است كه شرط است فى تحقق امرى كالوضو للكون على الطهاره. مثل اينكه انسان وضو مىگيرد للكون على الطهاره. اين عبارت را كه مىبينيد اين خوب ظاهرش ساده است. ظاهرش عبارت از اين است كه غاياتى كه سابقا گفتيم، يكى از اين غايات هم كون على الطهارت است و انسان وضو مىگيرد للكون على الطهاره. اين كلام ايشان است. اين كلام ايشان صحيح است يا صحيح نيست؟ بحثش خواهد آمد. ولكن اينجا يك نكتهاى هست اين را داشته باشيد. چونكه بعد اين را ما استشهاد خواهيم كرد. ظاهر عبارت ايشان اين است كه كون على الطهاره امر مسببى است. و وضو سبب است. در صورتى كه انسان وضو بگيرد، محدث بعد از اصغر، مراد او است. محدث به حدث اصغر اگر وضو بگيرد به قصد اينكه متطهر بشود، طهارت داشته باشد، اين طهارت حاصل مىشود. اين غايت است. غايت را بايد قصد كرد. گفتيم غايت مقصوده مراد است. بدان جهت انسان اگر وضو بگيرد به قصد اينكه كون على الطهاره متطهر بشود، محدث به حدث اصغر آن وقت محدث به حدث اصغر متطهر مىشود. طهارت براى او حاصل مىشود. طهارت امرى است كه يحصل بالوضو. مقتضاى اين عبارت اين است. ظاهر اين عبارت اين است. پشت سر اين مىگويد آن وضوهايى كه غايت ندارد. كه ديروز اين كلمه را قرينه گرفتيم بر اينكه غايت به معناى مجرد ما يترتب على الوضو نيست. بلكه ما يترتبى است كه آن ما يترتب مقصود باشد عند التوضء. او اين كلمه بود كه مىگويد بعضى وقت وضو غايت ندارد. چونكه وضو هيچ وقت بدون غايت، يعنى بدون ما يترتب عليه نمىشود. وضو كه محدث گرفت پاك مىشود. اينكه مىگويد غايت نداشته باشد يعنى قصد نكند ما يترتب عليه را. اين معنايش همين است. اين را دو تا مثال مىگويد. مىگويد يكى آنجايى است كه شخصى نذر كند من هر وقت محدث به حدث اصغر شدم وضو بگيرم. نذر كرده است، نفس الوضو را. غسلتين و مسحتين را كه هر وقت محدث به حدث اصغر شدم وضو بگيرم. ذات وضو را قصد كرده است. نه وضو را به قصد كون الطهاره بگيرد. نه وضو را بگيرد. اين يكى را كه غايت ندارد، يعنى كون على الطهاره مترتب مىشود ولكن اين قصد نمىكند، عند التوضء. نذر نكرده است قصد او را. يكى هم بعد مىگويد كه والوضوء، و آن كسى كه نفس وضو را اتيان مىكند بدون اينكه قصد كند. قصد كند يكى از اين امور متقدمه را، نه كون على الطهاره را، يا فرض كنيد نه قرائت قرآن را، نه صلاة را، هيچ چيز را قصد نكرده است. بناء على انّ الوضو مستحب نفسى كما لا يقعد. بناء بر اينكه اگر گفتيم خود وضو مستحب نفسى است شخصى قصد مىكند كه من خود آن استحباب را انتصال مىكنم. غايتى هم ندارم. غير از اينكه خود وضو را انتصال كنم. امرى كه به غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين آمده است. آن نذرش هم مبتنى بر اين است. چونكه در صحت نذر و انعقاد نذر متعلق نذر بايد.. راجح بشود. اگر گفتيم وضو نفس الوضو، مستحب نفسى است، خوب نذرش هم صحيح مىشود. مستحب نفسى را نذر كردهايم. يا گفتيم مستحب نفسى نيست ولكن يك رجحانيتى دارد. آن هم عيبى ندارد كه نذر متعلق مىشود ولكن بايد رجحانيت داشته باشد. عمده اين كلام است كه ايشان مىفرمايد وضو مستحب نفسى است. اين شخص چه گفت؟ يكى از غايات وضو را كون على الطهاره شمرد. اين غايت، غايت مستحبى است عند اكر كه انسان على طُهر بوده باشد در اوقاتش، فى اليل و النهار و لا طهر بوده باشد. يعنى حدث نداشته باشد حدثش را رفع كند و على طهر بوده باشد در اين هيچ كس اشكال نكرده است. كه همين جور است، مكلف على طهر بوده باشد اين خودش محبوب است. روايات دارد، قبل از روايات خود آيه است، انّ الله يحب المتطهرين. خود در روايات وضو هست كه از ادعيهاى كه در موقع غسل الوجه شروع مىكند كه اول وضو است، الهم اجعلنى من التوابين، و اجعلنى من المتطهرين. خود وضو تطهر است، در جايى كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين بشود، به نحو قصد قربى، به نحو قصد قربى غسل موجود بشود مكلف آن وقت متطهر مىشود و آن تطهر مطلوب است اين جاى كلام نيست.
انما الكلام اين است، كه گفتهاند آنى كه مستحب است در باب الوضو كون على الطهارت است كه مكلف على طهارت بوده باشد. او مستحب و مطلوب است كه آيه مىگويد ان الله يحب المتطهرين. روايت مىگويد الطهر على الطهر حشرث حسنات. اين طهر است، كون المكلف طاهرا است. و اين طهر متولد است پيش مشهور كه يكى هم صاحب العروه است، متولد است از وضو. بدان جهت از غايات شمرد كون المكلف على طهر را. متولد از وضو است. خوب وقتى كه متولد از وضو شد، وضو را مكلف چه جور قصد قربت كند در وضو؟ چونكه آن وقتى على طهر مىشود كه اين وضو، يعنى غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين على نحو التقرب واقع بشود. بعضىها كه يكى هم صاحب العروه است ملتزم شده است كه خود وضو هم مستحب است. خود غسلتين و مسحتين، ولو قصد نكند، خود اين عملى كه هست خود عمل استحباب دارد. خود اين عمل. بدان جهت شخص هيچ غايتى را مسح نمىكند. مىگويد من مسح نمىكنم، مسح و اليدين و مسح و الرجلين را چونكه مطلوب خدا است اين عمل. خوب وقتى كه اينجور وضوء قصد قربتى را موجود كرد، يترتب عليه مسببش كه على طهر. خودش هم طاهر مىشود. خودش هم محدث بود، مىشود طاهر. چونكه از محدث مستحب است. از كسى كه محدث به حدث اصغر است، او وضو، از او مستحب است. خوب دليل اين چيست كه وضو خودش مستحب است از شخص محدث؟ غير از ترتب كون على الطهاره خود وضو مستحب است. رواياتى را ذكر كردهاند كه عمدهاش آن حديث قدسى است كه در حديث قدسى اينجور نقل كرده است بر اينكه نبى (ص) فرموده است، كانّ اينجور فرموده است، فرموده است بر اينكه خداوند متعال اينجور فرموده است كه هر كس حدثى از او صادر بشود، و بعد وضو نگيرد آن شخص فرض كنيد من را ظلم كرده است. فقد جفانى، بر من ظلم كرده است جور كرده است. اين روايت اين است. اينجور است كه يك روايتش اين است كه الوضوء على الوضوء نورٌ كه الوضو يعنى خود غسلتين و مسحتين. يك روايت اين است، يك روايت هم اين است كه خدمت شما عرض مىكنم. عرض مىكنم همين روايت است، كه در اين روايت، روايت دومى است در باب يازده. الحسن ابن محمد ديلمى فى الارشاد، قال النبى (ص) يقول الله تعالى من احدث و يتوضء فقد جفانى. خوب اين دو تا روايت پيدا شده است كه خود وضو حفر شده است. امر شده است به قول مرحوم آقاى حكيم، حس شده است به خود وضو كه خود وضو غسلتين و مسحتين مستحب است. خوب به لوازم اين بايد كسى ملتزم بشود. آن لوازم آن اين است كه كسى وضو گرفت محدث به حدث اصغر كه پاك بشود. تطهر داشته باشد، بايد بگوييم دو تا ثواب دارد. دو تا عمل اتيان كرده است. دو تا مستحب. يك مستحب نفس الوضو است، از محدث به حدث اصغر، يكى هم كون على الطهاره را اتيان كرده است كه آن هم مطلوب شارع است.
دو تا مستحب را كه نمىشود ملتزم شد. اين دو تا در ارتكاض متشرعه نيست، خود اين روايات هم ضعيف است پس استحباب مال كون على الطهارت است. و اين را هم كه مىدانيد، سؤال؟ دو تا فعل است. دو تا وضو است، يكى اينكه وضو گرفته است، يكى اينكه نماز ظهر و عصرش را خوانده است. صحيح است. سؤال؟ وقتى كه غايت موجود شد، يعنى سر حدّ صلاة فعلى شد، دو تا ثواب دارد، هم نماز خوانده است، هم وضو گرفته است. ديگر آن جاى اشكال نيست. كلام اين است كه اينجا يك دانه فعل بيشتر نيست. غسلتين و مسحتين را كرده است على وجه قربى. اين دو تا ثواب دارد. چونكه فعل، فعل توليدى است. آن يكى خودش موجود مىشود وقتى كه سبب موجود شد. اين را نمىشود ملتزم شد، دليل هم نداريم. بدان جهت آن كسانى كه كون على الطهاره را امر مسببى مىدانند. و مىگويند كون على الطهاره متولد مىشود از وضو گرفتن قربى. وضو گرفتن به قصد قربى. اينها نمىتوانند ملتزم بشوند كه هم نفس الوضو مستحب است، هم كون على اطهاره مستحب است كه وجود آخرى است. هم سبب مستحب است، هم مسبب مستحب است. براى اينكه اگر بگويند استحبابى كه روى مسبب رفته است، سرايت به سبب مىكند اين در بحث اصول منقه است كه امر از عنوان خودش به عنوان ديگر سرايت نمىكند. از وجودى به وجود آخر سرايت نمىكند. مسبب يك وجودى دارد، سبب وجود آخرى دارد. نه از عنوانى به عنوانى، نه از وجودى به وجود آخرى. نه به همان اتحاد وجودى باشد. مسبب يك وجود دارد كه وعائش نفس است، طهارت وعائش نفس است، يك سبب هم يك وجودى دارد كه غسلتين و مسحتين است، اين هم قيام به اعضا دارد. اگر بگوييد استحباب و مسبب سرايت كرده است، اين كه نمىشود در بحث مقدمه واجب آنجا گفتهاند اگر مقدمه، مقدمه سببى هم باشد اين قول باطل است كه امر به مسبب، امر به سبب است. امر در خود مسبب است و سرايت به سبب هم نمىكند. و اما اگر بگويند بر اينكه خود سبب يك امر آخر نفسى دارد كه ظاهر عبارت عروه است، علاوه بر امرى كه روى مسبب هست يك امر نفسى آخر روى سبب است، اين را بگويند، اين دليل ندارد. آن ادله روى عنوان طهر است. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست، علاوه بر اينكه دليل هم داشتيم اخذ نمىشد به او اخذ كنيم به ظاهرش. چرا؟ براى اينكه نمىشود كسى كه وضو بگيرد دو تا عمل اتيان كرده است، محدث به حدث اصغر، هم وضو گرفته است هم كون على الطهاره را ايجاد كرده است. به وضو گرفتن كون على الطهاره موجود مىشود. و اين روايات هم كه من احدث و لم يتوضء فقط جفانى، آن علاوه بر اينكه سند ندارد، ظاهرش هم اين است كه توضء كه حدثش رفع بشود. حدث را جبران بكند كه همان وضو لطهاره مىشود. بدان جهت آن كسانى كه مشهور هستند و قائل هستند طهارت امر مسببى است، در عارض بر نفس مىشود، طهارت نفسانى است، يك نورانيت نفسانى است، كه متولد مىشود از غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين، و خود غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و رجلين امر نفسى ندارد، اينها ملتزم شدهاند بر اينكه موقعى كه انسان وضو مىگيرد بخواهد متطهر بشود بايد وضو را قربى اتيان كند. به قصد قربى اتيان بكند. و وضو طهارت مترتب است بر وضوء قربى. والاّ انسان وضو گرفت نه به جهت امر خدا، به جهت اينكه خنك بشود بدنش. گفت غسل الوجه و اليدين مىكنم كه خنك بشوم و مسح الرأس و الرجلين هم مىكنم كه سر و رجلينم هم خنك بشود. طهارت مترتب نمىشود. طهارت بر وضوء قربى متحقق مىشود. اينها جماعتى هستند از مشهور كه ملتزم هستند طهارت امر مسببى شد و او مستحب است، و خود ذات الغسل و مسحتين امر نفسى ندارد ولكن بايد به نحو قصد قربى اتيان بشود تا او مترتب بشود، مىگويند قصد قربتش به چه مىشود؟ امر نفسى كه ندارد. بدان جهت قصد قربت در وضو به قصد غايت مىشود. انسان اگر وضو مىگيرد كه كون على الطهاره داشته باشد، چونكه مطلوب شارع كون على الطهاره است، اين خودش قربى مىشود.
يعنى به عبارت اخرى اگر مقدمه را انسان به قصد توسل ذى المقدمه اتيان كرد آن مقدمه قربى مىشود به نحو عبادت واقع مىشود. بدان جهت مىگويند كه آتى بالوضو بايد قصد غايتى از غايات را داشته باشد. محدث به حدث اصغر اگر بخواهد وضو بگيرد بايد در وضو قصد غايتى از غايات را بكند. والاّ چيزى نيست. مرحوم آقاى حكيم در آخر كلامش تن داده است كه ذات الوضو امر استحبابى ندارد. ايشان تن داده است به اين معنا كه ذات الوضو امر استحبابى ندارد. اين رواياتى كه خواند، الوضو على نور يا من احدث و لم يتوضء فقط جفانى اينها منصرف هستند به وضوء به قصد طهارت كه متطهر بشود. چونكه مأنوس از وضو اين است، از وضوء محدث بعد از اصغر، اين منصرف روايات هم اين است. ايشان فرموده است، مع ذالك كه ما ملتزم هستيم، وضو استحباب نفسى ندارد، خود غسلتين و مسحتين مع ذالك قصد غايت لازم نيست. مع ذالك در وقوع اين وضو، به نحو قربى كه غسلتين و مسحتين به نحو قربى واقع بشود قصد توسل ذى الغايه لازمن نيست. چرا؟ ايشان فرموده است اين قصد توسل در آن مقدماتى معتبر است كه بشود و آن مقدمه عبادت بشود، ترتب ذى المقدمه بر آن مقدمه ترتب مسبب بر سبب تام نشود. آنجاهاست. مثل وضو گرفتن كه نماز بخواند. خوب وضو گرفتيم نماز بخوانم. وضو كه سبب تحقق صلات نيست. وضو مىگيرند بعد پشيمان مىشوند كه بابا بخوابيم. اينجا اگر بخواهند، موقع گرفتن وضو هم عبادى بشود بايد قصد توسل الى صلاة را داشته باشند و هكذا ساير مقدمات. آن كسى كه وضو مىگيرد براى صلاة يعنى متطهر است، اعاده وضو براى صلاة مستحب است. وضو داشت، وضو دوباره مىگيرد چونكه صلاة ظهر را خوانده است با وضو، وضوئش هم موجود است، صلاة عصر را با وضو خوانده است مىخواهد براى مغرب دوباره وضو بگيرد كه مستحب است. اين در صورتى عبادت مىشود اين وضو قصد توسل به صلاة مغرب داشته باشد. اما قصد داشته باشد وضو مىگيرم، صلاة مغرب را نخواهم خواند، خواهم خوابيد. بلند مىشوم مىخوانم، آن استحباب ديگر ندارد. عبادت نمىشود. آن وضوئين كه به اين قصد غايت نباشد، عبادى نمىشود.
و اما آنجايى كه مقدمه نسبت به ذى المقدمه توليدى است آنجا قصد غايت نمىخواهد. وضو نسبت به آدمى كه محدث به حدث اصغر است همين جور است. چونكه وقتى كه وضو را اتيان كرد، بر او مترتب مىشود، ارتقاع الحدث كون على الطهاره مىشود. بايد وضو را به قصد قربى اتيان بكند. خود اين قصد را كردن، مثل اكثر عوام الناس، اصلا نمىدانند كه طهارت كون على الطهاره يك چيزى است، او مطلوب است، اين غسلتين و مسحتين اين سبب او است. نه ايشان مىگويد آن مقدارى كه ما دليل داريم در وضو قصد قربت معتبر است، يعنى وضو را انسان به حساب خدا اتيان بكند. چونكه خدا يكطلبى دارد. منتهى آن طلبش روى چه رفته است، تفسير او لازم نيست. دانستش هم لازم نيست. ممكن است غافل بشود انسان. اصلا نداند روى مسبب رفته است. مىگويد خدا يك طلبى دارد ما هم به جهت آن طلبش وضو مىگيريم. خوب اين وضو شد، وضوء عبادى پاك مىشود. ولو اين وضو يعنى ذات الغسلتين، مىخواهيد متوجه باشيد ايشان چه مىگويد، التفات كنيد، ولو اين غسلتين و مسحتين استحباب ندارد، ولكن چونكه قصد قربت كردن، موقوف نيست كه امر به خود او احراز بشود كه متعلق است. همين كه انسان به حساب خدا و به جهت مطلوبيت خدايى وضو را اتيان كرد حساب دنيوى در بين نشد بر او مترتب مىشود به طهارت. بدان جهت مىفرمايد در آخر كلامش پس ثمره خلاف ما بين اينكه خود وضو مستحب نفسى است يا خود وضو استحباب نفسى ندارد اين ثمره خلاف مرتفع شد. اين خلاف ثمرهاى ندارد. چه بگوييم خودش مستحب است، وضو را مىگيريم چونكه خدا طلب كرده است، صحيح مىشود. چه بگوييم خودش مستحب نيست، ولكن چونكه ذى الغايه آن مطلوب توليدى است اگر انسان اتيان كرد آن وضو را به قصد مطلوبيت فى الجمله يعنى تعيين نمىكند كه طلب روى چه رفته است. يا حتى اگر تعيين هم بكند اشتباها كه روى اين رفته است، چونكه غرض ديگر ندارد. غير از انتصال امر خداوندى به او طهارت مترتب مىشود. پس ثمره نزاع كه وضو مستحب نفسى است يا مستحب غير نفسى از بين مىرود. اين كلام ايشان تا ببينيم به كجا خواهد رسيد.
|